03 خرداد 1400
از ابتدای ماه رمضان، شبها در مسجد جامع خمین منبر میرفتم و آقای قریشی هم ظهرها در همین مسجد سخنرانی میکرد. این جلسات ادامه داشت تا اینکه در یکی از روزهای ماه رمضان، [در سال 1343] حسنعلی منصور نخستوزیر کشته شد. دو سه شب از این ماجرا گذشت و در یکی از شبها که فکر میکنم شب بیستم بود، برخی از حضار مجلس که به دولت تمایل داشتند و مخالف با این ترور بودند، از من خواستند که برای آمرزش نخستوزیر دعا و یادی از او کنم. شنیده بودم که بعدازظهر همان روز مجلس فاتحهای در خمین برای منصور گرفته بودند. این مجلس نه در مسجدی که من سخنرانی میکردم، بلکه جای دیگری برگزار شد که مورد قبول فرمانداری و دولت بود. مجلس ختم جنبه نمایشی و ظاهری داشت و حاضران هم برای خوشایند دولتیها و به اجبار شرکت کرده بودند نه از روی علاقه به نخستوزیر.
منبر من در مسجد راجع به «مبحث تقوا» بود و طی شبهای گذشته درباره تقوا در کار سیاسی سخنرانی کرده بودم. لذا در ادامه بحث آن شب گفتم: «تقوای سیاسی به این معناست که هر شخص در هر مقام سیاسی که هست باید تقوا را رعایت کند.» مثال زدم و گفتم: «اگر یک دولتمرد تقوای سیاسی را رعایت کند، بعد از مرگ نامش به نیکی خواهد ماند و مردم حتماً به یاد او در مجلس ختمش حاضر میشوند و برای او طلب آمرزش میکنند و سوره فاتحه میخوانند.» سپس اضافه کردم: «اما اگر این فرد سیاسی نام نیکی از خود به جا نگذاشته باشد، ممکن است که مردم در مجلس ختم او شرکت کنند و سوره فاتحه هم بخوانند اما در دلشان چهبسا بگویند خدا او را نیامرزد و یا خدا او را لعنت کند. در واقع به ظاهر حمد و سوره میخوانند ولی در باطن چیز دیگری در دلشان است.»
بعد از کشتن منصور، ما در سخنرانی خودمان بیشتر انتقاد میکردیم و منتظر عکسالعمل دولت بودیم. با اینکه سخنرانی من جنبه معارف دینی و اخلاقی داشت، اما مرتب گریز به مسائل سیاسی و انتقادی به دولت داشتم. قطعاً مأموران ساواک هم در جلسات حاضر میشدند و گزارش میکردند. بالاخره در روز بیست و دوم ماه رمضان، شهربانی افرادی را فرستاد به خانه آقای قریشی و هر دو نفر ما را احضار کردند و در پی این احضار ما هم به شهربانی رفتیم.
آن روز مردم طبق معمول به مسجد میروند و میبینند که آقای قریشی نیامده است. پرسوجو میکنند و موضوع را میفهمند.
به محض اطلاع از دستگیری ما، مردم و روحانیت شهر عکسالعمل نشان دادند و یکباره مغازههای شهر خمین به نشانه اعتراض تعطیل شد و جمعیت زیادی جلوی شهربانی خمین تجمع و خواستار آزادی من و آقای قریشی شدند. ما در شهربانی محبوس بودیم که ناگهان دیدم آقایان علمای خمین از جمله آقا شیخ محمد حبیباللهی نجفآبادی که مهمترین عالم خمین بود، آقا سیدمحمدمهدی غضنفری و آقا شیخ محمدحسن آل طاهر و روحانیان دیگر همه به داخل ساختمان شهربانی آمدند.
آقای نجفآبادی با صدای بلند به رئیس شهربانی حمله کرد و گفت: »به چه دلیل آقایان قریشی و جمارانی را حبس کردی؟ مگر چه کارهای که آقایان را دستگیر میکنی؟»
با نهیت او رئیس شهربانی از شدت ناراحتی روی صندلی نشست و ساکت ماند. در این لحظه رئیس دادگستری شهر خمین که آدم باتجربه و پختهای بود از راه رسید و در مقام دفاع رو کرد به آقایان و گفت: «رئیس شهربانی که نمیخواست این کار بشود، اما مقامات بالاتری از ایشان این را خواستهاند و او به اجبار این کار را کرده است، مأمور بود و معذور.»
دستگیری ما باعث شد شهر خمین به حالت نیمه تعطیل درآید، جمعیت شهر در خیابانها و جلوی شهربانی تجمع کردند و در برخی موارد با عصبانیت با سنگ و چوب و هر چه به دستشان میآمد به ساختمان شهربانی حمله کردند. با وخامت اوضاع رئیس دادگستری برای آزادی ما راهحلی پیشنهاد داد و گفت: «یک تعهدنامه تنظیم میکنم، آقایان امضاء کنند و بعد میتوانند تشریف ببرند و آزاد هستند.» به او گفتم: «ما تعهدنامهای امضاء نمیکنیم. کاری نکردیم که کاغذی امضاء کنیم.» روحانیت حاضر هم تأیید کردند. آنها دیدند موضع ما محکم است. برای آرام کردن وضع شهر، با هم مشورت کردند و از موضع خود عقبنشینی کردند و گفتند: «لازم نیست ورقهای امضاء کنید، اصلاً اتفاق مهمی نیفتاده و شما آزاد هستید.» و پس از چند دقیقه از مرکز شهربانی بیرون آمدیم.
هنگام خروج ما تمام فضای جلوی شهربانی و کوچه و خیابانهای اطراف پر از جمعیت شده بود. مردم با دیدن ما، من و آقای قریشی را روی دست بالا بردند و به نشانه پیروزی ابراز خوشحالی و تظاهرات میکردند. صحنه جالبی بود. مردم شهر ما را تا منزل آقای قریشی بدرقه کردند و آن روز به خیر گذشت.
همان شب من طبق روال عادی به منبر رفتم، اما مجلس من پر از جمعیت شده بود، چند برابر شبهای دیگر. مردمی هم که در مجالس قبلی شرکت نمیکردند پس از حوادث آن روز آمده بودند. منبر من وآقای قریشی تا آخر ماه مبارک با استقبال گسترده ادامه یافت تا آنکه عید فطر فرا رسید.
منبع: سیدمهدی امام جمارانی، تدوین دکتر صادق عبادی، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1399، صص 332 - 334.
تعداد بازدید: 1142