ادب و هنر

شعر‌های پانزده خرداد




انتظار


از غم  دوست  در  اين ميكده فرياد  كشم
دادرس نيست كه در هجر رُخش داد كشم
داد و بيداد كه در محفل ما، رندي نيست             كه بَرش  شكوه برم ،‌ داد ز  بيداد  كشم
شاديم  داد ،  غمم داد و  جفا داد  و  وفا               با  صفا   منّت آنرا  كه به من  داد  كشم
عاشقم ، عاشق  روي تو ، نه چيز  دگري                بار هجران  و  وصالت به دل  شاد   كشم
در غمت اي گل وحشيِ  من اي خسرو من              جور  مجنون ببرم ، تيشة  فرهاد  كشم
مُردم از زندگي بي تو كه با من هستي                     طرفه سرّي است كه بايد بَرِ اُستاد  كشم
سالها  مي‌گذرد ،  حادثه‌ها  مي‌آيد
انتظار   فرج  از  نيمه ‌خُرداد  كشم


شعرهاي 15 خرداد

٭ مرتضی نوربخش

اشاره
 نيمه خرداد ماه هزار و سيصد و چهل و دو سرآغاز شكوفايي ملت بزرگ ايران به رهبري آزاده‌اي بي‌بديل و آگاه به مسايل زمان حضرت امام خميني رحمه‌الله عليه است. امامي كه با استمرار حركت خليل‌گونه‌اش بت‌هاي ترس و وحشت را شكست و در بيست و دوم بهمن هزار و سيصد و پنجاه و هفت به ياري اُمتش تومار سياه ستمشاهي را درهم پيچيد تا آفتاب آزادي و عدالت بر گوشه گوشة اين خاك پهناور بتابد و عصرها و نسل‌هايي را كه در راه‌اند در پناه مهرباني خود بگيرد.
در اين رهگذر، قلم‌ها نيز چون قدم‌ها به ياري امامشان شتافتند اما به جهت شرايط حاكم بر زمان و خفقان موجود در آن دوران كه امكان انتشار هرگونه سخن حق را از صاحبان انديشه و قلم سلب كرده بود، منابعي كه بتوان شعرهاي مربوط به قيام پانزده خرداد را به دست آورد براي راقم اين سطور غيرممكن بود، لذا مي‌بايست جرايد و مجموعه‌هايي را مورد تحقيق و مداقه قرار داد كه در سال‌هاي آغازين پيروزي انقلاب اسلامي انتشار يافته بودند، امّا نتيجة كار:
صرف‌نظر از فقر منابع، با بررسي‌اي كه از آثار بدست آمده به عمل آمد تعداد شعرهايي كه اختصاصاً براي واقعة پانزده خرداد سروده شده باشد كم و غالب آثار ملهم از آن روز بزرگ بود، يا گاهي تنها اشارتي داشت، مانند اين بيت از قصيدة «امام راستان» دكتر سيدعلي موسوي گرمارودي كه در بحر رمل مثمن محذوف سروده شده است «گفته بودي همرهانم خفته در گهواره‌اند / من يكي ز آن خفتگان با تونك بر كرده سر» كه تلميحي است از سخن امام راحل در خرداد چهل‌ودو كه فرموده بودند «همراهان من در گهواره‌ها خوابيده‌اند»، يا مجموعه‌هايي كه از خاطرات مبارزان آن سال‌ها بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به چاپ رسيد. گاهي بيت‌هايي نيز در ادامة خاطرات كه سراينده خود آن مبارزان بودند به چشم مي‌خورد كه آن هم اغلب به دليل عدم رعايت اصول بديهي شعر قابل آوردن در اين مجموعه نبود.
بنابراين، به غير از آثار گرانسنگي كه زيب اين دفتر گرديد، در گزينش برخي شعرها سعي شد كارهايي انتخاب شود كه ضمن نزديكي به قيام پانزده خرداد با معيارهاي يك شعر خوب نيز تا حدودي قرابت داشته باشد كه چه بسا اگر سختگيري بيشتري اعمال مي‌شد قطعات ديگري از گردونة انتخاب فرو مي‌ريخت و امكان فراهم آمدن اين وجيزه با شكل حاضر نبود.
شايد در فرصتي كلان‌تر بتوان با فراخواني، از اهالي شعر و ادبيات آثار ديگري را به دست آورد يا از آنان درخواست كرد وقايع آن قيام تاريخي را در شعرهايشان به تصوير بكشند، شعرهايي كه از حيث تكنيك و محتوا آثاري درخور باشند.


مقدمه
در دهه چهل به خاطر يقظه و بيداري‌اي كه با قيام 15 خرداد پديد آمد و به عبارتي ترس مردم از رژيم فرو ريخت شعر رمانتيك و سياه‌ دهه سي در اين دهه خواسته يا ناخواسته تبديل به شعر مبارزه جو شد. اما عاري از صراحت لحن.
مانند شعر «آبي، خاكستري، سياه» حميد مصدق در قالب نیمايي كه در سال 1344 سروده شد و در آن دهه ورد زبان خاص و عام و شعار دانشجويان در تظاهرات سياسي بود كه:
تو اگر برخيزيّ!
من اگر برخيزم
همه بر مي‌خيزند.
تو اگر بنشيني!
من اگر بنشينم،
چه كسي برخيزد؟
چه كسي با دشمن بستيزد؟
چه كسي پنجه در پنجة هر دشمن درآويزد؟
دشت‌ها نام تو را مي‌گويند
كوه‌ها شعر مرا مي‌خوانند
كوه بايد شد و ماند
رود بايد شد و رفت
دشت بايد شد و خواند.
يا شعر «حماسة آرش» مهرداد اوستا كه چهار پاره‌اي است با اين شروع:
بيابان در بيابان دشت در دشت
بلا بود و بلا خون بود و خون بود
ز وادي‌ها به وادي‌ها روانه
هواي و هم خيز و آبگون بود
يا شعرهاي مهدي اخوان ثالث «م اميد» كه لحني حماسي داشت و…
خلاصه اينكه در دهه 50 تا سال 57 نيز قبل از پيروزي انقلاب اسلامي شعرهاي چاپ شده زبان ايما و اشاره داشت، اما شعرهايي كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به چاپ رسيد و به نظر مي‌رسد قبل از انقلاب سروده شده باشد كه صراحت لحن در آن به درستي آشكار است شعري است از مرحوم غلامرضا قدسي با شروع:
ثنايت اي مهین فرزانه رهبر
سخن را مي‌افزايد شوكت و فر
………………………..
ز ديده رفتي و در دل نشستي
شدي  تبعيد   اگر  مانند  بوذر
……………………………
از اين گلشن نسيم‌آسا چه رفتي
بپرس اين باغ را آمد چه برسر
تو را هر ذره اين پاسخ بگويد
كه داد از جور اين شاه ستمگر
اينك، گذرا، و موضوعي مروري داريم به شعرهايي كه در رابطه با قيام 15 خرداد سروده شده است.
1ـ محوريت امام، خفقان شديد، سكوت، بيداري مردم، شروع انقلاب از قم و تبعيد امام به روايت ابياتي چون:
قم فا نذر گفت از قم تا رهاند خلق را
چون سراپا نور حق بر اين خراب‌آباد بود
«عباس اسدي «صبا»»
خوني كه در فيضيه بر خاك وطن ريخت
چون چشمه‌اي جوشيد و بر دشت و دمن ريخت
«ضياءالدين ترابي»
خورشيد تبعيدي به زندان افق بود
شب در هجوم بال خفاشان قرق بود

جز لاله‌هاي خون در آن مسلخ نمي‌رست
در ناي‌ها حتي گل آوخ نمي‌رست
«سيدحسن حسيني»
شكفت از دل شب مهر نيمة خرداد
برآمد از شب و مهر اميدواران بود
«سپيده كاشاني»
سخن ز لعل گهرآفرين پيرمراد
فروغ زندگي از نو به ملك هستي داد
كه انقلاب جهانگير ما تراوش يافت
ز جوش چشمه خونرنگ نيمة‌خرداد
«صائم كاشاني»
آفتاب عشق در زنجير بود
آسمان زندگي دلگير بود
در سكوت ظلمت، آوايي اگر
مي‌شنيدي ناله شبگير بود
«علي‌مرادي غياث‌آبادي»
صد آفرين به روح خميني و نهضتش
كاينگونه خلق را به جهادي گران كشيد
خشم مقدس همه آزادگان شرق
از جان پرخروش تو اين سان زبان كشيد
اي بت شكن كه شور تو اين خلق خفته را
بيرون ز خواب خويش چو سيل دمان كشيد
كو تا تو را زمانه شناسد كه كار تو
يك‌باره ره به جرگه پيغمبران كشيد
«محمدرضا حكيمي»
شياطين فنون باز در كار بستند
ميان تن و روح ديوار بستند
هراس از دم گرم خورشيد كردند
شبانگاهش از ملك تبعيد كردند
«ساعد باقري»
به رستاخيز يوم‌ا… روحانيت ايران
جهان خفته را بر كرد از خواب گرانجاني
امام راستين، ‌روح خدا يعني خميني را
به خشم آمد دل پرمهر چون درياي توفاني
«مشفق كاشاني»
اين فصل را با من بخوان باقي فسانه است
اين فصل را بسيار خواندم عاشقانه است

از جستجوها زنگ خواهش برده بودند
پنداشتي خود آرزوها مرده بودند
ديدم شبان خفته را تبدار ديدم
بر خفتة شب، شبروي بيدار ديدم
مردي صفاي صحبت آيينه دين
از روزن شب شوكت ديرينه دين

مردي تذرو كشته را پرواز داده
اسلام را در خامشي آواز داده،
كاي عالمي آشفته چند آشفتن‌ تو
گيتي فرو از فتنه تا كي خفتن تو
……….
فيض ازل بر گفت رهبر دل گماريد
خون شد به رنگ ابر و در فيضيه باريد

مردان روحاني به ميدان پا نهادند
آنك جواب عشق را مردانه دادند
………
زآن نابكاري‌ها كه قم را سوخت يكسر
فيضيه‌ها از سوز او افروخت يكسر
«علي معلم»
2ـ آزادي مستضعفان،‌ آزادي مردم فلسطين، ضد صهيونيستي بودن قيام به روايت ابياتي چون
همه داد مستضعفان زمانه
ز عفريت زور و بت زر گرفته
هم انصاف آوارگان فلسطين
از اين شوم بيدادگستر گرفته
……..
ز لقب ابيطالب و دير ياسين
ز فيضيه تا تل زعتر گرفته

از اين دين به مزدان صهيون و قبطي
ز رخ پرده‌هاي مزور گرفته
«مهرداد اوستا»
3ـ محوريت امام، و حمايت و استمرار حركت امامان و پيامبران، دعا براي امام و اتصال قيام وي با قيام حضرت مهدي (عج) در اين سروده‌ها:
خميني امام اي كه داد ولايت
به توفيق دادار داور گرفته

لواي ولايت به توقيع حيدر
به فرو ولاي پيمبر گرفته
……
به ناورد دجال،‌ روح‌اللهي بين
پرندآور از مهر انور گرفته
«مهرداد اوستا»
نهضت ما را قوام و رهبر ما را دوام
تا ظهور انقلاب مهدي زهرا بخش
«عباس اسدی «صبا»»
ز بعد فصل خزان تا كه نو بهار آيد
به باغ سرو صنوبر برويد و شمشاد
وجود پاك تو اي نايب امام زمان
ز هر گزند مصون در پناه يزدان باد
«صفا لاهوتي»
4ـ محوريت امام، گره‌خوردگي قيام با عاشورا:
حسين است گويي كه لب باز كرده
بلي اوست كاين خطبه آغاز كرده

اگر باده جوي كلام حسيني
هدا گوش تا نوشيش از خميني
«ساعد باقري»
……

نهضت جدّش حسین بن علی را زنده کرد
یاور مستضعفان و دشمن بیداد بود
«عباس اسدی، صبا»

از مکه تا «طف» از حشیش حیرتی نیست
هر کس که خون‌آلود زخم هجرتی نیست
در جان عالم جوشش خون حسینی است
اینک قیام قائم مهدی خمینی است
«علی معلم»

5ـ یاد کرد شهیدان انقلاب اسلامی، شهرة خون شهیدان:
ز برق خون شهیدان نیمه خرداد
فتاد آتش حرمان به خرمن بیداد
«صفا لاهوتی»

چراغ خون شهیدان ما فروزان باد
که این طلوع ره‌آورد آن دلیران بود

درخت خرّم توحید در طلوع قیام
ز خون سرخ شهیدان شکوفه‌باران بود
«سپیده کاشانی»

6ـ محوریت امام،‌ فریاد مظلوم‌خواهی با شعار نه شرقی نه غربی
تو فریاد انصاف صد قرن رنجی
به داد دل خلق منبر گرفته

ابر قدرتان جهان را سراسر
ز سنگر گذشته، به سنگر گرفته

به یک جلوه تومار شرم سیا را
همه در نوشته همه درگرفته

به کاخ سپید اندرون اهرمن را
حجاب از جنایات بی‌مر گرفته
«مهرداد اوستا»

پس از شکستن طاغوت، دیو استعمار
هزار فتنه برانگیخت از طریق عناد
ولی به لطف خدا اتّحاد حزب الله
شکست بر صف مزدور راست یا چپ، داد
«صفا لاهوتی»

7ـ نگریستن از دریچه سوگ که این حال و هوا بیشتر در قالب دوبیتی دیده می‌شود و شو تبدیل به سوگِ سرود می‌شود:
دلم از ریشة و بنیاد خون است
دلم از شعله بیداد خون است
اگر با من مگر از مهربانی
دلم از نیمة خرداد خون است
«رحیم زریان»

خیابان از نفس افتاد جان داد
هزاران دسته‌گل در باد جان داد
بهار پرپر قم در ورامین
دریغا نیمة‌خرداد جان داد
«سیدضیاءالدین شفیعی»


8ـ ستم‌ستیزی و تأثیر شاهنامه فردوسی بر زبان شاعران کاربرد لحن حماسی:
می‌آمدند که ضحاک مار دوش کشنه
فرو ز تخت که این رسم شب شکاران بود
«سپیده کاشانی»

دیو سیاهی مظهر تلواسة شب
می‌خورد مغز اختران در کاسة شب
در باغ‌ها جای صنوبر داری است
بر کتف ظلمت ساقه‌های ماری است
ماران سر از سوراخ بیرون می‌کشیدند
مغز سر نام‌آوران را می‌مکیدند
«سیدحسن حسینی»

که در سه بیت فوق علاوه برحماسی بودن لحن، وزن شعر نیز در بحر، جز مسدّس مرفّل است که خودداری ریتمی تند، رزمی و حماسی است.

9ـ محوریت امام، گره‌خوردگی قیام 15 خرداد با 22 بهمن، پیام اتحاد امام،‌ ایثارها و فداکاری‌ها:
فرشته آمد و اهریمن از میان برخاست
به یمن همت جان برکفان پاک نهاد
به بار نخل برومند انقلاب نشست
شکست رونق بازار شرکت و کفر و فساد
چو گفت رهبر ما اتحاد رمز بقاست
به اتحاد توان کرد ملک دین‌آباد
«صفا لاهوتی»

بازگشت از غرب خورشید امید
در میان شعله و خون و خطر
نیل، باطل را به کام خود کشید
یافت بر فرعونیان موسی ظفر
فصل فصل رویش خورشید بود
عاشقان را در زمستان عید بود
«علی مرادی غیاث‌آبادی»

در گلشن جان بهار میلاد شکفت
از گلبن دل شکوفة یاد شکفت
خورشید جهان طراز بهمن آرای
از چشمة انقلاب خرداد شکفت
«مشفق کاشانی»


گزیده اشعار 15 خرداد
فهرست:
1ـ قصیده

ز فیضیه ‌تا تلّ زعتر  - مهرداد اوستا
مهر نیمه خرداد  -  سپیده کاشانی
شهیدان نیمه خرداد -  حسین لاهوتی «صفا»
عیان شد آفتاب از قم -  عباس مشفق کاشانی
2ـ غزل
خاک وطن - ضیاءالدین ترابی
رود خرداد - امیرعلی مصدق
حماسه پانزده خرداد - بابک نیک‌طلب
شدی تبعید اگر مانند بوذر - غلامرضا قدسی
به قطعاتی اینچنین «شدی تبعید اگر مانند بوذر» غزل یا قصیده اطلاق شود بهتر است.
3ـ ترکیب‌بند
نهضت نیمه خرداد - عباس اسدی «صبا»
از خرداد تا بهمن - علی‌ مرادی غیاث‌آبادی
4ـ مثنوی
خورشید تبعیدی - سیدحسن حسینی
دامن فیضیة گلگون شد ز خون - سید سجاد سجادی
مثنوی پانزده خرداد - ساعد باقری
5ـ رباعی
چشمة انقلاب خرداد - عباس مشفق کاشانی
خورشید هزار نیمه خرداد - ایرج قنبری
سرو خرداد - مرتضی نوربخش
6ـ دوبیتی
شعلة‌ بیداد - رحیم زریان
وطن - رحیم زریان
بهار پرپر قم - سیدضیاءالدین شفیعی
خورشید در محاق - سیدضیاءالدین شفیعی
7ـ قطعه
چشمه خون رنگ - سیدعلی‌اصغرصائم‌کاشانی
بت‌شکن - محمدرضا حکیمی
«چشمه خونرنگ» تنها دو بیت است در بحر مجتث از نظر فضا نزدیک به قطعه»
8ـ نیمایی
خون را باور کنیم - ضیاءالدین ترابی
نیمه خرداد - عباس خوش‌عمل
9ـ شعر سپید
و غیرت قیام کرد - رضا اسماعیلی

«مهرداد اوستا»
ز فیضیه تا تلّ زعتر...
فری ای جهان زیر شهپر گرفته
همای ز گردون فراتر گرفته
ز دامان آخر زمان بردمیده
جهان را چو خورشید انور گرفته
بتان را سریر خدایی ز سر بر
به منشور الله‌اکبر گرفته
خمینی،‌امام ای که داد ولایت
به توفیق دادار داور گرفته
لوای ولایت به توقیع حیدر
به فرو ولای پیمبر گرفته
به دریای خون بادبان‌ها گشوده
به توفان درون هر دو لنگر گرفته
ز توحید، رایت به گردون کشیده
ز سر شرک را تاج و افسر گرفته
به حکمت خدایی، به گوهر الهی
درفش رسالت به سر بر گرفته
ز هی رقّ منشور نصرٌ من‌الله
بر ایوان نه توی اخضر گرفته
برآورده بر چرخ، دامان خرگه
همه باختر تا به خاور گرفته
به ناورد طاغوت جهل و اسارت
درخشنده شمشیر حیدر گرفته
بت آزری را خلیل خدایی
بر آتش کشیده، بر آذر گرفته
تو خون شهیدی تو اشک یتیمی
تو خشم خدایی شرر در گرفته
تو فریاد انصاف صد قرن رنجی
به داد دل خلق منبر گرفته
ابرقدرتان جهان را سراسر
ز سنگر گذشته، به سنگر گرفته
فری آذرخشی که جهل و ستم را
به خرمنگه کفر اندر گرفته
شرار جهانسوز شمشیر حمرا
فلک را به دامان احمر گرفته
ز افریقیه تا بدخشان و برمه
به لشکر شکسته به کشور گرفته
ز شعب ابیطالب و دیر یاسین
ز فیضیه تا تل زعتر گرفته
ز خون شهیدان چو دامان گردون
سراپای گیتی به گوهر گرفته
همه نغمه نایی نینوایی
به نی تا نوای نواگر گرفته
همه فر الهی،‌ همه ره خدایی
جهان را و از کفر کیفر گرفته
تو اشک فقیری، تو آه اسیری
به دامان آخر زمان درگرفته
همه داد مستضعفان زمانه
ز عفریت زور و بت زر گرفته
هم انصاف آوارگان فلسطین
از این شوم بیدادگستر گرفته
به ویرانی کشور جهل بسته
میان را و سالار کشور گرفته
خدایی کمالت، الهی خصالت
به گوهر کشیده، به زیور گرفته
به حکمت لوای ز گردون گذشته
به همت ولای بر اختر گرفته
ز فقه و ز حکمت، ز اشراق و عرفان
فراتر پریده، فراتر گرفته
ز بهرام تیغ و ز ناهید مزمر
حمایل ز دوش دو پیکر گرفته
ز بس آسمانی، ز بس کبریایی
به پاکی روان مصور گرفته
به ناورد دجّال، روح‌اللّهی بین
پرند آور از مهر انور گرفته
به فر نگین رسالت جهان را
درفشان لوای پیمبر گرفته
شب مردمی را تو شبگیر عدلی
به ایمان و آن ایزدی فرگرفته
به یک لحظه از ملک خاقان گذشته
به یک لمحه تا مرز قیصر گرفته
به خلق خدایی چه کافر، چه مؤمن
برابر نهاده، برادر گرفته
به همت ز اورنگ دارا گذشته
به دولت سریر سکندر گرفته
از این دین به مزدان صهیون و قبطی
ز رخ پرده‌های مزوّر گرفته
به یک جلوه تومار شوم «سیا» را
همه در نوشته همه درگرفته
روان را به ایمان جهان را به بینش
سراپا بریده سراسر گرفته
ز توفان برافراشته بادبان‌ها
بدین ورطه، سکان و محور گرفته
ز بالا، بتان را سپه درشکسته
ز سر بر، شهان را کله برگرفته
ز فّر تو خورشیدها بردمیده
به ظلمات «عدل مظفّر» گرفته
خرد حکمتت را به مدرس نشسته
هنر محضرت را به زیور گرفته
اگر عقل را مانده آبی و رنگی
ز آب کلام تو جوهر گرفته
به کاخ سپید اندرون اهرمن را
حجاب از جنایات بی‌مر گرفته
همه پیروانت به دین و مروّت
ره و رسم سلمان و بوذر گرفته
نه ناورد سفیانیان زمانه
ره حمزه ورای جعفر گرفته
چو زینب زنانی به رغم اسارت
ره دخت زهرای اطهر گرفته
فری دخترانی به پاکی و عصمت
که گوهر از آن پاک مادر گرفته
به اشراف رای تو،‌ آفاق حکمت
بهاری است سرسبزی از سر گرفته
به اثبات حق، ذوالفقار قلم را
هماره به آیین حیدر گرفته
مدیح تو مدح شرف بود و تقوا
که از تو هنر شوکت و فر گرفته

«سپیده کاشانی»
مهر نیمه خرداد
شبی دراز و پر از فتنه روزگاران بود
شبی که شاهد اندوه بی‌قراران بود
ز دوردست می‌آمد طنین بانگ جرس
یقین ز دشت شبانگه عبور یاران بود
شبی خُلام چنان جامة سیاه عزا
ولی امید سحر با امیدوران بود
صدای سم‌سمند سپیده می‌آمد
شکوه طالع خورشید با سواران بود
صدای صبح به ناگه کشید در هامون
قبیله‌ای که دلیل طلایه‌داران بود
می‌آمدند که ضحاک ماردوش کشند
فر ز تخت، که این رسم شب‌شکاران بود
وزیده بود نسیم بهار و بیداری
صدای نغمة تکبیر با بهاران بود
چنان ز حنجره «قم» فغان «قم فانذر»
کشید آن که به ره یار غمگساران بود
که گشت زینت لب‌ها «خمینیا لبیک»
خدای یاور آن طرفه نامداران بود
خروش و خشم برآمد ز قم به گاه قیام
سرود فجر تسلّای سوگواران بود
به سوی ساحل امید، کشتی از توفان
گشود راه و شفابخش بی‌قراران بود
قیام حجر و ابوذر، قیام ابراهیم
نهان به نهضت پیر خمین و یاران بود
زبس که خون شهیدان عشق ریخت به خاک
کویر تشنه ما دشت لاله‌زاران بود
ز بس چکید ز بال همای نهضت خون
فراز جنگل شب خون به جای باران بود
درخت خرم توحید در طلوع قیام
ز خون سرخ شهیدان شکوفه‌باران بود
به حجره حجرة فیضیه آشیانة عشق
میان آتش نمرودیان دوران بود
به راه دوست ز پروانه ماند مشت پری
شهید ما به خدا رشک سربداران بود
گسست سلسلة ننگ، ریخت کاخ ستم
شکست آن که نشانش به شانه ماران بود
شکفت از دل شب مهر نیمه خرداد
برآمد از شب و مهر امیدواران بود
فشاند دشت و دمن را سبدسبد گل نور
به خاک تف‌زده چاووش چشمه‌ساران بود
چو پیر راه طریقت صبور باش صبور
که صبح لم یزلی با طلایه‌داران بود
چراغ خون شهیدان ما فروزان باد
که این طلوع ره‌آورد آن دلیران بود...

حسین لاهوتی «صفا»
شهیدان نیمه خرداد
ز برق خون شهیدان نیمه خرداد
فتاد آتش حرمان به خرمن بیداد
به دستیاری شیطان غرب و شرق اگر
ز بعد واقعه پر مصیبت خرداد
به دیو از پی افرشته آزمونی را
زمان ملک زمانه اگر دو روزی داد
پی جنایت و آزار مسلمین وطن
ز فسق مایه گرفتند از ستم امداد
فساد و کفر در این آب و خاک شد حاکم
مگر ز آتش آن دین حق رود بر باد
چه فتنه‌ها که به کار جوان و پیر نرفت
ز بد سگالی مشتی ستمگر جلاد
ز حد گذشت چو بیداد فتنه‌انگیزان
به سینه آه اسیران ظلم شد فریاد
چو شعله خون شهیدان گرفت دامن شاه
ز اوج‌مسند قدرت به خاک تیره فتاد
گرفت مایه ز خون انقلاب اسلامی
خراب کرد ز بن بارگاه استبداد
روان شدند پی دفع طاغیان زبون
مریدهای ره حق به امر پیر مراد
چنانکه ریشة بیداد و فتنه را یکسر
بکند بهمن پنجاه و هفت از بنیاد
وزید بر دل و جان‌ها نسیم آزادی
همای عشق فروریخت آشیانة‌ خاد
بساط کجروشی زین بسیط برچیدند
سپهر مرتبه جان برکفان راه سداد
زمان ظلم ستم‌گستران سرآمد و شد
روان پاک شهیدان به باغ جنّت شاد
پس از شکستن طاغوت، دیو استعمار
هزار فتنه برانگیخت از طریق عناد
ولی به لطف خدا اتّحاد حزب‌الله
شکست بر صف مزدور راست یا چپ، داد
فرشته آمد و اهریمن از میان برخاست
به یمن همت جان‌برکفان پاک نهاد
به بار نخل برومند انقلاب نشست
شکست رونق بازار شرک و کفر و فساد
چو گفت رهبر ما اتحاد رمز بقاست
به اتحاد توان کرد ملک دین آباد
کنون که رایت اسلام سر به چرخ افراشت
مدار ملک به ميزان عدل باید داد
به وصف رهبرایران و دین حق این بیت
«صفا» گرفت از استاد فاریاب امداد
(فلک ز بار بزرگیش عاجز است و سزد
که این ضعیف نهاد است و آن قوی بنیاد)
ایا اما بزرگ ای فروغ عالم قدس
تو رهنمای امینی در این خراب‌آباد
شد از قیام بزرگ تو ملت ایران
زبند فتنه و بیداد اهرمن آزاد
زبان کلک و بیان قاصر است مدح تو را
کجا مراست در این حد کمال و استعداد
پی دعا و تمنّا شوم به ختم کلام
از آن که درخور او صاف تو ندارم زاد
امید آن که بود تا نشانی از شب و روز
به راه دین خدا تا بود صواب جهاد
ز بعد فصل خزان تا که نوبهار آید
به باغ سرو و صنوبر بروید و شمشاد
وجود پاک تو ای نایب امام زمان
ز هر گزند مصون در پناه یزدان باد

عباس مشفق کاشانی
عیان شد آفتاب از قم
زمین و آسمان، از چشمة فیاض یزدانی
یکی در کار گلریزی، یکی در پرتو افشانی
غبار تیرة شب درگذشت از چهرة گیتی
برآمد روز عالمگیر و عالمتاب یزدانی
برون شد آفتابی تابناک از پردة غیبت
که مهر و مه به رخسارش کنند آیینه‌گردانی
فروغ صبح صادق، در طلوع نیمة شعبان
به میلاد امام عصر، دنیا کرد نورانی
محمد، قائم آل محمد، مهدی‌ هادی
چکیده‌ی عالم امکان به تأییدات قرآنی
امام حاضر غایب،‌ ولی منتظر، صاحب
زمان را قائدی اعظم، زمین را، فیض رحمانی
پناه مردم مستضعف دنیای ظلم‌آوا
چراغ روشن زندانیان تيه ظلمانی
امام معدلت‌گستر، به تدبیر جهانداری
ولی آسمان شوکت به آیین جهانبانی
چو دنیا تیره گردد، از فساد و ظلم و بدکاری
چو گیتی خیره گردد،‌ در تباهی،‌ در پریشانی
حضورش شادی‌انگیز است در گردونه خاکی
ظهورش، وعدة حق است با آیات فرقانی
جهان را، پاک سازد، از ره و رسم ستمکاری
بشر را می‌رهاند،‌ از غم سردرگریبانی
پی احقاق امر حق، امام منتقم دارد
نشان ایزدی، تیغ علی، فر سلیمانی
روان تازه بخشد دین احمد را مسیح آب
چو موسی قبطیان را بشکند با قهر ثعبانی
مبارک باد بر مستضعفان این روز فرخ پی
گرامی باد حزب‌الله را این لطف رحمانی

خمینی، نایب بر حق مهدی، حجت قائم
علم‌افراز نهضت گشت در این روز روحانی
به سالی نوزده زین پیش، در خرداد ماه آمد
پی دفع ستم مردانه با فرمان ربّانی
دل پر مهرش از مظلومی اسلام خون می‌شد
که در آن روزها، خون بود و آتش بود و ویرانی
عیان شد آفتاب خون‌فشان انقلاب، از قم
جهان در جنبش از فیضیه، کانون مسلمانی
وطن آشفته، دین منسوخ، از یاسای چنگیزی
شکسته در گلو فریاد، قانون رضاخانی
اسیر دست روباهان خونخوار اتازونی
ذلیل حیله‌های رنگ و وارنگ بریتانی
یکی، اندیشه پرد از سیاه کاخ خناسی
یکی، هنگامه‌ساز پیر استبداد شیطانی
به خاک و خون کشیدند، این ستمکاران شدّادی
جوان و پیر را کشتند با جرم مسلمانی
به رستاخیز یوم‌الله، روحانیّت ایران
جهان خفته را بر کرد از خواب گرانجانی
امام راستین، روح خدا یعنی خمینی را
به خشم آمد دل پر مهر، چون دریای توفانی
به جان از روشنی افروخته، شمع هدایت را
به دوش پر توان افراشته، رایات سبحانی
پی ترویج دین مصطفی، با صبر ایّوبی
چو ابراهیم، اسماعیل خود را داد قربانی
نهال انقلاب از خون یوسف کرد گلناری
در این ایثار و همت شد به حیرت پیر کنعانی
در این اندیشه تا آباد سازد کوخ درویشی
نهیب قدرتش افکند از پا، کاخ سلطانی
در او سرچشمه فیّاض دانش‌های ادریسی
فروزان و فزاینده چو حکمت‌های لقمانی
پس از عمری، ز رنج بی‌كران گنجی فراهم شد
که بر مستضعفان ملک و ملت داشت ارزانی
به گفتاری که خون پیروز بر شمشیر خواهد شد
جهان را از شگفتی ساخت هم آغوش حیرانی
که دشمن با همه قدرت شکسته شد از این نهضت
گزیده بر لب از حسرت، سرانگشت پشیمانی
به اسلام عزیز آورد و هدیت داد جمهوری
حراست کرد از این بنیاد، چون شیر نیستانی
رهایی‌بخش ملک و ملتی، کز ژرف‌اندیشی
فلاح آورد و پاکی داد، از آلوده دامانی

خداوندا به خون پاک مظلومان رزمنده
که در پیکار حق دادند جان خود به آسانی
به قدس، این قبلة اوّل، به کعبه،‌ قبلة دوّم
به ابراهیم، کز امر تو گشت این خانه را بانی
به سرگردانی قوم گرفتار فلسطینی
به دست کینة‌صهیون و جلّادان عبرانی
به حزب‌الله در خون خفته از بیداد صّدامی
به جان‌بازان بر خاک درت ساییده پیشانی
به شیران سپر جان کرده،‌ در روز هم‌آوردی
به زهاد شب تاریک در معراج روحانی
ز الطاف خدایی، تا ظهور حضرت مهدی (عج)
خمینی را نگهداری،‌ خمینی را نگهبانی

 

* نیمه شعبان سال 1361 با قیام خونین 15 خرداد 1342 تقارن داشت. قصیده بالا در همین رابطه سروده شده است.
ضیاءالدین ترابی
به یاد یوم‌الله 15 خرداد
خاک وطن
خونی که در فیضیّه بر خاک وطن ریخت
چون چشمه‌ای جوشید و بر دشت و دمن ریخت
اشکی که جاری شد از آن چشمان معصوم
باران رحمت بود،‌کو بر این چمن ریخت
هر لاله‌ای روید از این بوم و بر، امروز
خونی است کز آزادمردان بر کفن ریخت
نازم بر آن پیری که بی‌خوف حرامی
با یاری یزدان به هم رسم کهن ریخت
تا بیرق اسلام و قرآن برفرازد
بر کام جان خستگان شهد سخن ریخت
بانگی که در محراب زد با یاد یزدان
چون تندری وحشت به جان اهرمن ریخت
عطر گل آید از تمام خاک ایران
ز آن خون که در فیضیّه بر خاک وطن ریخت


امیرعلی مصدق
رود خرداد
رود خرداد خونین خروشید
زدشتک خون یاران به خورشید
صد نیستان ز دل ناله برخاست
صد گلستان وطن لاله پوشید
چامه ـ چامه چکاوک چکیدم
چشمه ـ چشمه دلم دلجه نوشید
روشنان شب تیره هستید
گرچه اکنون به ظاهر خموشید
تشنه رفتید از این خاک امّا
از خم وصل حق باده نوشید


بابک نیک‌طلب
حماسه پانزده خرداد
آنان که با ایثار دست از جان کشیدند
در عرصة پیکار حق شور آفریدند
در خلوت خاموش شب‌های شهادت
افسانه ایثار گفتند و شنیدند
از شعله‌های جان شکار ظلم و بیداد
پروانه‌وش پروا نکردند و پریدند
مهر رهایی تا دمد، آن مهربانان
در بستری از آتش و خون آرمیدند
برقلّه‌های استقامت راست قامت
آن پاکبازان مأمن عزت گزیدند
سرو و سپیدار و صنوبر، سوگواران
از داغ مرگ سرخشان یکسر خمیدند
باید که از جان لاله‌ها را پاس داریم
چون یادگار خون یاران شهیدند

غلامرضا قدسی
شدی تبعید اگر مانند بوذر
ثنایت ای میهن فرزانه رهبر
سخن را می‌فزاید شوکت و فر
چو آید بر زبان خامه نامت
شود از پرتوش رخشنده دفتر
به میهن رای والای تو جان داد
که روح‌الله بخشد جان به پیکر
شجاعت در بیانت می‌زند موج
شهامت از نگاهت می‌کشد پر
تو را زیبد سریر پیشوایی
که کردی ملک دل‌ها را مسخّر
ز عامت را تویی در خور،‌ که داری
نشان از فکرت و خوی پیمبر
کرامت را تویی والا نمونه
فضیلت را تویی شایسته مظهر
ندای روشن سازندة تو
طنین‌ افکنده در گیتی سراسر
ز فریادی که از نای تو برخاست
ز بیم، آشفته شد طاغوت خودسر
از آن با پور بوسفیان کنی جنگ
که جوشد در رگ تو خون حیدر
ز دیده رفتی و در دل نشستی
شدی تبعید اگر مانند بوذر
از این گلشن نسیم‌آسا چو رفتی
بپرس این باغ را آمد چه بر سر
تو را هر ذره این پاسخ بگوید
که داد از جور این شاه ستمگر
بسا گل‌ها ز گلزار وطن شد
ز بیداد سموم جور، پرپر
در و دیوار مجلس فاش گوید:
ستم می‌خیزد از «عدل مظفّر»

عباس اسدی «صبا»
نهضت نیمة خرداد
صبح بیداری و فصل عاشقی خرداد بود
رایت آزادگی با رهبری آزاد بود
کرد توفان با خروش و خشم سیل‌آسای خویش
گرچه سکّان زمان در دست استبداد بود
همچو جدش مصطفی از روز اوّل گفت لا...
تا شود معلوم از آن دوده و اجداد بود
آن که فریاد همه مستضعفان را می‌شنید
خو سراپای وجود اقدسش فریاد بود
مقتدا و مرجع سردار این فتح‌الفتوح
پیشوا بر نهضت آزادگان راد بود
روح حق بود و مسیحاگونه بر ملت دمید
روح آزادی که خود آزاده‌ای آزاد بود
قم فانذر گفت از قم تا رهاند خلق را
چون سراپا نور حق بر این خراب‌آباد بود
نهضت جدش حسین بن علی را زنده کرد
یاور مستضعفان و دشمن بیداد بود

همچو تندر از دل آتش‌فشان فریاد کرد
مردم ایران زمین را با قیام آزاد کرد

کیفر اسلام را از جمع نامردان گرفت
دین حق در پرتو شمع وجودش جان گرفت
چون علی در سنگر محراب حق فریاد کرد
تا رهایی‌بخش فریادش همه ایران گرفت
تا صدا زد امت اسلام را با نای حق
ملت مظلوم ایران از صدایش جان گرفت
نعره تکبیر او را امت ایران شنید
گفت لبیک و در این ره همت از یزدان گرفت
در پی تکبیر توفان بار و خشم‌آگین او
عمر استبداد چنگیز زمان پایان گرفت
نهضتش را با کلام سرخ خون آغاز کرد
شب شکست و صبح بر این آشیان سامان گرفت
در پی آزادی مستضعفان از یوغ کفر
همت از یزدان و خط از عترت و قرآن گرفت

بندهای بردگی از پای انسان باز کرد
رهبری بر جملة آزادگان آغاز کرد

بارالها نعمت اسلام را بر ما ببخش
روشنان عشق را بر جان و بر دل‌ها ببخش
نعمت آزادی و آزادگی زا ما مگیر
روح بیداری،‌ صفای زندگی،‌ بر ما ببخش
رهر و پیر مراد، «خمینی» را ز لطف
نی به ما تنها،‌ که خود بر مردم دنیا ببخش
تا رهاند جمله دنیا را ز قید و بند کفر
عمر جاویدان به آن آزادة یکتا ببخش
امت رزمنده را توفیق همراهش ده
ملت ما را سرافرازی در این دنیا ببخش
نهضت ما را قوام و رهبر ما را دوام
تا ظهور انقلاب مهدی (عج) زهرا ببخش

نهضت اسلامی ما جاودان ماند «صبا»
تا ابد خرداد ماند جاودان در یادها

علی‌ مرادی‌غیاث‌آبادی
از خرداد تا بهمن
آفتاب عشق در زنجیر بود
آسمان زندگی دلگیر بود
در سکوت ظلمت، آوایی اگر
می‌شنیدی، نالة شبگیر بود
سینه‌ها سوزان و ‌آتشدان درد
اشک‌ها باران بی‌تأثیر بود
پهنة مردی تهی از مردمی
بیشة غیرت تهی از شیر بود
باغ‌های آرزو و بی‌برگ و بار
هر کسی نومید و از جان سیر بود
غیرت و صدق و مروت پایمال
صحبت از زور و زر و تزویر بود
شکوه از شلاق دژخیمان، گناه
دم ز آزادی زدن تقصیر بود
عشق‌ورزی جرم نابخشودنی
پاسخ آزادگی، زنجیر بود
ظلم بیداد و دریغا عدل، خواب
نور مغلوب و سیاهی چیر بود

عرصه خالی بود و پیکاری نبود
مرد میدانی، علمداری نبود

روز نی بر پرده شب باز شد
مرغ عشق آماده پرواز شد
از درون بیشه مردانگی
نعره شیری طنین‌انداز شد
از زبان عارفی راه آشنا
بار دیگر عاشقی ابراز شد
خلق در میدان خون‌آلود عشق
با صلای سرخ او دمساز شد
رشته‌های ساحران از هم گسست
موسی دوران چو در اعجاز شد
با سرانگشتش طلسم شب شکست
با نگاهش، زندگی آغاز شد
چون بهاران هر کجا دامن کشید
خاک در شور آمد و گل باز شد
در مصاف باطل‌اندیشان دون
خلق دردآلوده هم‌آواز شد
از ستیغ نیمه خرداد ماه
جوشش مستضعفان آغاز شد

امتی تا گیرد از بیداد، داد
بانگ «الا» زد، به میدان پا نهاد

در طنین شد بانگ عشق از نای جان
رفت تا بام فلک آوای جان
غوطه‌ور گشتند در دریای خون
عاشقان را کی بود پروای جان
خاک شد دریایي از خون، ز آنکه بود
غرمشان، پیکارشان تا پای جان
حاصلش سرد است، در بازار عشق
هر که با جانان کند سودای جان
آسمان گلگونه شد از خون دل
گوش دنیا کر شد از غوغای جان
در حریم عشق جانان ریختند
پاکبازان گوهر یکتاي جان

عرصه بر دیو سیاهی تنگ بود
خاستن، نام و نشستن،‌ ننگ بود

خاستیم و تیغ غیرت آختیم
بر گروه شب‌پرستان تاختیم
خرمن اهریمنان آتش زدیم
خانة بیداد ویران ساختیم
با خروش رعدوش با بانگ «لا»
در دل دشمن هراس انداختیم
بر سر هر کوی و بازار و گذر
پرچم خونین عشق افراختیم
از قيام سرخ ما آشفت، غرب
شرق را مبهوت و حیران ساختیم
تا بماند زنده نام پاک عشق
غرقه در دیای خون جان باختیم

بندهای پای مظلومان گسست
با قیام بت‌شکن، بت‌ها شکست

جلوه کرد از مشرق ایمان سحر
صبح آمد شد سیاهی‌ها به سر
گل شکفت و گشت روح‌افزا چمن
مرغ امید از قفس بگشود پر
کوچه‌های زخمی و خونین شهر
پر شد از عطر سلام رهگذر
بازگشت از غرب خورشید امید
در میان شعله و خون و خطر
دیده‌ها روشن شد و یعقوب را
یوسف گم‌گشته آمد از سفر
از درایش خواب ظلم آشفت و کرد
کاروان انقلاب از خون گذر
نیل، باطل را به کام خود کشید
یافت بر فرعونیان، موسی ظفر
خنده بر لب‌های محرومان نشست
چشم یاران شد ز اشک شوق، تر

فصل فصل رویش خورشید بود
عاشقان را در زمستان، عید بود

سیدحسن حسینی
ابیاتی از یک مثنوی
خورشید تبعیدی
خورشید تبعیدی به زندان افق بود
شب در هجوم بال خفاشان قرق بود
دیو سیاهی مظهر تلواسة شب
مي‌خورد مغز اختران در كاسة شب
در باغ‌ها جای صنوبر دار می‌رست
بر کتف ظلمت ساقه‌های مار می‌رست
ماران سر از سوراخ بیرون می‌کشیدند
مغز سر نام‌آوران را می‌مکیدند
گرگ تعفن در کمین آب‌ها بود
باران اسیر پنجة مرداب‌ها بود
جز لاله‌های خون در آن مسلخ نمی‌رست
در نای‌ها حتی گل آوخ نمی‌رست

سیدسجاد سجادی
دامن فیضیه گلگون شد ز خون
آن شب یلدا همه غم بود و آه
ماه پنهان گشته در ابر سیاه
اهرمن آسیمه سر در گیر و دار
داشت با آیین یزدان کارزار
کرد رنگین دامن خرداد را
در گلو بشکست هر فریاد را
دامن فیضیه گلگون ز خون
کرد خون حق جهان را لاله‌گون
تا امام راستان روح خدا
کرد هجرت از وطن چون انبیا
سال‌ها بگذشت و آن نور هدی
داشت با دژخیم ایران ماجرا
تا مه بهمن که صبح انقلاب
از افق تا بید همچون آفتاب
اهرمن شد سرنگون از تخت خویش
در گریز از خویشتن چون بخت خویش
روح یزدان در تجلی شد چو مهر
نور باران کرد سرتاسر سپهر
آنچه از خرداد و بهمن شد نصیب
گشت ما را رهنمون سوی حبیب
هر که از الطاف حق آگاه شد
عاشق بی‌خویش روح‌الله شد

جان فدایت ای خمینی ای امام
دین حق را جلوه دادی زین قیام

ساعد باقری
مثنوی پانزده خرداد
دگر باره در سوگ گل‌های زهرا
به تن شهر پوشیده رخت سیه را
به رگها زند جوش خون حسینی
به سرها والا جنون حسینی
دل خلق آمیزة عشق و کینه
همه گرمدست و همه سرخ سینه
علم‌هاست بیتاب از جنبش باد
همه شهر در مویه و گرم فریاد:
«چرا ذوالجناح اشک میباری از چشم؟
چرا بر زمین پای می‌کوبی از خشم؟
بگو از چه خالیست این زین؟ تورایم
سرت را مینداز پایین، تورایم
مگو غرق خون حسین است صحرا
از این داغ، ایوای، ایوای زهرا»
نواها شرر بارتر گشته اینک
نفس‌ها ز تبعید برگشته اینک:
«ره عشق رفتن شعار حسین است
هر آنکه که رهپوست،‌ یار حسین است
زبان گنگ به، گرنه از عشق گوید
قدم‌ها قلم به، گراین ره نپوید
هر آنکه نه یار حسین شهید است
به مردی قسم، همرکاب یزید است
به خون شهیدان مظلوم سوگند
به فردای خونین محتوم سوگند
به عسر و به یسر و شکنج و حلاوت
به قرآن که شد بر سر نی تلاوت
که این‌بار سردار تنها نماند
به میدان پیکار بی‌ ما نماند
ره عشق رفتن شعار حسین است
هر آنکس که رهپوست یار حسین است.»
***
کنون سرخ عشق است صحرای خونین
وفا را علم کرده سرهای خونین
ببین چهرة گنبد سرنگون را
بلا دیده آئینة دشت خون را
ببین گریة خونی ابرها را
ببین هیبت بی‌حد صبرها را
ببین زینب است این که افراخته سر
به تحسین این قافله‌ی باخته سر
به یاد آورد شهر، شام بلا را
به پیمان نشیند کنون کربلا را
غم آنک دل شهر را می‌گدازد
در این پرده دیوانه‌تر می‌نوازد:
«به خون شهیدان مظلو سوگند
به فردای خونین محتوم سوگند...
که این‌بار سردار تنها نماند
به میدان پیکار بی‌ ما نماند»
***
ز خود رفتگان بیقرارند اینک
چو فیضیه در انتظارند اینک
کسی باید آن قصه را بازگوید
به نوبال مرغان ز پرواز گوید
کسی باید این سیل را ره گشاید
کسی باید این خیل را ره نماید
نگه کن! ببین! هان! نگه کن به منبر
ببین می‌شناسی؟ به یادش بیاور
حسین است گویا که لب باز کرده
بلی اوست کاین خطبه آغاز کرده
اگر باده جوی کلام حسینی
هلاگوش تا نوشیش از خمینی
***
کنون خسته از ره رسیده‌ست خورشید
سیه چادر شب دریده‌ست خورشید
دو اردو به شبگاه، تبدار بوده
به بستر نیاسوده بیدار بوده
یکی آتشین بادة ناب خورده
دو صد ساله ره را به یکشب سپرده
تن مرده را جان دیگر گرفته
حرارت ز خورشید باور گرفته
در اندیشه آن دیگر از مستی او
هم از جلوة تازة هستی او
پی چاره تا سکر مستی بمیرد
مبادا سحر رنگ هستی بگیرد
جنون آشنا اینک اردوی عشق است
همه شهر آکنده از بوي عشق است
فکنده‌ست سایه ولی وحشتی سخت
به اردوی اهریمنان سیه‌بخت:
«گر این موج گامی دیگر پیش آید
بنامان به باد است، تدبیر باید...»
***
سیه چهره‌تر می‌نماید شب امشب
چه دارد به سر اهرمن یارب امشب
دلم هی زند با همه بی‌زبانی
که شب کرده با دشمن امشب تبانی
نگه کن خزیده‌ست یک سایه بر بام
به دنبال او سایه‌ها جنبد آرام
سپیدی به راه است و ظلمات پیر است
نفس سخت در سینة شب اسیر است
گرفته‌ست گل را به بر،‌ لشکر خار
چه رفته‌ست بر تو هلاشهر تبدار؟
نگفتی که شب زاید این فتنه‌ها را؟
تو خفتی و بردند روح خدا را...
***
خبر را چو شد شهر بیتاب، آگاه
بپا گشت سیلی خروشنده ناگاه
همه خلق،‌ آمیزة خشم و حیرت
همه چشم‌ها سرخ از خون غیرت
دلیرانه کردند رو سوی پیکار
زنان همچو مردان و مردان علی‌وار:
«به خون شهیدان مظلوم سوگند
به فردای خونین محتوم سوگند
نگردد گر از بند، سردار، آزاد
نگیریم آرام تا مرگ بیداد»
شیاطن دم تیغ را تیز کردند
زمین را از خون رنگ‌آمیز کردند
ز هرم دم گرم آزادمردان
شب تیره را آتش افتاد بر جان
اگر چند از جور دیوان ناپاک
هزاران تن گرم افتاد برخاک
ولی موج توفنده از پا نیفتاد
دمی از تپش قلب دریا نيفتاد
سپاه خدا را چنان عشق،‌ جوشاند
که ابلیس را زهر تسلیم نوشاند
زیان بر ده دشمن که خود تخم کین کاشت
سرافکنده از عشق، زنجیر برداشت
تن شهر را روح برگشت آنگاه
دم عاشقان گرم‌تر گشت آنگاه:
«ره عشق رفتن، شعار حسین است
هر آنکس که رهپوست، یار حسین است»
***
شب سرد بود و غم بیشمارش
لب مرد بود و دم شعله‌بارش
دگر‌باره کابوس غوغای مستان
میآشفت رؤیای ظلمت‌پرستان
شیاطین، فنون باز در کار بستند
میان تن و روح، دیوار بستند
هراس از دم گرم خورشید کردند
شبانگاهش از ملک تبعید کردند
سحر صف می‌آراست در آن شب شوم
که خود نطفه می‌بست فردای محتوم...
خرداد 62

عباس مشفق کاشانی
چشمة انقلاب خرداد
در گلشن جان، بهار میعاد شکفت
از گلبن دل، شکوفة یاد شکفت
خورشید جهان طراز بهمن آرای
از چشمة انقلاب خرداد شکفت

ایرج قنبری
خورشید هزار نیمة خرداد
پاییز همیشه فصل بی‌بنیاد است
زیرا که اساس و ریشه‌اش با باد است
دل شیفتة ماه جمالی است که خود
خورشید هزار نیمة‌ خرداد است

مرتضی نوربخش
سرو خرداد
آزاد اندیش بود و آزاد شکفت
همچون ماهی در شب بیداد شکفت
باغی شد و آزادگی از آن گل کرد
آن سرو که در نیمة‌خرداد شکفت

رحیم زریان
شعلة بیداد
دلم از ریشه و بنیاد خون است
دلم از شعلة بیداد خون است
دگر با من مگو از مهربانی
دلم از نیمة خرداد خون است

رحیم زریان
وطن
وطن در دیده و دل یاد دارد
وطن آلاله و شمشاد دارد
به سوگ لاله‌ها در خون نشسته
غمی از نیمة خرداد دارد

سیدضیاءالدین شفیعی
بهار پرپر قم
خیابان از نفس افتاد جان داد
هزاران دسته‌گل در باد جان داد
بهار پرپر قم در ورامین
دریغا نیمة خرداد جان داد

سیدضیاءالدین شفیعی
خورشید در محاق
دریغا نیمة خرداد خورشید
که در بند محاق افتاد خورشید
فلک آیا چه طرحی داشت در سر
مه‌ ای خونین و ابر و باد،‌ خورشید

سیدعلی‌اصغر صائم کاشانی
چشمة خون‌رنگ
سخن ز لعل گهر آفرین پیر مراد
فروغ زندگی از نو به ملک هستی داد
که انقلاب جهانگیر ما تراوش یافت
ز جوش چشمة خون رنگ نیمة‌ خرداد

محمدرضا حکیمی
برای قیام پانزده خرداد 42
«بت‌شکن»
صد آفرین به روح خمینی و نهضتش
کاینگونه خلق را به جهادی گران کشید
خشم مقدس همه آزادگان شرق
از جان پرخروش وی این سان زبان کشید
ای بت‌شکن که شور تو این خلق خفته را
بیرون ز خواب خویش چو سیل دمان کشید
کو تا تو را زمانه شناسد که کار تو
یک‌باره ره به جرگة پیغمبران کشید
رزم تو زنده کرد بسی نقش‌های پاک
کز مصلحان، زمانه به هر شارسان کشید
دین خدا به ورطة ذلت فتاد و باز
از یمن همت تو از این ورطه جان کشید


* نهضت روحانیون ایران، ص 96.

ضیاءالدین ترابی
«خون را باور کنیم»
بر خلیجی از خون می‌رانیم
بر خلیجی از خون
و می‌دانیم تا ساحل سپید سعادت راهی نیست
فانوس‌های دریایی خاموشند
شب بر خلیج نشسته است
پارو بزن برادر،‌ پارو بزن
خونی که می‌گذرد از شب
خفاشی است پیر که از آفتاب می‌ترسد
از عشق می‌ترسد
از شهادت می‌ترسد
پارو بزن برادر
تا صبح تا ساحل سپید سعادت راهی نیست
فاصله‌یی نیست
و فاصله خونی است
که در شریان‌های ما جریان دارد
خون را باور کنیم
باور کنیم
جریان خون را باور کنیم

عباس خوش عمل
نیمة خرداد
در آن سیاه شب شوم اضطراب‌انگیز
که در تهاجم توفان سرکش بیداد
ز آسمان و زمين سنگ فتنه می‌بارید
سحر:
اسیر به دام شب و شقاوت بود
رسید نیمة‌خرداد با قیام امام
امام عشق،‌که روح زلال ایمان داشت
دلش چو پهنة‌ دریا، ز خشم می‌جوشید
هزار سینه سخن داشت
فکر مکتب بود
در آن سکوت سیاه
که سروهای جوان
ز جور شورش و بیداد بادهای مهیب
به خاک غلتیدند
به پای خاست امام
امام جلوة خورشید انقلاب عظیم
چو آذرخش خروشید
که هان، در این شب ظلم
کجاست غیرتت ای آسمان خفته به ننگ
که انفجار عظیم ستارگانت را
به دلسیاهی دریای شب بشورانی

ز موج فریادش
ستارگان همه مرز سکوت بشکستند
و در قیامت خونین به عشق پیوستند
شب از کرانه گذشت
و از طلیعة‌ خرداد
بامداد شکفت

به نیمة خرداد
که پر فروغ‌ترين اختران ایمان را
ستمگران بد اندیش فتنه گر کشتند
و سروهای سرافراز باغ تقوا را
ز پای افکندند
امام ما که تجلّای صبحگاهان بود
وضو ز چشمة سیّال بامدادان ساخت
و در مقام سپاس، به فر رایت فتح
به سجدگاه سپیده نماز عشق گزارد
علم به دوش گرفت
و انتقام ز ضحاک مار دوش گرفت
کنون که نور سحر
جلوه می‌کند همه‌جا
کندن که شب شده زایل
دمیده صبح نجات
بیا که پاس بداریم یاد یاران را
بنام عشق، بخوانیم شب‌شکاران را
به نام نامی اسلام
دین پاک رسول
صلا دهیم به گیتی
امیدواران را

رضا اسماعیلی
تقدیم به شهیدان به خون خفتة پانزده خرداد
... و «غیرت» قیام کرد

توفان آغازیدن گرفت
و عصیان در نگاه قم جاری شد
و غیرت قیام کرد!
آن هنگام که تحمل‌ها لبریز
و باورها بر باد شد
بت‌ها درهم شکست
و دیوارها فروریخت
آنگاه در قلب کویر
شاخه‌های خشک منتظر
پربار شد
و دشت خاک، گلبار
و شبنم اشتیاق
بر گلبرگ‌های شقایق خیمه زد
آنگاه،
دست‌های خشک درختان
در سایه سار ایثار بهار
شکفتن را، لبخند زدند
و عشق را، شکوفه کردند

توفان آغازیدن گرفت
و مترسک‌ها را باد برد
در تبسّم معصومانة‌ «یاکریمی» که تازه چشم گشوده بود
سحر،
آسمان را تسخیر کرد
و سرود آزادی را
در گوش هزاران چلچلة ازبند رسته،
زمزمه کرد
و پرنده‌ها ـ این مبشّر رهایی ـ
تا نهایت‌های دور پر کشیدند
و به ستارگان پیوستند
و بیداری را
در یکایک ذرات مسخ‌شدگان زمین
داغ زدند.
آنگاه هستی، با معراج خود
میلاد دوباره‌انسانیت را بشارت داد
و مرداب نیز ـ دیگر بار ـ
جاری شدن را تجربه کرد.

توفان آغازیدن گرفت
آنگاه که بغض سرخ قم
در گلوی عدالت
شکست
و «عشق»
بازو به بازوی «رسالت»
آزادی را قیام کرد.
و آن هنگام که، شاعری اساطیری
شمشیر فریاد را
از نیام تعهد برکشید
و شب‌کوران کاخ‌نشین را،
به مرگی سیاه بشارت داد!

توفان آغازیدن گرفت
و ظلمت،
قطره، قطره آب شد
و خورشید
به خانه بازگشت
دست‌ها به هم پیوستند
و پروانه‌های لبخند
بارانی از رنگین‌کمان را
بر گلبرگ لب‌ها باریدند.
امید، بال و پر گشود
و آسمان،
سرشار از عطر خورشید شد
و زندگی، در کوچه باغ ایمان
بر سنگفرش سعادت
عبوری سبز را تجربه کرد.

امروز
نقش آن توفان سرخ
بر لوح سینه‌ها همچنان باقی است
و ما همچنان در قلب تاریخ ایستاده‌ایم
ـ ثابت‌قدم و نستوه ـ
و پشت حوادث را
از عبور حماسی خویش می‌لرزانیم
ما ایستاده‌ایم
چشم در راه حادثه‌های شگفت
و حادثه‌ها در ما بیتوته می‌کنند
آری،
ما تاریخ را با حادثه‌های شریف آراسته‌ایم
و همچنان مرگ را زندگی می‌کنیم
ما پیروزیم و پیروزی حق ماست
و خرداد، سند سرخ پیروزی ماست
ما پیروزیم... .
 
 

 
 

 



 
تعداد بازدید: 13664



آرشیو ادب و هنر

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.