20 دي 1400
ما خدمت حضرت امام بودیم و ایشان راجع به کاپیتولاسیون صحبتی کردند و اعلامیه را هم دادند که اعلامیه آخری بود. ما این اعلامیه را به تهران آوردیم و دادیم چاپ کردند. امام فرمودند: «بدهید علما هم امضا کنند.» شب منزل امام بودیم. ساعت دوازده شب فرمودند: «یکی را به مشهد بفرستید و از آقایان مشهد هم امضا بگیرید.» به من مأموریت داده شد و ساعت 12 شب به مشهد رفتم. وضعیت خیلی سختی بود. برای ساعت دوازده شب بلیط دوسره هواپیما گرفتیم و ساعت دو نصف شب بود که به مشهد رسیدیم. در مشهد منزل آیتالله میلانی و آقای قمی و منزل تمامی مراجع محاصره بود. به وسیله یکی از رفقا به نام عطایی که عضو جمعیت مؤتلفه اسلامی بود، نردبانی در کوچه گذاشتم و به منزل آقای قمی که محاصره بود، رفتیم و ایشان امضا کردند. به قم تلفن کردم که کار تمام شد و برنجها را خریدم. بعد برگشتم و صبح منزل امام بودم. در قم هم ماندم تا اینکه علمای قم هم امضا کردند. فقط برای امضای آقای شریعتمداری گیر بودیم. هر وقت برای امضا گرفتن میرفتیم، میدیدیم که نیستند. ظهر رفتم، نبودند. بعدازظهر رفتم، نبودند.
امام فرمودند صبر کنید ایشان هم امضا کنند. من تا ساعت دوازده شب صبر کردم، گفتم بالاخره ایشان میآیند. منزلشان رفتم، باز نیامدند. گفتند نیست. خلاصه ما آمدیم. من ساعت دوازده شب تهران آمدم. به چاپخانه رفتم و اعلامیه را چاپ کردم.
برای نمونه یک دسته از اعلامیه را گرفتم. هر کدام از مغازهها که جزو جمعیت مؤتلفه اسلامی بود و آشنا بودند، از لای در، اعلامیه در دکانهایشان گذاشت. بعداً کلاً اعلامیهها را منزل آقای حیدری بردم تا ساعت هفت و هشت و صبح که داشتند مغازهها را باز میکردند، دیدم که آقای حاج حسین مصدقی با دو نفر از سازمان امنیت آمدند در دکانش و گفتند: «باز کن.» من دیدم که رنگش پریده. خلاصه دکان را باز کرد. همان اعلامیه را که من زیر مغازهاش انداخته بودم، برداشت و به اینها نشان داد و گفت: «ساعت دوازده دیشب به تهران آمده، از کجا به این زودی چاپ شده؟» بالاخره قانع شدند و مزاحم آقای مصدقی نشدند. بعد که اینها رفتند، در دکان آقای مصدقی رفتم. گفتم: «قضیه چیه؟» ایشان گفتند: «اینها ساواکی بودند. در منزلمان آمدند و مرا برداشتند و بردند بزنند که اعلامیهای که دیشب برای چاپ آمده کجاست؟ خدا پدرت را بیامرزد که این اعلامیه را در دکان گذاشتی.»
اعلامیه کاپیتولاسیون با یک نظم صحیح و با تشکیلات خیلی منظمی از ساعت نهونیم تا دهونیم یک شب، در اصفهان، شیراز و تهران و کلیه شهرهای بزرگ ایران پخش شد. به صورت خیلی منظم، موتورسواری این اعلامیه را میآورد، بعد ده نفر دوچرخهسوار، اعلامیه را از آن آقا میگرفتند و در منطقهای که معلوم بود، تقسیم میکردند و توی خانهها میریختند. بعد تمام که میشد دوباره میآمدند و از موتورسوار اعلامیه میگرفتند. آن شب یکی دو نفر دستگیر شدند.
این اعلامیه خیلی منظم پخش شد به طوری که از قرار، سروان مصطفوی که رئیس کلانتری بازار بود، گفته بود: «به شهربانی گزارش کردم. وقتی که قرار بود گزارش را به شهربانی ببرند، گفتند نیاورید چون اعلامیه را خانه مسئولان شهربانی هم انداختهاند.» خانه همه مسئولان در تهران، اصفهان و بقیه شهرها اعلامیه پخش شده بود.
منبع: شهاب، احمد، خاطرات مرحوم حاج احمد شهاب، تدوین حکیمه امیری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 143 - 146.
تعداد بازدید: 1191