حسين شريعتمدارى، سال 1326 در دماوند متولد شد. وى فارغالتحصيل رشته ميكروبيولوژى، از دانشكده پزشكى دانشگاه تهران است.
ايشان در دوران دانشجويى، كنار شهيدان بزرگوارى چون: آيتاللّه سعيدى، استاد مطهرى، دكتر باهنر و برخى از عزيزان ديگر، به ترويج و گسترش فرهنگ اسلامى و تبليغ ديدگاهها و نظريههاى حضرت امام مىپرداخت و در مبارزههاى اسلامى، عليه نظام ستمشاهى فعاليت فراوانى داشت.
شريعتمدارى در 1354 از سوى ساواك دستگير و در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى، همراه با ساير زندانيان سياسى از زندان آزاد شد.
وى پس از پيروزى انقلاب اسلامى، در نهادهاى مختلف انقلابى و عرصههاى مبارزاتى، حضور مستمر داشت و ضمن حضور در جبهههاى دفاع مقدس، يكبار نيز به سختى مجروح گرديد.
حسين شريعتمدارى يكى از مسئولين دفتر سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و نيز عضو شوراى سياستگذارى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، منتخب مقام معظم رهبرى بوده است. وى در دى ماه 1372 به سمت سرپرست مؤسسه كيهان منصوب شد.
انعكاس قيام 15 خرداد در تهران
مردم با شنيدن خبر دستگيرى حضرت امام در سال 42، به خيابانها ريختند. من آن زمان در دبيرستان صفوى تهران، سال اول ـ دوم را مىگذراندم. آن روزها مدارس نيز چندان داير نبود. به ياد دارم حدود ساعت 10 ـ 11 صبح، به همراه بچهها وارد يكى از دستههاى سينهزنى شديم، كه از حوالى ميدان قيام (شاه سابق) به طرف خيابان مولوى، پيش مىرفت. مسير حركت تا خيابان سيروس و از آنجا تا ميدان ارك ادامه داشت. جمعيتهاى مختلف نيز از هر سو مىآمدند و در اين ميدان جمع مىشدند. صحبت از دستگيرى آقا بود و شايع شده بود كه مىخواهند ايشان را شهيد كنند. همه در هيجان بودند و شور و حال عجيبى داشتند و در حالى كه برخى گريه مىكردند، فرياد «يا مرگ يا خمينى» در فضا پيچيده مىشد. عدهاى به مغازههاى فروش آلات موسيقى حمله مىكردند كه به «بنگاههاى شادمانى» معروف بود؛ درهاى چوبى را شكسته و وسايل آن مغازهها را بيرون مىريختند. مغازهها عمدتا براى يهوديها بود. يهودىها اين وسايل را همراه با مطربها به مجالس خاص آن روزها مىفرستادند. دَرِ يكى از مغازههاى مشروبفروشى هم به وسيله جمعيت شكسته شد و مردم شيشههاى شراب را بيرون ريختند. كمكم تعداد جمعيت در ميدان ارك زياد مىشد. حالت عجيبى بود. هر كس كه وارد جمعيت مىشد ديگر بيرون نمىآمد.
به تعداد نيروهاى نظامى در اطراف جمعيت نيز افزوده مىشد. ناگهان جمعيت به طرف ايستگاه راديو، حركت كرد. عدهاى وارد ايستگاه شدند. كمى بعد، صداى تيراندازى شروع شد. چند نفرى را ديديم كه به روى زمين مىافتادند. شعارها همچنان ادامه داشت. فرياد «يا محمدا»، «يا مرگ يا خمينى»، «يا امام حسين عليهالسلام» و «يا اباعبداللّه» از هر سو شنيده مىشد. ماشينهاى نظامى و مأمورهايى كه روى آن ايستاده بودند دَرِ يكطرف ميدان ارك راه بستند. كمكم حركت جمعيت به طرف ايستگاه كند شد. افرادى كه از داخل ساختمان بيرون مىآمدند، شاهد به شهادت رسيدن عده زيادى بودند. بعد از يك ساعت، به همراه جمعيتى كه تقريبا پراكنده شده بودند، به طرف بازار حركت كرديم. صداى تيراندازى همچنان شنيده مىشد. اجساد در انتهاى ميدانى كه به خيابان بوذرجمهرى وصل مىشد، به روى زمين افتاده بودند.
بعدازظهر به خانه رسيديم. خيابانها خلوت شده بود. آن روز همه در عزا بودند و گريه مىكردند و صحبت از شهادت عده زيادى بود كه در باقرآباد ورامين كفنپوش به اعتراض برخاسته بودند. آن شب (شب شانزدهم خرداد) حكومت نظامى اعلام شد. البته مردم در كوچه و خيابان در تردد بودند. ما هم به سمت ميدان خراسان رفتيم. نيروهاى نظامى در خيابانهاى اصلى مستقر بودند و مردم به يكديگر خبر مىدادند كه: از فردا كسى حق بيرون آمدن از خانهاش را ندارد.
صبح روز شانزدهم، با تعدادى از بچههاى محل، به خيابانها رفتيم، اما از اجتماع مردم خبرى نبود. برگشتيم و حدود ساعت ده، دوباره وارد خيابان شديم. اطراف خيابان رى، نزديك بستنىفروشى اكبر مشتى معروف، چند نفرى جمع شده بودند. ما نيز به آنها پيوستيم. حركتمان تا سه راه «امينحضور» ادامه داشت؛ اما با تيراندازى مأمورينى كه از چهارراه سرچشمه مىآمدند، جمعيت متفرق شد.
آنچه در تمامى اين حوادث، آشكارا ديده مىشد، ابراز كينه و تنفر عميق به رژيم شاه و نيز شخص «شاه» بود؛ در ميان خانوادهها نيز حمايت از رژيم، نوعى «ارزش منفى» تلقى مىشد.
مردم و خانوادهها با آنكه شهيد داده و عزادار بودند، هرگز ناراحت نبودند كه فرزندانشان در اين راه قدم گذاشتهاند، بلكه به آن بها مىدادند و مدام به شاه و اعوان و انصارش، لعن و نفرين مىفرستادند.
مرجعيت امام
بحث مرجعيت امام در ميان مساجد و هيئتها، از همان روزهاى نخست رحلت آيتاللّه بروجردى در ميان مردمى كه به عزادارى و سينهزنى مىپرداختند، مطرح شد. در روزهاى قيام 15 خرداد، براى من كه جوانى كمسن و سال بودم، امام به عنوان مرجع تقليد، كاملاً شناخته شده بود، چه رسد براى آنها كه در عرصه بودند. بنابراين شورش و اعتراض مردم به رژيم، انگيزهاى مذهبى و كارى حسينى بود.
«قيام حسينى» هدفدار و پرنتيجه
عدهاى قيام 15 خرداد را «كور» مىخواندند و مىگفتند: مردم فقط با احساسشان و بدون هدف و انگيزه، بيرون آمدند، بعد هم مغلوب شدند و نظام همچنان بر اريكه قدرت استوار ماند. در حالى كه برعكس، انگيزههاى دينى بسيار محكمتر از انگيزههاى انقلابى است. اگر به موفق بودن يك قيام، تنها از اين زاويه نگاه كنيم كه بايد در همان نقطه آغاز به پيروزى برسد، شايد بتوان گفت كه «15 خرداد» قيام موفقى نبوده است. اما اين بينش را نه عقل قبول مىكند و نه با واقعيتهاى كنونى امروزه تطابق دارد.
نمونه اوج چنين قيامهايى، «قيام حضرت اباعبداللّه الحسين عليهالسلام» است. آيا مىشود، شهادت امام حسين عليهالسلام، ياران و خاندانش را بىهدف و بىنتيجه تلقى كرد؟ احتمالاً مهمترين علت چنين طرز تفكّرى، اين است كه عدهاى «انگيزههاى انقلابى» را خارج از «انگيزههاى مذهبى» تلقى مىكنند. آنان فرمول خاصى براى مبارزه دارند كه هر كس از آن سرپيچى كند وى را خارج از بستر مبارزه مىدانند. بنابراين قيام 15 خرداد براى چنين افرادى، خارج از مبانى ترسيم شده آن بستر اتفاق افتاده بود و اصطلاحا منطبق با پيشفرضهاى آنان نبود؛ درست مانند زمانى كه در سال 57 در زندان با سران و رهبران ضدانقلابى روبهرو مىشديم و آنها شهادت مردم را در 17 شهريور، حركتى كور مىخواندند و غالبا كارها را تمام شده مىانگاشتند. در حالى كه امروزه با رويدادهاى مختلف، ديگر نيازى به تحليل چنين موضوعاتى نيست. همه شاهد بوديم، قيام 15 خرداد در نهايت به پيروزى انقلاب اسلامى انجاميد و آنچه در 22 بهمن 57 اتفاق افتاد، برخاسته از انگيزههاى مذهبى [مردم مسلمان] بود.
كفرستيزى و ظلمستيزى، برخلاف نظر آنان كه معتقدند: «اسلام علم مبارزه ندارد» از ويژگىهاى جدانشدنى اسلام است؛ «اين» را چه با مراجعه به متون و چه با مراجعه به تاريخ اسلام كاملاً مىتوان دريافت. از يك سو قيام 15 خرداد فراتر از [گروه] و طبقه [خاصى ]بود؛ زيرا با باورهاى اسلامى مردم كه فراتر از طبقات بود، سر و كار داشت و همه اقشار خود را به آن نزديك و ماجراى آن را ماجراى خود مىديدند. هدف قيام «تحقق اسلام» است و چه هدفى بالاتر از اين در مقابل افرادى كه قيام 15 خرداد را «بىهدف» جلوه مىدادند.
بهار سال 43 به همراه گروهى از بچههاى هيئت و مسجد، تصميم گرفتيم به ديدن حضرت امام برويم. آن زمان به دلايلى در دماوند زندگى مىكرديم و شرايط مادى چندان خوبى هم نداشتيم. كرايه سفر هر نفر به قم، به اضافه شام، ناهار و صبحانه «بيست تومان» بود. چند نفر از دوستانم به هر ترتيبى اين پول را تهيه كردند و خاطرم هست پدر مرحومم در اين [خصوص پيشدستى] كرد، مرا صدا زد و گفت: بچههاى هيئت مىخواهند به ديدن امام بروند، تو نمىخواهى بروى؟ گفتم: چرا! خيلى دوست دارم. او هم پول سفر مرا داد. با اتوبوسى كه حامل دانشآموزان و عدهاى از بزرگترها بود به سمت قم حركت كرديم. فرداى آن روز براى زيارت آقا راه افتاديم. از جمعيتى كه چند كوچه قبل از منزل امام، گرد آمده بودند، گذشتيم و وارد حياط منزل ايشان شديم. امام در اتاقى كه پنجرهاى رو به حياط داشت، نشسته بودند. جمعيت داخل حيات، خيلى متراكمتر از بيرون بود. مردم به نزديك پنجره مىآمدند و دست مبارك امام را كه از پنجره بيرون بود مىبوسيدند و كنار مىرفتند. عدهاى از آقايان مدام اعلام مىكردند كسانى كه زيارت كردند، بيرون بروند تا ديگران بيايند؛ اما كمتر كسى از حياط خارج مىشد. شور و حال عجيبى در آن جمع بود. وقتى چشمم به جمال مبارك حضرت امام افتاد، حال عجيبى پيدا كردم. به تمام دوستانم نيز همين حالت دست داد. وقتى دست مبارك امام را بوسيدم، پيشنماز هيئت كه به داخل اتاق رفته بود، از پنجره اشاره كرد كه من هم وارد اتاق شوم. موهبت بزرگى براى من بود. با خوشحالى از راهرو كوچكى گذشتم و به داخل رفتم. علما اطراف امام را گرفته بودند. اتاق به نسبت بزرگ و مملو از جمعيت بود. عمدتا علمايى بودند كه از بلاد ديگر آمده بودند. من نيز در كنار پيشنمازمان در فاصله كمى از امام نشستم. براى پذيرايى از مهمانان در استكانهاى كمر باريك چاى آوردند؛ منتهى جمعيت آنقدر زياد بود كه به همه نمىرسيد. من همينطور كه نگاهم به استكان چاى امام بود كه ميل مىفرمودند، چند صلوات نذر كردم كه حضرت امام همه چاى را نخورند. اتفاقا همينطور هم شد. من هم هيچ ملاحظهاى نكردم و سريع بقيه چاى ايشان را نوشيدم و بعد متوجه شدم كه خيلىها در فكر اين كار بودند.
حساسيت رژيم به امام
در زندانهاى رژيم طاغوت، بيشترين حساسيت، متمركز بر ارتباط با حضرت امام بود و افرادى را پيدا كردند كه به شكلى با ايشان مرتبطند؛ براى بازجوها معمولاً هر سرنخى كه متهم را به تعبير آنان «با جريان نهضت» مرتبط مىساخت، به شدت تعقيب مىشد. حتى عدهاى، فقط به اين دليل كه از نجف به زيارت حضرت امام آمده بودند، بازداشت شده بودند؛ در حالى كه هيچ مدرك ديگرى از آنان نداشتند.
معمولاً اولين سؤالى هم كه از زندانى مىشد، اين بود كه مقلد چه كسى است؟ و فقط «تقليد از امام» جرم بزرگى به حساب مىآمد و حتما تعزيرات و سختيهاى فراوانى، براى آن فرد در نظر گرفته مىشد. گروهى از بازجوها تلاش مىكردند تا اعتقاد به امام را در ذهن زندانيان خدشهدار كنند. كسانى كه رسالههاى امام را پخش كرده و يا به همراه داشتند نيز، بازداشت مىشدند. بنابراين برخى مجبور مىشدند از بقيه علما به عنوان مرجع تقليد خود نام ببرند.
بعد از انقلاب، برخى از گروهها تغيير موضع دادند و به انقلاب پيوستند؛ بسيارى نيز در عقايد پيشين خود باقى ماندند و به طورى كه مشاهده كرديم، در مقابل انقلاب ايستادند و دست به رفتارهاى خصمانه زدند و در نهايت كارشان به آنجا رسيد كه امروزه ديگر نامى از آثارشان باقى نماند.
بعضى از گروههايى كه قبل از پيروزى، ادعاى همراهى با مردم و اسلام داشتند، بعد از آن، زمينه بروز اختلاف عملكردهايشان با اسلام فرا رسيد و چون نتوانستند در مسير انقلاب دوام آورند، با مرزبنديهاى بعدى، از صحنه خارج شدند.
براى رژيم، مقابله رو در رو و بىنقاب [با انقلاب] حتى بعد از قيام 15 خرداد ممكن نبود؛ از اينرو سعى مىكرد خود را معتقد و مسلمانان انقلابى را به دور از بينش اسلامى، فريبخورده و در پيوند با ارتجاع سرخ و سياه معرفى كند. بنابراين رژيم سعى داشت جريانهاى موازى را ـ كه ظاهرى اسلامى داشت ـ تقويت كند. مانند «انجمن حجتيه» كه بخش كفر و ظلمستيزى در اعتقاداتشان سست بود. همچنين مىخواست مبارزينى كه انگيزههاى كاملاً اسلامى داشته و به عنوان تكليف شرعى قصد داشتند با دشمن مقابله كنند از مسير اصلى ـ كه همان مسير ترسيم شده از سوى امام بود ـ منحرف سازند. نسبت انجمن حجتيه با اسلام ناب، نسبت سراب به آب بود. سراب نيز تشنه را به سوى خود مىكشد، اما آنچه او را سيراب مىكند، ماهيت آب است كه حجتيه تنها ظاهر اسلام، نه محتواى آن را داشت. بنابراين گروهى به سوى اين سراب كشيده مىشدند و سپس چون افراد گمراه و سردرگم در بيابان، واخورده و دلزده باز مىگشتند. انجمن حجتيه، نيروهاى مستعد ورود به رگههاى مبارزه را از مسير اصلى بيرون مىكشيد. اين خطر بالقوه هميشه براى رژيم وجود داشت كه هر مسلمانى، مىتواند روزى به اسلام اصيل رجوع كند؛ از اينرو هميشه با مسلمين درگير و از راههاى مختلف با اسلام مبارزه مىكرد، از جمله: «ساختن كاخ جوانان» و پر كردن اوقات خالى جوانان از اين راه، همچنين «بازگذاشتن دست تئوريسينها و كمونيستها» كه به نوعى با اسلام مقابله مستقيم داشتند. رژيم چون نمىخواست كه اين مقابله به نام خودش تمام شود، از آنان كه گاه از اساتيد دانشگاه بودند، استفاده مىكرد. «راه دادن تئوريسينها در كانونهاى فرهنگى» از جمله كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان و روزنامهها و همچنين مسئوليتهايى كه رژيم، به جعفريان و يا ماركسيستها در صدا و سيما مىداد، از اين موارد بود. اگرچه آنها انتقادهايى به تغيير روشهاى اقتصادى حكومت داشتند، اما ابعاد ضداسلامى و مقابله آنان با توحيد، براى اهداف رژيم ايدئال بود. موضوع مسلمان بودن، آنقدر براى استكبار جهانى مهم بود كه حتى با پناهندگى عدهاى از فراريان ايرانى ـ بعد از انقلاب ـ به امريكا مخالفت شد. زيرا نگران بودند كه مبادا اين افراد دوباره به پيشينه اسلاميشان بازگردند. با اين همه رژيم كاملاً سعى داشت در مقابله رودررو و مستقيم با اسلام قرار نگيرد و تا حد ممكن از روشهاى خود استفاده كند، چرا كه حساسيتها برانگيخته مىشد. اما اين مانند يك بام و دو هوا بود و سرانجام در بنبستهايى قرار مىگرفت كه گاه، ناگهان پرده از پنهانكاريها برداشته و آشكارا وارد ميدان مىشد. مانند زمانى كه در زندان از عقايد اسلامى، نماز يا تقليد سؤال مىشد. زيرا مقلد امام بودن، جرم بسيار سنگينى محسوب مىشد.
رژيم از نام امام وحشت داشت. در آن زمان رسم بود اگر نام امام برده مىشد، سه صلوات بلند با شكلى خاص مىفرستادند. برخى بزرگواران مانند مرحوم آيتاللّه سعيدى و شهيد محلاتى، پس از سخنرانى و يا در صحبتهاى بين دو نماز حتما از حضرت امام به اسم ياد مىكردند و اينگونه مجالسبه شدت از سوى رژيم كنترل مىشد.
شگرد ديگر رژيم اين بود كه آدرس نادرست از دشمن مىداد، تا به اين وسيله دشمنان خود را خارج از بستر انقلابيون مسلمان، جلوه دهد. به اعتقاد من، انفجار بمب در خانه بعضى ملىگراها و پيروان نهضتهاى مختلف، از اين قبيل بود و اذهان عمومى را به سوى «خطر ماركسيسم» رهنمون مىكرد. از سوى ديگر، رژيم با اينگونه فضاسازيهايى كه بيشتر در دانشگاه و زندانها به وجود مىآورد، گويا تنفس نيروهاى مسلمان انقلابى را مشكل مىساخت و آنها را دچار نوعى يأس و سردرگمى مىكرد. اما از يك سو نيز با مشكل رسانههاى خود روبهرو بود كه بعد از ورود بىنقاب شاه در مقابله با اسلام و ضديت با روحانيت تابلو دار شده بودند، رسانهاى كه به دشمنى با اسلام معروف شده است، نمىتواند حرفهاى درستى براى مردم داشته باشد. در مقابل اين رسانهها، رسانههاى مردمى كه همان محافل نيروهاى مسلمان ـ هيئتها و مجامع مذهبى ـ بود، سخن انقلاب را به همهجا مىرساند. اگر مسئلهاى در حوزه علميه مطرح مىشد، عدهاى از روحانيان به همهجاى مملكت مىرفتند تا آن را به گوش تمامى مردم برسانند. تقريبا هيچ دهكورهاى پيدا نمىشد كه حداقل يك روحانى به آنجا نرفته باشد. بنابراين شاه براى مقابله با اين رسانه قوى مردمى، سپاه دانش را تشكيل داد كه بايد به طور مفصل، بررسى شود.
تبليغات رژيم
رژيم براى ضربه زدن به مبارزين، از شگرد مشابهسازى نيز استفاده مىكرد. حركت مسلمانان را به اتحاد ارتجاع سرخ و سياه نسبت مىداد، تا از اين راه نفرت عمومى كه پيرامون جريانهاى ماركسيستى و الحادى و بهخصوص حزب توده به وجود آمده بود را به گونهاى، دامنگير حركت مبارزين مسلمان كند.
حتى بعد از پيروزى انقلاب كه مردم مسلمان به مقابله با روشهاى امپرياليستى و ماركسيستى برخاسته بودند، ماركسيستها شايع مىكردند كه اين اختلاف از سوى خود جمهورى اسلامى نيست، بلكه اعضايى چون انجمن حجتيه كه در نظام رسوخ كردهاند با ما درگيرند. از طرفى، انجمن حجتيه، ظلمستيزى و ابعادى از انقلاب اسلامى را كه قبول نداشتند، به حضور بعضى تودهاىها در سيستم نظام، نسبت مىدادند.
دستآوردهاى 15 خرداد
بطور خلاصه دستآوردهاى 15 خرداد را مىتوان در چند محور بررسى كرد. با اينكه بسيار گسترده است، اما:
آب دريا را اگر نتوان كشيدهم به قدر تشنگى بايد چشيد
نخستين دستآورد: ارائه چهره اسلام ناب بود و روشن شدن بُعد كفر و ظلمستيزى آن كه در گذشته به آن غفلت شده بود. زيرا بينش اسلامى قبلاً در ميان مردم وجود داشت و مردم با ايدئولوژى انقلاب كه همانا ايدئولوژى اسلامى بود، آشنا بودند.
براى مثال در انقلاب اكتبر، ماركسيسم به عنوان ايدئولوژى انقلاب، همراه با انقلابيون وارد شد. مردم روسيه تزارى شناخت چندانى از بينش تازه از راه رسيده انقلاب نداشتند، اما مردم با نمودار شدن اسلام ناب محمدى صلواتالله عليه در تمامى مراحل انقلاب، از 15 خرداد تا 22 بهمن 57 شباهتهاى بسيارى با وقايع صدر اسلام مىديدند و كاملاً با آن آشنا بودند.
مردم نداى امام را در درون خودشان آشنا مىيافتند. به قول استاد شهيد مطهرى: «مردم براى نداى حضرت امام كانون جاذبهاى در درون خودشان داشتند.» زدودن غبار غفلت كه در ساليان دراز، به دليل تحريف، بدعت، تحجر و بدانديشى بر چهره پاك اسلام افتاده بود، يكى از اصلىترين جرقههاى 15 خرداد بود و از آن به بعد، بُعد ظلم و كفرستيزى جزء جدايىناپذير اسلام براى مردم شناخته شد.
«آميختگى دين و سياست» يكى ديگر از دستآوردهاى قيام 15 خرداد بود. به ياد مىآورم بعد از انقلاب، در كتاب يكى از دشمنان انقلاب، خواندم: «وقتى ما از جدايى دين و سياست مىگوييم، مقصودمان اين نيست كه دين در جايى براى خودش باشد و سياست در جايى ديگر، بلكه مقصود آن است كه دين، به ميل خودش خودكشى كند و اين نكته را كسى جز [امام] خمينى متوجه نشد.»
آميختگى دين و سياست
منظور از آميختگى دين و سياست اين نيست كه دين، يك مقوله باشد و سياست مقولهاى ديگر كه حال بايد اين دو با هم تلفيق شوند؛ بلكه بعد از قيام 15 خرداد، آن بُعد از دين كه دخالت در امور سياسى را داراست و تا آن روز با طرفندهايى آن را پوشانده بودند، آشكار شد. به گونهاى كه بعد از آن، سخن گفتن از دين بدون دخالت در مسايل سياسى، نامفهوم بود. به عبارت ديگر كسانى كه از مسايل سياسى دم مىزدند بدون اينكه جايگاه دين را در آن مشخص كنند، كالايشان خريدار نداشت. امام دين و سياست را عين يكديگر معرفى كردند. بعد از قيام 15 خرداد، هر فرد مسلمانى حتما مىبايست با رژيم شاه نيز دشمن باشد و دمزدن از اسلام، بدون مخالفت و مبارزه با رژيم، مورد قبول نبود. راه سازشكاران به بنبست رسيد و ديگر نمىشد هم چهره اسلامى را حفظ و هم با رژيم به نوعى سازش كرد و يا دستكم سكوت اختيار كرد. زيرا سكوت نيز جرم محسوب مىشد.
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميانتا سيه روى شود هر كه دروغش باشد
اين ديدگاه كهنه و قديمى كه عيسى به دين خود و موسى به دين خود، مانند دژى بود كه در 15 خرداد ترك خورد و به تدريج شكاف برداشت و در 22 بهمن 57 فرو پاشيد.
چهره ضداسلامى شاه آشكار شده بود و رژيم ديگر نمىتوانست دم از اسلام بزند. حتى كشورها و حكومتهاى سازشكار ديگر هم كه نام اسلام را يدك مىكشيدند، با چهره امريكايى و غربى خود نمىتوانستند از اسلامدوستى دم بزنند. بهخصوص بعد از فاش شدن چهره بىنقاب و ضداسلامى امريكا در عرصه كارزار با اسلام، ديگر هيچ توجيهى براى همپيمانى با او قابل قبول نبود و همين باعث تناقضهايى بين ملتهاى مسلمان و دولتشان شد، نظير آنچه در الجزاير و مصر و لبنان پيش آمد.
يكى ديگر از آثار آميختگى دين و سياست پس از واقعه 15 خرداد، گشوده شدن بستر مبارزه براى نيروهاى مسلمان بود؛ بهخصوص جوانانى كه مبارزه با ظلم و ستم از فطرت پاكشان برمىخاست. اما به جز عدهاى خاص كه با حوزهها در ارتباط بودند و با اسلام ناب آشنايى داشتند، توده مردم چارچوب و بستر خاصى براى مبارزه نمىشناختند.
بنابراين به جرئت مىتوان گفت تمام حركتهاى اسلامى از اين نقطه (قيام 15 خرداد) پاگرفت. از سوى ديگر، وجود امام به عنوان الگوى مبارزهها به مردم «اميد» مىبخشيد.
امام به عنوان رهبر به مردم معرفى شد و بعد از آن در تمامى حركتها و مبارزههاى اسلامى نام امام مطرح بود. حتى منافقين نيز براى جذب اعضا از امام نام مىبردند و يا نظر امام را در فلان مورد جويا مىشدند.
نهضتهاى سياسى ديگر
آن دسته از جريانهاى سياسى كه دم از اسلام مىزد اما نمىخواست اسلام را وارد مبارزه كند، مانند نهضت آزادى، بر اين باور بود كه نيروهاى مبارز هم مىتوانند مسلمان باشند؛ اما براى امور سياسى و مذهبى به معيارهاى جداگانه معتقد بود و حركت براساس موازين اسلامى در كارشان ديده نمىشد. اين به نظر من تفاوتى با ديدگاههاى غرب نداشت كه [از سوى ايشان] نيز ترغيب مىشد.
براى مثال آقاى بازرگان، در كتاب راه طى شده با عنوان: راه انبياء، راه بشر؛ راه انبياء را راهى معرفى نمود كه خود بشر پيموده است؛ امّا انبياء از كانون وحى هدايت مىشدند و بشر با علم و افت و خيزهاى دنيا به آن مقام مىرسد. اين كتاب كه بعدها براى سازمان منافقين، يكى از كتابهاى مرجع شناخته شد و تمام اعضا موظف به خواندن آن شدند، در مقدمه و جلد اول كتاب فلسفه و روش رئاليسم اثر استاد مطهرى، نقد گرديد. كتاب راه طى شده نيز كمكم براى اعضاى سازمان منافقين، اين سؤال را پيش آورد كه اگر راهى كه انبياء رفتند، همان راهى است كه بشر خودش هم طى مىكند، پس ديگر جاى وحى كجاست؟! بنابراين از همينجا حركتالحادى در سازمان آغاز شد. نهضت آزادى به معيارهاى مسايل سياسى، تنها رنگ و بوى اسلامى مىداد؛ به روايتى ديگر معيارهاى خود را با برخى قوانين اسلامى مونتاژ مىكرد.
بعد از پيروزى انقلاب، آقاى بازرگان در كتاب بازيابى ارزشها مىگويد: يكى از اختلافات من با حضرت امام اين بود كه من پيشنهاد مىكردم كه در حكومت تكيه بر اسلام نكنيم؛ چون در اين صورت همه جهان را در مقابل خودمان خواهيم ديد.
ملىگراها اصولاً از ابتدا هم تأكيدى بر اسلام نداشتند و به قول حضرت امام: «ملىگرايى خودش مخالف اسلام است». ملىگرايى به معنى اصالت دادن به مليّت است. يعنى حرف آخر را مليت مىزند، آن هم مليتى كه قابل تفكيك است. (اين دقيقا در تعارض با اسلام قرار دارد.)
بيشتر اين گروهها بعد از انقلاب در تعارض با اسلام قرار گرفتند.
علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ تهران، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1387
تعداد بازدید: 4686