محمد امامی کاشانی
آيتاللّه محمد امامى كاشانى در دهم مهر 1310 در شهر مذهبى كاشان ديده به جهان گشود. پدر او شيخ ابوتراب از علماى كاشان بود. وى در دوران نوجوانى براى تحصيل علوم دينى وارد حوزه علميه كاشان شد و براى ادامه تحصيل به تهران و سپس به شهر مقدس قم رهسپار گرديد.
دروس فقه و اصول را در محضر استادان و فقهاى بزرگى همچون آيتاللّه العظمى بروجردى و آيتاللّه العظمى امام خمينى فراگرفت و دروس فلسفه و تفسير را نزد فيلسوف بزرگ مرحوم علامه طباطبايى.
آقاى امامى كاشانى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى به تدريس معارف اسلامى و تبليغ علوم دينى اشتغال داشت و در نهضت اسلامى ايران از ياران حضرت امام خمينى و پس از پيروزى انقلاب همواره در مناصب مختلف اجتماعى و حكومتى، منشأ خدمت بود. ايشان از سوى رهبر انقلاب اسلامى به توليت مدرسه عالى شهيد مطهرى، منصوب شد و وحدت حوزه و دانشگاه را در يك تشكيلات آموزشى به ابتكار گذاشت و دهها فارغالتحصيل را تربيت و به حوزه و دانشگاه عرضه كرد. او از سوى حضرت امام خمينى نيز به عضويت شوراى نگهبان منصوب شد و در تمامى دورههاى آن شورا عضو اين نهاد مقدس بود.
آيتاللّه محمد امامى كاشانى در مجلس اول بهعنوان نماينده مردم كاشان انتخاب و همچنين از سوى مردم تهران براى عضويت در مجلس خبرگان برگزيده شد.
آيتاللّه امامى كاشانى مدتى عضو شوراى نگهبان بود و اكنون عضو مجلس خبرگان رهبرى و عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام و امام جمعه موقت تهران مىباشد.
آنچه در پى مىآيد، حاصل مصاحبهاى است كه در تاريخ 4 مرداد 72 با ايشان صورت گرفته و پس از استخراج از نوار و ويرايش به صورت حاضر تقديم مىگردد. محل مصاحبه در تهران، مدرسه عالى شهيد مطهرى بوده است.
زمينهسازى قيام 15 خرداد
زمانى كه حضرت امام به مرجعيت رسيدند و در آستانه قضيه 15 خرداد، درك عمومى جامعه خيلى بيشتر شده بود. يكى از مسائلى كه باعث اين مطلب شده و بر رشد مردم افزوده بود تا زمينهاى براى قيام 15 خرداد باشد، كارهاى مرحوم آيتاللّه كاشانى بود. ايشان در زمان خودشان مسئلهى شهادت را مطرح كردند و فرمودند: «كسانى كه با شاه مىجنگند و كشته مىشوند، شهيد هستند.» وقتى مرحوم آيتاللّه كاشانى به پدرها و مادرهاى كشتهشدگان تسليت مىگفتند، لفظ شهادت را به كار مىبستند و مىگفتند: «با كفر و با كسانى كه دستشان را به خون مردم آلوده و به آنها خيانت كردهاند، بايد جهاد كرد و تا پاى جان مبارزه كرد.» آيتاللّه كاشانى در جاى ديگر فرموده بودند: «انگليس تمام نقشهها و طرحها را به شاه مىدهد و شاه به دين و اساس كشور ما خيانت مىكند.»
يكى ديگر از كارهايى كه مردم را آگاه كرد، اشارات بعضى از علما به مسائل مملكت بود. مثلاً در مجلسى يكى از علماى بزرگ به نام مرحوم حاج شيخ محمود نجفى مىگويد: «نفت و ذخاير ما را مىبرند و در عوض چيزهايى مثل بادبادك وارد كشور مىكنند. منابع كشور دست ديگرى است. سرنوشت كشور دست اجنبى است. شاه در مسافرتهايى كه به خارج از كشور دارد، همه حرفها را برايش ديكته مىكنند.»
مورد ديگرى كه باعث بيدارى ملت شد، عنايتهاى آقا امام زمان (عج) بود. شاه خيلى سعى مىكرد تا هويت اسلام و روحانيت را از مردم بگيرد، ولى مردم اين مملكت محب اهل بيت و شيعه ايشان و عاشق ولى عصر (عج) بودند، و از آنجايى كه خداوند تبارك و تعالى مىخواست، عنايات خاصى از جانب ائمه اطهار عليهالسلام به اين مردم مىشد. حوزه نيز رفته رفته در عمق دلها جان مىگرفت.
مرحوم علامه طباطبايى صاحبالميزان، نقش بزرگى در حوزهها داشتند. ايشان در جهت آگاهى روحانيت و مردم نقش بارزى را ايفا كردند. ايشان براى حوزه علميه قم وزنهاى بودند، تا جايى كه به خاطر وجود مبارك ايشان، بسيارى عقيده داشتند كه حوزه علميه قم بر حوزه علميه نجف مقدم است. با اينكه حوزه علميه نجف سابقه بسيار بيشترى داشت، ولى به دليل درس علامه طباطبايى اين مورد احساس مىشد. مرحوم علامه طباطبايى تفسيرالميزان را مىگفتند و فلسفهاى را هم به نام روش رئاليسم شروع كرده بودند. جلسات شبهاى پنجشنبه كه در مورد مسائل فلسفى بود، هستى خاصى به طلبهها داده بود و طلاب در صحنه، مسائل را خوب درك مىكردند.
حضرت امام از سالهاى 1331 و 1332، گهگاهى كه به مناسبتهايى بحث مىكردند، دربارهى وحدت مسلمين و اتحاد جهان صحبت مىكردند. از اختلافاتى كه دشمن مىاندازد و از حركتهايى كه عليه اسلام مىشود و بيداريى كه جامعه بايد داشته باشد، سخن مىگفتند و نيز توضيح مىدادند كه اسلام چه نقشههايى در ساختن جامعه دارد. ايشان اين مسائل را در درسهايشان به طور زيربنايى مطرح مىكردند و مىخواستند به طلبه، يك رشد خاص سياسى بدهند.
تمام اين عوامل باعث رشد و آگاهى مردم مىشد. مساجد، حسينيهها و حوزههاى علميه به اين مطلب توجه پيدا كرده بودند. مردم مىدانستند كه شاه در كشور چه مىكند. مىفهميدند كه مقامات چه كار مىكنند. مردم به مرور به اين حقايق دست پيدا مىكردند و متوجه مىشدند كه شاه مساجدى را كه مىسازد و قرآنى كه چاپ مىكند، تماما براى فريبكارى است و تظاهرى بيش نيست، اين وضع دينى كشور بود. مردم دربارهى اوضاع سياسى هم متوجه بودند كه كشور را ديگرى اداره مىكند، كشور در زمان رضاخان دست انگليسيها بود و در زمان پسرش هم دست امريكا افتاد.
آيتاللّه بروجردى به عنوان يك مرجع و مقام دينى
مراجع بزرگ از جمله حضرت امام خمينى مسائل را به مرحوم آيتاللّه بروجردى واگذار كرده بودند. بعضيها هم در مرجعيت آيتاللّه بروجردى ترديد مىكردند ؛ مثل طلبهاى كه پس از پايان درس حضرت امام خمينى، از ايشان راجع به مرجعيت آيتاللّه بروجردى سؤال مىكرد و حضرت امام خمينى هم خيلى محكم و قاطع در جوابش فرمودند: «من شهادت مىدهم كه ايشان هم از نظر علمى و هم از نظر سياسى مرجع هستند، درست نيست كه اين مسئله را با ديگران مطرح كنيد.» امام خمينى معتقد بودند كه مرجع بايد در جامعه، مقامى مقتدر و نفوذ كلمه داشته باشد. امام بر اين نكته، تكيه داشتند كه ايشان تنها كسى هستند كه به عنوان يك قدرت دينى در كشور ما مطرح هستند و جامعه را رهبرى مىكنند، ما بايد به دنبال ايشان باشيم و ايشان را حفظ كنيم.
يكى از كارهاى شاه و مقامات و ساواك اين بود كه از نفوذ مرحوم آيتاللّه بروجردى نزد مردم بكاهند. مثلاً وقتى امريكا راجع به انجام هرچه سريعتر اصلاحات، يا به قول خودشان انقلاب سفيد به شاه فشار آورد، شاه نطقى كرد كه در روزنامهها هم به چاپ رسيد. شاه گفته بود كه يكى از مرتجعان متنفذ در كشور وجود دارد كه ما نمىتوانيم تا وقتى او زنده است اين كارها را انجام دهيم؛ اين نشان مىداد كه مقامات دقيقا در فكر همين بودند كه از نفوذ آيتاللّه بروجردى بكاهند. در اين مورد، شاه در مواقع مختلف تا مىتوانست كارهايى انجام مىداد؛ مثلاً يك روز به مرحوم آيتاللّه بروجردى تلگراف زد. ابتداى متن تلگراف اين بود: «جناب حجتالاسلام حاج آقا حسين بروجردى.»
از نحوه تنظيم اين تلگراف پيدا بود كسى كه آن را تنظيم كرده، حساب شده كار كرده است. همه مىدانستند كه به يك مرجع تقليد جناب حجتالاسلام نمىگويند. شاه گاهى از اين كارها مىكرد. به زعم خودش مىخواست مقام آيتاللّه بروجردى را پايين بياورد.
مورد ديگرى كه در آن وقتها در جهت تضعيف كردن روحانيان اتفاق افتاد، اين بود كه در تلويزيون ايران به شخصى عبا و عمامه پوشانده بودند و او به صورت بسيار مسخرهآميزى داشت صيغهى عقد مىخواند. در اين جريان مرحوم آيتاللّه بروجردى به شاه پيغام دادند كه وقتى در اين مملكت، دين و اسلام مسخره شد، پشت سرش سلطنت و مسائل ديگر كشور هم مسخره مىشود. با دخالت سريع مرحوم آيتاللّه بروجردى از آن به بعد جلو اين گونه برنامهها گرفته شد.
اوضاع پس از فوت آيتاللّه بروجردى
پس از فوت آيتاللّه بروجردى، موقعيت به دست حضرت امام خمينى و مراجع آن زمان افتاد و مبارزه شدت بيشترى پيدا كرد. امام خمينى انصافا بينش عميقى داشتند. اين بينش امام در همان زمان آيتاللّه بروجردى از درسهايشان كاملاً مشخص بود. در آن زمانى كه حضرت امام طلبه و شاگرد آيتاللّه شاهآبادى بودند، آيتاللّه شاهآبادى مىگفتند: «روحاللّه فرد خاصى است.» مرحوم آيتاللّه كاشانى نيز در مورد حضرت امام مىگفتند كه تا ايشان هست، كارهايى خواهد كرد و تعبيرهاى ديگرى نظير اين موارد وجود داشت كه ما علما مىشنيديم. پس از فوت آيتاللّه بروجردى، شاه كارهايش را علنا و بىاعتنا به آقايان مراجع ديگر شروع كرد. وقتى آقايان علما دربارهى انجمنهاى ايالتى و ولايتى چيزى نوشته بودند، شاه در راديو، آقايان مراجع را با عناوين «جناب حجتالاسلام» مورد خطاب قرار داده بود. او اصلاً اهميتى به عناوين اين آقايان نمىداد، اين مطلب را خيلى كوچك مىگرفت، به خيالش در اين صورت روحانيت هم تمام مىشود. شاه فكر مىكرد با رحلت آيتاللّه بروجردى، ديگر فاتحهى حوزهها و طلاب خوانده شده است.
پس از فوت آيتاللّه بروجردى، حركت همهجانبه شد، علت اساسىاش اين بود كه رژيم علنا وارد صحنه شد و روحانيان، سياست اسلام را وارد كوچه و بازار و مدرسهها و حسينيهها و مساجد كرد. به همين علت، همه شم سياسى پيدا كرده بودند. اين در جامعه نه به صورت يك عبادت ساده و خشك، بلكه توأم با مسائل سياسى مطرح شده بود. اين حالت تا قبل از 15 خرداد در مردم وجود نداشت.
مبارزهى رژيم با روحانيان با استفاده از ترفندى موذيانه
رژيم شاه آشكارا با روحانيان يعنى مظهر اسلام، كارى نداشت، اما در باطن بسيار سرسخت بود و موذيانه مبارزه مىكرد. مىخواست با هر ترفندى كه شده، نهضت را از ريشه قطع كند. رژيم از هر چيزى كه پيش مىآمد، مىخواست استفاده كند و اساس جامعه را بكوبد، مثلاً در سال 1334 يا 1335، در روزنامه، عكسِ يكى از فضلاى حوزه علميه را چاپ كرده بودند، ايشان هنوز در قم تشريف دارند و خواص هم ايشان را مىشناسند. در عكس، ايشان در مدرسه فيضيه و كنارِ حوض آب نشسته بودند، تشتى جلويشان بود و توى آن عمامهشان را مىشستند، زير عكس هم نوشته بودند: «اينها مىخواهند رهبر فكرى جامعه باشند.»
البته ما هم مىگفتيم كه اگر مردم توجه داشته باشند، اين، كه عيب نيست، طلبه درسش را مىخواند، وقت هم كه مىشود، لباسش را مىشويد.
لزوم رهبرى حركات مردمى و مقايسه بين دو واقعه 15 خرداد و 16 شهريور از اين ديد
در 15 خرداد مردم بيدار شده و حركت عمومى در حال ظهور بود. ولى اين حركت بهرغم قوتها، ضعف هم داشت و آن نبود برنامهريزى بود. قيام ملت بايد توسط روحانيان برنامهريزى مىشد تا دشمن نتواند آن را سركوب كند، ولى فرصت اين كار نبود. مردم توى خيابانها ريخته و باجههاى تلفن را آتش زده بودند، شعار مىدادند و شيشه مىشكستند. اينجا بود كه من به نبود برنامهريزى قيام پى بردم، وقتى هم كشتار مردمى شروع شد، مردم فرار كردند.
در 16 شهريور 1357، حركت مردم با برنامهريزى دقيق شروع شد. مردم از ميدان امام حسين عليهالسلام تا ميدان آزادى راهپيمايى كردند. در آن روز، رهبرى اين حركت را شهيد بزرگوار آيتاللّه بهشتى برعهده داشت، البته كسان ديگرى هم بودند. تمام خيابانها و پشتبامها از نيروهاى انتظامى پر شده بود. در ميدان آزادى بالاى پشتبامها، مسلسل نصب كرده بودند. در آنجا دكتر بهشتى سخنرانى كردند و مردم را به آرامش دعوت كردند و به مردم گفتند: «از اينجا كه برگشتيد، ديگر شعار ندهيد. همينطور به خانههايتان برگرديد.» سپس اين شعار را همانجا ساختند و پشت بلندگو خواندند: «ما بتشكنيم، شيشه شكن نيستيم.» مردم هم شعار مىدادند و آرام به سمت خانههايشان برمىگشتند؛ يعنى اين حركت كاملاً رهبرى شد. البته مردم هم هوشيارى خوبى داشتند، هوشياريشان با 15 خرداد سال 1342 اصلاً قابل مقايسه نبود. مردم خيلى بيدار شده بودند.
علل توجه مردم به حضرت امام خمينى
در قم علما و فضلا به حضرت امام خمينى خيلى معتقد بودند. ايشان را به عنوان مجتهد و فقيه مىشناختند، ولى عموم مردم نسبت به ايشان شناختى نداشتند، شاگردان حضرت امام، مقام والاى ايشان را به مردم منتقل مىكردند، اين يكى از علل توجه مردم به حضرت امام بود.
اتفاق ديگرى كه سبب شناخت بيشتر مردم نسبت به حضرت امام شد، اين بود كه روزى امينى از طرف دولت مأمور شد كه خدمت حضرت امام برسد، حضرت امام نيز بىاعتنايى عجيبى به او كردند و اين بىاعتنايى در سطح جامعه منعكس شد.
عاملى ديگر در جهت شناخت و شناسايى بيشتر حضرت امام، كمك مراجع ديگر بود. پخش اطلاعيههاى حضرت امام با آن مطالب آتشينى كه داشتند، توسط ديگر مراجع، حركتى در جامعه به وجود مىآورد.
تبعيد حضرت امام به تركيه نيز موجب شد تا مردم بيشتر به ايشان توجه كنند و مخفيانه نزدش بروند.
هدف از تبعيد حضرت امام خمينى از تركيه به نجف
رژيم فكر مىكرد كه اگر امام را به نجف اشرف ببرد، موقعيت ايشان در نجف نزد آيات عظام مرحوم آيتاللّه حكيم، مرحوم آيتاللّه گلپايگانى و مرحوم آيتاللّه شاهرودى تضعيف مىشود. آنها مىخواستند حضرت امام را در نجف به مقام دوم در عالم اسلام تبديل كنند تا بدينوسيله از نفوذى كه در جامعه پيدا كرده بود، جلوگيرى كنند. از قضا كار برعكس شد. آقايان و مراجع نجف به هر توطئهاى توجه داشتند. آيتاللّه العظمى خويى وقتى شنيدند كه حضرت امام به نجف مىآيند، قبل از اينكه ايشان وارد خانه شوند، به خانه امام رفتند و از امام استقبال گرمى كردند. همان شب آيتاللّه حكيم و آيتاللّه شاهرودى به خانه حضرت امام رفتند.
حضرت امام به زودى درسشان را در نجف شروع كردند و فضلا هم پاى درس ايشان مىرفتند. امام از نظر فقاهت و درك مسائل و از نظر تقوا و راز و نياز و توسل به خداوند متعال، در نجف بسيار برجسته بودند. امام هر روز پس از درس به حرم مىرفتند. اين تعبد حضرت امام براى طلاب بسيار حايز اهميت بود. خلاصه امام روز به روز تجلّى بيشترى پيدا مىكردند، و در حقيقت بايد گفت كه رهبرى حضرت امام از نجف شروع شد.
ديدگاه مردم نسبت به اوضاع مملكت و شاه
ديد مردم نسبت به شاه اين بود كه مىگفتند شاه امريكايى است، اين معنى براى اكثر مردم مشخص شده بود. مردم مىديدند كه از نظر اقتصادى وضع كشور بسيار عقب است، راهسازى، پلسازى و كارهاى اساسى كه انجام نمىشد. روحانيان هم كه در همهجا نفوذ داشتند، در حسينيهها و مساجد مطالب را مىگفتند.
ترس شاه و ساواك از بيدارى فكرى ملّت
پس از اينكه آقاى مطهرى از زندان آزاد شدند، براى ديدن او، به خانهشان در خيابان رى رفتيم. ايشان نقل مىكردند كه: «اينها (ساواك) به من مىگفتند كه شما اسلام را به صورت فكر به خورد مردم مىدهيد و براى آنها بيان مىكنيد. شما دين و سياست را توأم كردهايد. اين خيانتى است كه به اسلام مىكنيد.»
در چند جا من نيز شاهد ترس رژيم از اين تفكر اسلامى بودهام؛ مثلاً وقتى من در مسجدى، در چهارراه كوكاكولا به منبر رفته بودم، ساواكيها مرا دستگير كردند، آنها مىگفتند كه شما اسلام را به صورت مكتب و تفكر عرضه مىكنيد، من هم مىگفتم كه ما آيات قرآن را معنى مىكنيم. خلاصه رژيم و شاه نمىخواستند كه اين به صورت فكر و يك مكتب در مملكت مطرح شود.
از زمان ائمه عليهالسلام و بعد از غيبت ولىعصر ـ روحى فداه ـ ، كتابهايى كه علما يكى بعد از ديگرى نوشتند، همه پيرامون مكتب اسلام بود. اين سفرهاى بود كه از زمان ائمه عليهالسلام تاكنون پهن بود و از آن، تا زمان حضرت امام خمينى استفاده نشده بود.
علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ قم(دفتر اول)، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1388
تعداد بازدید: 7109