حجتالاسلام والمسلمين محمد عبايى خراسانى، سال 1318 در مشهد به دنيا آمد. او ادبيات و سطح را نزد پدرش مرحوم حاج ميرزا حسين عبايى، آيتاللّه سيدعلى رضوى، اديب نيشابورى، ميرزا احمد مدرس يزدى و آيتاللّه حاج شيخ هاشم قزوينى فراگرفت و يكسال و نيم در محضر آيتاللّه ميلانى به فراگيرى خارج فقه پرداخت و چندى نيز از درس خارج اصول مرحوم قزوينى بهره برد. او سال 1340 راهى قم شد تا از استادان اين حوزه علميه نيز كسب دانش كند و از محضر آيتاللّه بروجردى، حضرت امام خمينى، آيتاللّه داماد، آيتاللّه ميرزا هاشم آملى و آيتاللّه مرتضى حايرى استفاده كرد، سپس، خود در كسوت استادى به تدريس مكاسب و كفايه پرداخت و در عين حال به فراگيرى دروس عرفان و فلسفه نزد علامه طباطبايى و آيتاللّه ميرزا جواد تهرانى همت گماشت.
حجتالاسلام عبايى از ابتداى ورود به قم به صف مبارزان نهضت اسلامى پيوست و همواره از جهادگران اين عرصه به شمار مىرفت و در اين راه چند بار توسط مزدوران رژيم شاه دستگير شد و هر دفعه، مدتى را در زندان بهسر برد. وى به سبب استمرار فعاليتهايش در مقابله با حركتهاى ضداسلامى حكومت پهلوى در سال 1355 به بندر ديلم تبعيد شد و پس از طى اين دوره با بازگشت به قم، مسير مبارزاتى خود را مجددا پى گرفت كه منجر به تبعيد دوباره وى به شهرستان نايين شد. او پس از شهادت آيتاللّه حاج سيّدمصطفى خمينى در برپايى مجالس ويژه در قم و تبريز مشاركت جدى داشت و با سخنرانيهايش مردم را به مبارزه در برابر ستمشاهى فرا مىخواند.
حجتالاسلام والمسلمين عبايى پس از پيروزى انقلاب اسلامى به عنوان حاكم شرع دادگاه انقلاب در استان سيستان و بلوچستان انتخاب شد، پس از مدتى به لحاظ علاقه فراوانى كه به امور فرهنگى و تبليغى داشت، با همكارى چند تن فضلاى حوزه علميه قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم را پايهريزى كرد و سپس به عنوان نماينده حضرت امام خمينى در اين دفتر برگزيده شد، سپس به عنوان امام جمعه موقت مشهد برگزيده شد و در دوره دوم مجلس خبرگان رهبرى نيز از مشهد انتخاب شد. حجتالاسلام والمسلمين عبايى خراسانى در سال 1374 پس از پايان نماز جمعه از سوى يكى از منافقان مورد سوءقصد قرار گرفت و از ناحيه شانه و پشت زخمى شد. وى مدتى در حوزه علميه قم به تدريس علوم دينى مشغول بود. وى در 1384 درگذشت.
مرجعيت بعد از رحلت آيتاللّه بروجردى
بعد از رحلت آيتاللّه بروجردى، مسئله مرجعيت از نظر شاه و نظام بدينگونه مطرح بود كه مرجع بايستى در نجف باشد تا فاصلهاش با ايران بيشتر شود و هر روز نتواند در مسائل سياسى و اجتماعى مردم ايران دخالت كند، مخصوصا كه بين ايران و عراق هم قطع رابطه بشود.
رژيم مىخواست مرجعيت در ايران در اختيار خودشان باشد، يا دستكم مواضع و تفكرش با آنها نزديك باشد، از اينرو مرحوم آيتاللّه حكيم را در نجف و آقاى شريعتمدارى را هم در قم انتخاب كردند. مرحوم آيتاللّه العظمى حكيم شرايط و جنبههاى مثبتى داشت، ولى جنبه منفى قضيه اين بود كه در نجف عدهاى را معين كرده بودند كه ايشان را از وقايع ايران بىخبر نگه دارند.
شريعتمدارى هم طرفدار شخصيت خودش بود و مىخواست رياست روحانيان را دستكم در ايران به دست آورد و براى اين امر، تسليم هرگونه شرايطى مىشد، البته سعى مىكرد كه ظاهر قضيه را حفظ كند تا بتواند خودش را به عنوان شخصيت روحانى درجه اول جا بزند.
البته در زمان حيات آيتاللّه بروجردى، اين مسئله از سوى حضرت امام مطرح بود كه مرجعيت بايد به شكلى قوى در قم متمركز باشد و ايشان به همراه جمعى از فضلاى حوزه علميه، زمينهساز حضور آيتاللّه بروجردى در قم شدند. با مسافرتهايى كه امام در اين مورد انجام دادند و نامههايى كه به افراد مختلف نوشتند تا يك مقام متمركز روحانى كه هم وجهه علمى بالايى داشته باشد و هم از شعور سياسى برخوردار باشد و به دولت نيز وابستگى نداشته باشد، اين خصايل تنها در وجود مرحوم بروجردى جمع شده بود، اما بسيارى از افراد كه دور آقاى بروجردى را گرفته بودند، برايشان خوشايند نبود كه امام در مسائل آقاى بروجردى و حوزه، دخالت كنند و اين موضوع را كاملاً آشكار بيان مىداشتند و حتى براى ديدار امام با آيتاللّه بروجردى هم ممانعتهايى ايجاد مىكردند.
موضوع مرجعيت امام
در شرايطى كه همه مراجع، رسالهاى داشتند و هزاران نسخه رساله از آنان به چاپ مىرسيد و توزيع مىشد، اما امام كه به عنوان مدرس اول حوزه علميه معرفى شده و از نظر مقامات علمى، مافوق همه بودند، رسالهاى از خودشان نداشتند و در مجالس مخصوص روحانيان و علما، حتى بعد از مرحوم آيتاللّه بروجردى شركت نكردند. رسم بر اين بود؛ كسى كه مىخواهد مرجع شود، زودتر از همه براى مرجع متوفى، فاتحه بگيرد و رسالههايش در اختيار باشد و نمايندگانش را به سرعت معرفى كند؛ مثلاً اينكه در مشهد، نماينده من فلانى است، در اصفهان كيست، در آذربايجان كيست و مخصوصا اينكه چه كسى، چه روزى فاتحه مىگيرد، براى انتخاب شخصيت اول و دوم مهم بود. امام نه روز اول، نه سوم و نه هفتم بلكه بعد از حدود دو يا سه هفته فاتحه گرفتند. فاتحه نگرفتن امام براى مرحوم آيتاللّه بروجردى، اهانت به مرحوم بروجردى تلقى مىشد. مدرسان حوزه به ايشان اظهار مىداشتند كه اگر فاتحه نگيرند، اين طور تلقى مىشود كه نسبت به مرحوم بروجردى ناراحت هستيد، لذا امام ترجيح دادند كه براى مرحوم آيتاللّه العظمى بروجردى فاتحه بگيرند، با اينكه اين فاتحهها با مرجعيت و مسئله شاخص بودن و اعلم بودن فرد، ارتباط داشت و ايشان نمىخواستند اين كار را انجام دهند. در مورد چاپ رساله هم امام گفتند كه حاشيه بر وسيله دارند و اهل علم اگر مىخواهند، همان را چاپ كنند. امام رساله توضيحالمسائل را ندادند، تا اينكه عدهاى از طلاب و فضلا و مردم آمدند و شهادت دادند كه ما مقلد شما هستيم، رساله عربى را متوجه نمىشويم و احتياج به رساله توضيحالمسائل داريم. اين دورى امام از صحنه مرجعيت در زمانى بود كه مرجعيت، مسئوليت نداشت و فقط تشريفات بود، ولى زمانى كه برنامه انجام وظيفه و كارهاى سخت پيش آمد، امام زودتر از همه پيشقدم شدند. ابتدا جريان انجمنهاى ايالتى و ولايتى پيش آمد. مردم در اين برنامهها امام را شناختند كه در ميان مراجع تقليد، كسى كه از نظر علمى اگر مافوق نباشد، دستكم در حد بسيارى از آنهاست؛ يعنى در حد بزرگترين آنها، مثل مرحوم آيتاللّه العظمى حكيم است، اما از نظر سياسى بايد روى مرجعيت تكيه كنيم كه مرجعيت بايد در مسائل سياسى و اجتماعى بتواند نظر بدهد والاّ مسائل نماز و طهارت و روزه و خمس، در بيانات مراجع قبل روشن است. عمده حوادثى كه در نقل احاديث است، بيشتر در مسائل سياسى و اجتماعى روز متبلور است و در اين موارد، امام مافوق همه مراجع بودند و مردم اين را شناختند كه امام عملاً در مسائلى كه پاى اسلام و پاى انجام وظيفه و احساس مسئوليت در ميان است، پيشقدم هستند. پس از نظر علمى و فقهى، امام كم از ديگران نيستند و از خيليها بالاتر هستند. در مسائل سياسى و اجتماعى هم قابل مقايسه با ديگران نيستند، بينش امام و درك ايشان از ولايت فقيه و حكومت اسلامى بيشتر از همه است. مردم اين سه ويژگى را احساس كردند، به اضافه موضوع تقوا و چيزهايى كه در كنار زندگى امام كاملاً محسوس و ملموس بود، افرادى كه بايستى تقليدشان را روى درك انتخاب مىكردند، انتخاب كردند. اين موضوعى بود كه قبل از واقعه 15 خرداد بايد به آن توجه كرد.
چهره سياسى حضرت امام
در زمان نهضت ملى شدن صنعت نفت، آقاى كاشانى خواست به قم بيايد، البته ما آن زمان در قم نبوديم، ولى نقل مىكنند وقتى كه آقاى كاشانى مىخواست به قم بيايد، قرار شد كه از حوزه علميه قم چند نفر به چهار فرسخى قم فرستاده شوند كه به استقبال ايشان بروند، مرحوم آقاى بروجردى، امام را جهت اين كار فرستادند. بعضيها از ايشان سؤال كردند كه آقا شرايط خاصى است و ديدار با آقاى كاشانى مسئله مهمى است و ايشان يك شخصيت سياسى است، خوب بررسى كردهايد؟ مرحوم بروجردى در جواب گفته بودند: «بله ما بهترين فرد را براى ديدار آقاى كاشانى فرستاديم كه او خودش از نظر شخصيت مىتواند، پيام حوزه را براى آقاى كاشانى برساند و قطعا بهترين فرد ايشان است.»
ضرت امام تابستانها به تهران و شميران مىرفتند، همسر ايشان اهل شميران بودند؛ دختر مرحوم ثقفى كه ساكن شميران و از علماى تهران بود. امام تابستانها گاهى منزل پدر آقاى رسولى و گاهى به منزل آقاى ثقفى مىرفتند. به طور كلى تابستانها كه شرايط قم سخت و حوزه هم تعطيل بود، امام براى اينكه مطالعه بكنند و آمادگى بيشترى پيدا كنند و هوا هم مساعد باشد، به شميران مىرفتند و در تهران با آقاى كاشانى ديدار مىكردند، آقاى كاشانى هم رسما از ايشان بازديد مىكرد. آقاى مولايى كه در جلسه ديدار آنها حضور داشته و از اطرافيان آيتاللّه كاشانى بود، براى من تعريف مىكرد كه وقتى امام وارد منزل آقاى كاشانى شدند، ايشان جمله جالبى درباره امام گفت كه از كسى اينگونه صحبت نكرد، ايشان به اطرافيان گفت: «چشم ما به حوزه علميه قم به وسيله آقاى خمينى روشن است و ما اميدى در حوزه قم به غير از ايشان نداريم».
انجمنهاى ايالتى و ولايتى
هيئت حاكمه و شاه در برخورد با اسلام و مبانى اسلام از اين نقطه شروع كردند كه در انجمنهاى ايالتى و ولايتى لازم نيست فرد منتخب، مسلمان باشد، اگر مسيحى يا يهودى بود، مىتوانند به كتاب خودشان قسم بخورند، اين موضوع ايجاد تشنجى بود از طرف نظام براى اينكه ببينند كه چه كسى وارد ماجرا مىشود و عكسالعمل روحانيان چه اندازه است و آيا موردى فكر مىكنند يا اصولى. بسيارى از افراد سادهانديش گمان مىكردند كه مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى تنها هدف شاه و نظام است و لذا بعد از يكى دو تا اعلاميه و رد و قبول، وقتى كه پذيرفتند و گفتند كه نظر مراجع باشد، اين را به عنوان پيروزى نهايى و ختم غائله تلقى كردند، ولى هم حكومت مىدانست كه اول كار است و هم امام امت و افرادى كه تربيت شده امام بودند، براى اينكه در زمان مرحوم آيتاللّه بروجردى، نظام قصد حركتهاى ضداسلامى داشت، اما با يكى دو برخورد قاطع آيتاللّه بروجردى، نظام صلاح ندانست كه در زمان ايشان وارد اصل قضيه بشود و فهميده بود تا زمانى كه آقاى بروجردى زنده است، نمىتواند كارى انجام بدهد و اكنون بعد از فوت ايشان شروع به برنامهريزى كرده بود و امام امت اين را كاملاً مىدانستند، لذا بعد از واقعه انجمنهاى ايالتى و ولايتى، امام پيشنهاد كردند كه مراجع در شبهاى يكشنبه جلساتى برقرار كنند و غائله ختم نشود كه ما احتياج به برنامهريزى داريم و خودشان خيلى اصرار داشتند كه در جلسات شركت كنند و سفارش كرده بودند كه علما و بزرگان دور هم جمع شوند و در مسائل روز وارد شوند، مىدانستند كه حكومت، كار خود را ادامه خواهد داد و اين مبارزه نياز به مداومت و آگاهى دارد. امام، به طور اصولى وارد ماجرا شدند و مواد ششگانه را مدنظر قرار دادند و آنچه از نظر ايشان در مورد مواد ششگانه و برنامههاى نظام، مهم بود، هدف آنها از ارائه اين برنامهها بود. نمىتوانيم بگوييم امام با اصلاحات ارضى موافق بودند، يا نبودند، بلكه مسئله مهم اين بود كه اگر اصلاحات ارضى هم خوب است، اما به دست چه كسى و با چه شرايطى بايد اجرا شود؟ ورود زن در مسائل سياسى و اجتماعى در نظام جمهورى اسلامى وجود دارد، اما آيا شاه مىخواست كه حقوق زنها را به آنها بدهد، يا اينكه زنها را در برنامه و استخدام خودش قرار بدهد و از آنها سوءاستفاده كند. با از بين بردن روحانيان و دين، رژيم مىخواست كه آنها كنار بروند، هدف اين بود كه در اين مواد ششگانه، روحانيان و دين كنار بروند و عمال امريكا ميداندار صحنه شوند، يا هدف از اينكه دختران و پسران در سپاه دانش و بهداشت شركت كنند، چه بود؟ هدف به لجن كشيدن مملكت و بيرون بردن دين از صحنه سياست بود كه امام كاملاً درك كرده بودند، لذا مسئله، نابودى اسلام و زير سؤال رفتن دين بود، نه دانش و بهداشت سپاه و امثال اينها، لذا امام و به دنبال آن روحانيان موضع گرفتند و روز عيد را به عنوان عزاى عمومى اعلام كردند و گفتند حوزه و روحانيان و مسلمين عيد ندارند، اين موضوع كاملاً نقش بسيار اساسى پيدا كرد و جا افتاد و سبب شد كه شاه عكسالعمل نشان دهد و واقعه فيضيه را ايجاد كند. عدهاى كماندو به منزل امام فرستادند، كماندوها روز وفات امام صادق عليهالسلام به منزل امام آمده، تصميم داشتند كه همانجا كار را يكسره كنند.
بعضى از دوستان امام اين مطلب را به امام گفتند، امام آمدند و با حالتى مصمم نشستند و گوينده هم كه از طرف امام صحبت مىكرد، قاطعانه گفت كه ما مىبينيم بعضى از اشرار اينجا هستند و تصميمهايى دارند، اگر كارى بكنند كه خلاف نظم باشد، ما همينجا دستور مىدهيم كه مردم وظيفه خودشان را انجام دهند و آنها را از بين ببرند. او بسيار با قاطعيت صحبت كرد، چهره امام نيز نشان مىداد كه ايشان برخورد خواهند كرد.
عاقبت انجمنهاى ايالتى و ولايتى
از روز اول اين جريان، من در تهران بودم. در آنجا اعلاميهاى نصب كرده بودند اعلاميه را ظاهرا آقايان بهبهانى، خوانسارى و شيخ محمدتقى آملى امضا كرده بودند در اين اعلاميه از مردم دعوت شده بود تا براى بررسى امر مهمى در مسجد سيّدعزيزاللّه جمع شوند، البته معلوم نكرده بودند چه امر مهمى، ولى ما مىدانستيم كه مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى مطرح است. شب قبل از آن، من در قم بودم و از جريان مطلع شدم. صبح روز موعود وقتى كه به مسجد سيّدعزيزاللّه مىرفتم، ديدم بازار به حالت نيمهتعطيل درآمده است و همه به طرف مسجد مىرفتند، مسجد پر از جمعيت شده بود. مرحوم آقاى آملى كه آمد، ايشان را به طرف منبر بردند.
بعد از سخنرانى آقاى فلسفى كه اعلاميه علم، نخستوزير، درباره انجمنهاى ايالتى و ولايتى را خوانده بود، ظاهرا آقاى بهبهانى روى منبر رفت و صحبت كرد و مطلبى از رضاشاه را نقل كرد.
البته از طرف امام و برخى از دوستان، انتقادهايى به آقاى خوانسارى مىشد. آنها جريان تهران را تأييد مىكردند، اما در اين مورد كه آقاى خوانسارى مسئله را به اصلاحات ارضى كشانده بود، انتقاد مىكردند. آقاى خوانسارى بحث اصلاحات ارضى را با مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى مخلوط كرده بود. موضوع باطل بودن اصلاحات ارضى براى مردم مشخص و روشن نبود، ايشان گفته بود كه نبايد در مسائل انقلاب براى مردم شعارهاى نامفهوم داد. موضوع اصلاحات ارضى بايد براى مردم تحليل شود كه چه چيز آن خوب است و چه چيز آن خوب نيست، اما موضوع حذف سوگند به قرآن را همه مىفهمند، ما با اين اختلاف، سوژهاى به دست دشمن داديم كه آقايان مخالف اصلاحات ارضى هستند و قيل و قال كردند كه ما كشاورزان را از حريم انقلاب دور كرديم. حالا بايد كلى بحث كنيم كه اين اصلاحات ارضى واقعى نبوده و نظر اينها چيز ديگرى است.
شاه و برخورد با روحانيان
هدف شاه در قضيه مخالفت با انجمنهاى ايالتى و ولايتى اين بود كه با روحانيان، برخورد بشود. بسيارى از روحانيان هم خيال مىكردند اين برخوردها، هميشه همينطور است، چون شاه يك اشتباه كرده بود و اشتباهش را هم پس گرفت، حتى رژيم، اعلاميه ختم غائله را صادر كرد. شاه مىخواست به اسلام ضربه بزند و امريكا را در اين كشور حاكم كند، هدف او از بين بردن دين بود. امام نيز از اين نقشه آگاه بودند كه اقدام شاه، يك اقدام ندانسته نيست، برنامهاى درازمدت است و شاه هم به امريكاييها قول داده است تا زمينه لازم براى اجراى دستورهاى آنان را فراهم بسازد. شاه در جريان رفراندوم به دنبال رفرم بود تا بتواند ضمن جلب نظر مردم، تسلط بيشتر بيابد. آگاهى امام از نيات شاه باعث شد، تا در برابر برنامههايش بايستد.
برخورد امام با شاه
حضرت امام هرگز با شاه اختلاف شخصى نداشتهاند، به دليل اينكه اختلاف شخصى ممكن است به چند دليل به وجود آيد؛ اول ممكن است شخصى از نظر نسب يا ارث در شهر و روستاى خود با كسى اختلاف پيدا كرده باشد، حضرت امام نه از نظر سببى، نه نسبى و نه شغلى با شاه مخالف نبودند. امام حتى اوايل بسيار ملايم بودند، اگر كسى اختلاف شخصى حادى با كسى داشته باشد، از همان اول برخورد منازعانه دارد، ولى اگر پيامهاى حضرت امام را ملاحظه كنيم، مىبينيم كه اوايل، فرمانهاى ملايم و برنامههاى هدايتگرانه دارند و در سخنرانيها و اعلاميههاى اول امام، بيشتر جنبههاى ارشادى و هدايتى ديده مىشود. پس اينكه ايشان با شاه اختلاف شخصى داشتند، منفى است.
پيكهاى حضرت امام
امام براى روشنگرى، نامههايى را توسط تعدادى از شاگردانشان براى علماى ساير شهرستانها مىفرستادند؛ از جمله نامهاى را از ايشان براى آيتاللّه ميلانى و آيتاللّه قمى به مشهد بردم، در همان ايام بود كه شاه به قم سفر كرده بود. نامه امام درباره تعطيلى بازار و مخالفت با تحركات رژيم بود.
امام در آن زمان، شيوهاى را به كار گرفته بودند كه طى آن مردم تمام كشور درگير مبارزات بشوند، شيوهاى كه البته سالها بعد به ثمر نشست، شايد اگر امام برنامه مبارزه مسلحانه را در نظر مىگرفتند، هرگز انقلاب به نتيجه نمىرسيد؛ چون يك انقلاب به دو گونه مىتواند صورت بگيرد، انقلاب خواص و انقلاب عموم. در صورت بروز جنگ مسلحانه، تنها عده معدودى مىتوانستند، سلاح به دست بگيرند و در برابر ارتش مسلح شاه مبارزه كنند كه در اين صورت به علت قدرت بيشتر رژيم، انقلاب شكست مىخورد؛ يعنى همين انقلاب خواص، اما اگر انقلاب به كوچه و بازار كشيده شود و همه مردم در آن شركت كنند، اعم از جوان و پير، دانشگاهى و بازارى، روحانى، زن و مرد با كمترين تلفات، پيروزى واقعى حاصل مىشود، لذا حضرت امام با ارسال نامههاى خود، قصد روشنگرى علما و مردم نقاط مختلف كشور را داشتند و البته نتيجه مورد نظرشان را هم گرفتند.
سفر شاه به قم
سفر شاه به شهر قم، دو روز قبل از واقعه برگزارى رفراندوم اتفاق افتاد. در آن روز ما در مدرسه خان جمع شده بوديم، از پنجرههاى مدرسه خان، ميدان آستانه را نگاه مىكرديم. هيچ كس نبود، نه طلبه و نه مردم ديگر، فقط عدهاى خادم حرم را آورده بودند، پاسبانها و مأمورها را لباس شخصى پوشانده بودند، شايد تعداد تمام مستخدمان هزار نفر بيشتر نبود، حتى تماشاچى هم نبود، شاه عصبانى شده و اين در چهرهاش كاملاً محسوس بود. اگر از اين مراسم فيلمبردارى مىكردند، شاه يك مملكت حتى پانصد نفر هم به استقبالش نيامده بودند. دستكم در قم پنجاه هزار نفر بايد حاضر مىشدند، در حالى كه هزار نفر بيشتر نبودند و به طور معمول اين دليل دروغگويى شاه بود كه اگر پنج ميليون رأى بود، پس چرا بيش از هزار نفر، آن هم از خادمان آستانه كه به زور آورده بودند، كسى نبود. شاه كه عصبانى شده بود به مقدسين و مؤمنان ناسزا گفت؛ در سخنرانيش دارد كه اين ريش حناييها، اين مقدس مآبها، اين ريشوها و از اين تعبيرات، او كاملاً روحانيان را مورد بىحرمتى قرار داد، تعبير شپش داشتن و بدنهايشان پر از كثافت و شپش است و در مكتبخانهها بزرگ شدهاند و امثال اينها حتى به نماز هم اهانت كرد و اين حاكى از عصبانيت بيش از حد او بود.
زد و خورد بين مأموران و مردم در فيضيه
آن روز من در مدرسه خان بودم و روضه داشتم. صبح به منزل حضرت امام رفتيم، بعد به مدرسه حجتيه آمديم كه شريعتمدارى آنجا فاتحه گرفته بود، حتى يادم است آقايى به نام مشايخى بود كه به منبر رفت، بعد براى ناهار و استراحت رفتيم، صداى قرآن از مدرسه فيضيه بلند شد و ما از خواب بيدار شديم و به مدرسه فيضيه رفتيم. آقاى آلطه به منبر رفت، وسط منبر او كمى سر و صدا شد، بعد آقاى حاج انصارى به منبر رفت، ما سمت راست آقاى انصارى ايستاده بوديم، جمعيتى كه جلو منبر ايشان نشسته بودند، ناگهان بلند مىشدند كه به طرف در بروند و فرار كنند، خيال مىكردند با رفتن آنها، مردم هم همراهشان مىروند و منبر تمام مىشود. حاج انصارى بسيار مسلط بود و از خطباى قوى بود، او گفت: «چيزى نيست، دو ـ سه نفر بچه هستند، شلوغ مىكنند. آرام باشيد» و به آنها تشر زد. آنها دو سه مرتبه اين كار را تكرار كردند؛ بلند مىشدند و به طرف در مىرفتند، يا صلوات مىفرستادند و با اين حركات قصد داشتند كه محيط را متشنج كنند و مردم را بترسانند تا مجلس به هم بخورد. آن روز مدرسه فيضيه پر از جمعيت بود. روز دوم عيد، مردم هم براى مراسم سوگوارى وفات امام جعفر صادق عليهالسلام آمده بودند، بعضى بچههايشان را هم آورده بودند، پايين و بالا پر از جمعيت بود، منبر حاج انصارى كه تمام شد، آنها چوبهاى درخت انار را شكستند و شروع به زدن مردم كردند، ضربهاى به من خورد كه عمامهام از سرم افتاد. ما به سرعت داخل حجرهاى رفتيم كه سمت جنوبى فيضيه بود، مىگفتند حجره سبزواريهاست، دو تا تخت چوبى آنجا بود، ما آن دو تخت را برداشتيم و پشت در گذاشتيم تا بدينوسيله در را نگه داريم، حدود ده ـ پانزده نفر بوديم كه به اين تختها فشار مىآورديم. جمعيت به چه شكلى بيرون رفت، من نمىدانم، ولى صحن از جمعيت خالى شد، عدهاى از آنها آمدند و كنار حوض ايستادند و شعارى را كه حفظ كرده بودند، سر دادند، بعد شروع كردند به جستجو در حجرهها، افراد را بيرون مىآوردند، مىزدند و به ايوان شمالى فيضيه مىبردند. الآن آن ايوان فرو ريخته شده، در زمان پهلوى از آنجا به عنوان قتلگاه نام مىبردند. مرحوم دكتر مفتح را ديديم كه مىزدند و به آنجا بردند و نشاندند، همه حجرهها را به اين شكل خالى كردند و حدود 150 نفر را در آنجا نشاندند. ناگهان طلاب به آنها هجوم بردند و از طبقه بالا سنگ زدند، البته اين وقايع را نمىديديم و بعدا از دوستان شنيديم. تمام حجرهها را كه خالى كردند، دو ـ سه مرتبه سراغ حجرهاى كه ما بوديم، آمدند، ما همگى از داخل حجره به آن دو تخت و در فشار مىآورديم، آنها شروع كردند به زدن آجر كه بالاخره هم در شكسته شد و مرتب تهديد مىكردند كه اگر بيرون نياييد، شما را مىكشيم. ما مصمم بوديم كه بيرون نرويم، وقتى كه احساس كرديم، آنها منصرف شدهاند، گفتيم برويم بيرون و آنها را بزنيم، اما چند نفر جلو ما را گرفتند، به هر حال وقتى بيرون آمديم به طرف حجرهاى كه آيتاللّه گلپايگانى آنجا بود، رفتيم، ايشان در حجره نشسته بود، عدهاى هم به همراه يك نفر كه رئيس ساواك قم بود، آمدند و در حالى كه چند طلبه دور آيتاللّه گلپايگانى را گرفته بودند، ايشان را از مدرسه فيضيه بردند و از آنجا وارد مدرسه دارالشفا كردند، ما هم به دنبال ايشان رفتيم. مدرسه دارالشفا دو تا در داشت؛ يكى از فيضيه و يك در مستقل از خيابان آستانه، در آنجا يك تاكسى بود، ايشان را سوار كردند و چند نفر هم نشستند و رفتند، بعد من آمدم و در مسجد امام، نماز خواندم و از آنجا به طرف مدرسه فيضيه رفتم.
استفاده امام از واقعه فيضيه
مأموران، آن روز از هرگونه تحركى در منزل امام صرفنظر كردند و عصر همان روز در مدرسه فيضيه آن صحنهها را به وجود آوردند. موضوع مهم اين است كه امام از واقعه فيضيه خوب بهره بردند و رهبرى از آنجا شروع مىشود. امام ديدند كه الآن وقت واقعى و اساسى برپايى يك انقلاب گسترده نيست، با اينكه موضوع فيضيه را فراموش نكرده بودند و از خاطر نبرده بودند، ايشان براى هفتم و چهلم آن حادثه اعلاميه دادند و مرتب از واقعه فيضيه تا محرّم نامه مىنوشتند، ايشان روزى ده ـ پانزده پيك مىفرستادند، علما را آگاه مىكردند و جنايات رژيم و اهميت قضيه را مىگفتند؛ اينكه قرآنهايى سوخته شده است و اين يعنى از بين بردن اسلام و روحانيان و قرآن، پس آقايان بايد آماده باشند. امام با زنده نگه داشتن واقعه فيضيه، تصميمشان اين بود كه حركت اساسى را در همان محرّم انجام دهند.
سخنرانى علما در روز هفتم ماه محرّم
امام از روز هفتم اعلام كردند كه آقايان، گفتنيها را بگويند و مردم را آگاه كنند و اين وظيفه شرعى همه طلبههاست. در آن زمان من به مشهد رفته بودم و اين موضوع را آيتاللّه قمى كه از نزديكان امام بودند، به اطلاع حوزه علميه مشهد رساندند.
در 15 خرداد آن سال با برنامهريزى صحيحى كه امام كرده بودند، حركت سريعى شروع شد، اين حركت بيشتر در بين اقشار مختلف مردم بود، عزاداران حسينى طلاب و مردم كوچه و بازار، اگر هم دانشگاهيان بودند، بيشتر افراد متدين بودند، نه ملىگراها و ماركسيستها. آن سال، هيئتهاى سينهزنى و نوحهخوانيها هم حال و هواى ديگرى داشت؛ به عبارت ديگر در آن سال، انقلاب بر محرّم اثر گذاشت و البته محرّم هم در انقلاب اثر داشت، به دليل اينكه نوحهها حال و هواى اصولى پيدا كرده بود و بيشتر شعرها بر محور امام دور مىزد و در وصف امام بود، محور اصلى نوحهها، هدف اباعبداللّه الحسين عليهالسلام در مقابل ستم بود و اين شعارها را تا آن روز ما نشنيده بوديم. سخنرانها و گويندهها، بحثهاى اساسى و اصولى را مطرح و درباره فيضيه از روز هفتم محرّم صحبت كرده بودند و امام امت هم سخنرانى خود را در عاشورا انجام دادند و در شب دوازدهم، امام و بعضى از علماى ديگر را ربودند. در قم، مشهد، اصفهان و بيشتر شهرستانها مردم به خيابانها ريختند و قم سراسر، انقلاب بود، خانمها با لباسها و چادرهاى سياه، هر كدام چاقو، كارد و چوب با خودشان آورده بودند كه به صحن بيايند و به مراجع بپيوندند و آيتاللّه العظمى نجفى و مرحوم حاج آقا مصطفى تشريف آوردند، مردم در صحن جمع شده بودند، مراجع در منزل آيتاللّه زنجانى جلسه داشتند كه چه كنيم؟ مردم در آن روز نمىدانستند كه چه كنند، ولى حالت تهاجم، عصبانيت، انقلاب و شور داشتند و ضمنا كشتارهايى هم شد. در تهران هم در بازار، همين مسئله بود و بالاخره واقعه 15 خرداد انجام گرفت. امام قبلاً گفته بودند كه كسى دست به اسلحه نبرد، برنامه فقط شعار و تظاهرات بود، لذا طبق آمارى كه اخيرا گرفته شد، امام دستور داده بودند كه آمار بگيرند، با اينكه مشهور بود حدود پانزده هزار نفر كشته شدند ولى در واقعه 15 خرداد، سه ـ چهار نفر بيشتر كشته نشدند، اما اثر آن براى نظام كوبنده و شكننده بود و مىتوانيم بگوييم كه زيربناى اصلى انقلاب بود.
حضور امام در مراسم محرّم و رفتن به فيضيه
امام از اول ماه محرّم هر شب به حسينيهاى در قم مىرفتند و حسينيههاى مختلف را تقسيم كرده بودند، هر شب به چند مجلس مىرفتند و بعد از نماز تا پاسى از شب، وقت ايشان صرف حضور در حسينيهها مىشد، اين كار در واقع برنامهريزى صحيحى داشت. امام در اين انقلاب، بعد از خدا به مردم دل بسته بودند، مردمى كه روز عاشورا، امام در مدرسه فيضيه برايشان سخنرانى كردند و آنها كه دور ماشين امام را گرفته بودند، مردم جمكران و پايينشهر قم بودند.
امام در سخنرانيهاى خود خطاب به شاه گفتند كه اين مواد ششگانه، الهام از بهاييت است و اينها مىخواهند كه تو بهايى شوى، تا من تو را از مملكت بيرون كنم، ايشان گفتند: «نيكسون، رئيسجمهور امريكا، منفورترين فرد در بين مردم ايران است»، ايشان هم خط دادند كه مسئله مربوط به امريكاست.
اهداف قيام 15 خرداد
موضوعى كه در مورد 15 خرداد، از نظر هدف و ويژگى بايد مطرح كنيم، مردمى بودن، مذهبى بودن، حسينى و شيعى بودن آن است.
در واقعه 15 خرداد، عده زيادى از علما و بزرگان را مىگيرند، در واقع حركت 15 خرداد، عكسالعمل هدايت روحانيان بود، ويژگى ديگر آن، شعرهايى است كه در عزاداريها مطرح كردند و اينجاست كه مىفهميم برخلاف آنچه استعمار اين حركت را يك حركت كور مىدانست، حركتى كاملاً حساب شده و با برنامهريزى بود. در 15 خرداد، هيچ كس از قشرهاى مملكت، اين حركت را حمايت نكرد؛ روزنامهها، مجلات و خبرگزاريهاى غربى و شرقى، 15 خرداد را يك حركت كور مطرح كردند، حتى شوروى هم با همين تعبير عنوان كرد، گروهكها نيز مردم را باز مىداشتند و مىگفتند اين واقعه را ما انجام نمىدهيم و بهتر است براى زمان مناسبترى بگذاريم، نمىدانم اين را با حركتى كه مردم كوفه با مسلمبن عقيل انجام دادند، مقايسه كنم يا نه؟ ولى در آنجا منافقان پيروز شدند و مسلم تنها ماند و در 15 خرداد با اينكه منافقان مىخواستند كه مردم را از انقلاب دور كنند، اما موفق نشدند. آنها مىگفتند كه در اين عزاداريها و گيرودارها، هدف ما فراموش مىشود، ما بايد براى روز ديگرى سرمايهگذارى كنيم. در ماجراى كوفه، منافقان پيروز شدند، ولى در ماجراى 15 خرداد مردم با بينش بر منافقان پيروز شدند و آن حركت را به وجود آوردند. در واقع، ديگران اين حركت را كور خواندند و حمايت هم نكردند، اما اگر بررسى كنيم، 15 خرداد حركتى صحيح و كاملاً حساب شده بود، براى اينكه شيعه معتقد است كه حق و باطلى هست: «ضرباللّه مثلاً كلمة طيبه كشجرة طيبه اصلها ثابت و فرعها فىالسماء »؛ كلمه طيبى هست و اصلش ثابت است، اين مورد توجه خداست و حمايت مىشود، اين كلمه طيبه در انبيا و اولياست، حركت طيبه، يعنى حركت به سوى خدا. ايجاد حكومت اسلامى، نشر اسلام و حاكميت كتابهاى آسمانى است. در زمان ما قرآن، در زمان حضرت عيسى انجيل و در زمان حضرت موسى تورات. در مقابل اين كلمه طيبه، برنامه قابيليان و افراد منحرف است، برنامه افراد خبيث، است و كلمه خبيث، حاكميت شيطان است: «و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثه اجتثت من فوقالارض مالها من قرار » مسئله خدا و شيطان، طيب و خبيث، موسى و فرعون، عيسى در مقابل قيصر و پيامبر در مقابل بزرگان قريش، هميشه بوده است، به همين دليل ما حضرت امام حسين عليهالسلام را وارث آدم عليهالسلام مىدانيم و مىگوييم: «السلام عليك يا وارث آدم صفوهاللّه»؛ يعنى اين حركت از حضرت آدم تا زمان امام حسين عليهالسلام رسيده است، بايد بگوييم واقعه كربلا فراموش شد و از بين رفت، بلكه امام حسين عليهالسلام در مسيرى حركت كردند كه گفتهاند: «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا». ما معتقديم كه در زمان حضرت ولىعصر (عج) اين حركت به پيروزى نهايى مىرسد، پس هدف در حركت 15 خرداد مشخص است؛ يعنى حاكميت اللّه، پيامبر و قرآن بر قيصرها، خاندان پهلوى و بر هر كسى كه ظلم پيشه است. بنابراين هدف، ادامه راه اباعبداللّه الحسين عليهالسلام و راه انبياست، ويژگى آن هم كاملاً مردمى، اسلامى، حسينى و با حمايت و هدايت روحانيان انجام گرفته است. اثرات سخنرانيها و سخنرانى حضرت امام، ايجاد اين حركت بود. قشرهايى هم نه تنها حمايت نكردند، بلكه آشكارا نيز با حركت 15 خرداد مخالفت كردند و تهمت زدند، ولى امام گفتند كه اين حركت، زيربناى انقلاب اسلامى است. ما ضمن اينكه حركت 15 خرداد را با هدف مىدانيم، اين را بايد بدانيم كه يك حركت با هدف، احتياج به فردى دارد كه آن را زنده نگه دارد، كما اينكه در حركت امام حسين عليهالسلام وجود حضرت زينب و امام سجاد عليهالسلام بود كه آن را زنده نگه داشتند، پس نقش امام را در حفظ اين حركت، نبايد فراموش كرد.
مهاجرت بعد از 15 خرداد
بعد از 15 خرداد فعاليتهايى انجام شد. قرار بود كه آيتاللّه گلپايگانى هم به عنوان اعتراض به اين اتفاق به تهران برود، اما از طرف شريعتمدارى اتفاقى پيش آمد كه ايشان احساس كرد، مسئله از طرف عدهاى تقريبا رنگ خودنمايى به خود گرفته است. قرار بود آقاى گلپايگانى و آقاى شريعتمدارى با هم به تهران بروند، ولى شريعتمدارى به تهران رفته بود و حالت خودنمايى و خودمهرى از طرف شريعتمدارى ايجاد شد كه اين سبب شد تا آقاى گلپايگانى منصرف شود. از همدان مرحوم آقاى آخوند و از مشهد هم آقاى ميلانى به تهران رفتند، اما آقاى ميلانى وقتى به تهران رفت، رژيم، هواپيماى ايشان را برگرداند و ايشان در مشهد پياده شد.
شريعتمدارى منزلى در نزديكى حرم حضرت عبدالعظيم داشت و رفت و آمدهايش خيلى حساب شده بود، كسانى كه به منزل شريعتمدارى مىرفتند، افراد مشكوكى بودند و طبق قراين ارتباط جديدى بين شاه و آقاى شريعتمدارى در همين مهاجرت ايجاد شد. افرادى آقاى بهادرى را كه سناتور بود، در آنجا مىديدند كه حامل پيامهايى بود، اين مسئله ادامه داشت تا ايام درس شروع شد. در ايام درس توافق كردند كه حوزه علميه شروع بشود و ادامه پيدا كند و آقايان كار خود را انجام دهند، البته اينكه مهاجرتهاى علما و مراجع به تهران چه اثرى داشت؟ بايد گفت تأثيرات مفيدى داشت كه به خاطر تبعيد كردن يك نفر صورت گرفت، زيرا هم اهميت مطلب براى مردم جا افتاد و هم از آقاى خمينى حمايت شد، اما مهاجرتها كامل نبود، اگر همه مىرفتند، قطعا اثر بيشترى داشت.
نقش مديريتى امام در اداره نهضت
اولين چيزى كه مطرح است، مديريت امام در انقلاب بود كه مسئله را از 25 شوال آغاز كردند و انقلاب را در موقع خودش به ثمر رساندند و حركت در زمان لازم تحقق پيدا كرد. موضوع بعدى، برنامهريزيهاى صحيح و به موقع امام بود كه براى جريان 15 خرداد از واقعه فيضيه استفاده كردند. موضوع سوم، حركت مردمى و حسينى بود؛ يعنى اسلامى و مذهبى كه مربوط به شيعه و امام حسين عليهالسلام بود و درست در روزى كه حماسه پرشور محرّم در اوج قرار مىگرفت و مردم كاملاً آمادگى داشتند، در همان زمان در جهت 15 خرداد آن سال استفاده بجا شد. نقش وعاظ و منبريها را نبايد فراموش كنيم كه وعاظ در آن محرّم واقعا نقش بسزايى داشتند و با پيروى از امام، تأثير حركت امام حسين عليهالسلام را بر محور صحيح خود قرار دادند. موضوع ديگر در ارتباط با هيئتها بود كه از قشرهاى مختلف مردم بودند و همه در اين ماجرا شركت كردند.
امام گفتند كه ما از محرّم و صفر زنده شديم. در 15 خرداد هم اينگونه بود و انقلاب در سال 57 بعد از آن محرّم و صفر پيروز شد. حركت محرّم و صفر كاملاً منظور نظر امام و مردم بود و اين است كه ما مىتوانيم بگوييم 15 خرداد، پايه و اساس انقلاب بود.
فعاليتهاى مرحوم طيّب و حاج رضايى در واقعه 15 خرداد
در واقعه 15 خرداد بايد از مرحوم طيّب و حاج رضايى به عنوان رؤساى هيئت بزرگى كه از ميدان حركت مىكردند، ياد كنيم، آنها جمعيت را اداره مىكردند. بعد از اين واقعه هم وقتى به آنها گفتند كه شما پول گرفتيد و بايد اين را اعتراف كنيد، آنها استقامت كردند. اينكه مرحوم طيّب را به حرّ تشبيه كردند، او فردى قوى، نيرومند و شجاع بود كه در زمان خود شجاعتش را ابراز كرد. اينگونه افراد درست است كه در زندگى مذهبى خود نقاط ضعفى دارند، ولى ايشان اعتقاد محكمى به حضرت اباعبداللّه عليهالسلام داشت و به بركت همين عزاداريها، سبب شد كه آن روح پاك به تعالى برسد.
حركت حضرت امام بعد از آزادى از زندان
رژيم بعد از آزادى امام از زندان گمان كرد كه امام از مبارزه و اهدافشان دست برمىدارند، بنابراين همين كه امام را آزاد كردند، در روزنامه اطلاعات نوشتند كه با روحانيان و آقايان مراجع تفاهم شد كه به درسشان بپردازند و در كارهاى سياسى دخالت نكنند. آن روز كه امام آزاد شدند، ما در مدرسه خان بوديم، ساعت 9 شب بود كه خبر آوردند امام آزاد شدهاند. ما شبانه به محضرشان رفتيم. فرداى آن روز آن مطالب را در روزنامهها نوشتند. امام بعد از آزادى سخنرانى كردند و خيلى قاطعانه و محكم جواب روزنامه اطلاعات را دادند كه اگر روزنامه اطلاعات خودش اين را نوشته، بايد تعطيل شود. اگر خود رژيم اين كار را كرده، نشان مىدهد كه رژيم سبكسريها و انحرافات خود را خواهد داشت، يعنى در واقع امام، بعد از آزادى، نه تنها ضعيف نشدند، بلكه قاطعتر، قوىتر و نيرومندتر برخورد كردند.
طلبههاى مشهد به آقاى قزوينى عنايت خاصى داشتند، چون ايشان را از نظر فقاهت در درجه بالايى مىدانستند. اتفاقا در آن ايام، بحث صلاحيت افراد براى احراز مقام مرجعيت نيز مطرح بود، اما مرجعيت امام براى عموم، مطرح نشده بود.
در همان روزها مردم و علما از شهرهاى مختلف براى ديدن حضرت امام به قم مىآمدند، از مشهد، تهران و جاهاى ديگر علما آمدند. از مشهد مرحوم حاج آقا شيخ مجتبى قزوينى و حاج ميرزا احمد مدرس كه از علماى حوزه علميه مشهد بودند، به ديدن امام آمدند. شبى كه مرحوم حاج شيخ مجتبى قزوينى به همراه جمعيت زيادى در يكى از حجرههاى مدرسه حجتيه بود، از ايشان سؤال شد كه چه پيامى براى طلبهها داريد؟ ايشان گفتند: «بسماللّه الرحمن الرحيم، پيام من اين است كه از حاج آقا روحاللّه خمينى تبعيت كنيد و در مسائل تقليد و مذهبى، نظر ايشان را محور قرار دهيد.».
در جريان تشكيل دارالتبليغ نيز كه حركتى رفرميستى براى اصلاح حوزه از سوى عوامل رژيم بود، ما اين مسئله را با حاج آقا قزوينى مطرح كرديم و از جمله جزواتى كه دارالتبليغ منتشر كرده بود و ما آنها را به مشهد برده بوديم، ايشان با قاطعيت گفته بود كه من به شما گفتهام و تكرار هم مىكنم كه شما، تنها راهى را برويد كه آقاى خمينى آن راه را مىروند.
كاپيتولاسيون و تبعيد امام
امام بعد از آزادى از زندان به تدريس در حوزه پرداختند و مباحث مسائل مستحدثه را مطرح كردند. مسائلى كه بيشتر مورد ابتلا بود. مسائلى از قبيل تلقيح مصنوعى، تشريح بدن انسان، نماز و روزه در قطبين، بيمه، سربازى و... كه از مسائل حكومت اسلامى بود. البته طرح اين مسائل، زمينهسازى براى مطرح كردن مسائل حكومت اسلامى بود.
در همين ايام، مسئله قانون كاپيتولاسيون مطرح شد و مشابه همان اتفاقاتى كه در تهران افتاد، در مشهد هم رخ داد؛ در مشهد هم دو نفر مثل شعبان بىمخ بودند، يكى به اسم حسن اردكانى و يكى هم غلامحسين كه از لاتها و چاقوكشهاى مشهد بودند و رژيم اينها را راه انداخته بود، تا در برابر مردم، شلوغكاريهايى بكنند كه البته موفق نشدند، حتى خود ساواكيها دست به اقداماتى مىزدند تا وضع شهر را برهم بزنند؛ شيشههاى مغازهها، تلفنخانهها، مراكز مختلف را مىشكستند، تا حركت مردمى 15 خرداد را خدشهدار كنند، به هر حال رژيم به دليل ناتوانى از مقابله با حركت مردم مجبور شد، به دنبال سخنرانى امام در مخالفت با لايحه قانونى كاپيتولاسيون، ايشان را به تركيه تبعيد كند.
علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ قم(دفتر دوم)، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1388
تعداد بازدید: 5951