مقالات

بررسی نقش استعمار در تشکیل بهاییت

عبدالرحیم گواهی

15 اسفند 1401


مقدمه

موضوع مهدویت از جمله مطالبی است که تقریباً تمام ادیان و کلیه فرق اسلامی به نحوی به آن قایل هستند، اما شیعیان این مقام را منحصر به حضرت مهدی(ع) می‌دانند.

آنچه شیعه را تاکنون، به‌رغم دریافت ضربات و لطمات بسیار از سوی دشمنان، از یأس و نومیدی ‌رهانده توان تحمل آن را بالا ‌برده اعتقاد به فرج در آخرالزمان است. علاوه بر این، خاتمیت و مهدویت سد راه محکمی در مقابل دین‌سازی و دکان‌سازی مستقل به شمار می‌رود. به همین دلیل هم این موضوع مستقیم و غیرمستقیم همواره در معرض چالش قرار داشته است.

قدرت‌های حاکم بر جهان درصدد بوده و هستند تا با تشکیل مسلک و مذهبی جدید و به اصطلاح تکامل‌یافته در قرن بیستم با رنگ و بوی خردورزی و ایدئولوژیک بر افکار و ابدان توده مردم مسلط شوند و از نیروهای آنان به سود خویش بهر ببرند. اما از آنجایی که استعمار در مشرق‌زمین در برابر مقاومت «طرز فکر اسلامی» قرار داشته به طرق گوناگون می‌خواهد با تفکر اسلامی مبارزه کند و برای این کار دست به مذهب‌سازی زده تا قدرت مذهبی را از بین ببرد. هدف آنها، چنان که خود معترف‌اند، این است که در مقابل «مهدی»، مهدی دیگری بسازند و در برابر «قرآن»، قرآن دیگری عرضه کنند. از این‌روست که می‌بینیم «گلادستون»، نخست‌وزیر وقت انگلستان در مجلس آن کشور، در برابر نمایندگان، قرآن را بالا می‌برد و می‌گوید:

«تا وقتی این کتاب بر افکار انسان‌های مشرق زمین حکومت می‌کند نفوذ و حکومت ما بر این کشورها امکان‌نا‌پذیر و تحقق افکار ما غیرممکن خواهد بود.»

 

بابیت زمینه بهاییت

بیشتر مدعیان مهدویت کار خود را از ادعای رابطه با امام عصر(عج) یا باب شناخت آن حضرت بودن (بابی‌گری) شروع کرده‌اند، یعنی ابتدا ادعای رابطه مستقیم با آن حضرت را پیش کشیده سپس از این مقام ترقی کرده ادعای امامت و مهدویت و بعداً رسالت و ربوبیت و الوهیت کرده‌اند.

در نیمه دوم قرن 13 هجری چند متمهدی در نقاط مختلف ممالک اسلامی با فواصل زمانی کوتاهی نسبت به یکدیگر پیدا شدند، از آن جمله دو نفر در افریقا با این ادعا قیام کردند سپس دو نفر دیگر در آسیا در دو کشور اسلامی ایران و پاکستان چنین ادعایی را مطرح کردند. این دو نفر علی‌محمد باب و غلام‌احمد قادیانی بودند.

در 1260، یعنی درست پس از ازدست دادن هفده شهر قفقاز و شکست ایرانیان در جنگ‌ها و عهدنامه‌های ترکمان‌چای و گلستان که راه را برای ورود جاسوسان و ایادی روسیه تزاری آماده کرده بود، ناگهان شخصی به نام علی‌محمد شیرازی ادعای بابیت کرد.

سیدعلی‌محمد شیرازی از مدعیان بابیت (دروازه) امام زمان که بعدها مدعی مهدویت نیز شد به سال 1235 در شیراز به دنیا آمد. در کودکی به مکتب شیخ عابد رفت (از شاگردان احمد احسائی و سیدکاظم رشتی) و با افکار رؤسای شیخیه آشنا شد و بعدها که به کربلا رفت در درس سیدکاظم رشتی حاضر شد. در طی مدتی که نزد او بود با مسائل عرفانی و تفسیر آیات و احادیث و مسائل فقهی به روش شیخیه آشنا شد و از آرای شیخ احمد احسائی آگاهی یافت. او گذشته از دل بستگی به اندیشه‌های شیخی و باطنی به «ریاضت‌کشی» نیز مایل بود و هنگام اقامت در بوشهر در هوای گرم از سپیده‌دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بر بام خانه به ذکر اورادی می‌پرداخت.

پس از مرگ سیدکاظم به شیراز مراجعت نمود و در آن مکان خود را باب امام زمان خواند و اول کسی که از دستگاه شیخیه دعوت او را اجابت کرد، ملاحسین بشرویه، یکی از شاگردان سیدکاظم رشتی بود. وی هنگامی که «ظاهراً» عازم حرکت به سمت مکه بود به یاران خود گفته بود بروید به مردم بگویید باب موعود آشکار شده است. سپس به صورت ظاهر از خانه خدا برگشت و چون به بوشهر رسید دستور داد تا در یکی از مساجد بوشهر عبارت «اشهد ان علیاً قَبلَ نبیلٍ بابُ بقیه‌الله» را داخل اذان نمایند. بدان‌معنا که علی نبیل (به حساب جمل برابر با علی‌محمد) باب امام زمان است.

اما چیزی نگذشت که تحت تعقیب حکومت قرار گرفت و از بوشهر روانه شیراز شد و در آنجا در مجلسی که از علمای شیراز برای بررسی عقاید وی تشکیل یافته بود در حضور امام جمعه تمامی ادعاهای خود را انکار کرد و بر اشخاصی که او را بدان امتیاز ممتاز می‌دانستند لعنت فرستاد! سپس از طریق ارتباط با منوچهرخان گرجی (روسی) حاکم اصفهان بدان شهر گریخت و در آنجا دوباره ادعای بابیت کرد.

لازم به ذکر است که منوچهر‌خان گرجی، ارمنی مذهب، جزء اسرایی بود که آغا محمدخان قاجار او را از تفلیس به ایران آورد و در دربار فتحعلی‌شاه جزو مقربان درگاه شد.[1]

در زمان محمدشاه قاجار، منوچهرخان گرجی، برای پیشرفت آیین وی مساعدت بسیاری کرد و تا زمانی که زنده بود در اصفهان از باب به نحوی پذیرایی می‌کرد و در حفظ جان وی بسیار می‌کوشید.

دولت وقت از منوچهرخان خواست تا علی‌محمد را به تهران بفرستد. منوچهرخان نیز برای فرو نشاندن سر و صدا، باب را با چند سرباز به طرف تهران فرستاد ولی همان شب مخفیانه او را به اصفهان بازگرداند و شش ماه در مقر فرماندهی خود نگاه داشت. بعد از مرگ حاکم اصفهان و روانه شدن باب به تبریز در سال 1266 به دستور امیرکبیر ـ به علت غائله‌هایی که به پا کرده بود و در طی آن هزاران نفر از افراد بی‌گناه مسلمان کشته شده بودند ـ تیر باران شد و جسدش را در کنار خندق تبریز انداختند.

صبح روز بعد دو نفر به نزدیک خندق رفتند. به گواهی تاریخ یکی از آنها نقاش چیره‌دستی بود که بلافاصله شروع به چهره‌‌پردازی از جسد کرد و دیگری سفیر دولت روس تزاری، پرنس دالگورکی!

عباس افندی در کتاب مقاله شخصی سیاح ضمن شرح اعدام علی‌محمد شیرازی و محمد‌علی در تبریز می‌نویسد: «بعد آن دو جسد را از میدان به خارج شهر به کنار خندق نقل نمودند و آن شب در کنار خندق ماند. روز ثانی «قونسول روس» به اتفاق حاضر شده و نقش آن دو جسد را به وضعی که در کنار خندق افتاده بود برداشت.»[2]

نکته دیگر اینکه طبق تصریح عبد‌الحسین آواره در کتاب کواکب الدریه فی مآثر البهاییه پنهان کننده جسد علی‌محمد شیرازی نیز فردی به نام «احمد میلانی بابی» بوده است که او نیز از تحت‌الحمایگان دولت روسیه بود.

 

بهاییت و نقش روسیه تزاری

میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله متولد 1233 در تهران، هم‌زمان با ادعای بابیت سیدعلی‌محمد شیرازی جوانی 28 ساله و ساکن تهران بود که در پی تبلیغ ملاحسین بشرویه‌ای معروف به باب‌الباب و نخستین پیرو باب به آیین بابی گروید و از جمله فعالان و مروجان بابیت شد. از اقدامات او در آن زمان به گفته منابع بهایی، طراحی نقشه آزادی قره‌العین و نقش جدی او در واقعه بدشت بود. این اجتماع بعد از دستگیری و تبعید باب به قلعه چهریق برای رهایی او از زندان برپا شد. حسینعلی با توجه به توانایی مالی و فراهم کردن امکانات اقامت طرفداران باب، جایگاهی معتبر نزد اجتماع‌کنندگان داشت. در همین اجتماع، سخن از نسخ شریعت اسلام رفت و قره‌العین بدون حجاب وارد مجلس شد.[3] علاوه بر آن هریک از گردانندگان لقبی جدید پیدا کردند. محمدعلی بارفروش به قدوس، قره‌العین به طاهره، و میرزا حسینعلی به بهاءالله ملقب شدند. پس از قتل باب، بین میرزا یحیی (صبح ازل) برای جانشینی باب و حسینعلی اختلاف افتاد. اما بنابر نقل بیشتر منابع، بعد از اعدام باب، عموم باببیه به جانشینی میرزا یحیی ـ که باب او را «من یَعدلُ اسمهُ اسمَ الوحید» خطاب کرده بود ـ معتقد شدند اما در عمل میرزاحسینعلی زمام کارها را در دست داشت.

نقش فعال میرزا حسینعلی در اقدامات بابیان و تصمیم جدی امیرکبیر برای فرو نشاندن قیام‌ها و شورش‌های آنها موجب شد که وی از میرزا حسینعلی بخواهد ایران را به قصد کربلا ترک کند و او نیز در شعبان 1267 به کربلا رفت اما چند ماه بعد پس از قتل امیرکبیر در ربیع‌الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری به دعوت و توصیه وی به تهران بازگشت. پس از آن بود که حادثه تیراندازی دو تن از بابیان به ناصرالدین‌شاه پیش‌آمد که در نظر حکومت مرکزی قراین و شواهد دال بر نقش میرزا حسینعلی در این سوءقصد بود.

مأموران برای دستگیری میرزا حسینعلی‌نوری به منزلش ریختند اما او را نیافتند. پی‌گیری آغاز شد و پس از تلاش بسیار به ناصرالدین شاه خبر دادند که آقا به «سفارت روسیه» رفته پناهنده شده است!

شوقی در این باره چنین می‌گوید:

«شاه از استماع این خبر غرق دریای تعجب و حیرت شده و معتمدین خویش را به سفارت فرستاد تا آن وجود مقدس را که به دخالت در این حادثه عظیم متهم داشته بودند تحویل گرفته فوراً نزد وی بیاورند سفیر روس از تسلیم حضرت بهاءالله به نمایندگان شاه امتناع ورزید و از هیکل مبارک استدعا نمود که به خانه صدراعظم تشریف ببرند ضمناً از شخص وزیر به طور صریح و رسمی خواستار گردید ودیعه پربهایی را که دولت روس به وی می‌سپارد در حفظ و حراست آن بکوشد.»

خوب است بیشتر به این جملات دقت کنیم:

1. پناهندگی به سفارت روس! 2. پرنس دالگورکی سفیر دولت روس 3. تعجب شاه از پناهندگی وی 4. امتناع سفیر از تسلیم میرزا حسینعلی 5. رابطه وی با صدراعظم و نامه او 6. بهاءالله یا امانت دولت روس!

میرزا حسینعلی به زندان می‌افتد و بیگانگان برای آزادی وی دست‌ به‌کار می‌شوند تا جایی که سفیر روس در پیغامی شدید به صدراعظم از او می‌خواهد که با حضور نماینده سفارت روس و حکومت ایران تحقیقات کامل درباره حضرت بهاءالله به عمل آید.

طبق مفاد عهدنامه ترکمان‌چای، دولت روسیه حق داشت با تبعه خود طبق مقررات کاپیتولاسیون رفتار کند و آقای میرزا حسینعلی نوری هم جزو تبعه کشور روس محسوب می‌شد که محاکمه‌اش می‌بایست با حضور نماینده دولت روس انجام گیرد.[4]

شوقی افندی در کتاب قرن بدیع چنین می‌گوید: «پس از ماجرای زندانی شدن بهاءالله و حمایت دالگورکی و تبعید بهاءالله به بغداد و استانبول و ادرنه، از یک طرف وساطت و دخالت پرنس دالگورکی سفیر روس در ایران که به جمیع وسایل در آزادی حضرت بهاءالله بکوشید و در اثبات بی‌گناهی آن مظلوم آفاق سعی مشکور مبذول داشت از طرف دیگر اقرار و اعتراف رسمی ملا‌شیخ علی ترشیزی ملقب به عظیم که در زندان حضور حاجب‌الدوله مترجم سفارت روس و نماینده حکومت، برائت حضرت بهاءالله را تأیید و به صراحت تام دخالت و شرکت خویش را در حادثه رمی شاه اظهار نمود... سکون و آرامش نسبی که پس از آن حبس شدید و الیم برای حضرت بهاءالله به دست آمد بی‌نهایت محدود و کوتاه بود زیرا هنوز آن حضرت بین عائله و بستگانش وارد نشده بود که حکمی از طرف شاه مبنی بر نفی و تبعید آن وجود مقدس ابلاغ گردید که در ظرف یک ماه خاک ایران را ترک نمایند...

سفیر روس چون از فرمان سلطانی استحضار یافت و به مدلو دستور مطلع گردید از ساحت انور استدعا نمود اجازه فرمایند آن حضرت را تحت حمایت و مراقبت دولت متبوع خویش وارد و وسایل انتقال ایشان را به خاک روس فراهم سازد... این دعوت مورد قبول و موافقت حضرت بهاء‌الله واقع نگردید و هیکل اطهر بنا به سابقه روحانی توجه به شطر عراق و اقامت در بغداد را بر حرکت به صوب دیگر ترجیح دادند.»

میرزا حیدر علی اصفهانی بهایی در کتاب بهجت الصدور می‌نویسد «و القائم بامرالله (بهاء) را گرفتند و حبس کردند و به قدر یک کرور اموال و املاک و عمارتش را بردند و غارت نمودند و در ظاهر چون دولت بهیه روس حمایت آن قائم بامرالله که ملقب به بهاءالله است نمود نتوانستند شهید نمایند به دارالاسلام بغداد نفی نمودند.»

البته بعدها بهاءالله هم به خاطر اقدامات سفیر، الواحی نازل کرده تشکرات خود را در کتاب مبین چنین بیان می‌کند: «یا ملک الروس ان استمع نداءالله الملک القدوس ثم اقبل الی الفردوس المقر الذی فیه استقر من سمی بالاسماء الحسنی بین ملاء الاعلی و فی ملکوت الانشاء باسم‌الله البهی الابهی ایاک ان یحجبک هویک عن التوجه الی وجه ربک الرحمن الرحیم، انا سمعنا ما نادیت به مولیک فی نجویک لذا هاج عرف عنایتی و ماج بحر رحمتی و اجبناک بالحق ان ربک لهو العلیم الحکیم، قد نصرنی احد سفرائک اذ کنت فی السجن تحت‌السلاسل و الاغلال بذلک کتب‌الله لک مقاماً لم یحط به علم احد الا هو ایاک ان تبدل هذا المقام العظیم.»[5]

«‌ای پادشاه روس ندای خداوند ملک قدوس را بشنو (یعنی میرزابهاء) و به سوی بهشت بشتاب، آنجایی که در آن ساکن شده است کسی که در بین ملاء بالا به اسماء حسنی نامیده شده و در ملکوت انشاء به نام خداوند روشنی روشنی‌ها نام یافته است (یعنی شهر عکا مسکن خدا) مبادا اینکه هوای نفست تو را از توجه به سوی خداوند بخشاینده مهربانت بازدارد. ما شنیدیم آنچه را در پنهانی با مولای خود گفتی و لذا نسیم عنایت و لطف من به هیجان آمد و دریای رحمتم به موج افتاد تو را به حق جواب دادیم به درستی که خدای تو دانا و حکیم است. به تحقیق یکی از سفیرانت مرا یاری کرد هنگامی که در زندان اسیر غل و زنجیر بودم برای این کار خداوند برای تو! مقامی را نوشته است که علم هیچ‌کس بدان احاطه ندارد مبادا این مقام را از دست دهی.»

بهاءالله، پیامبر این قوم، که ادعای خدایی هم می‌کند خود در پی نصرت یکی از سفیران دولت روس است و در قبال این یاری ابراز تشکر هم می‌نماید!

 

بهاییان، حکومت عثمانی و کشمکش انگلستان برای حمایت از بهاءالله

پس از تبعید بهاییان به عراق آنها در آنجا چون به گفته شوقی به‌کار «دزدیدن ملبوس و نقدینه و کفش و کلاه زوار عتبات عالیات و شادی و سرور در ایام محرم» می‌پرداختند، ناصرالدین شاه را بر آن داشت که به وزیر امور‌خارجه خود دستور دهد که فرمانی به سفیر کبیر ایران در دربار عثمانی صادر کند و او را موظف نماید که با اولیای حکومت وارد مذاکره شده از جانب دولت متبوع از سلطان عبد‌العزیز در‌خواست کند که چون اقامت دائم حضرت بهاءالله در مرکزی مانند بغداد که نزدیک سر‌حدات ایران و در جوار زیارتگاه مهم شیعیان واقع است به نقطه دیگری که از حدود ثغور ایران دورتر باشد منتقل سازند.

دولت عثمانی، پس از آگاهی از پیشنهادهای وزارت امور‌ خارجه ایران موافقت خود را به اخراج بابیان از عراق و اعزام آنها به استامبول سپس «ادرنه» به اطلاع دولت ایران رساند.

در همین ایام و با توجه به نیاز مبرمی که مأموران دولت انگلستان در خاک عثمانی به افرادی فعال و جاسوس و همکار با نقشه‌های دولت بریتانیا، مبنی بر تحقق زمینه‌های مساعد جهت نفوذ و رخنه و احیاناً بلوا و آشوب داشته‌اند، به تصریح «شوقی افندی» در کتاب قرن بدیع «کلنل سر آرنولد با روزکمبل که در آن اوان سمت جنرال قونسولی دولت انگلستان را در بغداد حائز بود چون علو مقامات حضرت بهاءالله را احساس نمود شرحی دوستانه به ساحت انور تقدیم و به طوری که هیکل اطهر بنفسه الاقدس شهادت داده قبول حمایت و تبعیت دولت متبوعه خویش را به محضر مبارک پیشنهاد نمود...»

ولی حسینعلی میرزا که از حمایت روس‌ها برخوردار بود و از مأموران مخفی عثمانی و قدرت عثمانی ترس و واهمه داشت و صلاح بابیان را در اطاعت ظاهری از دولت عثمانی می‌دانست، پیشنهاد ژنرال انگلیسی را موقتاً رد کرد و در باطن رابطه دوستانه خود را برای روزهای مبادا، با مأمورین انگلیسی برقرار ساخت. این انتقال و اقامت در محل محدودی مانند ادرنه که از فراخی معیشت و رفت و آمد دائمی و سر و سوقات‌های شهر بغداد نصیبی نداشت، بهاییان را ناگزیر می‌ساخت در اقامتگاه محدودی به مبلغ ماهیانه معینی که از طرف دولت عثمانی به ایشان می‌رسید قناعت ورزند. این پیش‌آمد میان یاران و بستگان دو برادر (صبح ازل و بهاءالله) نفاق و دودستگی افکند و هر کدام آن دیگری را مسئول چنین تغییر وضع نامناسبی می‌شمرد و این امر به کشمکش و ناراحتی محلی یاری می‌کرد. لذا شهر ادرنه از فتنه و فساد جماعت بابی و بهایی در اضطراب و مردمانش از ادامه ‌اقامت آن معترض شدند.

شوقی افندی می‌نویسد:

«مسائل مذکوره [یعنی همان آشوبگری‌های بهاییان]، و همچنین احترامات فائقه‌ای که قناسل خارجه مقیم ادرنه نسبت به وجود مبارک مرعی می‌داشتند، حکومت عثمانی را در اتخاذ سیاست قاهره و اجرای عقوبت شدیده مصمم نمود...»

در همین احوال به گفته عبدالحسین آواره «نایب قنسول فرانسه که سابقه دوستی با حضرت بهاءالله داشت محرمانه به حضور شتافت و به طوری که مأمورین ندانند چه مقصد دارد یک ملاقات خصوصی در مدت نیم ساعت یا کمتر انجام داده...»

شوقی افندی در این خصوص تأیید می‌کند که «در این حین بعضی از قناسل دول خارجه به محضر انوار مشرف و از ساحت اقدس استدعا نمودند که اجازه فرمایند با حکومت متبوعه خود وارد مذاکره شوند موجبات استخلاص هیکل مبارک (میرزاحسینعلی) را فراهم سازند...»

از آن سوی، دولت عثمانی پس از مدت مدیدی اقامت بابیان در عراق و استانبول و ادرنه به روابط پنهانی بابیان با روس و انگلیس و فرانسه پی‌برد و دست از حمایت آنها برداشت لذا سلطان عبد‌العزیز طی فرمانی بابیان را به عکا و قبرس تبعید کرد.

با چنین زمینه‌هایی، میرزا حسینعلی مرد و عباس افندی امور بهاییان را به عهده گرفت و برای جلب رضایت عمال عثمانی هر‌گونه تبلیغی را ممنوع کرد و خود در لباس مسلمانی به انجام مراسم مذهبی اسلام مشغول شد.

در همین ایام حکومت روسیه تزاری با شورش‌های داخلی کمونیستی روبه‌رو شد و دیگر نمی‌توانست مانند گذشته از بهاییان حمایت کند لذا عباس افندی برای اغفال هر‌چه بیشتر حکومت عثمانی در چنین شرایطی دست به دعا بر‌می‌داشت و در لوحی خطاب به پادشاه عثمانی چنین ‌نوشت:

«الهی الهی اسئلک بتوفیقاتک الصمدانیه و فیوضاتک الرحمانیه ان تؤیدالدوله العلیه العثمانیه و الخلافه المحمدیه علی التمکن فی‌الارض! و الاستقرار علی العرش...ع ع»[6]

خدایا، پروردگارا تأییدات غیبی و توفیقات یکتائی و رحمت رحیمانه‌ات را درباره دولت بلندپایه عثمانی و خلافت نبوی آرزومندم و مسئلت می‌دارم که قدرتش بر بسیط زمین مستقر شود و بر کیان عظمت پایدار گردد «عباس عبدالبها».

عباس افندی در چندین مورد برخلاف شیوه زعمای خود شروع به مدح از دولت‌های عثمانی و ایران می‌نماید و از این طریق سعی می‌کند که منافع بهاییان را در فلسطین و ایران حفظ کند ولی همین زعیم بهاییان چون نتیجه جنگ جهانی موافق سلطان عثمانی نشد و فلسطین به دست انگلیسی‌ها سقوط کرد و تجزیه عثمانی آغاز شد، یکباره همه مدح و ثناها و همکاری با مأمورین عثمانی را کنار گذاشت و سلطان عثمانی را به ظلم و ستم‌گری متهم کرد.

 

 

حمایت مأمورین دولت انگلستان از بهاییت

همان‌طور که گفتیم زمینه دست‌اندازی انگلستان بر قبرس و فلسطین و از سوی دیگر بروز مقدمات جنگ جهانی، عباس افندی را واداشت تا به خاطر منافع بهاییان، در فلسطین نقش جاسوس دو جانبه را ایفا کند. در ظاهر امر او مطیع و هواخواه و ثناگوی دولت عثمانی بود و در پنهان خدمت‌گزار مأموران توسعه سیاسی بریتانیا.

عثمانی‌ها پس از آنکه دقیقاً به نقش جاسوسی عباس افندی پی‌بردند به تصریح شوقی افندی در کتاب قرن بدیع: «جمال پاشا فرمانده کل قوای عثمانی تصمیم گرفت عباس افندی را به جرم جاسوسی، اعدام کند.» اما باز هم به گفته شوقی افندی در همان کتاب: «دولت انگلستان به حمایت جدی عباس افندی بر‌خاست و «لرد بلفور» وزیر امور‌خارجه وقت در همان یوم وصول (خبر) دستور تلگرافی به جنرال اَلِنبی سالار سپاه انگلیس در فلسطین صادر و تأکید اکید نمود که به جمیع قوا در حفظ و صیانت حضرت عبد‌البهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشد.»

عباس افندی در طول مدت جنگ بین عثمانی و دولت انگلستان هوادار انگلیسی‌ها بود و در مناطق عکا و حیفا شناسایی‌های لازم و امکانات مناطق مختلفه سرزمین فلسطین را در اختیار آنان می‌گذاشت و از سوی دیگر نیازمندی‌های قشون انگلیس را مد نظر داشت. چنان‌که به تصریح بلانفیلد در کتاب خود پس از ذکر املاک و اموال میرزا حسینعلی و فرزندانش و اینکه گندم محصول مهم اراضی مذکور بود می‌نویسد؛ مقدار زیادی از این گندم‌ها در مخازن انبار شدند و وقتی قشون انگلیسی وارد حیفا شد و از لحاظ آذوقه دچار مشکل گردید عبد‌البهاء به آنها گندم داد. پس از پیروزی قشون انگلیس و تصاحب و تسلط بر فلسطین، دولت انگلستان به پاس قدردانی از کوشش‌های عباس افندی نشان نایت هود را به او بخشید و همچنین او را مفتخر به لقب «سر» نمود. عباس افندی بی‌آنکه به قبح چنین «بیگانه‌پرستی» توجهی داشته باشد ـ مفتخر از سر‌سپردگی خود به حکام انگلیس و نشان و لقب «سر عباس افندی» ـ برای عظمت ژرژ پنجم و ادامه و تسلط بی‌زوال انگلیس دست به دعا بر‌داشت و طی لوحی که در کتاب مکاتیب مندرج است چنین می‌گوید: «بارالها سراپرده عدالت در شرق و غرب این سر‌زمین مقدس بر‌پا شده است...»[7]

همچنین عباس افندی ضمن ایراد خطابه‌ای که در کتاب مجموعه‌ای در خطابات عبد‌البهاء مندرج است مستمعین انگلیسی را مورد خطاب قرار داده می‌گوید:

«و از ملت و دولت انگلیس راضی هستم... این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است، ارتباط تام حاصل می‌شود، نتیجه به درجه‌ای می‌رسد که بزودی از افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا می‌کنند، همین‌طور انگلیس خود را برای ایران فدا نماید.»[8]

این در حالی است که عباس افندی هیچ ارتباطی با ملت و حکومت ایران نداشت و پس از تابعیت عثمانی، تبعه انگلیس بود و این‌گونه سخن گفتن ناشی از این است که می‌کوشیدند اکثریت بالاتفاق ملت ایران را بهایی معرفی کنند.

عباس افندی تا سال 1300ش رهبری بهاییان را برعهده داشت. او تلاش بسیاری برای تبلیغ و گسترش بهاییت به خرج داد و در 1328 به دعوت بهاییان آمریکا و اروپا از فلسطین به مصر و از آنجا به اروپا و بار دیگر به آمریکا رفت. این سفر مرحله حساسی در ماهیت آیین بهایی محسوب می‌شود. پیش از این، آیین بهایی بیشتر انشعابی از اسلام محسوب می‌شد اما شرایط تاریخی و فاصله گرفتن رهبران بهایی از ایران و عدم موفقیت در جلب نظر مخاطبان اولیه و نیز مهاجرت شماری از پیروان این آیین به کشورهای غربی و آشنایی رهبران بهایی با اندیشه‌های جدید در دوره اقامت در بغداد و استانبول و عکا، عملاً سمت و سوی این آیین را تغییر داد.

عبدالبهاء در سفر سه ساله خود آنچه را بهاییان به عنوان تعالیم دوازده‌گانه می‌شناسند مدون کرد و تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن 19 در غرب ـ بویژه تحت عناوین روشن‌گری و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود ـ آشتی داد. برخوردهای عبدالبهاء با تفکر غربی از جمله الهیات جدید مسیحی و نیز اندیشه‌ها و آمال ترقی و تجدد در مغرب زمین موجب تعالیم جدید وی شد.

پس از مرگ عباس افندی، مأمورین سفارتخانه‌ها و کنسول‌گری‌های انگلستان در کشورهای خاورمیانه، با بهاییان اظهار هم‌دردی کرده خود را در این عزای بهایی شریک دانستند. شوقی افندی در کتاب قرن بدیع می‌نویسد: «وزیر مستعمرات حکومت اعلی‌حضرت پادشاه انگلستان، مستر وینستون چرچیل، به مجرد انتشار این خبر پیام تلگرافی به مندوب سامی فلسطین سر هربرت ساموئل صادر و از معظم له تقاضا نموده مراتب هم‌دردی و تسلیت حکومت اعلی‌حضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهایی ابلاغ نماید.»

عبد‌الحسین آواره در کتاب کواکب الدریه فی مآثر البهاییه می‌گوید: «در این هنگام جمعیت مردم به جنازه فقید (عبدالبهاء) رو آوردند و مقدم بر همه سرهربرت ساموئیل بود، سر‌کمیسر عالی انگلیس در فلسطین که او را مندوب سامی گویند و با اجزاء و حواشی خود مخصوصاً برای تشییع حاضر شده بود.»[9]

حمایت سیاسی انگلستان از بهاییان، همچنان پس از مرگ عباس افندی ادامه داشت و شوقی افندی، میراث‌خوار شبکه بهاییت توانست در جهت اهداف سیاسی بریتانیا خاصه در افریقا، آن هم با توجه به نقش اسلام در جنبش‌های ضد‌استعماری و شکست مسیحیت، خدماتی انجام دهد. انگلستان نیز، با توجه به ارتباط ضمنی عقاید بابیت و بهاییت با اسلام، نظر داشت تا با قدرت و پشتیبانی دولت انگلستان و گرایش مردم افریقایی در صورتی که موافق مسیحیت نشوند، به بهاییت روی آورند و از این طریق سلطه یک مذهب استعماری را در تحکیم اهداف استعماری گسترش بخشد.

برای این منظور، هماهنگی نقشه‌ها و تبادل‌نظر با دست‌اندرکاران حفظ منافع سیاسی و اقتصادی بریتانیا ضروری و تمرکز همه کوشش‌ها در یک واحد مسئول که آن‌هم «محفل بهاییان انگلستان» شد کاملاً الزامی می‌نمود. انگلیسی‌ها پس از مذاکره با شوقی افندی و توافق در انجام این خدمت، کنفرانسی محرمانه از طرف محفل بهاییان انگلستان تشکیل دادند و شوقی افندی ضمن ارسال تلگرافی، با مشخص کردن مسئولیت‌های مورد توافق با مأمورین انگلیسی، چنین نگاشت:

«... حال وقت آن است که جامعه متحد قوی البنیان به امر حضرت یزدان خود را آماده میدان نموده پس از یکسال استراحت به خدمات تاریخی دیگری پردازند. اولین هدف نقشه دو ساله تحکیم بنیان محافل نوزده‌گانه‌ای است که با تحمل زحمات در انگلستان و اسکاتلند و ایالت ویلز و ایرلند شمالی و جنوبی تشکیل گشته است. دومین هدف نقشه آن است که در سه اقلیم تابعه کشور انگلستان واقع در مشرق و یا مغرب افریقا مراکز اصلیه تأسیس گردد. سومین هدف آن است که کتب و آثار امریه توسط لجنه نشریات به زبان بومی افریقا علاوه بر سه زبانی که در طی نقشه اول مورد اقدام واقع شده ترجمه و طبع و نشر گردد.

موفقیت در اجرای نقشه مورد نظر راه را برای اقدامات وسیع دیگری هموار می‌سازد تا به وسیله تأسیس نظم اداری ملکوت موعود الهی در روی زمین استوار گردد.

... موفقیت در اجرای نقشه جدید جامعه بهاییان انگلیس را در افتخارات جامعه بهاییان آمریکا، سهیم و شریک خواهد ساخت»

 

کسب اقتدار تحت حمایت صهیونیسم

انگلستان پس از تصرف فلسطین با تحصیل «قیومیت» فلسطین از جامعه ملل در سال‌های 1922 ـ 1923 م. سلطه خود را بر آن دیار مستقر کرد.

مقاومت مسلمانان عرب فلسطین در برابر ستم بریتانیا باعث شد که آنها بیش از پیش بر ‌صهیونیست‌ها تکیه کنند و از طرح «استعمار» آنان جانبداری نمایند.

انگلیسی‌ها با پی‌گیری تمام برای نیل به هدف، یعنی تأسیس این «قدرت» در فلسطین کوشیدند و پس از چندی سرهربرت ساموئل که از خانواده‌های معروف یهودی‌های انگلیس بود به عنوان نخستین کمیسر عالی فلسطین انتخاب شد. سر هربرت ساموئل نسبت به بهاییان و عباس افندی که در ماجرای تصرف فلسطین، جاسوسی انگلستان را به عهده داشت توجهی خاص پیدا کرده بود.

از همان تاریخ نیز میان زعمای بهاییت و صهیونیست‌ها که در جنب و جوش یهودی کردن سرزمین فلسطین بودند، حسن روابطی برقرار شده بود.

هنگام پایان جنگ جهانی اول فقط 55 هزار یهودی در فلسطین وجود داشت و حکومت استعماری بنابر توافق با صهیونیست‌ها، درهای کشور را بر ‌روی مهاجرین یهودی باز کرد و این امور مورد اعتراض اعراب مسلمان قرار گرفت. اما بهاییان در این حادثه به پشتیبانی از «انگلستان ـ صهیونیسم» بر‌خاسته و با هر نوع اعتراضی از جانب مسلمانان عرب مخالفت کردند.

شوقی افندی در نامه‌ای رسمی به رئیس کمیسیون (کمیته مسئول پی‌گیری فلسطین از جانب سازمان ملل) راجع به قضیه فلسطین نه تنها از حقوق مسلمانان عرب در سرزمین فلسطین هیچ‌گونه دفاعی نکرد و از آن همه آثار ظلم و تعدی استعمار اظهار تأسفی ننمود بلکه علناً موقعیت و علایق بهاییان و یهودیان را به سرزمین مذکور ریشه‌دارتر و مهم‌تر از توجه مسلمانان به «قدس» و سرزمین فلسطین خواند!

آنچه شوقی در این نامه به دستور حامیان انگلیسی و صهیونیستی خود نوشته است صرفاً حفظ منافع بهایی و قبور علی‌محمد شیرازی و میرزا حسینعلی و عباس افندی است.

در آن نامه شوقی افندی به تاریخ مشترک بهاییان و یهودیان در آن سرزمین اشاره می‌کند و می‌گوید عده زیادی از پیروان آیین ما از اعقاب یهودیان و مسلمین بوده‌اند! سپس از اماکن مقدس بهایی واقع در عکا و حیفا که برای آن جامعه بسیار باارزش است یاد می‌نماید و می‌گوید مطلبی که برای ما اهمیت دارد این است که هر کس حکومت حیفا و عکا را به دست می‌گیرد به این نکته واقف باشد که در این منطقه، مرکز اداری و روحانی یک آیین جهان‌آرا قرار دارد. و در انتها از اعضای کمیسیون می‌خواهد که در سفارش‌ها و توصیه‌هایی که به سازمان ملل متحد درباره آینده‌ فلسطین می‌کنند به حفظ حقوق بهاییان نیز عنایت داشته باشند.

علاقه بهاییان به روی کار آمدن حکومتی صهیونیستی و به کار بردن لطایف‌الحیل [اینکه اعقاب ما از یهودیان و مسلمین هستند در حالی که ده‌ قرن از اعقاب ایشان همه مسلمان بوده‌اند] برای جلب حمایت یهودیان همگی از سیاست‌های شوقی افندی بوده است.

در جای دیگر شوقی افندی رسماً و آشکارا در لوح نوروز 108 بدیع، خطاب به بهاییان، نظریه بهاییت را در خصوص تشکیل کشور اسرائیل چنین اظهار داشته بود:

«مصداق وعده الهی به ابناء خلیل و وارث کلیم ظاهر و باهر و دولت اسرائیل در ارض اقدس مستقر...»

بدین مدرک و سند رسمی بهاییان، تشکیل دولت اسرائیل از نظر بهاییت و بنا به تصریح شوقی افندی، وعده الهی بوده است که میرزا حسینعلی و عباس افندی به آن یهودیان را بشارت داده بودند!

 

نقش بهاییت در دربار پهلوی

گزارش‌های پراکنده از اسناد حکومت رضاشاه نشان می‌دهد که بهاییان در بسیاری از سازمان‌های دولت مانند ارتش، راه‌آهن، اداره دخانیات، اداره ثبت و آموزش‌و‌پرورش نفوذ کرده بسیاری از مناصب مهم دولت را در دست داشتند.

منافع مشترک بهاییان و رژیم پهلوی در اسلام ستیزی و مخالفت و دشمنی رضاشاه با ساختار مذهبی جامعه ایران در واقع میان آنها پیمانی نانوشته برقرار ساخته بود تا جایی که «رضاشاه شخصی را به عنوان آجودان مخصوص ولیعهد انتخاب کرد به نام صنیعی. صنیعی در آن زمان سرگرد بود و از بهایی‌های طراز اول بود. او بعدها سپهبد شد و مدتی وزیر جنگ و مدتی متصدی یک وزارتخانه دیگر بود.»[10]

گستره نفوذ بهاییان در نظام اداری رضاشاهی بعد از سقوط وی بیشتر آشکار شد. گستاخی بهاییان، تبلیغات گسترده، تأسیس پی‌درپی محفل یا مراکز دینی بهایی نشان از نفوذ و قدرت آنها می‌داد.

مبلغین بهایی آزادانه با تردد در شهرها و روستاها علناً مردم مسلمان را به کیش بهاییت دعوت می‌کردند.

شاید علت نفوذ گسترده بهاییان در دربار پهلوی نفوذ و اقتدار انگلیسی‌ها بود. انگلیسی‌ها از زمان کودتا، روی رضاخان و در خانه و محل کار او نفوذ کامل داشتند. چه در زندگی خصوصی و چه در وظایف مملکتی همواره ایادی انگلیسی نفوذی ـ اگرچه غیرمشهود ـ داشتند؛ اما بعد از روی کارآمدن محمدرضا این نفوذ ـ بنابر شخصیت خاص محمدرضا و انفعال تام او ـ کاملاً مشهود و علنی بود. مهره‌هایی چون سلیمان بهبودی سپس خانم ارفع که سرپرستی محمدرضا را به عهده داشت همگی توسط انگلیسی‌ها کاشته شده بودند.[11]

گذشته از این، سه عامل مهم در دستگاه محمدرضا حکایت از نقش مؤثر انگلیسی‌ها داشت. از یک طرف ارنست پرون که در دوران تحصیل محمدرضا در فرانسه به عنوان پیشکار او بود و بعدها همراه محمدرضا به ایران آمد. او به گفته ثریا مرموزترین فرد دربار بود؛ او می‌گوید «در بیان اوضاع دربار سلطنتی ایران همین بس که حتی من، به عنوان ملکه کشور و زن شاه نتوانستم از کار این باغبان سابق سوئیسی و یار غار شاه سردربیاورم.» رفتار پرون با محمدرضا بسیار بی‌پروا، زننده و تحکم‌آمیز بود و هرچه می‌خواست بی‌چون و چرا اجرا می‌شد.

از طرف دیگر نقش دستگاه فراماسونری بود که خود پرون از بنیان‌گذاران آن به حساب می‌آمد و بعدها شریف امامی از رؤسای آن شد. و نکته سوم نقش خاص بهاییان و شخصیت تیمسار دکتر عبدالکریم ایادی بود. او در دربار محمدرضا همان نقشی را به عهده گرفت که پرون بر عهده‌ داشت با این تفاوت که او بسیار مؤدب بود و مانند پرون با خشونت رفتار نمی‌کرد.

«پدر ایادی از رهبران مذهبی بهایی‌ها بود و این سمت به ایادی به ارث رسیده بود. لذا بدون تردید باید گفت که او از آغاز توسط سرویس انگلیس نشان شده بود و واجد شرایط یک جاسوس طراز اول بود و لذا او را به دربار معرفی کردند. نقشی که ایادی تا انقلاب برای غرب داشت مجموع مهره‌های غرب روی هم نداشتند.»[12] ایادی آن‌قدر در دستگاه نفوذ داشت که می‌توان کتابی در این‌باره نوشت که «آیا ایادی بهایی بر ایران حکومت می‌کرد یا محمدرضا پهلوی؟». او با نفوذترین فرد دربار بود به طوری که در یک زمان تصدی هشتاد شغل را در دست داشت. و در زمان او بهایی‌ها در مشاغل مهم دولتی قرار گرفتند و هیچ بهایی نبود که بی‌کار باشد. در دوران قدرت ایادی تعداد بهایی‌ها ایران به سه برابر رسیده بود! و همه چیز بنابر منافع بهایی‌گری دائماً در گردش بود. فردوست در خاطراتش درباره او چنین می‌گوید: «ایادی جاسوس بزرگ غرب و مطلع‌ترین منبع اطلاعاتی سرویس‌های آمریکا و انگلیس در دربار کشور بود و نفوذ او با نفوذ محمدرضا مساوی بود.»

گذشته از صنیعی و ایادی، امیرعباس هویدا نیز در زمان صدارت تعلق خاصی به بهاییت داشت و ارتباط هویدا با فرقه بهاییت طی اسنادی در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی به تفصیل بیان شده است؛ اما در اینجا همین‌قدر بگوییم که در زمان نخست‌وزیری هویدا نه وزیر بهایی به کابینه راه یافتند. بهاییان علاوه بر اشغال پست‌های حساس نظامی و سیاسی بر بسیاری از منافع اقتصادی نیز تسلط یافتند. «آنها نه تنها مورد حمایت رژیم شاه بودند بلکه به گفته سپهبد اسدالله صنیعی حتی رئیس‌جمهور آمریکا، جانسون، مرتب به احبای ایران تبریک می‌گوید.»[13]

منبع: منبع: مجموعه مقالات همایش 15 خرداد زمینه‌ها و بسترها، به کوشش دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ج 2، تهران، سوره مهر، 1388، ص 339 – 356.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]. نجفی، سیدمحمدباقر، بهاییان، ص 590.

[2]. دانشنامه جهان اسلام، ج4، ص 735.

[3]. همان.

[4]. پرنس دالگورکی، تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهایی، ترجمه مرتضی احمد، ص 50.

[5]. همان، ص 65.

[6]. همان، ص 67.

[7]. بهاییان، ص 645.

[8]. همان، ص 647.

[9]. همان، ص 649.

[10]. فردوست، حسین،‌ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، ص 56.

[11]. همان، ص 188.

[12]. همان، ص 201.

[13]. «بهاییت، رژیم پهلوی و مواضع علما»، فصل‌نامه مطالعات تاریخی.



 
تعداد بازدید: 1195



آرشیو مقالات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.