16 دي 1398
صبح روز هشتم محرم بود که من به قم رفتم، امام خمینی در منزل روبهروی منزلشان بودند، منزلی بود متعلق به من که در اختیار مرحوم حاجآقا مصطفی قرار داده بودم و خودم آمده بودم تهران، امام آن روز در آنجا بودند و من صبحانه را در خدمت ایشان بودم و بعد گزارش تهران را خدمتشان ارائه دادم.
یادم هست که امام در خانهشان روضه داشتند، یک دسته از قُمیها بودند و صدای شعار و نوحهشان میآمد، از آن نوحههای قدیمی که: مادر نداشتی ای حسین، کفن نداشتی و از این قبیل...
امام فرمودند: این هم نوحه شد که امام حسین(ع) با این همه فداکاریها، کفن نداشته، نان و آب نداشته و نمیدانم از این حرفها... ناراحت شدند و فرمودند که امروز، روز هشتم روضه است، منبریها آمدند اینجا و منبر رفتند ولی چیزی نگفتند، بعد فرمودند: شما امروز برو منبر و شروع کن من هم میآیم. من منبر را به حول و قوه الهی آنجا شروع کردم و خیلی شدید، حملات رژیم به مدرسه فیضیه و تجاوزاتشان را برشمردم، جمعیت هم خیلی زیاد بود. و این برنامه ـ که بعد هم ادامه پیدا کرد ـ در آنجا صدا کرد. بعد از این منبر امام فرمودند: من روز عاشورا میخواهم به مدرسه فیضیه بروم، شما بیایید آنجا و سخنرانی کنید. من صدایم گرفته بود و برنامههای تهران یک قسمت عمدهاش دست من بود. به امام عرض کردم که برنامههای تهران دست من است و آنجا لنگ میماند، ایشان گفتند: پس یکی دو تا گوینده بفرستید، سخنرانها را نام بردم، و بالاخره ایشان موافقت کرد آقای مروارید و آقای سیدغلامحسن شیرازی را بفرستیم تا در روز عاشورا صحبت کنند. من به امام عرض کردم شما خودتان صحبت نفرمایید، چون خیلی ناراحت هستید و ممکن است مسائلی پیش بیاید. فرمودند: فعلاً که قصد ندارم صحبت کنم. بعد دستورالعملهایی هم دادند برای برنامه تاسوعا و عاشورا و من به تهران برگشتم و آن دو نفر آقایان را فرستادم و برنامه از روز تاسوعا شروع شد. هیئتهایی که آماده بودند آمدند، نوحهها وضعش عوض شده بود، سینهزنیها به شکل دیگری جلوه میکرد، یادم هست که نوحهخوانها این شعر را میخواندند: گمگشته کربلا، فیضیه قتلگاه، خون جگر علما، شد موسم یاری مولانا خمینی، و از این قبیل؛ و عجیب صدا کرد. همانطور شب تاسوعا و شب عاشورا آقای فلسفی در مسجد آذربایجانیها منبر رفتند و آن مسائل را گفتند.
روز عاشورا، امام خودشان تشریف بردند مدرسه فیضیه و آن سخنرانی عجیب را فرمودند. در آن منبر مستقیماً حمله به شاه بود و به اسرائیل. در تهران هم برنامه طوری تنظیم شده بود که روز عاشورا از جلوی مدرسه حاج ابوالفتح میدان قیام (میدان شاه سابق) به طرف کاخ و به طرف دانشگاه حرکت کنند، از همانجا حرکت کردند ـ شاید صدها هزار نفر شرکت کرده بودند ـ به سوی دانشگاه رفتند، وقتی که جلوی کاخ رسیدند، آن شعارهای کوبنده را علیه شاه دادند، این بود که دستگاه احساس خطر کرد، نشستند و توطئه چیدند و شب دوازدهم محرم که مصادف بود با شب پانزدهم خرداد، تصمیم گرفتند که حکومت نظامی اعلام کنند و امام و سران روحانی را که در این نهضت مداخله داشتند، دستگیر کنند.
من با مرحوم شهید مطهری شبها در خیابان پیروزی سخنرانی داشتیم و افسرهای نیروی هوایی هم میآمدند و منطقه حساسی بود، در خیابان هشت متری چادر زده بودند، مرحوم شهید مطهری اول صحبت میکرد، بعدش من صحبت میکردم. شب دوازدهم محرم مرحوم شهید مطهری از منبر پایین آمد و من رفتم بالای منبر، وسط راه ایشان را دستگیر میکنند. بچههای مسجد فهمیده بودند و آمدند وسط منبر یادداشتی به من دادند که، ایشان را دستگیر کردهاند و شما کوتاه بیایید. من هم کاغذ را پاره کردم و حرفهایم را ادامه دادم. بچهها که میدانستند پس از منبر، من را در راه میگیرند دو تا ماشین آماده کردند که ما را فراری بدهند.
من هر شب ساعت دوازده شب، سخنرانیم که تمام میشد، پایین میآمدم، مقداری مینشستم، بعد بلند میشدم میرفتم. آن شب نگذاشتند من بنشینم، از لابلای جمعیت مرا آوردند داخل ماشین. در آنجا یک ماشین هم از مأمورین بود که بچهها آن را شناخته بودند و راهش را سد کردند. ما آن شب فرار کردیم و اینها نتوانستند مرا بگیرند. صبح آمدند منزل که من نبودم و همانطور مخفی بودم.
منبع: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهیه و تنظیم مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبهها از سیدحمید روحانی (زیارتی)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 48 تا 50.
تعداد بازدید: 2254