خاطرات

حضور فعال دانشجویان در مسجد امیرالمؤمنین تهران


10 فروردين 1400


منبع تصویر:آرشیو دفتر ادبیات انقلاب اسلامی

«من فعالیتم را ابتدا (از سال 1347 به بعد) در مسجد امیرالمؤمنین تحت پوشش آموزش زبان، فعالیت‌های سیاسی انجام می‌دادم، با همکاری «شهید بهشتی»، «شهید مفتح»، «شهید مطهری» و «آقای مهدوی کنی» که بعد به زندان افتادند، کارهایی انجام می‌دادیم... در آن زمان «ابوشریف» دانشجو بود و با ما همکاری می‌کرد، بعد به زندان افتاد و فرار کرد؛ اما دستگاه سرنخی به دست آورده بود و همین که خواستند ما را دستگیر کنند، فرار کردیم و این هم توفیقی بود که خداوند نصیب ما کرد ولی دفعه بعد دستگیر شدم و مرا به کمیته مشترک بردند و در حدود 6 ساعت به طور خیلی خشن از من بازجویی کردند و گاهی اوقات با لحن بدی مرا مسخره می‌کردند که شکنجه روحی بدهند.

خاطرم هست از «مکتب‌الرضا» که مریدهای آقای شریعتمداری و ضد دستگاه هم بودند؛ مرا دعوت کردند تا چهار جمعه برای آن‌ها سخنرانی کنم (در این جلسات مرحوم آقای مطهری و سایر دوستان هم صحبت می‌کردند) جلسه اول که صحبت کردم، از آقایان گردانندگان مجلس خواستم که نام بنده را ننویسند تا فعلاً شناخته نشوم، ولی بعد از همان روز اول از ساواک شعبه امیرآباد بنده را احضار کردند و گفتند: «فکر نکنید شما را گم کرده‌ایم و نمی‌دانیم کجا هستید، مواظب رفتارتان باشید و بدانید کاملاً تحت‌نظر هستید... هم خودم و هم مسجدم به ضدیت با شاه شناخته شده بودیم. رئیس مسجد ما سرهنگ بازنشسته‌ای بود به نام «محرابی» که تصمیم داشت مرا از آنجا بیرون کند؛ رفته بود کاشی‌کار را دیده بود که با یک خطی بنویسد: «در عهد سلطنت اعلی‌حضرت آریامهر محمدرضا شاه پهلوی، این مسجد ساخته شد.»؛ بر علیه ما این کار را کرده بود؛ من دیدم او این کار را می‌کند و اگر بگویم: نکن! مداخله ساواک هست. لذا یک بنده‌خدایی بود که در شرکت نفت کار می‌کرد. یک خورده آدم بی‌پروایی بود. به او گفتم: این سرهنگ پول‌ها را بی‌حساب و کتاب خرج کرده است؛ شما آقایان که اینجا هستید، از این مرد حساب بخواهید. این را گفتم و از او خواستم که این کار به اسم من نباشد. او هم در وسط دو نماز پا شد و گفت: آقا! این مسجد چقدر خرج برداشته؟ هر چه طرف داده می‌گیری و می‌ریزی توی جیبت؛ یک مقدار هم خرج می‌کنی! این مسجد باید هیئت اُمنا داشته باشد و پول را با حساب و کتاب بگیرد، دیگران هم گفتند: این چیز خوبی است. بالاخره محرابی را از مسجد فراری دادند و من کاشی‌کار را خواستم و پول کاشی‌کاری ایوان را دادم – پول هم نداشتم و از این در و آن در جمع کردم - و ایوان، کارش تمام شد، وقتی محرابی مجدداً به مسجد آمد، دید اصلاً محراب هم تمام شده!

 

منبع: خاطرات آیت‌الله العظمی سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی، تدوین، علی درازی، تهران، سوره مهر، 1395، ص 220 - 221.



 
تعداد بازدید: 1727



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.