18 خرداد 1404
بیژن حاج محمدرضا فرزند طیب حاجرضایی[1] از روز دستگیری پدر چنین میگوید:
«روز 18 خرداد [1342]، سروان طیبی همراه نیروهای کلانتری 6 در خیابان مولوی، میآیند سراغ پدرم و به او میگویند که خواهش میکنیم نیم ساعتی تشریف بیاورید برویم شهربانی با شما کار دارند. درست همان روزی که پدرم قول داده بود سر کار نرود. او هم اول میگوید با ماشین خودم میآیم، که آنها میگویند با ماشین شهربانی میرویم و زود برمیگردیم.
دم شهربانی کل که میرسند، به ایشان میگویند: طیبخان، رئیس شهربانی- تیمسار نصیری- خیلی بدخلق است، اجازه بدهید دستبند به دستهایتان بزنیم، ایشان میگوید: خب بزنید. دقیقهای بعد میگویند: طیبخان میشود بجای دستبند پاهایتان را با زنجیر ببندیم؟ میگوید: باشد. ولی آنها هم دستهایش را میبندند هم پاهایش را. ...
با میدان که تماس گرفتیم، فهمیدیم که درست است. مادرم که باردار بود، همان روز به خاطر فشارهای روحی، حالش بد شد که به بیمارستان عیوضزاده بردیم و همان روز خواهر کوچکترم به دنیا آمد. مادرم در بیمارستان بود. ما هم که سنمان اجازه نمیداد پیگیر قضیه باشیم. ...
چند ماهی که از دستگیری پدرم گذشت، توانستیم وقت ملاقات بگیریم. آن موقع ایشان در هنگ یک زرهی زندان بود. ساعت شش صبح رفتیم آنجا که با خانه ما هم خیلی فاصله داشت. میدان خراسان کجا و خیابان معلم فعلی کجا. ... یک ساعت و نیم آنجا انتظار کشیدیم که ما را به داخل راه دادند. شاید حدود دو کیلومتر پیاده رفتیم. ... به زندان که رسیدیم، یک ساختمان آجری بود که زیرزمین آن حالت یک حوضخانه داشت، چند نیمکت چوبی در اطراف بود که ما روی آن نشستیم. دقایقی بعد، در کوچکی که جلویمان بود، باز شد و یک نفر آمد داخل. برادر کوچکم که خیلی مورد علاقه پدرم بود و به خاطر شیرینزبانیاش همیشه مورد صحبت او بود، با دیدن آن شخص، هراسان خود را به مادرم رساند. پدرم که شاید حدود صد و سی چهل کیلو وزن داشت با حدود دو متر قد، شده بود یک آدم شکسته دو متری، هشتاد کیلویی، لاغر و نحیف. معلوم بود که آن روز به او اجازه اصلاح داده بودند. چون صورتش تازه اصلاح شده بود. همان کت و شلوار طوسی همیشگی تنش بود. در تمام مدت زندان هم با همان لباسها بود که هر دفعه مادرم میگرفت، میبرد و میشست.
ایشان که حالت تعجب ما را دید، خیلی سریع گفت: شما هیچ ناراحت نباشید، من مورد آزار و اذیت قرار نگرفتهام. کمی با عمویم صحبت کرد و به مادرم دلداری داد که زیاد بیتابی نکند. حدود بیست دقیقه اولین ملاقات ما با او طول کشید. موقع ملاقات هم هشت نفر مأمور داخل اتاق مراقب بودند. اتاق هم دو در داشت که از یک در ما وارد شدیم و از در دیگر پدرم را آوردند.
بعد از مدتی اعلام شد که ایشان را میخواهند دادگاهی کنند. دادگاه اول و تجدید نظر، هر دو در پادگان عشرتآباد بود. ... در طول جلسات دادگاهی پدرم، من همیشه حضور داشتم. در جلسه اول پنج نفر از متهمین از جمله پدرم، به اعدام محکوم شدند و بقیه هم به حبسهای طویلالمدت...»[2]
پینوشتها:
[1]. طیب حاجرضایی فردی خوش سابقه نبود و در سالهای جوانی چند فقره درگیری، چاقوکشی و زندان را در پرونده خود داشت. وی در واقعه 9 اسفند 1331 و 28 مرداد 1332 به نفع شاه و علیه مصدق وارد عمل شده بود، اما پس از کودتا بیشتر در میان مردم دیده شد و به سبب تمکن مالیِ ناشی از خدماتش به رژیم به کارهای خیر و دستگیری از نیازمندان میپرداخت. پس از مدتی طیب به سبب اختلاف با سپهبد نصیری - رئیس وقت شهربانی - دچار فشار اقتصادی و به دلیل بدهی راهی زندان شد. از آن پس وی موضع خود را نسبت به شاه و حکومت تغییر داد و در فروردین 42 در جریان واقعه مدرسه فیضیه و قیام 15 خرداد علیه دربار و شاه فعالیت کرد. به این سبب دستگیر و زندانی شد. در زندان از طیب خواسته شد که اعتراف کند با قبول پول حاضر شده قیام 15 خرداد را راه بیندازد اما وی نپذیرفت و جوانمردانه اظهار داشت: «من در زندگی جنایات زیادی کردهام، ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن، دامان مرجع تقلیدی را لکهدار سازم. من در 28 مرداد پول گرفتم و کودتا راه انداختم نه در 15 خرداد.» به این ترتیب وی در 11 آبان 1342 اعدام شد. (جعفربگلو، محمد، «طیب حاجرضایی و قیام 15 خرداد»، مطالعات تاریخی، بهار 1392، س 10، ش 40، ص 92 - 113).
[2]. «طیب، آزادمردی از تبار 15 خرداد»، فصلنامه پانزده خرداد، بهار 1376، ش 25، ص 256 – 284.
تعداد بازدید: 42