خاطرات

شرح واقعه! دفن مظلومانه اجساد شهدا و مجروحان واقعه 15 خرداد 42 در مسگرآباد


09 ارديبهشت 1404


 ـ شاهد عینی از دفن مظلومانه اجساد شهدا و مجروحان در واقعه 15 خرداد می‌گوید:

در سال 42 من حدود 13 سال بیشتر نداشتم و به همراه پدر و خانواده‌ام در مشیریه تهران زندگی می‌کردیم. پدرم نگهبان زمین‌های مشیریه بود.

مکان فعلی مقبره شهدای 15 خرداد در مسگرآباد آن موقع زباله‌دانی شهرداری بود، آن موقع در خانه‌های مشیریه برای پخت و پز غذا از هیزم استفاده می‌کردند.

من به همراه چهار نفر از دوستان هم‌سن و سالم برای اینکه در پخت و پز غذا به خانواده کمک کنیم، مادرانمان ما را می‌فرستادند هیزم جمع کنیم.

ما برای جمع‌آوری هیزم می‌آمدیم زباله‌دانی شهرداری واقع در مسگرآباد و آنجا از داخل آشغال‌ها تخته پاره‌ها و چوب‌ها را جمع‌آوری می‌کردیم و می‌بستیم و تا آنجا که در توان داشتیم کول می‌کردیم و می‌بردیم. بدین صورت یکبار در سال 42 در اواسط خرداد ماه به همراه چهار رفیقم دمدمای غروب آمدیم از همان زباله‌دانی هیزم جمع کنیم.

آن روز به ما خبر رسیده بود که در چند جای تهران مردم تظاهرات کرده بودند.

می‌گفتند آقای خمینی مرجع تقلید را رژیم در قم ستگیر کرده و مردم به این کار حکومت اعتراض کردند.

غروب بود که رسیدیم کنار محوطه آشغال‌دانی شهرداری در مسگرآباد، خانه ما واقع در پایین مشیریه بود و اطراف خانه ما هم تعدادی خانه با فاصله وجود داشت، وقتی که به آنجا نزدیک شدیم، دیدیم افراد زیادی نظامی اطراف محوطه ایستاده‌اند. جلوتر رفتیم و یکی از ما که جرأت بیشتری داشت از سربازی سؤال کرد: ببخشید آقا. آیا اجازه هست ما از اینجا تخته‌پاره جمع کنیم؟ مادرمان ما را فرستاده برای پخت و پز غذا هیزم جمع کنیم، اگر ممکن است اجازه بدهید، بعد یک استواری آمد جلو و به ما که بین 12 تا 14 سال سن داشتیم گفت: اینجا چه کار دارید؟ گفتیم: مادرمون ما را فرستاده برای پختن غذا هیزم جمع کنیم، آن استوار گفت: به یک شرط و اینکه خیلی طول ندهید و سریع از اینجا بروید، آن استوار به ما گفت: آن پشت از کنار منبع آب زیر دیوار یک شکاف کوچکی دارد که شما می‌توانید از آنجا داخل محوطه شوید، به شرط اینکه چند قدم بیشتر داخل محوطه نشوید و مقداری چوب بردارید و سریع از همانجا خارج شوید وبروید. ادامه داد، اگر اینجا بمانید شما را می‌گیرند و می‌زنند.

ما از شکاف کنار منبع آب رفتیم داخل محوطه و از روی کوپه اول آشغال‌ها داشتیم چوب و تخته پاره و غیره برمی‌داشتیم. ما خیلی ترسیده بودیم و به همدیگر می‌گفتیم: اینجا چه خبر است؟ اینها چه کار می‌خواهند بکنند؟ دیدیم دو لودر در حال شکافتن زمین هستند. همانی که لباس شخصی داشت ما را دید و صدا زد رفتیم جلو، با تعجب به ما گفت: اینجا چه کار می‌کنید؟ از دیدن ما بچه‌ها در آن محوطه خیلی تعجب کرده بود،‌گفتیم: مادرمان ما را فرستاده برای پختن غذا هیزم جمع کنیم، یکی از ما از او پرسید: شما کیستی؟ گفت: من گروهبان هستم. ظاهراً چشمانش مقداری از اشک خیس شده بود ولی اظهار نمی‌کرد و نخواست ما بفهمیم.

به ما گفت: زود باشید، عجله کنید. زوتر از اینجا بروید که شما را نبینند.

در حال جمع‌کردن تخته‌پاره‌ها بودیم که دیدیم بعد از کندن زمین با دو لودر و آماده‌شدن گودال، دو ماشین کمپرسی آمدند داخل محوطه، آمدند کنار گودال جنازه‌هایی را می‌ریختند داخل گودال، صدای گریه و ناله افرادی به گوش می‌رسید که ظاهراً زخمی‌هایی بودند که هنوز جان در بدن داشتند و ناله می‌زدند!

بعد از ریختن جنازه‌ها و زخمی‌های احتمالی داخل گودال، همان خاک گودال را که موقع کندن برداشته بودند دوباره با لودر ریختند روی آنها وروی آن را دوباره آشغال ریختند و کوپه آشغال درست کردند!!

ما که بر اثر کنجکاوی مقداری طول داده بودیم با یدن این صحنه از فاصله نزدیک خیلی وحشت کرده بودیم، خواستیم بایستیم و نگاه کنیم که همان گروهبان که لباس شخصی داشت دوباره متوجه ما شد،‌گفت: هنوز اینجا هستید؟

آمد جلوی ما و به ما گفت: شما را به خدا هر چه زودتر از اینجا بروید، گفت: مگر نمی‌بینید؟ اگر شما را ببینند همراه آنها دفن می‌کنند، آنها اگر بفهمند شما شاهد صحنه بودید شما را حتماً دفن می‌کنند. او به هر کدام از ما یک عدد 5 ریالی داد و ما را با در دست داشتن مقداری تخته‌پاره هدایت کرد سریع از همان شکاف کنار منبع آب که آمده بودیم خارج شدیم. آنجا چاله‌ زیر دیوار کنده شده بود و با شکاف دیوار روی آن چاله می‌شد کودکی رفت و آمد کند. از آنجا که خارج شدیم هوا کاملاً تاریک شده بود و مقداری از شب رفته بود، ما که با عجله به طرف خانه‌هایمان می‌رفتیم فهمیده بودیم که اینها لابد کشته‌های درگیری امروز تهران بودند که آورده‌اند مخفیانه اینجا خاک کردند. آ‌نروز در چند جای تهران درگیری شده بود و فردا صبح خبردار شدیم که مردم ورامین نیز قیام کرده بودند و دژخیمان شاه خیلی از آنها را کشت بودند.

می‌گفتند: مردم ورامین به طرف تهران می‌آمدند که غروب دیروز آنها را در باقرآباد به گلوله بستند. صحنه‌ای که ما دیدیم شهدای 15 خرداد از یکی از جاهای استان تهران بودند که آنها را در مسگرآباد دسته‌جمعی به خاک سپردند. بعداً خبردار شدیم که شهدای ورامین را نیز آن شب آوردند در همان مسگرآباد دفن کردند.

می‌گفتند: بعضی از آنها را شناسایی کردند و کنار جسدشان علامت گذاشتند.

بالاخره آن شب رسیدیم خانه و مادرم از من ناراحت بود و گفت: چرا اینقدر دیر کردی؟ من آنچه که با دوستانم دیده بودم برایش تعریف کردم.

او ناراحت شد و گریه می‌کرد و به من گفت: پسرم، تو را به خدا به پدرت هیچ چیز نگو. باشه؟ گفتم: چرا؟ گفت: اگر او بهفمد می‌رود آنجا ببیند چه خبر است و نظامیان او را می‌گیرند و بلایی سرش درمی‌آورند. گفتم: باشه هیچ‌چی نمی‌گم. و آن شب به پدرم چیزی نگفتم. بعدها دیدم دیوار محوطه قبلی زباله‌دانی مسگرآباد را خراب کردند و دور محوطه دیواری بلند کشیدند و برایش طرف خیابان خراسون یک درب آهنی درست کردند، مقابل درب آهنی در آن طرف خیابان کمی به طرف دست راست یک پاسگاه داشت. ما جلوی درب محوطه نگهبان را می‌دیدیم که ایستاده است و نگهبانی می‌دهد.

از پاسگاه آن طرف خیابان که پاسگاه هاشم‌آباد فعلی بود نیز هوای آنجا را داشتند که کسی داخل محوطه نشود.

نزدیکی‌های دیوار محوطه به طرف تهران پنجاه شصت متر جلوتر در سال‌های 47 و 48 و مقداری بعد قبرستان عمومی بود و ظاهراً از سال 50 دیگر جنازه‌ها را می‌بردند بهشت زهرا(س)، مرده‌هایی را که در سال‌های 47 تا 49 می‌مردند سر اتابک می‌شستند و می‌آوردند در همان قبرستان نزدیکی محوطه زباله‌دانی شهرداری دفن می‌کردند.

روزهایی که مردم می‌آمدند قبرستان نگهبان‌ها اطراف محوطه زباله‌دانی شهرداری که گور دسته‌جمعی شهدای 15 خرداد در آنجا واقع بود نگهبانی می‌دادند تا نگذارند مردم به بهانه آمدن به قبرستان بروند آنجا ازدحام و یا عزاداری کنند.

مردم می‌آمدند قبرستان و تا آنجا که ممکن بود به محوطه نزدیک می‌شدند و برای کشته‌های خود در قیام 15 خرداد عزاداری می‌کردند.

دیوار دور محوطه تا و سال اخیر نیز آثارش باقی بود که اخیراً شهرداری تهران آمده این محوطه را به صورت پارک و یادبود شهدا در آورده.

و این مقبره امروز مقبره شهدای 15 خرداد مسگرآباد معروف شده است.

با یاد شهدای انقلاب خصوصاً شهدای 15 خرداد و امام شهیدان و با آرزوی سرفرازی مسلمین و سلامتی رهبر عزیز انقلاب.                                                     والسلام

 

منبع: حسین‌زاده، سیدرضا، روایت خرداد: قیام مردم شهرستان ورامین در 15 خرداد 1342 به روایت خاطره، کفن‌پوشان ورامین، ورامین، صاحب‌الزمان(عج)، 1384، ص 246 - 250.



 
تعداد بازدید: 27



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.