07 اسفند 1403
تا روز پانزده خرداد [1342] مرتب جلسهها برقرار بود. در زمان پیش آمدن رفراندوم، علمای تبریز همگی اعتصاب کردند و به مساجد نرفتند. ما منبریها هم به منبر نرفتیم. پیش از رفراندوم پدر یکی از پرسنل شهرداری تبریز ـ که فکر میکنم حالا شهردار شده باشد ـ آمد به من گفت: «مردم میخواهند در رفراندوم رأی بدهند، درست است یا نه؟» گفتم: «این کار خلاف است!» گفت: «خُب» این را برای مردم روشن کنید!» به استادمان حضرت آقای انزابی ـ که بعد از انقلاب، سه دوره هم وکیل مجلس شدند ـ عرض کردم: «من [حجتالاسلام وحدتنیا] فردا میروم بالای منبر!» ایشان فرمودند: «آخر همه گفتهاند که منبر نمیرویم!» عرض کردم: «اغلب مردم گیج شدهاند، بعضیها میخواهند بدانند که باید چکار کنند!» ایشان هم گفتند: «اگر شما منبر بروید، من هم میآیم و آنجا مینشینم!»
منبر خیلی مفصلی رفتم که شاید قدری کمتر از دو ساعت طول کشید و هم آنجا همه ماجرای رفراندوم و همچنین نظر علما را بازگو کردم. مسجد، مسجد «قلعهبیگی» تبریز بود، در جایی بسیار حساس؛ سینما بود و محل سکنای ارامنه.
کشیشی هم بود که میآمد آنجا گوش میداد. گاهی حتی وقتی بیرون مسجد به او سلام میکردم، ایشان میگفت: «نه کسان شما و نه کسان من تحمل ملاقات ما را ندارند، پس من حرفهای شما را گوش میدهم، شما هم با من دست ندهید!»
فردای آن روز جمعی آمدند و تشکر کردند. گفتند: «این بحث خیلی مفید بود».
دانشجویان را هم خبر کردند. آن آقایی هم که پسرش از پرسنل شهرداری بود، میگفت پسرش همه را خبر کرده که ما رأی نمیدهیم. میگفت آنها ما را گول میزنند. در حقیقت رفراندوم، یک رفراندوم عوامفریبانه بود و حتی شاید خواص را هم با شعارهای تقسیم اراضی و چیزهایی مثل آزادی زنان و از این قبیل عوامفریبیها جذب میکردند.
منبع: باقری، علی، خاطرات 15 خرداد تبریز، ماجرای آغاز انقلاب اسلامی در تبریز، ج 3، تهران، حوزه هنری، 1375، ص 147 ـ 148.
تعداد بازدید: 65