01 شهريور 1400
روز عاشورا از جلسهای که داشتیم راه افتادیم و به مسجد حاج ابوالفتح آمدیم تا ازآنجا دستهای راه بیندازیم. شهید عراقی به من گفت: «تو برو و در مسجد را باز کن و تر و تمیز کن تا بچهها که آمدند، برنامه از اینجا شروع شود.» آمدیم و دیدیم که در مسجد بسته است؛ به هر ترتیب که بود در مسجد را باز کردیم. یکی از مأمورین کلانتری به نام سرگرد سروری جلو آمد که ایراد بگرد. به او گفتیم: «جمعیت زیاد است و ممکن است تکه تکهات بکنند. از اینجا برو. ممکن است برایت خطر داشته باشد.» او هم حرف گوش کرد و رفت.
وقتی داخل مسجد رفتیم دیدیم که یک دسته به نام دسته ناصر جگرکی توی مسجد آمدند و سینه میزدند و در مسجد گردش میکردند. ایستادیم تا آقای عراقی و دیگران آمدند. به او گفتیم: «ما وابسته به روحانیت هستیم. خراب نکنید.» گفتند: «آخر اگر اینطور رها کنیم و برویم آبروی ما میرود.» گفتیم: «نترس ما دَم میدهیم که سینهزنان شاه دین خوش آمدید، خوش آمدید؛ و شما از در بیرون بروید». به این ترتیب ما اینها را بیرون کردیم.
طلبهای به نام طاهری را به منبر ایوان بالا فرستادیم تا سخنرانی کند. هنوز صحبت او به جایی نرسیده بود که جمعیت آنقدر زیاد شد که مجبور شدیم آنها را حرکت دهیم. خدا شهید صادق امانی را رحمت کند به این مضمون دم دادند:
«گفت عزیز فاطمه، نیست به مرگ واهمه
تا به تنم روان بود، زیر ستم نمیروم»
آن وقت مثل الان که انقلاب شده و سرودهای زیادی ساختهاند نبود.
آن موقع کسی جرأت چنین کاری نداشت و همه باید یا تعریف از شاه کنند و یا بگویند امام حسین(ع) تکیه بر نیزه غریبی دارد و گریه کنند. این دمی که ایشان داد خیلی عجیب بود یک مرتبه مردم فریاد زدند:
«گفت عزیز فاطمه، نیست به مرگ واهمه
تا به تنم روان بود، زیر ستم نمیروم»
به همین ترتیب دستهایمان را بلند کردیم و از آنجا راهپیمایی شروع شد.
از مسجد حاج ابوالفتح که بیرون آمدیم بلافاصله نزدیک بازارچه نایبالسلطنه که رسیدیم، پرچمی باز شد که روی آن نوشته بود: «دست اسرائیل از سراسر ایران باید قطع شود.» بالاتر که رفتیم. یک پرچم دیگری باز شد که روی آن نوشته شده بود: «فرمایش حضرت آقای خمینی، فرمایش همهی روحانیت است.» بالاتر رفتیم، باز یک پرچم دیگری باز شد که روی آن نوشته بود: «تمام قراردادها و پیمانهایی که دولت ایران با دولتهای بیگانه بسته است از نظر ملت ایران مردود است.» یک وقت دیدیم که یک سر جمعیت جلوی مجلس شورای ملی در بهارستان و سر دیگر آن جلوی کاخ مرمر است. این جمعیت عجیب بود. کنترلش از دست ما خارج شده بود. پارچهها قبلاً در قم در منزل آقای مروارید تهیه شده بود و خطاط هم آقا شیخ فضلالله محلاتی بود. مؤتلفه اسلامی در منزل آقای مروارید در قم برنامهریزی میکرد. وقتی که راه افتادیم خبرنگار و فیلمبردار هم آمده بودند. ولی آنقدر جمعیت زیاد بود که کسی نتوانست کاری بکند. سربازها و کماندوها از ترسشان کنار میرفتند. در چهارراه مخبرالدوله، آقای عراقی روی میلهها رفتند و سخنرانی کردند که به شاه بگویید رفراندومی که انجام دادی غلط است. رفراندوم این است که ملت تو را نمیخواهند. آن روز چنین صحبتی هم خیلی عجیب بود.
در جلوی کاخ مرمر مردم میخواستند به درون کاخ بریزند. اما کسانی که مسئول این کار بودند سعی کردند جلوی مردم را بگیرند. جمعیت منظم حرکت کرده به در دانشگاه تهران رسید. جلوی دانشگاه آقای عراقی و آقای زمردی صحبت کردند. جمعیت آنقدر زیاد بود که ما سر و ته آن را نمیدیدیم. ساعت سه بعدازظهر بود و نهار هم نخورده بودیم. همه میدویدیم که خودمان را به سینهزنان در بازار برسانیم. روز دوازده محرم بود و در بازار برنامه داشتیم. جلوی خان مسجد امام فعلی (شاه سابق) آمدیم. من پرچمها را جمع کردم که اگر ساواک خواست بگیرد، دیگر پرچمی نباشد. جمعیت توی بازار ریختند و فریاد زدند و به نفع امام شعار دادند که، «خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن قدار تو». چنین حرفی در آن روز خیلی عجیب بود. دولت به اندازه سر سوزنی نتوانست در این کارها دخالت کند. اما چون وضع شهر به هم ریخته بود، در این فکر بود که کاری بکند. وقتی نیروهای نظامی ریختند، به مردم گفتیم متفرق شوید. کاری که میخواستیم انجام دهیم، انجام شد، راهپیمایی، سراسر، شعار علیه استکبار و استعمار شد و این خیلی بود. ملیگراها و اعضای جبهه ملی میخواستند از حرکت مردم به نفع خودشان استفاده کنند؛ به همین دلیل شب به مسجد آیتالله طالقانی در خیابان جمهوری رفتند و بعد از نماز حرکت کردند. حتی ما با مسجد آیتالله طالقانی (مسجد هدایت) تماس گرفتیم که ما تا اینجا، درست حرکت کردیم، خواهش میکنیم کاری نکنید که کسی گیر بیفتد. تا اینجا کسی گیر نیفتاده و کارها خوب بود. اما اینها گوش نکردند و از مسجد هدایت به توپخانه رفتند تا از آنجا به جنوب شهر بروند. وقتی که به توپخانه رفتند، رژیم جنایتکار شاه، اطراف توپخانه از طرف باب همایون و سپه سابق و فردوسی را بست و 700 تا 800 نفر را گرفتند.
منبع: شهاب، احمد، خاطرات مرحوم حاج احمد شهاب، تدوین حکیمه امیری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 122 - 128.
تعداد بازدید: 1361