سید مهدی حسینی
روز دوازدهم محرم به نام «روز بنیاسد» معروف شده است. این نامگذاری به مناسبت دفن اجساد مطهر شهدای کربلا در این روز به وسیله طایفه بنیاسد است. بدینمناسبت مردم منطقه ورامین در این روز کسب و کار خود را تعطیل میکنند و به برپایی مراسم عزاداری مشغول میشوند. سیدرضا نیّری از اعضای هیئتهای مؤتلفه، از تهران مأمور میشود که خبر دستگیری امام را به مردم ورامین برساند. او در خاطرات خود میگوید: «به من گفتند به دلیل اینکه دو سال در ورامین بودهای و آنجا سابقه خوبی داری، باید سریع بروی و به مردم عزادار اطلاع دهی که امام دستگیر شده است... یک بنز کرایه کردم به نرخ آن زمان، 25 تومان از من گرفت تا مرا به آنجا ببرد و برگرداند. در ورامین مردم مشغول عزاداری بودند. یکی از برادران نوحه خیلی زیبایی میخواند، صدای زیبای او را هنوز به یاد دارم. آقایی به نام مقدسی ـ خدا او را رحمت کند ـ میاندار هیئت بود، من بلافاصله به میان جمعیت رفتم و خبر دستگیری حضرت امام را به آنها دادم...»[1]
علاوه بر رساندن خبر از تهران، افراد دیگری از اهالی ورامین با قم مرتبط بوده از آن طریق خبر دستگیری امام را هم به مردم ورامین و حومه رسانده بودند و اطلاعیههایی نیز توسط افراد انقلابی توزیع شده بود. نقاطی همچون پیشوا، امامزاده جعفر و روستاهایی نظیر محمدآباد عربها در جریان قرار داده شده بودند و مردم زبان به زبان از یکدیگر پرسوجو میکردند و تکلیف و وظیفه خود را جویا میشدند. کسب و کار هم تقریباً تعطیل شده بود. آقا محمد معصوم شاهی برادر شهید معصوم شاهی که از شاهدان ماجرای آن روز بود، در گفتگویی ضمن بیان خاطرات خود در این باره میگوید: «وقتی که اطلاعیه صبح رسید به دست مردم که دیشب حضرت امام را دستگیر کردهاند کسبه شروع کردند به بستن... آن روز مأمورین شهربانی ورامین مرّتب به فردفرد اهالی تذکر میدادند که مغازهها را باز کنید، در غیر اینصورت برایتان گران تمام میشود...»[2]
علی اکبری از جمله افرادی بود که اعلامیههای رسیده از قم را پخش میکرد. او صاحب مغازه و کسب و از دوستان شهید معصوم شاهی و از شاهدان عینی و افراد مطلع وقایع آن روز است:
«... هر ماشینی اعم از مینیبوس و سواری که میآمد میرفتم میپرسیدم تهران چه خبر؟ میگفتند: شلوغه، قم هم شلوغه... داشتم میآمدم منزل یک پاسبان شهربانی... به من گفت که شما برگرد و مغازه را باز کن. گفتم روز بنیاسد است و مادرم مریض است. میخواهم او را ببرم بیمارستان. من باز نمیکنم. گفت: دستور است باید باز کنی. گفتم: اگر میخواستم این دستورها را اجرا کنم مثل تو پاسبان میشدم. ما شغلمان آزاد است، هر وقت بخواهیم میبندیم و هر وقت بخواهیم باز میکنیم...».[3]
برخوردهای ناموفق شهربانی با مردم همچنان ادامه داشت در حالی که گروه گروه از مردم، خود را برای مراسم روز سیزدهم محرم آماده میکردند و همواره در جستجوی تعیین تکلیف خود بودند که در قبال دستگیری مرجع تقلیدشان چه وظیفهای دارند؟
جماعتی از مردم در داخل مسجد خاتمالأنبیا مشغول برپایی نماز بودند. نیروهای شهربانی در صدد بودند برخی از افراد را که از باز کردن مغازههایشان تمرّد کردهاند و به عنوان عامل محرک شناخته میشدند دستگیر کنند. علی اکبری از جمله آنها بوده که در خاطرات خود اظهار میدارد: «نماز که تمام شد السّلام علیک را که گفتم، آمدند به هوای من که مرا بگیرند. یکی از برادران دیگر آمد به حمایت من؛ ما دو تا را بردند به طرف شهربانی. وقتی من رفتم به طرف شهربانی یک موقع دیدم جمعیت هم پشتسر ما در حالی که شعار میدادند حرکت کردند به طرف شهربانی... [4]
آقای رضایی که یکی دیگر از شاهدان عینی در ماجرای آن روز بود در گفتگویی به واکنش مردم در مورد دستگیری چند نفر در مسجد اشاره میکند و در خاطراتش چنین توضیح میدهد: «تا اینکه به مردم خبر رسید دو سه نفر از آقایان را گرفتند... مردم جلوی مسجد گفتند، حالا که اینها را گرفتهاند، باید اول اینها را آزاد کنیم. از مسجد به طرف میدان حرکت کردند. به اینجا که رسیدند، رئیس شهربانی دستور داد اینها را متفرق کنید. مرتب بر تعداد مردم افزوده میشد و میگفتند ما نمیرویم تا اینکه اینها را آزاد کنید... او به یکی دو نفر از پاسبانها گفت تیراندازی کنید. آنها نکردند، یا هوایی زدند و خلاصه تمرّد کردند... رئیس شهربانی دید مرتب بر تعداد مردم افزوده میشود و متوجه شد که جلوی مردم را نمیتوان گرفت، گفت: ما اینها را آزاد میکنیم. مردم گفتند نمیرویم تا آزادشان کنید... خلاصه اینها را آزاد کردند. به محض آزادی آنان مردم شروع کردند به شعار دادن. از جمله شعارهایی که آن روز میدادند، این بود: «خمینی بت شکن، خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو.»
همه این شعار را میدادند و آن لحظه جمعیت به دو تا سه هزار نفر میرسید. [همینکه] مردم خواستند میدان را دور بزنند و به سمت مسجد بروند، خبر آوردند پیشواییها در صحن امامزاده جعفر اجتماع کردهاند و اگر صبر کنید به شما ملحق میشوند. مردم که این را شنیدند دل و جرئت پیدا کردند...»[5]
هنگامیکه خبر اجتماع مردم در مسجد و میدان به جمعیت معترض در امامزاده جعفر میرسد آنها آماده حرکت به سمت ورامین میشوند و همینطور هنگامیکه خبر اجتماع و حرکت مردم به سمت ورامین در روستاها پخش میگردد آنها هم آماده حرکت میشوند. برخی از علاقهمندان به امام در روستای محمدآباد عربها تلاش میکنند به هر نحو ممکن خود را به آن جمعیت برسانند. فردی مانند شهید سیدمرتضی طباطبایی تلاش میکند همراه باجمعیتی خودش را به مردم در حال حرکت برساند.
سیدمصطفی برادر شهید سیدمرتضی طباطبایی که در آن روز خود شاهد قضایا بوده در خاطراتش از آن روز میگوید: «به یک کامیون بار برخوردیم که از تهران میآمد. از او سؤال کردیم، گفت جمعیت در حدود هشت الی ده کیلومتری ورامین رسیده. از او خواهش کردیم ما را برسان، گفت: من نمیتوانم. همان برادرم که شهید شد خیلی اصرار کرد بالاخره ما را سوار کرد. ما در حدود چهل نفر بودیم، شاید حدود 38 نفر. رسیدیم به خیرآباد، دیدیم یک جمعیت چند هزار نفری جلو ما است. ماشین هم از آنجا دیگر جلوتر نرفت و ما را پیاده کرد و به جمعیت ملحق شدیم...»[6]
حدود ساعت 1 بعدازظهر مردم ورامین و پیشوا، امامزاده جعفر و روستاهای اطراف به خصوص محمدآباد عربها به یکدیگر پیوستند. در این بین، نقاطی امثال حسن مقدسی برای مردم سخنرانی کردند و تصمیم گرفتند به سمت تهران حرکت کنند و به یاری مردم بپاخواسته تهران بپیوندند؛ با این انگیزه که آزادی امام خمینی را بخواهند. محمد معصومشاهی در بخشی از خاطرات خود در این مورد اظهار داشته است که: «جمعیت سر سه راهی ورامین که به آنجا میگویند چوببری، تقریباً با هم متحد و متفق شدند که از پیشوا حدود شاید دو یا سه هزار نفر جمعیت بود. سه هزار هم ورامینی. پنج ـ شش هزار نفر جمعیت در اول شهر شروع کردند به شعار دادن. میگفتند: «خمینی خمینی تو فرزند حسینی». بعضیها شعارهای دیگری میدادند و میگفتند: «خمینی خمینی، شاه به قربان تو، ولیعهد بیپدر خاک پای تو ... » هر لحظهای که میگذشت جمعیت بیشتری از تمامی نواحی به تظاهرکنندگان اضافه میشد...»[7]
مراقبت از این جمعیت فشرده و معترض از عهده شهربانی و ژاندارمری خارج بود. آنها هم نسبت به وضعیت و ناتوانی خود در پیشگیری از حوادث معترف بوده و تنها راه پیشرویشان ارسال گزارش به مقامات امنیتی تهران بود. متن کامل گزارشهای شهربانی و ژاندارمری در کتاب نهضت امام خمینی درج گردیده است:
انبوه تظاهرکنندگان پیشوا، ورامین، محمدآباد عرب، قلعه سین و دیگر روستاها پس از پیمودن مسافتی، در غروب روز 15 خرداد به چاههای قنات باقرآباد رسیدند. مسافرانی که از تهران میآمدند به تظاهرکنندگان گوشزد کردند که کامیونهای ارتشی به سمت آنان در حرکت است، لیکن تظاهرکنندگان خشمگین و جانبرکف بیاعتنا بهپیش میتاختند و فریاد «یا مرگ یا خمینی» را هرچه رساتر سر میدادند. هوا کمکم رو به تاریکی میرفت، سیاهی جانکاهی دامن میگسترد، خبرهای وحشتناکی از کشتار تهران به وسیله مسافران میان راه به گوش تظاهرکنندگان میرسید. لیکن نه آن تاریکی مخوف و نه آن خبرهای وحشتآور و نه خبر حرکت مرگبار کامیونهای نظامی به سوی تظاهرکنندگان میتوانست اراده پولادین جانبازان دشت ورامین را درهم بشکند و از پیمودن آن راه باز دارد.[8]
جمعیت در حال حرکت و مأموران اعزامی از تهران که بخشی از نیروهای پیادهنظام گارد شاهنشاهی محسوب میشدند در نزدیکی پل باقرآباد با یکدیگر برخورد کردند. معصومشاهی در خاطرات خود به چگونگی کمین و گارد گرفتن نیروهای نظامی مسلح بر سر جاده اشاره کرده است: «نزدیکیهای غروب بود و آفتاب میزد به این سرنیزهها و ما تصور میکردیم که اول خیابان مثل درختکاری مانند هست ولی خوب که دقت کردیم دیدیم این کماندوها همینطور ردیف پشتسر هم نشستهاند و دست فنگ کردهاند. یک بلندگویی صدا کرد که مردم برگردید. مردم اعتنا نکردند. دو ـ سهمرتبه اخطار کرد. این بلندگو فاصلهاش از ما حدود پانصد متر بود یا کمتر. اعلام کرد برگردید. و جمعیت برنگشت و یک مرتبه سرهنگ دستور آتش داد... اینها روی جمعیت آتش گشودند، منتها اکثراً هوایی بود، اگر کسی افتاد یک یا دو نفر در آن حادثه افتادند و بقیه تیرها هوایی روی سر مردم آمد، جمعیت پراکنده شد... بعضی از برادران بالای بلندی مردم را صدا کردند و تحریک کردند و تهییج کردند که برگردید برای چه فرار میکنید؟، بیایید، اولاً این گلولهها هوایی است، پنبهای است، ثانیاً باشد چرا برمیگردید؟، که جمعیت برگشت، جمعیت این دفعه که برگشت یک ده قدمی که آمدند باز آن سرهنگ دستور آتش داد، تقریباً مثل رگبار بود. مسلسل را گوشه چاه باقرآباد نزدیک «باغ نوپرور» کار گذاشته بودند. این مسلسل جمعیت زیادی را از بین برد. مقدار کثیری جمعیت روی زمین ریخت...»[9]
پینوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
.1 خاطرات 15 خرداد، دفتر سوم، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، مصاحبه با سیدرضا نیّری، ص 239.
.2 مجله یاد، سال اول، شماره دوم و سوم، بهار و تابستان 1365، گفتگو با محمد معصومشاهی، ص 23.
.3 همان، گفتگو با علی اکبری، ص 52.
.4 همان، گفتگو با علی اکبری، ص 53.
.5 همان، گفتگو با آقای رضایی، ص 37.
.6 همان، گفتگو با سیدمصطفی طباطبائی، ص 45.
.7 همان، گفتگو با محمد معصومشاهی، ص 24.
.8 روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، ج اول، ص 551.
.9 مجله یاد، همان، گفتگو با حاج محمد معصومشاهی، ص 28.
تعداد بازدید: 6405