31 مرداد 1401
سال 49 را یادم میآید که مرحوم شهید سعیدی (رحمتالله علیه) تازه به شهادت رسیده بود. دقیقاً در همان روزهایی بود که ما در نقل و انتقال بودیم در همین میان خبر شهادت آیتالله سعیدی رسید و جنازه ایشان را آوردند قم و تشییع کردیم. خدا رحمت کند مرحوم آیتالله حاج آقا مرتضی حائرییزدی را، ایشان نماز خواند. جمعیت خوبی هم در مدرسه فیضیه جمع شده بود. جنازه ایشان را تا وادیالسلام تشییع کردیم. نزدیک وادیالسلام که رسیدیم بعد از دفن ایشان بود که مأمورها حمله کردند. چون خیلی از طلبهها شعار هم میدادند. از علما و آیات عظام هم بین جمعیت حاضر بودند. خیلی از اساتید هم در کنار طلبههایی که بسیار منقلب بودند و اشک میریختند، حضور داشتند. آیتالله آقا مرتضی حائری، فرزند مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم که طلبهها به احترام ایشان را آقا شیخ میگفتند هم حال منقلب و عجیبی داشت. گریه شدیدی میکرد، دستمال را در آورده بود و اشک چشم خود را پاک میکرد. آیتالله فاضل لنکرانی هم بود. از آقایان مدرسین، بزرگانی هم مثل آقای ربانی شیرازی، آقای صلواتی و آقای ستوده در بین موج جمعیت حضور داشتند. ناگفته نماند که آقای ربانی شیرازی کمی بعد از این ماجرا تبعید شد.
حاج آقا مسیح مسجد جامعی هم با ما بود. با هم تا وادیالسلام رفتیم. حمله پلیس که شروع شد دیگر راه بسته شد و ما از رودخانه به سمت منزل دویدیم. چون به شدت میدویدم نعلین از پایم در آمده بود. پابرهنه از داخل رودخانه به سمت صفائیه آمدم. آقای مسجد جامعی هم منزلش در صفائیه، کوچه مقابل حمام ممتاز آن موقع بود. از معرکه فرار کردیم و رفتیم آنجا، وقتی حاج خانم مرا با این حال دید، گفت: چه خبر شده؟ گفتم: جریان از این قرار است. آب آورد و شربت درست کرد و از بیحالی یک گوشهای افتادم. البته تحتتعقیب، خیلی از طلبهها را دستگیر کردند. این خاطره هیچوقت فراموشم نمیشود. تشییع ایشان یک حالتی از حمله به مدرسه فیضیه داشت چرا که طلبهها با پای برهنه و با عمامههای افتاده به این طرف و آن طرف میدویدند. اینقدر خفقان و فشار بود که طلبهها تا چند روز از خانه در نمیآمدند. یکی دو تا از افسران شهربانی هم بودند که عناد و لجاجت خاصی داشتند. سابق میگفتند ما دنبال فلانی هستیم، سرش را میآوردند. اصلاً اینها قاتل میخواستند نه مأمور شهربانی. به خاطر همین بود که سعی میکردند خودشان را خوب به دستگاه نشان بدهند. همیشه افراط و تفریط عجیبی داشتند.
در همان روز تشییع مرحوم شهید آیتالله سعیدی در مدرسه فیضیه، طلبهها فقط قرآن میخواندند و بعد هم مأمورین ریختند داخل مدرسه و نگذاشتند مجلسی برگزار شود. تا چند روز طلبهها ناراحت بودند ولی در خفا ابراز میکردند. فشار خیلی زیادی بود. مخصوصاً سال 50 به بعد هم باز فشار زیاد و زیادتر شد.
منبع: مرید روحالله، یادها 44، خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدجواد پیشوایی، تهران، عروج، 1399، ص 90 - 91.
تعداد بازدید: 736