به انتخاب: دکتر محمدباقر نجفزاده بارفروش (م. روجا)
12 بهمن 1396
حجتالاسلام و المسلمین محمدحسن بکایی (1313 - 1386) در خاطرهای درباره ایام قیام 15 خرداد 1342 یاد کرده است که: «خاطراتم از زندان قزلقلعه خیلی زیاد است که اگر همه آنها را تعریف کنم مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. فقط به ذکر این خاطره میپردازم که در زندان، یکی از همبندها، شخصی بود به نام ذوالقدر، اهل شهر شاعر پرور شیراز و دارای قریحه سرشار شعری بود و در شعر «تابناک» تخلص میکرد. در آنجا قطعهای سرود که با این مطلع آغاز میشد: «نشد ابرو خم از سنگینی بار قفس ما را/ که این سنگین سبکتر باشد از بال مگس ما را». من چند سطر از این شعر را در زندان دوم که با متفکر و فیلسوف شهید آیتالله مطهری همبند بودم در پشت کتاب مثنوی ایشان نوشته بودم. آن مرحوم با استقبال از این شعر، خطاب به حضرت امام [خمینی](ره) شعری سرودند. بعد از شهادت ایشان، این خاطره در یکی از شمارههای روزنامه کیهان نقل شد و من با این انگیزه، تمام شعر را با نوشتهای کوتاه به کیهان فرستادم و در ویژهنامه آن بزرگوار به چاپ رسید.»[1]
متنی که حجتالاسلام و المسلمین محمدحسن بکایی به روزنامه کیهان فرستاده بود چنین است: «بسمه تعالی. السلام علی جمیع عبادالله الصالحین. در روز یکشنبه 28 فروردین ماه 62 [1362ش] در روزنامه کیهان شماره 11845 نوشتهای از یادداشتهای حضرت آیتالله مرحوم استاد شهید مطهری اعلیالله مقامه چاپ شده بود که اسمی از اینجانب نیز در آنجا به چشم میخورد. مشاهده آن نوشته برای من خاطرهانگیز بود که با حضور تعدادی در حدود پنجاه نفر از بزرگان علما و گویندگان دینی بعد از حادثه 15 خرداد در زندان موقت شهربانی در محلی به مساحت تحقیقی شصت متر مربع به جرم مخالفت با استبداد داخلی و دفاع از حریم مقدس قرآن محبوس بودیم که در این فاصله زمانی بعضی از آنان مانند استاد شهید مطهری و شهید غفاری به خیل شهدا پیوسته و بعضی با اجل طبیعی به دیدار خدا شتافتند و گروهی متأسفانه به گوشه عزلت و انزوا خزیده و دستهای معالاسف خط عوض کرده و طلحهگونه راه انحرافی پیموده و تعدادی نیز شکر خدای را بر اسلام فقاهتی که اسلام اصیل است استوار مانده و هنوز هم تحت پوشش ولایت فقیه که استمرار راه انبیا است به خدمت اسلام و مسلمین مشغولند و فقهمالله تعالی و برای اینجانب نیز مایه مباهات است که در التزام رکاب پیشگامان انقلاب مجدانه و مشتاقانه این راه را پیموده و هماکنون نیز للهالمنّه بعد از آن همه فراز و نشیبها در اعتقاد به رهبری روحانیت متعهد و اصالت ولایت فقیه راسخ و استوار بوده و از خداوند خواستارم تا پایان عمر در این خط ثابتم گرداند ربنا لا تزغ قلوبنا بعد از هدیتنا. ناگفته نماند از آن روزها خاطرات شیرین و آموزندهای به خاطر دارم که خداوند توفیق نگارش و نشر آن را نصیبم فرماید.
اشعاری که به عنوان یادگار در پشت مثنوی استاد شهید در آن روزها نوشته بودم از مردی به نام ذوالقدر اهل شیراز میباشد که پیش از آن تاریخ در سال 41 [1341ش] در زندان قزلقلعه همبند بودیم که در این مدت هیچ خبر ندارم زنده است یا او هم چهره به نقاب خاک کشیده و در صورت زنده بودن موضعش بعد از این همه تغییر و تحول و غربال شدنها در مقابل انقلاب اسلامی چگونه است، اما ابیات شعر در همان مقدار که در پشت مثنوی استاد شهید نوشته شده خلاصه نمیشود بلکه ابیات دیگری نیز به دنبالش وجود دارد که کامل آن را ذیلاً با توضیحاتی مینویسم:
نشد ابرو خم از سنگینی بار قفس ما را
که این سنگین سبکتر باشد از بال مگس ما را
بهرغم عدل و آزادی خلاف هر چه در عالم
بهجرم راستی افکنده در زندان عسس ما را
نخواهیم از قفس آزادی خود را چو خودخواهان
غرض پیرایش باغ است از هر خار و خس ما را
تُنُک پرمایگان توبهفرما را ز ما برگو
گرانجانیم و نتواند خریدن هیچ کس ما را
بلنداندیشهای: اندیشه انگیزه ملی
به این چال سیهافکندنی آز و هوس ما را
بیا ساقی!![2] بیا از راح راحتزای آزادی
خمارآلودگان را چاره کن اول، سپس ما را
بیا کز دستگاه جور بستانیم داد خود
که این بیدادگر قاضی نباشد دادرس ما را
دموکراتش![3] لقب بخشند هر خودرأی و خودکامی
در این مکتب که معنی واژگون گردیده اسما را
خود آزادی به دست آور که کس نفرستد این گوهر
از آن سوی بحار! و ساحل رود ارس![4] ما را
کند از پنبه تبلیغ گوش گمرهان را پر
که ننماید نشان کاروان بانگ جرس ما را
شما را کاخ استبداد و ظلم و ننگ جاویدان
ضمیر «تابناک» و دولت پایندهای ما را
ز بیتالمال ملت گنجها سهم تبهکاران
بیات آجر! و صبحانه آبعدس![5] ما را»[6]
[1] خاطرات 15 خرداد تبریز (دفتر دوم) (جلد سوم، تبریز، قسمت دوم)، به کوشش علی باقری، دفتر لذربیات انقلاب اسلامی، حوزه هنری، 1375، ص28
[2]. مدیر داخلی زندان قزلقلعه درجهداری بود از اهالی سراب آذربایجان با قیافهای مهیب و وحشتناک به نام استوار ساقی که زندانیان به عنوان استقبال از زندانی شدن در راه دین و میهن آنجا را هتل ساقی!! مینامیدند؟
[3]. نوکران شاه آن روزها او را به خاطر انقلاب به اصطلاح سفیدش «شاه دموکرات» لقب داده بودند.
[4]. منظور آمریکا و شوروی است و اصالت نه شرقی نه غربی بودن انقلاب را میرساند.
[5]. به زندانیان برای صبحانه نان کهنه و بیاتی به همراه آبعدس نامطبوعی میدادند که عیناً مثل نیمه آجر میماند که این مصراع اشاره به آن است.
[6] خاطرات 15 خرداد تبریز (دفتر دوم)، ص63
تعداد بازدید: 2631