مقالات

بررسی دولت اسدالله علم

حجت‌الله كريمي (دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ)


اشاره:

ناكار‌ آمدي دولت اميني و عدم تواناييش در انجام اصلاحات مورد نظر آمريكا در ايران به همراه قول مساعد شاه به اين دولت مبني بر عهده گرفتن اجراي برنامه‌‌هاي اصلاحي مورد نظر آمريكا باعث ايجاد چرخشي در سياست خارجي آمريكا در قبال ايران گرديد، اين دولت سياست جديدش در قبال ايران را بر مبناي حمايت از ديكتاتور قرار داد. به همين منظور بر روي اسدالله علم به عنوان فردي مطيع، مجرب و در عين حال سخت‌گير و سركوب‌گر در مواقع لازم، براي تصدي نخست‌وزيري توافق شد.

اهداف و برنامه‌هاي دولت علم كه قبلاً مشخص شده بود عبارت بود از: انجام اصلاحات موردنظر آمريكا، هموارسازي راه ديكتاتوري محمدرضا شاه و سركوب مخالفين احتمالي. وي براي انجام اهداف و برنامه‌هاي تعيين شده به اقداماتي از قبيل: تمركز قدرت در وجود شخص شاه و تنزل مقام نخست‌وزيري تا حد «نوكر و چاكر شاه»، سانسور شديد مطبوعات و رسانه‌ها، تضعيف و حذف مخالفان (در مرحله اول جبهه ملي و بعد روحانيون) و... دست زد. اما بي‌شك اولين اقدام بسيار مهم دولت علم تصويب لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي بود. مصوبه‌اي كه آشكارا قانون اساسي مشروطيت را نقض مي‌كرد، و باعث رويارويي جدي روحانيون به رهبري مرجع كمتر شناخته شده در آن دوره يعني آيت‌الله خميني با دولت و حكومت گرديد، و نقطه شروعي شد براي تعارضات اساسي بين حكومت و روحانيت، هر چند دولت در پي مخالفت‌ها و فشارهاي شديد روحانيون و در رأس آن امام مجبور به لغو مصوبه شد ولي اين اقدام عقب‌نشيني موقت بود. زيرا رژيم مجبور بود براي بقای خود به خواسته‌هاي آمريكا جامه عمل بپوشاند. چنان‌كه اندكي بعد از لغو مصوبه مذكور سعي در اجرای اصلاحات در قالب رفراندوم نمود. علما و روحانيون باز هم به رهبري امام در مقابل اين عمل دولت واكنش نشان داده و آن را با دلايل قانوني رد و رفراندوم را تحريم نمودند. اما علي‌رغم اين مخالفت‌ها «رفراندوم قلابي» در ششم بهمن 1341 برگزار و ظاهراً مفاد آن تصويب گرديد.

بعد از رفراندوم رويارويي و تعارضات بين روحانيون و حكومت وارد مرحله تازه‌اي گرديد. زيرا از يك سو امام به هيچ‌وجه قصد سازش و سكوت نداشت. و از سوي ديگر دولت علم كه متوجه كانون و عمق خطري كه در مقابل دولت وي و انجام برنامه‌هايش قرار گرفته بود، شده بنابراين سعي در اعمال محدوديت بيشتر و كنترل شديد‌تر بر آن بر آمد: اعزام طلاب به خدمت وظيفه سربازي، تبليغات شديد عليه روحانيت، گماردن نيروهاي امنيتي و انتظامي در داخل و اطراف حوزه‌هاي علميه و... اما در پي گسترش مخالفت‌ها سرانجام در دوم فروردين به دستور وي مدرسه فيضيه قم و طالبيه تبريز مورد هجوم قرار گرفت.

بعد از حادثه فيضيه مخصوصاً امام با استفاده از هر فرصتي مفاسد و فجايع رژيم را گوشزد كرده و افشا‌گري پرداختند. ماه محرم مغتنم‌ترين فرصت بود. خطبا و وعاظ به توصيه امام و علي‌رغم تمهيدات و تهديدات دولت از ظلم و مفاسد رژيم پرده برداشته مردم را به واكنش برانگيختند. اما سخن‌راني امام در روز عاشورا كه با لحني تند شخص شاه را آماج انتقادات و حملات خود قرار داد، چاره‌اي جز دستگيري و حبس امام براي رژيم باقي نگذاشت. با دستگيري امام، مردم كه ديگر قادر به سكوت در مقابل اين همه جرم و جنايت رژيم نبودند، در 15 خرداد 1342 به خيابان‌ها ريخته طي تظاهراتي بي‌سابقه رژيم را در  آستانه سقوط قرار دادند.

 بي‌ترديد قيام 15 خرداد يكي از مهم‌ترين رخدادها و تحولات تاريخ معاصر ايران است كه به‌درستي آن را جرقه و پيش زمينه انقلاب اسلامي سال 1357 لقب داده‌اند. براي فهم عميق‌تر و بهتر ماهيت و كيفيت اين رويداد عظيم تاريخي مطالعه بسترها و زمينه‌هاي قيام ضروري مي‌باشد. در اين ميان مطالعه و بررسي دولت‌هاي بلافصل و همزمان با اين قيام از اهميت ويژه‌اي برخوردار است. در بين دولت‌هاي متصل به اين رويداد بررسي و مطالعه دولت اسد‌الله علم بسيار ضروري و داراي اهميت فراوان است، زيرا در دوران نخست‌وزيري وي كه از تير 1341 تا اسفند 1342 به طول انجاميد، تحولات و رويدادهايي به وقوع پيوست كه به صورت سلسله‌اي و زنجيروار زمينه‌ساز قيام 15 خرداد 1342 گرديد. رخدادها و تحولاتي چون: لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي، رفراندوم ششم بهمن 1341،‌ حمله به مدرسه فيضيه و طالبييه تبريز، تظاهرات‌هاي عظيم مردمي ضد رژيم به رهبري روحانيت در محرم 1382 (خرداد 1342) و... همگي در كنار هم و مرتبط با هم دست به دست هم دادند تا رويارويي‌ها و تعارضات و مخالفت‌هاي دولت و مردم به رهبري روحانيت و به طور مشخص امام خميني،‌ كه مشخصاً از تصويب لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي آغاز شده بود،‌ سرانجام در 15 خرداد به صورت قيامي مردمي، فراگير و عظيم خود را نشان داده و رژيم را تا آستانه سقوط پيش ببرد. در طول پژوهش حاضر به بررسي و تحليل اين رويدادها و تحولات و چگونگي بسترسازي آنها براي وقوع قيام 15 خرداد 1342 مي‌پردازيم.

 

زمينه‌ها و بسترهاي روي كار آمدن دولت علم

در دهة 1330 ش/ 1950 م تحولاتي در عرصه جهاني رخ داد كه باعث شد دولت آمريكا سياست‌هايش را در مورد كشورهاي تحت سلطه و از جمله ايران تغيير دهد تحولاتي نظير كودتاي قاسم در عراق، مبارزات مردم فلسطين، ملي شدن كانال سوئز و... آمريكايي‌ها را نگران ساخت و ترس افتادن كشورهاي تحت نفوذ، در دامان كمونيسم همچون شَبحی ترسناك بر سياست خارجي آمريكا سايه انداخت. با پيروزي جان. اف. ‌كندي رهبر حزب دموكرات امريكا در انتخابات 1339 ش/ 1960 م، اين چرخش صورتي جدي‌تر و عملي‌تر به خود گرفت...

كندي تحت تأثير تحولات روي داده و همچنين متأثر از تئوري‌هاي جامعه‌شناسي توسعه و تئوري‌هاي نوسازي (مخصوصاً تئوري والت ويتمن روستو) كه راه پيشگيري از وقوع انقلاب كمونيستي در كشورهاي جهان سوم را نوسازي اجتماعي، سياسي و انجام برخي اصلاحات اجتماعي سياسي مخصوصاً اصلاحات ارضي مي‌دانستند[1] دولت‌هاي تحت نفوذ و من جمله ايران را تحت فشار قرار داد، تا دست به اصلاحات زده و برخي آزادی‌هاي سياسي، اجتماعي را در كشورهايشان تحقق بخشند.

نتيجة اين سياست آمريكا در ايران روي كار آمدن دولت اميني بود كه سعي داشت اصلاحاتي در ايران اجرا نمايد، ولي عملكرد دولت اميني و عدم موفقيت وي در اجراي برنامه‌هاي مدّنظر آمريكا و برخي علل و عوامل داخلي و خارجي كه جاي بحث از آنها در اين مقال نمي‌باشد. باعث شد نهايتاً با قولي كه شاه در سفر سال 1341 ش خود به آمريكا، به دولتمردان آن كشور داد مبني بر اينكه بدون حضور اميني هم اصلاحات پيشنهادي‌ آنها را در ايران انجام خواهد داد. آمريكا پشتيباني خود را از دولت اميني برداشت و بار ديگر با سياست انگلستان در قبال ايران كه مبتني بر حمايت از ديكتاتور بود همسو گشت.[2]

بدين ترتيب هنگامي كه نظر موافق آمريكا‌يي‌ها درباره تقويت قدرت شاه جلب شد بهانه كوچكي نظير اختلاف نظر شاه با اميني درباره بودجه ارتش كافي بود تا اميني وادار به استعفا شود. جيمز بيل در اين باره مي‌نويسد: «ايالات متحده آمريكا به دو دليل از اميني پشتيباني نكرد يكي آن كه اميني همانند ساير پشتيبان بلافصل خود نتوانسته بود پشتيباني و پاية مردمي مهمي به دست آورد. دوم آنكه برنامه‌هاي اصلاحي او غيرقابل پيش‌بيني بود. افزون بر اين تصميم‌ گيرندگان آمريكايي به اين نتيجه رسيدند كه ناآرامي‌هاي فزاينده در ايران شايد نياز به واكنش سركوب كننده و ظالمانه‌تري داشته باشد كه علم مي‌تواند بهتر از اميني آن را درك كرده و به اجرا در آورد. در اين برهه از زمان دولت كندي به روش دوم سياست خارجي كه در مورد كشورهاي جهان سوم در نظر گرفته بود روي آورد. نخست اصلاحات و اگر كارگر نشد استفاده از تمام ابزارهاي سركوبي.»[3]

تا قبل از نخست‌وزيري اسدالله علم به نظر مي‌رسيد برخلاف انگليسي‌ها كه از همان آغاز زمامداري محمدرضا پهلوي، در پي تحكم ديكتاتوري شاه جديد بودند، آمريكايي‌ها اين نگرش را بر حفظ و گسترش نفوذ خود در ايران چندان قابل اعتنا و اعتماد نمي‌دانستند. آمريكايي‌ها نگران اين مسئله بودند كه مبادا با پشتيباني زود هنگام از رژيم ديكتاتوري باعث رويگرداني مردم كشور از حاكميت و گرايش آنان به سوي قدرت سومي نظير شوروي بشوند. اما هنگامي كه پس از حدود دو دهه كشاكش سياسي به نتيجه دلخواه دست نيافتند با انگليسي‌ها در مسئله ديكتاتوري بلاشرط محمدرضا به توافق رسيدند. طبق اين توافق جديد آمريكايي‌ها با ديكتاتوري بلاشرط محمدرضا موافقت مي‌كردند و در مقابل انگليسي‌ها قول مساعد مي‌دادند كه از يك سو اصلاحات پيشنهادي آمريكايي‌ها را بدون نياز به هيچ مرجع ديگري فقط به دست شاه انجام دهند و از نفوذ و گسترش كمونيسم توهمي «خودشان» در ايران جلوگيري به عمل ‌آوردند. بنابراين از «سال 1341 ش به بعد سياست خارجي، دفاعي و مسایل نفتي را شاه شخصاً سرپرستي مي‌كند و متصديان امر مستقيم به او گزارش مي‌دهند و از او دستور مي‌گيرند. سران، سياستمداران و سفيران كشورهاي بزرگ و يا مهم از نظر ايران مي‌دانند كه مسائل اصلي را بايد با شاه در ميان نهند و تماس با وزارت خارجه و دستگاه‌هاي ديگر سودي ندارد، به اين ترتيب شاه كانون اصلي تدوين سياست كشور در همه زمينه‌ها مي‌شود و قدرتي بي‌سابقه به دست مي‌آورد. در چنين شرايطي شاه نيازمند دستياري است كه دستورهاي او را ابلاغ كند و تا اندازه‌اي بر اجراي آنها نظارت كند. با مقام‌هاي خارجي در تماس باشد و نكاتي را كه خود نمي‌خواهد بر زبان آورد اين دستيار به خارجيان بگويد... و بتوانند كارهايي را كه شاه به او ارجاع مي‌كند با قاطعيت انجام دهد... و اين شخص كسي نيست جز اسدالله علم[4]»

اسدالله علم تمام خصوصيات فرد مورد نظر آمريكايي‌ها و شاه را دارا بود. سلطنت‌ طلب كهنه كاري كه خود را «نوكر اعليحضرت» مي‌ناميد، با انگليسي‌ها و آمريكا‌يي‌ها روابط خوبي داشت و معتقد بود براي «اداره ايران دو چيز لازم است زور زياد و عقل كم»[5] بنابراين پس از استعفاي اميني در تاريخ تير 1341 اسدالله علم طي حكمي در 28 تير 1341 از سوي شاه به نخست‌وزيري منصوب شد.

ـ نخست‌وزيري اسدالله علم

پس از عزل اميني از نخست‌وزيري، اسدالله علم از تاريخ 28 تير 1341 تا اسفند 1342 سه بار پياپي تشكيل كابينه داد:

ـ كابينه اول: اسدالله علم اولين هيئت دولت خود را در غياب مجلسين در تاريخ 30 تير 1341 به شاه معرفي كرد. اعضاي كابينه اول علم عبارت بودند از: دكتر غلامحسين خوشبين وزير دادگستري، عباس آرام وزير امور خارجه، سپهبد صادق امير عزيزي وزير كشور، سپهبد علي اصغر نقدي وزير جنگ، عبدالحسين بهنيا وزير دارايي‌، دكتر پرويز ناتل خانلري وزير فرهنگ، مهندس داود رجبي وزير راه، دكتر ابراهيم رياحي وزير بهداري، مهندس هوشنگ سميعي وزير پست و تلگراف و تلفن، دكتر غلامحسين جهانشاهي وزير بازرگاني، دكتر حسن ارسنجاني وزير كشاورزي، عطا خسرواني وزير كار، دكتر طاهر مينايي وزير صنايع و معادن، نصرالله انتظام و مسعود فروغي به عنوان وزراي مشاور و مهندس صفي اصفيا قائم مقام اسدالله علم در سازمان برنامه و بودجه[6]. كابينه اول علم تا 29 بهمن 1341 ادامه يافت.

ـ‌ كابينه دوم: در روز 29 بهمن 1341 علم ضمن استعفاي تشريفاتي خطاب به شاه نوشت:

«پيشگاه مبارك اعليحضرت همايون شاهنشاه، با تقديم عرض سپاسگزاري از مراحم بي‌منتها[ی] شاهانه استعفاي دولت را به پيشگاه همايوني تقديم مي‌دارد. این دولت مفتخر است كه در مدت هفت ماه تصدي خود اوامر ملوكانه را در راه تحول اجتماعي عميقي كه كشور در حال رشد و تكوين است به مرحله اجرا در‌ آورده و اميدوار است كه خدمات صادقانه‌اي كه انجام گرفته مورد توجه ذات شاهانه و قبول ملت ايران واقع شده باشد جان نثار نخست‌وزير اسدالله علم»[7]

كابينه دوم علم، كه در واقع در حكم ترميم كابينه اول بود روز سه‌شنبه 30 بهمن 1341 به شاه معرفي شد و چون هنوز انتخابات دوره بيست‌ويكم مجلس شوراي ملي انجام نشده بود، هيئت دولت جديد علم نيز از مجلس رأي اعتماد نگرفت. تغييرات كابينه دوم علم عبارت بودند از: دكتر محمد باهري وزير دادگستري، به جاي غلامحسين خوشبين، دكتر مهدي پيراسته وزير كشور به جاي سپهبد صادق عزيزي، نصرالله معينيان وزير راه به جاي مهندس داود رجبي، در كابينه جديد وزارت‌هاي بازرگاني و صنايع و معادن در هم ادغام شده و دكتر علي نقي‌ عليخاني وزير آن شد. پست قائم‌‌مقامي نخست‌وزير در سازمان برنامه و بودجه حذف شد. وزراي مشاور نخست‌وزير نيز بر كنار شدند و به جاي آنها به ترتيب جهانگير تفضلي، دكتر غلامحسين خوشبين و سپهبد صادق امير عزيزي به عنوان وزراي سه گانه مشاوران منصوب شدند.[8]

ـ كابينه سوم: گشايش دوره بيست‌ويكم مجلس شوراي ملي كه نمايندگانش با نفوذ و دخالت مستقيم شاه و علم به مجلس راه يافته بودند. بهانه‌اي به دست علم داد تا در تركيب هيئت دولت و پست‌هاي وزارت تغييراتي پديد آورد.

تغييرات كابينه سوم و پاياني علم به اين ترتيب بود: سپهبد اسدالله صنعيي وزير جنگ، به جاي سپهبد علي‌اصغر نقدي، غلامرضا برزگر معاون و مسئول وزارت دارايي به جاي عبدالحسين بهنیا، مهندس حسن شالچيان وزير راه به جاي نصرالله معينيان، وزارت بازرگاني و صنايع و معادن كه در كابينه دوم در يكديگر ادغام شده بود در كابينه سوم منحل شد و به جاي آن وزارت اقتصاد تأسيس شد و دكتر علينقي عاليخاني وزير وزارتخانه منحل شد پيشين به عنوان وزير اقتصاد منصوب شد.[9]

از مهم‌ترين تغييرات كابينه سوم عزل دكتر حسن ارسنجاني وزير كشاورزي بود. دكتر ارسنجاني طراح و مجري اصلي برنامه اصلاحات ارضي از زمان نخست‌وزيري اميني در پست وزارت كشاورزي انجام وظيفه مي‌كرد، در دو كابينه پيشين علم كماكان در منصب وزارت كشاورزي ابقا شد اما ادامة حضور وي در پست وزارت كشاورزي از سوي شاه و علم به مصلحت تشخيص داده نشد.

آنچه در مورد عزل ارسنجاني اهميت دارد اين است‌ كه: علم و شاه از همان آغاز به كار هيئت دولت علم قصد داشتند ارسنجاني را كنار گذارند ولي جايگزين مناسبي براي وي نيافتند. به ويژه اينكه اصلاحات ارضي هنوز در آغاز راه بود و طرح‌هاي در دست اقدام بدون حضور وي محكوم به شكست بود. اما ادامة حضور وي با توجه به سياست‌هاي دولت كه در جهت ديكتاتوري شاه بود و مي‌خواست شاه تنها قهرمان اصلاحات در كشور قلمداد شود محلي از اعراب نداشت. «با بيرون راندن ارسنجاني از گود ديگر حريف سرشناس كه بتواند خودي نشان بدهد در ميان نبود. اصلاحات اجتماعي يك رهبر داشت و آن هم شاه بود. هر گونه پيروزي افتخاري را در اين زمينه مي‌بايست به حساب او گذاشت.»[10]

در مورد دولت علم و اعضاي هيئت دولت وي اظهارنظرهاي گوناگون و زيادي شده است. غلامرضا نجاتي در اين باره مي‌نويسد. «اعضاي كابينه او از جناح‌هاي مختلفي بودند شامل: نخبگان قديمي، افرادي فاقد شهرت و سابقه خدمت در امور سياسي، يا مظنون به همكاري با سازمان جاسوس MI6 بريتانيا، و يا وابسته به لندن و واشنگتن، عضو ساواك و نيز مرداني كه سابقه عضويت در حزب توده داشتند. برخي از آنها نيز در كودتاي 28 مرداد 1332 با انگليسي‌ها و آمريكايي‌ها همكاري كرده بودند.»[11] اعضاي نهضت آزادي در نشريه داخلي خود در اين باره چنين اظهار نظر مي‌كنند: «ما معتقديم كه بي‌شخصيتي درجاتي دارد و وزرايي كه در اين تحول وارد كابينه شده‌اند ركود بي‌شخصيتي را شكسته‌اند، به طوري كه حتي خودشان هم خجالت مي‌كشند كه در همين حكومت بي‌سر و ته خود را وزير بخوانند.»[12] علي اميني نيز در جواب سؤالي كه براي آينده و عكس‌العمل علم نسبت به اعمال دولت خودتان چه تصوري داريد؟ با خنده گفت: «اگر به جاي من يك رجل استخواندار قديمي با تجربه آمده بود جاي نگراني بود. اين شانس من است كه بايد علم را به جاي من بنشانند. چون در جبين اين كشتي نور رستگاري نيست.»[13]

اما برخلاف نظر اميني و همان‌گونه كه سير تحولات وقايع نشان داد در اين برهه خاص كه آمريكا قصد داشت اصلاحاتي در ايران انجام پذيرد و آن اصلاحات هم به دست يك نفر باشد و در واقع سياست آمريكا در ايران بر مبناي حمايت از ديكتاتور قرار گرفته بود به رئيس دولت و وزرايي مطيع و «خانه‌زاد» نياز بود كه البته بتوانند در مقابل مخالفت‌ها و اعتراضات دست به سركوب زنند. و به نظر مي‌رسد اظهارنظر جيمز بيل به واقعيت نزديك‌تر باشد. جميز بيل در اين باره مي‌نويسد:« شاه، دوست قابل اعتماد و ستمكار و بي‌باك خود، اسدالله علم را به جانشيني [اميني] انتخاب كرد. در همان حال كه شاه مي‌خواست در سكوي هدايت كشتي ايران در آب‌هاي پرمخاطره به پيش راند مي‌توانست به وفاداري علم در كنار خود تكيه و روي آن حساب كند. همراه علم تعدادي خدمه كشتي وارد كابينه شدند كه دوران محافظه‌كاري پيش از اميني را به ياد مي‌آورند. به استثناي ارسنجاني كه هنوز به طور موقت در كابينه بود، بقيه كابينه متشكل از كساني بود كه شاه آنها را براي انجام انقلاب سفيد كه در نظر داشت لازم مي‌دانست.»[14]

علم و ديكتاتوري شاه: اسدالله علم از همان ابتداي نخست‌وزيري‌اش، براي اينكه مسئله گام نهادن محمدرضا شاه را در بستر ديكتاتوري بر همگان تفهيم كند در اولين مرحله، خود پيشقدم شد و اظهار داشت كه، «نوكر اعليحضرت همايوني و فرمانبردار اوست.»[15] اين چنين برخورد علم با شاه در واقع بيش از هر چيز معني تذكر و هشدار به ديگر بلند پايگان كشوري و لشكري را در خود مستتر داشت، تا سياست جديد كشورداري را به آنان ابلاغ كند. بنابراين «در آن وقت محمدرضا شاه پهلوي حق داشت به مانند لويي‌ چهاردهم پادشاه معروف فرانسه بگويد ما خود صدراعظم خود هستيم.»[16]

دومين اقدام علم در جهت گام نهادن شاه در راه ديكتاتوري كنترل و سانسور نشريات و مطبوعات مخالف بود. علم در صدد بر آمد جلوي انتشار نشرياتي را كه موضع‌گيري خصمانه‌اي نسبت به شاه و دولت داشتند، سد كند و تنها به نشرياتي اجازه فعاليت داد كه با برنامه‌هاي دولت وي همگاني و همنوايي داشتند. در همين راستا وي دوست نزديك خود جهانگير تفضلي را به عنوان سرپرست انتشارات و تبليغات منصوب كرد.[17] تفضلي نيز با توجه به تجاربي كه در اين زمينه داشت شديداً به سانسور و رسانه‌ها مبادرت ورزيد. بدين ترتيب «با آمدن علم و رفتن اميني ميكرفون‌هاي دستگاه‌هاي ضبط صوت خبرنگاران داخلي و خارجي و راديو ايران چون قلم‌هاي خبرنگاران به استراحت پرداختند.»[18]

از ديگر اقدامات علم در راستاي ديكتاتوري شاه اقدامات و سياست‌هاي وي در قبال جبهه ملي بود، هر چند جبهه ملي در اين دوره از نفس افتاده بود و ديگر از آن قدرت و نفوذ و اعتباري كه زماني در دوره دكتر مصدق داشت خبري نبود. ولي از نظر بسياري و من‌جمله علم هنوز هم مهم‌ترين گروه اپوزيسيون در كشور بود. اعضاي جبهه ملي در دوره اميني و در جدال اميني و شاه طرف شاه را گرفتند و قول‌هايي نيز بدانها داده شد كه در زمان نيز واسط شاه و جبهه ملي اسدالله علم بود. اما علي‌رغم تمام وعده و وعيد‌هاي كه به اعضاي جبهه ملي داده شده بود «هنگامي كه فرمان نخست‌وزيري علم صادر شده او كه از اهداف و طرح‌هاي جبهه ملي آگاهي كامل داشت در يك روند به اصطلاح يك گام به پس دو گام به پيش آنان را به بازي گرفت تا در اين فاصله موقعيت سياسي خود و شاه را تحكيم بخشد.»[19] علم به آنها اظهار داشت كه برخلاف وعده‌هاي پيشين، شاه قصد ندارد از اقتدار خود بكاهد و به اصطلاح حوزه «اختيارات شاه محدود به سلطنت نخواهد بود بلكه شاه واقعاً قصد دارد حكومت كند و در رأس هرم قدرت جاي گيرد.»[20] علم به آنان خاطر نشان  ساخت كه برخلاف ميل آنان «اعليحضرت مشروطه‌اي را كه شما مي‌خواهيد نخواهند داد، زيرا ايشان ديدند كه چگونه پدرشان كفش‌هاي پادشاه مشروطه را جفت كردند با وجود اين دولت [او] حاضر است چند نفر از برگزيدگان جبهه ملي را به مقاماتي از قبيل استانداري و سفارت و سناتوري، غير از وزارت منصوب كند.»[21] اما مذاكرات بين اعضاي جبهه ملي و اسدالله علم به دليل اختلافات اساسي در ديدگاههايشان سرانجام قطع شد.[22] به دنبال قطع روابط و مذاكرات بالاخص تا انجام رفراندوم در شش بهمن 1341، علم سياستمداران را با سران جبهه ملي و طرفداران آنها حفظ كرد. اما هنگامي كه احساس كرد تعارضات داخلي تا حدي فروكش كرده و از سوي ديگر دولت آمريكا حاكميت سلسله پهلوي با ديكتاتوري شاه را مورد تأييد قرار داده بيش از اين در پيش گرفتن سياست كج‌دار و مريز با جبهه ملي را لازم ندانست. كريم سنجابي از اعضاي جبهه ملي در اين باره مي‌نویسد:  «بعد از رفراندوم بود كه شاه احساس كرد قدرتش تثبيت شده است و در همين اوان بود كه علم نخست‌وزير وقت با آقاي صالح ملاقات كرد و تغيير اوضاع را به ايشان اطلاع داده و جبهه ملي را با قاطعيت مورد تهديد قرار داده بود. از طرف سازمان امنيت هم با برخي از همكاران ما تماس‌هايي حاصل شده و اخطارها و تهديد‌هايي به عمل آمده بود.»[23]

مدتي پس از اين اخطارها و تهديد‌ها بود كه علم دستور دستگيري سران جبهه ملي و تعدادي از طرفداران فعال اين جبهه را، كه عمدتاً از دانشجويان دانشگاه تهران بودند. صادر كرد. بلافاصله اين عده دستگير و در زندان‌هاي قزل‌قلعه و قصر محبوس شدند. با دستگيري سران جبهه ملي علم احساس مي‌كرد مهمترين گروه اپوزيسيون كشور نابود گشته در حالي كه در اين دوره مهمترين گروه اپوزيسيون روحانيون بودند كه به رهبري آيت‌الله خميني شديدترين مخالفت‌ها و مبارزات را با رژيم پهلوي و دولت علم انجام دادند و آغاز اين مبارزات لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي بود.

لايحة انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي

روزنامه اطلاعات (و همچنين كيهان) روز دوشنبه 16 مهر 1341، طي يك خبر جنجالي نوشتند: «طبق لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي كه در دولت به تصويب رسيده و امروز منتشر شده به زنان حق رأي داده مي‌شود.[24] اما اين همة ماجرا نبود، طبق تصويب‌نامه هيئت دولت علم، كه در غياب مجلسين صورت گرفت و از طريق روزنامه‌هاي كيهان و اطلاعات به اطلاع مردم رسيد، چند نكته مهم وجود داشت:

اول: برخلاف قانون اساسي مشروطيت قيد اسلام از شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان حذف شده بود. دوم: قانون سابق مقرر مي‌داشت مراسم تحليف فقط بايد با قسم خوردن به قرآن مجيد صورت گيرد اما در مصوّبه جديد واژه «كتاب آسماني» جايگزين قرآن مجيد شده بود. و بالاخره نكته سوم اينكه برخلاف قانون اساسي كه در آن زنان حق انتخاب شدن و انتخاب كردن نداشتند. به زنان هم حق انتخاب كردن و هم حق انتخاب شدن داده شده بود.[25]

در مورد علل و نيّات تصويب اين مصوّبه اظهار نظرهاي متفاوتي شده است، اما به نظر مي‌رسد با توجه به عملكرد دولت علم و شاه همان‌گونه كه امام به فراست دريافته بودند هدفشان اسلام‌زدايي و سكولاريزه كردن جامعه و سوق آن به سمت جامعه‌اي لائيك بود. امام خميني در اين زمينه چنين اظهار نظر كردند: «ديديم كه از اولي كه اين دولت بي‌سواد بي‌حيثيت روي كار آمده از اول اسلام را هدف قرار داد در روزنامه‌ها با قلم درشت نوشتند كه بانوان را حق دخالت در انتخابات داده‌اند. لكن شيطنت بود، براي انعكاس نظر عامّة مردم به آن موضوع بود كه نظرشان به الغاء اسلام و الغاء قرآن درست نيفتد...»[26]

به هر حال، قصد و نيت هر چه كه بود آنچه كه مسلم است اين كه؛ مصوّبه هيئت دولت تعرضي آشكار به قانون اساسي مشروطيت بود، و شديداً مورد مخالفت علما‌ و روحانيون قرار گرفت و اين آغاز مخالفت‌ها و تعارضات روحانيون با دولت اسدالله علم بود. علماي بزرگ قم نظير آيت‌الله خميني، آيت‌الله شريعتمداري، آيت‌الله گلپايگاني و... مدت كوتاهي پس از انتشار مصوبه مذكور تشكيل جلسه داده و در مقام چارچوبي برآمدند، در ابتدا تصميم گرفته شد هر يك از آقايان عظام طي نامه‌هايي جداگانه خطاب به شاه لغو مصوّبات دولت درباره انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي را خواستار شوند.

در نامه‌اي كه امام خميني به شاه نوشت آمده است:

«به طوري كه در روزنامه‌ها منتشر است،‌ دولت در انجمن‌هاي ولايتي و ولايتي اسلام را در رأي دهندگان و منتخبين شرط نكرده و اين موجب نگراني علماي اعلام و ساير طبقات مسلمين است. مستدعي است امر فرماييد مطالبي را كه مخالف ديانت مقدسه و مذهب رسمي مملكت است از برنامه‌هاي دولتي و حزبي نمايند.[27]»

شاه كه گويا قصد نداشت تصويب‌نامه لغو شود، در پاسخ نوشت:

«پاره‌اي قوانين كه از طرف دولت صادر شده و مي‌شود، چيز تازه‌اي نيست و يادآور مي‌شويم ما بيش از هر كس ديگري در حفظ شعاير ديني كوشا هستيم و اين تلگراف براي دولت ارسال مي‌شود.[28]»

پس از اين پاسخ سرد و طعن‌آميز شاه، علما نوك پيكان حمله و انتقاد خود را متوجه اسدالله علم نمودند. آيت‌الله شريعتمداري و آيت‌الله گلپايگاني هر يك در تلگراف‌هاي جداگانه‌اي خواستار لغو مصوّبه هيئت دولت شدند. آيت‌الله گلپايگاني نوشت:

«نظر به علاقه‌اي كه جنابعالي به اجرا[ی] منويات ملوكانه داريد دستور فرماييد تطابق تصويب‌نامه را با قوانين دين مبين كه مشخص ‌آن علما[ی] اعلام و مراجع تقليد مي‌باشند مراعات شود و شرط مرد و مسلمان بودن انتخاب كننده و انتخاب شونده را صريحاً در آن قيد نماييد.»[29]

اما امام با لحن تندتري علم را خطاب قرار داد. وي نوشت:

«در تعطيل طولاني مجلسين ديده مي‌شود كه دولت اقداماتي را در نظر دارد كه مخالف شرع اقدس و مباين صريح قانون اساسي است و قوانين موضوعه مجلس شورا براي جنابعالي و دولت ايجاد مسئوليت شديد در پيشگاه خداوند قادر و قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد كرد. الغاء شرط اسلام در انتخاب كننده و انتخاب شونده كه در قانون مذكور قيد كرده و تبديل قسم قرآن مجيد را به كتاب آسماني تخلف از قانون مذكور است. خطرهاي بزرگي براي اسلام و استقلال مملكت دارد كه يا غفلتاً يا خداي نخواسته عمداً اقدام به اين امر شده است اكنون كه اعلي حضرت درخواست علماء اعلام را به دولت ارجاع فرمودند و مسئوليت به دولت شما متوجه است انتظار مي‌رود به تبعيت از قوانين محكم اسلام و قوانين مملكتي اصلاح اين امر را به اسرع وقت نماييد و مراقبت كنيد كه نظاير آن تكرار نشود و اگر ابهامي در نظر جنابعالي است مشرف به آستان قم شويد تا هر گونه ابهامي حضوراً رفع شود و مطالبي كه به صلاح مملكت است و نوشتني نيست متذكر داده شود در خاتمه يادآور مي‌شوم علماء اعلام ايران و اعتاب مقدسه و ساير مسلمين در امور مخالفه با شرع مطاع ساكت نخواهند نشست و به حول و قوه خداوند تعالي امور مخالف با اسلام رسميت نخواهد پيدا كرد. 28 /7 /41 روح‌الله الموسوي الخميني»[30]

روحانيون، گروه‌ها، اصناف و جمعيت‌هاي مختلف تهران و ساير شهرها نيز طي اعلاميه‌هايي نسبت به مصوّبه اعتراض كردند، گروه‌هاي مختلف مردم نيز با ارسال نامه و تلگراف و غيره خطاب به روحانيون تهران و قم درباره چگونگي  برخورد با تصويب‌نامه جديد دولت كسب تكليف مي‌كردند. اسدالله علم نيز جهت جلوگيري از گسترش اعتراضات در شهرهاي مهم اقدامات امنيتي و پليس مخفي را به اجرا گذاشت.[31]

اين اقدامات مثمر ثمر واقع نگشت و بار ديگر موجي از تلگراف و نامه‌هاي تند و انتقاد‌آميز از سوي علما به شاه و علم ارسال شد. امام در تلگرافي به شاه ضمن انتقاد مجدد و شديد از علم از اينكه به نصايح شاه و علما گوش نداده و «گمان كرده كه با تبديل كردن قسم قرآن مجيد به كتاب آسماني ممكن است قرآن كريم را از رسميت انداخت و بعض كتب ضالّه را قرين با جاي آن قرار  داد»[32] گفتند: «انتظار ملت مسلمان آن است كه با امر اكيد آقاي علم را ملزم فرمايند از قانون اسلام و قانون اساسي تبعيت كند و از جسارتي كه به ساحت مقدس قرآن كريم نموده، استغفار نمايد والاّ ناگزيرم در نامه سرگشاده به اعليحضرت مطالب ديگري را تذكر دهم.»[33]

حضرات آيات گلپايگاني و شريعتمداري نيز بار ديگر طي تلگرافاتي از شاه و علم خواستند كه تصويب‌نامه را لغو كنند.[34] اما امام خميني كه از تلگراف خود به شاه نتيجه لازم را نگرفته بود بار ديگر اسدالله علم را خطاب قرار داد و تهديد كرد كه هر گاه تصويب‌نامه انجمن‌هاي ايالاتي و ولايتي را ملغي نكند با عكس‌العمل شديد روحانيت مواجه خواهد شد. وي نوشت: «علماي اسلام درباره شما [اگر تصويب‌نامه لغو نشود] از اظهار عقيده خودداري نخواهد كرد».[35] همزمان با اين تلگراف علماي ديگر شهرهاي مختلف مانند بروجرد، تبريز، قم و چندين شهر ديگر ايران و حتي نجف ـ كه فتواي آيت‌الله حكيم عليه دادن حق رأي به زنان اعلام شد[36] ـ سيل نامه‌ها و تلگراف‌هاي خود را به دفتر نخست‌وزيري روان ساختند.[37]

تحت فشار شديد روحانيون و مردم علم مجبور به عقب‌نشيني و انعطاف در مواضع گرديد وي ضمن تلگرافي خطاب به روحانيون به تاريخ 5 /9 /1341 نوشت: «خدمت حضرت آيت‌الله اطلاعاً به استحضار مي‌رساند كه بدون تجديد نظر تصويب مورخه 14 /7 /1341 موضوع انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي قابل اجرا نخواهد بود. نخست‌وزير اسدالله علم.»[38]

اما به دليل آنكه مفاد تلگراف علم نشان دهنده لغو صريح و كامل لايحه نبود امام آن را رد كرد و به دنبال آن اجتماعات توأم با سخن‌راني‌هاي افشاگرانه گسترش يافت، جمعي از علماي تهران مردم را به اجتماع در يكي از مساجد دعوت كردند تا درباره تصويب‌نامه، تصميمي جدي اتخاذ شود.[39]

علم احساس كرد جوّ سياسي كشور به مرحله انفجار رسيده است. بنابراين با مشورت با شاه بر آن شد تا حداقل براي مدتي كوتاه هم كه شده عقب‌نشيني كرده و تصويب‌نامه را ملغي اعلام نمايد. در نتيجه به عماد تربتي دستور داد ضمن تماس با رهبران روحاني مسئله لغو تصويب‌نامه را به اطلاع آنان برساند خود وي نيز شبانه خدمت آيت‌الله خوانساري رسيده و خبر لغو مصوّبه را به وي ابلاغ كرد.[40] دولت نيز در تاريخ 7 /9 /1341 تشكيل جلسه داد و پس از گفتگوهاي طولاني، تصويب‌نامة مورخ 14 /7 /1341 را لغو كرد و آن را به صورت تلگرافي به شرح زير خطاب به علمای‌ قم، تهران و ساير شهرها مخابره كرد:

«كاخ نخست‌وزيري ـ‌ خدمت حضرت آيت‌الله دامت بركاته‌العالي در پاسخ به پيغام حضرت آيت‌الله راجع‌به توضيح بيشتر در خصوص تصويب‌نامة انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي با استحضار عالي مي‌رساند، ‌همان طور كه طي تلگرافات شمارة 40946 مورخ 5 /9 /1341 اطلاع  داده شد موضوع در جلسه هيئت دولت مطرح و تصويب شد كه تصويب‌نامه مورخ 14 /7 /1341 قابل اجرا نخواهد بود. نخست‌وزير اسدالله علم.»[41]

لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي از جهت اينكه اولين تبلور عيني رويارويي جدي روحانيت به رهبري امام خميني با شاه و دولت بود حائز اهميت بسياري است هر چند دولت به دليل اوضاع دشوار و متشنج سياسي و تحت فشارهاي شديد علما و روحانيون مجبور به لغو آن شد. ولي همان‌گونه كه سير رخدادها و تحولات بعدي نشان داد اين عمل، عقب‌نشيني موقتي بود. زيرا رژيم مجبور بود براي بقاي خود اصلاحات موردنظر آمريكا را اجرا كند و سعي داشت آنرا به صورت مرحله‌اي به اجرا در آورد، چنان كه در مرحله اول، اصلاحات ارضي را مطرح كرد و هنگامي كه احساس كرد مخالفت قابل اعتنايي با آن صورت نگرفته است، در مرحلة بعدي طرح تغيير قانون اساسي و تجديدنظر در قانون اساسي را پيش كشيد اما در مرحلة اخير اقدام رژيم منجر به بحران اجتماعي و سياسي فراگيري در كشور گرديد. بنابراين موقتاً عقب نشست،‌ و شروع به زمينه چيني (اقداماتي نظير تحرك گروهي از زنان براي اعتراض به لغو مصوّبة مربوط به حق رأي زنان و...) كرد تا نهايتاً در شش بهمن 1341 رفراندوم شش ماده‌اي را به اجرا گذارد.

شاه و اسداله علم كه از يك سو مخالفت گسترده روحانيون و مردم را در جريان لايحة انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي مشاهده كردند و از سوي ديگر تحت فشار آمريكايي‌ها مجبور به اجراي اصلاحات مورد نظر آنها بودند. در صدد بر‌‌ آمدند تا با به رفراندوم گذاشتن اصلاحات راه هر گونه مخالفت‌ روحانيون و ساير گروه‌ها را مسدود نمايند همچنين با تصويب اصلاحات از طرف مردم به آن ماهيت ملي داده و رنگ قانوني بدان ببخشند اين در حالي بود كه مهمترين نهاد مشروطيت يعني مجلس شوراي ملي هنوز در تعطيلي به سر مي‌برد. بنابراين خيال علم و شاه از جانب مخالفت‌هاي مجلس كه در سه دوره مشروطيت بين 38% تا 53% نمايندگان آن جزو خانواده‌هاي عمده مالك ايران بودند.[42] و احتمال مخالفت با اصلاحات مورد نظر رژيم از سوي آنها وجود داشت راحت بود اطمينان امريكايي‌ها به شاه نيز جلب شده بود. مرجع پر نفوذ روحاني مخالف اصلاحات ارضي يعني آيت‌الله بروجردي نيز فوت كرده بود پس تصور علم و شاه اين بود كه از هر لحاظ براي اجراي اصلاحات مورد نظر آمريكايي‌ها در ايران فراهم است تنها خلاء قانوني فقدان مجلس بود كه آن هم با برگزاري رفراندوم به صورتي ظاهري قابل حل بود.

اصول ششگانه‌اي كه قرار بود به رفراندوم گذاشته شود شامل:

تقسيم اراضي، ملي كردن جنگل‌ها، فروش كارخانه‌هاي دولتي به سرمايه‌گذاران خصوصي، فروش سهام كارخانه‌ها به كارگران، اعطاي حق راي به زنان و ايجاد سپاه دانش بود.[43] اين اصول با تصويب سريع كابينة علم آماده اجرا بود. بنابراين پس از آن كه مورد تصويب كنگرة دهقانان قرار گرفت. مقرر شد رفراندوم عمومي نيز در سراسر كشور براي تحكيم آن انجام گيرد.[44]

با اعلام رفراندوم از سوي شاه كه با استقبال مطبوعات در رسانه‌هاي غربي رو به رو شد، اسدالله علم روز ششم بهمن را روز برگزاري رفراندوم اعلام كرد و گفت: لوايح ششگانه به آراء عمومي در سراسر كشور گذاشته خواهد شد و مبلغ 25 ميليون ريال اعتبار براي اجراي آن تخصص داده شده است. وي هم چنين اعلام كرد كه هر كس با يك لايحه از لوايح ششگانه مخالف است. بايد به تمام لوايح رأي موافق بدهد.[45]

اين بار نيز روحانيون به رهبري امام واكنش نشان دادند و از علم در باب اين اصلاحات توضيح خواستند او نيز سليمان بهبودي را مأمور كرد تا با عزيمت به قم روحانيون را متقاعد سازد.[46] اما وي نتوانست روحانيون را با نظريات جديد دولت همراه كند. در نتيجه علما تصميم گرفتند تا آيت‌الله كمالوند را براي ملاقات با شاه به تهران بفرستند. اين ملاقات نيز نتيجه‌اي در بر نداشت.

پس از اين جريانات امام با صدور اعلاميه‌اي با استناد به قوانين، پنج ايراد اساسي و قانوني بر آن وارد ساخت.[47] علاوه بر اين اعلاميه، جلسه‌اي مركب از 17 نفر از علماي قم در منزل امام تشكيل گرديد كه امام در اين جلسه فرمودند:

«دولت لايحه انجمن‌هاي و ولايتي را جلو فرستاد تا عكس‌العمل مردم را امتحان كند و بعد اين را پس گرفت تا بفهمد با چه نيرويي بايد جلو بيايد و برخورد كند و لذا مواجهه با اين قضيه نيروي زيادتري مي‌طلبد.»[48]

در پايان اين جلسه اعلاميه‌اي نوشته مي‌شود و همگي آن را امضا مي‌كنند. در اين اعلاميه و نيز اعلاميه‌اي كه در تهران توسط آيت‌الله خوانساري و آيت‌الله بهبهاني صادر شد و شركت در رفراندوم در حكم محاربه با امام زمان اعلام شده و تحريم گرديد.[49]

با انتشار اعلاميه‌هاي تحريم، روز دوم بهمن 1341 بازار تهران تعطيل شد و مردم طي تظاهراتي گسترده آيت‌الله خوانساري نيز همراه آنان بود و آيت‌الله بهبهاني نيز به آن پيوست به شعار دادن عليه رفراندوم پرداختند طي اين تظاهرات، آقاي فلسفي ضمن حملات شديد به «رفراندوم قلاّبي» اعلاميه‌هاي تحريم علما را براي مردم قرائت كرد و قرار شد بعد از ظهر در مسجد سيد عزيزالله اجتماع كنند.[50]

اجتماع بعد از ظهر مردم با حمله نيروي انتظامي و پليس مواجه گرديد در واقع اين بار دولت علم مصمم بود به هر ترتيبي كه شده رفراندوم را برگزار نمايد. علم طي مصاحبه‌ در انجمن مطبوعات اعلام كرد:‌‌ «دولت قواي مخرب را با شدت سركوب مي‌كند.[51]» وي محرك اصلي اين حركات را مخالفان اصلاحات ارضي دانسته و از نامه‌اي سخن گفت كه از يكي از ولايات براي شخصي در سلك روحانيت ارسال شده،‌ تا با دولت مخالفت نموده و در راه اصلاحات مانع ايجاد كند.[52] وي از نويسنده و گيرنده و همچنين از متن نامه هيچ حرفي نزد. در راستاي اجراي رفراندوم كه مطمئناً واكنش مردم را در پي داشت به استانداران طي تلگرافي به تاريخ 3 /11 /1341 دستور شدت عمل داد.

در مقابل شدت عمل دستگاه‌هاي دولتي و درگيري‌هایي كه بين مردم و نيروهاي امنيتي و پليس اتفاق افتاد، امام به اين رفتار و عملكرد دولت اعتراض كرده و طي اعلاميه‌اي نوشتند:

«مسلمين آگاه باشند كه اسلام در خطر كفر است مراجع بعضي محصور و بعضي محبوس و مهتوك هستند. دولت امر داد حوزه‌هاي علميه را هتك كنند و طلاب بي‌پناه را كتك بزنند و بازار مسلمين را غارت كنند. آقايان طلاب و مبلغين را مانع مي‌شوند كه براي تبليغ اسلام در نواحي ايران بروند و تبليغ احكام كنند. با ما معاملة بردگان قرون وسطي مي‌كنند به خداي متعال من اين زندگي را نمي‌خواهم كاش بيايند و مرا بگيرند تا تكليف نداشته باشم. اين است حال ما تا آقاي علم و ارسنجاني چه بگويند. روح‌الله الموسوي الخميني»[53]

با بالا گرفتن دامنه اعتراضات و درگيري‌ها، دولت‌ شاه را تشويق نمود تا به قم عزيمت كرده و تكليف خود را با روحانيون روشن كند و نيز با ظاهرسازي‌هايي، استقبال گسترده‌اي از او به عمل آورند تا چنين وانمود شود كه مخالفت يكپارچة روحانيون با رفراندوم واقعيت ندارد. ولي علي‌رغم تمامي تلاش‌هاي دولت و ساواك هيچ يك از علما به استقبال شاه نرفتند و هنگامي كه شاه متوجه اين مسئله شد از فرط ناراحتي بدون آنكه وارد حرم شود، يكي از شديد‌اللحن‌ترين نطق‌هاي خود عليه روحانيت را كه طي آن از روحانيون به عنوان ارتجاع سياه ياد كرده ايراد نمود.[54]

علي‌رغم همه مخالفت‌هايي كه عليه رفراندوم صورت گرفت، شاه و علم مصمم به اجراي آن بودند و سرانجام رفراندوم در جوّي متشنج و آكنده از بدبيني مردم نسبت به آن در ششم بهمن 1341 برگزار گرديد. براساس گزارشات رسمي دولت حدود 5598711 نفر مرد و 271199 نفر زن به لوايح ششگانه رأي مثبت دادند، و 4150 نفر نيز بدان راي منفي دادند.[55] بنابراين لوايح ششگانه با «آراء قريب به اتفاق مردم ايران» به تصويب رسيد.

همچنان كه اشاره شد، شاه قصد داشت تحت فشار آمريكايي‌ها دست به يك رشته اصلاحات اقتصادي اجتماعي بزند و با به رفراندوم گذاشتن آن، جنبه قانوني بدان ببخشد اينك موفق به اجراي رفراندوم گرديده بود و اين اصلاحات كه به انقلاب سفيد شاه و ملت موسوم شده بود از شش مورد به نُه مورد افزايش يافت. علم كه در اين زمان به تازگي كابينه خود را ترميم كرده بود، اعلام كرد:

«سياست داخلي ما اجراي سريع و دقيق لوايح پيشنهادي اعلیحضرت همايوني شاهنشاهي كه به تصويب ملت رسيده است، [مي‌باشد]».[56]

در مقابل روحانيون به رهبري امام رفراندوم را به شدت مورد انتقاد قرار داده و از آن به عنوان تجاوزي آشكار به حقوق مسلمين و مردم ياد كرده، خواستار بركناري دولت علم شدند و با برنامه‌هاي انقلاب سفيد به مخالفت برخاستند.[57] روحانيون كه با موضع سرسختانة دولت علم مواجه شده بودند به پيشنهاد امام تصميم گرفتند تا ماه رمضان آن سال را كه از روز بعد از رفراندوم شروع مي‌شد (رمضان 1382 ق) به عنوان اعتراض به دولت از رفتن به مساجد خودداري نمايند. به همين جهت به يك باره در سر تا سر كشور وضع فوق‌العاده پيش آمد. اما اين اعتصاب با ترفندها و تمهيدات دولت دوام نياورد.[58]

با اين وجود امام دست از مبارزه بر نداشت و به تلاش‌هاي خود براي مقابله با انقلاب سفيد با جديت ادامه دادند. خصوصاً آن كه به پيشنهاد مهدي پيراسته وزير كشور (پس از نطق شاه در مورد اعطاي حق رأي به زنان) با استناد به اين اصل از قانون اساسي كه «مجلس شوراي ملي نماينده قاطبه اهالي مملكت است» در روز 9 /12 /1341 با تشكيل جلسه‌اي فوق‌العاده رسماً حق مشاركت زنان را در انتخابات آينده مجلس شوراي ملي تصويب نمود.[59]

به دنبال مصوبة دولت علم و عزم راسخ او را اعطاي حق رأي به زنان، گروهي از روحانيون كه در ميان آنان نام امام نيز به چشم مي‌خورد با صدور اعلاميه‌اي كه به اعلاميه «نُه امضايي» معروف شد. با استناد به پنج دليل مستند و قانوني به غيرقانوني بودن مصوبه دولت علم اعتراض كردند.[60]

اسدالله علم در مقابل اين گونه مخالفت‌ها عليه لوايح انقلاب سفيد طي مصاحبه‌هاي مطبوعاتي و راديويي خود عزم دولتش را بر اجراي بي‌كم و كاست مفاد انقلاب سفيد اعلام كرد و اضافه نمود هر گونه مخالفت با اجراي انقلاب سفيد را با قاطعيت سركوب خواهد كرد. وي همچنين در تاريخ 11 /12 /1341 لوايح انقلاب سفيد را به تمام استانداران و فرمانداران سراسر كشور ابلاغ كرد و از آن به عنوان قانون اساسي جديد كشور نام برده آن را لازم‌الاجرا شمرد. همچنين وي در كنفرانس اقتصادي تهران (11 /12 /1341) اصلاحات ارضي را پايه و اساس انقلاب سفيد معرفي كرد.[61]

هر چه به پايان سال 1341 و آغاز سال 1342 نزديكتر مي‌شويم بر شدت تعارضات ميان علما و در رأس آنها امام با دولت علم نيز افزوده مي‌شود. از يك سو چنان كه ذكر شد تهديدات دولت علم نسبت به روحانيون افزايش يافت و از سوي ديگر به سرسختي و ايستادگي امام به عنوان رهبر پيشرو در مبارزات افزوده گشت. ايشان در اوايل اسفند (1341) به مبارزات پيگير خود با دولت علم ابعاد تازه‌اي بخشيد و از مردم خواست در برابر مصوبات اين دولت ساكت ننشينند.[62] سرانجام در آستانه عيد نوروز (22 /12 /1341) با توجه به اقدامات دولت علم و موضع‌گيري شاه و اتفاقات روي داده در سال 1341، طي پيامي به روحانيون از عيد سال جديد (1342) به عزاي عمومي تعبير كرده و از آنان خواست تا در اين باره از وي پيروي كنند و مردم را به مخالفت با دولت علم فرا بخوانند.[63] به دنبال صدور اعلامية امام عده‌اي از علماي تهران، قم و مشهد نيز به تأسّي از امام دست به اقدام مشابهي زدند و هر يك به طور جداگانه عيد نوروز را عزا اعلام كردند.[64]

در مقابل هر چه از آ‌غاز زمامداري اسدالله علم جلوتر مي‌رويم، مواضع او نسبت به روحانيت و امام سرسخت‌تر مي‌شود. به خصوص پس از لغو تصويب‌نامه لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي، اين سياست بيشتر خود را نمايان مي‌سازد. چنان كه طبق اعتراف خود وي او محرك واقعي شاه در مبارزه با روحانيت بوده و شاه را به مقاومت در برابر آنان تشجيع مي‌كرده است. به هر حال پس از صدور اعلاميه امام مبني بر عزا اعلام كردن عيد نوروز 1342، علم در صدد بر آمد تا بر سخت‌گيري‌هاي خود بر ضد روحانيون‌ و مراكز تجمع و تجميع آنها نظير حوزه‌هاي علميه و... بيفزايد و نيروهاي نظامي و امنيتي خود را در نقاط حساس كشور مستقر گرداند.

واقعه مدرسه فيضيه قم و طالبية تبريز

با حلول سال 1342 از يك سو رويارويي دولت با روحانيون وارد مرحلة تازه‌اي گرديد و از سوي ديگر روحانيون و طلاب شهر قم بر ضد اقدامات دولت علم براي نخستين بار به تظاهرات پرداخته و اقدام به پخش اعلاميه‌هايي بر ضد رژيم كردند. به جاي سنت قديمي شادي و تبريك، عزا بر پا كرده، سخن‌گويان و وعاظ خطر هيئت حاكمه را براي اسلام بازگو مي‌كردند.

در چنين شرايطي علم كه احساس خطر كرده بود، از قبل، اقدامات پيشگيرانه‌اي به عمل آورده نيروهاي انتظامي و نظامي را در شهر قم مستقر كرد. آنها در دومين روز عيد كه مصادف با 25 شوال 1382 ق سالگرد شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) بود، مجالس سوگواري را بر هم زدند، كماندوهايي كه از تهران براي گرفتن زهر چشم از علما به قم اعزام شده بودند، اقدام به بر هم زدن تظاهرات و مجالس سوگواري كردند. كانون اصلي درگيري، مدرسه فيضيه قم بود. در مدرسة قيضية مراسم سوگواري بر پا بود. در ميان جمعيت شركت كننده‌ عده‌‌اي از افراد ساواك و كماندوها با لباس مبدل شركت كرده بودند. اينها مراسم را به هم زده و با سلاح‌هاي سرد به طلاب و شركت‌كنندگان در مراسم حمله‌ور شدند. چون طلاب به مقابله برخاستند. در نتيجه به سلاح گرم متوسل شده و عده‌ي زيادي از طلاب علوم دينيه كشته شدند.[65] هم زمان با هجوم به مدرسه فيضيه، مدرسه طالبيه تبريز نيز مورد هجوم قرار گرفت.

علم كه مسئول اصلي اين واقعه بود براي گمراه كردن افكار عمومي و مبرّا ساختن دولت خود از اين ماجرا طي يك مصاحبه مطبوعاتي اعلام كرد:‌ «ميان روحانيوني كه با اصلاحات ارضي مخالفند و دهقاناني كه به قصد زيارت به قم رفته بودند، نزاعي در گرفته كه منجر به قتل يك دهقان گرديده».[66]

امام نيز بلافاصله پس از حملة كماندوها به مدرسه فيضيه با صدور اعلاميه‌اي شديد‌اللحن ضمن فرا خواندن مردم به آرامش، اين حمله را بالاتر از حمله مغول خواندند. در بخشي از اين اعلاميه آمده است:‌

«ناراحت و نگران نشويد، مضطرب نگرديد، ترس و هراس را از خود دور كنيد... دستگاه حاكمه با ارتكاب اين جنايت خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهيت چنگيزي خود را به خوبي نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به اين فاجعه، شكست و نابودي خود را حتمي ساخت. ما پيروز شديم. ما از خدا خواستيم كه اين دستگاه ماهيت خود را بروز دهد و خود را رسوا كند.»[67]

علاوه بر اين امام به دنبال حادثة فيضيه‌، اعلامیة معروف «شاه دوستي، يعني غارتگري» را صادر كردند و علم را به خاطر اجمالي كه در دوره نخست‌وزيری‌اش مرتكب شده بود مورد استيضاح قرار دادند.[68] به كار بردن دو اصطلاح «استيضاح» و «تقيه»‌ در اين اعلاميه در فضاي سياسي ـ اجتماعي آن دوره تنها از مرجعي شجاع مانند امام بر مي‌آمد زيرا كلمه «استيضاح» بار سياسي داشت و عنوان كردن آن از سوي يك مرجع تقليد سابقه نداشت. اين امر از يك سو حكومت را در تنگنا قرار مي‌داد و از سوي ديگر مي‌توانست حوزه‌هاي علميه و به طور كلي روحانيت و مرجعيت را وارد فضاي جديدي از مباحث سياسي ـ مذهبي گرداند. همچنين به كار بردن كلمه «تقيه» كه يك حكم فقهي سابقه‌دار در اسلام است، فضاي سنگيني را بر جامعه روحانيت حاكم ساخت. زيرا دو گروه از روحانيت را به حاشيه راند. نخست كساني كه كم و بيش با دربار ارتباط داشتند. گروه دوم هم كساني بودند كه با استناد به اين حكم فقهي [«تقيه»]، شركت در مبارزات سياسي را جايز نمي‌دانستند.

امام قصد سكوت و از پا نشستن نداشت و تصميم خود را مبني بر مبارزه با دولت فاسد گرفته بود چنان كه در همين ايام طي نامه‌اي به علمای يزد مواضع خود را در مبارزه با دولت علم چنين بيان مي‌نمايد:

«من مصمم هستم كه از پا ننشينم تا دستگاه فاسد را به جاي خود بنشانم، و يا در پيشگاه مقدس حق تعالي با عذر خود [را وارد] كنم. شما هم اي علماي اسلام مصمم شويد و بدانيد پيروزي با شماست... روح‌الله‌الموسوي خميني».[69]

حالا رژيم در برابر امام دو راه بيشتر نداشت، يا بايد در برابر مواضع محكم امام عقب‌نشيني مي‌كرد و خواسته‌هايش را مي‌پذيرفت و يا با روش‌هاي قهرآميز او و طرفدارنش را سركوب مي‌كرد. چنين به نظر مي‌رسد كه با توجه به تعهداتي كه رژيم در قبال آمريكا داشت و آن چه كه در رفراندوم شش بهمن 1341، بر عهده گرفته بود، نمي‌توانست راه اول را در پيش گيرد لذا راه دوم را برگزيد و نمونه عيني آن وقايع سال 1342 و به طور مشخص سركوبي قيام 15 خرداد بود.

قيام 15 خرداد 1342

اسدالله علم، از سرسختي بيش از حد روحانيون و طرفداران آنها به تنگ آمده بود. بنابراين بر آن شد تا محدوديت‌هاي بيشتري براي آنان قايل شود، از جملة اين محدوديت‌ها اعزام طلاب و روحانيون به خدمت سربازي بود. در صورتي كه تا قبل از سال 1342 طلاب حوزه‌هاي ديني از خدمت سربازي معاف بودند. هنگامي كه امام از اقدام دولت آگاهي يافت ضمن سخناني خطاب به طلاب اظهار داشتند.

«نگران نباشيد و تزلزل به خود راه ندهيد و با كمال رشادت و سربلندي باشيد. شما هر كجا باشيد سربازان امام زمان (عج) مي‌باشيد و بايد به وظيفه سربازي خود عمل كنيد...»[70]

با تمام اين احوال هر چه زمان مي‌گذشت اسدالله علم از اقدامات خود در مبارزه با روحانيون نتيجة معكوس بدست مي‌آورد و در مقابل آنان در مخالفت با وي و دولت سرسخت‌تر مي‌شوند. چنان‌كه كشتار طلاب در مدرسة فيضيه‌ در اوايل فروردين 1342 فرصت مغتنمي بدست روحانيون داد تا در مراسم چهلم آنان بار ديگر نوك تيز پيكان حمله خود را متوجه اسدالله علم نمايند و آتش مبارزه عليه او را مشتعل نگه دارند. هنگامي كه چهلم كشته شد‌گان فرا رسيد و روحانيون سراسر كشور با صدور اعلاميه‌هايي اقدام دولت علم را محكوم كرده و به نوعي خواستار تداوم مخالفت بادولت وي شدند.[71]

به رغم تمام مشكلات و مخالفت‌هاي روحانيون، علم هنوز احساس مي‌كرد كه بر اوضاع سياسي، اجتماعي كشور تسلط دارد و قادر است بر اغتشاشات و اعتراضات داخلي فايق آيد. اما مشكل اساسي از هنگامي بروز كرد كه ماه محرم فرا رسيد و فرصتي مغتنم براي روحانيون و ديگر مخالفان رژيم بدست آمد تا با استفاده از تريبون‌هاي مساجد و محل‌هاي سوگواري عامّه مردم را با خود همراه كنند و آنان را بر ضد رژيم و دولت بشورانند. علم كه بر اين امر واقف بود. تدابير شديدي را براي جلوگيري وعاظ و روحانيون از به زبان آوردن مسائل سياسي و ضد حكومتي اعمال كرد و به اهل منبر و ديگر وعاظ دستور داد از گفتن مسائل و موضوعات تحريك‌آميز و سياسي خودداري كنند. اما اين تدابير سودي نبخشيد و روحانيون ضمن صدور اعلاميه‌هاي وعاظ اهل منبر و هيئت‌هاي مذهبي و... را به مبارزه فراگير با دولت علم دعوت كردند.[72] در پيام امام است:‌

«... به عموم حضرات مبلغين محترم و خطباء معظم ـ كثرالله امثالهم و عموم هيئات محترم، عزاداران سيد مظلومان ـ عليه‌الصلوة والسلام ـ محترماً معروض مي‌دارد: در اين ايام كه دستگاه جبار از خوف آن كه مبادا در منابر و مجامع مسلمين شرح مظالم و اعمال خلاف انساني و ضد ديني و وطني آنها داده شود، دست به رسوايي ديگري زده و در صدد گرفتن التزام و تعهد از مبلغين محترم و سران هيئات عزادار است كه از مظالم دم نزنند و دستگاه جبار را به خود سري وا گذارند. لازم است تذكر دهم كه اين التزامات علاوه بر آنكه ارزش قانوني نداشته و مخالفت با آن هيچ اثري ندارد، التزام گيرندگان مجرم و تحت تعقيب هستند... آقايان بدانند كه خطر امروز بر اسلام كمتر از خطر بني‌اميه نيست. دستگاه جبار با تمام قوا با اسرائيل و عمّال آنها همراهي مي‌كند... در نوحه‌هاي سينه‌زني از مصيبت‌هاي وارده بر اسلام و مراكز فقه و ديانت و انصار شريعت يادآور شويد... سكوت در اين ايام تأييد دستگاه جبابر و كمك به دشمنان اسلام است، از عواقب اين امر بترسيد... روح‌الله الموسوي الخميني.»[73]

به هر حال محرم آغاز مي‌شود و تقابل روحانيون و دولت به اوج خود مي‌رسد. خطبا و وعاظ مسایل سياسي را بالاي منابر براي مردم بيان مي‌كردند. امام نيز با افزايش تلاش‌هاي خود مبني بر تماس با علماي برجسته مثل آيت‌الله خوانساري، از آنها دعوت مي‌كند كه متحداً عليه دولت اعلاميه بدهند.[74] اخطارهاي دولت نيز جهت احضار ايشان نتيجه‌ي عكس داد. زيرا مردم شروع به اعتراض و انتشار اعلاميه‌هايي به حمايت از امام كردند.[75] دولت نيز از طريق ساواك دستور اكيد داد تا مراقب اوضاع باشند.[76]

اسدالله علم كه طي ساليان متمادي نفوذ فراواني در بدنة ساختار قدرت سلسله پهلوي بدست آورده بود، در صدد بر آمد از اين نفود خود استفاده كند. بنابراين به دستور او روزنامه‌هاي دولتي و راديو سعي مي‌كنند كه آرامش را حفظ كنند و مردم كمتر در جريان مسائل تنش‌زا قرار گيرند. در نتيجه تمام تلاش خود را به خرج دادند تا فوائد و نتايج انقلاب سفيد را بيان كنند و اگر اشاره‌اي به دين و مذهب و روحانيت مي‌شد از باب توجه به خطر ارتجاع و موانعي بود كه مدعي بودند، انقلاب سفيد را تهديد مي‌كند.[77]

با اين وجود تظاهرات وسيعي در روز عاشورا (13 /3 /1342) و روز بعد از آن تهران را فرا گرفت كه با شعارهاي ضد رژيم و حمايت از امام خميني همراه بود. در برخي از شهرهاي ديگر ايران نيز تظاهرات‌هايي صورت گرفت، كه علم به نيروهاي انتظامي دستور داده بود به تظاهر كنندگان حمله كنند.[78] در اين ميان تظاهرات شهر قم با توجه به موقعيت خاص آن كه رهبري اعتراضات در آن قرار داشت، از شكوه خاصي برخوردار بود. به ويژه آن كه قرار بود عصر همان روز امام در مدرسة فيضيه‌ براي مردم سخن‌راني نمايد. اين سخن‌راني نقطة اوج تنش‌هاي ايجاد شده بين علما و مردم از يك سو و دولت و دربار از سوي ديگر مي‌باشد. پيش از اين سخن‌راني، امام دولت علم را تهديد كرده بودند كه در روز عاشورا، قم را تبديل به صحراي كربلای ثاني خواهيم نمود.[79] در اين سخن‌راني امام مستقيماً شاه را مورد خطاب و عتاب قرار داد و با لحن تند، اهانت‌هايي را كه دستگاه حكومتي در طول يك‌سال گذشته به ساحت روحانيت روا داشته بود محكوم كرده و ضمن نصايحي شاه را متوجه عاقبت امور مي‌نمايند و براي او و آينده‌اش اظهار نگراني مي‌كنند.[80]

علم از طريق گزارش‌هاي ساواك در جريان كامل اين سخن‌راني قرار مي‌گيرد.[81] و صبح روز بعد (14 /3 /1342) آن را به اطلاع شاه مي‌رساند. وي ضمن گزارش به شاه گفت كه به نظر او صبر و تحمل در برابر اين اعمال ديگر مصلحت نيست و بهتر است آيت‌الله خميني، جهت زهر چشم گرفتن از ديگر روحانيون دستگير شود. شاه با وجود اين كه از سخن‌راني امام در روز عاشورا سخت عصباني بود اما در صدور حكم دستگيري امام مردّد بود. با اين حال اصرار علم باعث شد تا عصر روز 14 خرداد دستور دستگيري امام صادر شود. پيرو همين دستور نيروهاي انتظامي و امنيتي حدود ساعت 4 بامداد، پانزدهم خرداد 1342، با محاصرة خانة امام، ايشان را دستگير و با انتقال به تهران در پادگان قصر زنداني كردند.[82] هم زمان تعداد ديگري از علما مانند آيت‌الله قمي در مشهد و آيت الله محلاتي در شيراز نيز دستگير شدند.

با دستگيري امام و انتشار خبر آن، تظاهرات بزرگي، قم، تهران و چند شهر ديگر را فرا گرفت. كه طي آن علاوه بر شعارهايي عليه دولت، و حمايت از امام، برخي از مراكز دولتي نيز مورد حمله قرار گرفت. شاه به وحشت افتاد، اما علم كه انتظار چنين حوادثي را داشت، دستورات لازم را مبني بر سركوب قهرآميز تظاهركنندگان صادر كرد. به ويژه آنكه اين قيام به حدي گسترش يافته بود كه احساس مي‌كرد هر گاه به سرعت به آن مقابله نشود، هر آن، خطر سقوط رژيم وجود دارد. اين در حالي بود كه شاه وحشت‌زده و مردّد به سركوب و مقابله با مردم بود.[83]

 سرانجام قيام مردمي 15 خرداد 1342 كه به حمايت و با رهبري روحانيت و به طور مشخص امام خميني بر پا شده بود توسط مأموران نظامي و انتظامي رژيم به‌شدت سركوب شد. در مورد تلفات و تعداد كشته‌ شد‌گان در جريان قيام 15 خرداد آمار دقيقي وجود ندارد. در حالي كه آمار رسمي حكايت از 200 كشته دارد.[84] آمارهاي غيررسمي تعداد آن را تا 15000 نفر گزارش مي‌كنند. به هر حال آنچه مهم است اين كه قيام 15 خرداد يك قيام مردمي ضد رژيم و حامي اسلام و دين و روحانيت بود، و روحانيون رهبران اصلي قيام بودند به‌ويژه امام خميني كه قيام در واقع در اعتراض به دستگيري وي صورت گرفته بود. و هر چند قيام به‌شدت سركوب شد ولي ‌آثار و نتايج آن چنان كه تحولات بعدي نشان داد محرك جامعه و مردمي تحت ستم براي براندازي رژيمي فاسد و ظالم و دست نشانده در بهمن 1357 گرديد. با توجه به اين موضوع و هدف پژوهش اخير بررسي زمينه‌ها و بسترهاي قيام 15 خرداد بود و ضمناً آثار و نتايج قيام بسيار گسترده و حائز اهميت فراواني است، لازم است كه در پژوهشي ديگر مبسوطاً به اين موضوع پرداخته شود.

 پی‌نوشت‌ها:

[1].آلوين سو،‌ تغيير اجتماعي و توسعه، مروري بر نظريات نوسازي، وابستگي و نظام جهاني، ترجمه محمود حبيبي مظاهري (تهران، انتشارات پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1378 ش)، صص 43 ـ 45.

[2].مظفر شاهدي، علم مردي براي تمام فصول اسدالله علم و سلطنت محمدرضا پهلوي (تهران به مدت مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، چاپ اول، 1379 ش) ص 366.

[3].جيمزبيل، شير و عقاب، ترجمه فرزنده برليان، ویراستاران: عبدالرضا هوشنگ مهدوي و حسين ابوترانيان، (تهران، نشر فاخته، چاپ اول، 1371 ش)

[4]. محمد علي سفري، قلم و سياست، (تهران ـ نشر نامك، چاپ اول، 1371 ش)، جلد دوم، ص 476.

[5].مجله پيام امروز، «پشت پرده و تاريخ، شماره 14، مهر 1375، ص 92.

[6].شاهدي، همان، ص 372.

[7].مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، شماره پرونده 514 ـ ام، نقل از مظفر شاهدي، همان، ص 372.

[8].شاهدي، همان، ص 373.

[9].پيشين، ص 375.

[10].اسدالله علم، يادداشت‌هاي اسدالله علم، به كوشش علينقي عاليخاني (تهران، كتاب‌سرا، چاپ اول، 1371 ش)، جلد اول، ص 46.

[11].غلامرضا نجاتي؛ تاريخ سياسي 25 ساله ايران، (تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، چاپ اول، 1371 ش) جلد اول، ص 199.

[12].نهضت آزادي ايران «نشريه داخلي»، شماره 4، 905 و 116، اسفند 1341، نقل از شاهدي، همان، ص 376.

[13].محمد علي سفري، همان، ص 465.

[14].جميز بيل، همان، ص 206.

[15].اسدالله علم، همان، جلد اول، ص 44.

[16].ناصر نجمي، از سيدضيا تا بازرگان، (تهران، انتشارات نويسنده، 1370 ش) جلد دوم، ص 1569.

[17].شاهدي، همان، ص 379.

[18].سفري، همان، ص 469.

[19].شاهدي، همان، ص 391.

[20].مارگارت لاينگ، مصاحبه با شاه،‌ترجمه اردشير روشنگري، (تهران، البرز، چاپ اول، 1367 ش) ص 235.

[21].غلامرضا نجاتي، مصدق، سالهاي مبارزه و مقاومت، (تهران، رسا، 1376 ش) جلد دوم، ص 378.

[22].مهدي بازرگاني، خاطرات بازرگان، شصت سال خدمت و مقاومت، به كوشش غلامرضا نجاتي (تهران، رسا، چاپ اول، 1375 ش) ص 366.

[23].كريم سنجابي، اميدها و نااميد‌ي‌ها، خاطرات سياسي كريم سنجابي (لندن، جبهه مليون ايران، بي‌ تا) ص 232.

[24]. روزنامه اطلاعات، دوشنبه 16 مهر 1341.

[25]. براي آگاهي بيشتر از مفاد قانون اساسي مشروطيت ر. ك: مذاكرات مجلس شوراي ملي دوره اول روز يكشنبه سلخ صفرالمظفر.

[26]. امام خميني، صحيفه امام (تهران، مركز تنظيم و نشر آثار امام، چاپ اول، 1378 ش) جلد اول، ص 209.

[27]. علي دواني، نهضت روحانيون (بي‌ ‌جا، بنياد فرهنگي امام رضا، بيتا) جلد سوم، صص 32 ـ 34.

[28]. پيشين، ص 36.

[29].همان، صص 38 ـ 39.

[30].امام خميني، همان، صص 80 و 81.

[31].شاهدي، همان، ص 408.

[32].دواني، همان، ص 91.

[33]. پيشين، ص 92.

[34]. پيشين، ص 94 ـ 95.

[35]. امام خميني، همان، ص 90.

[36]. مركز بررسي وزارت اطلاعات، قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، (تهران، وزارت اطلاعات، چاپ اول، شهريور 1378 ش) ص 448.

[37]. دواني، همان، صص 125 ـ‌ 142.

[38]. پيشين، جلد 3، ص 130.

[39]. روحاني، همان، ص 174.

[40]. باقر عاقلي، روز شمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي، (تهران گفتار، چاپ اول، 1370 ش) جلد دوم،‌ ص 147.

[41].روزنامه اطلاعات، شماره 963، شنبه، 10 ‌آذر 1341، ص 17.

[42].زهرا شجيعي، نخبگان سياسي ايران (نمايندگان مجلس شوراي ملي) (تهران‌ سخن، 1372 ش) ص 307.

[43]. يرواند آبراهاهيان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي ابراهيم فتاحي (تهران، نشرني، چاپ يازدهم، 1384 ش) ص 522.

[44]. روزنامه اطلاعات شماره 10969، پنجشنبه 20 /10 /1341، ص 1.

[45]. همان، شماره 10971، يكشنبه 23 /10 /1341، ص 14.

[46]. امام خميني، همان، صص 133 و 134.

[47]. براي آگاهي از متن اعلاميه ر. ك: امام خميني،‌ همان، صص 135 الي 137.

[48]. مهدي عراقي، ناگفته‌ها (خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي)، به كوشش محمود مقدسي، مسعود دهشور و حميدرضا شيرازي، (تهران، رسا، 1370 ش)، ص 155.

[49]. پيشين، ص 156.

[50]. باقر عاقلي، همان، ج 2، ص 148.

[51]. روزنامه‌ اطلاعات، شماره 1006،‌ چهارشنبه، سوم بهمن 1341، ص 15.

[52]. همانجا.

[53]. امام خميني، همان، ص 141.

[54]. روزنامه اطلاعات، شماره 1007، پنجشنبه 4 بهمن 1341، ص 2.

[55]. همان، شماره 1009، يكشنبه 7 بهمن 1341، ص 1.

[56]. روزنامه اطلاعات، شمارة 11028، چهارشنبه اول اسفند 1341، ص 13.

[57]. امام خميني، همان، صص 153 و 154.

[58]. حميد روحاني، نهضت امام خميني، {تهران مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1374 ش} جلد اول، ص، 284.

[59]. روزنامه كيهان، شمارة 5888، يكشنبه 12 اسفند 1341، ص 11.

[60]. ر.ك امام خميني، همان. صص 145  ـ 150.

[61]. روزنامه كيهان، شماره 5887، شنبه 11 اسفند 1341.

[62]. براي آگاهي از متن اعلاميه‌ امام. ر، ك، امام خميني؛ همان، ص 151 ـ 152.

[63]. براي آگاهي از متن اعلاميه‌ امام. ر، ك، امام خميني؛ همان، ص 156.

[64]. دواني، همان، صص 246 ـ 254.

[65]. عراقي، همان، ص 158.

[66]. روحاني، همان، جلد اول، ص 351.

[67]. امام خميني، همان، ص 166.

[68]. براي آگاهي از متن اعلاميه‌ امام ر. ك، پيشين، صص 180و181.

[69]. امام خميني، همان، ص 187.

[70]. بهرام افراسيابي، ايران و تاريخ، (تهران، نشر علم، چاپ دوم، 1376 ش)، ص 382.

[71]. دواني، همان، صص 257 ـ 260.

[72].همانجا.

[73].امام خميني، همان، صص 229 و 230.

[74].محمدحسين رجبي، زندگي‌نامه سياسي امام خميني، (تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377 ش)، سند شمارة 55.

[75].پيشين، سند شمارة 59.

[76]. پيشين، سند شمارة 63.

[77].عبدالرحيم ذاكر، حسين، مطبوعات سياسي در ايران در عصر مشروطيت، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1368 ش)، صص 307 ـ‌310.

[78].مركز بررسي اسناد وزارت اطلاعات،‌ همان، جلد دوم، صص 410 و 464.

[79].امام خميني، همان، صص 240 و 241.

[80].پيشين، صص 243 ـ 248.

[81].رجبي، همان، اسناد شمارة 70 و 74.

[82].مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، امام در آيينه اسناد: سير مبارزات امام خميني به روايت اسناد شهرباني، (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام،‌چاپ اول، 1383 ش)، ص 1.

[83].اسدالله علم؛ خاطرات محرمانه اسدالله علم، همان، جلد اول، ص 49.

[84].اسدالله علم؛ آمار كشته‌ شدگان را در جايي 90 تا 92 و در جايي ديگر 200 نفر ذكر مي‌كند، ر. ك: اسدالله علم،‌ يادداشت‌هاي علم، همان، جلد اول، ص 49 و همان ص 200.

 

فهرست منابع و مآخذ

1ـ آبراهاميان، يرواند، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي و محمد ابراهيم فتاحي، تهران، نشر ني، چاپ يازدهم، 1383 ش.

2ـ امام خميني، صحيفه امام، مجموعه آثار امام خميني (بيانات،‌ پيامها، مصاحبه‌ها، احكام، اجازات شرعي و نامه‌ها) جلد اول، تهران، انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چاپ اول، پائيز 1378.

3ـ افراسيابي، بهرام، ايران و تاريخ، تهران، نشر علم، چاپ دوم، 1367 ش.

4ـ الموتي، مصطفي، ايران در عصر پهلوي، لندن، پكا، بهمن 1368.

5ـ. بازيگران سياسي از مشروطيت تا سال 1357، لندن، پكا، ارديبهشت 1374.

6ـ بازرگان، مهدي، خاطرات بازرگان: شصت سال خدمت و مقاومت، به كوشش غلامرضا نجاتي،‌ تهران مؤسسه فرهنگي رسا، چاپ اول، 1375 ش.

7ـ بيل، جيمز، شير و عقاب، ترجمه فروزنده، برليان، ويراستاران: حسين ابوترابيان و عبدالرضا، هوشنگ مهدوي، تهران، نشر فاخته،‌ چاپ اول، 1371 ش.

8ـ دواني، علي، نهضت روحانيون ايران، جلد سوم، بنياد فرهنگي امام رضا (ع) بي‌جا، بي‌تا.

9ـ نهضت روحانيون ايران، جلد چهارم، بنياد فرهنگي امام رضا (س) بي‌جا، بي‌تا.

10ـ ذاكر حسين،‌ عبدالرحيم، مطبوعات سياسي در عصر مشروطيت (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1368 ش.

11ـ رجبي، محمد حسن، زندگي‌نامه سياسي امام خميني، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377 ش.

12ـ روحاني، حميد، نهضت امام خميني، جلد دوم، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1374 ش.

13ـ سفري، محمد علي، قلم و سياست، جلد دوم، تهران، نشر نامك،‌ چاپ اول، 1371 ش.

14ـ سنجابي، كريم،‌ اميد‌ها و نااميدي‌ها: خاطرات سياسي كريم سنجابي، لندن، جبهه مليون ايراني، بي‌تا.

15ـ سو، آلوين، تغيير اجتماعي و توسعه: مروري بر نظريات نوسازي، وابستگي و نظام جهاني، ترجمه محمود حبيبي مظاهري، تهران، انتشارات پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1378 ش.

16ـ شاهدي، مظفر، مردي براي تمام فصول، اسدالله علم و سلطنت محمدرضا پهلوي، تهران، انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي چاپ اول، 1379 ش.

17ـ شجيعي، زهرا، نخبگان سياسي ايران (نمايندگان مجلس شوراي ملي) تهران، سخن، 1372 ش.

18ـ عاقلي، باقر، روز شمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي، جلد دوم، تهران، نشر گفتار، چاپ اول، 1370 ش.

19ـ عراقي، مهدي، ناگفته‌ها (خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي)، به كوشش: محمود مقدسي، مسعود دهشور و حميد شيرازي، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1370 ش.

20ـ علم، اسدالله، گفتگوهاي من با شاه: خاطرات محرمانه امير اسدالله علم، جلد اول، ترجمه گروه مترجمان، تهران، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1371 ش.

21ـ گفتگوهاي من با شاه: خاطرات محرمانه امير اسدالله علم، جلد دوم، ترجمه گروه مترجمان، تهران، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1371 ش.

22ـ يادداشت‌هاي علم، جلد اول، به كوشش علينقي عاليخاني، تهران، انتشارات كتاب سرا، چاپ اول، 1371 ش.

23ـ لاينگ، مارگارت، مصاحبه با شاه، ترجمه اردشير روشنگر، تهران، نشر البرز، چاپ اول، 1371 ش.

24ـ مركز بررسي وزارت اطلاعات، قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، تهران، وزارت اطلاعات چاپ اول، 1378 ش.

25ـ مؤسسه تنظيم و نشر ‌آثار امام خميني، امام در آينه اسناد: سير مبارزات امام خميني به روايت شهرباني (تهران مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام) چاپ اول، 1383 ش.

26ـ نجاتي، غلامرضا، تاريخ سياسي 25 ساله ايران، جلد اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، چاپ اول، 1371 ش.

27ـ مصدق:‌ سالهاي مبارزه و مقاومت، جلد دوم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، چاپ اول، 1376 ش.

28ـ نجمي، ناصر، از سيدضياء تا بازرگان، جلد اول، تهران، انتشارات گلشايي، 1370 ش.

 

مجلات و نشريات و روزنامه‌ها:‌

1ـ مجله پيام امروز، شماره 14، مهر 1375.

2ـ روزنامه اطلاعات، دوشنبه 16مهر 1341.

3ـ شماره 963، شنبه 10 ‌آذر 1341.

4ـ شماره 1007، پنجشنبه 4 بهمن 1341.

5ـ شماره 1009، يكشنبه 7 بهمن 1341.

6ـ شماره 10969، پنجشنبه 20 بهمن 1341.

7ـ شماره 11028، چهارشنبه اول اسفند 1341.

8ـ روزنامه كيهان، شماره 5888، يكشنبه 12 اسفند 1341.

9ـ شماره 5887، شنبه 11 اسفند 1341.



 
تعداد بازدید: 6314



آرشیو مقالات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.