کتاب و نشریه

آیت‌الله سیدمحسن حکیم احیاءگر حوزه نجف

افسانه لک


تهران، آیت‌الله آشتیانی دامت برکاته
«خبر حوادث خونین ایران که همواره موجب شدت یافتن زخم‌های حوادث گذشته‌ بسیار نزدیک می‌باشد دریافت داشتم. یقین دارم اصرار مسئولین امور در پیروی از سیاست کوبیدن و ارعاب مردم در فاصله‌های پی در پی کاشف از عجز آنها در اداره‌ امور مملکت است. باید از این‌گونه سیاست‌بازیها بهراسند که به طور قطع آنها را به پرتگاه سقوط مبتلا خواهد ساخت و اندیشه بد دامنگیر صاحبش خواهد شد. نفرت و استنکار شدید ما را به مسئولین امور از این نحو رفتار ناهنجار به عموم مؤمنین به خصوص طبقه‌ی روحانیون ابلاغ نمایید. ولاتحسبن‌الله غافلاً عما یعمل الظالمون
محسن طباطبائی حکیم»
این متن تلگرافی است که آیت‌الله سیدمحسن حکیم مرجع تقلید گروهی از شیعیان خطاب به آیت‌الله آشتیانی در محکومیت حادثه 15 خرداد فرستاد. در این سطور می‌توان به نظر ایشان در خصوص کشتار جمعی از مردم مسلمان ایران در آن روز خونین پی برد.
آیت‌الله سیدمحسن حکیم احیاءگر حوزه نجف عنوان کتابی دو جلدی است که به شرح زندگانی این مرجع تقلید شیعه‌ ساکن نجف‌اشرف پرداخته و در خلال آن به بررسی دقیق اوضاع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی عراق در زمان حیات ایشان نیز می‌پردازد. این کتاب توسط صفاءالدین تبرّائیان و به همت مرکز اسناد انقلاب اسلامی در تهران چاپ و منتشر گردید. ویراست دوم این کتاب به سال 1389 است.
در صفحات نخست جلد اول مقدمه‌ای از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به رشته تحریر درآمده که در آن چرایی و ضرورت نگارش این کتاب شرح داده شده است. به گفته ناشر سعی شده در این کتاب تمامی ابعاد شخصیتی، خانوادگی، تحصیلی، مبارزات و مقام علمی آیت‌الله سیدمحسن حکیم بررسی شده تا خواننده با شرایط واقعی موجود و حاکم بر عراق، شرح اتفاقات و رخدادهایی که بر علمای دین در این کشور مسلمان همسایه افتاده است آشنا شود.
بعد از مقدمه، یادداشت حجت‌الاسلام سیدعبدالعزیز حکیم که هم متن اصلی و هم ترجمه آن چاپ شده است، قابل ملاحظه است.
سیدعبدالعزیز حکیم در مقدمه به نقش عالمان دین در هدایت مردم و همچنین مبارزه با حکومت طاغوتیان و حاکمان جبار زمان اشاره داشته و از جمله به نقش آیت‌الله سیدمحسن حکیم در جامعه اسلامی دوران خود می‌پردازد. او بر این نکته می‌کند که مرجعیت آیت الله حکیم تنها به عراق عرب محدود نمی‌شد.
از منظر ایشان، آیت‌الله سیدمحسن حکیم را می‌توان اولین مرجعی دانست که پس از جنگ جهانی دوم و پیامدهایش بر کشورهای عربی و اسلامی با فرستادن تلگرافی به اتفاق آیت‌الله شیخ محمدرضا آل‌یاسین خطاب به دبیرکل سازمان ملل متحد، اقدام این سازمان را در به رسمیت شناختن اسرائیل به سال 1948 محکوم کرد.
سیدعبدالعزیز حکیم هم‌چنین بیان می‌دارد که از جمله تلاش‌های ایشان نامه به جمال عبدالناصر رئیس‌جمهور وقت مصر است که در آن خواستار عفو سیدقطب رهبر اخوان‌المسلمین شد. همچنین فتوای ایشان در مخالفت با کشتار کردهای عراق توسط رژیم حاکم وقت عراق است. این فتوا باعث گردید تا خون بیشتری بر زمین ریخته نشود. شاید مهمترین موفقیت ایشان را در تلاشش برای به رسمیت شناساندن مذهب جعفری و تدریس آن در کنار سایر مذاهب اسلامی در دانشگاه الازهر مصر دانست.
حوزه علمیه نجف از لحاظ علمی در زمان مرجعیت ایشان شاهد افزایش چشم‌گیر طلاب علوم دینی بود. وی مرجعی بود که به مسائل امت اسلامی و جانبداری از حقوق مردم در مقابل ستمگران اهتمام جدی می‌ورزید. سیدعبدالعزیز حکیم در آخر از نویسنده جهت به نگارش درآوردن این کتاب تشکر و قدردانی کرده است.
در پیش‌درآمد این کتاب از ابتدا به شرح روابط و مناسبات دو کشور ایران و عراق در کلیه حوزه‌های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و علمی پرداخته و علل توجه ایرانیان از عهد صفویه به این سرزمین را، یک به یک برشمرده است. از مهم‌ترین دلایل این روابط می‌توان به وجود عتبات عالیات در این سرزمین اشاره کرد، دلیل دوم پذیرش دین رسمی اسلام به خصوص مذهب شیعه اثنی‌عشری از سوی پادشاهان صفوی است. وجود این اماکن مقدس در بین‌النهرین سبب گشت که عالمان و بالطبع مردمان بسیاری از ایران به سوی این شهرهای مقدس مهاجرت کنند و در کنار قبور مبارک این امامان سکنی گزینند. همین امر نیز باعث رونق علم و قوت حوزه‌های علمیه موجود در این شهرها شد و در کنار آن تقویت و پایندگی روابط شیعیان دو کشور را سبب شد.
توجه حاکمان و فرمانروایان ایران به این اماکن از عهد صفویه به بعد و تا پایان دوره قاجار و ترمیم عتبات نشان از توجه و باورهای اعتقادی و ارادت به ائمه اطهار است، بالطبع تعدادی از بزرگان، پادشاهان، شاهزادگان فرمانروایان، حکمرانان و یا وزیران و سیاستمداران با توجه به همین اعتقاد و باور در آنجا دفن شده‌اند کسانی همچون: عضدالدوله دیلمی و فرزندش، شرف‌الدوله، سلطان حسن جلایر و فرزندش، شاه عباس صفوی، محمدشاه قاجار، کیومرث میرزا فرزند فتحعلی‌شاه، محمدحسن خان امین‌الضرب، ملکشاه، سلطان اویس جلایر و فرزندش سلطان حسین، سلطان احمد، شاهزاده محمدعلی میرزا فرزند ناصرالدین شاه قاجار، محمدعلی شاه، احمدشاه قاجار، شاهزاده محمدحسن میرزا و میرزاتقی خان امیرکبیر اشاره کرد که مدفن جملگی آنها در نجف اشرف و کربلای معلی می‌باشد.
پادشاهان ایران به علما توجه ویژه‌ای داشتند اما در دوران پادشاهی ناصرالدین شاه است که در ایران و عراق شاهد ظهور علما و مراجع شاخصی می‌شویم که نحوه‌ برخورد برخی از آنان با زمامداران، نسبت به علمای پیشین کاملاً متفاوت شده و این نشان از اقتدار و استقلال آنان دارد. علمایی همچون وحید بهبهانی، سیدمهدی بحرالعلوم، میرزای قمی، میرزامحمدحسن شیرازی، شیخ مرتضی انصاری، سیدابوالحسن اصفهانی، میرزای نائینی، شیخ عبدالکریم حائری یزدی و تعدادی دیگر که راه و رسم و سیر و منش متفاوتی را در تعامل با حاکمان وقت اتخاذ کردند.
همین امر نیز در عراق نیز مشهود است چنان که در همین پیش درآمد بیان شده که روابط بین این دو کشور باعث تقویت مناسبات فرهنگی و رونق اقتصادی در این کشور است که برای اثبات این مدعا در صفجه 29 این کتاب بنا بر گزارش کنسولگری نجف به تهران چهارده نوع درآمد در عراق از طریق ایران و ایرانیان عاید این کشور می‌شد را برشمرده است.
توجه و سلطه بر کشورهای اسلامی توسط استعمارگران بخصوص پس از جنگ جهانی اول سبب گردید عالمان دو کشور بار دیگر به هم نزدیک شوند و بالطبع در صدور احکام و وجوب دفاع از کشورها و جهاد بر ضد نیروهای استعمارگری همچون انگلیس کوچک‌ترین تردیدی به خود راه ندهند و نه تنها مردم را به مقابله با کفار متجاوز فرا بخوانند، خود نیز در پیشاپیش صفوف رزمندگان رهسپار جبهه‌های جنگ شوند. افرادی همچون سیدمحسن حکیم که همراه عده‌ای از علما رهسپار منطقه‌ علیای شعیه شد و ماه‌ها در کنار عشایر با نظامیان انگلیس جنگید.
اتفاقاتی در این دوران سبب سرخوردگی برخی از علمای عراق شد، قضایایی مثل حرکت جهاد (1914)، قیام نجف (1918)، انقلاب عراق (1920) و یا قضیه مشروطه در ایران که بسیاری از علما و مجتهدین تصمیم گرفتند که به صورت جدی از دخالت در امور سیاسی کشورشان بپرهیزند.
سیدمحسن حکیم پس از مبارزه با اشغالگران انگلیسی مجدداً به تعلم و تعلم پرداخت و سه دهه از عمر خویش را صرف این امور کرد و با رویکردی آگاهانه و هدفمند و با حضور شماری از اعاظم مجتهدان و مراجع بلندمرتبه که به قدر نیاز اوضاع سیاسی، اجتماعی را زیر نظر داشتند صلاح ندید که در امور سیاسی جاری وقت دخالت کند و از مسائل سیاسی دوری گزید و تمامی هم و غم خود را معطوف به تدریس و تحقیق و تألیف کرد. بعد از درگذشت آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی که تنها مرجع عام شیعه بود نفوذ و جایگاه و گسترش آوازه آیت‌الله سیدمحسن حکیم در عراق و شماری از کشورهای اسلامی باعث گردید که بار دیگر حوزه‌های علمیه از انزوا خارج شوند
آیت‌الله سیدمحسن حکیم فرزند مهدی که خود از دانشوران و فقهای نامدار و از مجتهدان سرشناس روزگار خود بود در یکم شوال 1306 برابر با 11 خرداد 1268ش مقارن با عید سعید فطر در نجف اشرف دیده به جهان گشود. وی در شش سالگی پدر خود را از دست داد. نسب وی با سی واسطه به امام علی (ع) می‌رسد. در آغاز سیدمحمود برادر بزرگترش مسئولیت تربیت و سرپرستی و آموزش وی را عهده‌دار شد و بعد از کلاس‌های درس بزرگانی همچون شیخ صادق بهبهانی و شیخ صادق جواهری بهره بود. وی در کلاس درس علامه شیخ محمدکاظم خراسانی حضور یافت و به مدت سه سال تا زمان رحلت استاد از محضرش در مرحله خارج فقه و اصول بهره ‌برد و بعد در  مجلس درس استاد اصولی شیخ ضیاءالدین عراقی حضور یافت.
همان‌طور که پیش از این نیز بیان شد او با صدور حکم جهاد توسط علمای بلندپایه شیعه رهسپار مناطق عملیاتی شد و با متجاوزان انگلیسی به مقابله پرداخت. بعد از بازگشت بار دیگر در کلاس شیخ علی‌باقر جواهری به مدت پنج سال شرکت کرد سرانجام وی به سال 1327ق به درجه اجتهاد در علوم دینی و استنباط احکام فقهی نایل آمد.از جمله اقدامات ایشان در دوره‌ زعامت شیعه در حوزه علمیه مواردی است که به اختصار بیان می‌گردد:
تقویت شبکه وکلا و گسترش آن، تأسیس مدارس جدید علوم دینی، گنجاندن عنوان‌های جدید در فهرست درس‌های حوزه، پی‌گیری رسمی معافیت طلاب از انجام خدمت زیر پرچم، ایجاد دانشکده‌های دینی، کمک به نشریات و مجله‌های مذهبی، اعزام هیئت‌های حل اختلاف به میان عشایر، گشایش کتابخانه‌ها در مناطق مختلف، احداث حسینیه‌ها و مساجد و مؤسسات خیریه، اعزام مبلغان به مناطق دوردست، تربیت شاگردان از ملیت‌های مختلف را می‌توان اشاره نمود. وی همچنین یادگیری علوم اجتماعی، اقتصادی، سیاست و دانستن زبان‌های خارجی را به طلاب توصیه می‌کرد.
از لحاظ سیاسی وی موقعیت‌های حساسی را در عراق تجربه کرد از جمله سقوط امپراطوری بزرگ اسلامی عثمانی، اشغال برخی از کشورهای اسلامی از سوی استعمارگران، وقوع دو جنگ جهانی، تأسیس کشور نامشروع اسرائیل و نبردهای اعراب با آن، پیدایی و اوج‌گیری برخی جریان و نحله‌های ایدئولوژیک و سیاسی نوین و شکل‌گیری احزاب و تشکل‌های اسلامی را می‌توان نام برد.
وی همچنین شاهد زمامداری سه پادشاه عراق همچون (فیصل اول، غازی و فیصل دوم) بود و سپس حکومت چهار رئیس‌جمهور همچون (عبدالکریم قاسم، عبدالسلام عارف، عبدالرحمن عراف و احمدحسن البکر) را نیز درک کرد.
وی مرجعی بود که نسخه‌ کمونیست‌ها را در عراق که بی‌توجه از خطوط قرمز عبور کرده بودند طی دست‌خطی چند سطری پیچید. فتوای وی درباره کمونیسم و کمونیست‌ها نقطه عطفی در تاریخ سیاسی معاصر منطقه‌ خاورمیانه به شمار می‌رود و پایه‌های حکومت عبدالکریم قاسم را بیش از پیش لرزاند. هم‌چنین می‌توان به مواضع ایشان در بسیاری از امور جاری در دنیای اسلام اشاره کرد از جمله بحران کانال سوئز، به خاک و خون کشیده شدن تظاهرات نجفیان در زمان حکومت ملک فیصل اول، کشتار کردها توسط عبدالسلام عارف، فتاوی ایشان در قضیه‌ فلسطین و حمایت همه جانبه از جهاد چریک‌های فدایی مسلمان برای آزادسازی قدس و سرزمین‌های اشغالی، اعتراض به به رسمیت‌شناختن اسرائیل از سوی محمدرضا پهلوی، ارتباط نزدیک با الأزهر و توصیه حکیمانه به نمایندگان کشورهای اسلامی در کنفرانس جهانی اسلام، موضع‌گیری در برابر واقعه پانزدهم خرداد ایران، اعتراض به بازداشت‌ها، تبعیدها و همین‌طور صدور احکام سنگین برای اعضای گروه سوءقصدکننده به حسنعلی منصور، همچنین حزب ملل اسلامی، ضرورت الغای قوانین ضد اسلامی در عراق و ایران، اعتراض به صدور حکم اعدام سیدقطب و ایستادگی در برابر بعثیان که در تاریخ سیاسی منطقه ثبت و به قول نویسنده فراموش‌نشدنی است.
آیت‌الله سیدمحسن حکیم در راه دین استقامت و پایداری بسیاری ورزید و در همین راستا هفت فرزند از ده فرزند خود را فدا نمود و به همین دلیل خاندانش به خاندان «آل الفقاهه و الشهاده» معروف شد و تاکنون بیش از شصت و چهار نفر از خاندانش به شهادت رسیده‌اند. این دو جلد کتاب در نوزده فصل به تمامی موارد ذکر شده در بالا به تفصیل پرداخته و نگاه جامع و کاملی از شرایط زندگانی وی، خانواده، اوضاع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و علمی که وی در طول عمر خویش درک نمود و همچنین به اساتید ایشان، شاگردان و تألیفاتش نیز اشاره نموده است.
بعد از رحلت آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی، زعامت شیعه را آیت‌الله بروجردی در ایران و بعضی از کشورها به دست گرفت اما برخی از شیعیان در ایران، عراق، لبنان، افغانستان و کشورهای کرانه‌ خلیج فارس به سید محسن حکیم رجوع کردند و می‌توان گفت که زعامت مرجعیت بین این دو مجتهد تقسیم شد. بعد از فوت آیت‌الله بروجردی محمدرضا با فرستادن تلگرافی رحلت این مرجع عالیقدر را به آیت‌الله حکیم تسلیت گفت و به فرمان وی سه روز عزای عمومی در کشور اعلام گشت و پرچم ایران در این ایام نیمه‌افراشته شد. از سوی دولت کلیه وزارت‌خانه‌ها و مؤسسات دولتی تعطیل گردید. عده‌ای معتقدند که محمدرضا پهلوی به این دلیل به آیت‌الله حکیم تلگراف تسلیت فرستاد که مایل بود مرجعیت از قم به نجف بازگردد و چون تحمل حضور مرجع اعلای شیعه را در نزدیکی خود نداشت لذا علاقه‌مند به دور کردن آن از خود بود. این طرز تفکر و این دیدگاه از سوی عده‌ای، توسط نویسنده به نقد کشیده شده است و عدم قطعیت در خصوص مطالب بیان شده را با دلایلی به زیر سؤال برده است. ص 199.
در خلاصه می‌توان گفت که جلد اول کتاب در یازده فصل و 615 صفحه و هر فصل با یک عنوان به طور مفصل به هر یک از موضوعات مدنظر پرداخته است.
جلد دوم این کتاب هشت فصل دیگر را در برمی‌گیرد که از فصل دوازدهم تا نوزدهم قابل ذکر است.
از میان فصول جلد دوم فصل‌های پانزدهم و هجدم مدِنظر ما و حول محور اتفاقات و رخدادهایی است که در ایران به وقوع پیوست. در فصل پانزدهم به توجه خاص آیت‌الله سیدمحسن حکیم به کشورهای اسلامی به ویژه ایران اشاره شده است. همان‌طور که محمدعلی قاضی‌طباطبایی بیان کرده ایشان به ایرانی‌ها لطف و  محبت خاصی داشته است از جمله می‌توان به این سخن آیت‌الله حکیم توجه نمود که فرمود: « در دنیا استقلال شیعه در ایران و دین رسمی آن اسلام و شیعه است و در استقرار استقلالش باید کوشید.»ص 115
توجه ایشان به ایران شاید دلایل دیگری نیز داشته باشد از جمله این که اجداد وی در گذشته‌ دور در اصفهان می‌زیستند و این موضوع نیز بر علاقه و وابستگی ایشان به ایران افزوده بود. تا بدانجا که وی تمایل داشت که فرزندان و بستگانش در مدارس ایرانی به تحصیل بپردازند.
اما به‌رغم آن‌که شمار قابل توجهی از مقلدن سیدحکیم در ایران سکونت داشتند و با توجه به آرزوی دیرینه ایشان برای زیارت بارگاه مقدس امام رضا(ع) هر چند که ایشان بارها از سوی مقامات رسمی نظام برای مسافرت به ایران دعوت به عمل آمد، اما وی تمامی دعوت‌ها را رد کرد و حتی تقاضای عده‌ای از علمای وقت برای سفر زیارتی به مشهد و قم را نیز نپذیرفت که نویسنده دلایلی را عنوان نموده است.
اولین برخورد سیدحکیم با دولت شاهنشاهی ایران به اواخر دهه‌ سی شمسی باز می‌گردد. زمانی که وی از شناسائی دولت اسرائیل توسط حکومت ایران مطلع شد طی نامه‌ای اعتراض خود را به این موضوع از طریق آیت‌الله بهبهانی که یکی از علمای شاخص مقیم تهران بود به گوش مسئولان رساند. مقارن با آن از سوی جماعت علمای نجف نیز تلگرافی به آیت‌الله بروجردی مخابره شد که ضمن محکوم کردن شناسایی اسرائیل از سوی حکومت ایران، این اقدام را به مثابه پایمال نمودن حق مسلمانان در سرزمین فلسطین اشغالی تلقی کردند و از ایشان درخواست کرده بودند که با توصیه‌های حکیمانه خود اقدام عاجل به عمل آورند. (صص 117- 122)
رویارویی دیگر وی با حکومت پهلوی به موضوع اصلاحات ارضی بازمی‌گردد. مکتوب موجود در صص 121 الی 127 توطئه رژیم پهلوی درفرافکنی مبنی بر موافقت مراجع نجف با قانون یادشده را منکوب و زیر سؤال می‌برد و پاسخ شفاف و آشکاری به این امر می‌دهد و بر کذب بودن موافقت مراجع نجف با قانون یادشده اشاره می‌کند. تلگراف ایشان به آیت‌الله بهبهانی در خصوص تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی نشانگر این است که ایشان حتماً قبل از 14 آبان 1341 نیز طی نامه‌ای نسبت به تبعات تصویب این لایحه به مسئولان وقت ایران هشدار داده است.
خبر اتفاقات به وقوع پیوسته در مدرسه فیضیه در دوم فروردین 1342 و زخمی و مجروح نمودن طلاب در این مدرسه توسط رژیم از سوی علمای قم همچون امام خمینی و‌ شریعتمداری، مرعشی نجفی، و گلپایگانی طی نامه‌ای به آیت‌الله حکیم می‌رسد و ایشان می‌خواهند که تعداد و اسامی شهدا و مجروحین را برای وی بفرستند که امام خمینی و آیت‌الله شریعتمداری اقدام به این امر می‌کنند.
گزارش ماموران انتظامی و اطلاعاتی رژیم حاکم در ایران نشان‌دهنده بیم و هراس آنان از عکس‌العمل  آیت‌الله سیدمحسن حکیم است. سعی مراجع عتبات عالیات و در رأس آنان آیت‌الله حکیم بر این بود که موجبات تضعیف تنها دولت یگانه شیعه جهان فراهم نشود اما در برابر حمله این رژیم به مدرسه فیضیه در 25 شوال مصادف با سالروز شهادت امام صادق، وی سکوت را به هیچ‌وجه جایز ندانست چنانکه نویسنده با ‌آوردن گزارشی از سوی ساواک اشاره می‌کند که آیت‌الله حکیم اعلامیه‌ای علیه اقدامات دولت صادر و حکم جهاد داده است. (صص 128و 129)
همچنین مأمورین ساواک در گزارشی به نقل از برخی مجتهدان تهران بیان می‌دارد که از طرف آیت‌الله حکیم مبلغ پانصد هزار تومان برای آیت‌الله خمینی فرستاده و طی تلگرفاتی از اقدامات ایشان تأیید به عمل آمده است که در قطعیت این خبر شبهه وجود داشت. در همین بحبوحه عده‌ای از روحانیان نجف به نزد ایشان رفته و از آیت‌الله سیدمحسن حکیم می‌خواهند که از دولت عراق بخواهد که چند ساعتی در هفته، رادیوی دولتی عراق را در اختیار آنان قرار دهد تا آنها بتوانند صدا و پیام و خود را به اطلاع مردم ایران و دیگر کشورها برسانند اما آیت‌الله حکیم این کار را نمی‌پذیرند چرا که وی به خوبی از رویه‌ اجتماعی و رفتار غیردینی رژیم ژنرال قاسم باخبر بود و تمایلی نداشت که از مسئولان دولتی عراق تقاضایی کند. (ص 129) در عین حال ایشان بلافاصله تلگرافی به مراجع و علمای شاخص مقیم ایران صادر کرده و طی آن از آنان دعوت به عمل می‌آورد که به عتبات مهاجرت نمایند. این تلگراف خطاب به 32 تن از مراجع و علمای اعلام در ایران فرستاده شد که اسامی آنان در ص 130 همین جلد آورده شده است. برخی از صاحب نظران این اقدام آیت‌الله حکیم مبنی بر دعوت علمای ایران برای مهاجرت به عتبات را از خطاهای سیاسی ایشان پنداشتند و از دیدگاه برخی این تلگراف تاکتیک سیاسی کارسازی بوده است که در صفحات 129 الی 142 بدان پرداخته شده.
در 13 خرداد مقارن با عاشورای حسینی امام خمینی به منظور ایراد خطابه‌ تاریخی خود رهسپار مدرسه فیضیه شد و طی سخنانی حمله به مدرسه فیضیه را به واقعه‌ کربلا تشبیه کرد و به دفعات شاه را مورد خطاب و نصیحت قرار داد که این امر باعث شد تا ایشان در بامداد 15 خرداد دستگیر و به تهران منتقل شود. وی ابتدا به سلول انفرادی در باشگاه افسران منتقل و در غروب همان روز به پادگان قصر منتقل شد و به مدت نوزده روز از 15 خرداد تا 4 تیر در همان جا محبوس بود و پس از آن به پادگان عشرت‌آباد منتقل گردید. بالطبع قیام مردم در 15 خرداد در اعتراض به سیاست‌های حکومت و دستگیری امام خمینی توسط نیروی انتظامی و نظامی سرکوب و صدها نفر از عزاداران در سرتاسر ایران بخصوص تهران شهید، مجروح و یا بازداشت شدند. زمانی که سیدحکیم این وقایع را شنید حالش دگرگون شد و در پیامی به مسئولان ایران گوشزد کرد که تدوام چنین رویه‌ای آنان را به ته دره سوق می‌دهد. صص 142- 151
زمانی که دکتر مشایخی فریدنی سفیر ایران در عراق در کوفه به خدمت ایشان می‌رسند آیت‌الله حکیم مطالبی را بیان می‌کنند که وی شرح آن را برای مافوق خود به تهران می‌فرستد. صص 149-158 مطالب ارائه شده توسط ایشان با توجه به شرایطی که خود ایشان در کشور عراق داشت و مشکلات عدیده‌ای که با آن دست به گریبان بود، توجه ویژه‌ی ایشان را نسبت به اوضاع ایران نشان می‌دهد و نویسنده قضاوت در مورد کسانی که مرجع اعلا را به بی‌خبری از اوضاع ایران و مماشات با شاه ایران متهم می کند را به عهده‌ خواننده می‌گذارد.
آیت‌الله حکیم زمانی که خبر آزادی امام خمینی را به وی می‌دهند با ارسال تلگرافی به آیت‌الله سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی خوشحالی و مسرت خود را بیان داشتند.
اوضاع عراق نیز بی‌شباهت به ایران نبود و حکومت عبدالسلام عارف مانند محمدرضا تنگناهایی برای اسلام‌گرایان و مراکز علمیه ایجاد کرده بود و در همین راستا نیز تلگراف‌های زیادی در گزارش وضعیت ایران و استفسار از آنچه در عراق می‌گذشت به ایشان می‌رسید و او در دو جبهه درگیر بود که متن یکی از نامه‌های ایشان که خطاب به حاج شیخ حسن سعیدتهرانی است بیان‌کننده عمق نگرانی وی در خصوص علمای زندانی و اجرای قوانین ضداسلامی و اوضاع مبهم و نگران‌کننده‌ ایران و عراق است. اگرچه بنا به اولویت، وی می‌بایست تمامی هم و غم خود را برای به سامان رساندن اوضاع کشور خود به کار می‌بست اما این امر باعث نشد که وی از اوضاع ایران غافل بماند و با دقت آن را رصد می‌کرد. تا جایی که در برخی گزارش‌های ساواک آن اندازه نسبت به آیت‌الله حکیم بدبینی ملاحظه می‌شود که بخشی از رخدادهای ایران را هماهنگی میان ایشان با عبدالناصر و روحانیان مخالف رژیم نسبت می‌دهند. صص 155-157.
فصل شانزدهم این کتاب با نام بیم‌ها و امیدها به تبعید امام به ترکیه و سپس نجف و اتفاقات و حوادث در این خصوص می‌پردازد و هم‌چنین به استقبال بی‌نظیر مردم عراق از ایشان نیز اشاره می‌کند. دیدار آیت‌الله حکیم با امام خمینی نیز در شب دوم بعد از ورود ایشان به نجف روی داد. در همین رابطه نویسنده به برخی از نظرات عده‌ای که به هر دلیل آیت‌الله حکیم را به ناآگاهی در خصوص رویدادهای ایران متهم می‌کنند می‌پردازد و پاسخ آنان را با شرح ماوقع بین آن دو بزرگوار، برای خواننده بازگو می‌کند.
همچنین از سوی دیگر به نگرش و برخورد سازمان اطلاعات و امنیت کشور ایران در خصوص رفتارهای علما با امام خمینی می‌پردازد. نویسنده بار دیگر به نقد مطالبی که از سوی عده‌ای در بعضی از کتاب‌ها به نگارش درآمده پرداخته است و دیدگاه و نظرات آنان را مورد تحلیل و بررسی قرار می‌دهد و قضاوت ناصحیح آنان در خصوص این دیدار مهم آیت‌الله حکیم با امام خمینی را از سوی این دسته به چالش می‌کشد. صص 173-189. از مطالب جالب و خواندنی این فصل نظر امام خمینی در خصوص عدم قیام آیت‌الله سیدمحسن حکیم بر علیه بعثیان است. اینکه آیت‌الله حکیم در چه اوضاع بد سیاسی و اجتماعی در کشور عراق قرار داشت.
یکی از بیانات امام خمینی در شانزده سال بعد که در جمع گروهی از برادران و خواهران عراقی در آستانه سالگرد شهادت آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر در 20 فروردین 1360 ایراد نمودند نکات بسیار مهمی را در خصوص برخورد زننده رژیم بعث با ایشان بیان می‌کند. امام خمینی چنین می‌گوید: «من در سابق که ایران بودم. قبل از اینکه تبعید شوم و منتهی شود که به عراق بیایم گمام می‌کردم که عشایر عرب که دارای سلاح هم بودند در مقابل این حکومت خواهند ایستاد و او را به جای خود خواهند نشاند، لکن بعد از این‌که آمدم به عراق تعجبم بیشتر شد که دیدم در حضور همین عشایر و در حضور همان ملت رئیس روحانی ملت عراق و ملت اسلام را محاصره کردند.» ص 189
در مطلبی که در روزنامه کیهان به تاریخ 12 مهر 1346 به چاپ رسید و در آن ذکر شد که آیت‌الله حکیم در ملاقات با دکتر عالیخانی وزیر اقتصاد تاجگذاری شاهنشاه را تبریک گفته‌اند که این امر بارها توسط ایشان به طور شفاهی تکذیب شد. و زمانی که سیدمصطفی خمینی از ایشان سؤال کرد که چرا این خبر را رسماً تکذیب نمی‌کنند می‌فرماید: «ما اینجا ننشسته‌ایم که ببینیم روزنامه‌های ایران چه دروغ‌هایی را گزارش می‌کند تا تکذیب کنیم.» روایت رجبعلی طاهری از این موضوع نیز خواندنی است. صص 205 – 206
آیت‌الله حکیم با پا در میانی نسبت به بازداشت‌های روحانیون و دیگر افراد از اعدام و یا از طولانی شدن مدت زندانی بودن آنان جلوگیری کرد. همچون زمانی که حکم اعدام شیخ محی‌الدین انواری داده شد و یا با وساطت ایشان حکم اعدام سیدکاظم بجنوردی لغو شد و یا با پادرمیانی، حکم آزادی زندانیانی همچون حجت‌الاسلام جعفری همدانی و آیت‌ا‌لله هاشمی رفسنجانی را از رژیم وقت گرفت. صص 222- 226.
در هر صورت این فصل یکی دیگر از فصول خواندنی این کتاب به شمار می‌رود. فصل هیجدم این کتاب نیز به شرح اجمالی زندگانی فرزندان شهید ایشان می‌پردازد و در فصل نوزدهم به سفرهای ایشان اشاره‌ کرده است. آیت‌الله سیدمحسن حکیم سرانجام در ساعت 10 و 25 دقیقه بعدازظهر شب سه‌شنبه 27 ربیع‌الاول 1390 قمری برابر با 11 خرداد 1349 دارفانی را وداع گفت. با شنیدن خبر رحلت ایشان در بامداد روز بعد رادیوهای عراق، لبنان و ایران برنامه‌های عادی خود را قطع و مبادرت به پخش تلاوت قرآن نمودند.
پادشاه اردن در تلگرافی رحلت ایشان را به خانواده و بستگانش تسلیت گفته و فقدان وی را ضایعه‌ای برای امت اسلام و جهان اسلام و جهان عرب دانست. جمال عبدالناصر نیز وفات ایشان را به نمایندگی از سوی خود و مردمش به خانواده ایشان تسلیت گفت و در ایران نیز تعطیل رسمی و عزای عمومی اعلام گردید و از سوی شاه ایران به مناسبت ارتحال ایشان تلگرافاتی به برخی از مراجع ارسال شد همچون تلگراف به آیت‌الله حاج سیداحمد موسوی خوانساری، آیت‌الله شریعتمداری و همچنین پیام تسلیتی نیز از سوی وی به خانواده ایشان ارسال گردید. صص 305-307.
در صحفات پایانی این فصل نیز به مراسم تشییع پیکر ایشان و برپایی مراسم ختم و سوگواری در ایران و عراق پرداخته است. 308- 313.
در انتهای این مجلد ابتدا فهرست موضوعی اسناد آورده شده است، سپس تصویر اسنادی از سوی دولت عراق و ساواک ایران به تصویر کشیده شده  و بعد از آن عکس‌های زیادی از ایشان و دوستان و بستگان و خانواده‌اش قابل ملاحظه است و در آخر نیز کتابنامه و نمایه آمده است. این جلد نیز در 512 صفحه به نگارش درآمده است.
این کتاب از چندین جهت قابل توجه محققین و پژوهش گران می‌باشد
این کتاب برای شناختن اوضاع سیاسی، اجتماعی آن زمان عراق منبع بسیار خوبی به شمار می‌آید. نگارش چنین کتابی در کنار بقیه کتاب‌ها که به صورت روایی آمده باعث می‌گردد که یک شاکله‌ی کلی از وقایع آن زمان در ذهن خواننده شکل گیرد.

 



 
تعداد بازدید: 5786



آرشیو کتاب و نشریه

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.