راوی: حجتالاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان
18 تير 1397
پانزده خرداد 1342[1] مصادف با ایام محرم بود. طبق معمول دو ـ سه روز قبل از محرم درسهای حوزهی قم تعطیل شد و من به تهران آمدم. در دههی محرم، در منزل حاج میرزا اسماعیل اربابی، هر روز مجلس روضه برقرار بود. وی فرد وارستهای بود که در محلهی امامزاده یحیی (تهران) سکونت داشت. در طول سال نیز هر هفته روزهای دوشنبه در خانهی کوچکش مجلس روضه برقرار بود و علمای بزرگی چون علامه امینی ـ صاحبالغدیر ـ آیتالله العظمی وحید خراسانی، آیتالله حاج میرزا علی فلسفی و... شرکت میکردند. این نشانهی ارادت آنها به صاحبخانه بود. او فردی انقلابی بود و به امام خمینی عشق میورزید. همیشه عکسی از امام بر روی طاقچهی اتاقش بود و در سختترین وضعیت هم حاضر نبود آن را بردارد. او از هیچکس واهمهای نداشت. حاج میرزااسماعیل، هرگاه به قم میآمد، حتماً یک وعده ناهار خدمت حضرت امام میرفت.
من دههی محرم هر سال، در مجلس ایشان حضور داشته، از جان و دل خدمت میکردم؛ در و دیوار خانه را سیاهکوب میکردم، آب و جارو میکردم و... کار در آن خانه برایم مثل عبادت بود. در آنجا بود که من با حاج صادق امانی[2] و دوستانش که در ترور منصور[3] نخستوزیر فراماسونر شاه، شرکت داشتند، آشنا شدم. تمام افرادی که آنجا حضور داشتند، حتی روحانیون، نماز جماعت را به امامت حاج صادق که جوانی 32 ـ 33 ساله بود، میخواندند. او مردی متدین، محبوب، پرجذبه و دارای فکری روشن بود و نیروهای انقلابی زیادی را پرورش داده بود.
در طول دههی محرم، صبح تا ظهر در آن مجلس بودم و شبها در مجلس روضهی مسجد حاج ابوالفتح شرکت میکردم. آقای حاج شیخ علیاصغر مروارید[4] آنجا منبر میرفت، در آن شبها واقعاً جسورانه بر ضد دولت و کارهای ضدمذهبیاش سخنرانی میکرد و آنها را رسوا میساخت. دستاندرکار مجلس، مرحوم حاج مهدی عراقی بود. قرار بر این بود که روز عاشورا، تمام مجالس روضه به تظاهرات خیابانی تبدیل گردد.[5]
حاج مهدی،[6] شخصیتی مرکب از شخصیت نواب صفوی، خلیل طهماسبی و سیدعبدالحسین واحدی بود. رفتار و منش آنها اثر فوقالعادهای بر وی گذاشته بود. از انقلابیونی که بعد از فداییان اسلام شناختم، هیچکدام به تند و تیزی و نترسی حاج مهدی نبودند. او اصلاً اهل تقیه نبود و همه کارهایش، از جمله نشر اعلامیهها، سخنرانیها و راه انداختن تظاهرات، علنی بود. او در پخش اعلامیه امام علیه مصونیت مستشاران آمریکایی نیز بسیار فعالیت کرد.
اما مرحوم شهید حاج صادق امانی بسیار اهل تقیه بود و کارهایش را تحت پوشش این که من بازاری هستم و برای جوانان مسئله میگویم، قرار داده بود. وی هفتهای دو، سه شب در مسجدی واقع در اولین کوچهی دست راست کوچهی آهنگران، جلسه داشت. او برای جوانان دربارهی کلام و عقاید اسلامی سخن میگفت. من هم گاهی در آن جلسات شرکت میکردم.
تا روزی که حاج صادق را گرفتند، ما نمیدانستیم که او طراح چه کار عظیمی بوده است، آن هم در زمانی که شلیک یک گلوله به سوی دشمن برای مذهبیون اهمیت فوقالعادهای داشت. در آن زمان من خیلی جوان بودم و در حدی نبودم که در جلسات خصوصیشان مرا راه بدهند. آنها اعلامیههایی به من میدادند تا پخش کنم. گاهی هم پیغامهایی از طرف آنها به افرادی میرساندم، اما از چند و چون کارهایشان سر در نمیآوردم.
در ضمن ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی و درگیریهای شدید قم، عکاسی «هما» در قم، از امام خمینی تصویری با ابهت و در اندازهای بزرگ تهیه کرده بود و زیر آن با خطی درشت نوشته بود «زعیم رشید و عالیقدر، حضرت آیتالله العظمی خمینی مدظله.»
آن تابلو، که امام را در چهرهای انقلابی، پرجذبه و با ابروانی گره خورده نشان میداد، مدتی جلوی مغازهی عکاسی به شاخهی درختی آویزان بود، بالاخره ساواک آمد و آن را پایین آورد و عکاسی را توبیخ و تهدید کرد.
حاج مهدی عراقی و دوستانش از روی آن تصویر تعداد کثیری چاپ کرده، همراه اعلامیههای انقلابی، همهجا پخش کردند. بر روی تمام در و دیوارهای کوچه و خیابان و بازار عکس امام بود. مغازهدارها و بازاریها همه عکس امام را در مغازه خود زده بودند. روز عاشورا هم بر روی پرچمهای عزا و بر روی کُتَلْهای دستهها، عکس امام به چشم میخورد.
با هماهنگیهای قبلی قرار بر این بود که صبح عاشورا هیئتها همه در مسجد حاج ابوالفتح اجتماع کرده، حرکت از آنجا آغاز گردد. از سوی دیگر، دولت هم چندین نفر از گردنکلفتها و باجگیرها را وارد کار کرده بود تا دستهای از اراذل و اوباش را دور خود جمع کرده و ـ به اصطلاح ـ هیئتی درست کنند تا در روز موعد راه را سد کرده، نظم و آرایش ما را بر هم زنند.
برنامهی ما این بود که از خیابان ری تا سرچشمه رفته، از آنجا به خیابان انقلاب (شاهرضا) و در نهایت تا جلوی دانشگاه پیش برویم. در آنجا سخنرانی برگزار شود و سپس به طرف خیابان کاخ رفته، در مقابل کاخ شعارهای انقلابی سر دهیم.
اول صبح که به خیابان مولوی رسیدیم، به دستهی سینهزنی لاتها و چاقوکشها برخوردیم. حاج مهدی با شجاعت تمام و چهرهای برافروخته جلو رفت و خطاب به سران دسته فریاد بر آورد که «این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست. اکنون مسئلهی دین و دیانت در کار است و مردم بسیار خشمگیناند. به شما هشدار میدهم که اگر کوچکترین دستدرازی کنید، این مردم انقلابی سرتان را روی سینهتان میگذارند.»
حاج مهدی چنان پر حرارت و آتشین به آنها تشر زد که همه بر خود لرزیدند و بدون کوچکترین عکسالعملی از همان راهی که آمده بودند برگشتند.
دستهها باشکوه و عظمت هرچه تمامتر به راه خود ادامه دادند آنها همراه نوحههایی که مداحان میخواندند و مردم با سینهزنی جواب میدادند، شعارهای انقلابی نیز سر میدادند و فریاد میزدند: «قم کربلا شد، فیضیه قتلگاه شد و...».
در بین راه اعلامیههای فراوانی هم پخش میشد. درصد زیادی از جمعیت افرادی بودند که دههی محرم در منزل طیب روضه میرفتند. آنجا نیز واعظی منبر میرفت که به شدت به دولت حمله میکرد. من خودم چند شبی در آن مجلس شرکت کردم، واعظ بر روی پلهی اول منبر مینشست و همانند امام، بیپروا و انقلابی سخنرانی میکرد (هرچند وی پس از مدتی از مدار انقلاب خارج شد).
به سرچشمه که رسیدیم، حاج مهدی سخنرانی کوتاهی کرد. بعد از آن تا مقابل دانشگاه تهران پیش رفتیم. در آنجا حاج مهدی، سخنرانی مفصل و آتشینی کرد و مردم بسیار عزاداری و سینهزنی کردند. آنگاه به طرف خیابان کاخ به راه افتادیم. به کاخ مرمر که رسیدیم، تا میتوانستیم با صدای رسا و فریاد کوبنده شعار دادیم. از جمله شعارها این بود: «خمینی، خمینی، خدا نگهدار تو، مرگ بر این دشمن جبار تو، بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو». فریادهای مردم به گوش شاه رسیده و او را بسیار آشفته و عصبانی کرده بود.
عصر عاشورا، سیزدهم خرداد، امام خمینی(ره) در قم سخنرانی پر حرارتی ایراد کردند و شاه را هیچ و پوچ شمرده، او را مردک خطاب کردند و فرمودند: «من تو را نصیحت میکنم، یک کاری نکن که تو را بیرون کنم. اگر یک روز تو را از مملکت بیرون کنم مردم ایران شادی و پایکوبی میکنند.»[7]
صبح روز دوازدهم محرم، که مصادف با 15 خرداد بود، من با مادرم خداحافظی کرده، به قصد شرکت در مجالس روضهی بازار از خانه بیرون آمدم. همان اول صبح در تمام شهر خبر پیچید که حضرت امام را گرفتهاند.
مجالس روضه به هم خورد و مردم سراسیمه به خیابانها ریختند. اوج تظاهرات مردمی، که من در وسط آن بودم، خیابان بوذرجمهری و میدان ارک بود. در حال شعار دادن بودیم که تیراندازی شروع شد و رگبار مسلسل بر سر مردم بارید.
پیرمرد 70 سالهای جلوی ما قرار داشت که با تمام وجود و با فریاد بلند شعار میداد. ناگاه تیری به گلوی او نشست و خون فواره زد. او بر زمین افتاد و همانجا شهید شد. تیراندازی و جنگ و گریز تا ساعت دو بعدازظهر همچنان ادامه داشت. مادران سراسیمه به دنبال بچههای خود به خیابانها ریخته، به این طرف و آن طرف میدویدند. در آن زمان شایع شد که در سراسر ایران ـ به خصوص در مشهد، شیراز، باقرآباد ورامین، قم و تهران ـ در آن روز حدود 15 هزار نفر کشته شدهاند.[8]
پینوشتها:
[1]. برای اطلاع بیشتر رک: تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، 2 ج، به کوشش جواد منصوری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377.
[2]. برای اطلاع بیشتر از زندگی و مبارزات شهید حاج صادق امانی رک: کاظم مقدم، خشونت قانونی، (تاریخ معاصر ایران، همراه با شرح حال شهید حاج صادق امانی)، انتشارات محدث، تهران، 1380.
[3]. حسنعلی منصور فرزند رجبعلی منصور به سال 1302 شمسی در تهران متولد شد. او از رجال متنفذ دربار پهلوی بود که در طول حیات خویش مسئولیتهای متعددی به عهده گرفت، از جمله آنها میتوان به وزارت کار و بازرگانی در کابینهی منوچهر اقبال، عضویت در هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد اشاره کرد. او زمانی دبیرکل شورای عالی اقتصاد و مدیرعامل شرکت بیمهی ایران بود. منصور در اول بهمن 1343 به دست محمد بخارایی، یکی از اعضای هیئت مؤتلفهی اسلامی، اعدام انقلابی شد. منصور در این هنگام نخستوزیر و مؤسس و دبیرکل حزب ایران نوین بود.
(رک: شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج 3، تهران، نشر گفتار، نشر علم، 1380، ص 156)
[4]. حجتالاسلام شیخ علیاصغر مروارید در سال 1306 در مشهد به دنیا آمد. مقدمات دروس حوزوی را در زادگاه خویش گذراند و سپس برای ادامهی تحصیل راهی قم شد و در محضر بزرگان حوزهی قم به درجهی اجتهاد رسید. وی از جمله افرادی بود که در منابر خویش علیه رژیم ستمشاهی سخن میگفت. وی بارها به جرم حمایت از امام خمینی مورد تعقیب قرار گرفت و بازداشت شد. علاوه بر دستگیریهای متعدد، در سالهای 42[13] و 43 و 45 در خرداد 51[13] نیز به مدت سه سال به یکی از شهرستانها تبعید گردید. ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت کمیتهی خیابان زنجان تهران را به عهده گرفت. (خاطرات آیتالله مسعودی خمینی، پیشین، ص 255).
[5]. این برنامه در زمان مرحوم کاشانی نیز چندینبار انجام شده بود.(راوی)
[6]. حاج مهدی عراقی در سال 1309 شمسی در تهران متولد شد. او از فعالان عرصهی مبارزه با رژیم پهلوی بود. نخست در سازمان فداییان اسلام به فعالیت پرداخت. در اوایل سال 1342 با نظر مساعد امام خمینی به همراه عدهای دیگر جمعیت هیئتهای مؤتلفه اسلامی را تشکیل داد. او نیز در راهاندازی نهضت 15 خرداد سال 1342 نقش ویژهای داشت. سالها در زندان حکومت پهلوی در بازداشت بود. پس از انقلاب اسلامی به سرپرستی زندان قصر انتخاب شد و عضویت شورای مرکزی بنیاد مستضعفان و حزب جمهوری اسلامی را بر عهده داشت. سرانجام در چهارم شهریور ماه سال 1358 شمسی به همراه پسرش احسان عراقی به دست گروهک فرقان به شهادت رسید.
(رک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حاج مهدی عراقی، (پیشکسوت انقلاب)، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، 1378).
[7]. این سخن که در آن روز تا حدی بعید به نظر میرسید، در سال 1357 به حقیقت پیوست. امام شاه را بیرون کرد مردم شادی و پایکوبی کردند.(راوی)
[8]. خاطرات حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین انصاریان، تدوین محمدرضا دهقانی اشکذری، حمید کرمیپور، رحیم نیکبخت، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، صص 86 تا 91
تعداد بازدید: 2745