02 خرداد 1402
دهه محرم سال 1342 مصادف با پانزده خرداد بود. یادم هست در شب عاشورا از تمام آقایان علما دعوت عمومی شده بود که جلسات مذهبی را کلاً در مسجد نو (اکنون مسجد شهدا) برگزار کنند.
جمعیت عجیبی جمع شده بود. در پایان جلسه که مرحوم شهید دستغیب را خواستند از مسجد به خانه ببرند متوجه شدم دستهای مرموزی در کار است که واقعاً میخواستند آیتالله دستغیب را آن شب از بین ببرند. منزل ما در همان فلکه شاهچراغ در کوچه پشت خرابه بهاییها بود. جمعیت عجیبی دنبال آقای دستغیب به راه افتاد. جلو منزل ما که رسیدند من جلو رفتم که آقا را به منزل ببرم، جمعیت هل دادند که ایشان را به طرف خیابان احمدی ببرند. یکی از رفقا ایشان را روی شانههایش گذاشت و از میان جمعیت عبور داد. اما دستگاه نظام شاهنشاهی میخواست همان شب به وسیله عدهای از همین هیأتهای سینهزنی آیتالله دستغیب را از بین ببرد. آن شب به همراه ایشان رفتم و از بازار مسگرها و سیدعبدالله رد شدم و الحمدلله به خیر گذشت.
روز چهاردهم خرداد که نظام شاه با کمال بیحیایی و جرأت خبر دستگیری حضرت آیتالله امام خمینی را اعلام کرد، من بلافاصله از منزل بیرون آمدم و به بیت مرحوم آیتالله محلاتی و بیت آیتالله دستغیب رفتم و از آقایان کسب تکلیف کردم که چه کار باید کرد؟ آقایان گفتند: «مردم را هر طور میتوانید تشویق کنید که در مساجد جمع شوند!» ما هم در بازار راه افتادیم و مردم را تهییج کردیم که حضرت آیتالله خمینی را امروز دستگیر کردند و حضرت آیتالله محلاتی و آیتالله دستغیب امر فرمودند: همه مردم در مساجد جمع شوند. من مرتب با آقایان در تماس بودم؛ بار دیگر آیتالله دستغیب و آیتالله محلاتی دستور دادند که غیر از خباز (صنف خباز) فردا همه مردم سعی کنند دکانها را ببندند و کسی باز نکند. ما بار دیگر این را اعلام و جمعیت را تشویق کردیم. با اعلام این خبر مردم سیلآسا در مسجد جامع و مسجد مولا ریختند. من [سیدمحمدعلی ناجی] نیز به این دو مسجد رفتم. آیتالله محلاتی بعد از نماز بلند شدند و اعلام کردند که امروز همه مطلع شدید که دستگاه، حضرت آیتالله خمینی را بازداشت کرده است؛ لذا فردا تعطیل عمومی است و همه کسبه همت کرده و مغازهها را ببندید! بعد از آن به مسجد جمعه آمدیم. آقای دستغیب هم روی منبر اعلام کردند فردا تعطیل عمومی است و صبح اول وقت همه در مسجد نو، حضور پیدا کنند. ما هم به آنجا میآییم. برای همه روحانیان شهر هم تلفنی و غیرتلفنی پیام دادند که همگی صبح ساعت هشت به بعد در مسجد نو حضور پیدا کنند!
من از اول شب تا صبح خواب نرفتم و شاید حدود ده مرتبه از منزل بیرون آمدم تا ببینم دستگاه طاغوت چه عکسالعملی نشان میدهد. آیا الان در مسجد را میبندند؟ یا پلیسها میآیند (مسجد) را محاصره میکنند؛ اما در مجموع خبری نشد. نماز صبح را خواندم و از خانه بیرون آمدم و به مسجد نو رفتم. دیدم در مسجد بسته است و هیچ محافظ و سربازی در آن اطراف نیست. بعد از چند دقیقهای به در خانه خادم مسجد رفته، در زدم که آقا در را باز کن! مردم میخواهند به مسجد بیایند. در مسجد را باز کرد و جمعیت شروع به آمدن کرد.
در مسیر شاهچراغ و خیابان احمدی نه پلیسی وجود داشت و نه سربازی. اما آن موقع ما نمیدانستیم دولت چه سیاستی دارد. جمعیت مرتب به مسجد میآمد. ساعت هشت یا نه شد و عده قابل توجهی در مسجد جمع بودند که یکدفعه دیدم فرد ناشناسی در بین جمعیت در کنار حوض (آب) برخاست و سینهزنان گفت: حسین حسین و مردم را به حرکت واداشت، در حالی که بنا این نبود. بالاخره جمعیت را بلند کرد و چندین بار دور مسجد به حرکت آورده و بعد هم مردم را به خیابان کشاند و من هم همراه آنها به خیابان آمدم. عدهای از آنان اولین کار که کردند بالاتر از بیتالعباس، ماشین سرهنگ عزلتی را آتش زدند و بلافاصله خودش را گرفتند و کتک زدند. بعد دیدیم دارند درختها و شاخهها را میشکنند؛ کمی از راه را که رفتیم متوجه شدیم چهرههایی ناشناس که دارند این خرابکاریها را انجام میدهند بین آنهاست، این عده تا چهارراه زند رفتند.
در مسیر نه پلیسی بود و نه سربازی و نه ارتشی و آنها شروع به شکستن تابلوها و درختها و مغازههای مشروبفروشی و بعضی مغازههای دیگر کردن. ما کاملاً متوجه شدیم که اینها از عوامل خود دستگاه هستند و در واقع ساواکیها هستند با لباسهای مبدل که میخواهند مسأله انقلاب را لوث کنند. ما بلافاصله برگشتیم اما ناگهان با ارتش روبهرو شدیم و آنها شروع به تیراندازی کردند. در اولین لحظه پسر خواهر شهید دستغیب، مرحوم خلیل سربی و پنج ـ شش نفر دیگر از بچهها شهید شدند. جنازهها را به مسجد جامع آوردند و تمام صحن شاهچراغ و مسجد جامع پر از جمعیت بود. هواپیماها و هلیکوپترها در سطح خیلی پایینی مشغول مانور بودند و مردم را میترساندند. جمعیت همینطور بلاتکلیف ایستاده بودند، چون کسی نبود آنها را راهنمایی کند.
منبع: خاطرات 15 خرداد شیراز، دفتر دوم، به کوشش جلیل عرفانمنش، تهران، حوزه هنری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1375، ص 95 - 98.
تعداد بازدید: 257