زهرا رنجبر کرمانی
22 شهريور 1400
صبح روز بعد از دستگیری امام، آقا مصطفی به منزل ایشان آمدند، جمعیت از اولین ساعات بامداد که خبر دستگیری امام را شنیدند، سیلآسا به سمت منزل امام حرکت کردند. مغازهها بسته شد و شهر به حالت نیمهتعطیل درآمد. آقا مصطفی جهت سمت و سو دادن به احساسات مردم، به این نتیجه رسیدند که مردم را به سوی منزل دیگر مراجع حرکت دهند. اینجا بود که به منزل آقای نجفی رفتند.
بنده هم به اتفاق دوستان به صحن مطهر حضرت معصومه(س) رفتیم. جمعیت فراوانی در آنجا گرد آمده بودند. قرار شد برخی از دوستان روحانی برای مردم صحبت کنند. در آنجا آقای حاج سیدحسن طاهری خرمآبادی و آقای حاج شیخ اسمعیل ملایری برای مردم صحبت کردند. صحبتها هم اکثراً با ترس و لرز همراه بود.
در این حال نیروهای امنیتی با سلاحهایی که در اختیار داشتند، در کنار حرم و روی پل آهنچی مستقر بودند. مردم مستقر در حرم شروع کردند به شعار دادن و قرار بر این شد که راهپیمایی کنند.
دقایقی بعد در آن سوی پل درگیری میان مردم و قوای نظامی و انتظامی شروع شد. در همین احوال خبر رسید که از پایین شهر، عدهای از زنان و مردان با چماق و سلاحهای سرد، به سمت حرم پیش میآیند، این گروه وقتی به «چهارراه بازار» رسیدند، نیروهای انتظامی مقابل آنها را سد کردند. از قرار مسموع، زنان در تمام مسیر حرکت به دادن شعارهایی همچون «یا مرگ یا خمینی» پرداخته بودند. این اولین باری بود که زنان به طور دستهجمعی اقدام به برگزاری تظاهرات میکردند و این امر موجب شگفتی بود که زنان بدون اینکه سازماندهی منظمی در کار باشد، به طور خودجوش در قالب دستجاتی درآمده و به سمت حرم حرکت کرده بودند.
در همان احوال شنیدیم که درگیری میان مردم و پلیس در آن سوی پل به زخمی و کشته شدن برخی انجامیده است. پسرم مسعود که در آن روز در جمع جوانان انقلابی شرکت میکرد. مرا دید و گفت: «من به همراه سیل عظیم تظاهرکنندگان حرکت میکردم که ناگهان مشاهده کردم تانکها مردم را زیر گرفتهاند.» آنچه او نقل میکرد در حوالی منزل کنونی آقای منتظری رخ داده بود.
بعد از آن بنده به منزل امام بازگشتم. در آنجا آقایان پسندیده، هندی و آقا مصطفی نشسته بودند و صحبت بر سر این بود که امام را کجا بردهاند؟ آقای پسندیده و آقا مصطفی بلافاصله با تهران و جاهای مختلف تماس گرفتند و از سرنوشت امام جویا شدند و ابراز نگرانی کردند. آقا نورالدین سریعاً عازم تهران شد و بعد پیغام داد که ممکن است آقا را محاکمه صحرایی کنند. و من میدانستم که محاکمه صحرایی دیگر چه صیغهای است؟ ظاهراً برخی از افراد هم برای پیگیری وضعیت امام به تهران رفته بودند. ما در منزل امام تا هنگام صبح در حالت بلاتکلیفی و اضطراب نشسته بودیم و گفتوگو میکردیم.
اوائل صبح بود که یک نفر از افراد اهل ذکر و ورد خبر داد که خطر جانی از امام رفع شده است. بعد به توصیه یکی از بزرگان چند رأس گوسفند قربانی کردیم.
در نهایت خبر رسید که امام در زندان است و شاه تصمیم قاطع دارد که امام را محاکمه کند. ولی ظاهراً نیروهای امنیتی با این مسأله مخالفت کردهاند و استدلالشان این بود که اگر خمینی محاکمه شود، بعید نیست مردم شورش کنند و تشنجآفرینی کنند و درگیریهای شدید به وجود بیاید و از کشته، پشته ساخته شود.
ارزیابی آنها از مردم ایران درست بود. مردم در واکنش به تضییقاتی که برای مرجع تقلیدشان فراهم شده بود، در قم و به خصوص در ورامین شورش کردند و کشته دادند. در روز پانزده خرداد، در کوچه حرم قم، مرکز درگیری مردم و قوای انتظامی را شاهد بودیم که منجر به زخمی و کشته شدن عده نامعلومی شد. بیمارستانهای قم از پذیرش زخمیها خودداری میکردند.
هنگام عصر با یکی از آقایان که در حال حاضر امام جمعه است، برخورد کردم. به شدت گریه میکرد. از علت گریهاش پرسیدم. گفت: «زخمیها را به بیمارستان بردهاند و آنها گفتهاند که مصدوم پانزده خرداد را قبول نمیکنیم. این زخمیها روی دست ماندهاند و بعضی از آنها در حال اغما و خونریزی هستند.»
در آن حال یکی از آقایان به بیمارستان فاطمی رفت و کارکنان آنجا را مورد عتاب و خطاب قرار داد. این کار باعث شد که تعدادی از مصدومان پذیرش شدند. از کاشان و خمین هم خبر رسید که مردم با پلیس درگیر شدهاند. حتی برادر من در خمین در این درگیری مجروح شد. ظاهراً در تمام شهرهای ایران با کم و زیاد، این برنامه وجود داشته است.
منبع: امامی، جواد، خاطرات آیتالله مسعودی خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 265 - 267.
تعداد بازدید: 1797