01 آبان 1403
در جریان حمله کماندوهای شاه به مدرسه فیضیه و بعد سخنرانی عصر عاشورای امام، و دستگیری وی در همه مراحل من سعی کردم روزها به کار خود مشغول باشم و در ساعات استراحت کارهای تکثیر اعلامیهها را انجام دهم. در آن زمان آقای هاشمینژاد در مشهد رابط امام بود که من مستقیماً با وی کار میکردم و روزهای جمعه با او جلسه داشتم و اعلامیههای امام را سعی میکردم تکثیر کنم. برای تکثیر اطلاعیهها با مشکلات فراوانی مواجه بودم. اکثر اطلاعیهها را با دست مینوشتم مسلماً نمیتوانستم تعداد زیدی تکثیر کنم تا این که شنیدم دستگاهی آمده به نام «دستگاه پلیکپی» که آن وقت در سطح ایران خیلی کم بود. خیلی دلم میخواست کار با این دستگاه را یاد بگیرم. لذا در فرصتی مناسبت به بم مسافرت کردم و در یک روز تعطیل به اتفاق یکی از برادران و رفقای قدیمی به آموزش و پرورش رفتیم و آنجا من دستگاه پلیکپی را از نزدیک دیدم و با کار آن آشنا شدم، سپس به مشهد برگشتم و تصمیم گرفتم که به هر ترتیبی هست وسیلهای را درست کنم که همان کار را انجام دهد. پس از مدتی آزمایش موفق شدم با یک تکه شیشه ساده و مقداری مرکب چاپ و مقداری هم پودر تالک این کار را انجام دهم. پس از مدتی به اتفاق دو نفر دیگر از دوستان شبها مشغول تکثیر اعلامیهها میشدیم و نمونهی آن اعلامیهها حتماً الان در مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود میباشد که بسیاری از آن اعلامیهها به خط من است.
سعی داشتیم آنچه را که مربوط به نهضت است در مشهد تکثیر کنیم، چه از امام و چه از سایر آقایان. البته در آن زمان در مشهد محور مبارزه منزل آیتالله قمی بود و معمولاً سخنرانان انقلابی آنجا منبر میرفتند و گاهی هم در موارد حساس خود وی سخنرانی مینمود. بعد از مدتی حاج آقای فاکر متوجه شد که ما چگونه اعلامیه را تکثیر میکنیم، ولی در جریان قرار گرفت، از من سؤال کرد. بالاخره جزئیات مطلب را برای او توضیح دادم ولی وی پس از مدتی کار موفق نشد. دوباره به من مراجعه کرد من منزل وی رفتم وسیستم کار را برایش توضیح دادم. یاد گرفت و به قم رفت و با این سیستم نشریه چاپ میکرد، ظاهراً یکی از آنها به نام «بعثت» از قم صادر میشد. ما بعد از تکثیر اعلامیه استنسیل را از بین میبردیم و مرکب را هم به وسیله نفت میشستیم و تنها شیشه خالی میماند و دیگر هیچ آثار جرمی باقی نمیماند. لذا در آن موقعیت ساواک شدیداً نگران این قضیه بود و ما هم سعی میکردیم روزها در ملأعام نباشیم. شبها در دبستان کاظمیه به کار ادامه میدادیم. پس از آنکه امام در سال 1342 از حبس به حصر منتقل شد و آقایان مراجع و علمای بزرگ از قم، مشهد و شهرستانهای مختلف به تهران آمدند، بنا شد اوراقی تکثیر و به عنوان تأیید از مردم امضا گرفته شود و به تهران ارسال گردد. متن بسیار مختصری را تهیه کردیم که فقط مشخصات شخص نوشته میشد، مثلاً از امام حمیات میکنیم و او مورد تأیید ما است، اینها را تکثیر کردیم. صبح بعد از اذان یکی از برادران با دوچرخه و لباس کارگری به در منزل میآمد و ما خیلی سریع اوراق را داخل خورجین و لباس کارگری به در منزل میآمد و ما خیلی سریع اوراق را داخل خورجین روی دوچرخه میگذاشتیم وی نیز میرفت و بلافاصله تحویل حجتالاسلام والمسلمین آقای محامی میداد (این را هم بگویم که وی تا آخر عمر نفهمید که آن اطلاعیهها خط حقیر بوده و ما آنها را تکثیر مینمودیم، البته او نیز برای انقلاب خیلی تلاش کرد و جزو کسانی است که واقعاً قدرش ادا نشده است). بعد آنها هم توسط عواملی اوراق را پخش میکردند و از مردم امضا میگرفتند با ذکر اسم و مشخصات بدینترتیب حدود 18 هزار امضا جمعآوری و به تهران فرستاده شد.
پس از ارسال اوراق، فرمانده لشکر مشهد، افسران و ساواکیها را جمع کرده بود و با عصبانیت زیاد شروع به فحاشی نموده و گفته بود: «شما از اعلیحضرت پول و حقوق میگیرید و از اموال دولتی استفاده میکنید، اما هیچ عرضه ندارید و کار نمیکنید، این آخوندها بدون داشتن هیچ امکاناتی 18 هزار امضا از مردم جمعآوری و به تهران فرستادهاند در حالی که شما اصلاً نفهمیدهاید که چه کسی این کار را کرده است؟!» وقتی این خبرها را ما میشنیدیم متوجه میشدیم که دستگاه اطلاعاتی شدیداً در تعقیب این است که عاملین این قضیه را کشف کند، حواسمان را بیشتر جمع میکردیم و مطمئن بودیم که اگر ساواک متوجه شود، دیگر خبری از ما باقی نخواهد ماند، ما با این برنامهها در آن روزها حضور خود را در صحنه حفظ میکردیم.
منبع: خاطرات سالهای نجف، ج 2، تهران، نشر عروج، چ 1، 1389، ص 26 - 28.
تعداد بازدید: 180