خاطرات

من از یازده سالگی بر ضد شاه فعالیت می‌کردم


11 آذر 1404


بعد از فوت آیت‌الله بروجردی و طرح مرجعیت حضرت امام و آیت‌الله حکیم،[1] رژیم تلاش می‌کرد مرجعیت را به‌طور کلی به خارج از ایران منتقل نماید. لذا بسیاری از یاران امام، حرکت‌هایی را در داخل آغاز کردند که از جمله این افراد آقای منتظری، آقای صانعی، آقای لنکرانی و امثال اینها بودند.

آن زمان معرفی امام به عنوان مرجع، خیلی طبیعی انجام می‌گرفت. به عنوان مثال ما وقتی به منزل فامیل می‌رفتیم، برای کسانی که آمادگی بیشتری داشتند عکس‌های امام را توزیع می‌کردیم. امام عکس‌های خاصی داشت که زیر آن نوشته شده بود: «تمثال حضرت آیت‌الله خمینی» بعضی‌ها جرأت نمی‌کردند این عکس‌ها را دریافت کنند، ولی بعضی‌ها می‌گرفتند. به بعضی‌ها رساله حضرت امام را هم می‌دادیم. این حرکت خودجوش را نه‌تنها بین فامیل، بلکه در محله هم اجرا می‌کردیم.

یک هم محله‌ای داشتیم به نام مربی؛ البته فامیلی‌اش مربی بود. آدم بدی نبود ولی خیلی محتاط بود و دست به عصا راه می‌رفت. بعضی وقت‌ها که جزوه‌ها و اعلامیه‌ها را می‌آوردم با ترس و لرز زیادی آنها را از من می‌گرفت.

... یکی از مبارزینی که به خانه ما و با برادرم رفت و آمد داشت، محمد منتظری بود. یادم می‌آید گاهی که موضوع صدور اعلامیه‌ای در میان بود، او خیلی محکم به اخوی می‌گفت من زیر این اعلامیه‌ها را امضا می‌کنم، تا اگر کسی خواست بداند چه کسی این اعلامیه‌ها را منتشر کرده، عاملش مشخص باشد. او به اخوی قوت قلب می‌داد.

تهیه کاغذ به صورت مخفیانه انجام می‌گرفت. کاغذها، مرکب استنسیل و سایر وسایل را خیلی مخفیانه به منزل می‌آوردم و اخوی یا دوستان ایشان کار حمل ماشین تکثیر و... را انجام می‌دادند و کار به این صورت دنبال می‌شد. اخوی با قم ارتباط داشت. وقتی کار شدت می‌گرفت و فعالیت‌ها در قم سخت می‌شد، عمدتاً فعالیت‌ها در تهران و شهرهای اطراف انجام می‌گرفت. به این صورت که افرادی مثل محمد منتظری و دیگران کارها را در تهران دنبال می‌کردند. نمونه دستخط‌هایی به منزل ما می‌آوردند و تکثیر می‌کردند. اغلب آنها را من می‌بردم و به آدرس‌هایی که داده شده بود توزیع می‌کردم.

من به عنوان رابط به منزل دکتر عباس شیبانی رفت و آمد می‌کردم. ایشان آن ایام زندانی بود و من رابط حمل اعلامیه‌ها و... به منزل ایشان بودم.

می‌شود گفت از سن یازده سالگی به بعد، عملاً در جریان فعالیت‌هایی چون پخش اعلامیه، عکس امام و... قرار داشتم. به تدریج به یک رشد فکری رسیدم. امکانات مطالعه بیشتری برایم فراهم شد و به طور خودجوش با بچه‌های دبیرستان و در مرحله بعد، با بچه‌های دانشگاه تشکل‌هایی ایجاد کرده و سعی کردیم این ارتباطات را با رفتن به کوه و برنامه‌های دیگر قوی‌تر کنیم. محور فعالیت‌های ما هم، نقطه نظرات و اندیشه‌های امام، بخصوص رساله ایشان بود. کتاب‌هایی که آن زمان در دسترس بود، می‌خواندیم. مثل کتاب‌های دکتر علی شریعتی و جلال آل‌احمد و امثال اینها. کتابها را بین خودمان رد و بدل کرده و روی آن بحث می‌کردیم.

از سال 1341 به بعد، منزل ما محلی برای تکثیر اعلامیه‌ها و پیام‌های حضرت امام شده بود. مطالبی که گروه‌های مخالف نظام شاهنشاهی در قالب آیات و روایات و احادیث می‌نوشتند، در منزل ما چاپ و تکثیر می‌شد. البته در آن دوره امکانات تکثیر و تجهیزات تکنولوژی مثل امروز نبود که بتوان به راحتی آنها را تهیه کرد. داشتن دستگاه تکثیر جرم بود. هر کسی نمی‌توانست این دستگاه را داشته باشد. و کسانی که داشتند، مجوز گرفته بودند. دستگاه‌های تکثیر هم دستگاه‌های خیلی قدیمی استنسیل بود که بایستی به آن مرکب می‌زدی و هر چند وقت یک بار تمیزش می‌کردی. بعضی وقت‌ها هنگام چاپ، اعلامیه‌ها سیاه و خراب می‌شد و مجبور می‌شدیم کاغذها را معدوم کنیم و بعد از پاک‌سازی غلتک، کار تکثیر را ادامه دهیم.

 

_ خاطرات مبارزه و زندان: ‌خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب، مهدی فرهودی، علی‌محمدآقا، حسین ملک، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، عروج، 1387، ص 6 - 9.

 

پی‌نوشت‌:

 

[1]. آیت‌الله سیدمحسن حکیم، از مراجع بزرگ تقلید.



 
تعداد بازدید: 3



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.