محمد چگینی
21 ارديبهشت 1401
درگذشت آیتالله بروجردی
در نخستین روزهای بهار 1340 خبر فوت حضرت آیتالله بروجردی، عید مردم ایران را به عزا تبدیل کرد. درگذشت این مرجع عالیقدر، مهمترین واقعه دوره نخستوزیری شریف امامی و زمینهساز انقلاب اسلامی در سال 1357 شد. پس از درگذشت آیتالله حائری در سال 1315 تقریباً به مدت یک دهه سرپرستی حوزه علمیه در اختیار یک تن نبود و علما ثلاثه (آیتالله فیض، آیتالله صدر و آیتالله حجت) مرجعیت و اداره حوزه علمیه قم را برعهده داشتند. به درخواست برخی مراجع و تلاشهای حضرت امام خمینی برای استقرار مرجعیت واحد در قم، آیتالله بروجردی، در قم ساکن شدند. امام خمینی بر این عقیده بودند که باید مردم ایران مراجع را بیشتر شناخته از نزدیک با آنان تماس داشته باشند. مرجع هم باید از شرایط سیاسی و اجتماعی کشور به خوبی مطلع بوده از نزدیک ناظر سیاستگران باشد تا بتواند به موقع از ارزشهای دینی و حقوق مردم دفاع نماید.[1] آیتالله بروجردی در طی مدت اقامتشان در قم با قدرت و صلابت و مدیریت قوی توانستند موقعیت حوزه علمیه را تحکیم بخشیده و تحرک و پویایی را به آن بازگردانند. گسترش شبکه روحانیت، توسعه حوزههای علمیه، اعزام منظم مبلغین و تربیت شاگردان برجسته از ویژگیهای عصر ریاست بروجردی بر حوزه بود.
این مرجع عالیقدر به علت شخصیت علمی و بینش بالا، برای قم وزنة سنگین فکری و سیاسی بود. امام درباره ایشان فرمودند «درس آقای بروجردی طوری است که همین که آدم پای صحبتشان مینشیند ملا میشود.» امام خمینی یکی از دلایل شکست مشروطیت و استقرار دیکتاتوری رضاخان را دوری مراجع از ایران میدانستند. حضور بروجردی موجب وحدت مرجعیت شد، و نفوذ بیش از اندازه ایشان در میان اقشار مختلف جامعه موجب نگرانی هیئت حاکمه و در نتیجه تیرگی روابط تهران ـ قم گردید که عموماً به زیان تهران تمام شد.[2]
آیتالله بروجردی در آغاز فکر میکرد محمدرضا پهلوی برخلاف پدرش انسان فهمیدهای است از اینرو سعی کرد با او مدارا نماید اما هنگامی که پیبرد محمدرضا شاه قصد تضعیف مذهب را دارد با جدیت در مقابل او ایستاد و در چند سال آخر عمرشان هیچگاه او را به حضور نپذیرفت و تنها به صدرالاشراف و رضا رفیع، نمایندگان شاه اجازه ملاقات داد. در زمان حیات بروجردی، شاه قصد داشت بین علما تفرقه انداخته نجف را در برابر قم عَلَم کند. آن مرجع عالیقدر در پیامی به هیئت حاکمه گفت: «اگر میخواهید چنین حرکتهایی را انجام دهید من عصایم را برمیدارم و از قم میروم.»[3] شاه از این پیام به وحشت افتاد و دست از تحریکات خود برداشت. موقعیت حوزه علمیه قم که با تلاش آیتالله حائری و حضور نیرومند مرحوم بروجردی و شخصیتهای روشنگری مانند امام خمینی تحکیم یافته بود، مانع بالقوهای در سر راه اصلاحات آمریکایی تلقی میشد.
هنگامی که آمریکا به شاه راجع به انجام هرچه سریعتر اصلاحات، یا به قول خودشان «انقلاب سفید» فشار آورد، شاه در یکی از سخنرانیهای خود گفت: یکی از مرتجعین متنفذ در کشور وجود دارد که ما نمیتوانیم تا وقتی که او زنده است این کارها را انجام دهیم؛ این نشان میدهد که مقامات از قدرت مذهبی بیمناک بودند و سعی داشتند از نفوذ آیتالله بروجردی بکاهند. از اینرو به یک مبارزه موذیانه با مذهب روی آورد و میخواست با هر ترفندی که شده نهضت را ریشهکن نماید.[4] هنگامی که زمزمههای اصلاحات ارضی و برنامه اصلاحی از سوی آمریکا برپاشد، آیتالله بروجردی تصمیم گرفت از قدرت و نفوذ روحانیت استفاده نموده ضربه شدیدی به دربار وارد کند. این اقدام رژیم را با چالش بزرگی روبهرو میکرد. آیتالله بهبهانی هم با برنامه اصلاحات آمریکایی مخالف بود.[5]
شاه، برای اجرای برنامههایش بدون موافقت بروجردی نمیتوانست کاری انجام دهد؛ به همین علت فردی را نزد ایشان فرستاد تا به وی اطلاع دهد که دولت مجبور است اصلاحات را انجام دهد و امیدوار است مراجع هم موافقت کنند. آیتالله بروجردی پیغام دادند که «این کار به این شکل شدنی نیست»؛ شاه دوباره پیغام داده بود که «در کشورهای همجوار اصلاحات ارضی انجام شده ما هم باید چنین کاری کنیم.» اینبار مرحوم بروجردی جواب دندانشکنی به این مضمون برای او فرستاد، «در کشورهای همجوار خیلی کارها شده مثلاً حکومت به شکل سابق از بین رفته و اگر قرار است اینجا هم کاری صورت بگیرد، باید جمهوری برقرار شود و تو باید بروی.»[6] این جواب، شاه را به این نتیجه رساند که تا زمان حیات این مرجع بزرگ امکان اصلاحات عوامفریبانهاش وجود ندارد.
روز دهم فروردین ماه 1340 آیتالله بروجردی در اثر عارضه قلبی درگذشت و بنا به وصیتی که کرده بود در محل بین مسجد «بالاسر» و «مسجد اعظم» به خاک سپرده شد. حدود بیست هزار نفر به همراه جمعی از رجال سیاسی، مراجع بزرگ، نمایندگان دربار و دولت در این مراسم شرکت داشتند. پس از رحلت این عالم برجسته، تحولات اساسی در رویکرد مبارزاتی مراجع و روحانیون به وجود آمد. هیئت حاکمه فکر میکرد با از بینرفتن وحدت مرجعیت، دیگر خطری از جانب مرجعیت متوجه سیاست نخواهدشد. شاه بعد از فوت بروجردی، دو استراتژی را در ارتباط با حوزه علمیه در پیش گرفت: 1ـ تجزیه مرجعیت، 2ـ انتقال مرجعیت از قم به خارج از ایران یعنی نجف، تا بدینگونه علما را از سیاست دور نگه دارد، به همین جهت ابتدا یک پیام تسلیت به مناسبت فوت مرحوم بروجردی برای آیتالله محسن حکیم در نجف فرستاد تا اینگونه به مردم بفهماند که مرجع موردنظر شاه، حکیم است.[7] شاید برخی فکر کنند که چون حکیم عرب بود بسیاری از ایرانیان آن را نپذیرفتند، این نکته را نباید فراموش کرد که اسلام حد و مرز و نژاد و زبان را ملاک قرار نداده است و یک مرجع غیر عرب هم قابل پذیرش بود؛ اما مهمترین مسئله به تلاش رژیم برای ضربهزدن به اسلام و دور کردن علما از مرکزیت سیاسی و پردهپوشی فساد و اقدامات ضدمذهبی و ملیاش برمیگردد. پیشتر اشاره گردید که امام خمینی به حضور مرجعیت در قم تأکید داشتند. اسلام یک دین سیاسی است بنابراین نمیتوانست نسبت به مسائل بیتوجه باشد. محمدرضا پهلوی از این نکته غفلت کرد، حوزة علمیه قم آنقدر سرمایه علمی و دینی داشت که بتواند مشکلات مرجعیت را حل نماید و نیازی به نامهنگاری او نداشتند. شاه حتی از قدرت تبلیغات رسانهها و نیروهای نظامی سعی داشت اذهان را معطوف به نجف نماید.[8]
امام خمینی دربارة فوت آیتالله بروجردی و برنامه شاه میفرمایند «اینها از زمان مرحوم آقای بروجردی این نقشه را داشتند منتها با بودن ایشان، میدیدند که مفسده دارد اگر بخواهند کارهایی را انجام دهند، بعد از اینکه ایشان تشریف بردند به جوار رحمت حقتعالی، از همان اول اینها شروع کردند، به اسم احترام به مرکز، کوبیدن این مرکز را... نه از باب اینکه به نجف علاقه داشتند، از باب اینکه قم را نمیخواستند، قم نزدیک بود به اینها، مفاسد را زود ادراک میکرد و کارهای اینها زود در آن منتشر میشد. اینها قم را نمیخواستند منتها نمیتوانستند به صراحت لهجه بگویند، قم نه، میگفتند نجف آری»[9] و در جای دیگر اشاره فرمودند که آنها [هیئت حاکمه] اسلام و روحانیت را برای مقاصد خود مضر و مانع میدانستند، این سد باید شکسته میشد. موجودیت دستگاه [رژیم پهلوی] رهین شکستن این سد است.[10]
محمدرضا پهلوی فکر میکرد که فوت بروجردی سرآغاز انحطاط حوزه علمیه است ولی بعد از درگذشت این مرجع، زمینه برای دیگر مراجع از جمله حضرت امام خمینی فراهم شد تا به مقابله با مفاسد رژیم برخیزند، و فوت بروجردی سرآغاز فروپاشی سلطنت خاندان پهلوی شد. در همان زمان، امام خمینی، آیتالله گلپایگانی، آیتالله حکیم، آیتالله خوانساری، آیتالله میلانی مراجعی بودند که از آنها به عنوان جانشین بروجردی یاد میشد.[11]
امام خمینی در این دوره هم برای ایجاد وحدت بین علما و هم به خاطر اینکه علاقهای به مطرحشدن نداشتند از فهرست چند نفره کنار کشیدند و رأی خود را به دیگری دادند. امام در آن زمان صلاحیت جانشینی داشتند و این از تدریس و تألیف کتابهایشان آشکار بود.
آنچه برای امام خمینی در درجه اول اهمیت قرار داشت جلوگیری از رخنه هیئت حاکمه در بدنه حوزه علمیه و مقابله با اقدامات ضدفرهنگی و ارزشی شاه بود. وقایع بعدی و اقدامات امام نشانگر دیدگاه آن بزرگوار درباره مسائل سیاسی و دینی بود و با رهبری خردمندانه، مبارزات را در 1357 به سرمنزل و مقصود رساند.
اعتصاب معلمان
برای دولت شریف امامی هر روز یک بحران از راه میرسید. بعد از سخنان آرامش اینبار نوبت معلمان بود که از دولت طلب حق و حقوق خود را کنند. روز دوازدهم اردیبهشت 1340 تمام دبیران و آموزگاران در سراسر کشور در اعتراض به کمی حقوق دست به اعتصابزده از حاضرشدن بر سر کلاسها خودداری کردند. «باشگاه مهرگان» که محمد درخشش در رأس آن قرار داشت و با امینی هم دارای روابط نزدیکی بود؛ رهبری اعتصابکنندگان را بر عهده گرفت. دولت شریفامامی میخواست برای بهبود وضع معلمان اقداماتی انجام دهد به همین علت مجبور شد طی چند ماه سه بار وزیر فرهنگ را عوض کند. دکتر جهانشاه صالح ـ وزیر فرهنگ ـ با ارائه لایحهای گامی در جهت حل مشکلات برداشت ولی طرح او هم جوابگوی نیاز معلمان نشد. سرانجام روز 12 اردیبهشت دبیران تهران با دستههای منظم راهی بهارستان شدند تا جلو مجلس تحصن کنند. در این روز برخی از معلمان درباره کمی حقوق خود و مشکلات مالی سخنرانی کردند و از نمایندگان مجلس تقاضای ملاقات و کمک به حل مشکلاتشان را داشتند. دولت که با این اجتماع و تحصن مخالف بود، ابتدا چند ماشین آبپاش برای متفرق کردن آنان فرستاد. پلیس ناحیه بهارستان که فرماندهی آن را سرهنگ شهرستانی برعهده داشت، به روی معلمان بیدفاع آتش گشود. طی این درگیری دکتر ابوالحسن خانعلی کشته شد. در این حادثه خونبار سه نفر دیگر هم مجروح گردیدند. با اوجگرفتن درگیری، دانشآموزان و دانشجویان به یاری معلمان آمده علیه دولت تظاهرات کردند.[12]
در مراسم خاکسپاری دکتر خانعلی در روز 14 اردیبهشت پنجاه هزار نفر از معلمان شرکت داشتند. بعد از تشییع جنازه، جلو مجلس تحصن کردند و شعارهای صنفی خود را سردادند. آنان خواهان استعفای شریفامامی شدند و شعار میدادند، «معلم نان میخواهد نه گلوله». متحصنین قطعنامهای صادر کردنـد و گفتنــد تـا اجرای آن اعتصـاب ادامه خواهد یافت. مفاد آن عبارت بود از: 1ـ استعفای دولت شریفامامی 2ـ مجازات مسببین حوادث و تعقیب قاتل خانعلی 3ـ استرداد لایحه اشل حقوق معلمان و اجرای طرح باشگاه مهرگان 4ـ رفع اهانت از معلمان و کسانی که بدون مجوز قانونی توقیف شدهاند. روز بعد باز هم تحصن ادامه یافت، اینبار نمایندگان مجلس در حمایت از آنان به دولت حمله کردند. صالح گفت: «اهانت به این قشر شریف، اهانت به آحاد ملت است» و باید تأمین نیازهای مالی آنان در اولویت قرار بگیرد. صالح تنها راهحل و پایینآوردن هیجان موجود را استعفای دولت دانست. بعد از نطق صالح، خلعتبری و بهبهانی دو نماینده حامی دکتر امینی دولت را استیضاح کردند. عبدالله گرجی، نماینده معلمان و رضا جعفری هم دولت را مورد سؤال قرار دادند. نخستوزیر از سؤال نمایندگان برآشفت و با تندی به سؤال جعفری پاسخ گفت. شریفامامی به جعفری گفت: تو دیگر چرا سؤال میپرسی. چرا خودت هنگامی که وزیر فرهنگ بودی به مشکلات معلمان رسیدگی نمیکردی. این عمل رئیس دولت موجب شد سردار فاخر حکمت ـ رئیس مجلس ـ در برابر او موضعگیری کند و از نخستوزیر خواست به نمایندگان توهین نکرده به سؤالات آنان جواب بگوید. نماینده حق سؤال پرسیدن دارد ولی دولت فاقد این حق است. شریفامامی پیبرد که به پایان خط نزدیک شده است. او پس از خروج از مجلس استعفانامه خود را تقدیم شاه کرد که بلافاصله پذیرفته شد و دکتر امینی مأمور تشکیل کابینه گردید.[13]
سقوط شریف امامی
علاوه بر بروز اعتصاب معلمان که سقوط دولت شریفامامی را تسریع کرد عوامل دیگری هم دخالت داشتند. دولت کندی و ارائه برنامه اصلاحیاش نقش مهمی در این زمینه ایفا کرد. او به منظور جلب حمایت کنگره آمریکا در جهت اصلاحات، سیاست خود را اینگونه تبیین کرد که «دیگر پیمانهای نظامی نمیتواند به کشورهایی که بیعدالتی اجتماعی و هرج و مرج اقتصادی راه خرابکاری را که در آنها باز شده، کمک نماید. آمریکا نمیتواند به مشکلات کشورهای کمرشد فقط از نظر نظامی توجه کند این امر خاصه در کشورهای کمتوسعه به میدان مبارزه بزرگ تبدیل شده است. پاسخ ما به این خطرات باید جنبه خلاق و سازنده داشته باشد. اگر ما به مشکلات ملتها فقط از نظر نظامی توجه کنیم. مرتکب اشتباهی عظیم خواهیم شد.»[14]
جان باولینگ، تحلیلگر مسائل خاورمیانه تحلیلی از ایران ارائه داد، که در آن تأکید شده بود شاه در بین طبقه متوسط نامحبوب است و شدت نارضایتیها روزبهروز روبه فزونی است. براساس این نظریات، کندی در اولین ارتباطش با نماینده شاه (تیمور بختیار) درباره اصلاحات سخن گفته بود. شاه که از دولت جدید بیم داشت، وعده اصلاحات را داد و گفت «پایههای حکومت را در کشور براساس حکومت مردم بر مردم بنا خواهیم کرد.»[15] در بیستم فروردین ماه، والتر لیمپن با خروشچف مصاحبه انجام داد که نتایج این گفتوگو بر سیاست ایران از جمله سقوط شریفامامی بیتأثیر نبود. خروشچف گفته بود اگر ادعا کنیم که شاه را کمونیستها سرنگون میسازند، ما با خوشحالی این فکر را در سراسر دنیا تبلیغ خواهیم کرد که مردم پیشرفته ایران به این تشخیص رسیدهاند که ما رهبر پیشرفت بشر هستیم.[16]
اینگونه شد که زمینهسازی برای نخستوزیری دکتر علی امینی فراهم آمد و شاه هم با این برنامه همراهی کرد. شریفامامی به برخی از دوستان خود گفته بود که تصمیم داشته به مجرد اینکه با ناملایماتی روبهرو گردد فوراً از کار کنارهگیری کند؛ زیرا چنین نتیجهگیری کرده بود که اگر نظر مقام شامخ سلطنت نسبت به ایشان مساعد باشد، ناملایماتی به وجود نمیآید. اقدامات مجلس در برابر دولت و عمل مأمورین نیروی نظامی که بدون موافقت دولت به سوی معلمان تیراندازی کرده بودند، نشان میداد که بازی پشت پرده علیه ایشان در جریان است و او ناگزیر به استعفا شد.[17]
نتیجهگیری
اشاره شد که روی کارآمدن شریفامامی اقدامی پیشگیرانه از سوی دربار برای کاهش فشارهای سیاسی داخلی و خارجی بود. شاه که ازتبلیغات دمکراتها ترسیده بود، میخواست اینگونه خود را حامی اصلاحات و همسو با سیاستهای دولت آمریکا معرفی نماید. اگر شاه دست به این اقدام نمیزد و با تهدید آمریکاییها علی امینی را روی کار میآورد، چه بسا آینده خاندان سلطنت با بحران روبهرو میگردید. شریفامامی، تکنوکرات به ظاهر ملیگرا هم نتوانست تغییر چندانی در جامعه به وجود بیاورد. فساد اداری ایران بسیار زیاد شده بود، اقتصاد صنعتی و کشاورزی با موانع جدی روبهرو شدند. کاهش تولیدات کشاورزی و افزایش واردات کشاورزی و صنعتی موجب گردید کشور به مصرفکننده کالاهای خارجی تبدیل شود. دولت شریفامامی بنا به دلایل زیر در رسیدن به اهدافش ناکام ماند و در نهایت هم ساقط شد:
1ـ اعتصابها و تظاهرات پیدرپی در دوره شریفامامی همچنان ادامه یافت و اقتصاد ورشکسته را بیش از گذشته فلج کرد. بازار دائم به صورت نیمهتعطیل بود و دانشجویان به صورت گسترده تظاهرات میکردند. فعالیت دیگر مخالفان از جمله جبهه ملی هم به آن افزوده شد و آرام و قرار دولت را سلب کرد.
2ـ مجلس بیستم، دولت نهتنها نتوانست معارضان را راضی نماید که با برگزاری انتخابات، جبهه دیگری از درون مجلس علیه نخستوزیر گشوده شد و سخنرانی و نطق صالح تنها نماینده جبهه ملی و جعفر بهبهانی و ارسلان خلعتبری، حامیان دکتر امینی، موجب تضعیف دولت شد و مجلس میخواست بعد از مدتها بیاثر بودن موقعیت خود را در صحنه سیاسی برطرف نماید.
3ـ فوت آیتالله بروجردی، در زمان آن مرجع بزرگ آمریکا و شاه توانایی اجرای برنامههایشان را نداشتند اما به محض درگذشت آن عالم ربانی، هیئت حاکمه به تکاپو افتاد که در خلأ وحدت مرجعیت، برنامههای عوامفریبانهاش را آغاز نماید. ولی شاه برای جلب آمریکا میبایست دکتر امینی مهره آمریکایی را روی کار میآورد. کندی هم که از نامحبوبی شاه در بین ایرانیان آگاهی یافته بود، میخواست هرچه سریعتراصلاحات آغاز شود. تحریکات پشتپرده دربار برای ناکارآمدی دولت از سرکوب اعتصابها از جمله اعتصاب معلمان آشکارمیگردد. فوت بروجردی موجب شد که حوزه علمیه در برابر کارشکنی هیئت حاکمه جبههگیری نماید و در واقع روزشمار وقوع حادثه خونین پانزده خرداد و مبارزات آشکار امام خمینی و شمارش معکوس برای سقوط دیکتاتوری فاسد پهلوی از همین زمان آغاز شد و پانزده خرداد جرقهای برای روشنشدن آتش زیر خاکستر بود.
یکی از اهداف بزرگ سیاستمداران دستنشانده در آن روزگار به حاشیه راندن مذهب و به انفعال کشاندن رهبران دینی بود. اما شخصیتهای بزرگی مانند امام نه تنها این اجازه را به آنها ندادند، بلکه به مرور اسلام انقلابی را عرضه کردند که جهان را در بهت و حیرت فرو برد. شاید هیچکس اینگونه نمیاندیشید که در اواخر قرن بیستم، قرن اندیشههای سکولار و ضد مذهبی، در ایران انقلاب مذهبی رخ دهد. بهطور قطع و یقین رهبری خردمندانه امام و تلاش برای حفظ اسلام، رمز موفقیتی بود که جرقههای آن بعد از فوت آیتالله بروجردی زده شد و با قیام 15 خرداد به اوج رسید.
منبع: مجموعه مقالات همایش 15 خرداد زمینهها و بسترها، به کوشش دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ج 2، تهران، سوره مهر، 1388، صص 77 – 106.
پینوشتها:
[1]. فراتی، عبدالوهاب، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374، ص 15.
[2]. همان، ص 11، برای آگاهی بیشتر از شخصیت و ویژگیهای آیتالله بروجردی، ر.ک: آیتالله سیدحسین بُدلا، هفتاد سال خاطره، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، صص 136 ـ 180.
[3]. خاطرات 15 خرداد، ج 3، ص 122.
[4]. همان، ج 1، صص 11 - 12.
[5]. پانزده خرداد به روایت اسناد، ج 1، ص 163.
[6]. هفتاد سال خاطره، صص 174 ـ 175؛ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ص 35؛ خاطرات پانزده خرداد، ج 2، ص 64.
[7]. روحبخش، رحیم، نقش بازار در قیام پانزده خرداد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 27؛ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ص 14. برای مراسم تشییع جنازه و حضور مردم همچنین پیام تسلیت شاه به حکیم ر.ک: روشنفکر، ش 394، 18 فروردین 1340، صص 3 ـ 6 ـ 46 و 50.
[8]. خاطرات پانزده خرداد، ج 3، ص 72.
[9]. امام خمینی، صحیفه نور، ج 1، ص 66.
[10]. پیامها و سخنرانیهای امام از شهریور1320 تا هجرت به پاریس، تهران، انتشارات نور،1361، ص 25.
[11]. روزنامه وظیفه، ش 167، 19 فروردین1340، صص 1 و 2؛ مجله روشنفکر، همان شماره، ص 51.
[12]. تهران مصور، ش 923، 22 اردیبهشت 1340، صص 5 و 6؛ نخستوزیران ایران از سیدضیاء تا بازرگان، ص 1539؛ عاقلی، نخستوزیران ایران، ص 890.
[13]. تهران مصور، ش 923، ص 53؛ نخستوزیران ایران، ص 890.
[14]. تاریخ پانزده خرداد به روایت اسناد، ص 23.
[15]. بیل، جیمز، شیر و عقاب، ترجمه برلیان فروزنده، تهران، نشر فاخته، 1371، ص 196.
[16]. همان، ص 186.
[17]. شریفامامی به روایت اسناد مدارک، سند ش 2092 /316، ص 28. احمد آرامش علت برکناری شریفامامی را نقشه دولت امریکا میداند و مقالاتی هم در انتقاد از امریکا نوشت ر.ک: دیپلمات، ش 362، 27 اردیبهشت 1340، صص 1 و 2؛ ش 370، 25 مرداد 1340، صص 1 و 2.
تعداد بازدید: 1591