راوی: حجتالاسلام علی موحدی ساوجی
08 مرداد 1397
وقتی [در سال 1342] ما را به تهران آوردند، چشمهایمان بسته بود و از طرف دیگر، ما با محلات و خیابانهای تهران آشنا نبودیم و دقیقاً نمیدانستیم ما را کجا آوردهاند بعد متوجه شدیم در پادگان عشرتآباد هستیم. در محل پادگان ما را از هم جدا کردند و هر کدام از ما را به یک سلول بردند. این سلولها، سلولهایی بود که سربازها و یا افراد دیگری را که بازداشت میکردند به این سلولها میانداختند. با جدا کردن ما از یکدیگر من تا مدتی در فکر بودم که بالاخره به کجا آمدیم و در کجا هستیم و دوستان من و خودم چه وضعی پیدا میکنیم. وقتی به داخل سلول آمدم، ابتدا حس کنجکاوی موجب شد که به اطراف نگاه کنم و از مأمورینی که به در سلول میآمدند که برای من آبی بیاورند چیزی بپرسم و یا هنگامی که به دستشویی و بهداشت و وضو نیاز داشتم، سعی میکردم چیزی را متوجه بشوم.
من ابتدا نگاهی به در و دیوار سلول انداختم و دیدم بعضی از سربازانی که به سلول آمده و زندانی شده بودند، چیزهایی به عنوان یادگاری نوشته بودند، متوجه شدم اینجا باید پادگان نظامی باشد. بعد هم کمی استراحت کردم. فردا صبح مراسم صبحگاه داشتند و برای سربازها در پادگان با شیپور خواب یا بیدارباش میزدند، خود اینها هم مشخص بود.
نزدیک غروب بود که به پادگان عشرتآباد رسیدیم. شبانه من را به بازجویی بردند و سؤالات زیادی را از من پرسیدند، فکر میکنم بیشتر از دو ساعت، بازجویی من طول کشید. سؤالات در ارتباط با امام خمینی، انقلاب اسلامی و واقعهی پانزده خرداد و این که اعتقادم چیست و از چه کسی پیروی و تقلید میکنم، بود. پیرامون سخنرانیهایی که در ساوه داشتم و موضوعاتی که مطرح بود، علیالقاعده در گزارشها ثبت شده بود و پیرامون آنها سؤال میکردند که ببینند آیا سخنرانیهایم در واقع در ارتباط با مبارزهی با شخص شاه و رژیم شاهنشاهی است یا صرفاً یک انتقادی بوده است به حکومت و دولت و دستگیری و زندانی شدن امام خمینی و سایر حوادث و وقایعی که پس از پانزده خرداد پیش آمده بود؟
من سعی میکردم تا آنجایی که ممکن بود، مطالب خودم را تأویل کنم تا آنها نتوانند از من اقرار و اعتراف بگیرند و مطالبی را که گفتهام مستند کنند. همانطوری که در بازجوییهای قبل متذکر شدم، محورهای صحبتهایم مسئله امام موسیبنجعفر(ع) و هارونالرشید و همینطور امام حسین(ع) و یاران ایشان و یزید و لشکریان ابنزیاد و ابوسفیان بود، اما آن مطالب را چنان پرورش میدادم که دقیقاً همه میدانستند مسئله به کجا منتهی میشود حتی بعضی از اتفاقات و حوادث ساوه و قم را چاشنی بحث میکردم و خود آن مأمورین هم، متوجه میشدند که من به کجا اشاره میکنم و به دنبال این بودند که مراد و انگیزهی من را از بیان این عبارات و جملات و مطالبی که مطرح کرده بودم، بیابند و من آن را با صراحت بگویم که مثلاً منظور، شاه است، ولی من دیدم دلیلی ندارد که بخواهم این مسئله را فاش کنم و این مسئله باعث شود که مدت بیشتری در زندان بمانم. این است که میگفتم من تاریخ را نقل میکنم و وقایع و حقایقی تاریخی در رابطهی با ائمه اطهار و دشمنانی که با آنها روبهرو بودند را، مطرح میکنم، و دلیلی نمیدیدم که بگویم منظور من امام خمینی است و در برابر او شاه است. این بازجوییها بود که از من صورت گرفت. چند روز در همین سلول انفرادی بودم.
در طی این چند روز دیگر اطلاعی نداشتم آیا غیر از ما (آقای خلخالی و شرعی) کسان دیگری در این زندان هستند یا نه. تا این که بعد از چهار، پنج روز که در انفرادی بودم، من را با کسانی که عمده آنها زندانیان سیاسی بودند، در یکجا جمع کردند. سالنی که در آن سلولهای انفرادی قرار داشت یک حیاط داشت و آن حیاط هم محلی شبیه آسایشگاه سربازان داشت. این محل قدیمی بود، تختهای آن را بالا آورده بودند و مثل محل زورخانه که یک جای آن گود است و اطراف آن بلند است با این تفاوت که آنجا از سطح حیاط گودتر نبود، اما آن تختها را تقریباً با اندازهی یک متر،یک متر و نیم بالا آورده بودند که افراد روی آنها استراحت میکردند و پایین آن هم مثل یک پاگردی بود. وقتی که وارد آن محل شدم دیدم جمعی از بزرگان و اعاظم در آنجا زندانی هستند. به غیر از ما سه نفر، دوازده نفر دیگر بودند و جمعاً پانزده نفر بودیم. دوازده نفر را از نقاط مختلف آورده بودند، تنها شش نفر از شیراز آمده بودند از جمله آیتالله شهید دستغیب رحمتالله علیه و آیتآلله العظمی شیخ بهاءالدینی محلاتی که از بزرگان و صاحب رساله بود و در استان فارس مقلدینی داشت و مورد احترام امام و سایر مراجع بود. یک منبری به نام آقای مصباحی شیرازی و پسر آیتالله دستغیب و همینطور از فامیل و بستگان آیتالله شیخ بهاءالدین محلاتی هم بودند که جمعاً شش نفر میشدند که از شیراز به آنجا آمده بودند و زندانی بودند. نه نفر بقیه متفرقه بودند. ما سه نفر را از قم آورده بودند. بعضیها را از همدان و تهران و جاهای دیگر آورده بودند مثلاً آقای حسینی، واعظ همدانی[1] جزو زندانیهای آنجا بود. ما پانزده نفر، حدود هفت، هشت روز آنجا بودیم اما آن شرایط سخت و مشکلاتی را که در انفرادی داشتیم، در آنجا نبود. شرایط جمعی بهتر از انفرادی است، لذا از محضر آقایان بهرهمند میشدیم، نماز جماعت به امامت آیتالله العظمی شیخ بهاءالدین محلاتی اقامه میشد و هر سه وعده نماز جماعت، صحبت داشتیم و در خدمت آقایان بودیم و در این مدت از آنها، از لحاظ علمی و اخلاقی و جهات دیگر نیز فیض میبردیم.
مدتی در آنجا ماندیم، تا این زمان، تقریباً آنچه را که میخواستند در این بازجوییها پیگیری کنند در سؤالاتشان مطرح کرده بودندو پرونده را تشکیل داده بودند و حتی اگر کسی چیزی میخواست بگوید، آنها بازجوییها را تمام شده میدانستند، یعنی دیگر امیدی نداشتند که مطلب جدیدی از افراد دستگیر و بازداشت شده به دست بیاورند. این است که من یادم نمیآید در آن مدتی که با هم بودیم و به صورت جمعی زندگی میکردیم، در زندان بازجویی صورت گرفته باشد. بعد از مدتی ما را از پادگان عشرتآباد خارج کردند و یک روز عصر آمدند و گفتند امروز قرار است شما از اینجا بروید؛ حالا ما نمیدانستیم به کجا میرویم. آیا به زندان دیگری میرویم و یا آزاد میشویم و یا در دادگاه محاکمه میشویم. از این پانزده نفر، نه نفری را که شیرازی نبودند، مثل بنده که از ساوه بودم، جدا کردند. چشمهایمان را بستند و وارد ماشینهای مخصوص زندانیان کردند که حتی پنجره هم نداشت. دوستانم که مثل من، اولینباری بود که به این شکل زندانی میشدند، این سؤال برایشان پیش آمد که اینها چه هدفی دارند و چه کار میخواهند بکنند و ما را به کجا میبرند؟ در راه شوخیهایی توسط دوستان مطرح میشد، بعضیها میگفتند که ما را میخواهند ببرند و چند گلوله خرجمان کنند. برای این که هم دوستان کاملاً آماده باشند و هم خودمان را آماده سازیم که حتی اگر اعدام هم بشویم و یا اگر ما را جای بدتر و سختتری هم ببرند مهیا هستیم، این مزاحها و شوخیهایی که میکردیم، خوب و واقعاً سازنده بود و باعث میشد که افراد روحیهی خودشان را هرچه بیشتر قوی کنند و ارادهشان در برابر هر پیشامدی مصمم شود و آمادگی لازم را داشته باشند. سرانجام نزدیک شب بود که ما را به زندان دیگری آوردند، بعد متوجه شدیم، ما را به زندان موقت شهربانی آوردهاند.[2]
[1]. ایشان الان هم [1375] در تهران از منبریها هستند.(راوی)
[2]. خاطرات مرحوم حجتالاسلام موحدی ساوجی، تدوین: عباس پناهی، چ دوم، 1381، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 73 ـ 77.
تعداد بازدید: 1924