25 ارديبهشت 1403
نیمه شعبان همان سال [1342] در شهرستان گرمی، به مناسبت تولد حضرت ولیعصر(عج) به منبر رفتم. به خاطر دارم که روی منبر برای سلامتی امام، تقاضای صلوات کردم. عین عبارت یادم هست، گفتم: «برای سلامتی حضرت آیتالله العظمی خمینی، رهبر تبعیدی ملت ایران و یوسف گم گشته ملت ایران، صلوات بفرستید». من دیدم آنجا رئیس مرزبانی و رئیس شهربانی و فرمانده ژاندارمری دارند صورت جلسه میکنند. تا از منبر آمدم پایین، مرا [حجتالاسلام ابوذر بیدار] گرفتند. دیدم صورت جلسه برایم تنظیم میکنند، دست به دست مأمورین امضا میکنند. رئیس شهربانی گرمی، به نام سروان اختران، مرا برد به اداره مرزبانی. صورت جلسه کردند که ایشان آمده دم مرز، مردم را تحریک کرده علیه نظام سلطنت. در گرمی، منزل حاج سیدحسین نعمتی بودیم ایشان خیلی وساطت کرد که مرا آزاد کنند، قبول نکردند. شش نفر ژاندارم شبانه مرا آوردند اردبیل، زمستان همه بود. سرهنگ نبیپور، رئیس سازمان امنیت اردبیل، مرا همراه با پرونده به تبریز فرستاد. آن وقت رئیس سازمان امنیت آذربایجان سرتیپ مهرداد بود. فردای آن روز مرا بردند پیش او. حاج علیلو نامی ـ که بعدها اعدام شد ـ معاون ساواک آذربایجان بود، مرا برد پیش سرتیپ مهرداد. او خطاب به من گفت: «شما چرا دست از این مرد برنمیدارید؟ ایشان خائن است!» گفتم: «منظورتان را ـ از آن مرد ـ صریح بیان کنید. منظورتان کیست؟» گفت: «منظورم...»، مرحوم امام را نام برد، با بیادبی کامل ـ البته میدانید که ایشان به سزای عملش رسید. در شیراز، یک نفر ایشان را عدام انقلابی کرد. تقریباً بین سالهای 47 ـ 43 بود ـ اهانت کرد به امام. گفتم: «مؤدب حرف بزن! با این همه حقوق و مزایایی که شما میگیرید، در نظر شما ممکن است خائن باشند، اما ایشان استاد ما هستند، رهبر مذهبی کشور ما هستند، مرجع تقلید ما هستند. مرجع تقلید هم هیچ وقت خیانت نمیکند».
پروندهای برایم ترتیب دادند و فرستادند به دادرسی ارتش. بازجوی من سرهنگی بود به نام ابیوردی. پس از دو ماه بازجویی و زندان مرا آزاد کردند.
منبع: باقری، علی، خاطرات 15 خرداد تبریز، ماجرای آغاز انقلاب اسلامی در تبریز، ج 3، تهران، حوزه هنری، 1375، ص 79 - 80.
تعداد بازدید: 614