احمد آذری قمی
آيتاللّه احمد آذرى قمى، از فضلاى حوزه علميه قم، به سال 1304 در شهرستان قم به دنيا آمد. او پس ازگذراندن تحصيلات متوسطه، به فراگيرى علوم دينى، در حوزههاى علميه قم و نجفاشرف پرداخت و از محضر استادان بنامى چون مرحوم آيتاللّه باقر زنجانى، مرحوم آيتاللّه بروجردى و مرحوم آيتاللّه داماد بهره برد.
آيتاللّه آذرى قمى، در دوران نهضت اسلامى ايران همگام با فداييان اسلام و آيتاللّه كاشانى، حضورى فعال داشت و در سال 1337 براى تأسيس جامعه مدرسين حوزه علميه فعالانه كوشيد. ايشان در سال 1344 به دليل شركت در قيام 15 خرداد ممنوعالمنبر شد و يكسال بعد به همراه شهيد قدوسى و مرحوم ربانى شيرازى دستگير و روانه زندان شد و سپس به مدت سه سال به نايين تبعيد گرديد.
آيتاللّه آذرى قمى پس از پيروزى انقلاب اسلامى در پستهاى مختلف، از جمله: حاكم شرع دادگاههاى انقلاب اسلامى قم و تهران، دادستان كل كشور و دادگاه ويژه قم، خدمت كرد و در دوره دوم مجلس شوراى اسلامى، مجلس خبرگان رهبرى و شوراى بازنگرى قانون اساسى، عضويت داشت. وى در بهمن 1377 درگذشت.
اين گفتوگو در تاريخ شانزدهم ارديبهشت 1372 انجام گرفته است.
شرايط جهان در آستانه 15 خرداد
جنگ جهانى دوم سبب تحولات اساسى در اوضاع جهان، بهخصوص ايران و منطقه خاورميانه شد. پس از اينكه متفقين در جنگ جهانى دوم، پيروز شدند و در حقيقت ايران را به تصرف خود درآوردند، در كنار حضور امريكا و انگليس، رشد تفكر كمونيستى هم به يارى اتحاد جماهير شوروى آغاز شد. البته در زمان حكومت رضاخان نيز به كمك دكتر تقى ارانى، جريانهاى كمونيستى در ايران وجود داشت. كتابهاى لنين، استالين و كاپيتال ماركس در ايران خوانده مىشد. اما رضاخان آنها را بهشدت سركوب مىكرد. تا اينكه بعد از حضور نيروهاى شوروى، كمونيسم در ايران از سوى يك قدرت بزرگ حمايت گرديد و هيچگاه از تسلط آن خارج نشد و هميشه و در تمام شرايط در ايران حضور داشت.
در دوره حضور متفقين در ايران، سران سه دولت بزرگ، امريكا، شورى و انگليس، در اينجا جمع شدند. آن زمان شاه ايران كاملاً بىاراده بود. بر اساس مقررات بينالمللى، رسم بر اين بود كه براى مثال، بايد «ترومن»، «چرچيل» و «استالين» به دنبال شاه در تشريفات حركت كنند، اما به علت همان ضعف شاه و نداشتن اراده، در همان كنفرانس، رئيس حكومت ما، همه جا پشت سر رؤساى آن سه كشور حركت مىكرد؛ و اين امر براى مردم ايران، تحقير بزرگى به حساب مىآمد.
چون مردم ايران در زمان حكومت رضاخان، هم به لحاظ آزاديهاى مذهبى و هم آزاديهاى مردمى، تحت فشار بسيارى بودند وقتى در جريان جنگ دوم جهانى بندها رسته شد، حركتهايى را در جهت مخالفت با امريكا و انگليس شروع كردند. وقتى نيروهاى امريكا و انگليس وارد ايران شدند و آن تحقيرها پيش آمد، دو دسته از گروههاى ايرانى، عليه آنها به مخالفت برخاستند. يكى گروههاى روشنفكرى كه عمدتا داراى تفكرات چپ بودند و ديگرى گروههاى مذهبى بود. اينها بهطور جداگانه، بهخصوص عليه انگليسها به فعاليت و تبليغ پرداختند.
خوب به ياد دارم كه در آن زمان، انگليسيها چنان منفور بودند كه مردم حكايتهاى آميخته به شوخى بر ايشان مىساختند. يكى از شوخيهايى كه ميان مردم كوچه و بازار رواج پيدا كرده بود اين بود كه مىگفتند: نام هيتلر به حروف ابجد «حجهبن الحسن» مىشود. زيرا مردم ايران از انگليسيها متنفر بودند و آلمانيها شديدترين حملات را متوجه آنها مىكردند. حتى وقتى اخبار جنگ و حمله به نيروهاى انگليسى به مردم مىرسيد، مردم از ته دل خوشحال مىشدند.
در رقابت ميان سه نيروى بزرگ، بيرون كردن شورويها براى دولت ايران خيلى گران تمام شد. در واقع قوامالسلطنه با حقهبازى و به بهانه تشكيل حزب دمكرات و سفر به مسكو، طرحى ريخت كه به آن وسيله نيروهاى شوروى دست از سر ايران برداشتند. در آن جريان دمكراتها نيز آذربايجان را رها كردند. اما رقابت ميان شورويها با غرب، يعنى امريكا و انگليس رقابتى كاملاً ريشهاى بود. امريكا سعى مىكرد تا جايى كه مىشد، جلو پيشرفت و نفوذ شورويها را بگيرد. با اين همه، تفكر كمونيستى در دانشگاهها، مدارس و بخشهاى مختلف مردم ريشه دواند. همين مسئله رسوخ تفكرات كمونيستى بود كه سبب مىشد تا مرحوم آيتاللّه العظمى بروجردى در مواردى از شاه حمايت كند و جانب نهضت ملى شدن نفت را نگيرد. در واقع همه متدينين به نوعى اين مسئله را قبول داشتند.
البته به دليل شركت آقاى كاشانى در نهضت ملى شدن صنعت نفت، علما، طلاب و ساير متدينين نيز پا به ميدان گذاشتند. اما تودهايها در جريان سى تير ضربه خودشان را به نهضت زدند. در هر حال پس از كودتاى 28 مرداد، امريكا هميشه در اين فكر بود كه از گسترش كمونيسم در ايران جلوگيرى كند. اگر چه متديّنين ايران هم با افكار چپى مخالف بودند، اما با اين همه امريكا نتوانست در اجراى نقشههايش به موفقيت برسد. به اين دليل كه مردم ايران در زمان رضاشاه ستمهاى بسيار كشيده بودند. از يكسو رضاشاه به نوكر انگليس مشهور بود و از سوى ديگر امريكا و انگليس نسبتهاى بسيارى با هم داشتند. اين بود كه امريكا به نتيجه نرسيد و نفوذ افكار چپى آغاز شد.
امريكا براى رسيدن به اهداف سياسى خود مىبايست به اهرم قوىترى دست مىيافت تا بهوسيله آن، هم مذهبيها را راضى كند و هم جلو تبليغات كمونيستها را بگيرد. اين بود كه شاه را وادار به اصلاحات ارضى كرد. اولين قدم اين بود كه شاه اراضى و املاكى كه پدرش به زور از مردم گرفته بود، تقسيم كند. او بهظاهر اين كار را با آب و تاب و تشريفات فراوان، انجام داد تا اينجا آقاى بروجردى و حوزه دخالتى نكردند. فقط مبارزههاى فكرى بود و در بعضى از موارد جزئى، دخالتهايى هم از سوى آقاى بروجردى به نفع مردم و اسلام مىشد. تا اينكه شاه را وادار به اصلاحات ارضى بيشترى كردند. اين شد كه آقايان بروجردى و بهبهانى، اعلاميهاى در اعتراض به اين برنامه شاه ـ كه از سوى امريكا به او ديكته شده بود ـ صادر كردند اين اعتراض سبب شد تا برنامه اصلاحات ارضى براى مدتى مسكوت بماند.
شاه عقبنشينى كرد، اما آشكار بود كه اين عقبنشينى، يك عقبنشينى تاكتيكى است. آنها منتظر بودند تا آقاى بروجردى از ميان برداشته شود. روز شمارى و دقيقه شمارى مىكردند تا آقاى بروجردى از بين برود. از يك سو فشار امريكا بر شاه زياد بود و از سوى ديگر، امريكاييها هم نمىخواستند آقاى بروجردى را ناراضى كنند. چون مىدانستند كه اين امر باز هم به نفع تودهايها تمام مىشود. از اينرو مصلحت ديدند تا دست نگه دارند و استفاده از اين اهرم را براى بعد بگذارند.
وقتى آقاى بروجردى از دنيا رفت، ناگهان دستگاه متهم شد كه موجب مرگ ايشان شده است. براى مثال مىگفتند پزشكى كه دولت براى مداواى آقاى بروجردى فرستاد، تعمدا باعث مرگ ايشان شد. حتى در جلسهاى كه براى تجليل از مقام آقاى بروجردى تشكيل شد، وقتى بحث پيش آمد كه مراسم تشييع جنازه چه وقتى انجام شود، رئيس ساواك قم ـ آدم غول پيكرى به نام «گل قصه» ـ با مرحوم حاج ميرزامهدى بروجردى (پدر خانم حضرت آيتاللّه العظمى گلپايگانى) درگير شد. نيت مرحوم حاج ميرزامهدى اين بود كه تشييع جنازه آقاى بروجردى را دو روز به تأخير بيندازند تا بتوانند سر فرصت مراسمى برگزار كنند و به خوبى از مقام ايشان تجليل به عمل بيايد؛ اما رژيم قصد داشت به سرعت مراسم را انجام دهد تا شايد زودتر به كار خودش برسد. همچنين نمىخواستند مراسم تشييع جنازه باشكوه برگزار شود كه قضيه اوج نگيرد و موجب تأخير نقشههايشان نشود.
به هر حال مراسم تشييع جنازه به خوبى برگزار شد، اما در حالى كه مراسم چهلم آقاى بروجردى برگزار مىشد، از سوى امينى مسئله اصلاحات ارضى، علنى و تصويب شد.
به دنبال ايجاد همين جريانها و اوضاع و احوال جهانى، سياسى و منطقهاى، شرايط فوقالعاده در ايران پيش آمد. پس از فوت آقاى بروجردى در سال 1340، مبارزههاى حوزه و روحانيت، با دستگاه آغاز و در حقيقت بذر مبارزه 15 خرداد كاشته شد.
امام خمينى در آغاز راه نهضت
در نخستين جلساتى كه پس از فوت آقاى بروجردى برگزار شد ـ غير از جلسههاى رسمى حوزه ـ در حقيقت مرجعيت بين آقايان گلپايگانى و شريعتمدارى تقسيم شد. آنان پرداخت شهريهها را بهعهده گرفتند و امام خمينى در اين ميان خودشان را كنار كشيدند. حتى اجازه ندادند كه براى مثال از ناحيه ايشان، مجلس فاتحهاى براى آقاى بروجردى برگزار شود. چون اين امر در مورد برگزاركننده فاتحه نشانه اين بود كه براى مرجعيت به ميدان آمده است و چنين زمينهاى دارد. ايشان به شدت از اين امر ابا داشتند. حتى وقتى بعضى از شاگردان ايشان بدون اجازه پول جمع كردند، امام خيلى تند و همراه با پرخاش برخورد كردند. در واقع امام غير از ساعتهاى، درس، تقريبا هميشه در خانه بودند و خودشان را در اين جريان وارد نمىكردند.
البته امام خمينى به لحاظ تفكر مبارزهجويى، از همان اوايل جوانى نيز زمينههايى داشتهاند. زمان دكتر مصدق، مرحوم آيتاللّه كاشانى مىگفت: كسى كه مىتواند از پس اينها برآيد، خمينى است. تعبير آيتاللّه كاشانى، بسيار پرمعنا است. اين تعبير كاملاً از شجاعت و آينده امام خبر مىداده است.
شگردهاى رژيم، براى آزمودن روحانيت
رژيم شاه قصد داشت از جريان اصلاحات ارضى روحانيان را آزمايش كند. اگر چه در آغاز جريان اصلاحات، رژيم از سوى آقاى بروجردى ضربهاى هم خورد، اما، دستگاه سلطنت، نه از آنها كه در حوزه رياست را به عهده داشتند و نه از كسانى همچون امام كه مدرس بودند، وحشتى نداشت. البته به دليل اينكه روحانيت يك پشتوانه عظيم مردمى داشت، رژيم نمىخواست بىحساب عمل كند و بىگدار به آب بزند.
در همان زمان، رژيم شاه سعى كرد تا با انتقال مرجعيت از قم به نجف، شكوه حوزه علميه را از بين ببرد. مسئله تصويبنامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى، به همان زمان برمىگردد. يعنى آن زمان جزء قانون بود ولى تشكيل نشده بود. آنها جنبههاى سياسى را هيچ در نظر نمىگرفتند. از جمله مسئله آزادى زن كه در حقيقت معناى آن، بىعفتى و بىبندوبارى بود و دربردارنده مسئله وكيل شدن يا رأى دادن زنها نبود؛ بهخصوص با آن سابقه سلسله پهلوى در هفدهم دى ماه و مسئله كشف حجاب و آن بىبند و باريهايى كه رژيم پهلوى ايجاد كرد. به همين دليل اين اتفاقها براى روحيه مسلمانان، بسيار شكننده بود.
به اين ترتيب رژيم با استفاده از موقعيت مناسب و تعطيل مجلس، تصويبنامه را از سوى علم مطرح كرد و پس از اعلام اين برنامهها، علما به فكر مبارزه با رژيم افتادند.
عقبنشينى رژيم
وقتى علم به اشاره و سربسته اعلام كرد كه تصويبنامه مسكوت مانده است، سبب شادى بسيارى ميان مردم شد. مردم به گمان اينكه نوعى پيروزى براى روحانيت رقم خورده است، بازار را چراغانى كردند و خوشحال بودند و شادى مىكردند. در اين جريان سازمان امنيت، شهربانى و آگاهى، هيچكدام دخالتى نكردند. رژيم قصد داشت قدرت روحانيت و تأثير آنها را بر مردم آزمايش كند. چون فكر مىكرد كنترل مردم را به دست دارد، براى همين نگران نبود. مىخواستند بفهمند كه روحانيت چه اندازه توانايى دارد و چقدر مىتواند مردم را تحريك كند، اين بود كه مقابل مردم نايستادند. دست را بازگذاشتند تا هر چه مىتوانيم تلاش كنيم. شعارهاى مردم عليه شخص علم، تجربهاى براى رژيم شد؛ به اين ترتيب فهميدند مردم شعارى عليه شاه ـ كه در واقع كانون جريانهاى ضدمذهبى بود ـ نمىدهند. با اينكه همه مردم به درستى مىدانستند علم آنچنان جربزهاى ندارد تا دست به چنين اقداماتى بزند و همچنين به خوبى دريافته بودند كه شاه، عامل اصلى اين جريانها است، هيچگونه شعارى عليه شاه ندادند؛ و اين امر براى رژيم تجربه موفقى بود. وقتى پيام علم درباره مسكوت گذاشتن تصويبنامه پخش شد، عدهاى از علما دستور دادند تا بازار را چراغانى كنند. آنها سعى داشتند تا با اجراى چنين برنامههايى، چنين جلوه دهند كه روحانيت پيروز شده است.
درست به ياد دارم كه در همان زمان، من و عدهاى ديگر از دوستان به بازار رفتيم و به نقل از امام گفتيم هنوز كارى انجام نشده است؛ اينكه علم پيامى داده يا چيزى گفته دليل بر پيروزى نيست. علم بايد به صراحت از روحانيان عذرخواهى كند و رسما تصويبنامه را لغو نمايد. به آنهايى كه جشن پيروزى گرفته بودند مىگفتيم كه دست نگهدارند و عجله نكنند. همان زمان يكى از مراجع، اعلاميهاى صادر و از دولت تشكر كرده بود. به اين منظور كه نشان مىداد به همين مقدار قانع شده و اين را نوعى پيروزى فرض كرده است. ما نزد ايشان رفتيم و اعتراض كرديم. البته ايشان خيلى ناراحت شدند ولى به هر ترتيب ما هم نظرمان را اعلام كرديم. در هر حال با برخوردى كه امام خمينى داشتند، اوضاع روبهراه شد. امام اعلام كردند كه اين پيروزى نيست، بنابراين آنها مجبور شدند تا تصويبنامه را رسما لغو كنند. همان زمان وقتى روزنامهها منتشر شد طلبهها از خوشحالى روزنامهها را از دست هم مىقاپيدند و اين براى روحانيت و بهخصوص حضرت امام تجربه بزرگى بود. در واقع مردم پس از اين همه فشار، درگيرى و سركوب در زمان رضاخان و محمدرضا، توانستند در مسائل سياسى و دينى، دخالت كنند. تا پيش از اين جريان، روحانيت در مورد قدرت مردم ترديد داشتند. نمىدانستند كه مردم تا چه حد توانايى دفاع از روحانيت و اسلام را دارند. اما به اين ترتيب، آشكار شد كه مردم آمادگى دفاع از اسلام را دارند. البته اندازه اين توانايى به روشنى معلوم نشد. زيرا در جريان اين مبارزه به شاه كه سرمنشاء فساد بود، هيچ پرخاشى نشد. ضمن اينكه خود علما همچنين مصلحتى نمىديدند. اين مسئله سبب شده بود كه هر زمان پاى شاه به ميان مىآمد مردم به ترديد مىافتادند. اين امر به خوبى در قضيه رفراندوم و آن راهپيمايى عظيم كه به تحريك روحانيت برپا شد، ديده مىشود. در آن راهپيمايى كه در قم به راه افتاد، شعار مردم اين بود: «ما پيرو قرآنيم، رفراندوم نمىخواهيم.» در آن راهپيمايى گسترده، وقتى مردم به صحن رسيدند و نيروهاى نظامى و رئيس ساواك قم را ديدند، وحشت فراوانى به همه دست داد. در آن روز كسى به نام «ابولى» سيلى محكمى به سرهنگ رضايى زد و اوضاع متشنج شد. آنچنانكه خود ما هم كه از محركين راهپيمايى بوديم، پا به فرار گذاشتيم. غرض اينكه ماجراى لغو تصويبنامه، تجربه خوبى بود، ولى كامل نبود.
رفراندوم
بعد از ماجراى تصويبنامه، شاه مواد ششگانهاش را علنى كرد و آن را به رفراندوم گذاشت. تصور ما اين بود كه امام نمىخواهند به ميدان بيايند و همان مبارزه با تصويبنامه را كافى مىدانند. اين بود كه به دست و پا افتاديم. اول رفتيم منزل يكى از استادانمان، مرحوم آقاى محقق داماد بلكه ايشان بتواند امام را براى مبارزه تحريك كند. او به امام زنگ زد و با ايشان صحبت كرد سپس خودمان به حضور امام رسيديم. گفتيم آقا حالا وقت مبارزه است. امام فرمودند حالا اوضاع با سابق فرق دارد. آن زمان طرف مبارزه علم بود، اما امروز خود شاه و امريكاست. سخن اصلى امام اين بود كه اگر قرار باشد وارد مبارزه شويم، بايد از مردم مطمئن شويم كه آيا مردم از ما حمايت مىكنند يا نه. امام مىگفتند من مىترسم رژيم كارگرها را راه بيندازد در خيابانها و آنها شعارهايى عليه روحانيت بدهند. كارگرها تعدادشان زياد است.
خدمت امام عرض كرديم كه مردم يك رگه دينى قوى دارند و از روحانيت دفاع مىكنند. سرانجام امام به ميدان آمدند. البته غرض اين نيست كه امام به حرفهاى ما يا استادمان تحريك شدند. در حقيقت امام خمينى همان كارى را كردند كه حضرت امام حسين عليهالسلام در شب عاشورا كرده بودند. حضرت امام حسين عليهالسلام در آن شب فرمودند: «شما همگى برويد، اينها فقط با من كار دارند. شما چرا خودتان را به زحمت مىاندازيد؟» اين يك امتحان بود. امتحانى كه ايشان از يارانشان به عمل آوردند. امام حسين عليهالسلام سرشان را زير انداختند تا آنهايى كه نمىخواهند مبارزه كنند بروند و خجالت نكشند. به اين ترتيب آنهايى كه مىماندند، جوهر خودشان را نشان مىدادند. در حقيقت امام خمينى هم به اين شيوه سعى كردند تا همراهانشان را محك بزنند و مطمئن شوند كه آنها رفيق نيمه راه نيستند.
انصاف همين بود كه آن زمان نيز صلاحيت امام و عظمت ايشان براى رهبرى جهان اسلام روشن بود. همان زمان بارها اتفاق افتاد كه دوستان امام و آنهايى كه مقام بالايى داشتند، پيغام مىفرستادند كه امضاى ما را از اعلاميه برداريد. اينها امام را ناراحت مىكرد. من قصد جسارت ندارم، اما نيّتم اين است تا براى آنها كه در آن زمان نبودند، براى نسل امروز و نسل فردا، نقش امام خمينى را كه نقش يگانهاى بود، بازگو كنم. نسل امروز و فردا بايد بدانند كه امام يك فرد عادى نبودند. برخلاف نقشههايى كه دشمن مىكشيد و توطئههايى كه داشت، ايشان دقيق و حسابگر بودند براى مثال در يكى از شهرها، عدهاى را كشتند و قتل آنها را به امام نسبت دادند، يعنى امام براى مخالفت با اصلاحات ارضى، آنها را به قتل رسانده است، مثلاً امام را به دادگسترى كشاندند تا محاكمهشان كنند. با اين همه، چون امام بسيار حسابگر بودند هيچ بهانهاى دست آنها ندادند، مثل اينكه رسما با اصلاحات ارضى مخالفت كنند يا از مالكين طرفدارى نمايند. از اين مهمتر ايشان روى چركينترين نقطه دستگاه ـ يعنى شاه ـ دست گذاشتند. گفتند اگر شاه نرود، هر دولتى و هر مجلسى هم كه سر كار بيايد، اين كشور درست نمىشود.
قضيه مدرسه فيضيه
سپس قضيه مدرسه فيضيه پيش آمد. نيروهاى رژيم به منزل امام حمله كردند. در آن ماجرا بسيارى از مراجع، مبارزه را رها كردند، اما برخورد امام محكم بود. در سخنرانيشان فرمودند حالا كه دشمن مدرسه فيضيه را كوبيد، تازه مبارزه ما شروع شده است و از پيروزى صحبت كردند. اين ماجرا واقعا يادآور كار پيغمبر صلواتاللّه عليه است. آن زمان كه داشتند دور تا دور مدينه خندق مىكندند، تا كفار نتوانند حمله كنند. همان زمان وقتى كلنگ بر زمين مىخورد و جرقه مىزد، پيامبر اسلام مىگفتند: من قصر پادشاهان روم را مىبينم، قصر سلاطين ايران را مىبينم، قصر يمن را مىبينم كه فرو مىريزد. اين بسيار جالب است كه وقتى پيامبر مشغول كندن خندق براى در امان ماندن است، از فتح روم و ايران و يمن حرف مىزند. امام نيز در چنين موقعيتى قرار داشتند. درست زمانى بود كه همه طلبهها پنهان مىشدند. اوضاع به شدت وخيم بود، اما امام از مبارزه و پيروزى سخن گفتند. اين امر نشان دهنده ايمان و اعتقاد محكمى است كه امام به راه خودشان داشتند. در جريان نامهاى كه امام به سيد علىاصغر خويى نوشتند، شهامت ايشان بيش از پيش بود. در آن نامه فرموده بودند: شاه دوستى، يعنى سوزاندن قرآن، شاه دوستى، يعنى اهانت كردن به روحانيت. اين نامه روحيه عجيبى به ديگران داد.
از سويى ماجراى مدرسه فيضيه، باز هم تجربه بود. عدهاى عقبنشينى كردند، ولى عدهاى هم مقاومتر شدند، مىگويند امام حسين عليهالسلام در راهى كه مىآمدند، به هر منزل كه مىرسيدند مسائلى پيش مىآمد. براى مثال خبر شهادت مسلم را مىدادند و يا مصيبتى رخ مىداد، به همين ترتيب عدهاى فرار مىكردند. در هر منزل از تعداد ياران امام حسين عليهالسلام كم مىشد. در مبارزه امام خمينى نيز وضع همينطور بود. مرتب توطئهاى پيش مىآمد و عدهاى كنار مىكشيدند. همان نامه حضرت امام كه پخش شد، عده زيادى را شارژ كرد، ولى در مقابل گروه زيادى ما را ملامت مىكردند كه مگر مىشود با شاه مبارزه كرد؟
حادثه مدرسه فيضيه، از حوادث بىسابقه بود. متأسفانه من در آن جلسه نبودم. جايى روضه بودم و وقتى برگشتم، شنيدم كه اين حادثه اتفاق افتاده است. آنها حتى احترام حضرت آيتاللّه گلپايگانى را هم نگه نداشتند. روز بعد براى اينكه از نزديك در جريان قرار بگيرم به مدرسه فيضيه رفتم. مدرسه را بسته بودند و افرادى عادى را راه نمىدادند. فقط طلبهها را به مدرسه راه مىدادند.
در قسمتى از مدرسه روى ايوانى كه هنوز هم هست، منظره بسيار دلخراشى ديدم؛ عمامهها، كفشها و لباسهاى خونين افتاده بود. خيلى تأثرآور بود. حجرههاى بالا و پايين خراب شده بود. تا نزديك حوض، همينطور كفش، عبا و عمامه روى زمين افتاده بود. ما مشغول ديدن و صحبت كردن بوديم كه عدهاى از مأمورين ساواك به سمت ما حمله كردند.
عدهاى را با چوب زدند و ما فرار كرديم و خودمان را كشانديم داخل چند حجره كه نزديكمان بود و زير كتابخانه نشستيم. همانطور كه عدهاى از جمله دكتر مفتح، برايم نقل كرده بودند، عباى كلفتم را انداختم روى سرم تا وقت چوب خوردن زياد صدمه نبينم. آنها پس از مدتى به حجره بالا رفتند. شعار جاويدشاه مىدادند و قدمرو مىكردند. پاهايشان را محكم به زمين مىكوبيدند و مانور مىدادند. ارعاب و تهديد همينطور ادامه داشت تا اينكه صدا قطع شد. فهميديم كه آنها از مدرسه خارج شدهاند.
مسائلى كه بعدها برايم نقل شد، بسيار تكاندهنده بود. براى مثال سيدى را خوابانده بودند و به تهديد چاقو از او مىخواستند كه مرگ بر خمينى بگويد. اينها را بعدها پدرزنم برايم نقل كرد. درها را شكسته و داخل حجرهها شده بودند. آنطور كه براى من نقل كردند، روز دوم اوضاع وخيمتر از روز اول بود. براى اينكه روز دوم تعداد طلاب كمتر بود و آنها بهتر حمله كرده بودند. حتى مسئله سوزاندن و پاره كردن قرآنها نيز روز دوم اتفاق افتاد.
آن روز بعد از سركوبى طلاب، مأمورين حتى به آزار مجروحين مىپرداختند. من از اين كار آنها، عكسهاى خوبى هم داشتم كه در جريان 15 خرداد، به طلبهاى دادم كه از خويشانم بود. بعدها خيلى هم متأثر شدم، زيرا عكسها اسناد بسيار خوبى از جنايتهاى رژيم شاه بود. ولى به هر حال حساب جان ما در ميان بود. يعنى اگر يكى از آن عكسها به دست مأمورين مىافتاد، گرفتارى بسيارى برايمان ايجاد مىشد.
اين جريان نشان داد كه رژيم در مبارزه با روحانيت، بسيار مصمم است. تا حدى كه مأموران سازمان اطلاعات و امنيت را به اسم كشاورز، سازمان دادند تا طلاب را بزنند و بكوبند و در كمال شقاوت به قتل برسانند؛ و اين براى خود دولت هم گران تمام شد. چون مدرسه فيضيه، مركز حوزه علميه قم بود و حوزه علميه، مركز جهان اسلام، يا حداقل مركز جهان تشيع به حساب مىآمد. شاه آن زمان چه در داخل و چه در خارج كشور، وانمود كرده بود كه نظر كرده حضرت ابوالفضل عليهالسلام است. گفته بود روزى از اسب افتاده و آن حضرت او را گرفته و نگذاشته به زمين بيفتد. با اين اوضاع و برنامههايى كه حضرت امام پياده كردند، مثل همان اعلاميه «شاهدوستى»، آبروى شاه رفت و در عمل ضدمذهب بودنش به همه ثابت شد. بدينوسيله حضرت امام زمينه را براى عاشورا آماده كردند.
قيام روز عاشورا
امام خمينى پيش از عاشورا، براى علماى شهرستانها نامههايى فرستادند و به اين وسيله آنها را دعوت كردند تا در قيام عليه رژيم شاه شركت كنند. اين نامهها خيلى خوب جو را عليه شاه آماده كرد و زمينه را فراهم ساخت. قبل از محرم، طلبهها براى تبليغات به گوشه و كنار كشور مىرفتند، به شهرها و روستاها سر مىزدند تا مردم را براى قيام آماده كنند. من رفتم خدمت امام و عرض كردم كه آقا، بنده مىخواهم براى منبر به تهران بروم، شما اگر دستورى و فرمايشى داريد، بفرماييد. ايشان چيزى نگفتند. لطف و عنايتى هم به من داشتند، اما برنامه را گذاشته بودند براى دو سه روز عاشورا كه مبارزه گرم مىشود و احساسات دينى مردم به جوش مىآيد. ايشان قصد داشتند تا برنامه را آن روزها اجرا كنند. وقتى به تهران رفتم، روز ششم يا هفتم، معلوم شد كه ايشان دستورهايى صادر كردهاند كه مبلّغين از شب هفتم سخنرانى عليه دستگاه و جنايتهاى رژيم را ـ خصوصا ـ براى مردم افشا كنند.
من شبها بعد از نماز در مسجد قائم ـ در خيابان سعدى ـ منبر مىرفتم و آنجا خيلى سر و صدا مىشد. يادم هست كه محرم آن سال، شاه هم روضه برپا كرده بود. همان وقت به صراحت گفتم كه ابوحنيفه وقتى عصاى حضرت صادق عليهالسلام را ديد، شروع كرد به بوسيدن عصا، به اين عنوان كه آن عصا روزى دست پيغمبر بوده است. امام صادق عليهالسلام فرمودند، من پاره تن پيغمبر هستم تو مرا ببوس. دست مرا ببوس. چرا عصا را مىبوسى؟ و اين امر را به جريان برپا كردن روضه از سوى شاه، ربط دادم. اين خيلى شهامت مىخواست و اين شهامت را امام به ما داده بود. شهامتى كه آنروزها فقط مخصوص يك نفر نبود و همگانى بود.
شب يازدهم يا دوازدهم كه آخرين شب روضه ما بود، به آن مسجد نرفتم. آن شب جلسهاى در غرب تهران داشتم. اوضاع در آنجا خيلى متشنج بود. نيروهاى رژيم جمع شده و بگير و ببند بود. بعد گفتند آقاى فلسفى را گرفتهاند و انصافا آنروزه آقاى فلسفى خيلى خوب صحبت كرده بود. بعد كسان ديگرى را هم دستگير كردند كه اگر آن شب من هم آنجا سخنرانى كرده بودم، مرا هم مىگرفتند. نزديك به شصت نفر دستگير شدند، سپس معلوم شد كه همان شب مأموران رژيم به قم رفتهاند و امامخمينى را هم دستگير كردهاند.
در واقع يكى از مسائلى كه در جريان قيام 15 خرداد اهميت داشت، مسئله مذهب بود. واقعا همه شور قيام، از روضه حضرت امام حسين عليهالسلام آغاز شد. جالب اينكه به محض دستگيرى امام، تمام تهران از بازار گرفته تا خيابانهاى ديگر، تعطيل شد. همه به خيابانها ريختند و نگران وضعيت امام بودند. آن زمان، تلفن بين شهرى نبود كه مردم به وسيله آن به همديگر خبر بدهند. قصابى در نزديكى مسجد امام ساكن بود. او تا از موضوع باخبر شد، با يك موتور به تهران آمد و موضوع را به ديگران خبر داد.
در حقيقت علت اساسى و موتور محركه قيام، دين بود. هيچ شكى هم در اين امر نيست. البته همان زمان، تودهايها سعى داشتند اين قيام را پاى مسائل رفاهى بگذراند. ضمن اينكه شاه در همان وقت مسئله مضحك 25 ريالى را مطرح كرد. چون آن زمان رژيم با عبدالناصر ميانه خوشى نداشت، گفتند يك عبدالجوجو يا عبدالقيسى از آنجا آمده و به مردم نفرى 25 ريال داده تا آنها قيام كنند و خودشان را به كشتن بدهند. آن زمان مردم به مسخره مىگفتند رژيم شاه چقدر احمق است؛ اول اينكه چه كسى براى 25 ريال خودش را به كشتن مىدهد؟ تازه اگر جمعيتى از يك كشور حاضر شوند خودشان را براى 25 ريال به كشتن بدهند، دليل بر بدبختى و فلاكت مردم است و اينكه شاه لياقت اداره كشور را ندارد.
نقش جبهه ملى و گروههاى ديگر، در 15 خرداد
قيام 15 خرداد، قيامى صددرصد اسلامى بود و گروههاى ديگر از جمله جبهه ملى، حزب توده و حزب زحمتكشان ـ كه سركردهاش دكتر بقايى بود ـ نقشى در آن نداشتند. آنها حتى به معناى دقيق كلمه، مخالف اين قيام بودند و آن را قيام عوام مىدانستند. آنها معتقد بودند عوام مردم، مردمى كه سواد ندارند و تحصيل كرده نيستند چيزى از مسائل دنيا سرشان نمىشود و همگى تحريك شده آخوندها هستند و بىهدف به خيابانها مىريزند.
بعضى از آنها، آن زمان در زندان بودند. اگر هم احيانا وجاهت و آبرويى داشتند، به دليل مرحوم طالقانى بود. مرحوم طالقانى بسيار محكم بود. آن زمان كه در تهران بودم، آنقدرها از وقايع 15 خرداد نگذشته بود، مىترسيدم به دليل منبرهاى مسجد قائم، از سوى مأموران ساواك دستگير شوم. با اين همه به عنوان يك فرد مذهبى در جلسه محاكمه آنها كه در عشرتآباد برگزار مىشد، شركت كردم. آنجا دادستان با اتكا به نام نهضت آزادى، اينها را به مخالفت با شاه محكوم كرد. استدلالش اين بود كه اينها با انتخاب اين نام، قصد دارند بگويند كه در ايران آزادى وجود ندارد و ما آمدهايم تا به ايران آزادى بدهيم. اين مسئله را هم خيلى با آب و تاب بيان مىكرد.
به ياد دارم وقتى در سال 57 نيروهاى انقلابى قصد داشتند براى 15 خرداد سالگرد بگيرند، اينها رفتند پيش آقاى شريعتمدارى تا از مراسم بزرگداشت 15 خرداد جلوگيرى كنند كه بنده و آقاى جنتى و چند نفر ديگر جريان را فهميديم و دربارهاش چيزى نوشتيم. همان وقت چند نفر را از جمله آقاى جنتى، گرفتند. من فرار كردم ولى بعد از اينكه ماه رمضان در كرج، منبر رفتم، مرا هم گرفتند و به كميته بردند.
غرض اينكه اينها چون پشتوانه مذهبى نداشتند، اگر گاهى اسمى از امام خمينى مىبردند، تنها به دليل سوء استفادههاى سياسى بود. يادم هست مهندس بازرگان به آقاى بروجردى اهانت مىكرد، با آقاى كاشانى مخالفت داشت و طرفدار دكتر مصدق بود. در حقيقت اينها دين را منهاى روحانيت قبول داشتند. بعدها هم در جريان انقلاب و دولت موقت، پيوسته در نقطه مقابل روحانيت بودند.
آقاى شريعتمدارى و نهضت
در مسئله مهاجرت علما از قم به تهران ـ كه مرحوم آقاى صدوقى و مرحوم آقاى ميلانى و بسيارى از علماى خوب شهرستانها حضور داشتند ـ آقاى شريعتمدارى هم بود. آن زمان شايع شده بود كه رژيم، قصد دارد امام را اعدام كند. اين شايعه باعث شد كه علماى شهرستانها به تهران مهاجرت كنند. البته عدهاى مهاجرت نكردند و براى اين كار دلايل و تفسيرهايى داشتند. ولى از ميان آنها كه آمدند، يكى هم آقاى شريعتمدارى بود. البته از همان زمان براى ما مشكوك بود. براى مثال در جريان انجمنهاى ايالتى و ولايتى، علما، از جمله امام خمينى، آقاى گلپايگانى و آقاى شريعتمدارى، اعلاميههايى داده بودند. ما هم تصميم گرفتيم كه اين اعلاميهها را در ورقه بزرگى جمع كنيم تا تأثير آنها بيشتر باشد. ميان آن هم قرار شد بيانيه آقاى بروجردى را بگذاريم كه آن زمان فوت كرده بود. من متصدى چاپ اين اعلاميهها شدم.
بايد 1500 تومان بابت چاپ اعلاميهها مىدادم. از امام و يكى ديگر از علما، نفرى پانصد تومان گرفتم. آقاى شريعتمدارى پانصد تومان را نداد و گفت به منزلش بروم. وقتى به منزل آقاى شريعتمدارى رفتم، شيخ غلامرضا هم نشسته بود. شيخ غلامرضا سر صحبت را باز كرد. خلاصه حرفش اين بود كه پانصد تومان را به من مىدهد، به شرط آنكه يك تبليغ اضافه هم براى آقاى شريعتمدارى بشود. براى مثال اعلاميهاش چه شكلى باشد، در كجاى ورقه چاپ شود و... همه اينها را با صراحت مىگفت. آقاى شريعتمدارى هم نشسته بود و گوش مىداد. گفتم اگر بنا باشد براى خدا كار كنم، حاضرم و اگر از اين قبيل حرفها در ميان باشد، كارى نمىكنم.
در واقع همانقدر كه امام در طول مبارزه به فكر مصالح انقلاب بودند، آقاى شريعتمدارى هميشه به فكر مصالح خودش بود و قصد داشت موقعيت خودش را تحكيم كند. برادر آقاى شريعتمدارى ـ آقاى صادق شريعتمدارى ـ همان زمان مىگفت شما خيلى سادهايد، آقاى شريعتمدارى روزها حرفهاى ضدرژيم مىزند و شبها به دربار مىرود و با آنها گپ مىزند. بعدها نيز در جريان تبعيد ما 25 نفر، مىگفتند قضيه به گفته ايشان انجام شده است. يعنى ايشان به رژيم گفته بود كه شما اگر مىخواهيد قم آرام شود، بايد اين اشخاص را از قم بيرون كنيد.
تبعيد امام و...
بين دستگيرى اول و دوم امام، كه اولى براى زندان و دومى به قصد تبعيد صورت گرفت، حقايقى روشن شد. كسانى كه سوءظن داشتند و خودشان ايادى خارجيها بودند، زمزمههاى منفى را شروع و شايع كردند كه امام تحريك شده انگليس است و... اوايل ما خيلى نگران شديم. آنها دستگاههاى تبليغاتى نيرومندى داشتند و مىتوانستند كارى كنند كه اين شايعهها بر نهضت تأثير منفى بگذارد. ولى الحمدلله اثرى نگذاشت. چون آنها آن قدر فاسد و خراب و آن قدر دروغگو بودند كه كسى حرفشان را باور نمىكرد. از طرفى امام نيز آنچنان معصوم و پاك بودند كه به خوبى براى مردم و ما شناخته شده بودند.
رژيم پس از ايجاد قيام 15 خرداد و حادثه مدرسه فيضيه و مسائل ديگر، علما و طلاب را مشتى مرتجع معرفى كرد. گفتند ارتجاع سياه ـ يعنى علما و روحانيت ـ با كتابخانه، علم، دانش و دانشگاه مخالف است. در حقيقت مىخواست به اين وسيله نهضت را لكهدار كند، تا ديگر كسى به خود اجازه ندهد در اين مبارزه شركت كند. شاهدش اين بود كه در جريان تبعيد امام، هيچ سر و صدايى بلند نشد. حتى خود ما با تمام علاقه، فقط ايستاده بوديم به تماشا و متأثر بوديم. تنها مرحوم آقا مصطفى به خانه آقاى مرعشى و ديگران رفت كه آن هم به دستگيرى او و ملحق شدنش به امام در تركيه، منجر شد.
در همين جريانها در طول راه، عدهاى قوىتر و آبديدهتر مىشدند، ولى رفيق نيمه راه مبارز هم زياد بود. همانطور كه افرادى مثل مرحوم ربانى شيرازى، آقاى هاشمى رفسنجانى، آقاى حجتى و امثال آنها، روز به روز آبديدهتر مىشدند، عدهاى هم بودند كه در ميانه راه كنار مىكشيدند و يا توبه نامه مىنوشتند.
در بين آنها كه خوب مبارزه مىكردند، هيئت مؤتلفه نقش بسيار مهمى داشت. كسانى مثل: شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، انوارى، عسگراولادى، بادامچيان و امانى. مثلاً ترور منصور كه بعد از تبعيد امام اتفاق افتاد در واقع تحت تأثير جريان 15 خرداد بود.
علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ قم(دفتر اول)، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1388
تعداد بازدید: 5800