حجتالاسلام سيّدجواد علمالهدى سال 1348 ق در مشهد به دنيا آمد. وى پس از طى دوره مقدمات و ادبيات نزد اديب نيشابورى و محقق نوغانى، درس سطح را نزد حاج ميرزا احمد مدرس يزدى فراگرفت و سپس راهى قم شد تا متون فقه و اصول را نزد استادانى چون آيتاللّه بروجردى، آيتاللّه موسوى، آيتاللّه محقق داماد و آيتاللّه گلپايگانى فرابگيرد.
حجتالاسلام علمالهدى از جمله روحانيانى است كه همگام با آغاز نهضت اسلامى به جمع مبارزان مسلمان پيوست و به روشنگرى و هدايت تودههاى مردم به سمت جريانهاى انقلابى همت گماشت. از جمله فعالیتهای ایشان رساندن پیامهای انقلابی امام خمینی (ره) به علمای خراسان در روزهای آغازین نهضت اسلامی ایران در سال 1341 شمسی بود. وى از سال 1390 ق به تهران آمد و در مسجد صاحبالزمان (عج) به اقامه جماعت و تفسير قرآن پرداخت.
قدرت مرجعيت
رژيم استبدادى شاه، چون از نفوذ مرجعيت و روحانيان خوف داشت، فعاليتهاى حوزه علميه قم و تحركات علما را از نزديك زيرنظر داشت. رژيم به خوبى مىدانست كه قدرتى در ايران ايجاد گرديده و در شهر كوچكى به نام قم تمركز يافته است. ايجاد اين قدرت و تمركز آن در قم براى استثمار ارزان تمام نمىشد، نام آن قدرت ايجاد شده چيزى جز مرجعيت نبود.
مرجعيت موضوعى است كه براى كاتوليكها، پروتستانها و ارتدكسها قابل شناخته شدن نيست، حتى براى ساير مذاهب هم مسئلهاى مبهم است. سياستمداران هم هر چند زحمت بكشند و مستشرقان نيز هرچند در اين خصوص تلاش كنند و مطلب بنويسند، باز هم نمىتوانند گوشهاى از آن را درك كنند.
نقش امام در حوزه علميه قم
رژيم شاه به دليل اينكه از روحيات حضرت امام، ويژگيهاى اخلاقى ايشان بعد از فوت مؤسس حوزه علميه قم، مرحوم آيتاللّه شيخ عبدالكريم حايرى يزدى كاملاً آگاه بود و از آثار ايشان، هرچند كه به چاپ نرسيده بود، اطلاع داشت، سعى مىكرد تمام فعاليتهاى آن حضرت را زير نظر قرار دهد.
حضرت امام تمام تلاش خود را بر اين مبنا قرار داده بودند كه مركزيت و مرجعيت در قم ايجاد شود؛ مركزيتى كه قدرت سياسى تحتالشعاع آن قرار گيرد و مردم ايران در سايه مرجعيت به راحتى بتوانند احكام اسلام را در كشور پياده كنند. امام براى رسيدن به اين هدف از استادان قم و مراجع آن زمان دعوت كردند، مراجعى چون آيتاللّه حجت، آقا سيّدمحمدتقى خوانسارى، آيتاللّه صدر، آيتاللّه شهيد، آيتاللّه كبير و بزرگان ديگرى از علماى تهران.
حضرت آيتاللّه بروجردى در جلساتى كه به منظور مشورت با علما و قبل از ملاقات با نمايندگان رژيم تشكيل مىداد، حضرت امام را نيز جزء مدعوين خود قرارمىداد. به خاطر دارم كه مرحوم آيتاللّه بروجردى توجه كامل به روند حكومت رضاخان داشت و هيچگاه اجازه نمىداد كه قدرت رضاخانى در ايران وسعت بگيرد، به همين دليل هم هر زمان نمايندگانى از مجلس سنا، مجلس مؤسسان و هيئت دولت، قصد تشرف به حضور ايشان داشتند، به سادگى اين ملاقات را نمىپذيرفت و اگر هم قبول مىكرد، غالبا جواب مىداد كه بايد قبل از ملاقات با علما مشورت كنم.
مرحوم حجتالاسلام والمسلمين آقاى سيّدعباس مهرى، نماينده آيتاللّه بروجردى در كويت، برايم نقل كرد كه يك وقت نماينده هيئت دولت، تقاضاى ملاقات با حضرت آيتاللّه بروجردى كرد، ايشان قبل از ملاقات، كسى را به دنبال آيتاللّه خمينى فرستاد و حدود يك ساعت با ايشان در اتاق خلوت مشورت كرد و بعد از آن تصميم گرفت. اين شيوه، معمول حضرت آيتاللّه بروجردى بود كه با علما و مراجع پيرامون مسائل سياسى مشورت مىكرد. نكته حايز اهميت در زمان حيات آيتاللّه بروجردى اين بود كه حضرت امام براى ايشان عظمت فوقالعادهاى قايل بودند، گاهى تعبير مىكردند كه آن حضرت، رئيس اسلام است.
ملاقات شاه با آيتاللّه بروجردى
براى ما طلبههاى كوچك گاهى اين سؤال پيش مىآمد كه چرا آيتاللّه بروجردى اجازه داد كه شاه در سفرى كه به شهر قم آمده بود با ايشان ملاقات كند. اتفاقا همان چيزى كه در ذهن من بود، به ذهن مرحوم حجتالاسلام والمسلمين آقاى شهابالدين اشراقى، داماد حضرت امام رسيد و انگيزهاى شد تا به نحوى، نظر حضرت امام را در مورد اين ملاقات جويا شود، ايشان نقل مىكرد كه يك شب خدمت امام رفتم، ايشان رو به من كردند و فرمودند: «آقاى اشراقى چه خبر؟»، من با لحن تقريبا اعتراضآميزى، حكايت ملاقات حضرت آيتاللّه بروجردى با شاه در قم را بيان كردم، مقصودم از نقل آن مطلب، اين بود كه ايشان اگر تحليلى در اين خصوص دارند، بفرمايند. آن بزرگوار بعد از شنيدن آن مطلب به من فرمودند: «آقاى اشراقى! ديگر سخنى درباره آقاى بروجردى در حضور من نگوييد، ايشان رئيس اسلام است. مصلحت اسلام را همانگونه كه بدانند، عمل خواهند كرد.»
به خاطر دارم كه يكى از آقايان علماى قاينات، مقدارى زعفران براى من به قم فرستاده بود تا اين هديه ناقابل را بنا بر روش و سوابقى كه با حضرت امام داشت به محضر ايشان ببرم.
صبح ساعت 8 يا 9 يكى از روزهاى زمستان سالهاى 40 تا 41 بود كه به منزل آن بزرگوار رفتم و اجازه ورود خواستم، ايشان اجازه فرمودند تا داخل شوم، ايشان زير كرسى نشسته، در حال نوشتن بودند، ميهمانى هم داشتند كه در آنجا بود.
آن زمان، موقعى بود كه حضرت آيتاللّه العظمى بروجردى عليه «حظيرهالقدس» بهاييها در تهران بياناتى ايراد كرده بود و آقاى فلسفى هم سخنرانيهاى زيادى درباره اين موضوع ايراد مىكرد كه جار و جنجالى بلند كرده بود، به حدى كه مردم ريخته و آن كلاهك «حظيرهالقدس» بهاييان را خراب كرده بودند.
ميهمان امام در اين باره از ايشان پرسيد: «گويا حضرت آيتاللّه بروجردى تصميم دارد، قيام كند و...»، بعد از ايشان سؤال كرد: «به نظر شما حالا موقع اين كار هست يا خير؟»، حضرت امام فرمودند: «من ايشان را از ديرزمان مىشناسم، ايشان در مقابل تبليغات ضددين حساس هستند. به خاطر دارم كه در زمان رضاخان هم، كه ايشان در بروجرد تشريف داشتند، آنگونه بودند كه اكنون در اينجا هستند. ايشان مسلم فكر كردهاند، حالا من نمىدانم كه اين حركت به نتيجه نهايى مىرسد يا نمىرسد، الآن ايشان رئيس اسلام هستند، ايشان مصلحتى مىدانند، ان شاءاللّه صلاح مسلمين است.».
تشخيص حضرت امام آن بود كه بايد زعامت برعهده يك نفر باشد. ايشان در طول مدت زندگى آيتاللّه العظمى بروجردى با وجود مشاوران مختلف بويژه در امور سياسى طرف مشورت آن بزرگوار بودند، هيچگاه خودشان مستقيما مصلحت نمىدانستند كه قلم به دست گيرند و چيزى بنويسند و يا اينكه در مجلس درس خود مطلبى بفرمايند.
سياست سكوت
حضرت امام جريانات سياسى آن زمان را به طور دقيق زيرنظر داشتند، نهضت آيتاللّه كاشانى، حركت دكتر مصدق، فعاليتهاى فداييان اسلام تا مرحله شهادت شهيد نواب صفوى و ياران عزيزش و... تمام اينها را ايشان مورد توجه قرار مىدادند.
دقت در مسائل سياسى براى انجام يك حركت بزرگ در آينده از ابتدا مورد توجه ايشان بود، اين توجه و دقت را همه روزه در چهره ايشان و محيط درس به خوبى احساس مىكرديم. حضرت امام سعى داشتند، ما را براى اين حركت بزرگ آماده كنند. ايشان چه در روزهاى درس، يا در كلاس اخلاق و يا روزهاى چهارشنبه كه دوستان تقاضا مىكردند، ما را نصيحت كنيد، بعد از بيان مطالبى به اينجا مىرسيدند كه فعلاً مصلحت اين است، سكوت كنيم تا خداوند وقت حركت ما را نزديك كند.
زمينهسازى حركت اسلامى
امام به مناسبتهاى مختلف، شاگردان خود را موعظه مىفرمودند. اين برايمان كاملاً مشخص بود كه اين نصايح زمينه حركت بزرگى است كه ايشان براى آينده آن را مطالعه مىكنند.
جريانهاى سياسى مختلفى در آن زمان به وجود مىآمد، ولى ايشان پيرامون آنها هيچ عكسالعملى نشان نمىدادند؛ مثلاً حسينقلى شعارهايى در مورد نفت بيان كرد و يا شمس قناتآبادى سر و صداهايى مىكرد، اما امام اصلاً به آنها اعتنايى نكردند، حتى در مدرسه فيضيه بعد از شهادت برادران فداييان اسلام قضايايى پيش آمد كه امام پيرامون آن عكسالعملى نشان ندادند.
در عين حال كه مىدانستيم آن بىاعتنايى در مورد سخنان افراد مختلف و اين سكوت در مورد قضاياى شهادت فداييان اسلام، به دليل مطالعه ايشان براى انجام حركت گسترده در آينده بود. استاد غالبا در درس اخلاق خود سعى مىكردند، شاگردان خود را در ابعاد گوناگون براى اين حركت مهم آماده نمايند. يادم مىآيد كه در درس اخلاق پيرامون ريا و عجب، مطالبى مىفرمودند كه بسيار جالب توجه بود. ايشان مىفرمودند: «برحسب روايات، عجب، ريا و خودنمايى، عمل را باطل مىكند، نه تنها باطل كه انسان را پست، ذليل و منزوى خواهد نمود، اين خصوصيات باعث مىشود كه انسان داراى طبيعتى پست گردد.» و بعد در بيان راه علاج اين خصايص مذموم اخلاقى مىفرمودند: «براى اينكه در همه عمر خود، اين رذايل به سراغ انسان نيايد، بايد به دو نكته توجه نمود: اول اينكه همه از او هستيم و به سوى او خواهيم رفت. ـ اناللّه و انااليه راجعون ـ و نكته دوم اينكه از هيچ كس، غير خدا نبايد ترسيد ـ و لا يخشون احدا الااللّه و كفى باللّه حسيبا ـ».
در پرتو اين سخنان بود كه ايشان توانستند، شاگردانى پرورش دهند كه غير از خدا از هيچ كس خوف و هراسى نداشته باشند، اينكه غير از ربالعالمين هيچ حركتى را مؤثر ندانند. ايشان با ذكر نمونههايى از زمان صدر اسلام به ما توان مبارزه مىبخشيدند، مثلاً به ياد دارم در مناسبتى مىفرمودند: «صدر اسلام چنين بود، رسول خدا، اين راه را تمام كرد تا حمزهها، جعفرها، ابوذرها و ديگر جوانان شجاع، استعداد آن را پيدا كردند كه از كنار رختخواب همسرشان در شب احد به ميدان رزم آيند و شهيد شوند. در راه خدا مانند حنظله غسيل الملائكه بسيار هستند.».
وفات آيتاللّه بروجردى
عيد سال 1340 آيتاللّه العظمى بروجردى از دنيا رفت. مراسم تشييع جنازه، دفن و مراسم سوگوارى و عزادارى براى ايشان چه در داخل و چه در خارج از كشور بسيار چشمگير بود. به نظر من اين زمينه مهمى شد تا اگر در گوشه و كنار و يا در خارج كشور، بلادى وجود داشتند كه پى به عظمت حوزه علميه قم نبرده بودند، اهميت آن را مورد توجه قرار دهند، چرا كه در مدت چهل روز عزادارى از كشورهاى دور و نزديك شيعيان آمدند و عظمت حوزه علميه قم را از نزديك ديدند، البته هر كس به قم مىآمد، مىديد كه مهمترين درس بعد از درس آيتاللّه بروجردى، دروس خارج فقه و اصول حضرت امام است، چرا كه محضر درس آن حضرت به حدى شلوغ مىشد كه غالبا جا نبود.
بعد از وفات آيتاللّه بروجردى تمام تلاش رژيم شاه بر اين بود كه به حوزه علميه قم توجهاى نكند، به همين جهت شاه تلگراف تسليت خود را خطاب به آيتاللّه العظمى حكيم نوشت. با اين عمل، شاه مىخواست بگويد كه مرجعيت از اين به بعد در نجف مىباشد نه در قم، دستگاه رژيم خيال مىكرد كه تعيين كننده مرجعيت اوست، اين كار درست در زمانى بود كه حضرت امام، تمام سعى و تلاششان بر اين بود كه مرجعيت از ايران منقطع نشود، به همين منظور هم براى پر بار كردن همه جهات علمى حوزه و تربيت شاگردان شايسته و بايسته تلاش مىكردند. همين دقتنظر امام و تلاش ايشان در غنىسازى حوزه علميه قم، رژيم شاه را به وحشت انداخته و رژيم در تلاش بود كه مركز ثقل مرجعيت به شهر نجف انتقال پيدا كند تا خطرى جدى نظام سلطنت را تهديد نكند.
پس از فوت آيتاللّه بروجردى، شاه در سخنرانى خود در تبريز گفته بود: «سدى بر سر راه ترقى و حركت به سوى تمدن بزرگ وجود داشت كه اكنون آن سد شكسته شده است.»، پس از آن هم در كاخ سفيد كه به دعوت كندى رئيسجمهور وقت امريكا در آنجا بهسر مىبرد، اين جمله را گفت: «دين در كشور من نقشى ندارد.». وقتى براى امام اين جمله را نقل كردند، ايشان سر مباركشان را پايين انداختند و چيزى نفرمودند. حضرت امام در انتظار فرصتى بودند تا جواب مناسبى به حرفهاى شاه بدهند.
شهريه طلاب
بعد از رحلت آيتاللّه بروجردى، مرحوم آيتاللّه حاج آقا مرتضى حايرى فرزند استاد بزرگ و مؤسس حوزه علميه قم، حاج عبدالكريم حايرى مجلسى در منزل خود تشكيل داد. در اين جلسه از مدرسان عالىمقام كه به نحوى سرنوشتساز بودند، دعوت شده بود تا درباره اينكه چه كسى پرداخت شهريه قم را برعهده گيرد، تصميمگيرى نمايند.
در آن جلسه پيشنهادهاى مختلفى ارائه شد، امام در آن جلسه فرمودند: «من الآن در دستم پولى نيست، چنانچه دستم باز شد، هيچگونه مضايقهاى در اين جهت ندارم.»، حضرت آيتاللّه گلپايگانى كه در اين جمع حضور داشتند، گفته بود: «من حاضرم منزل شخصى خود را بفروشم و شهريه اين ماه طلاب را بپردازم.». خلاصه هر يك از بزرگان و مدرسان حوزه علميه قم در اين باره چيزى فرمودند.
تشكيل اين جلسه بيشتر به اين دليل بود كه رژيم تلاش مىكرد تا توجه مردم را از حوزه علميه قم به طرف حوزه علميه نجف بكشاند و چنين وانمود مىشد كه حوزه علميه قم به دليل عدم توان در پرداخت شهريه طلاب، استقلال و مركزيت خود را از دست خواهد داد.
حمايت مالى
رژيم شاه، علىرغم تبليغات گستردهاش در اين كار موفق نشد و ما شاهد بوديم كه بازاريان تهران به شهر قم مىآمدند و وجوهات شرعى خود را به محضر امام مىدادند. بههرحال خدا عنايتى كرد و از بركت اين حركت، مردم كشور دريافتند كه زعامت را در قم بايد حفظ نمايند. البته لازم به ذكر است كه اين كار در نتيجه تلاش امام به وجود آمد، چون ايشان با بيانات و ارشاداتشان و در سايه قدرت قلم و قاطعيت خود توانستند، سيل وجوهات را از اطراف و اكناف ايران، حتى از ساير كشورها به طرف شهر قم سرازير كنند، به ياد دارم كه از كشورهاى پاكستان و هندوستان نيز وجوه شرعيه به شهر قم مىرسيد.
به اين ترتيب برخلاف تصور عدهاى كه گمان مىكردند، حوزه علميه قم بعد از رحلت حضرت آيتاللّه بروجردى از هم خواهد پاشيد، نه تنها چنين نشد، بلكه تعداد طلبهها و قدرت مالى آنها نيز بيشتر از قبل شد.
توجه امام به دانشجويان
نكتهاى كه در اعلاميههاى امام مهم بود، توجه و خطاب ايشان نسبت به دانشجويان دانشگاهها بود، چيزى كه در اعلاميههاى بزرگان ديگر به مناسبت رويدادهاى گوناگون ديده نمىشد، اين توجه امام به نسل جوان و محصل موجب شد كه دانشگاه تهران تكان بخورد.
موضع امام در برابر اصلاحات ارضى
در طى سال 1340 به دليل اينكه رويداد خاصى نيز از اصلاحات ارضى دكتر امينى به چشم نمىخورد، حضرت امام هيچ اقدامى نكردند. سال 1341 كه سياست رژيم، پيرامون اصلاحات ارضى وارد مرحله جديدى گرديد و اين كار به طور جدى توسط دولت دنبال شد و روزنامههاى داخلى و خارجى پيرامون آن مطالبى نوشتند، علما و فضلاى حوزه علميه قم به محضر امام شرفياب شدند تا در اين خصوص با ايشان مشورت نمايند، حضرت امام در جواب به آنها فرمودند: «هر چيزى وقتى دارد، الآن مسئله مالك و رعيت است، يك مسئله عادى است، بايد به موقعش حركت كرد.»
اولين حركت امام
بعد از رحلت آيتاللّه العظمى بروجردى، رژيم شاه براى آنكه قدرت علما را محك بزند، دست به يك سلسله شگردها زد. اولين سر و صدايى كه در قم توسط دستگاه حكومتى و قبل از مطرح شدن قضيه انجمنهاى ايالتى و ولايتى مطرح شد، آن بود كه روزنامهها چيزهايى نوشتند، مبنى بر اينكه شهر قم عقب مانده است و چون به مركز پايتخت نزديكتر است بايد خودش را به تمدن نزديك نمايد. آنها در روزنامههاى خود اين پرسش را از مردم مىكردند كه چرا در شهر قم سينما وجود ندارد؟ چرا باغ ملى در قم نيست؟ چرا مركز گردش و تفريح براى دختران و پسران وجود ندارد؟ چرا دبيرستانهاى دخترانه و پسرانه در اين شهر وجود ندارد؟ و... .
بعد از اين جريانها عدهاى از طلاب دور هم جمع شدند و نامهاى خدمت آقايان علما و استادان محترم حوزه علميه نوشتند كه به نتيجهاى نرسيد، اما آن نامه را كه تعداد زيادى از طلاب امضا كرده بودند، يكى از آقايان خدمت حضرت امام آورد، ايشان بعد از مطالعه نامه به آقاى شيخ حسن صانعى فرمودند: «به رئيس شهربانى قم بگوييد اينجا بيايند.» وقتى رئيس شهربانى قم خدمت ايشان آمد، آقا طومار را در برابر او قرار دادند و بعد عبارتى قريب به اين مضمون به او گفتند: «زمزمه هرزگى به گوش مىرسد.»، او اين امر را تكذيب كرد. امام در نهايت به او فرمودند: «الآن شما ضرر بدهيد كه اينجا قم است، اينجا محل عش آل محمد صلواتاللّه عليه است و...» اين اولين ندايى بود كه بعد از رحلت حضرت آيتاللّه بروجردى رژيم را متوجه اهميت حوزه علميه قم نمود، اما رژيم شاه از اين كار درس عبرت نگرفت و دست به تلاش مذبوحانه ديگرى زد.
لايحه انجمنها و مقاومت امام خمينى
رژيم شاه تصور مىكرد كه با فوت حضرت آيتاللّه بروجردى، نيروى روحانيان از نظر مرجعيت سياسى رو به ضعف رفته است، اما براى مطالعه دقيق و آگاهى از ميزان قدرت روحانيان، لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى را در هيئت دولت مطرح ساخت و در شانزده مهر سال 41 آن را به تصويب رساند. امام خمينى كه در آن زمان به عنوان مرجع تقليد در قم اقامت داشتند، كاملاً دريافته بودند كه توطئهاى بزرگ توسط رژيم در كار است كه تصويب اين لايحه مقدمهاى براى اجراى آن مىباشد و رژيم مىخواهد عكسالعمل روحانيان را مطالعه كند، لذا به سرعت واكنش نشان دادند و براى اتخاذ تصميمات لازم، علماى طراز اول قم را به اعلام نظر دعوت كردند، نظر ايشان آن بود كه تشكيل اين نوع جلسات ادامه داشته باشد. روزى در مجلس درس فرمودند: «من لازم مىدانم كه همه علماى ايران براى مصالح اسلام و مسلمين، لااقل براى مصالح منطقه خودشان، يك شب در هفته دور هم اجتماع كنند.».
اولين جلسه را خود اين بزرگوار در منزلشان تشكيل دادند و از مدرسان آن روز قم جهت شركت در آن جلسه دعوت كردند. در آن جلسه حدود هجده نفر شركت كردند، همچون مرحوم آيتاللّه سيّدمحمد داماد، مرحوم آيتاللّه شيخ مرتضى حايرى يزدى، مرحوم آيتاللّه ميرزا هاشم آملى، آيتاللّه گلپايگانى، آيتاللّه نجفى و برخى ديگر از بزرگان و استادان حوزه . نظر ايشان در آن جلسه اين بود كه قيام براى مصالح اسلام وظيفه هر فرد مسلمان است، هر شخصى به سهم خود بايد در اين قيام سهيم باشد، ايشان عقيده داشتند آنانى كه در حوزههاى علميه داراى سمتى هستند و يا زعامتى دارند، در اولويتند، بنابراين براى توجه علماى ساير شهرها به اهميت مسئله براى آنها نامه نوشتند و اين وظيفه مهم را به آنها تذكر دادند.
نظر امام آن نبود كه خود شخصا قيام به كار خاصى نمايند، بنابراين در جملات، كلمات و متن اعلاميههايشان، محور، دو كلمه بود؛ محور اصلى كه عبارت بود از حمايت از اسلام و رفع منكرات. محور دوم، اثبات مسئوليت براى هر شخصى كه موقعيتى دارد. محور دوم مقدمهاى بود براى رسيدن به آن محور اصلى كه همانا دفاع از اسلام و نهى از منكر بود.
امام گاهى از برخورد برخى از افراد شكايت داشتند و هميشه مىفرمودند: «چرا گاهى از آقايان اينگونه فكر مىكنند؟ چرا تصور مىكنند كه قدرت نداريم؟ اثر ندارد، فعلاً مصلحت نيست. زمان مناسب فرا نرسيده است و...، مگر دفع منكر و امر به معروف، زمان مىشناسد؟» و براى اثبات مدعى خود، صدر اسلام و زمان حضرت رسول صلواتاللّه عليه و اميرالمؤمنين را مثال مىزدند كه براى آنان شب و روز، سفر و حضر فرق نمىكرد. رسول خدا هر وقت لازم مىديد كه نامهاى براى سلاطين بزرگ جهان بنويسند، مىنوشتند، هر وقت كه مصلحت بود تا خودشان به يكى از عشاير و قبايل تشريف ببرند و حرف بزنند تشريف مىبردند.
يك روز ايشان تند شدند و فرمودند: «رسول خدا كه از مكه تنها به طائف تشريف بردند، در صورتى كه مىدانستند يك نفر هم در آن شهر، يار نيست، آيا ايشان فكر كردند كه حالا وقتش فرا نرسيده؟ اصلاً مسلمان وظيفه دارد كه هميشه حرف حقى را كه بايد بزند به موقعش بزند، لكن نبايد خارج از اعتقادش باشد.»
پيامهاى ويژه
بعد از اين جريان، امام براى شروع نهضت خود، ابتدا نامههايى به خط مبارك خود خطاب به علماى شهرهاى ايران و نجف نوشتند و در آن نامهها نسبت به خطرى كه اسلام را تهديد مىكرد، هشدار دادند. به خاطر دارم كه در اين خصوص به اكثر شهرها نامه نوشتند. نامههاى استان آذربايجان را امر فرمودند كه جناب آقاى سبحانى ببرد، استانهاى جنوبى و كرمان را جناب آقاى علىاكبر هاشمى رفسنجانى و برخى را مرحوم شهيد سعيدى بردند، همينطور تقسيم فرمودند تا نوبت به مشهد و استان خراسان رسيد كه ولايت اصلى من است، به من امر فرمودند: «ده تا نامه است كه بايد شما ببريد.»، قرار شد اواخر شب به منزل ايشان بروم و نامهها را از ايشان تحويل بگيرم.
شب ساعت ده بود كه جهت دستبوسى خدمت ايشان مشرف شدم. شخصا تشريف آوردند دم در و نامهها را به من دادند و فرمودند: «بعد از اذان صبح برو، طورى كه كسى از رفتن تو آگاه نشود. وقتى وارد شهر مقدس مشهد شدى، ابتدا به حرم علىبنموسىالرضا عليهالسلام مشرف شو، سلام مرا برسان و از قول من اين جمله را به آن حضرت بگو: «آقا! امر عظيمى را شروع كردهايم، اگر در مصلحت اسلام است، شما عنايت كنيد و ما را تأييد نماييد و اگر مصلحت اسلام نمىباشد، ما را از ادامه اين كار بازداريد.». بعد ايشان در ادامه سخنان خود فرمودند: «مىروى به منزل بزرگان و اين نامهها را به آنها مىدهى.»
پيام اول: آيتاللّه ميلانى
به خاطر دارم از ميان نامههايى كه بايد به علماى خراسان مىرساندم، نامهاى خطاب به آيتاللّه ميلانى بود. بنا داشتم كه وقت خلوتى بگيرم و نامه را به دست مبارك ايشان بدهم. وقتى نامه را خدمت آن حضرت دادم، جملات آن را بلند خواندند، به طورى كه من هم مىشنيدم. اجمال آن مطالب به دو نكته حساس منتهى مىشد: نكته اول، مقصود حرمت و نهضت را بيان مىداشت و تذكر اين مطلب كه بايد در مقابل اين همه منكرات يك حركت جدى نمود تا اينكه دستگاه اجنبى گمان نكند ديگر حوزه علميه قم خالى شده است و كسى نيست كه براى اسلام فرياد بزند، نكته دوم آن بود كه محور اصلى و حساس شاه است و قدرتى كه پشت سر او يعنى امريكا مىباشد.
حضرت آيتاللّه ميلانى بعد از خواندن نامه، آن را تا كردند و به من فرمودند: «تا شما مسافرت را تمام كنى و برگردى، من جواب آن را خواهم نوشت.» و بعد در ادامه گفت: «به ايشان، حضرت امام، شخصا بگوييد كه من همهجا همراه شما هستم، حركت مىكنم، حتى اگر شده، خراسان را ترك مىكنم و به تهران مىآيم و در صورت لزوم به قم خواهم آمد. انشاءاللّه كه هميشه امدادهاى غيبى همراه ايشان باشد.»
پيام دوم: آيتاللّه حاج آقا حسن قمى
نامه دوم متعلق به آيتاللّه حاج آقا حسن قمى بود. نامه را خدمت ايشان بردم، نامه را گرفت، اما در حضور من باز نكرد، فقط فرمود: «جواب را خودم براى ايشان خواهم فرستاد.»، بنده چون فقط مأمور رساندن پيام بودم، مجلس را ترك كردم.
پيام سوم: حاج ميرزا احمد كفايى
نامه سوم براى حاج ميرزا كفايى بود. شب هنگام به منزل ايشان رفتم و نامه را دادم، نامه را خواند و در حالى كه سرش را تكان مىداد، به من گفت: «اين نامه، بوى خون مىدهد و...». بنده به ايشان عرض كردم اين نامهها كه حضرت امام براى ساير مراجع فرستادهاند، حاصل جلسات دقيق شبهاى شنبه و يكشنبه است؛ جلساتى كه بعضا تا اذان صبح طول مىكشيد. اين مطالب را بدان جهت خدمت آقاى كفايى بيان كردم تا ايشان بدانند، اقدام به اين عمل توسط حضرت امام در نتيجه مشورت با ساير علماى قم انجام پذيرفته است، چون احساس كردم، ايشان قانع نمىشود در ادامه سخنان خود گفتم: «آيا شما آقاى بهبهانى را قبول داريد.»، ايشان گفتند: «آقاى بهبهانى عقل كل است.»، وقتى اين حرف را شنيدم، فتوكپى نامه آقاى بهبهانى كه شاهدى بر اعتراض آن حضرت به تصويبنامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى بود، به ايشان نشان دادم. با اين كار نظرم آن بود كه به آقاى كفايى بفهمانم كه آيتاللّه بهبهانى هم اقدام كرده است. دست آخر جريان ملاقات خودم را با آيتاللّه براى ايشان نقل كردم. جريان ملاقات به قرار زير بود.
ملاقات با آيتاللّه بهبهانى
قبل از انجام سفر خود به استان خراسان، صبح زود به تهران رسيديم. شروع آفتاب بود كه به خانه آقاى بهبهانى رفتيم. پسر ايشان، آقا جعفر، دم در آمدند و وقتى دانستند كه قصد ديدار با پدر ايشان را داريم، گفتند: «پدرم حال ندارد.». براى آنكه بتوانم با ايشان ملاقات كنم، گفتم: «به ايشان بگوييد يكى از شاگردان آيتاللّه حاج آقاى روحاللّه خمينى آمده است، به ما اجازه بدهند تا با ايشان ملاقات كنيم، سؤالى از ايشان داريم.». بعد از چند لحظهاى آمد و گفت: «بفرماييد.».
من بودم و آيتاللّه خزعلى و آقاى حرمپناهى، خدمت ايشان رسيديم آقاى بهبهانى مريض و در حال استراحت بودند، يكى از دو نفر همراهم، آيتاللّه خزعلى يا آقاى حرمپناهى از آقاى بهبهانى پرسيدند «آقا! نامههايى براى اسداللّه علم فرستاده شده است، اما جوابهاى آن نمىآيد و يا اگر بيايد جواب مناسبى نمىباشد، ما خوف داريم از اينكه اين حركت متوقف شود و يا زياد طول بكشد.». ايشان بعد از شنيدن اين سخنان در حالى كه عمامه كوچكى را كه معمولاً در منزل برسر مىگذاشتند، برداشتند و فرمودند: «نخير، مطلب بالاتر از اين حرفهاست. در مشروطه هم به ياد دارم كه سرد و گرم مىشد؛ اين حركت، سرد دارد، گرم دارد، طول مىكشد، زمان مىبرد، بايد صبر كرد و بايد تحمل كرد.» و بعد با ناراحتى بسيار ادامه دادند: «واللّه من با اين پسرك كنار نيامدم، مگر به منظور اينكه بتوانم براى اسلام كارى انجام دهم. اكنون هم به او پيغام شفاهى دادهام كه تو يك طرف جوى و من طرف ديگر آن.» و بعد رو كردند به آقا جعفر، فرزندشان و فرمود: «اگر من مردم، جنازه مرا غسل مىدهيد و در مسجد شاه مىگذاريد، آن را بر نمىداريد تا اين تصويبنامه شوم لغو شود.».
از ايشان پرسيدم كه به نظر مباركتان در اين حركت و نهضت به چه نتايجى مىرسيم و بعد از فوت آيتاللّه بروجردى با حوزه علميه چه مىخواهيد بكنيد؟ در جواب فرمود: «آنان ـ اشاره به دستگاه سلطنتى ـ اگر قدرت پيدا كنند، بنا دارند عمامه شما را بردارند، شما را از تمام صحنهها خارج سازند. حال اگر تسليم شويد، بايد از صحنه خارج شويد و اگر تسليم نشويد يا كشته مىشويد، يا مظلومانه از صحنه بيرون مىرويد و يا پيروز مىشويد، در هر حال سعادت و افتخار با شماست.» و بعد ايشان در ادامه سخنان خود درباره حضرت امام فرمود: «آقاى حاج آقا روحاللّه خمينى، مرد مجتهد و عادلى است. قلم ايشان رشيد و تواناست. اقدام او بسيار بجاست و من آنچه بتوانم انجام خواهم داد.»
وقتى اين ملاقات را براى آقاى كفايى نقل كردم، متغيّر شد و سرش را تكان داد و گفت: «ديگر من نمىفهمم، من كه نمىفهمم، ليكن به مهندس سالور چيزى خواهم نوشت تا آن را به شاه بدهد.»
پيام چهارم: آيتاللّه آقا شيخ مجتبى قزوينى
چهارمين نامه متعلق به آيتاللّه آقا شيخ مجتبى قزوينى بود، ايشان مورد قبول تمام علماى محترم مشهد بودند و در صدر علماى عارف، فاضل و متدين آن زمان محسوب مىشدند. وقتى نامه را خدمت ايشان برديم، فرمود: «اجازه بدهيد تا ساير علما را نيز دعوت كنم و نامه را در حضور آنان بخوانم.» و چنين نيز كرد. جمعى از علما را دعوت و نامه را با صداى بلند در جمع آنان قرائت كرد. مضمون نامه حضرت امام به ايشان همان مطالبى را دربرداشت كه در نامه به آيتاللّه ميلانى بود. آيتاللّه قزوينى در پايان بعد از دعا به وجود مقدس آقا امام زمان (عج) و آرزوى سلامتى براى حضرت امام فرمود: «ما تا آنجا كه قدرت داشته باشيم، به دنبال راه ايشان حركت مىكنيم.» و بعد هم به طور جدى ادامه دادند: «البته بايد و بايد چنين حركتى بشود، به دليل اينكه اجنبى گمان مىكند، با فوت آيتاللّه بروجردى درها به كلى بسته شده، ديگر كسى نبايد جرئت تكان خوردن هم داشته باشد.»
پيام پنجم: آقاى سيّدحسن تهامى
نامه ديگر امام خطاب به آقاى سيّدحسن تهامى بود، ايشان از بزرگان استان خراسان و همدوره آقاى كليم و داراى قدرت و نفوذ فراوانى بود. براى ملاقات با ايشان و دادن نامه حضرت امام به شهر بيرجند سفر كرديم. آقاى سيّدحسن تهامى وقتى نامه را خواند از آن بسيار تجليل كرد و جواب نامه را همانجا نوشت و به ما داد.
پيام ششم: حاج آقا حسين آيتى
نامه بعدى براى حاج آقا حسين آيتى بود. او هم از كهن مردانى بود كه از شاگردان مرحوم آيتاللّه قاضى به حساب مىآمد، ايشان بعد از خواندن نامه فرمودند: «من هر آنچه كه بتوانم كمك خواهم كرد.»
پيام هفتم: حجتالاسلام والمسلمين كفعمى
نامه بعدى بايد به دست مرحوم حجتالاسلام والمسلمين آقاى كفعمى مىرسيد. براى رساندن پيام به ايشان به طرف زاهدان حركت كرديم و شب وارد منزل آن مرحوم شديم، ايشان در آن موقع امام جمعه آنجا بود، وقتى نامه را به ايشان تقديم كرديم، با احترام آن را بوسيد و به چشمانش كشيد و رو به ما كرد و گفت: «چه خوب! اين نامه به موقع به دستم رسيد، چون ما با قاضى عبداللّه، امام جمعه بلوچستان، قرار گذاشتهايم كه يك جمعه من در اينجا نماز بخوانم و ايشان به اينجا بيايد و يك جمعه ايشان نماز بخواند و من جهت شركت در نماز جمعه به آنجا بروم. حسناتفاق، فردا جمعه است و نوبت من است. او با سران قدرتمند بلوچ و مردم بلوچستان به شهر ما مىآيند، با آنان موضوع را مطرح خواهم كرد.».
خدمت ايشان عرض كردم كه اگر فردا برايتان ممكن است در اين خصوص طومارى تهيه شود تا روحانيان اين شهر چه عام، چه خاص و همچنين مردم، آن را امضا كنند و ما طومار را به قم ببريم، ايشان همانجا فرمودند تا يك پارچه سفيد به طول بيستوچهار متر آوردند و دستور دادند به نحو شايستهاى در مسجد و نزديك منبر آويزان شود تا مردم بيايند و آن را امضا نمايند؛ عبارت زيبايى هم در ابتداى اين طومار نوشتند، مضمون نوشته اين بود: «آيتاللّه حاج آقا روحاللّه خمينى بعد از آيتاللّه بروجردى از بزرگترين اساتيد درس خارج و از زعماى بزرگ حوزه علميه قم مىباشند، فرامين معظمله از نظر دينى متاع است و ما همه حاضريم از هر لحاظ ايشان را حمايت كنيم و از دستوراتشان فرمان بريم.».
ظهر جمعه به مسجد جامع شهر آمديم. مشاهده كرديم حدود شش ـ هفت متر از پارچه سفيد، امضا شده است. امام جمعه زاهدان بنا بر شيوهاى كه خودش در آن زمان داشت، كفن پوشيد و در حالى كه در يك دست شمشير و در دست ديگر قرآن داشت، شروع به خواندن خطبههاى نماز كرد. در خطبه دوم، نامه را از جيبش بيرون آورد و بعد از تجليل بسيار زياد از مقام مرجعيت و رهبرى امام نامه را براى شركتكنندگان قرائت كرد و بعد خطاب به مردم بلوچ و مرزنشينان اظهار داشت: «مسئله مربوط به اسلام است؛ مسئله فردى نيست، سقفى و موضعى هم نمىباشد، اين ندا، نداى همه علماى عالىمقام قم است كه در عبارت اين بزرگوار و به قلم ايشان بيان شده است.».
وقتى متن نامه حضرت امام را براى مردم مىخواند، مردم صلوات فرستادند. مجددا آن را بلند خواند و باز مردم صلوات فرستادند. در خاتمه ايشان در بيان عظمت حوزه علميه قم فرمودند: «وقتى من براى شركت در مراسم عزادارى و سوگوارى آيتاللّه بروجردى به قم رفتم، در آنجا عظمت علما را ديدم و فهميدم كه آيتاللّه خمينى داراى موقعيت مناسبى در حوزه قم مىباشند.». ايشان در آخر به ما گفت: «من از اينكه اين بزرگوار، آيتاللّه خمينى، قلم به دست گرفته و مرا قابل و لايق دانسته است، بسيار خوشحالم. انشاءاللّه اين طومار امضا مىشود و آن را به قم خواهيد برد. شما مطمئن باشيد كه همه ما جانا و مالاً تابع (علماى) قم هستيم.».
سه نامه ديگر را كه يكى به آقاى حاج آقا بزرگ شاهرودى در شاهرود و دو نامه ديگر به علامه سمنانى و آقاى نجات در سمنان تعلق داشت به من دادند، چون بايد هرچه زودتر از مشهد به قم بازمىگشتم، آن نامهها را به سمنان و شاهرود پست كردم. بعدا خبر يافتم كه آنان بهموقع جواب نامه را خدمت امام فرستادهاند.
پيام به بازاريان مشهد
حضرت امام به من شفاها فرموده بودند كه با تجار سرشناسى كه در مشهد مىشناسم، صحبت كنم و آنها را در جريان امر قرار دهم. من يكى از بازاريان به نام آقاى حاج عبداللّه حسينى را كه از تجار متنفذ مشهد بود، ديدم و مطلب امام را به ايشان عرض كردم. او در حالى كه دستان خود را بر روى چشمانش قرار مىداد، گفت: «تجار را دعوت مىكنيم، در اين جهت طومار مىنويسيم و آن را براى آقا مىفرستيم، در ضمن به ايشان اطمينان دهيد كه ما مالاً و جانا همه جور موافق هستيم.»
تشكيل جامعه مدرسان
بعد از دعوت امام خمينى از روحانيان و بويژه از اساتيد و مدرسان حوزه علميه قم جهت تشكيل جلسات هفتگى براى بررسى و اظهار نظر پيرامون مسائل سياسى جامعه ايران احساس شد كه بايد حوزههاى علميه به منظور لبيك به درخواست حضرت امام خمينى تشكل يابد؛ تشكلى در طول تشكل ساير مراجع و براى رسيدن به يك هدف واحد كه همانا انسجام در فعاليتها، جهتگيريها و مبارزات بود و براى تحقق اين منظور، ايجاد جامعه مدرسان ضرورى به نظر رسيد.
ايجاد اين نهاد سازمانيافته، از دو جهت ضرورى بود: جهت اول آنكه خطاب استاد بزرگوار به تمامى طلاب بود، ايشان به كرّات مىفرمودند: «شما طلبهها به سهم خود وظيفه داريد كه حركت كنيد و با منكرات و مصايب وارده بر اسلام مقابله كنيد.». جهت ديگرى كه وجود يك تشكل را ضرورى جلوه مىداد، آن بود كه يك نهضت بزرگ در حال شكلگيرى بود و براى كارآيى بيشتر آن، نياز به نيروهاى فعال اجرايى در خود حوزه علميه، احساس مىشد.
اين دلايل باعث شد تا در سايه جلسات هفتگى كه شبهاى يكشنبه به دعوت امام تشكيل مىشد، افراد همفكر و هماهنگ، اين تشكل را به وجود آورند. پايهگذاران اين اجتماع افرادى چون مرحوم شهيد ربانى شيرازى، آيتاللّه منتظرى، آيتاللّه ابراهيم امينى، آيتاللّه مكارم شيرازى، آيتاللّه جعفر سبحانى، آيتاللّه موسوى اردبيلى، آيتاللّه ابوالقاسم خزعلى، آيتاللّه جنتى و آيتاللّه فاضل بودند كه كارهايى چون تشكيل جلسات هفتگى، انجام كارهاى اجرايى، سازماندهى تصميمات گرفته شده در جلسات، تلاش در جهت تحقق بخشيدن به نتايج به دست آمده و... از جمله وظايف اين نهاد نوپا بود كه غالبا با مشورت استاد عزيز، حضرت امام، انجام مىپذيرفت.
به ياد دارم كه يك وقت آقايان بنا داشتند كه در جمع خودشان براى اينكه حركتها منسجم شود، اعلاميهها شبيه يكديگر، يعنى دو منظور و سه منظور نباشد، به ديدار تكتك زعماى حوزه بروند و در اين جهت هماهنگى لازم انجام شود. گاهى لازم مىشد، به تهران بيايند و بزرگان آنجا را در جريان تصميمگيريهاى خود قرار دهند. يكى از دوستانى كه در اين جهت فعاليت چشمگيرى داشت، مرحوم ربانى شيرازى بود، ايشان علاوه بر اينكه اصرار داشت تا اين پيوند مستحكمتر شود، فعاليت گستردهاى نيز انجام مىداد.
اين تشكل به معنى امروزى آن، حالت مستقل نداشت، فقط زمينهاى بود براى حمايت از بزرگان حوزه، صدور و انتشار اعلاميهها و... كه بيشتر در حول و حوش كارهاى اجرايى فعاليت مىكرد. البته بعد از اينكه حضرت امام تبعيد شدند، آنها احساس مسئوليت بيشترى كردند و گاهى به مناسبت، مجلس مىگرفتند و در فيضيه جمع مىشدند، سخنرانى مىكردند. مىتوان سابقه اين حركت را به سالهاى 32 ـ 31 و بعد از حمله اسرائيل به فلسطين برگرداند.
در آن سالها عدهاى از آقايان فضلا و طلاب، دستجمعى به منزل استاد محمدتقى خوانسارى رفتند و از ايشان خواستند تا سخنرانى كند. حوزه علميه با اين اقدام خود در صدد بود تا از ملت مظلوم فلسطين حمايت كند و اذهان عمومى را متوجه اهميت اين مسئله نمايد، به همين مناسبت اولين سخنرانى در مدرسه فيضيه انجام شد و سخنران آن هم آقاى منتظرى بود. از آنجا همگى به منزل آيتاللّه بروجردى آمدند و ضرورت اقدامى مناسب در اين خصوص به ايشان عرض شد. معظمله در تقبيح عمل صهيونيستها، تلگرافى خطاب به پاپ اعظم در رم فرستاد و اين حركت يهوديان را محكوم كرد. اين تلاش كه به همت آقاى منتظرى و مرحوم ربانى شيرازى انجام پذيرفت، طليعه اين تشكل بود.
در واقع آنچه براى آنها در آن زمان اهميت داشت، اين بود كه بازوى اجرايى فعاليتهاى ضد رژيم سلطنتى باشند؛ مثلاً ميان اعلاميهها انسجامى ايجاد نمايند و يا برخى از آقايان را وادار به نوشتن اعلاميه نمايند، چون عدهاى از آقايان مصلحت نمىدانستند كه در اين جهت چيزى بنويسند يا موضعگيرى نمايند. كار دوستان بيشتر در محور اينگونه فعاليتها دور مىزد.
پايان ماجراى انجمنها و آغاز ماجراى بزرگتر
در يكى از روزها مطلبى در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد كه سر و صداى زيادى هم پيرامون آن ايجاد شد. مطلب در مورد خاتمه غائله انجمنهاى ايالتى و ولايتى بود، دوستان به جهت اينكه، اين طرح موفقيتآميز نبوده است و قابل اجرا نمىباشد، بسيار خوشحال بودند. به خاطر دارم كه آيتاللّه العظمى گلپايگانى در آن موقع فرمود: «به مردم بگوييد خوشحالى نكنند، فكر نكنند كه قضيه انجمنهاى ايالتى و ولايتى تمام شد و يا بىاثر گرديده است.» و بعد ايشان اظهار داشتند: «صبر كنيد! صبر كنيد! ما بايد با بزرگان در اين جهت مشورت كنيم.».
براى اقدام مناسب در اين زمينه به خدمت حضرت امام مشرف شديم تا اگر ايشان رهنمودى دارند، بفرمايند. آن حضرت با درايت خاصى فرمودند: «اين توقف مقدمهاى است براى كار بزرگتر. آنها مىخواهند كار مهمترى را آغاز نمايند.». بعد از مطرح شدن قضيه لوايح ششگانه و نطق تند شاه در تبريز متوجه شديم كه حرف ايشان درست است.
سفر شاه به قم
چند روز قبل از ششم بهمن، زمان برگزارى رفراندوم جهت تصويب لوايح ششگانه ، خبر دادند كه شاه تصميم دارد، به شهر قم مسافرت كند. ما مىخواستيم بدانيم تكليفمان در اين باره چيست؟ از بزرگان بسيارى كسب تكليف كردم كه ما بايد چه عملى انجام دهيم. وقتى از محضر استاد كسب تكليف كرديم، ايشان فرمودند: «غير از آنچه ما مىنويسيم، كار ديگرى صلاح نيست، ليكن شما طلبهها در آن روز از خانه بيرون نياييد.»، ما حرف ايشان را به معناى تحريم تلقى كرديم.
در زمان ورود شاه به قم، بلندگوهايى در اطراف صحن مطهر حضرت معصومه سلاماللّه عليها نصب كردند، او مطالبى گفته بود كه چون از خانههايمان بيرون نيامده بوديم، به خوبى قابل شنيدن نبود، اما بعدها گفته شد كه جملات خيلى تندى گفته است. البته حضرت امام، جواب سخنان او را، عصر عاشورا در مدرسه فيضيه دادند.
پيامهاى عام
همزمان با انجام رفراندوم ننگين شاه، روز ششم بهمن 41 حضرت امام نامههاى پياپى و متعدد خطاب به آحاد ملت ايران، وعاظ و دانشجويان صادر نمودند. در اين نامهها امام سعى داشتند وظايف روحانيان و اقشار ملت را در برابر اين عمل ننگآور مشخص نمايند، لذا ايشان در هر مناسبتى هرچند كوچك، مطالبى را مىنوشتند.
اقدام مناسب
زمانى كه مسئله اصلاحات ارضى توسط رژيم شاه شروع شد، به ياد دارم كه امام درباره آن هيچ مطلبى بيان نفرمودند، نه تنها ايشان كه ساير علماى قم نيز چيزى نگفتند. اصولاً بناى علماى قم، علىرغم نظر آيتاللّه آقا سيّداحمد خوانسارى كه در اعلاميههايشان منعكس گرديده بود، اين بود كه هيچ عكسالعملى نشان ندهند و در اين باره اصلاً چيزى ننويسند. امام هم در اعلاميههاى خود به مناسبتهاى مختلف، تكيهشان بر روى مفاسد اجتماعى، قدرت اسرائيل و توطئه امريكا بود و اصلاً صحبتى درباره مالكيت، رعيت، زمين و اين حرفها در ميان نبود، ايشان مصلحت مىدانستند كه در موقعيت كنونى سكوت نمايند، حتى به خاطر دارم كه روز نيمه شعبان، دكتر ارسنجانى، وزير كشاورزى دولت امينى و علم بنا بود، درباره تقسيم اراضى صحبت كند. دانشجويان دانشگاهها، آنطور كه ما خبردار شده بوديم، آمدند تا سخنرانى او را به هم بزنند. علىرغم اينكه قرار شد منزل علما و اعاظم قم از جمله حضرت امام به عنوان اعتراض به سخنرانى او بسته باشد، ولى مشاهده شد كه امام اجازه دادند تا در منزلشان باز شود و خودشان براى ديدار با اقشار مختلف مردم و سيل دانشجويان كه از تهران آمده بودند، به ميان آنها آمدند. وقتى دانشجويان خبردار شدند كه در منزل امام براى ديدار مردم باز مىباشد، ديگر منتظر سخنرانى ارسنجانى نشدند و به منزل امام آمدند. در بيت ايشان دانشجويان مقدارى شعار دادند و در مورد مسائل مختلف سخنرانى شد و ظهر هم غذاى مختصرى ميان آنان تقسيم گرديد. مراسم جالب و ديدنى بود.
اين سؤال در ذهنم بود كه چرا امام نظر مباركشان برگشت و برخلاف تصميم قبلى در منزلشان را باز گذاشتند. فرداى آن روز خدمت ايشان مشرف شدم تا علت اين تصميم را جويا شوم، امام در جواب فرمودند: «اينها جوان هستند و هنوز آشنايى مناسبى با حركت ما ندارند. به طور حتم، افراد مسلمى هم دوروبر دكتر ارسنجانى خواهند بود. حالا ممكن است آنها حرفهايى بزنند و اينها هم شعارهايى بدهند و در نتيجه منجر به درگيرى و زدوخورد شود و به نظر من اين كار مصلحت نبود. از طرف ديگر به دليل كمبود وقت، ساير آقايان و فضلا در دسترس نبودند تا به آنها هم اطلاع بدهم كه در منزلشان را باز گذارند تا در صورت ايجاد درگيرى، دانشجويان بتوانند به منازل آنان پناه ببرند، بنابراين به آقا مصطفى گفتم كه در را باز گذارد و توسط فردى به آنها خبر دهد كه من امروز حضور دارم، اين بود كه ديديد، آمدند در خانه شخصى من و به مسئوليت من عقده دلشان را خالى كردند و هرچه دلشان مىخواست گفتند، اما به نظر من انجام اين كار در صحن مناسب نبود، چون ممكن بود زدوخوردى ايجاد شود.». امام با اين كار به موقع خود توانستند از ايجاد درگيرى و خونريزى جلوگيرى نمايند.
توجه امام به دانشجويان
نكتهاى كه در اعلاميههاى امام قابل توجه بود، خطاب ايشان نسبت به دانشجويان دانشگاهها بود، چيزى كه در اعلاميههاى بزرگان ديگر به مناسبت رويدادهاى گوناگون ديده نمىشد. اين توجه استاد به نسل جوان و محصل موجب شد كه دانشگاه تهران تكان بخورد، به حدى كه گاهى مىديديم در روزهاى تعطيل به قم مىآمدند و در منزل امام جمع مىشدند. اين نوع تجمع برايمان بسيار تازگى داشت، چرا كه آنها يكى ـ دو تا، چهار تا ـ شش تا، كمتر و بيشتر پول روى هم مىگذاشتند و كرايه مىدادند تا خود را به قم برسانند، گويى منزل امام خانه پدرى همه آنها بود.
اين جذب دانشجويان و توجه امام در پيامهايشان به قشر جوان در شب يازدهم محرم سال 42 بازتاب جالب توجهى داشت. دانشجويان در آن شب از مسجد هدايت تهران به طرف كاخ مرمر حركت كردند. آنها در حالى كه لباس سياه پوشيده بودند، شعار حسين حسين مىدادند و حمايت خود را از آيتاللّه خمينى اعلام مىكردند. اين حركت براى همه آنهايى كه در تهران بودند، تازگى داشت. اين، ويژگى بسيار قابل توجه قلم آن بزرگوار بود كه دقيقا مىدانست با چه لحنى، چه بيانى و چگونه انسانها را براى مبارزه دعوت كند، مبارزهاى كه منتهى به بزرگترين انقلاب در عصر حاضر گرديد.
حمله مستقيم به شاه يا چرخش برخورد از دولت به شاه
برحسب معمول در درس خارج استاد حاضر مىشديم. درس ايشان به دليل كثرت شركتكنندگان و كوچك بودن مسجد سلماسى به مسجد اعظم انتقال يافته بود. حضرت استاد معمولاً در كلاس درس و اعلاميههاى خود، طرف خطابشان متصديان امور و وزرا بود و به طور مستقيم به شاه حمله نمىكردند، البته اين كار به دليل تصميمى بود كه در جلسات مشورتى ايشان با ساير علما گرفته شده بود.
استراتژى آيتاللّه گلپايگانى در برابر نهضت
يك روز قبل از شروع درس، آقاى شيخ حسن صانعى به من گفت: «آقا پيامى دارند كه بايد تو آن پيام را برسانى، شما كنارى بنشينيد تا بعد از اتمام درس نزد ايشان برويد.». بعد از پايان درس قرار شد، من نزد آيتاللّه گلپايگانى بروم و پيام امام را به آن بزرگوار برسانم، امام فرمودند تا به حضرت آيتاللّه گلپايگانى بگويم: «در جلسه قبل نظرم (نظر امام) اين بود كه قلم به طرف شخص توجه كند و مورد خطاب، خود شاه باشد، در آن جلسه اكثريت با اين عقيده موافق نبودند. من تصميم خودم را گرفتهام به دليل اينكه صحبت زياد شد، موفق نشدم نظر شما را در اين مورد بدانم، حالا مىخواهم نظر خود را بفرماييد كه آيا موافقيد؟ يا بنا داريد سكوت نماييد و يا مخالف هستيد؟».
در يك جلسه خصوصى پيغام استاد را رساندم، آيتاللّه گلپايگانى فرمود: «سلام مرا به ايشان برسانيد و از قول من به ايشان بگوييد آن راهى را كه شما مىرويد، يا من با آن موافق هستم و يا مخالف. حال اگر موافق باشم، مثل آن عمل خواهم كرد و اگر مخالف باشم، سكوت اختيار مىكنم، ليكن سكوت من به معنى مخالفت با شما نخواهد بود و بعد ايشان در ادامه سخنان خود فرمود: «به ايشان بگوييد كه خاطرشان از حيث من و قلم من آسوده باشد.». بعد از اين جريان، اعلاميههاى امام با اعلاميههاى ساير علما فرق كرد و طرف خطاب حضرت امام از آن به بعد، مستقيما خود شاه بود.
تحريم عيد سال 42
با فرا رسيدن نوروز 1342 رفت و آمدها به شهر قم بسيار شد، چون تعدادى از مردم دوست داشتند در لحظه حلول سال نو در شهر مذهبى قم باشند، اما براى توجه اذهان عمومى نسبت به جنايات رژيم شاه، اعلاميهاى صادر فرمودند و در آن متذكر شدند كه ما امسال عيد نداريم. آنها (رژيم شاه) عيدمان را عزا كردند.
آن روزها قم بسيار شلوغ بود. بيت حضرت امام قبل از طلوع آفتاب تا پاسى از شب گذشته، مملو از جمعيت بود. چه دانشجويانى كه از تهران به قم مىآمدند، يا ساير مردمى كه از ديگر شهرستانها پا به اين شهر مىگذاشتند و يا آنهايى كه دوست داشتند در منزل ايشان بمانند، همه همه در اطراف خانه ايشان جمع مىشدند، با اصرار زياد از آنان تقاضا مىشد كه بروند و بگذارند امام استراحت نمايند.
شهادت امام جعفر صادق عليهالسلام و حمله دژخيمان به فيضيه
دوم فروردين سال 42، تعدادى اتوبوس دولتى با سرنشينان ناشناس وارد شهر قم شدند؛ آنها افراد جوانى بودند كه با لباسهاى مشكى و بعضا رنگارنگ و مختلف به قم آمده بودند، قيافههاى خاصى داشتند، چكمههاى مخصوصى به پا داشتند و سرهايشان را مدل آلمانى زده، يعنى موهاى اطراف سر را بسيار كوتاه كرده بودند.
آن روز به مناسبت سالگرد شهادت امام جعفر صادق عليهالسلام مجالس متعددى در شهر برپا بود، بنابراين تعداد زيادى از مردم نيز از ابتداى صبح در بيت امام اجتماع كرده بودند. افراد مشكوك نيز كه صبح وارد شهر قم شده بودند، به طور پراكنده در ميان جمعيت عزادار حضور داشتند. بعدا متوجه شديم كه تمام آنها مسلح هستند و يك كلت به كمرشان بستهاند. يكى از روحانيان به منبر رفته بود و درباره مبارزات امام صادق عليهالسلام با حكام ظالم اموى و عباسى سخن مىگفت. امام كه لحظاتى پس از شروع سخنرانى به مجلس آمده بودند، متوجه شدند كه افرادى مشكوك از ميان جمعيت سعى مىكنند تا با فرستادن صلوات نظم مجلس را به هم زنند، ايشان به يكى از روحانيان پيامى دادند به اطلاع مردم رسانيده شود؛ پيام ايشان اين بود كه هر كس مىخواهد شلوغ كند، از منزل بيرون برود، والاّ به مردم مىگويم تا بيرونشان كنند، با شنيدن اين مطلب آنها ساكت شدند و ديگر چيزى نگفتند. در همين جلسه اعلام شد كه عصر در مدرسه فيضيه، حضرت آيتاللّه گلپايگانى روضه دارد و آقاى انصارى نيز منبر مىرود.
به دليل حوادث اخير، مناسبت عيد به هم خورده بود. جمعيت زيادى وارد شهر قم شده، اما بيشتر آنان خانوادههاى خود را با خود نياورده بودند. ازدحام جمعيت به حدى بود كه ما موفق نشديم، داخل مدرسه فيضيه شويم.
بعد از گذشت مدتى، صداى فرياد و شيون از داخل مدرسه، توجه همگان را به سوى خود جلب كرد، بعد از گذشت چند لحظه در باز شد، عدهاى از مردم به طرف بيرون مدرسه دويدند، ما فاصله گرفتيم و به داخل رودخانه رفتيم. طلاب جوان با خراب كردن قسمتى از ديوار طبقه دوم مدرسه، وسيلهاى براى دفاع از خود به دست آوردند. آنان با برداشتن آجر به طرف مأمورانى كه با لباس مبدل و به پشتيبانى پاسبانها، وحشيانه به طلبهها يورش مىبردند، حملهور شدند.
عدهاى از طلاب به گمان اينكه مقصد بعدى دژخيمان رژيم، منزل امام خواهد بود با عجله به منزل ايشان رفتند و در آنجا پناه گرفتند، اين درگيرى تا غروب آفتاب ادامه داشت، در نتيجه اين عمل ناجوانمردانه تعدادى از طلاب شهيد شدند و افراد بسيارى مجروح گرديدند.
بعد از گذشت اين جريان، حاج آقا على صافى برايم نقل كرد: «نيروهاى رژيم قصد حمله و يورش به حضرت آيتاللّه گلپايگانى را داشتند. براى جلوگيرى از حمله، من به اتفاق يكى از دوستان، در را گرفتيم و مانع از ورود آنها شديم، والاّ آنها حمله كرده و آيتاللّه گلپايگانى را كشته بودند. آنها نهايت تلاش خود را كردند تا وارد اتاقى شوند كه آن بزرگوار در آنجا بودند و حتى شيشههاى آن را نيز شكستند، اما ما نگذاشتيم كه آنها وارد شوند، البته يكى از آنها با چوب بزرگى كه در اختيار داشت، به سينه آقاى علوى، داماد بزرگ آيتاللّه گلپايگانى زد و ايشان را به شدت مجروح ساخت.
بعد از چند روز، در مدرسه فيضيه باز شد. من به همراه آقاى ربانى املشى وارد آنجا شديم. وقتى صحنه رقتبار آنجا را ديديم، شروع كرديم به گريه كردن و در مدرسه فيضيه بوى خون مىآمد، تمام شيشهها شكسته شده و عمامهها و عباها داخل آب حوض افتاده بود، تمام درها شكسته و لوازم شخصى طلاب به بيرون پرتاب شده، يك وضع دلخراشى به وجود آمده بود.
واكنش حضرت امام
بعد از حادثه ناگوار فيضيه، حضرت امام اعلاميهاى صادر كردند و در آن اعلاميه، اين حمله جنونآميز را محكوم كردند، ايشان در اين اعلاميه فرمودند: «اينها ضربه به امام صادق عليهالسلام وارد كردند؛ مدرسه فيضيه خانه امام صادق بود. طلاب مزاحم بودند با سلطنتشان، طلاب براى حكومت آنها مزاحم بودند، طلاب مزاحم قدرت استبدادى آنان بودند.».
حضرت امام در سخنرانى خود كه در روز حادثه ايراد فرمودند، اهميت مسئله را مورد توجه قرار دادند و مردم را دعوت به صبر و مقاومت نمودند، ايشان در آن روز فرمودند: «حضرات آقايان توجه دارند كه اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است، با اين احتمال، تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب (ولو بلغ ما بلغ)، شما با چه مجوزى در روز وفات امام صادق سلاماللّه عليه كماندوها و مأموران انتظامى را با لباس مبدل و حال غيرعادى به مدرسه فيضيه فرستاده، اين همه فجايع را انجام داديد؟ من اكنون قلب خود را براى سرنيزههاى مأموران شما حاضر كردم، ولى براى قبول زورگوييها و خضوع در مقابل جباريهاى شما حاضر نخواهم بود. من به خواست خدا احكام حق را در هر موقع مناسبى، بيان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم، كارهاى مخالف مصالح مملكت را برملا مىكنم.»
بازتاب حادثه فيضيه در خارج از كشور
اولين نامهى بزرگى كه از خارج در محكوميت جنايات رژيم به قم رسيد، نامه شيخ محمود شلتوت، رئيس جامعهالازهر مصر بود. ايشان با عبارات بسيار بلند و جملات بسيار بليغ خود گفته بود: «حكومت ظالمانه ايران به مانند قرون وسطى بر مسلمين حمله كرد.»، ايشان فاجعه فيضيه را به عنوان يك عزا در الازهر مطرح كرده بود.
بيان شد كه در زمان رحلت حضرت آيتاللّه بروجردى، پيام تسليت رسمى دربار شاه خطاب به آيتاللّه حكيم بود، به اميد آنكه آن بزرگوار بعدها از آن رژيم حمايت كند، لكن ايشان در جريان حمله رژيم به مدرسه فيضيه پيام تسليتى خطاب به همه بزرگان علما نوشتند، نه تنها در اعلاميه ايشان، هيچ شائبه طرفدارى از رژيم نبود بلكه ايشان اين عمل را بسيار وحشيانه و منافى با اخلاق اسلامى دانستند و از آن به عنوان يك فاجعه ياد كردند. ايشان در نامه خود خطاب به علما فرمودند: «در مورد اين فاجعه، تسليت به اميرالمؤمنين بايد گفت و تعزى به ايشان بايد داد، كانه نجف خراب شده، كانه نجف كوبيده شده، كانه اين خونها در نجف ريخته شده است.». امام در ضمن نوشتن جوابيهاى، تمام قضايا و علل ايجاد آن را بيان فرمودند.
تأثير حادثه فيضيه در ميان طلاب
اين جريانها موجب شد كه حادثه فيضيه، همه شهرهاى ايران را به خود متوجه كند، به ياد دارم بعد از گذشت چند روزى از اين قضيه، يكى از طلبهها خدمت امام آمد و به ايشان گفت: «آقا! آنها خيلى ما را زدند.»، ايشان لبخند كوتاهى زدند و فرمودند: «شما طلبهها تا سيلى نخوريد، راه نمىافتيد.»، حضرت امام بنا داشتند كه سختى راه را در نظر طلبهها عادى جلوه دهند. ايشان روزى در مسجد اعظم فرمودند: «حركت در راه خدا مشقّات دارد، البته احدى الحسنين، يكى از دو نيكى است. اگر در دين پيروز شويد، براى شما عزت و افتخار است كه در زير سايه اسلام زندگى مىكنيد و اگر شما را از بين بردند، رو سفيد درگاه خدا هستيد و به اوليا ملحق مىشويد، به حق مطلق، ملحق مىشويد.»
بازتاب حادثه فيضيه در داخل كشور
بعد از واقعه جانگداز مدرسه فيضيه و واكنش شديد حضرت امام، علماى خراسان، آذربايجان، اصفهان، شيراز و بخشهاى جنوب، اهواز و آبادان، نسبت به عمل ضدانسانى رژيم شاه عكسالعمل نشان دادند. اكثر آنان نامههايى كه مىنوشتند، خطاب به حضرت آيتاللّه العظمى خمينى بود. بعضى از آنها توأم با طومار بود، در ميان آنها طومارهاى جالب توجهى به چشم مىخورد؛ مثلاً از شهرستان اراك و از خطه لرستان طومارى براى امام فرستاده شده بود كه در آن آمده بود: «ما كفن مىپوشيم و از جان گذشته، حركت مىكنيم و حاضريم در اين راه خونمان ريخته شود.» و يا از جاى ديگر طومارى رسيده بود مبنى بر اينكه اگر آقا اجازه فرمايند، به ما امر كنند، ما در راه خدا جهاد مىكنيم و... .
از آن وقت به بعد، كلاسها در دانشگاه تهران برپا نشد و دانشجويان درس را ترك كردند.
مسجد ارك تهران
احساس مىشد كه تهران حالت جنب و جوش خاصى به خود گرفته است. آقاى فلسفى در هر مناسبتى كه سخنرانى مىكرد، آخرين خبرها را به اطلاع مردم مىرساند. من گاهى در مجالس و منابر ايشان كه در مسجد سيدعزيزاللّه و مسجد ارك برگزار مىشد، شركت مىكردم، ايشان با بيانات شيواى خود مردم را براى حمايت از حوزه قم و بويژه حمايت از حضرت امام آماده مىكرد. اگر آقايان اطلاعيهاى داشتند، مىخواند و بعد به مردم مىگفت كه حالا مىخواهم اطلاعيه حضرت آيتاللّه حاج آقا روحاللّه خمينى را بخوانم. مردم شركتكننده در مجلس به احترام نام آن بزرگوار، بلند مىشدند و صلوات مىفرستادند و بعد از ساكت كردن مردم، ايشان با يك بيان رسا و زيبا از اول بسماللّه تا جمله بعد از امضا را به دقت براى حاضران قرائت مىكرد.
تشكيل اين مجالس در تهران و خواندن اطلاعيههاى امام به ديگر آقايان قدرت و نيرويى داد تا در منابر و سخنرانيهاى خود، مسائل سياسى را به شكل تازهاى مطرح نمايند، چون امام در اعلاميههايشان به وعاظ خاطرنشان كرده بودند كه بر همه تكليف است، آنچه از نزديك ديدهاند و آنچه را از مصيبت وارد بر اسلام مىدانند، براى مردم بگويند و... ، البته جنبه مالى اين فعاليتها را بيشتر برادران گروه مؤتلفه برعهده مىگرفتند. آنها در تهيه پول، هيچ مضايقهاى نداشتند. شهيد مهدى عراقى در اين باره بسيار تلاش مىكرد. اين گروه سعى مىكرد كه با هر وسيله ممكن، حرفهاى امام را در سطح كشور منتشر نمايد.
آن زمان، من احساس مىكردم دستگاه حكومتى نمىتواند حريف شود، به دليل اينكه ابعاد فعاليت مردم مختلف و گسترده بود. از دانشجويان دانشگاه گرفته تا بارفروشان ميدان، همه در اين حركت گسترده شركت مىكردند.
قدرتطلبى نه، انجام تكليف
امام با ديد اصلاحگرايانه به مسائل مىنگريستند، ايشان عقيده داشتند كه بايد به صورت جدى وارد صحنه شد. البته امام در زمان حيات شريف حضرت آيتاللّه بروجردى اين تكليف را در خودشان احساس نمىكردند، اما بعد از رحلت ايشان احساس كردند كه بايد وارد صحنه شوند؛ در واقع بعد از آن بود كه بر خود لازم ديدند، آن رسالت اصلى را بر دوش كشند. امام هيچگاه دعوى قدرت نداشتند، بلكه دنبال انجام تكليف الهى و شرعى خود بودهاند، به دنبال تأمين منافع و مصالح امت اسلامى حركت مىكردهاند، لذا حركت امام يك حركت سطحى و بدون برنامهريزى نبود، بلكه كاملاً ريشهدار و با مطالعه قبلى حركت بزرگ خود را شروع نمودند.
در انديشه حكومت اسلامى
شايد عدهاى گمان كنند كه حركت امام و شروع نهضت بر حسب تصادف بوده است، يا اينكه ايشان حركت خود را به منظور خاصى شروع نكردهاند، يا اگر جهت خاصى، مدنظر ايشان بوده است، جهتى است كه به شخص خود ايشان مربوط مىشود و يا... . من آنچه از دوران يازده ساله شاگردى استاد و تشرف به درس فقه و اصول ايشان به خاطر دارم، اين است كه اين توهمات درباره ايشان، سرچشمهاش نشناختن راه امام مىباشد. اگر تعبير نكنم كه مغرض هستند و يا تقوا در قلم و بيان ندارند، لااقل مىتوانم بگويم كه ناآگاه هستند. به خاطر دارم كه چند روز مانده به اينكه درس تعطيل شود به امام پيشنهاد شد كه درباره قاعده «لاضرر» بحث كنند. در اين جلسات، ايشان علاوه بر اينكه مباحث دقيق فقهى را مطرح مىكردند، وارد مسائل حكومتى مىشدند؛ اينكه حاكم چگونه مىتواند امر كند، ماحصل بحث ايشان آن بود كه حاكم اسلامى بنا بر آنچه مصلحت اسلام است، موظف است عمل كند. جالب است كه ايشان تا قبل از فوت آيتاللّه بروجردى اصلاً در اين خصوص كه من حركت مىكنم يا كارى آنجا مىدهم و... حرفى نمىزدند.
برخى از جريانهاى فكرى موجود، نهضت امام خمينى را در ادامه قيامهاى گذشته اين ملت تحليل كرده، مىگويند حركت عليه سلطنت در ايران از ملىگرايان شروع گرديده است و آيتاللّه خمينى در سال 41 و اوايل سال 42 آن را دنبال نمودهاند، در اين مورد بايد به گذشته رجوع كرد.
آن شب كه آيتاللّه كاشانى از تبعيدگاه لبنان به تهران آمد، من با جمعى از دوستان در تهران بوديم؛ شور و هيجان خاصى به مردم تهران دست داده بود، گفته مىشد كه تا فرودگاه طاق نصرت بستهاند، ايشان وقتى وارد تهران شد، افرادى چون دكتر مصدق، دكتر بقايى، دكتر شايگان و مهندس بازرگان در اطرافش بودند و برخى از آنها از مردم پذيرايى مىكردند. به نظر من تمام آنهايى كه در اطراف ايشان جمع شده بودند، دوست داشتند تا از قدرت روحانى اين فرزند پيغمبر استفاده كنند.
در آن زمان آنچه مطرح بود و موضوع بود؛ اول ملى شدن صنعت نفت و دوم مبارزه عليه انگليس. از ابتداى حركت احساس مىشد كه عدهاى به دنبال تأمين قدرت هستند، چرا كه در سخنرانيها و يا اعلاميههايى كه مىدادند، صحبتهايشان بر روى همين دو محور مىچرخيد.
هرچند تمام اين مسائل براى ما و مردم و تازگى داشت، لكن علماى قم و آيتاللّه بروجردى و ساير علمايى كه در آن زمان و در رتبه بعد از آيتاللّه بروجردى قرار داشتند، مثل مرحوم آقا سيّدصدرالدين صدر، آيتاللّه خوانسارى، حاج سيّدمحمد تقى، مرحوم آيتاللّه سيّدمحمد حجت، آيتاللّه فيض و آيتاللّه كبير هيچ كدام در اين جهت حركتى نكردند، حتى براى يكبار هم نه در درس فقه امام در صبح و نه در درس اصول كه عصرها آن را تدريس مىفرمودند، يادآورى، تذكر، تأييد و يا نكتهاى پيرامون اين قضايا نشنيديم، حتى در درس آيتاللّه بروجردى هم كه مىرفتيم، باز در انتظار بوديم كه ايشان در موردى سخنى بگويند، ولى چيزى مطرح نمىكردند.
نكته قابل دقت و نظر براى ما طلاب، اينطور جا مىافتد كه حركت اين آقايان در تهران براى دين و مطرح شدن اسلام نمىباشد، بلكه منظور آنها به دست آوردن قدرت در حكومت محمد رضايى است.
يكبار با برادرم، مرحوم حسين علمالهدى و آقاى حاج شيخ محمد واعظ زاده خراسانى براى عرض ادب خدمت آيتاللّه العظمى سيّدصدرالدين صدر، مشرف شديم، ايشان فرمودند: «از تهران چه خبر؟»، خدمت ايشان عرض كرديم: «آقا! مردم شبها پاى صندوق مىخوابند تا براى آيتاللّه كاشانى و اقليتى كه به نام ملى معروفند، رأى جمع كنند.»، بعد از بيان اين مطلب، من مشاهده كردم كه در چهره ايشان يك حالت تأثرى دست داد. آن بزرگوار بعد از كمى درنگ فرمود: «من به شما كه جوان هستيد، بگويم اگر روحانيان در حركتشان مستقل باشند موفقيت كامل دارند و اگر نباشند و حركت روحانى و روحانيان توأم با افكار و نيروى ديگران گردد، به نتيجه نمىرسد، زيرا جنبه معنويت تحتالشعاع اغراض مادى قرار خواهد گرفت.»، حتى آن بزرگوار به ما فرمود: «من به آقاى سيّدابوالقاسم كاشانى پيغام دادم و به ايشان گفتم كه گول افرادى را كه اطراف شما جمع شدهاند نخوريد، اينها مقصودشان دين نيست، اينها مقصودشان به دست آوردن قدرت است.»، بعد ايشان با دلسوزى خاصى گفت: «تمام آنهايى كه شبها تا صبح پاى صندوق مىخوابند، آنان فقط آقاى كاشانى را مىشناسند به ايشان به عنوان يك عالم روحانى اعتماد كردهاند، ديگران را نمىشناسند. نبايد به آنهايى كه دور و بر ايشان را گرفتهاند، اعتماد كرد. آقاى كاشانى بايد اعتمادشان به روحانيان قم باشد.».
امام خمينى نيز با آن قدرت تفكر و آن ژرفنگرى بالايى كه از ايشان سراغ داشتيم، اصلاً در اين قضايا دخالتى نكردند. بعدها متوجه شديم كه موضعگيرى ساير علماى عالىمقام حوزه علميه قم در اين موارد در پرتو افكار اين بزرگوار بوده است، چرا كه حضرت امام اين نوع فعاليتها را در آن موقعيت، شخصى و قدرتطلبانه مىدانستند.
بعدها كه محمد حسنين هيكل در نوفللوشاتو با حضرت امام ملاقات كرد، يكى از سؤالهايى كه در ذهن امثال من نيز وجود داشت، اما به خود اجازه نمىداديم كه گستاخى نماييم و آن سؤال را مطرح كنيم، او از امام مىپرسد «شما كه در عصر حركت نهضت جبهه ملى، اقليتهاى مجلس شوراى ملى و آنانكه براى ملى كردن نفت حركت كردند و حركتى به راه انداختند، بوديد و با توجه به اينكه در آن زمان از مدرسان برجسته درس خارج حوزه علميه قم و داراى دهها و صدها شاگرد بوديد، چطور شد كه يك كلمه در اين باره نفيا يا اثباتا نفرموديد؟»، ايشان در پاسخ اين خبرنگار جوابى كوتاه قريب به اين مضمون مىفرمايند: «براى اينكه حركت آنها براى اسلام نبود؛ آنها اسلام را مطرح نمىكردند، آنان در سايه ملى شدن نفت مىخواستند به مقاصد سياسى خودشان برسند.».
مردم و حركت ملىگراها
ملىگرايان در جلساتى كه در تهران برگزار مىكردند و يا در سخنرانيهايى كه در شهر قم انجام مىدادند، محور بحث تمامى آنها قدرت بخشيدن به مجلس و ملى شدن صنعت نفت و... بود، اين مسائل فقط در تهران مطرح مىشد و در خراسان و يا شهرهاى ديگر خبرى نبود. اصلاً كسى از موضوع چندان اطلاعى نداشت، حتى كابينه دكتر مصدق وقتى قدرت را به دست گرفت، از نظر مالى مشكل داشت. قرار شد از مردم به عنوان قرض ملى، نفرى ده تومان گرفته شود، به دو تومان هم راضى شدند، اما در اين باره كسى پول نمىداد.
انگيزه قيام امام خمينى
توفيقى نصيب من شد تا بتوانم در مباحث اخلاق و دروس خارج حضرت امام كه در طول يازده ـ دوازده سال تشكيل شد، شركت نمايم. اگر بخواهيم به طور اجمال جمعبندى آنچه را كه ايشان پيرامون تشكيل حكومت اسلامى يعنى احياى حكومت اسلامى فرمودهاند، بيان كنيم، شايد بتوان در چند سطر خلاصه كرد، آن بزرگوار مىفرمودند: «خداوند على اعلى، بعد از عنايت خاصى كه به نوع بشر فرموده است به لطف، انبعاث رسل كرده است. 124 هزار رهبر، قائد و پيشوا براى بشر فرستاده، آنچنان آنها متحدالكلمه بودند كه اگر همه آنها را اكنون در يك مجلس مجتمع كنيد و هر يك بخواهند براى اسلام و حكومت توحيدى صحبت كنند، يك كلمه مخالف از اول تا آخر، ميانشان پيدا نخواهد شد، همه آنها وحدت كلمه دارند، از آدم صفىاللّه تا خاتم پيامبران همه يك سخن مىگويند.
خداوند از همان ابتدا براى بشر قائد قرار داده است، چرا كه معقول و ممكن نيست كه انسان باشد، تكليف داشته باشد، اسلام به افراد دستور تشكيل اجتماع داده باشد، تشكيل خانواده و عشاير و قبايل بدهد، اما قائد و راهنما و قانون و مقنن و كسى كه بر اهل توصيه قيام به مصالح كند نباشد، چون مىدانيم كه حركت قائد براى انجام وظايف انسانى بايد از مبدأ وحى صورت بگيرد.
پيامبر گرامى اسلام نيز وقتى قدرت به دستش آمد، از آنوقت كه جبرئيل امين، شمشير روى زانوى حضرت رسول صلواتاللّه عليه گذارد و از آن وقتى كه قرآن در سوره برائت فرمود: «و قاتلوا المشركين كافه كما يقاتلونكم كافه.»، يا آنجا كه فرمود: «انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام» ، و يا آنجا كه مىفرمايد: «و اذان من اللّه و رسوله الى الناس يومالحج الاكبران اللّه برىء منالمشركين و رسوله» و دهها آيه ديگر كه همه و همه حكايت از تشكيل حكومت اسلامى دارد.».
حضرت امام اين جمله را مكرر مىفرمودند: «ما با داشتن كتاب خدا و سنت پيامبر ديگر نيازى به تقنين و قانون مجدد نداريم تا دست پيش غير دراز كنيم.» و تمام تلاششان آن بود كه يك حيات روحانى براى دفاع از حدود و موازين شرعى ايجاد شود، ايشان چه در مجلس درس خود و چه در كلاسهاى اخلاق، فكرشان آن بود كه تشكيل و ايجاد حكومت اسلامى را يك وظيفه معرفى كنند.
ايشان در يكى از جلسات درس اخلاق خود فرمودند: «شما طلبهها اگر بخواهيد در دنيا از هيچچيز وحشت نكنيد، اگر بخواهيد به وظيفه دينى و اسلامى خود عمل كنيد، اگر بخواهيد كه عجب، ريا و منيّت از قلب شما بيرون رود، اگر بخواهيد كه...، بايد قلب خودتان را آماده اين معنى كنيد كه «لا مؤثر منالوجود الااللّه» و اگر چنين ملكه قدسيهاى در روح شما تقويت گردد، هيچ عايق و مانعى بر سر راه ايفاى وظيفه شماها كه بر سر سفره حجتبنالحسن (عج) نشستهايد، نخواهد بود، لذا اين امر نه تنها وظيفه علما بلكه تكليف يكايك شما طلاب هم هست.»
بازتاب حادثه فيضيه در تهران
قبل از وقايع 15 خرداد 42 من در تهران بودم، از نزديك شاهد بودم كه قضاياى مدرسه فيضيه، كه در دوم فروردين همان سال، اثر زيادى بر روى مردم تهران بويژه بازاريان گذاشته است. به خاطر مىآورم كه چند روز قبل از عاشوراى 42 جوّ خاصى در بازار تهران به وجود آمده بود. مردم در قالب دستههاى مذهبى وارد بازار مىشدند و به شيوه سنتى عزادارى مىكردند. يكى از شعارهايى كه اين عزاداران تكرار مىكردند، اين بود: «فيضيه كربلا شده، آه و واويلا».
در بازار تهران امام جماعت برجستهاى به نام آقا شيخ محمود نجفى بود، ايشان علاقه شديدى به امام داشت. در ايام محرم، تربت را با آب مخلوط كرده، به سر و صورت خود مىماليد، در حالى كه در دستههاى مذهبى شركت مىكرد، به سر و صورت خود مىزد و اشك مىريخت و مظلوميت فيضيه را يادآور مىشد. او با اين كار خود در نظر داشت از يك طرف اجتماع عزادار را به سمت بازار بكشاند و از طرف ديگر قضاياى مدرسه فيضيه را در اذهان زنده نگهدارد. ايشان به هيئتهاى مذهبى خاطرنشان مىكرد؛ فردا كه روز هفتم و هشتم محرم است، عنوانمان فيضيه باشد.
تهران، محرم سال 42
تعدادى از ارادتمندان امام، مردم را دعوت مىكردند تا ايشان را يارى نمايند. يكى از شاگردان حضرت امام، مرحوم آقا شيخ حسين خندقآبادى در مراسم عزادارى مردم تهران شركت مىكرد و در نظر داشت، علاوه بر عزادارى به مناسبت تاسوعا و عاشورا، موضوع حادثه فيضيه را نيز مطرح سازد. از اين طريق در صدد بود تا يك نوع سنخيّتى ميان كربلا و فيضيه در ذهنها ايجاد كند، حتى در آهنگ عزاداريشان نيز شعار «فيضيه كربلا شده» زياد تكرار مىشد. اين نمونهها باعث شد كه قلب مردم جريحهدار شود و براى مبارزه با شاه آماده گردند.
مرحوم شيخ حسين خندقآبادى در ميان مردم فرياد مىزد: «بايد از ايشان حمايت كنيم، دين، دين ماست، اصلاً امام حسين عليهالسلام چرا كشته شد؟ مگر هدف امام حسين عليهالسلام آن نبود كه براى حفظ اسلام جهاد كند؟ و مگر نه آن است كه عقيده و جهاد را بايد زنده نگه داشت؟»، ايشان نيز در سخنرانيهاى خود و هم در اعلاميههايى كه براى مردم صادر مىكرد، سعى داشت مردم را متوجه اهميت قضايا سازد.
نظر مرحوم حاج شيخ حسين خندقآبادى آن بود كه دستههاى عزادارى رنگ سياسى پيدا كنند و در سطح شهر و در خيابانهاى تهران عزادارى نمايند، لذا صبح عاشورا، ساعت هشتونيم صبح هيئتهاى مذهبى، بازار را رها كردند و خيابانهاى تهران را مجلس عزادارى قرار دادند، مرحوم خندقآبادى جلو دستهها راه افتاده بود و فرياد مىزد: «حركت كنيد، خيابانهاى تهران را مجلس عزا كنيد.».
تاسوعاى حسينى عليهالسلام
مردم تهران در روز تاسوعاى حسينى در دستههاى عزادارى براى همدردى با قم، سوگوارى مىكردند. مردم عزادار در حالى كه به سينه مىزدند، حمايت خود را از حوزه علميه قم و مردم فيضيه اعلام كردند. از ميان جمعيت يكى فرياد زد: «از قم حمايت كنيد، آنانكه به مدرسه فيضيه يورش بردند، همانهايى هستند كه اگر دستشان به امام حسين عليهالسلام هم مىرسيد، حتما ايشان را كشته بودند، امام حسين را پيدا نكردند، والاّ او را كشته بودند، چون آنها مىدانستند تنها كسى كه آنها را رسوا خواهد كرد، كسى غير از ايشان نيست.».
دستههاى عزادارى به خيابانهاى اطراف بهارستان رسيد. شهيد حاج مهدى عراقى بر روى بلندى رفت و در حالى كه از شدت ناراحتى بغض گلويش را مىفشرد، خطاب به مردم گفت: «اسلام غريب است مردم! پسر پيغمبر دارد شما را دعوت مىكند مردم! كارى كنيد كه پيش جدش روسفيد باشيد. اگر او را كمك نكنيد، فرداى قيامت، جواب جدش را نمىتوانيد بدهيد.»، از بس فرياد كشيده بود، صورتش قرمز شده بود.
نزديك ظهر بود كه جمعيت پرشور و عزادار جلو كاخ مرمر رسيد؛ سربازانى دور كاخ را محاصره كرده و تماما مسلح بودند، نيروهاى مسلح قدرت نفس كشيدن نداشتند، مردم عزادار بعد از آن بدون هيچگونه درگيرى به طرف بازار برگشتند. زمين بازار از شدت شور و هيجان مردم سوگوار به خود مىلرزيد. مراسم از ساعت 9 صبح شروع شد و تا ساعت 2 بعدازظهر ادامه يافت. محرم آن سال رنگ ديگرى داشت. قرار شد ساعت 9 فرداى آن روز، مردم در مسجد شاه كه به بازار وصل بود، براى عزادارى جمع شوند. در گردهمآيى فردا از دانشجويان دعوت شد تا بازاريان تهران و هيئتهاى مذهبى را يارى كنند.
شب عاشوراى 42
ساعت 9 شب نزديك سبزه ميدان آمدم، وضعيت كاملاً غيرعادى و عجيب بود. برخلاف ديگر روزها كه مردم از بالاى شهر به سوى بازار سرازير مىشدند، امشب، جمعيت به طرف بالاى شهر رهسپار بود. يكى از مردم كه كنجكاوى مرا ديده بود، نزديك آمد و گفت: «سيّد: نرو جلو والاّ شما را مىكشند، بيا داخل ماشين، بيا!»، به او گفتم: «آخر قضيه چيست؟ چه شده است؟»، او موقعيت را برايم تشريح كرد، رژيم با تمام توان در تلاش براى سركوبى اين تظاهرات بود.
وقتى به ميدان قيام، ميدان شاه، آمديم، مشاهده كرديم كه نيروهاى رژيم به طرف مردم حمله كردهاند. مردم به هر وسيله ممكن راه فرارى مىجستند، صداى رگبار مسلسلها فضاى ميدان را دربرگرفته بود، صداى گلوله لحظهاى قطع نمىشد، در ميان غرش وحشتآفرين مسلسلها، شايع شد كه «حاج آقا را دستگير كردند و حاج آقا را گرفتند.»
شاهد عينى
يكى از دوستانم به نام آقاى حاج محمدعلى جواهريان از خاطرات روز عاشورا برايم تعريف كرد. او كه خود در صحنه درگيرى حضور داشت، چنين نقل كرد: «در مركز كارم بودم و مجالى براى بيرون آمدن پيدا نمىشد. براى سبك و سنگين كردن اوضاع و احوال سرم را از پنجره بيرون كردم تا ببينم چه خبر است؟ هنوز چند لحظهاى نگذشته بود كه گلولهاى به گوشم اصابت كرد و بعد از آن هيچ نفهميدم. نزديكيهاى غروب بههوش آمدم، از گوشم خون زيادى رفته بود با قدرت كمى كه در بدن داشتم، سرم را از پنجره محل كارم، خيابان بوذر جمهرى، بيرون آوردم، در كمال ناباورى ديدم كه تعداد زيادى از مردم در خيابان افتادهاند و نزديك مسجد امام، مسجد شاه، كاميونها صف كشيدهاند. مأموران رژيم، يكى يكى دست و پاى آنها را مىگرفتند و از سطح خيابان جمعآورى مىكردند و داخل ماشين مىريختند. به هر زحمتى بود نمازم را خواندم و دوباره بىهوش در كف اتاق افتادم. نيمههاى شب دوباره بههوش آمدم. وقتى از پنجره اتاق به بيرون نگاه كردم، مأمورانى را ديدم كه با ماشينهاى آبپاش، سطح خيابان را شستشو مىدهند. نزديك سحر بود كه من از محل كارم توانستم بيرون بيايم و كسى متعرض نشد و من به خانه رفتم.».
روز عاشورا
صبح عاشورا فرا رسيد. شهر تماما سياهپوش شده بود. مردم از نقاط مختلف شهر به سوى مسجد حاج ابوالفتح رهسپار شدند. دانشجويان، بازاريان، هيئتهاى مذهبى و... از چهار سوى شهر به سمت ميعادگاه روانه گرديدند. به يارى و تلاش هيئتهاى مذهبى، جمعيت زيادى براى عزادارى جمع شدند. اين اولين حركتى بود كه علاوه بر شركت اقشار مختلف مردم، دانشجويان نيز به بازار آمدند تا در اين حركت انقلابى سهيم باشند. در اين تلاش گسترده افرادى چون شهيد حاج مهدى عراقى از هيچ تلاشى دريغ نكردند. حقا از جان و مال خود مايه گذاشتند. اصلاً در اين حركت، جوششى بود كه در بازار شكل گرفت و آنان در اين راه از تقبّل هيچ هزينهاى مضايقه نداشتند.
علاوه بر نقش بازاريان، تلاش وعاظ تهران نيز قابل توجه بود. در ميان انبوه جمعيت سوگوار، آقاى خندقآبادى فرياد مىكشيد و خطاب به مردم مىگفت: «برويد مردم! امروز روز سرنوشت است. هر كس امروز مىخواهد راه مسلمابن عوسجه اسدى و برير و زهير برود، حركت كند.».
يكى از بازاريهاى خوب تهران، مرحوم حاج على توسلى به دليل شركت در راهپيمايى خرداد 42 حكم اعدامش صادر شد. فرصتى پيش آمد و از او پرسيدم: «آن روز كه از بازار حركت كردند به طرف ميدان شاه، در برابر گلولهها و... تو، چه كردى؟»، ايشان جواب داد: «خدا مىداند كه قلبم داشت از جا كنده مىشد، رفتم در ميدان، بالاى چهارپايه و فرياد كشيدم مردم! اين شاه مىخواهد ناموس شما را به خطر اندازد، او مىخواهد دين شما را از بين ببرد، شما جوان هستيد، ميدانى هستيد، غيرت نداريد؟ من تمام مال و جانم را در اين راه فدا خواهم كرد. بعد از آن، جوانهاى ميدان دور من جمع شدند و گفتند كه هرچه از دستمان برآيد، دريغ نمىكنيم، امروز روز يارى است.»
در آن روزها، اصلاً معلوم نبود چه كسى مردم را جمع مىكند. مردم هرچه قدرت داشتند، فرياد مىكشيدند. اين بهترين زمينه و عالىترين جلوهاى بود كه تمام علما و بزرگان تهران و وعاظ مشهور معترف بودند كه اينها از نتايج پربركت دهه محرم مىباشد.
چند روز قبل از فرا رسيدن ماه محرم، حضرت امام چند اعلاميه صادر فرمودند؛ نامهها و اعلاميههايشان خطاب به مبلغان، بازاريان و دانشجويان بود، در اين اعلاميهها ايشان فرموده بودند: «حركت كنيد، وظيفه شما آن است كه مردم را بيدار نماييد.».
كشتار قم
روز بعد از 15 خرداد در شهر تهران حكومت نظامى برقرار بود. به هر ترتيبى كه بود با اتوبوس به شهر قم آمديم. وقتى وارد دروازه شهر شدم، مأموران امنيتى شاه مرا از ماشين پايين كشيدند به ژاندارمرى بردند و بعد از درآوردن لباسهايم، داخل جيبهايم را گشتند، از من پرسيدند كه از كجا مىآيى؟ به آنها گفتم: «از تهران.»، بعد از آنكه مرا كتك زدند، آزادم كردند.
وارد شهر قم شدم. صداى گريه و شيون، چهره شهر را دگرگون كرده بود، مىگفتند كه از خيابان فرهنگ، كوچه صدوق، كوچه بوعلى، به طرف پل آهنچى همينطور خون ريخته است. تعداد شهدا را چهارصد نفر تخمين مىزدند.
جهنمى براى خود
يكى از بازاريان برايم نقل مىكرد: «بعد از حادثه 15 خرداد يكى از افرادى را كه در حمله به مردم شركت داشت، ديدم، به او گفتم: خب! بدبخت چرا گلوله به جان مردم زدى! بگو ببينم چند تا زدى؟ چند تا كشتى؟ گفت: كشتهها را نمىدانم، همه را برديم بيرون شهر، تا صبح چاله كنديم و آنها را ريختيم داخل آن، تعداد گلولههاى گزارش شده كه من آن را ديدهام، يازدههزاروهشتصد گلوله بوده است.»، او در آخر به آن بازارى گفته بود: «ما هم جهنمى براى خود درست كرديم.».
علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ قم(دفتر دوم)، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1388
تعداد بازدید: 4547