فرزند محمدابراهیم در 27 خرداد 1313 در توابع شهرستان خوی متولد شد. پس از دریافت گواهینامه شش ابتدائی، به مدرسه نمازیه خوی رفت و به تحصیل علوم دینی پرداخت. در سال 1329 برای تکمیل تحصیلات دینی راهی قم شده و از اساتید آنجا بهرهمند شد.
پس از وفات پدر ناگزیر تحصیل را رها کرده و به ارومیه رفت. در آن شهر به اقامه جماعت و تبلیغ و نشر معارف دینی پرداخت. با آغاز نهضت امام خمینی (ره) به فعالیتهای سیاسی روی آورد و تا پیروزی انقلاب اسلامی چندین بار دستگیر و زندانی شد. وی که از منبریهای توانا و پرشور بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سمتهای مختلفی انجام وظیفه نمود.
بسمهتعالی
صبح روز 3 شنبه 18 محرم سال 1383 به همراهی برادران ارجمند و وعاظ دانشمند جنابان آقایان وحدت، اهری دام عزهما به جرم دفاع از حریم مقدس قرآن به وسیله مأمورین سازمان امنیت تبریز دستگیر و با یک دستگاه ماشین کمانکار قراضه ژاندارمری به طور تحتالسلاح به صوب تهران حرکت داده شدیم:
هوای کعبه چنان میدواندم به نشاط
که خارهای مغیلان حریر میآید
روز 4 شنبه تحویل سازمان امنیت تهران واقع در خیابان جاده شمیران، باغ صبا داده شدیم و پس از چند لحظه به زندان پادگان عشرتآباد که در همان حوالی است منتقل شدیم و بعد از 7 روز زندانی انفرادی در همانجا به زندان عمومی انتقال داده شدیم. بعد از پنج روز در شب یکشنبه غره صفر / 83 ساعت 10 شب با وضع بسیار وحشتآور با شش [نفر] زندانیان دیگر به زندان موقت شهربای مرکز منتقل شدیم و امروز 11 روز است که با حضور جمعی از مردان وارسته روحانی از علما و وعاظ و خطباء تهران و شهرستانها در این زندان بسر میبریم، و از محضر پربرکت ایشان مستفید و مستفیض میشویم به یاد این روزهای افتخارآمیز سطور بالا در این دفتر قلمی گردید. اللّهم افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا علی دینک وانصرنا علیلقوم الکافرین.
ما نداریم از رضای حق گله
عار ناید شیر را از سلسله
الحاج محمدحسن بکائی عفی عنه ـ 11 صفر / 1383
بسمهتعالی
با علی گفتا یکی در رهگذار
جامه تو از چه باشد وصلهدار
تو امیریّ و شهیّ و سروری
از تمام رادمردان برتری
هستی عالم همه از هست توست
اختیار جملگی در دست تست
ای امیر تیز رأی و تیز هوش
جامهای چون جامه شاهان بپوش
گفت شه را عدل باید جامه چیست
زینت ظاهر به مرد زیبنده نیست
زینت ظاهر نمیآید به کار
عقلی از معنی اگر داری بیار
کار من در راه حق کوشیدن است
جامه زهد و ورع پوشیدن است
دیدهای خواهم که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
به یاد روزهایی که در زندان پادگان عشرتآباد و زندان موقت شهربانی تهران با دوست فاضل و دانشمند جناب آقای سیدجواد الیاسی خرمآبادی زید عزهم همبند و همدرد بودم اشعار بالا در این دفتر متعلق به معظمله قلمی گردید.
اسئل من حضرته الدعا فی مظانه
الحاج محمدحسن بکائی خوئی عفی عنه
تبریز ـ مقصودیه زندان موقت شهربانی ـ 16 صفر / 1383
بسمهتعالی
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین (ع)
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین (ع)
از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین (ع)
میبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین (ع)
بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمیداند عروسی یا عزا دارد حسین (ع)
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب
ور نه این بیحرمتیها کی روا دارد حسین (ع)
رخت دیباج و حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین (ع)
دشمنانش بیامان با دوستانش بیوفا
با کدامین سر کند مشکل دو تا دارد حسین (ع)
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین (ع)
شمر گوید گوش دادم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین (ع)
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندر این گوشه عزائی بیریا دارد حسین (ع)
امروز سیویکمین روز است که در زندان عشرتآباد و زندان موقت شهربانی به جرم دفاع از حریم مقدس قرآن به سر میبرم و در زندان موقت از فیض حضور و آشنایی جمعی از مردان وارسته و روحانی منجمله جوان فاضل و مجاهد جناب آقای سیدابوالحسن طباطبایی ستوده زید توفیقه بهرهمند شدم و به یاد آن ایام اشعار بالا که اثر قریحه جناب آقای شهریار شاعر آذربایجانی میباشد در شب اربعین سال 1383 قمری در زندان موقت مرکز نگاشته شد یاد با دعای خیر را از جناب ایشان خواهانم
الحاج محمدحسن بکائی الخوئی عقی عنه
20 صفر / 1383
بسمالّه و له الحمد
در این صحیفه علیا به خانه خورشید
نگاشته سخنی خوش به خط زر دیدم
که ای به دولت ده روزه گشته مستغرق
مباش غرّه، که از تو بزرگتر دیدم
کسی که تاج مرصّع صباح بر سر داشت
نماز شام و را خشت زیر سر دیدم
ز حادثات جهانم همین پسند آمد
که خوب و زشت و بد و نیک در گذر دیدم
بعد از دوازده روز بازداشت در زندان انفرادی و عمومی پادگان عشرتآباد شب غرّه ماه صفر سال 1383 در حدود ساعت یازده با وضع بسیار و حشتآوری به همراهی هشت نفر دیگر از معممین به زندان موقت شهربانی تهران منتقل شدم. به محض ورود به محیط داخلی زندان با قیافههای اخمآلود زندانیان که از تنگی جا بینهایت در فشار بودند و علت عدم استقبال ایشان هم از تازهواردین همین معنی بود (انصافاً حق هم داشتند) روبرو شدم، اما در آن موقع حساس تنها فردی که به دادم رسید و مشمول یک دنیا لطف و مرحمتم قرار داد و در بغل دست خودشان جائی برای بنده معین کردند حضرت حجتالاسلام والمسلمین آقای شیخ حسین غفاری دامت برکاته بودند بدینوسیله از مراحم ایشان تشکر میکنم و به یاد آن ایام اشعار فوق در این دفتر قلمی گردید. اسئل من حضرته الدعا
ارادتمند ـ محمدحسن بکائی
18 صفر / 1383
بسمهتعالی
بزرگمهر به نوشیروان نوشت که خلق
ز شاه خواهش امنیت و رفاه کنند
شهان اگر که به تعمیر مملکت کوشند
چه حاجت است که تعمیر بارگاه کنند
چو کجروی تو نپویند دگران ره راست
چو یک خطا از تو ببینند صد گناه کنند
به لشکر خرد و رأی و علم و عدل گرای
سپاه اهرمن اندیشه زین سپاه کنند
جواب نامه مظلوم را تو خود بفرست
بسا بود که دبیرانت اشتباه کنند
اگر به دفتر احکام ننگری یک روز
هزار دفتر انصاف را سیاه کنند
اگر که قاضی و مفتی شوند سفله دزد
دروغگو و بداندیش را گواه کنند
بترس ز آه ستمدیدگان که در دل شب
نشستهاند و نفرین به پادشاه کنند.
به یاد روزهایی که با حضور جمعی از مردان برجسته روحانی منجمله حضرت حجهالاسلام آقای محدثزاده دام بقاهم به جرم دفاع از حریم مقدس قرآن در زندان موقت شهربانی تهران بازداشت بودم. اشعار فوق از (پروین اعتصامی) در این دفتر صورت نگارش پذیرفت.
اسئل من حضرته الدعا فی مظانالاستجابه
تبریز، مقصودیه 13 / صفر / 1383
محمدحسن بکایی خوئی عفی عنه
بسمهتعالی
در روزهایی که با جمعی از علماء و روحانیون و وعاظ در زندان موقت شهربانی تهران به جرم دفاع از حریم قرآن بازداشت بودم این یک جلد از قرآن مجید را برادر ارجمند آقای فرزدی برای حقیر اهداء کردند. توفیق و پیروزی [ناخوانا] خوهانم. اللهم افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا (علی دینک) وانصرنا علیالقوم الکافرین
محمدحسن بکایی خوئی عفی عنه
زندان موقت شهربانی / 18 صفر / 1383
تعداد بازدید: 6146