ادب و هنر

ز فیضیه تا تلّ زعتر



«مهرداد اوستا»

 

فری ای جهان زیر شهپر گرفته
همای ز گردون فراتر گرفته
ز دامان آخر زمان بردمیده
جهان را چو خورشید انور گرفته
بتان را سریر خدایی ز سر بر
به منشور الله‌اکبر گرفته
خمینی،‌امام ای که داد ولایت
به توفیق دادار داور گرفته
لوای ولایت به توقیع حیدر
به فرو ولای پیمبر گرفته
به دریای خون بادبان‌ها گشوده
به توفان درون هر دو لنگر گرفته
ز توحید، رایت به گردون کشیده
ز سر شرک را تاج و افسر گرفته
به حکمت خدایی، به گوهر الهی
درفش رسالت به سر بر گرفته
ز هی رقّ منشور نصرٌ من‌الله
بر ایوان نه توی اخضر گرفته
برآورده بر چرخ، دامان خرگه
همه باختر تا به خاور گرفته
به ناورد طاغوت جهل و اسارت
درخشنده شمشیر حیدر گرفته
بت آزری را خلیل خدایی
بر آتش کشیده، بر آذر گرفته
تو خون شهیدی تو اشک یتیمی
تو خشم خدایی شرر در گرفته
تو فریاد انصاف صد قرن رنجی
به داد دل خلق منبر گرفته
ابرقدرتان جهان را سراسر
ز سنگر گذشته، به سنگر گرفته
فری آذرخشی که جهل و ستم را
به خرمنگه کفر اندر گرفته
شرار جهانسوز شمشیر حمرا
فلک را به دامان احمر گرفته
ز افریقیه تا بدخشان و برمه
به لشکر شکسته به کشور گرفته
ز شعب ابیطالب و دیر یاسین
ز فیضیه تا تل زعتر گرفته
ز خون شهیدان چو دامان گردون
سراپای گیتی به گوهر گرفته
همه نغمة نایی نینوایی
به نی تا نوای نواگر گرفته
همه فر الهی،‌ همه ره خدایی
جهان را و از کفر کیفر گرفته
تو اشک فقیری، تو آه اسیری
به دامان آخر زمان درگرفته
همه داد مستضعفان زمانه
ز عفریت زور و بت زر گرفته
هم انصاف آوارگان فلسطین
از این شوم بیدادگستر گرفته
به ویرانی کشور جهل بسته
میان را و سالار کشور گرفته
خدایی کمالت، الهی خصالت
به گوهر کشیده، به زیور گرفته
به حکمت لوای ز گردون گذشته
به همت ولای بر اختر گرفته
ز فقه و ز حکمت، ز اشراق و عرفان
فراتر پریده، فراتر گرفته
ز بهرام تیغ و ز ناهید مزمر
حمایل ز دوش دو پیکر گرفته
ز بس آسمانی، ز بس کبریایی
به پاکی روان مصور گرفته
به ناورد دجّال، روح‌اللّهی بین
پرند آور از مهر انور گرفته
به فر نگین رسالت جهان را
درفشان لوای پیمبر گرفته
شب مردمی را تو شبگیر عدلی
به ایمان و آن ایزدی فرگرفته
به یک لحظه از ملک خاقان گذشته
به یک لمحه تا مرز قیصر گرفته
به خلق خدایی چه کافر، چه مؤمن
برابر نهاده، برادر گرفته
به همت ز اورنگ دارا گذشته
به دولت سریر سکندر گرفته
از این دین به مزدان صهیون و قبطی
ز رخ پرده‌های مزوّر گرفته
به یک جلوه تومار شوم «سیا» را
همه در نوشته همه درگرفته
روان را به ایمان جهان را به بینش
سراپا بریده سراسر گرفته
ز توفان برافراشته بادبان‌ها
بدین ورطه، سکان و محور گرفته
ز بالا، بتان را سپه درشکسته
ز سر بر، شهان را کله برگرفته
ز فّر تو خورشیدها بردمیده
به ظلمات «عدل مظفّر» گرفته
خرد حکمتت را به مدرس نشسته
هنر محضرت را به زیور گرفته
اگر عقل را مانده آبی و رنگی
ز آب کلام تو جوهر گرفته
به کاخ سپید اندرون اهرمن را
حجاب از جنایات بی‌مر گرفته
همه پیروانت به دین و مروّت
ره و رسم سلمان و بوذر گرفته
نه ناورد سفیانیان زمانه
ره حمزه ورای جعفر گرفته
چو زینب زنانی به رغم اسارت
ره دخت زهرای اطهر گرفته
فری دخترانی به پاکی و عصمت
که گوهر از آن پاک مادر گرفته
به اشراف رای تو،‌ آفاق حکمت
بهاری است سرسبزی از سر گرفته
به اثبات حق، ذوالفقار قلم را
هماره به آیین حیدر گرفته
مدیح تو مدح شرف بود و تقوا
که از تو هنر شوکت و فر گرفته

 



 
تعداد بازدید: 4938



آرشیو ادب و هنر

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.