03 مرداد 1402
پیشاز پانزده خرداد، یک عده پنجاه نفری، اول صبح به منزل ما آمدند؛ چندین نفرشان را میشناختم. یکی از آنان آقای حاج مهدی عراقی بود. ایشان گفتند: «ما دیروز در محضر حضرت آیتالله خمینی بودیم، ایشان امر کردند که شخص شما وقایعی را که الان در کشور میگذرد به صورت نوحه و شعار بسرایید و در جلسات خودتان مطرح کنید.» اطاعت از امر حضرت امام برای ما واجب بود. از همان روز، یعنی اول محرم سال 1342 ما شعار دادن علیه رژیم را در مجلس سینهزنی خودمان شروع کردیم. این شیوه تا روز ششم محرم ادامه داشت. رسم ما این بود که هر روز به نام یک شهید کربلا، دست را بیرون میبردیم. روز نهم محرم که رسید، با توسل به حضرت ابوالفضل(ع) و با رجز «والله ان قطعتموا یمینی انی اُحامی ابداً عن دینی» سه دسته را بیرون آوردیم. اما دسته چهارم شعار جدیدی میدادند که بازار را میلرزاند. آن شعار این بود:
قم دشت کربلاست هر روزش عاشوراست فیضیه قتلگاست
خون جگر علماست واویلا واویلا شد موسم یاری مولانا الخمینی (دوبار)
این شعار سرتاسر بازار را گرفته بود. شاید ابتدای این دسته از بازار «دوخته فروشها» شروع میشد، اما انتهای آن از بازار پاچنار بیرون نیامده بود. وقتی همه بازارهای تهران را گشتم، دیدم تمام آنان همین شعار و نوحه را تکرار میکنند.
من (سیدعباس زریباف) خودم روز دوم عید، مطابق با سالروز وفات حضرت امام جعفر صادق(ع) شاهد وقایع فیضیه بودم. آن روز «حاج شیخ مرتضی انصاری» بالای منبر بود. کماندوها و مأموران رژیم، در حالیکه در آستینهای خود چوب پنهان کرده بودند، در میان جمعیت پراکنده بودند. آنها در بین سخنرانی با سر دادن صلوات، میخواستند مانع ادامه سخنرانی آقای انصاری بشوند. عدهای هم مخالف آنان بودند. ولی مأموران دیدند نمیتوانند مجلس را بههم بزنند، چوبها را از آستینها بیرون آوردند. در میان طلاب، طلبهای بلندقامت به نام موسوی بود که با کندن یک درخت به مأموران حملهور شد و عدهای از آنان را به روی زمین ریخت.
من عین ماجرا را به آن شاعری که باید شعر روز عاشورا را میسرود، گفتم. ایشان هم آن روز این نوحه را سرود:
دانشگاه فیضیه(2) چون دشت ماریه طلاب دینیه واویلا واویلا
افتاده جسم هر یکیشان از لب بام (به همین زمینه) خمینی خمینی
تو فرزند حسینی تو حامی دینی
هیئت بنیفاطمه هم با همین نوحه به داخل بازار آمد.
روز یازدهم و یا دوازدهم محرم نیز بههمین صورت غوغایی به پا شد.
روز پانزده خرداد، منزل یکی از دوستان در سرچشمه جلسه برقرار بود. جمعیت را با یک شعار زنده و انقلابی آماده میکردیم که بیرون بیایند و بهطرف بازار بروند. ناگهان دیدیم صدای تیراندازی بلند شد. از سر بازار کفاشها خبر آوردند که طاهری افسر بلندقامت و سیاهچرده شهربانی مردم را درو میکند. به ما گفتند صلاح نیست که امروز به بازار بروید. ما هم یک دم ساده سر دادیم و سینهزنان بهطرف بازار آمدیم. به آنجا که رسیدیم، هر چه در توان داشتیم، کمک کردیم. وضع عجیبی بود، یکی پایش تیر خورده بود، دیگری شکمش زخمی شده بود. بالاخره آن روز هر کاری که از دستمان برمیآمد انجام دادیم.
یکی از نوحهها این بود:
نهضت کربلا شد در عالم به پا
تا که خون خدا ریختند اشقیا
بنیادشان بر باد شد
اندر این قیام
چون طرف شد یزید، با قرآن مجید
خون شاه شهید است آن قوم عنید
خون حسین را ریختند آن قوم بدنام
دانشگاه فیضیه
چون دشت ماریه
طلاب دینیه
شد مجروح از جفا
افتاده جسم هر یکیشان از لب بام
پساز این ماجرا، بیرون آمدن دستجات عزاداری در سال بعد ممنوع شد. اما در سال 1344 عزاداری در فضایی توأم با رعب و وحشت آزاد شد. دستجات تهران به صرف اینکه بنیفاطمه بیرون نمیآید، هیچ کدام به بازار نیامدند. سال 1345 من و برادرم را به کلانتری بردند و تعهد گرفتند که حتماً باید هیئتمان بیرون بیاید. ما هم التزام دادیم، ولی باز شعارهایمان علیه رژیم بود؛
این گفته آن خسرو رشاد است(2)
ان الحیات عقیده و جهاد است
حسینم امامم زعیم قیامم ای اهل عالم(2)
آمد به میدان زاده پیامبر یک دست قرآن نیزه دست دیگر
گفتا دین قیام است تقیه حرام است ای اهل عالم(2)
دسته دیگر میگفتند:
اسلام جز آزادگی نباشد
با عجز و ذلت زندگی نباشد
یزید و خیانت
حسین و دیانت
وقتی هیئت بنیفاطمه بیرون میآمد، شاید هیجده دسته میشد. یکبار سرهنگی جلو مسجد امام خمینی فعلی گفت: «باز هم آدم هست توی این تهران که شما نیاورده باشید.» این جمعیت همینطوری زنجیروار، جلوی بازار بیرون میآمدند. آنجا رسم بود که یک کرسی یا چهارپایه میگذاشتند و نوحهخوان دسته، بالای چهارپایه میرفت و نوحه میخواند. آن روز نوحهخوان آن جمعیت، من بودم. وقتی بالای چهارپایه رفتم، نمیتوانستم مردم را ساکت کنم. فریاد میزدم: »مردم! حاج سیدروحالله خمینی، روح ملت ایران است. صبر کنید، بگذارید من برایتان روضه بخوانم، مگر من حرفم غیر از حرف شماست. چرا به حرف من گوش نمیدهید» شاید پنج، شش بار به سر و صورتم زدم تا مردم ساکت شدند. سپس برای جمعیت به نام حضرت اباالفضل روضه خواندم.
سالهای بعد هر چه این هیئت بیرون میآمد، مرحوم علیاکبر خوشدل نذر کرده بود که شعارهای این هیئت را بسازد.
منبع: خاطرات 15 خرداد، دفتر چهارم، به کوشش علی باقری، تهران، حوزه هنری، 1375، ص 84 - 87.
تعداد بازدید: 499