به انتخاب: زهرا رنجبر کرمانی
09 مرداد 1399
این شعر را نعمتالله آزرم در سال 1349 برای امام خمینی سروده است[1]:
الا ای امام به حق برگزیده
الا ای تو اسلام را نور دیده
الا ای که یزدان پس از روزگاران
پس افکند دوران، تو را آفریده
الا ای که خلق مسلمان ایران
سرافرازی خود، تو را برگزیده
نه هم خلق ایران تو را دوستدارند
که قلب جهانی به مهرت تپیده
تویی آن که اسلام بالیده از تو
به گیتی که اینک نگر این پدیده
امام به حق ای خمینی که ایران
تو را چند سالیست دوری کشیده
وطن بی تو جسمیست جانش به غربت
وطن بی تو چشمیست نورش پریده
به یاد تو غوغاست درنای توفان
به راه تو خیرهست چشم سپیده
شفق بی تو چشمیست در خون نشسته
سحر بی تو صبری گریبان دریده
بزرگا! اماما! که بعد از امامان
چنان چون تو اسلام، رهبر ندیده
بمانا که اسلام را آبرویی
بپایا که حق مر تو را برگزیده
زمانی که اسلام چونان تو دارد
چه حاجت به هر کنج راحت خزیده
چه حاجت به هر هشته دین و وطن را
به یک بانگ دشمن ز میدان رمیده
و یا دینفروشی که دین کرده سودا
به دور خود آنگاه، تاری تنیده
تو آن قلهای برتر از مرز پرواز
به سوی تو بیهوده مرغان پریده
نه در عرصه همت مرغکان است
چکادی که سیمرغ مأوا گزیده
تو آن خاورانی که از سینه تو
به هر روز خورشید ایمان دمیده
به پیش چنان قامت استقامت
چه ارزند این پشتهای خمیده
تویی آنکه بر مسلمین عرضه کردی
بسی درس اسلامی ناشنیده
تویی آنکه اسلام را زنده کردی
از آن درسهایی که کردی جریده
که: اسلام دین سکوت و رضا نیست
نکوهیده این خصلت ناحمیده
مسلمان بود آنکه با ظلم حاکم
ستیزد چنان خنجر آبدیده
که خود سلطنت نیست در ذات اسلام
که این خار، زهریست در جان خلیده
بود تا که این زهر، در جان امت
نباشند از درد و زخمش رهیده
زعیما! اماما! از ایران چه پرسی
که سجن بزرگیست در خون تپیده
چنان چون یکی قامت رزمجویی
که پا تا سرش خنجر کین دریده
و یا سرزمینی که توفان طاعون
ز بیداد ضحاک بر آن وزیده
هزاران هزارند در بند و زنجیر
نه از ظلم ضحاک یک تن جهیده
جهان را بیاگه از ایران که اکنون
جهانی به سوی تو بگشوده دیده
بیاگه که ضحاک، دین و وطن را
چنان کرده سودا که گویی خریده
محمدرضای سعیدی[2]، بزرگی
که اسلام او را به جان پروریده
ز بیداد ضحاک و دژخیمهایش
شهیدیست اینک به خون آرمیده
بدین جرم کو کرده اعلام با خلق
به فرمان یزدان و دین گزیده
که سرمایهداران غربی نباید
ربایند ازین مملکت بذر چیده
نباید که سرمایه مملکت را
بریزند در کام هر نورسیده
که در کام سرمایهداران غربی
شود باقی خون ملت مکیده
چه بسیار مردان دیگر در ایران
نویسنده و عالم و برگزیده
که در بند ضحاک مانده گرفتار
ز احوالشان کس نه چیزی شنیده
امان نیست کس را که لب برگشاید
قلمها شکسته زبانها بریده
نسیم است آزاد اگر مانده باشد
پرندهست گر در هوایی چمیده
سحابی که از سوی ایران برآید
همه آه گرم است و خوناب دیده
شفق این نمایشگر خون و آتش
نماید چه بر خلق ایران رسیده
به رخساره نیلی شب ستاره
سرشکیست بر روی ایران دویده
گزارش از ایران چنین است و دردا
نگنجد چنین قصد در این قصیده
نبینم که این شب بسی دیر پاید
ببینم که آن صبح خونین دمیده
ببینم که ایران و اسلام با هم
ز بیداد ضحاک، یکجا رهیده
سر و تخت این عاری از مهر را هم
ببینم به خاک و به خون درکشیده
سرودم خروشیست از قلب ایران
ز فریاد خلقی ست، خونی چکیده
زبان همه خلق ایران درودم
تو را باد ای رهبر برگزیده[3]
[1]. روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، ج 2، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1364، ص 704.
[2]. آیتالله سید محمدرضا سعیدی از روحانیان مبارز حاضر در نهضت امام خمینی بود که در سال 1349 در زندان به شهادت رسید. (روحانی، همان، ص 593 و 620).
[3]. روحانی، همان، ص 704 تا 709.
تعداد بازدید: 2654