29 شهريور 1400
بعد از بازگشت از نجف، بنده به سیرجان [سال 46 یا 47] اعزام شدم. چون حضرت امام در نجف به من فرمودند: «دو نفر از سیرجان به اینجا آمدهاند و من مایلم شما برای مدتی به این شهر بروی.» گفتم: «چون این کار موجب خوشحالی شما میشود، قبول میکنم.» بعد با آقای یزدی و مظاهری و تنی چند از دوستان فاضل برخورد کردیم که آنها هم به سیرجان رفتوآمد داشتند و گفتند: «ما هم آمادهایم که با شما به سیرجان بیاییم.»
به همراه آن جمع به سیرجان رفتم و چهار سال در این شهر اقامت کردم. در بدو ورود به سیرجان اقدام به تأسیس حوزه علمیه کردیم و طلبههای فراوانی را زیر بالوپر گرفتیم. در ایام تبلیغی مانند محرم و صفر و ماه مبارک رمضان، از طلاب و روحانیون قم دعوت میکردیم که به آن منطقه سفر کنند. بعد آنان را به نقاط مختلف اعزام میکردیم.
در آنجا به ایراد سخن برای مردم هم میپرداختم و در خلال صحبتها از موضوع ولایت فقیه و مرجعیت امام سخن به میان میآوردم. سخنرانیها به قدری داغ بود که در نهایت از طرف ساواک آمدند و ما را بازداشت و ممنوعالمنبر کردند. یکی از محورهایی که در صحبتهایم میگنجاندم این بود که اگر امام خمینی دم از حکومت اسلامی میزند، ریشه در مقامطلبی ندارد؛ بلکه اساساً اسلام دارای حکومت اسلامی است و ایشان در واقع هدفی جز پیاده کردن اسلام ندارد.
بعد از اینکه بنده از منبر رفتن منع شدم، مدتی به صورت ایستاده صحبت میکردم تا اینکه مجدداً آمدند و از صحبت ایستاده هم محرومم کردند. من هم به صورت نشسته شروع کردم به حرف زدن! در نهایت ساواک مرا ممنوعالکلام نمود و خیال خودشان و مرا راحت کردند.
در قضیه ارتجال آقای حکیم، بنده روند صحبتها را به سمت ایشان بازگرداندم و به تفصیل در اینباره سخن گفتم.
در آن ایام روزنامهای چاپ میشد که ارگان خارجیها بود و نامش را فراموش کردهام. این مجله برای ما ارسال میشد و گاهی اوقات هم به دستنویس کردن یا زیراکس مطالب آن اقدام میکردیم و به این وسیله توزیع مینمودیم. البته بسیاری از مطالب آن مورد قبول ما نبود و با این حال از نظر مخالفت کردن با دستگاه شاه مطالبی داشت که باب میل ما بود.
منبع: امامی، جواد، خاطرات آیتالله مسعودی خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 331.
تعداد بازدید: 1440