غلامعلی صدری (دلشاد اصفهانی)
26 ارديبهشت 1398
ای خمینی، شجاع و بیباکی
از محمدرضا شدی شاکی
بیگمان کس ندیده در دنیا
همچو فرزند آدم و حوا
در زمان کمال و قدرت شاه
داده نیکو تمیز، راه از چاه
گفتهها گفته با کمال غرور
ظلمها ز شاه کرده جمله مرور
پرده برداشتی ز کار رضا
آنچه گفتی به حق بود بهجا
خفت و بردگی شه گفتی
گفتههایی نکو چو دُر سفتی
کرده عریان تو خفّت شاهی
که نماندست بهر کس راهی
شاه، ملت فدای پول نمود
ینگه دنیا بسان غول نمود
هستی ما بداد بیتدبیر
گشت در بند ملتی زنجیر
دو گرفت و سه جای او بر داد
باب آشوب زین سبب سر داد
ینگه دنیا خودش بشد قاضی
شه ز خفت نمود خود راضی
شرح این ننگ را امام بگفت
غنچهوار او به گلستان بشکفت
از صدای خمینی هوشیار
ملتی گشت ناگهان بیدار
گرچه مخفی بدی چنین تصمیم
ملتی زین سبب بگشت غمیم
یک به یک سوی او روان گشتند
در نهان بوده خود عیان گشتند
سیل انبوه مردم جانباز
کرده ناگه برون تمامی راز
مرگ گفته به شه همی با هم
سالیانی نشسته بوده به غم
ملت از رهبر این سخن بشنید
ببندهای اسارت، او بدرید
هرکه از گوشهای رسید ز راه
داده او فحش و ناسزا بر شاه
ملتی را فروخت شاه لئیم
تودهی ملتی که بوده حلیم
صبر حدی بُوَد بر آن، تو بدان
رازهایی درون بود پنهان
شرح این ننگ را امام بگفت
غنچهوار او به گلستان بشکفت
ینگه دنیا که شاه نوکر اوست
نفع خود خواهدی ندارد دوست
گفت رهبر که خواب نی کردم
داده رنجی مرا همی دردم
خواب نی کرده چون چنین دیدم
از سحر تا به صبح گرییدم
تا که از این خیانت عظما
شد به ناگه امام ما برپا
داد او شرح ظلم شاهنشه
گفت بر شه نکو نباشد ره
پدرت ظلم کرده خود دیدی
غافل از عاقبت تو خندیدی
خندهات خود عزای ملت شد
ظلم بیحد بدان که علت شد
ملت آخر زجای برخیزد
از ستم حمله میکند چون دد
نوکری افتخار ایران نیست
این خیانت بود که پیمان نیست
خارجی چون تو را بکشت، بکشت
دست و رو را ز کشتن او بر شست
که قضا را دگر چه سود که بود
آبرو رفته آب کوه به رود
سگ خارج، مقام والا شد
چه فسادی نگر که برپا شد
داده از دست، کشور ایران
مملکت را نمودهای ویران
او به یکباره سخت غوغا کرد
ملتی زین طریق برپا کرد
بود در سال دو به بعد چهل
مردمان همدگر نموده بحل
خفتی بود دولت منصور
که بشد نزد هرکسی منفور
نوکری را قبول خدمت کرد
روی صد درد، او نهادی درد
منشأ انقلاب پیدا شد
شدش و دورهی هویدا شد
همه ظلمی که شه نمود به دهر
کرد، خورد و خوراک مردم زهر
بود در دورهی هویدا نیز
این همه ظلم و جور پیدا نیز
شاه خائن ستم زیادت کرد
گشت بانی نکبت و صد درد
عید ایرانزمین چنین گردید
خانقاه عزا یقین گردید
مرد و مردانه رهبر هوشیار
گفت دستی است بیگمان در کار
که چنین و چنان کنند کنون
مردمان وطن کنند زبون
ما ندانیم پشت پرده چه هست
همه دردها به روی ما شه بست
ای خمینی تو جاودان باشی
از زیانها تو در امان باشی
با تو ایران چنین گلستان شد
خار رفت و گلی به بستان شد
یاوههای کسان به گوش مگیر
زحمت رنج و غم بدوش مگیر
کارها را نما تو با تدبیر
بگسل این بندها و این زنجیر
«صدری» از حقطلب کند شادی
که تو دادی به ملت آزادی
مرد میدان، تو یک نفر بودی
ملتی برده زین سبب سودی
شحنههای دریدهی بی دین
که گرفتند رهبری به یقین
ملت افسرده گشت و برپا شد
یک به یک جمع گشت و یکجا شد
موج انبوه مردم شاکی
گفته گفتار خود به بیباکی
با صدایی رسا و بیپروا
که زمان و زمین بکند زجا
گفت بر شه که «مرگ بر شه باد»
که چنین زندگی به ما او داد
تو به شه گفته آنچه بد او کرد
که ز کارت فزون شده صد درد
با کمال شجاعت و پاکی
شاه غاصب تو یک نفر شاکی
در زمانی که قدرت دولت
ظلم افزون، ستم، بلا، علت
تو ز نیروی قدرت ایمان
بازگو کرده درد بیدرمان
ای خمینی تو جاودان باشی
نور امید این زمان باشی
کرده بر شه خطاب: «بیچاره
ملتی را نموده آواره»
ملت از این شجاعت گفتار
جمله گشتند ناگهان بیدار
دست بر دست هم بدادندی
بر زمین دشمنان فتادندی
چون شه این ماجرا بدید چنین
او بدانست ظلم خود به یقین
توبهها کرد نزد ملت خویش
چه ثمر، بود جمله دلها ریش
گفتهی شه تمام بیهُده بود
چونکه ملت نبرده از شه سود
این چنین است کار این دنیا
ظلم هرگز نماندی برجا
ظالمان هیزم مکافاتاند
خود بسوزند و دفع آفاتاند
افتخاری است بهر ملت ما
کاخ ظلم و ستم بکنده زجا
گشته ملت رها ز استبداد
میکند بیجهت کنون فریاد
هرکس از هر طرف بهپا خیزد
همچو ماری که زهر خود ریزد
«نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است»
آنکه اندک توجهی دارد
همچو باران به گلستان بارد
جان خود را فدا کند رهبر
همه آلام گیردی در بر
تا که شکلی بگیردی دولت
صبر باید نمودنی ملت
چون بگیرد نظام تو ایران
گردد آباد هر ده ویران
شکل خوبی بگیردی هرکار
دشمنان میشوند بیشک یار
کارِ آسان نبود کار امام
که به حق او نموده بود قیام
از قیام امام ما ناگاه
کاخ ظلم و ستم چو شد آگاه
بعد خونهای بیکران که بریخت
ناگهان چون سگی ز ترس گریخت
حال باید که ملت آگاه
صبر بنموده خوش رود در راه
عاقبت، حق و دین شود پیروز
کس امیدی نداشت خود دیروز
که زجا کند ظلم و استبداد
این امامی که روز خوش او داد
روزها طی شود به خوشحالی
زندگی بِه شود، شود عالی
صبر باید نمودن اندر کار
تا که توفیق گرددی خود یار
منِ «دلشاد» شادمان گردم
بیگمان بِه شود همی دردم
درد من بود ظلم و استبداد
که نوید خوشی امامم داد
حق نگهدار این امام بُوَد
زندگی نیک و خوشدوام بُوَد
برقرارش بداردی یزدان
مظهر عدل باشد و ایمان
آنکه نیکو نمایدی ادراک
بیگمان باشدی حسابش پاک
دوستداران دولت اسلام
اهل دین دائمی همی خوشنام
این همه خونبهای فرزندان
که ستم را دریده با دندان
همه خواهان دین اسلامیم
دردها را به دهر درمانیم
روزهایی بببینی بس خوب
که ستمکردگان شده جاروب
کشور از مردمان بدکردار
گشته خالی ز مرد بدرفتار
همه با هم به یک ندا گوییم
ننگها را به یک زمان شوییم
گفت رهبر که گفته کم گویید
یک به یک راه نیک و خوش پویید
بیاثر گفتهها چه سود بُوَد
اثر آتش است، دود بُوَد
رزم با دین، ثمر کجا دارد
همچو ابر سیه که نی بارد
اثرش انحراف ملت گشت
کندی کارها خود علت گشت
کارها با سخن نگردد راست
این سخنها ز کارها خود کاست
توبه باید که کرد اندر کار
کار بیجا فزون نماید بار
آنکه دین خواهدی، بهپاخیزد
خون خود در ره صفا ریزد
کشتهها دادهاند تودهی خلق
که نفسهایشان رسیده به حلق
دست ملت بگیر و پیش برو
بهر توفیق بیگمان میدو
تا سر و صورتی بگیرد کار
کمکی کرده، بِه شود بیمار
کشور اکنون به حال بیماری است
مشکل کارها ز بیکاری است
کارها بِه شود ز آرامش
مژدههایی دهم ز آسایش
خواهم از حق بقای آن رهبر
ملت او گیردی همی در بر
قدرت دولت او کند افزون
غیر مسئول گرددی بیرون
تا که شکلی بگیردی ایران
کس نبیند به شهر و ده ویران
«صدری» اندر ضمیر خود خواند
پیشبردی برای دین داند
که خدا حامی امام بُوَد
زندگانی او دوام بُوَد
مشخصات و ویژگیها
سراینده: غلامعلی صدری معروف به دلشاد اصفهانی
تاریخ سرودن شعر: 15 خرداد 1358
قالب: مثنوی، در 116 بیت
ردیف: برخی ابیات مردف هستند
وزن: فاعلاتن، مفاعلن، فعلن
بحر: خفیف مسدس مخبون محذوف
نسخهی اصلی در چهار برگ کاغذ به ابعاد 20×35 سانتی متری و ماشین شده، که به جای عنوان شعر، در ابتدای صفحهی اول آورده شده است:
«نسخه اصلی 15 /3 /58، شرح بهپاخیزی امام از سال 42 تا نطق امام به یادبود شهدای 15 خرداد42»
سپس با خودکار آبی اضافه گردیده: «در15 /3 /58 که عزای ملی اعلام گردید.»
در پایان اشعار در ورق چهارم توضیحی از جانب شاعر داده شده که عیناً آورده میشود.
«در خاتمه یادآور میگردد این منظومه و این قصیده از دو جنبه قابل توجه است:
علاقهمند و دوستدار به جمهوری اسلامی
غلامعلی صدری – نشانی...»
فیض، مصطفی. چراغ عجم. تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 1382. صص 68 – 76.
تعداد بازدید: 2264