علی ابوالحسنی (مُنذِر)
درآمد
در بين رجال معاصر ايران در عصر اخير، پيشواي فقيد انقلاب اسلامي امام خميني ـ قدّس سرّه ـ از اين بخت بلند برخوردار بود كه شخصيتهاي بزرگ (و بعضاً پر داعية) سياسي و اجتماعي و ديني زمان وي، او را قبول داشتند و حتي در نجات ايران از يوغ استعمار و رژيم ستم شاهي، چشم اميد به وي دوخته بودند. داستانهايي كه از حُسنِ نظرِ رجال ديني و سياسيِ دوران پهلوي نظير مرحومان حاج آقا حسين بروجردي(1)، آقا سیدابوالقاسم كاشاني(2)، حاج شيخ مجتبي قزويني(3)، آقا ميرزا محمود امام جمعة زنجاني(4) محمدتقي فلسفي(5)، دكتر كريم سنجابي(6)و حتي مير سیدمحمد بهبهاني(7) (كه بيشتر عمر خود را در پيوند با رژيم پهلوي گذراند) نسبت به امام نقل ميشود، گواه اين امر است.
آيتالله حاج شيخ حسين لنكراني (مشهور به «مرد دين و سياست»(8)) نيز يكي از همين شخصيتها بود كه از بدو آشنايي خود با امام خميني («آقا روحالله» آن وقت) به وي دل بست و تا هنگام مرگ (19 خرداد 1368)، يعني 5 روز پس از فوت امام (14 خرداد 68) اين علاقه و اعتماد را از دست نداد. در اعلاميهاي كه علماي بزرگ تهران و شهرري به مناسبت مجلس هفت آيتالله لنكراني در مسجد ارك تهران (24 /3 /68) صادر كردند از لنكراني به عنوان «علاّمة مجاهد، بزرگمرد دين و سياست، همسنگرِ مبارزاتي آيتالله مدرس، و از ياران صديق و قديميِ رهبر فقيد و بنيانگذار جمهوري اسلامي آیتالله العظمي امام خميني قَُدِّسَ سِرُّه» ياد كردند و اين معني، در اعلامية علماي بزرگ سراسر كشور نيز كه به مناسبت اعلام مجلس ختمِ مرحوم لنكراني در چهلم و سالگرد درگذشت آن مرحوم (27 /4 /68 و 20 /3 /69) در روزنامههاي كيهان، اطلاعات و رسالت منتشر گرديد، با عبارات زير تجديد و تأكيد شد:
«آيتالله لنكراني در طول مبارزات مستمرّ خويش در جهت اعتلاي اسلام و آزادي و سعادت ملت ايران، با امثال آيتالله شهيد حسن مدرس و شهيد آيتالله حاج آقا جماالدين نجفي(9)همگامي داشت و به نهضت اخير روحانيت به رهبري بزرگمرد جهان اسلام، حضرت آيتالله العظمي امام خميني ـ قَُدِّسَ سِرُّه الشّريف ـ نيز نقش موثّري ايفا كرد و خاصّه، نظرات عميق و تاريخي و سياسيِ ايشان موردِ توجه صاحبنظران قرار داشت.
آيتالله لنكراني و امام خميني، در حوزة نظر و عمل، از وجوه مشتركي برخوردار بودند كه آن دو را در عرصة تكاپوي ديني و سياسي به هم پيوند ميداد: ايمانِ استوار به مبانيِ تشيع، عشق وافر به خاندان عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ دغدغة اصلاح مفاسد جامعة اسلامي، شهامت در برخورد با عُمّال تباهي و ستم، مخالفتِ اصولي با رژيم جائر پهلوي، مخالفت شديد با نفوذ و سلطة اجنبي بر ميهن اسلامي (بلكه سراسر سرزمينهاي اسلامي)، اهتمام جدّي به ايجاد و استقرار حكومت اسلامي در ايران، و بالأخره وجود دوستان و دشمنان مشترك، مهمترين عواملي بود كه امام و لنكراني را در مسير زندگي و مبارزات اصلاحي و انقلابي، متحد ميساخت.
آشنايي مرحوم لنكراني با رهبر فقيد انقلاب، به سالهايِ تأليف كشف اسرارِ ايشان باز ميگردد. لنكراني پس از مطالعة كشف اسرار، و مشاهدة ايمان و غيرت شديدي كه مؤلف فاضل آن، با قلم شيواي خود در دفاع از مذهب و روحانيت تشيع، و ردّ نحلههاي استعماري نظير «وهّابيسم» شريعت سنگلجي و «پاك دينيِ»! كسروي نشان داده بود، سخت به وجد ميآيد و طالب ديدار مؤلف ميشود. ملاقات صورت ميگيرد و پس از آن، همكاريِ ديرپاي لنكراني با امام در مسير ستيز با استبداد و استعمار آغاز ميگردد و در اواخر دهة 1330 در قالب ديدارهاي مكرر ميان آن دو در تهران و كرج، و بويژه انتقال آگاهیها و تجارب ذيقيمت تاريخي و سياسي و مبارزاتي، از سوي لنكراني به امام و ديگر مبارزان، جلوهگر ميشود. لنكراني، همراه امام و ديگر مبارزان در جريان قيام 15 خرداد 42 به زندان ميافتد. سال بعد، امام را از مذاكرات مجلسين دربارة لايحة كاپيتولاسيون آگاه ميكند و زمينهسازِ نطق كوبندة وي بر ضدّ شاه و امريكا ميشود او در پي تبعيد امام از كشور، چراغ مبارزه را به كمك امثالِ شهيد سیدمحمدرضا سعيدي روشن نگه ميدارد. پس از استقرار جمهوري اسلامي، به رغمِ مشكلاتي كه توسط برخي گروههاي متظاهر به انقلاب (همچون گروه مهدي هاشمي) براي لنكراني فراهم ميشود، دلسرد نشده و با حفظِ استقلال رويّه و شخصيت خويش، همواره از اساس نظام و رهبري امام دفاع ميكند، و پس از مرگ امام نيز فراغِ آن يار ديرين را برنتافته و از شدت اندوه، پنج روز بعد از ارتحال ايشان، جان به جان آفرين تسليم ميكند.(10)
بررسي پيشينهي ابعاد و پيامدهاي دوستي امام و لنكراني از آغاز آشنايي تا پايان عمر ايشان (اواسط دهة 20 تا اواخر دهة 60 شمسي) از موضوع و ظرفيت محدود اين مقاله خارج است؛ در اين مجال تنها به دوستي و همكاري آن دو از ديدار آغازين تا دوران قيام 15 خرداد ميپردازيم.
پيش از ورود به اين بحث، براي آنكه زمينة روشنتري از اهميت «تجارب ديني ـ سياسي و مبارزاتيِ» حاج شيخ حسين لنكراني به دست آيد و اهميت جايگاه و نقش تاريخيِ ارتباط و تعامل وي، با امام خميني (در روند نهضت اسلامي ايران) معلوم گردد، ضروري است نگاهي فشرده بر تبارشناسي كلان لنكراني و كارنامة پربرگ مبارزاتي وي داشته باشيم:
1. لنكراني؛ آگاهيها و تجارب ارزشمند سياسي و تاريخي
پدر، پدر بزرگ، عموي پدر، و جدّ حاج شيخ حسين لنكراني(11) از فقيهان عصر خويش بودند و جز اينان، روحانيان برجستة ديگري نظير شيخ حسن و شيخ جعفر ـ عموهاي حاج شيخ حسين لنكراني ـ نيز در آن خانواده وجود داشتند. شيخ حسين فاضل، در مدرسة چال حصار تهران، استادِ بزرگاني چون؛ سیدجمالالدين اسدآبادي، حاج شيخ فضلالله نوري، سیدمحمد طباطبايي و سیدعبدالله بهبهاني بود. حاج شيخ علي، از اصحاب علمي و خواصّ ياران و همفكران شيخ نوري در پايتخت قلمداد ميشد. ملا ميرزا احمد مجتهد، مرجع تقليد شيعيان قفقاز در منطقة شيروان و لنكران بود كه پس از شكست قواي ايران از ارتش تزاري و تحميل عهدنامة تركمانچاي (مبني بر تجزية قفقاز از ايران) بر كشورمان، سلاح جهاد بر زمين ننهاد و سالها با روسها جنگيد و سرانجام پس از تحليل رفتن قوا و ناتواني وي از ادامة جنگ با دشمن متجاوز، از اندوه اشغال وطن اسلامي، دق مرگ شد؛ پس از مرگ وي، دو فرزند برجسته و فقيهش: شيخ حسين فاضل و حاج شيخ عبدالعزيز، به ايران هجرت كردند.(12) شيخ عبدالعزيز به شيراز و سپس مشهد رفت و شيخ حسين فاضل و پسرش حاج شيخ علي، در تهران اقامت گزيدند و حاج شيخ حسين در حدود 1310 ق در اين شهر به دنيا آمد.
حاج شيخ حسين لنكراني،(13) در سالهاي جنگ جهاني اول (1914 ـ 1918) وارد فعاليتهاي سياسي شد و در هنگام عقد قرارداد 1919 وثوقالدوله و نيز كودتاي 1299، به مبارزه با خائنان به وطن، و حاميان خارجي آنها ( در آن تاريخ، عمدتاً استعمار بريتانيا) پرداخت و در اين راه، مستقيم يا معالواسطه، با پرچمداران قيام بر ضدّ استبداد و استعمار: ميرزا كوچك خان، شيخ محمد خياباني، كلنل پسيان، و بويژه شهيد مدرس، ارتباط سياسي و مبارزاتي برقرار كرد و بدين علت، بارها مورد سوءقصد و ضرب و شتم قرار گرفت و رنج زندان و تبعيد را به جان خريد.
موضع كلّي لنكراني، همچون شهيد مدرس در برابر رضاخان و دستگاه خودكامة او، «مخالفت پايدار و مستمر» بود كه گاه، تا حدّ تلاش براي «براندازي» ديكتاتور پهلوي و حتي «ترور» وي پيش ميرفت، اما در حاشية اين موضع كلي، يك دو بار نيز «بهطور مشروط و حساب شده» و به انگيزة مهار و تعديل خودكامگيهاي رضاخان و استفاده از قدرت او براي پيشبرد مصالح اسلام و ايران، به رضاخان نزديك شد و در حدود اهداف مشترك، تعاملاتي ميان آن دو صورت گرفت. از جملة مهمترين اين تعاملات، اقدام به تشكيل حزبي مخفي بر ضد انگليس، با شركت رضاخان، حسن مستوفي و احتمالاً مدرس، به نام «ض.الف» بود. «ض.الف» كه حروف اختصاري ضد اجنبي و ضدانگليسي است در زمستان 1305 تشكيل شد و با توطئه و فشار تيمورتاش در پاييز 1306 منحل شد. از آن پس، جنگ و گريز دائمي بين لنكراني و دستگاه ديكتاتوري گسترش يافت و لنكراني، سرانجام 5 سال آخر سلطنت رضاخان را، در تبعيد سخت «شهريار»(14) گذراند.
پس از حادثة شهريور 1320 و فرار رضاخان از كشور، لنكراني به تهران بازگشت و فعاليت سياسي و فرهنگي خود را بر ضدّ عمّال رنگارنگ سياسي و نظامي و فكري استبداد و استعمار از سر گرفت. وي نخستين نشست سياسي باشكوه را در پايتخت بر ضدّ سیدضياءالدين طباطبايي (رهبر سياسي كودتاي 1299 و كانديداي مجدد انگليسيها براي حكومت بر ايران) سامان داد و در همان جا براي شهيد مدرس ختم گذاشت؛ (8 مهر 1322 برابر عيد فطر 1362 ق)، از تمديد مجلس فرمايشي سيزدهم ممانعت كرد و براي برگزاري «آزاد» انتخابات در كشور در دورة چهاردهم مجلس و ادوار بعدي كوشيد، خرداد 23 به عنوان نمايندة اردبيل به مجلس چهاردهم راه يافت و تا اسفند 24 در كنار وکلاي مستقل و ملي وقت، آيتالله فيروزآبادي و دكتر مصدق، به مبارزه با دولتهاي وابسته يا نالايق پرداخت و به تصويب طرحها و لوايح مفيد به حال ملت كمك داد.
در ماجراي بحران آذربايجان (سالهاي 1324 ـ 1325)، با طرح نقشهها و اتخاذ مواضعي دقيق و چند لايه، به خنثي كردن توطئههاي گوناگون اجانب براي تجزية شمال و جنوب كشور، همت گماشت و به همين دليل چند ماه به كرمان تبعيد شد. با شروع نهضت ضد استعماري نفت (1329 به بعد)، به حمايت از رهبران آن (آيتالله كاشاني و دكتر مصدق) پرداخت و از ارائة پيشنهادها و رهنمودهاي مفيد به آنان دريغ نورزيد.
كودتاي 28 مرداد 1332، فضا را براي ادامة حضور چشمگير و مؤثر لنكراني در عرصة سياست دشوار ساخت و او اندوهگين از جنايتي كه، با دست مشترك استبداد و استعمار، بر ايران رفته بود، به گوشة انزوا رانده شد؛ هر چند، وي در هيچ شرايطي، از تلاش براي حفظ و پيشبرد مصالح اسلام و ايران به قدر توان خود، دست بردار نبود. در اواخر دهة 1330 (كه افق سياسي كشور، اندكي باز شد) به تكاپوي خويش در تهران و كرج، و ارتباطش با حوزة علمية قم، بويژه با شخص امام خميني، شدت بخشيد، و بدينگونه، با طلوع آفتاب نهضت اسلامي روحانيت (به رهبري امام خميني و پشتيباني مراجع عاليقدر) لنكراني هم در صف فعالان آن قيام، قرار گرفت و به همين دليل، در كنار انبوه عالمان مبارز تهران و شهرستانها، به زندان 15 خرداد افتاد. بر آنچه گفتيم بايد مبارزة پيگير لنكراني با قشون فرهنگي استعمار (از كسروي و شريعت سنگلجي تا مسيو هايم صهيونيست و مبلغان و تروريستهاي فرقة بهایيت) را نيز افزود كه خود داستاني جدا و مفصل دارد.
اين پيشينة ديرين و پربار مبارزاتي، اطلاعات و تجارب سياسي و فرهنگي بسيار پرارج و سودمندي را براي لنكراني به ارمغان آورد كه حكم «سرماية ملي» را داشت و او، خاصه در جريان نهضت اسلامي دهة 40 و 50 شمسي، آنها را به رايگان در اختيار امام و ديگر رجال نهضت (همچون شهيدان بزرگوار: حاج آقا مصطفي خميني و سيدمحمد رضا سعيدي و شيخ حسين غفاري و شيخ عبدالرحيم ربّاني شيرازي و استاد مرتضي مطهري) گذاشت.
2. نخستين ديدار امام و لنكراني
سنگ بنايِ دوستي لنكراني و امام خميني، چنانكه گذشت، با انتشار كتاب كشف اسرار گذاشته شد. ميدانيم كه امام، اين كتاب را در سال 1324 شمسي، عليه كتابِ موهنِ اسرار هزارساله، اثر علياكبر حَكَمي زاده نوشت و در آن ضمناً به نقد افكار كسروي و شريعت سنگلجي (كه حكميزاده، متأثر از آنها بود)، همّت گماشت. لنكراني از سالها پيش از تأليف كشف اسرار، از همان زمان رضاخان، با كسروي و شريعت سنگلجي بهشدت درگيري داشت و ارزش نوشتة امام را در بطلانِ مستدلّ حرفهاي آن دو ميشناخت. خود ميگفت: زماني كه كشف اسرار به دست كسروي رسيد و آن را مطالعه كرد، گفت: اين كتاب، عالمانه نوشته شده و نميتوان با آن مقابله كرد. علاقة لنكراني به اين كتاب، محبّت وي را نسبت به نويسندة جوان، فاضل و غيورِ آن (شخص امام خميني) برانگيخت و همين امر منجر به ديدار و آشناييِ آندو گرديد.
مرحوم لنكراني در تاريخ 20 خرداد 1361 پيرامون سابقه و چگونگي آشنايي خود با امام خميني اظهار داشت:
مبدأ ارادت من به ايشان، آن موقعي بود كه فدایيان اسلام ـ روحم فداي روح آنها(15)ـ شروع به فعاليت كرده بودند. در آن موقع، صحبت كسروي و شريعت سنگلجي و اسدالله خرقاني بود. يكمرتبه كتابي به نام كشف اسرار منتشر شد.(16) من هم سرگرم كارهاي اصلاحي و مبارزاتي خودم بودم... كتاب را خواندم، ديدم خيلي عميق است. نويسندهاش درد داشته است. آن را قلم ننوشته، دل نوشته است. خوب، من حواسم جمع است، مطالعه كردم ديدم كارش را كرده است. كتاب عجيبي است. پرسيدم مال كيست؟ گفتند مالِ حاج آقا روحالله خميني است.
شروع به ترويج كتاب كردم. ميخريدم و به اين و آن ميبخشيدم، و به اين كار، خوش بودم. در اين بين، دلم ميخواست اين آقا را ببينم و خدا شاهد است، خيال نميكردم ايشان سيّدند. فكر ميكردم مثل خودم شيخ هستند.(17) زمان چرخيد و مقداري فاصله شد. تا اينكه يك روز به من گفتند: ايشان به تهران تشريف آوردهاند. قرار دادند كه من ايشان را زيارت كنم. منزل ابوالزوجة ايشان، آيتالله ثقفي، رفتم. آيتالله ثقفي بزرگمردي است صاحب تأليفات و تصنيفات ارزشمند. خيلي بزرگ است اين مرد، ولي هيچ تظاهر ندارد. نميدانم چرا آثار اين بزرگمرد، همهاش منتشر نشده است؟ آقاي ثقفي در پامنار ميزيست و من به منزلشان رفتم.
اتاق را براي من خالي گذاشته بودند. نشسته بودم، ديدم يك آقاي سيّدي وارد شد. نشستند. گفتم بنا بود آقا را زيارت كنم، آقا كجا هستند؟ كه گفتند: من خودم هستم! و قضيه معلوم شد...
ميخواهم سليقه و رويّة من را بفهميد. من اثر را ديدم، پي به مؤثر بردم و عظمت او را شناختم و مشغول به حمايت و ترويج شدم. آن وقتها هم يك جوري بود كه روي كارهاي من حساب ميشد... باري، در آنجا، يك قدري بين ما مذاكرات (بلكه) معاشقة اسلامي شد و من بياختيار، كلمهاي را به ايشان عرض كردم كه نميدانم چه بود؛ هر دو گريه كرديم. آن ملاقات، مفتاحي شد كه بعد از آن هم زيارتشان كرديم، تا اينكه ايشان مريض شدند و به كرج آمدند و من در آنجا افتخار داشتم كه از ايشان پذيرايي ميكردم... آقا، من به ايمان اين سیدايمان دارم. آسمان هم زمين بيايد و هر چه هم بشود، به ايمان وي ايمان دارم...(18)
3. لنكراني و امام در زمان حيات آيتالله بروجردي
سالهاي نخست دهة 1330 شمسي با حوادث تلخ و سياهي براي اسلام و ايران آغاز شد كه، در مجموع، بر باد رفتنِ آرزوهاي مقدسِ چند ده سالة لنكراني را به همراه داشت. كودتاي امريكايي ـ انگليسيِ 28 مرداد 32، ديكتاتوري پهلوي را در كشور احيا كرد و راه را بر تجديد سلطة نفتخواران بينالمللي گشود. پيمان بغداد (1334)، ايران را در خط ژاندارميِ استعمار در خاورميانه و دشمني با مخالفان اسرائيل افكند و متعاقب آن: اعدام فجيع شهيد نواب صفوي و ياران فداكار وي پس از عقد اين پيمان، موج سركوب و اختناق روزافزوني را كه با عزل دكتر مصدق، انزواي آيتالله كاشاني، و حبس يا قتل كوشندگان راه آزادي و استقلال ايران (اعضاي نهضت مقاومت ملي و...) آغاز شده بود، به اوج رسانيد. اين رويدادهاي تلخ، بويژه اعدام فدایيان اسلام كه جرمشان ترور نافرجامِ حسين علاء (عاقد پيمان استعماريِ بغداد) بود، هر يك چونان تيري بود كه بر قلب لنكراني مينشست و او را سخت اندوهگين، و در تمناي حكومت عادلة اسلامي مشتاقتر ميساخت.
حجتالاسلام و المسلمين حاج شيخ ابراهيم وحيد دامغاني، نويسنده و مترجم معاصر و مدير هفته نامة وزين نداي قومِس، از اعضاي ديرين فدایيان اسلام و ياران و همرزمان شهيد نوّاب صفوي و طالقاني و لنكراني، در 6 بهمن 1380 اظهار داشت:
مرحوم نوّاب صفوي به چند نفر در تهران خيلي علاقهمند بود و ما را به آنها ارجاع ميداد: حاج شيخ عبدالحسين ابنالدين، حاج سراج انصاري، حاج شيخ حسين لنكراني، سيدمحمود طالقاني، و حاج شيخ عباسعلي اسلامي. نواب به آراء و نظريات مرحوم لنكراني احترام بسيار ميگذاشت و ميگفت: ايشان از وجودهاي مغتنم هستند، قدر وي را بدانيد و از او استفاده كنيد. علت آشنايي و ارتباط من با مرحوم لنكراني نيز، همين توثيقها و توصيههاي شهيد نواب بود. لنكراني هم واقعاً به مرحوم نواب علاقهمند بود و هميشه از او تعريف ميكرد. نواب و فدایيان ـ در كلّ ـ مورد تأييد و حمايت لنكراني قرار داشتند، منتها وي معتقد بودند كه نواب ميبايستي همكاري و هماهنگي بيشتري با ديگران داشته باشد و ميافزود: اگر هماهنگي و اتحاد بيشتري بين آقاي كاشاني و ديگران وجود داشت و او و فدایيان و دكتر مصدق از هم جدا نشده بودند، ميشد كار را يكسره كرد و در نتيجه اين جوانها هم ـ اشاره به فدایيان اسلام ـ اينگونه مظلومانه به شهادت نميرسيدند و مقررات اسلامي اجرا ميشد...
در جريان دستگيري نواب و هستة مركزي فدایيان اسلام، من مدتي نسبتاً طولاني (حدود دو سال) در دامغان و مازندران و مشهد فراري و دربهدر بودم، و زماني كه پس از بازگشت به تهران، خدمت مرحوم لنكراني رسيدم ايشان را از شهادت فدایيان اسلام، شديداً ناراحت و متأثر ديدم.
در همان برهه، آقاي علياصغر افضلي (دوست لنكراني) در نامهاي كه به پدرش، مرحوم حاج افضلي در عتبات نوشت، به اندوه شديد لنكراني از اوضاع كشور پس از كودتاي 28 مرداد و اشتياق شديد وي به برقراري حكومت اسلامي اشاره كرد:
جناب آقاي شيخ حسين كه در مريضخانه هستند و مريض ميباشند؛ سلام ميرساند و التماس دعا دارد و ميگويد: انتظار و آرزو دارم كه حاج افضلي برود در مقابلِ ضريحِ حضرت مولاي ما اميرالمؤمنين با حالت خشوع بايستد و عرض كند: يا مولا، سگِ باوفاي آستان قدس تو شيخ حسين از تو ميخواهد كه بخواه از پروردگار توانا كه شيخ حسين آرزو دارد حكومت اسلامي را ببيند ـ مرگ بر اين زندگي. شيخ حسين، همين چند كلمه را، نيم ساعت طول كشيد تا گفت، بدون آنكه گريه كند يا حالش تغيير كند، به اندازهاي اشك از محاسن او ريخت كه بشقاب غذا كه جلويش بود پر از آب شد ـ مرگ، مرگ، بهبه چه كلمة موزون كه خدا نصيبم ميكرد.
چشم تنگ تو كور باد اي چرخ
روشني از تو دور باد اي چرخ
كه همه كارهاي تو ننگ است
هنري مرد، از تو دلتنگ است
هر كه مرد است همدم درد است
شادمان است آن كه نامرد است
خفته نادان چو مار بر سر گنج
مرد دانا اسير محنت و رنج
اين چنين است شيوة ايام
زاغ در باغ و، بلبل اندر دام(19)
3ـ1. زمينه سازي مرجعيّت امام، و انتقال تجارب سياسي به وي
لنكراني ـ در گوشة انزوا و بستر بيماري ـ به انتظار فرصتي نشسته بود كه بتوان حركتي جدّي براي اصلاح اوضاع، آغاز كرد. او اكنون اميد خود را به اصلاح رژيم تا حدود زيادي از دست داده و همچون هميشه، راه نجات را تأسيس نظامي اسلامي ميدانست كه احكام شرعي را بر پاية روش فقاهت، در جامعة مذهبي ايران پياده كند.
بدين منظور، بايد نهضتي فراگير برپا میشد، رجال مناسب براي اين امر تربيت ميگرديد و با عبور از ميادين جهاد، راه بر اجراي مقررّات اسلامي گشوده ميشد.
شخصيت مؤمن، مصمّم، شجاع، جذّاب و پرشور امام خميني، و نفوذ علمي و معنويِ وي در بين فضلاي جوان حوزة علمية قم، برقي بود كه آن روزها در آسمان اميدها و آرزوهاي لنكراني، زده شد و او همة توان خويش را در تحريض و آماده ساختنِ امام، براي قيام و مبارزه، در راه تشكيل حكومت مطلوب و انتقال تجربيات چهل سالة مبارزه با استبداد و استعمار به وي، و بالاخره معرفي او به جمع مبارزانِ راهِ استقلال و آزاديِ ايران، به كار بست.
لنكراني براي مرحوم آيتالله العظمي بروجردي، مقامي بسيار والا قایل بود و از پدرش (مرحوم آيتالله حاج شيخ علي لنكراني) نقل ميكرد كه در همان اوايل زمان رضاخان ميگفت: «يك آقا حسيني است بروجردي، كه اگر به عرصة مرجعيت پاگذارد از همة اينها كه هستند (يعني ميرزاي نائيني و آقا سیدابوالحسن اصفهاني و حاج شيخ عبدالكريم حائري و...) سر است!» و آن زمان ما نميدانستيم آقا حسين بروجردي كيست تا بعد فهميديم.
مرحوم بروجردي در قيامي كه توسط عشاير لرستان قرار بود بر ضد رضاخان انجام دهد و با دستگيري بروجردي نافرجام ماند، با لنكراني ارتباط داشت و فرستادگان وي براي رايزني نزد او در تهران ميآمدند و لنكراني هم رهنمودهايي به آنها ميداد، و به اعتقاد لنكراني: نقص آن قيام، مسامحة سران آن در حفظ اسرار نظامي بود كه به فاش شدن اسرار نظامي و نابودي قيام منجر گرديد. اقدامات وحشيانة امير لشكرهاي رضاخان (نظير سپهبد اميراحمدي) در صفحات غرب كشور و سركوبي الوار، نيز براي جلوگيري از همين قيام و نابود ساختن عوامل و زمينههاي آن بود. لنكراني، همچنين، این سخن شاه در كتاب انقلاب سفيد را كه با اشاره به مرحوم بروجردي مينويسد: مقام غيرمسئولي، مانع اجراي نقشة اصلاحات ارضي بود! يادآور ميشد و نمونهاي از نفوذ و استقلال روحانيت شيعه ميشمرد. روي اين سوابق، مرحوم آيتالله بروجردي نيز لنكراني را ميشناخت و هرگاه لنكراني به قم ميآمد با احترام بسيار از وي پذيرايي ميكرد.
با اين اوصاف، لنكراني به دنبال مرجعي بود كه پرچم قيام بر ضدّ رژيم پهلوي را برافراشته، آبي نو به مَزرَعِ سياست آوَرَد، و شيوة احتياط آميز آيتالله بروجردي در برخورد با مسائل سياسي ـ اجتماعيِ عصر، او را اقناع نميكرد. لذا، در همان زمان، حيات مرحوم بروجردي، امام خميني را شايستة تصدّي مقام مرجعيت (به معنيِ رهبري و زعامت سياسي مسلمين) ميانگاشت و سالها بعد، زماني كه آيتالله شهيد سعيدي در 13 خرداد 48 «از لنكراني پرسيد كه گفته ميشود شما در زمان آيتالله بروجردي هم عقيده داشتيد كه بايد از خميني تقليد كرد، آيا درست است؟ لنكراني گفت: بلي درست است و من مرجع را حاكم ميدانم».(20)
ديدار حاج آقا روحالله و لنكراني در منزل ايشان پامنار، نقطة شروعِ همكاريِ ديرپايِ آن دو در مسائل فرهنگي و سياسي بود. در نيمة دوم دهة 30 (زمان حيات مرحوم بروجردي) و سالهاي نخست دهة 40 تا پيش از تبعيد امام به تركيه هرگاه امام به تهران ميآمد، لنكراني به ديدار وي ميرفت و او نيز از لنكراني بازديد مينمود. بويژه در اوايل دهة 40 امام چند تابستان، از قم به كرج ميآمد و چند ماه، روزها را در باغ مرحوم لنكراني به سر ميبرد. حجتالاسلام حاج سیدحسین خميني ـ نوادة امام، و فرزند حاج آقا مصطفي ـ در 15 دي 1380 اظهار داشتند:
روابط امام با لنكراني، خيلي گرم بوده است. از خانواده شنيدم كه امام قبل از خروج از ايران، بيماري سختي داشتند و زماني كه تابستانها براي استراحت به كرج ميرفتند، آقاي لنكراني در آنجا خيلي به ايشان توجه داشته و بهگرمي از وي پذيرايي ميكردند. از جمله، هر روز جوجهاي طبخ شده در يك قابلمه، براي امام ميفرستادند. روابطشان با پدرم، حاج آقا مصطفي، نيز گرم و صميمي بود.
آيات و حجج اسلام حاج شيخ مرتضي تهراني، شيخ محمد فاضلي اشتهاردي، حاج شيخ علي پناه اشتهاردي، حاج شيخ ابوذر بيدار و آقايان حسين شاه حسيني، سرهنگ پورسجادي، حاج هاشم لنكراني، حاج حسن لنكراني و مسعود لنكراني نيز از جملة كساني هستند كه شاهد ارتباط رفت و آمد امام و فرزندان وي به باغ لنكراني و متقابلاً حضور لنكراني در منزل امام در قم بودهاند، كه ذيلاً اظهارات آنها را در اين باره ميخوانيم:
1. آيتالله حاج شيخ مرتضي تهراني (از شاگردان برجستة امام، و فقيه و مدرّس بزرگ و مبارز تهران) در تابستان 1375 فرمودند:
من، آقاي آشيخ حسين لنكراني را دو بار ديدم: يك بار در منزل امام در كرج و يك بار هم در منزل يكي از دوستان كاسبمان در تجريش. پس از قيام و كشتار 15 خرداد، در سالهایي كه همة آقايان مشغول مبارزه بودند و راجع به مسائل روز و مظالم دستگاه اعلاميه صادر ميكردند، ما حدود 30 نفر از آقايان (نظير حاج آقا حسن قمي، اخوي ايشان حاج آقا باقر قمي، حاج شيخ حسين لنكراني و...) را دعوت كرديم كه ببينيم در آن شرايط چه بايد كرد و نسبت به جريانات روز و مسائل مبارزه چه تدابير و مواضعي اتخاذ نمود؟ مقصود از دعوت آقاي حاج آقا حسن قمي به آن مجلس آن بود كه ايشان را متقاعد كنيم به طور مستقل و تنها و بريده از ديگران عمل نكنند و دعوت از آقاي لنكراني هم به خاطر اين بود كه ايشان يك مرد پختة سياسي بود و مرد درستي هم بود و زندگي سادة زهدانهاي داشت و اهل جاه و مقام و اين حرفها نبود و علاوه بر اين، خيلي خوش فهم هم بود. در پي آن دعوت، همه آمدند و صحبت شد و ناهاري هم كه توسط صاحبخانه تهيه شده بود، صرف گرديد.(21) آقاي لنكراني كسي بود كه در مسائل سياسي خود را صاحب نظر ميدانست و از كسي تبعيّت نميكرد. خُب، در كنار اين وضعيت فكري، آن سلامتيِ روح را هم داشت. ايشان ضمناً نسبت به امام خيلي علاقه و اعتقاد داشت و يك روز كه ما به منزل امام در كرج رفته بوديم، آقاي لنكراني را هم آنجا ديديم. ماجرا به زمان حيات آيتالله بروجردي مربوط ميشود. امام، آن وقت، مبتلا به تب مالت بودند و فصل تابستان خانهاي در كرج اجاره كرده و آنجا تحت درمان قرار داشتند. روزي آقاي ستوده (از دوستان 40 ـ 50 سال پيش ما و از مدرسين مشهور حوزة علميه قم) به منزل ما در تهران آمدند كه يكي دو شب بمانند. من گفتم: ميخواهم به كرج بروم و خدمت امام برسم. ايشان گفت: من هم ميآيم. صبح به اتفاق آقاي ستوده به منزل امام در كرج رفتيم و با ايشان ديدار كرديم. آقاي لنكراني هم به ملاقات ايشان آمد و مجموعاً ناهار را در منزل امام صرف كرديم. بعد از ظهر به اتفاق آقاي لنكراني دو سه ساعت به خانة وي رفتيم و نزديكيهاي غروب به تهران بازگشتيم.
2. آقاي حسين شاه حسيني، از دوستان و دستپروردگان ديرين لنكراني و از مبارزين فعّال كشورمان در دهههاي 20 ـ 50 است كه اطلاعات و خاطرات جالب و بعضاً منحصر بهفردشان از گروههاي مبارز عصر پهلوي، مورد توجه اهل نظر قرار دارد. حقير پيرامون مبارزات مرحوم لنكراني در اسفند 1372 با ايشان مصاحبهاي داشتم كه در شمارههاي 13، 14 و 17 همين مجله درج و منتشر گرديد. در آن مصاحبه، آقاي شاه حسيني دربارة روابط امام و لنكراني ميگويد:
من اولين بار در همين باغ آشيخ حسين لنكراني (واقع در كنار رودخانة كرج، محل فعلي دبيرستان دهخدا) خدمت مرحوم آيتالله خميني رسيدم... ايشان در باغش از حضرت آيتالله خميني و رجال ديگر پذيرايي ميكرد در تابستان يك سال، كه تاريخش الآن يادم نيست، ايشان آقاي مدرّسي و آقاي خميني را در باغ خود مهمان كرده بود. چون آقاي خميني جزو شاگردان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري بود و اين آقاي مدرسي هم که در كرج ميزيست كه در جرگة شاگردان مرحوح حائري قرار داشت... حاج آقا مصطفي و همچنين حاج احمد آقاي خميني هم كراراً به باغ آقاي لنكراني ميآمدند.(22)
3. حاج شيخ علي پناه اشتهاردي، از مدرّسان حوزة علمية قم هستند كه گذشته از استفاده از محضر امام و آيتالله بروجردي، با آيتالله لنكراني نيز از دوران جواني خويش (ايام تبعيد 5 سالة لنكراني در زمان رضاخان در شهريار)، آشنا و مرتبط بوده و در دروس فقه و اخلاق خويش همواره از مرحوم لنكراني ياد خير و نقل مطلب ميكنند. حقير در تاريخ 22 رجب 1410 از آقاي اشتهاردي تقاضا كردم كه خاطرات و اطلاعات خويش از مرحوم لنكراني را، مرقوم دارند و ايشان نيز بزرگوارانه خواستة حقير را اجابت كردند. گزيدة نوشتة ايشان را كه علاوه بر تشريح گوشههايي از روابط امام و لنكراني، براي آشناييِ كلّيِ خوانندگان با شخصيت و منش لنكراني مفيد است، ذيلاً ميآوريم:
مرحوم آيتالله لنكراني ـ كه حقير در سن بين 18 و 17 از سال 316 [1] شمسي تا 1320 که آن مرحوم در شهرآبادِ شهريار به عنوان اجاره داري، زيست ميكرد [با وي آشنا شدم] ـ به نظر حقير از افراد برجستة كمنظير در زمان خودش بود و متفرقاتي كه از آن مرحوم فعلاً در قوة حافظه، جا مانده است به قرار ذيل است:
1. مرحوم آيتالله يكي از مردان متصلّب در دينداري... بود.
2. آيتالله لنكراني ـ ره ـ حافظة فوقالعادهاي داشت كه ميفرمود قسمتي از خطبه نهجالبلاغة اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ [را] چهل سال پيش حفظ كردم، بعد از چهل سال با سرعت ميخواند.
3. مرحوم لنكراني يكي از مخالفين سرسخت رژيم پهلوي بود به طوري كه اسم پهلوي برده ميشد حالتِ خلافِ متعارف از او ديده ميشد...
6. مرحوم آيتالله لنكراني علاقة مفرطي نسبت به حضرت امام خميني ـ رضوانالله عليه ـ كه در سال 1341، تابستان، مدتي در شهرستان كرج در حصارك منزل كرده بود، ابراز ميداشت و براي احترام امام كه او را دعوت كرده بود از كثيري از معاريف كرج از روحاني و اداري دعوت به عمل آورده بود.
7. مرحوم آيتالله لنكراني در مدت توقف حضرت امام ـ قدس سرّه ـ اكثر ايام را پيش امام ميرفت و مفاسد اعمال پهلوي رضاخان را براي ايشان بازگو ميكرد و قطعاً بدين وسيله اطلاعات حضرت امام نسبت به دستگاه فاسد، بيشتر ميشد.
8. مرحوم آيتالله لنكراني كراراً به خود بنده (در حال جواني) خطاب ميفرمودند: مواردي كه من ميخواستم يك راهِ حملِ بر صحت، براي دستگاه جبّار (پهلوي) بتراشم: امثال شماها درك نميكنيد، حرف نزنيد!!!
9. مرحوم آيتالله به خود بنده فرمودند كه من در سال 1342 شمسي كه سال قيام و نهضت روحانيت در قم بود، با لباس مبدّل به قم خدمت مراجع خصوصاً منزل حضرت امام، مكّرر ميرفتم و رهنمودهايي مينمودم.
10. من خودم از مرحوم آيتالله لنكراني به دو گوش خود شنيدم كه ميفرمود: قربانِ خاكِ پايِ حاج آقا روحالله بروم؛ با اينكه چندين سال اسنّ از ايشان بود...
12. مرحوم لنكراني در بهرهمندي از اطلاعات مرموز دربارة دخالت انگليسيها و ساير مخالفين اسلام در مقدّرات كشور ايران، كمنظير يا بينظير بود.
13. مرحوم آيتالله لنكراني ـ ره ـ دست از مبارزة با دستگاه جبّار پهلوي از طريق گفتار و يا رهنمودهاي قلمي تا آخر عمر بر نداشت...
4. حجتالسلام شيخ محمد فاضلي اشتهاردي، از شاگردان امام، آوردهاند: «در سال 1338 حضرت امام خميني ـ ره ـ به علت مريضي در قم به پزشك مراجعه كردند ولي پزشكان كسالت ايشان را تشخيص ندادند. از اين رو به حضرت امام پيشنهاد كردند كه در منطقهاي خوش آب و هوا استراحت كنند تا اگر بر اثر فشار درس و بحث، عارضهاي پيش آمده باشد، رفع شود. حضرت امام صدها شاگرد داشتند كه آنها را بايستي از نظر درسي... بينياز ميكردند تا وقت اين شاگردان تلف نشود... عدهاي از شاگردان... پيشنهاد كردند كه به كرج مسافرت كنند و تابستان را در آنجا بگذارنند تا اينكه از امكانات پزشكي تهران نيز برخوردار شوند. سرانجام حضرت امام سكونت در كرج را پذيرفتند و اين جانب هم مأمور شدم كه منزلي براي ايشان تهيه كنم».
آقاي فاضلي، منزل آقاي حاج محمدعلي ملك خاني (از ارادتمندان امام در كرج) را براي استاد خويش (امام) درنظر گرفته و خبر آن را به گوش ايشان ميرساند. سپس مجدداً با حاج آقا مصطفي و حاج احمد آقا به كرج رفته و خانه را تحويل فرزند بزرگ امام ميدهد، و دو روز بعد، امام و حاج آقا مصطفي وارد كرج ميشوند.
به گفتة آقاي فاضلي: پس از انتشار خبر ورود حضرت استاد به كرج، عدهاي به اين جانب اعتراض كردند كه چرا حضرت امام بدون اطلاع قبلي، وارد كرج شدهاند و از ايشان استقبالي به عمل نيامده است. حجتالاسلام حاج شيخ حسين لنكراني در اينباره گفتند: «شما به روحانيت تهران اهانت كردهايد كه اطلاع ندادهايد تا آمدن ايشان را به تهران و كرج در روزنامهها اعلام كنيم و از معظّمله به طور شايسته استقبال شود. شما مرجعي را به كرج آوردهايد كه بينظير يا كمنظير است...»(23)
5. حاج هاشم لنكراني (پسرعموي لنكراني) نيز از كساني است كه در سالهاي پيش از 15 خرداد 42، بارها شاهد حضور امام در باغ آقاي لنكراني بوده است. وي در 21 ارديبهشت 1373 اظهار داشت: مرحوم امام، تابستانها به كرج ميآمد.آقاي لنكراني خانة هزارخانی(24) را براي ايشان اجاره كرده بود و ايشان شبها در آنجا اقامت داشت (و خانوادهشان هم زماني كه به كرج ميآمدند آنجا سكنا ميگزيدند)؛ ولي روزها، از صبح به باغ آقاي لنكراني ميآمد و كساني كه ميخواستند با وي ديدار و گفتوگويي داشته باشند، آنجا خدمت او ميرسيدند. به دستور آقاي لنكراني، من و پسرعمويم (منصور) در شهر اعلام كرده بوديم كه هر كس ميخواهد نماز جماعت بخواند به منزل آقاي لنكراني بيايد و در نماز جماعت آنجا كه به امامت آيتالله خميني تشكيل ميشود، شركت كند. روي اين دعوت، طبقات مختلف مردم به باغ آقاي لنكراني ميآمدند و امام نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را به جماعت در آنجا برگزار ميكردند و منصور نقش مكبّر را داشت... امام در كرج، شبها به منزل اجارهاي ميرفت و آنجا استراحت ميكرد، اما روزها به خانة لنكراني ميآمد و ديدارهايش با افراد و شخصيتهاي علمي و اجتماعي تهران و كرج، در همانجا صورت ميگرفت، و اصلاً تمام زندگيش آنجا بود.
6. آقاي مسعود لنكراني، خواهرزاة مرحوم لنكراني، در 17 ارديبهشت 1373 اظهار داشتند: مرحوم آقا (لنكراني) آن سالها در ايام عيد، مقيّد بودند وضعيّت خود را براي طالبان ديد و بازديد با ايشان روشن سازند و بدينمنظور معمولاً چند روز پيش از حلول سال نو، در روزنامههاي كثيرالانتشار عصر، نظير كيهان يا اطلاعات، خطاب به مردم، آگهي ميكردند كه: عيد امسال را در منزلِ كرجِ شما هستم!
من غالباً تابستانها به خدمت دايي بزرگم، مرحوم لنكراني، در كرج ميرفتم... آيتالله خميني چند سال متوالي در فصل تابستان به باغ آقاي لنكراني در كرج ميآمدند و چون مدتي طولاني در كرج اقامت ميكردند، خانم و فرزندان ايشان نيز گاه براي ديدار وي به آنجا ميآمدند.
7. آقاي حاج حسين لنكراني، عموزادة حاج شيخ لنكراني و از خادمان افتخاري حسينية آيتالله نجفي مرعشي ايّام محرّم در قم، در تاريخ 20 خرداد 1373، ضمن اشاره به رفت و آمد امام از مدتها پيش از قضاياي 15 خرداد به باغ آيتالله لنكراني در محلة حصار كرج، خاطرنشان ساخت:
هرگاه ما به ديدار آيتالله لنكراني ميرفتيم ايشان تأكيد ميكرد، خدمت امام برويد و ما هم به ايشان سر ميزديم. گويا سه ماه آقاي خميني در كرج تشريف داشتند و در اين مدت، اغلب اوقات، ايشان به منزل مرحوم لنكراني ميآمدند و آقا سيداحمد فرزند ايشان نيز گاه همراه ايشان بود. مرحوم لنكراني كنار رودخانه، سكو مانندي درست كرده بودند كه در آنجا مينشستيم و صحبت ميكرديم يا صبحانه و عصرانه ميخورديم. در حين صحبت، لنكراني مكرّر ميگفت: آقا سيّد، فقط آن سيّد!
به گفتة حاج حسن لنكراني: مرحوم لنكراني از هواداران سر سخت آقاي خميني بود و هر جا هم كه ميرفت از ايشان تعريف ميكرد. از جمله، روزي آيتالله خميني و آقاي لنكراني هر دو در منزل آقاي خدابندهلو، از متشخّصين و متمكّنين كرج، مهمان بودند ـ اين را آقاي خدا بندهلو، پس از پيروزي انقلاب براي من تعریف كرد ـ زماني كه آقاي خميني براي تجديد وضو بيرون رفته بود، لنكراني به صاحب منزل گفته بود: اين سيّد به مقامات خيلي بالا ميرسد و دنيا را خواهد گرفت!
8. حجتالاسلام و المسلمين ابوذر بيدار، از روحانيون مبارز اردبيل و دوستان ديرين آقايان شيخ حسين لنكراني و سيدمحمود طالقاني، در تاريخ 6 ارديبهشت 1373 اظهار داشتند:
«مرحوم لنكراني باغي در كرج داشت كه به علت تنگنا و فشار شديد اقتصادي دهة چهل، ناچار شد آن را بفروشد. وي ميگفت: «من در اين باغ از شخصيتهاي بزرگ نظير حاج آقا روحالله خميني، پذيرايي كردهام. آنجا من نميدانستم ايشان تيراندازي بلد است، ما چندين بار مسابقة تيراندازي داديم و يك بار هم حاج آقا روحالله از من برد».
3ـ2. امام در منزلِ خواهر لنكراني (1337 ش)
آقاي مرتضي لنكراني ـ برادر آيتالله لنكراني، و از شخصيتهاي مبارز دهة 20 و 30 ـ اخيراً درگذشت ـ در تاريخ 17 ارديبهشت 1373 ضمن اشاره به حضور ممتدّ امام در باغ كرج، افزودند: «آقاي خميني را من يك بار ديدم و آن هم، پيش از قضاياي 15 خرداد، در منزل خواهرم (مادر مسعود لنكراني، واقع در شميران، چهارراه حسابي) بود. چيزي كه سبب شد از ايشان خوشم آيد، اين بود كه فكر ميكرديم ايشان پروردة جمهوري هستند (جمهوري بيپسوند). آن زمان، هميشه در اختيارشان بوديم و كمك ميكرديم. نماز خواندنشان را هم پسنديدم. چون خواهرم پشت سرش نماز ميخواند؛ سريع و مختصر ميخواند.»
دكتر قاسم لنكراني، پسرعموي لنكراني و از فعّالين سياسي دهههاي 20 ـ 40، نيز در 28 ارديبهشت 1373 اظهار داشتند: «عكسهايي كه در خانة ما از امام خميني وجود دارد مربوط به 30، 40 سال پيش است. امام خميني پيش از تبعيد از ايران مدتها در كرج مهمان آقاي لنكراني بودند و خواهر مرحوم لنكراني (مادر مسعود لنكراني) نيز در سفري كه زمان تبعيد ايشان، به عتباب كرد در نجف به ديدار امام رفته بود. بيت امام خميني و لنكراني در تهران و قم، همه جا با هم ارتباط و رفت و آمد داشتند.»
راقم سطور در تاريخ 2 دي 1380 از آقاي مسعود لنكراني، خواهرزادة مرحوم لنكراني، درخواست كردم پيرامون مهماني امام در منزل ايشان و نيز ديدار مادرشان با امام در عراق توضيح دهد و ايشان ابتدا توضيح دادند که:
«منزل ما از ديرباز، محلّ رفت و آمد مبارزين و شخصيتهاي مخالف رژيم پهلوي بود و ياد دارم كه خسرو روزبه (پس از فرار از زندان، در زمان اقتدار رزمآرا) و نيز مريم فيروز (زمان فرمانداري نظامي تيمور بختيار، و ايّامِ بگير و ببندِ شديدِ پس از كودتاي 28 مرداد) با اسم مستعار، مدتي طولاني در خانة ما پنهان بودند (و به رغم اختلاف سليقه و ديدگاهي كه بين خانوادة ما و آنها وجود داشت) به گرمي از آنها پذيرايي ميشد... مريم فيروز كه بيش از يك سال در حدود اواخر سالهاي 1332 ـ 1334 در خانة ما به سر ميبرد، در كتابي كه با عنوان چهرههاي درخشان، زمان شاه در خارج از ايران منتشر كرد، در فصل موسوم به «بانو» ـ كه شهرتِ مادر ما بود ـ شرحي از اقامت چند سالة خود در خانة ما و محبّتها و پذيراييهاي گرم و بيشائبة ايشان و مادرش (مادر حاج شيخ حسين لنكراني) را شرح داده است.(25) خانوادة ما اصولاً نسبت به مخالفين پهلوي و كوشندگانِ راه آزادي ايران از چنگال استبداد سلطنتي، بويژه در اختناق شديدِ پس از 28 مرداد، احساس ترحّم و جانبداري ميكرد و پناه دادن آنها در منزل ـ كه پيداست خالي از مخاطرات نبود ـ ناشي از همين امر بود؛ غافل از اينكه پارهاي از اينان، همچون خسرو روزبه، دست به خون برادر مادرم آلودهاند».
مسعود لنكراني سپس به نقل ماجراي ورود امام به منزل مادر خويش (بانو)، و زيارت بعدي بانو از امام در نجف، پرداخته و اظهار داشتند:
«در سالهاي آخر دهة 30، ما در منطقة شميران، چهار راه حسابي، كوچة حسابي (يا نامدار)، منزل حاج محمد زاهدي (از محترمين شميران) مينشستيم و توفيق ديدار با آيتالله خميني و پذيرايي از ايشان، در همانجا دست داد. مهماني امام در منزل ما در حدود سال 1337 صورت گرفت، كه من سال اول دبيرستان را ميگذراندم. مرحوم آقا (لنكراني) كه هرازگاه به منزل ما ميآمدند، روزي گفتند: مهمان عزيزي داريم كه از محترمين و مبارزين بوده و نامشان آيتالله خميني است و به اينجا ميآيند. مادرم طبق معمول، بهگرمي از اين امر استقبال كرد و پيرو آن، امام به خانة ما آمدند و دو سه شب ماندند و پذيرايي شدند. يادم هست هنگام مغرب و عشاء، همسايگاني را كه با ما آشنا بودند دعوت كرديم و نماز جماعتي 10 ـ 15 نفره به امامت آيتالله خميني در ايوان خانه برگزار شد. در طول دوران مهماني، امام با مرحوم حاج شيخ حسين لنكراني صحبت ميكردند و من از آنها پذيرايي ميكردم و معالأسف سنّم مقتضي اينكه به محتواي بحثها و گفتوگوهاي آن دو توجهي نموده و چيزي بفهمم نبود. لذا از مفاد آن بحثها اطلاعي ندارم.
روي اين سابقه، اوايلي كه امام در عراق تشريف داشتند، مادرم به ديدار ايشان رفتند. توضيح مطلب چنين است:
«زماني كه امام از تبعيد تركيه آزاد شده و به كشور عراق رفته بودند، مادر من نيز دختر عموي من (صفيه خانم فرزند محمد) و خانم يكي از همسايگان، به رسم زيارت، همراه با پيامي سرّي از سوي لنكراني براي امام، وارد اعتاب مقدسة عراق گرديد و (به نظرم در نجف) با امام ديدار كرد. در ديدار وي با امام، دو خانمِ همسفرِ وي حضور نداشتند و علت آن، ظاهراً يكي: حسّاس (و احياناً خطرناك) بودن آن ديدار از حيث سياسي براي افراد و ديگر: خصوصي بودن پيام لنكراني بود كه انتقال آن به امام بايد بهدور از چشم و گوشهاي نامحرم صورت ميگرفت. مادرم در امور سياسي، وارد و روشن بود و با سوابقي كه در پناه دادنِ مكّرر به مخالفين رژيم در خانة خود داشت، اين گونه ارتباطات، عادي و معمولي مينُمود.
وي ـ آن گونه كه در بازگشت براي ما توضيح داد ـ به منزل آيتالله خميني رفته و خواستار ملاقات با ايشان شده بود. منزل ايشان، خانهاي ساده بود كه پلههاي باريكي داشت و براي ديدار با آيتالله بايد از آن بالا ميرفتند. اعضاي دفتر، ابتدا تعجب ميكنند كه در اين شرايط، خانمي طالب ديدار با آيتالله شده، و گويا گفته بودند كه ايشان الآن آمادگي ندارند و شما وقت ديگري بياييد. مادرم گفته بود: بگوييد خواهرِ آقاي شيخ حسين لنكراني آمده و ميخواهد با شما ديدار كند. موضوع كه به گوش امام ميرسد، استقبال كرده و زمينة يك ملاقات خصوصي در اندرون را فراهم ميسازند. مادرم در ملاقات، يادي از مهماني امام در باغ كرج لنكراني و نيز منزل خويش در تهران ميكند و امام كاملاً وي را به جا آورده و نسبت به او و آقاي لنكراني بهگرمي اظهار تفقد مينمايد و جوياي حال و سلامتي لنكراني ميشود. در پايان، مادرم پيامِ شفاهي لنكراني را به امام ابلاغ ميكند و متقابلاً پاسخ شفاهي امام به لنكراني را گرفته و در بازگشت، به لنكراني ميرساند.
3ـ3. مخالفت لنكراني و امام با رابطة دولت ايران با صهيونيسم (تابستان 1339)
از حوادثی كه در زمان حيات آيتالله بروجردي رخ داده و حاكي از همكاري امام و لنكراني بر ضدّ استعمار ميباشد، تلاش لنكراني، امام و آيتالله ميرزا عبدالله آقا مجتهدي(26) در مرداد 1339 براي جلوگيري از به رسميت شناخته شدن اسرائيل توسط رژيم پهلوي است كه در پروندة آقاي لنكراني در ساواك منعكس شده است. به گزارش مأمور مخفي ساواك: روز 26 فروردين 48 جلسة سيّار هفتگيِ لنكراني و شهيد آيتالله سیدمحمدرضا سعيدي و ياران مبارزشان در منزل شيخ محمدحسن طاهري (امام جماعتِ مسجدِ چهارراه سرچشمه) تشكيل يافت و لنكراني ضمن اعتراض به حمايت دولت ايران از كُردهاي شورشي و جدايي طلبِ عراق، و خطرناك شمردنِ استقلال آنها براي تماميت ارضيِ ايران، از حضور تودهايها در سطوح بالايِ مديريتِ ساواك انتقاد كرد. همچنين آيتالله سعيدي دو جزوه حاويِ فتاويِ مراجع تقليد (آيتالله حكيم، امام خميني و...) به زبان عربي و تركي براي كمك به سازمان آزادي بخش فلسطين «الفتح» را به لنكراني داد تا مطالعه كند.(27) در همان مجلس، لنكراني به مناسبت قضية فلسطين و اسرائيل، اظهار داشت:
«مدتي خميني در كرج بود، من همه روزه پيش او ميرفتم. موقعي كه ايران ميخواست اسرائيل را به رسمیت بشناسد، مرحوم [آيتالله] حاج آقا حسين بروجردي و همة مردم، ناراحت بودند. [آيتالله] خميني در كرج بود و قرار شد كه من به تهران آمده انقلاب را شروع كنم و [آيتالله] خميني نيز شخصي را نزد [آيتالله] بروجردي بفرستد و از او نيز كمك بخواهد. براي اين منظور، [آيتالله] خميني، [آيتالله] مجتهدي تبريزي را نزد آقاي بروجردي به قم فرستاد. موقعي كه [آيتالله] مجتهدي برگشت، اظهار داشت كه آقاي بروجردي از شناسايي يهود خيلي ناراحت، و داغتر از ما بود. ولي عصر همان روز كسي از تهران آمد و با او ملاقات كرد. پس از اين ملاقات آقاي بروجردي سرد شده و گفت: من دخالت نميكنم. [آيتالله] خميني هم خيلي ناراحت، و چند روزي مريض شد. به طوري كه دكترها گفتند شوكِ سختي به او وارد شده است...»(28)
داستان زير قاعدتاً مربوط به همان دوران، و مرتبط با همان جريان است. آيتالله حاج ميرسيد جعفر موسوي اردبيلي از مدرّسان و واعظان فاضل و زبردست قم و تهران، و از ياران ديرين لنكراني و علامه طباطبايي صاحب الميزان است. ايشان در گفتوگو با اين جانب اظهار داشتند.
مرحوم لنكراني براي ما تعريف ميكرد: «آن موقع كه فلسطينيها در مضيقه بودند، آيتالله خميني خيلي ناراحت بود. ايشان در آن زمان در كرج بود و به باغ ما رفت و آمد ميكرد و ما با هم ماجراها و گفتوگوها داشتيم. روزي ديدم ايشان به رو، بر روي زمين افتاده، شديداً ناراحت است و اصلاًَ مثل كسي است كه در حال نزع و جان كندن بسر ميبرد. من خيلي نگران حالشان شدم و با نگراني شديد از ايشان پرسيدم: چه شده است و چه اتفاقي افتاده است؟! از جا برخاست و گفت: ـ ميخواستيد چه بشود؟! برادران مسلمان ما را در فلسطين به اين روز انداختهاند و آنها را با زور و نيرنگ از سرزمين آبا و اجداديشان اخراج كرده و آوارة جهان ساختهاند. كشورهاي اسلامي هم تماشا ميكنند و تنها خدمتشان به اين مظلومين اين بوده كه آنها را تقسيم كرده و قبول كردهاند هر كشور تعدادي از آنان را در داخل كشور خود جا بدهد!
مرحوم لنكراني با اشاره به مبارزات امام خميني در سالهاي آغازين دهة چهل ميافزود: شما خيال نكنيد كه آقاي خميني، حالا اين كارها و مبارزات را كه باعث تبعيدشان شده، انجام ميدهد. خير! ايشان از ديرباز داراي شور و غيرت شديد اسلامي بود و آنچه نقل كردم جلوهاي از اين امر بود كه خود شاهد آن بودم.(29) »
گفتني است كه، خبر تصميم دولت ايران دربارة به رسميت شناختن اسرائيل(30) نخستبار در خرداد 39 در جرايد كشور منعكس شد. در پي اين مسئله، روز اول مرداد 1339، خبرنگاران داخل و خارج ايران، مصاحبة مفصل مطبوعاتي با شاه به عمل آوردند. در اين مصاحبه، عبدالرحمان فرامرزي مدير كيهان از شاه پرسيد: «اخيراً روزنامهها نوشتهاند كه دولت ايران در نظر دارد دولت اسرائیل را به رسميت بشناسد. آيا اين خبر صحيح است؟». روزنامة كيهان پس از درج اين خبر در 2 شهريور 1339 افزود: «شاهنشاه فرمودند اين شناسايي سابقاً صورت گرفته بود و امر تازهاي نيست. منتهي روي جريانات روز و شايد هم از لحاظ صرفه جويي، چند سال پيش نمايندة ما از اسرائيل احضار شده بود.»(31)
مهر 1339 جزوهاي 16 صفحهاي با امضاي «مدافعين از مسلمين» در تهران منتشر شد كه احتمالاً تهيه و توزيع آن، كار شيخ مصطفي رهنما (مدير مجلة حيات مسلمين و رئيس جمعيت مسلم آزاد) بود كه در اين گونه امور جديّت و فعّاليت داشت و در مبارزات ضدّ استعماري و ضدّ صهيونيستيِ خود، از كمك و همراهي جدّي و مستمرّ لنكراني برخوردار بود.(32) رهنما در جزوة مزبور، ضمن اشاره به سابقة رابطة ايران با اسرائيل پيش از نخستوزيريِ دكتر مصدق، ماجراي قطع اين رابطه در زمان دكتر مصدق و تجديد آن در سال 1339 را شرح داد. او اعتراض شخصيتها و مجامع ديني و سياسيِ مسلمانِ عرب و نيز علماي شيعة ايران و عراق، نظير آيتالله حكيم به دولت ايران به علت تجديد رابطة مزبور را مشروحاً بيان داشت و در پايان نيز مصرّانه از دولت ايران خواست، روابط خود را با اسرائيل قطع كند. از تفصيلِ اقدامات لنكراني بر ضدّ اقدام دولت ايران به قبولِ موجوديّت اسرائيل، كه در گزارش ساواك (موّرخ فروردين 48) به آن اشاره شده، اطلاع روشني در دست نيست. آقاي شيخ مصطفي رهنما در جزوة ياد شده به صدور اعلاميهاي از سوي علماي تهران، اشاره ميكند (كه با توجه به قرائن گوناگون، ميتوان قويّاً حدس زد كه لنكراني در صدور و انتشار آن نقشي فعّال داشته است).
به نوشتة رهنما: «بيانات و تصريحات شاهنشاه و دولت در مرداد 1339 دربارة شناسايي دولت اسرائيل، موجب شد كه مخالفتها و اعتراضات شديد آشكار شود و در تهران از طرف علماي اعلام، تصميماتي اتخاذ شد. از جملة اقداماتي كه از طرف آقايان عظام به عمل آمد، اين بود كه اعلاميهاي كه خلاصهاش در زير چاپ ميشود، نوشتند: ـ بسمالله الرحمن الرحيم. خلاصة نظر روحانيون كشور ايران دربارة شناسايي اسرائيل از طرف دولت ايران، به وسيلة ذكر اين آية شريفة قرآني به جهانيان اعلام ميشود و اين آيه اين است: لتجدنَّ اشدَّ النّاسِ عداوةً للذّين آمنوا اليهود».(33) نگارش و چاپ جزوة ياد شده نيز ميتواند جزء ديگري از اقدامات لنكراني عليه به رسميت شناختن اسرائيل باشد.»
4. لنكراني و امام پس از فوت آيتالله بروجردي (فروردين 40 ـ تابستان 41)
حاج شيخ عليپناه اشتهاردي، چنانكه ديديم، در اظهارات خود به مهمانی مهمّي اشاره كردند كه مرحوم لنكراني، «به احترام امام خميني» و با حضور او، در باغ كرج تشكيل داده و در آن از كثيري از معاريف كرج از روحاني و اداري دعوت به عمل آورده بود. اين مهماني ـ كه طبق اسناد ساواك، چند ماه پس از درگذشت آيتالله بروجردي و در شهريور 40 صورت گرفت ـ داستاني شنيدني دارد كه براي درك فلسفه و جايگاه اجتماعي ـ سياسيِ مهمّ آن، بايد بستر و فضاي تاريخيِ ضيافت مزبور، و موقعيتِ سياسي و اهدافِ مبارزاتيِ بانيِ آن (مرحوم لنكراني) تشريح گردد.
4ـ1. لنكراني، كانونِ توجهِ نيروهاي مبارز
10 فروردين 1340 آيتالله بروجردي درگذشت. آن مرحوم، با نفوذ وسيع و گستردة خويش عملاً سدّي استوار در برابر نقشهها و طرحهاي امريكايي ـ ضد اسلاميِ رژيم پهلوي بود و با مرگ وي، ميدان براي ابراز منويّات آن رژيم باز شد. متقابلاً شخصيتها و نيروهاي مبارز كه از چندي پيش با احساس باز شدنِ نسبيِ فضا به ميدان آمده بودند، به دامنة فعاليت خود افزودند تا به سهم خويش از مصالح ملت پاسداري كنند؛ لنكراني يكي از همين شخصيتها بود كه با نفوذ اجتماعي و تجربيات مبارزاتي خود، مورد توجه نيروهاي ملي و مذهبي قرارداشت. سیدعلي كاظمي در تاريخ 10 شهريور 1338 از تبريز نامهاي به لنكراني نوشت و ضمن ابلاغ سلام و تفقد آيتالله حاج ميرسيد علي انگجي (از روحانيون مبارز و هوادارانِ استوارِ نهضت ملّي) به ايشان، افزود: «در مذاكره با آقاي انگجي، از اشخاص اصيل و سرمايههاي اجتماعيِ اين سلسله [= روحانيت] صحبت به ميان ميآمد، نقل مجلسمان ذكرِ خير و سجاياي اخلاقي آن جناب، يعني لنكراني بود(34)».
مورخ الدولة سپهر، نويسنده، سياستمدار و دوست و همرزم ديرين آيتالله لنكراني است. او در فروردين 1340 با كمك فكري لنكراني، نامهاي را خطاب به شاه، تنظيم و با امضاي خود به دربار ارسال داشت. سپهر در اين نامه، كه نوعي دادخواست ملّي، عليه زمامداران نالايق و تبهكار حاكم بر ايران در سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد بود، ضمن انتقاد شديد از اوضاع كشور و وضعيت رژيم، آمادگي خود را براي همكاري با شاه جهت انجام اصلاحات اعلام كرده و از وي خواست كه براي اصلاح امور، دست به اقدامات قاطع زند. وي در بين دو بخش پاياننامه، جملة كوتاه و كوبندهاي از بيسمارك (صدراعظم مشهور آلمان در قرن19) را نقل كرد كه مفهوم آن اين بود: ما دل كار كردن ـ بر پاية مصالح ايران، و جدا از دستور و ديكتة اجانب ـ را داريم، اما تو دل دستور دادن و پيش بردن كارها بدون خواست و فرمان اجانب را نداري و در اطراف تو عناصر چاپلوسي پرسه ميزنند كه به ساز اجانب ميرقصند و مانع حركت مستقل و عدالت خواهانه از جانب تو هستند!»
...راه علاج به نظر ما اين است كه شاهنشاه... طبقة حاكمه را رها فرمايند و به ملت گرايند. با يك جنبش انقلابي... ترتيبات فعلي را دگرگون سازند و به اتكاي افكار عمومي بدون اعتنا به تحريكات اجانب، دورة نويني را در طريقة فرمانروايي آغاز نمايند.
قدم اول بستن اين دو دكان «بودجه سازي» و «قانونپردازي» است كه حتماً انحلال دو حزب منفور كذایي(35) را هم به دنبال دارد. گام دوم، تشكيل يك انجمن مشورتي به نام «شوراي تاج و تخت» است مركّب از چند نفر از رجال مورد اعتماد كامل ملت؛ رجالي كه به حلية پاكدامني و دانش و تجربت و فكر صائب ـ آراسته و از اغراض كوتاه و حبّ و بغض شخصي، مبّرا باشند. چنين انجمني... خطّ مشي داخلي و خارجي را به شاهنشاه پيشنهاد ميكنند و ايشان پس از تصويب، امر به اجراي آن ميفرمايند.
اين پيشنهاد سادة ما از جملة معروف بيسمارك خطاب به ويلهلم دوم، الهام میگیرد كه ميگفت: «من جرئت اطاعت كردن دارم، چنانچه اعلي حضرت شما، جرئت فرمان دادن داشته باشند». اما در اطراف، كبوتران حرم (نميگوييم: بزهاي اخفش يا گوسالههايي با مغز پوك) گرد آمدهاند كه معتقدند: اگر شه روز را شب است اين / ببايد گفت كاينك ماه و پروين!»
نامة مزبور، با عنوان «يك سال گذشت»، سال بعد در زمان نخستوزيري اسدالله علم، يعني تيرماه 41، به همت احمد سميعي (دوست مشترك لنكراني و مورخ الدوله) در مجموعة «مقالات سياسي» مورخ الدوله، چاپ و منتشر گرديد.(36)
25 ارديبهشت 40، نه روز پس از آغاز نخستوزيري دكتر اميني، سازمان نهضت آزادي ايران توسط مهندس بازرگان، دكتر يدالله سحابي و آيتالله سیدمحمود طالقاني تأسيس شد و همان روز دكتر مصدق تشكيل نهضت آزادي را صميمانه به بازرگان تبريك گفت. دو روز بعد، جلسة نهضت آزادي در منزل مرحوم آيتالله حاج سیدرضا فيروزآبادي برگزار گرديد.(37) مرحوم فيروزآبادي، يار و همرزم ديرين لنكراني، و از همراهان وي در تبعيد به كلات از سوي رضاخان در سال 1303 ش بود. آيتالله فيروزآبادي در 29 خرداد همان سال، طيّ نامهاي از لنكراني دعوت كرد كه «به منظور تجديد ديدار و مشورت و تبادل نظر در حفظ مصالح شئون اجتماعي كشور» در جلسة منزل فرزند وي شركت كند.
زماني هم كه در پي قيام و كشتار نيمة خرداد 42، آيتالله طالقاني و حدود 100 تن از سران و هواداران نهضت آزادي در 30 تير 42 در ابنبابويه، به جرم انجام مراسم بزرگداشت شهداي 30 تير 1331 دستگير و بازداشت شدند.(38) و محاكمة آنها در دادگاه نظامي آغاز شد، نهضت آزادي در تاريخ 30 مهر 42 از لنكراني دعوت كرد «به نام حفظ اصول انساني و ارزشهاي اخلاقي» در جلسات محاكمة آقايان طالقاني و بازرگان و... در پادگان عشرتآباد شركت جسته و «از نزديك در مورد قضاوتي كه رژيم پليسي ايران دربارة» آنها به عمل خواهد آورد، نظارت نمايد.
پس از محاكمه و صدور رأي دادگاه عليه طالقاني و سران نهضت آزادي نيز، لنكراني از طريق آيتالله سیداحمد خوانساري و مهندس شريف امامي (رئيس سنا) براي آزادي آنان اقدام كرد.(39)
جبهة ملي دوم(40)، سازمان ديگري بود كه دست لنكراني را در آستانة دهة 40 به دوستي و همكاري فشرد. گفتني است كه، لنكراني در اين ايام عمدتاً در كرج اقامت داشت و با نفوذ و موقعيت ويژهاي كه بين طبقات مختلف مردم آن شهر به هم زده بود، در واقع، دولتي در دولت تشكيل داده و در رتق و فتق امور شهرستان كرج، به نفع مردم، دخالت و نقش مؤثري داشت.
10 شهريور 40 اعضاي جبهه ملي كرج و برخي از متعيّنين آن شهر، همراه عدهاي از اعضاي جبهة ملي تهران، به دعوت لنكراني در باغ وي در كرج گرد آمدند و در حضور آيتالله خميني، پيرامون اوضاع كشور گفتوگو و چارهجويي كردند. به گزارش «خيلي محرمانة» مأمور ويژة ساواك در كرج، مورخ 15 شهريور 40:
«جبهة ملي براي پيشرفت مقاصد خود و تشكيل جبهة ملي كرج، ابتدا هفت نفر را پيشقدم كرد كه در كرج فعاليت كنند؛ ولي آنها نتوانستند كاري انجام دهند. از اين رو تصميم جبهه بر اين شد كه يك نفر از اشخاص معتبر و مُسِنّ را پيشقدم سازد و توسط او تشكيلات جبهة ملي كرج به طور كامل تأسيس شود. براي اين منظور آقاي شاه حسيني به كرج آمده و پس از تماس با اعضاي جبهة ملي، قرار بر اين شد كه از آقاي شيخ حسن لنكراني كه شخص مسنّي است و در حصارك كرج باغ و ساختمان دارد، براي همكاري با جبهة ملي دعوت كنند. شيخ حسين لنكراني داراي سوابق مشكوك است و ساختمان او در حصارك كرج طوري است كه هر بيننده را دچار تعجب ميكند و براي اين گونه فعاليتها جاي مناسبي به نظر ميرسد.
در روز جمعه 10 /6 /40 بنا به دعوت قبلي كه توسط حسين لنكراني شده بود، اعضاي جبهة ملي كرج كه از يك عده دست چپي و يك عده پان ايرانيست تشكيل ميشوندو آقايان مالكين و آقاي خميني (كه از روحانيون است) و عده [اي] از اعضاي جبهة ملّي تهران، به منزل شيخ حسين لنكراني آمده بودند.
در اين جلسه پس از صحبت پيرامون جبهة ملي از آقايان مالكين دعوت شد كه با جبهة ملّي همكاري نمايند...»(41)
16 شهريور 41 از سوي شهرداري كرج در مسجد جامع آن شهر، مجلس ترحيمي براي زلزلهزدگان منطقة اشتهارد با حضور لنكراني و حاج شيخ قاسم اسلامي و طبقات مختلف مردم برگزار شد. دو روز پيش از اين تاريخ، لنكراني با عنوان «رضاً بقضائه» اعلاميهاي دربارة خسارات مادي و انسانيِ زلزلة مزبور، صادر كرده و ضمن درخواست كمك براي بازماندگان فاجعه، مردم را به شركت در جلسة ترحيمي كه به اين مناسبت از سوي حاج محمود شربت اوغلي در [16 شهريور] در مسجد جامع كرج برگزار ميشود، فراخوانده بود.
در آن مجلس باشكوه، «به تقاضاي لنكراني، آقاي اسلامي منبر رفته و از اخبار راديو و نمايشهاي تلويزيون، انتقاد كرد.(42) هزينة مجلس نيز توسط آقاي شربت اوغلي (سرپرست كاروان حج، و مسئول شاخة جبههِ ملّي در كرج) تأمين گرديد.
گزارش ساواك، مورخ 21 شهريور 41، ضمن بیان اين نكته، خبر از تشكيل شعبهاي از جبهة ملي در كرج (به سرپرستي شربت اوغلي) داده و مهمانيها و ديد و بازديدهاي لنكراني را در باغ كرج، در باطنِ امر، داراي ماهيّت و هدف سياسي دانسته است:
اطلاع واصله حاكي است كه در نتيجة جلساتي كه در منزل شيخ حسين لنكراني واقع در حصار كرج، در لفافة ديد و بازديد و صحنه سازي مذهبي تشكيل ميگرديده، يك شاخة محلي وابسته به جبهة ملّي به وجود آمده و آقاي شربت اوغلي ـ شغل بازاري ساكن تهران كه سرپرست كاروان حجاج ميباشد ـ و گفته شده كه از اعضاي مؤثر جبهة ملّي در بازار تهران است به سِمت سر شاخة مزبور، انتخاب گرديده است و قرار شده كه شيخ حسين لنكراني با عواملي كه در كرج دارد، ضمن تماس با بعضي از رؤساي ادارات و معتمدين محل، شربت اوغلي را در كرج تقويت نمايد.(43)
2 مهر 41 جلسهاي با اعضاي جبهة ملي در منزل لنكراني تشكيل يافت و اعلاميههاي جبهة ملي، مورخ 18 شهريور 41، مربوط به قبوض اعانة جبهة ملي، بين افراد پخش شده و تصميم گرفته شد كه قسمتي از نطق نخستوزير به عنوان پديدة آزادي در اثر عوامل خارجي به شكل بيانيه، چاپ و توزيع گردد. قبوض اعانة مزبور، اوراقي بود كه شوراي مركزي جبهة ملي با امضاي مهندس حسيبي، براي كمك به زلزلهزدگان يعني ساختن خانههاي ويران شده و مرمت قنوات دهات خرده مالك، چاپ كرده بود و اللهيار صالح در مقام رئيس هيئت اجرايي جبهة ملي در اعلاميهاي با عنوان «هموطنان شرافتمند» مورخ 18 شهريور 41 اين مطلب را توضيح داده بود.(44)
4ـ2. لنكراني در كرج؛ تشكيل «دولت در دولت!»
اينكه گفتيم لنكراني و دوستانش عملاً در كرج دولتي در دولت ايجاد كرده بودند، سخني گزافه نيست. با مروري بر كارنامة لنكراني در اوايل دهة 40، وي را سياستمدار متنفّذي مييابيم كه تصميمگيريهاي مهمّ شهرستان كرج، بدون رايزني با او انجام نميگيرد، و هر جا كه اقدامي به سود مردم و در جهتِ رفع مشكلات و بهبود وضعيت آنان صورت ميگيرد، حمايت و وساطت لنكراني، پيشگام يا پشتوانة آن است. به برخي از جلوههاي اين امر اشاره ميكنيم:
اواخر شهريور 40 جمعي كثير از علما و اصناف كرج، نامهاي به ادارة اتوبوسراني شركت واحد نوشته و از مدير آن خواستند كه مسير خط كرج ـ تهران تا ميدان سپه تهران (امام خميني فعلي) امتداد يابد. نامه مزبور، توسط مرحوم لنكراني، براي پيگيري نزد وزير كشور (تيمسار سپهبد امير عزيزي) ارسال گشت.(45) 27 شهريور 40 دكتر جهانشاد (مدير كلّ شهرداري تهران) به «جناب آقاي شيخ حسين لنكراني» نوشت: «عطف به مشروحة چاپيِ آقايان علما و كسبة اهالي كرج در مورد امتداد مسير خط كرج تا ميدان سپه، مراتب به شركت واحد اتوبوسراني ابلاغ شد. اينك رونوشت نامة شمارة 7020 ـ 23 /6 /40 جهت اطلاع به ضميمه ايفاد ميگردد». نامة ضميمه، نوشتة مدير عامل شركت واحد اتوبوسراني (ملايري) به شهردار تهران بود كه عطف به نامة چاپي علما و مردم كرج، وعده ميداد: «در مورد امتداد مسير خط كرج مشغول مطالعه هستيم تا هر چه زودتر ترتيب كار داده شود...».
همچنين در همان ايّام، جمعي از مشتركين تلفن در شهرستان كرج ـ توسط انجمن شهر كرج ـ به مهندس اشراقي (مدير شركت سهامي كلّ تلفن) نامه نوشته و در آن، خواستار تقليل بهاي سيمكشي تلفن، اصلاح رفتار مأموران شركت، نصب دو رشته سيم عمومي ديگر و نيز خودكار شدن دستگاه تلفن اين شهر، براي ارتباط تلفني مردم با يكديگر شدند و تهديد كردند: «چنانچه ظرف مدت 15 روز جواب» نامه «داده نشود و اقدامات لازم معمول نگردد ما ناچار خواهيم بود كه پرداخت حق الاشتراك خودداري، و از استفاده از اين دستگاه ناقص كه جز اتلاف وقت نتيجة ديگري ندارد خودداري نماييم». وساطت و پيگيري اين امر نيز به لنكراني واگذار شد.
26 مهر 40، لنكراني ضمن «شكايت از اوضاع مملكت، به انتقاد از اختلاس در شركت واحد پرداخته و اقدام شركت مزبور مبني بر تصرف خط كرج را محكوم ساخت. وي، همچنين، با نقد اوضاع ناگوار اقتصادي كشور، بر لزوم چاره جويي در اين مورد تأكيد كرد. به گزارش مأمور مخفي، لنكراني خاطرنشان ساخت: «انگليسيها گفتهاند بايستي عرب هيچ وقت گرسنه نباشد و ايراني هم هيچ وقت سير؛ زيرا اگر عرب گرسنه شد هيچ چيز نميفهمد و خطرناك است؛ ايراني هم اگر سير شد آن وقت خطرناك است. در نتيجة اين سياست، مردم تمام گرفتار و گرسنه هستند، هيچ كس به فكر نيست. اين وضع مملكت نيست، همة مردم نابود شدند؛ بايستي فكري كرد.»(46)
26 مهر 40 شهردار كرج (علي بها) طي نامهاي به «حضرت آيتالله شيخ حسين لنكراني» نوشت: «به طوري كه استحضار دارند وضع آب كرج رضايتبخش نيست و بنا به درخواست اهالي، تصميم گرفته شد اين مشكل با حضور جناب عالي و ساير محترمين و معتمدين مطرح و تصميم لازم براي تأمين آب لولهكشي گرفته شود. بنابراين خواهشمند است در جلسة مشاورهاي كه در... هشتم آبان ماه 1340 در سالن تربيت بدني واقع در خيابان دانشكدة كشاورزي تشكيل ميشود، شركت فرمايند».
در پي برگزاري اين جلسه، جمعي از معاريف و شخصيتهاي كرج، در حدود 8 آبان 40، به دولت اميني نامه نوشته و آن را همراه توصيه نامة لنكراني براي لولهكشي آب كرج و پيشنهاد تأمين آب آشاميدني براي مردم آن شهر از طريق افزايش نرخ اتوبوسراني، ارسال كردند.
3 بهمن 40 (به گزارش مأمور مخفي) در منزل لنكراني جلسهاي با شركت آقايان بهاء (شهردار كرج)، زرندي (عضو انجمن شهر)، پرويزيان، جاويد (رئيس بانك ملي) تشكيل يافت كه در خصوص آقاي سعيدي (فرماندار كرج) صحبت و تصميمگيري كنند. فرداي آن روز نيز (باز به گزارش مأمور مخفي) جمعي از معتمدين كرج و اعضاي انجمن شهر در منزل لنكراني گرد آمدند و او در آن جلسه از انجمن شهر پرسيد: چرا شهردار را انتخاب نميكنيد و شهر را بلاتكليف گذاشتهايد؟ و اعضاي انجمن پاسخ دادند: اكثريت اعضاي انجمن با انتخاب آقاي بهاء موافقند؛ ولي فرماندار، مخالف است.(47)
در حدود 13 اسفند 40 نيز (به گزارش مأمور مخفي) اعضاي انجمن شهر كرج و شهردار تصميم گرفتند؛ پس از تماس با لنكراني و كسب اجازه از نامبرده، از دادستان كرج به نخستوزير شكايت كنند.(48)
28 تير 41 ساواك كرج به تهران گزارش داد: اكثر مردم كرج و حومه از طرز كار شركت واحد اتوبوسراني كرج، بهرغم نارضايتي آنها از شركت اتو توكل (كه ظاهراً به دربار، وابسته بود) اعلام رضايت ميكنند و معتمدين كرج (حاجي محمدخان زكي خاني، باقر زكي خاني، اسدالله زرندي و...) به منظور پشتيباني از شركت واحد، جلساتي در منزل لنكراني تشكيل دادهاند.(49) در گزارش همان سازمان، مورخ 13 مرداد 41، خاطرنشان گرديد كه: لنكراني از جلسات تشكيل شده در منزل خويش براي تبليغ بر ضدّ رژيم بهره ميگيرد. وي «حتي در يكي از جلسات، دربار ايران را مركز فساد كشور معرفي نموده و گفته است كه عاملين شركت اتو توكل هم وابسته به دربار ميباشند.»(50) اواخر مهر 41 نيز، انجمن شهر كرج براي تعويض علي بهاء (شهردار كرج) تشكيل جلسه داده و قرار شد حول اين موضوع با لنكراني صحبت كنند.(51)
آنچه گفتيم حاكي از نفوذ عميق لنكراني در دوائر دولتيِ كرج، و بهرهگيري وي از اين نفوذ، براي حلّ مشكلات مردم بود. افزون بر اين، بايد از دعوت رؤساي ادارة بهداري و بانك سپه كرج از لنكراني ياد كرد كه به ترتيب در بهمن 40 و فروردين 41 حضور وي را براي شركت در مراسم افتتاح بخش جراحي بيمارستان كرج و نيز افتتاح شعبة بانك سپه آن شهر خواستار شده بودند. چنان كه آقاي شيخ الاسلامي، مسئول بنگاه حمايت مادران و كودكان كرج، نيز در 15 ارديبهشت 49 طيّ نامهاي به «حضور مبارك حضرت حجتالاسلام آيتالله آقای لنكراني مدّ ظله العالي» چنين آورد: «حضرت آقاي لنكراني، در اجراي دستور سركار، بيمارِ حاملِ كارت، تحت معاينه و معالجه قرار گرفت. مراتب عرض سلام و ارادتمنديَم را بپذيرد...».
4ـ3 تعريض به شاه و اميني
اقدامات لنكراني براي بهبود اوضاع مردم و مبارزه با مفاسد و نابسامانيها، اختصاص به شهرستان كرج نداشت و مسائل سياسي مهم مملكتي نظير مسئلة اصلاحات ارضي را نيز شامل ميشد.
ميدانيم كه در آغاز دهة چهل، اجراي نقشة امريكاييِ «اصلاحات ارضي» يا بهتر بگویيم: تقسيم اراضي، در صدرِ دستور كار رژيم قرارداشت. هدف از اين طرح، علاوه بر نابودي كشاورزي ايران و تبديل كشورمان به بازاري گسترده براي مصرفِ فزايندة كالاهاي امريكايي تضعيف و نابوديِ قدرتهاي بومي و محلّي بود. اینقدرتها، چنانكه تاريخ ايران بارها نشان داده بود در مقاطع حسّاس ميتوانستند به نفع نيروها و جريانهاي اصلاح طلب و ضدّ ديكتاتوري وارد عمل، شوند و با وجود آنها، اساساً تمركز «مطلق» قوا در شاه مستبد و اجراي ذليلانة اوامر امريكا و كنسرسيوم، ممكن يا آسان نبود.
25 دي 40 لايحة اصلاحت ارضي از شاه به دولت اميني ابلاغ شد و 19 بهمن همان سال لايحة مزبور (پس از مدتها جار و جنجال و تبليغات در راديو و جرايد وابسته) از سوي دولت تصويب شد و مخالفت آيات عظام قم و نجف را برانگيخت. چنانكه، آيتالله گلپايگاني در 16 اسفند همان سال در پاسخ تلگرام موذيانة حسن ارسنجاني (وزير كشاورزي)، مخالفت خويش را با قانون اصلاحات ارضي ابراز داشت. چند روز قبل از تصويب لايحة مزبور توسط دولت، يعني در 7 بهمن 40، نظريات لنكراني راجعبه اصلاحات ارضي، به قلم آقاي كياعلي كيا، دوست و دست پروردة ديرين لنكراني، در روزنامة آرزو(52) درج و انتشار يافته بود. مأمور مخفي رژيم، بخشي از اظهارات لنكراني در مصاحبه با يكي از مخبرين جرايد هفتگي تهران در كرج، پيرامون اصلاحات ارضي را چنين گزارش كرد:
«اين قانون در ظاهر آب و رنگ خوبي دارد، ولي در باطن، توخالي است... اصولاً دستور اسلام است كه هر كس مقداري زمين اضافه داشته باشد و نتواند آن را آباد كند، شرع [= حاكم شرع، فقيه جامع الشرايط و صاحب ولايت شرعيه] مجاز است كه آن را به شخص ديگري واگذار نمايد تا نسبت به آباد ساختن آن اقدام نمايد...».
مسئول ساواك در ذيل اين گزارش چنين «نظريه» ميدهد كه: «تصور ميرود منظور آقاي لنكراني از اين جمله كه شرع ميتواند در مورد اراضي اقدام نمايد اين بوده كه اصلاحات ارضي بايستي با نظر روحانيون و طبق دستورات اسلامي عملي گردد»(53). در 12 شهريور 41 نيز نظريات لنكراني بدون ذكر نام وي، عليه اصلاحات ارضي طيّ مقالهاي در روزنامة شلاق(54) منعكس گرديد. مقالة مزبور عنوان زير را بر پيشاني خود داشت: «در ايران تقسيم لازم نيست، ولي تعديل واجب است.
خلق را تقليدشان بر باد داد/ اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد!».
سالنامة وزين گلستان به مديريت محمدهادي جواهري، از مجلات وزين و روشنفكرانهاي بود كه عناصر مبارز وقت نظير دكتر علي شريعتمداري، دكتر كاظم سامي، شيخ مصطفي رهنما و... در آن مقاله مينوشتند. مدير مجله، در اسفند 40 با لنكراني مصاحبهاي راجعبه وضعيت جهان در كشاكش شرق و غرب (امريكا و روسيه و چين) انجام داد كه با عنوان «شرق و غرب» در نوروز 41 چاپ و منتشر گرديد.(55) در آن مصاحبه، لنكراني، ضمن انتقاد از مرام استعماري امريكا پس از جنگ جهاني دوم، به پيش بينيهايي دربارة اوضاع آيندة جهان و تضاد ابرقدرتها پرداخت و در پايان نيز اظهار داشت:
«راه تخلص اين است كه طرفين، رجالِ عاقلِ انسان دوستِ آزاد و آزادة خود را با هم ارتباط دهند و به وسيلة وضع يك قانون اساسي جهاني براساس عقل سليم و امكانات، خودشان و بشريت را از اين ورطة هولناك خلاصي بخشند».
انتقاد لنكراني به سياست امريكا، نوعي موضعگيري نسبت به شاه و نخستوزير وي، دكتر علي اميني بود كه آن زمان براي نزديكي به واشنگتن، با هم مسابقه گذاشته بودند. چنانكه در آغاز مصاحبة مزبور نيز لنكراني ـ به نحوي ظريف ـ نخستوزيرِ امريكا فيل و مدّعيِ اصلاح را مورد طعني آشكار قرار داده بود كه، از قرار مسموع، خشم وي را برانگيخت. لنكراني در پاسخ به اين سؤال كه: «راجع به اوضاع ايران و جريانات فعلي، نظر جناب عالي چيست؟» اظهار داشته بود كه:
از اين جواب معافم كنيد و در عين حال براي تمام كساني كه واقعاً قصد اصلاح داشته باشند از خدا، عقل و توفيق ميخواهم.
همچنين در همان دوران، لنكراني مقالهاي با عنوان «زنده بلا، مرده بلا» براي درج در جرايد روز نوشت كه در آن از كارشكنيِ موذيانة امريكاييها در شروع و پيشبرد كارِ ساختمان سدّ كرج، بهشدت انتقاد شده بود.(56)
در چنين فضا و بستري است كه به گزارش مأموران ساواك، شعبهاي فعّال از جبهة ملي در كرج سر بر ميآورد و لنكراني در رأسِ هِرَمِ آن حضوري جدّي دارد و ميكوشد سران جبهه را با شخصيت امام آشنا سازد.
4ـ4 لنكراني و جبهة ملّي: همكاري «مشروط و جهتدار»
جبهة ملي، در حقيقت، نه يك حزب، بلكه مجموعهاي از احزاب و شخصيتهاي ميهندوست و مبارز است كه حول اهداف مشتركِ مالي و ميهني گرد آمده و براي نيل به آن اهداف، با هم همكاري دارند. رجال پخته و مجرّب سياسيِ كشورمان از آن جمله: لنكراني، همواره معتقد بودهاند كه هرگاه احزاب موجود كشورمان دست از اختلافات و چشم و همچشميها برداشته جبههاي متحد تشكيل دهند و بر مبناي اهداف مشترك ملّي و با اتكا به نيروي عظيم ملت عمل كنند، پيروز ميشوند و هرگاه از حالت جبههاي خارج شده به تحزب و تفرق بازگردند، دچار شكست و نابودي ميشوند.
آنچه كه بعد از انقلاب به عنوان «جبهة ملي» شاهد بوديم ـ برخلاف وضعيت جبهة مزبور در مبادي تأسيس آن توسط دكتر مصدق در اوايل نهضت ملي كردن صنعت نفت ـ به دليل جدايي و احياناً تعارض روحانيت با جبهة ملّي، بيشتر يك حزب بود تا جبهه. در واقع، آن جبهة ملّي كه امثال لنكراني و طالقاني در آن روزگار با آن همكاري داشتند، همان جبهة واقعي بود نه حزبي با عنوان جبهه.
وجهة نظر لنكراني و طالقاني و همفكران آنها دربارة نكات ياد شده را ميتوان بهروشني از متني كه در زمستان 41 در انتقاد از اولين كنگرة جبهة ملي در تهران نوشتند، استنباط كرد. از متن مزبور كه ذيلاً ميخوانيد بر ميآيد كه اولاً تلقي آنان از مفهوم جبهه، تلقيي كاملاً مغاير با مفهوم حزب به معناي رايجي سياسيِ آن ـ که تلاش و تكاپوي يك اقليتِ صد در صد همفكر و همسليقه براي دستيابي به قدرت بر اكثريت ميباشد ـ بوده است و ثانياً اصرار داشتهاند كه جبهه، «در تمام مراحل...، اصول عالية اسلامي و مباني مقدسة جعفري» را «كاملاً رعايت» كند.
جبهة مقدس ملّي
جمعيتي به نام اولين كنگرة جبهة ملّي در تهران تشكيل شد و افرادي در مقابل امر انجام يافته و خاصي، قرار گرفتند. يعني اكثريت آن را حزب خاصي تشكيل دادند. عنوان جبهة ملّي ايران، خود معرّف كيفيّت است؛ آن قيام تاريخي عمومي ملت ايران در مبارزه با استعمار و استبداد پس از شروع، به نام جبهة ملي شناخته شد. زمان گذشت و ملت ايران در مقابل تحوّلاتي قرار گرفت و حُسنِ تشخيص و لياقت فطريِ ملت ايران، تصفيههايي را عملاً انجام داد و افراد شريف مبرّزي كه وفاداري خود را به ملت ايران حفظ كرده باشند مورد احترامند، ولي براي اينكه جنبة اين عنوان، مخدوش نشود و مبارزة ملي از حدود جنگ با استعمار و استبداد تجاوز نكند و وحدتي كه بدون اختلاف طبقاتي بحمدالله موجود است بر اثر اميال و سليقههاي خاصي متزلزل نگردد، اعلام ميكنيم:
1. جبهة ملي ايران، حزب و يا جمعيت خاصي نيست و نبايد در انحصار يك و يا چند حزب و در اختيار افراد حزبي قرار گيرد.
2. در تمام مراحل بايد اصول عالية اسلامي و مباني مقدسة جعفري كه ملت ايران مفتخر به تقيّد به آنند، كاملاً رعايت شود.
3ـ شركت دو تن از خانمها در كنگره، بر خلاف انتظار بوده و جاي تأسف است و علاوه بر جنبههاي ديني، لازم است از هر اقدامي كه لطمه به اين وحدت مقدس ميزند، خودداري گردد.(57)
4ـ5. تلاش لنكراني براي ارتقاي ديدگاه نخبگان دين و سياست
لنكراني در آن برهة حسّاس از تاريخ، حركت اصلاحي خويش را، به طور همزمان، در دو عرصه پيش ميبُرد:
1. احزاب و شخصيتهاي سياسي 2. حوزههاي علمية ايران و عراق.
نامة مرحوم آيتالله العظمي محمد فاضل موحدي لنكراني، دوست وهمبحث ديرينِ حاج آقا مصطفي، و مرجع تقليد كنوني، در 23 خرداد 43 از قم به لنكراني، نشان از نفوذ و مقبوليتِ آراءِ اصلاحيِ لنكراني در آن زمان بين فضلاي حوزة علمية قم دارد:
«... مسافرت اخير حضرت عالي به قم موجب گرديد كه دوري پس از مراجعت كاملاً مؤثر گردد. اميد است در آتية نزديك، موفّق به درك فيض محضر شريف گرديده و از آن درياي بيپايان بهرههاي كافي نصيب گردد. ذكر خير حضرت عالي در كثيري از محافل، مخصوصاً محافلي كه از رفقا و دوستان و آشنايان به روحيات و خصوصيات اخلاقي و علمي و ساير جهات و فضايل ديگر تشكيل ميشود، غالباًَ موجود است. ان شاءالله در اثر نصايح مشفقانه و راهنماييهاي خيرخواهانة حضرت عالي، عالم اسلام و روحانيت، خالي از نقايص گشته و پيشرفت كند.»
در همين زمينه، ميتوان به نامة حجتالاسلام و المسلمين حاج آقا شهابالدين اشراقي (داماد امام خميني و دوست لنكراني) اشاره كرد كه در تاريخ 29 /7 /40 از قم به لنكراني در كرج نوشته و در آن، با بياني شگفت، شيفتگي و اخلاص خود نسبت به شخصيت آن مرحوم را باز گفته است. نامة مزبور ـ كه اطلاعات ارزشمندي را دربارة موقعيتِ علميِ امام در حوزة قم، و محبت ايشان و فرزندشان حاج آقا مصطفي به لنكراني، در بر دارد ـ چنين است:
تهران، كرج، حضور معظّم دانشمند بزرگوار حجتالاسلام و المسلمين آشيخ حسين لنكراني ـ دامت بركاته ـ مشرّف باد.
تقديمي از قم، شهاب الدين اشراقي.
بسمالله الرحمن الرحيم، به عرض محترم عالي ميرساند: ياد باد آنكه سر كوي توام منزل بود، حقيقتاً (58) محضر دلنشين و پرفيض و بركت آن سرور محترم هيچگاه فراموش نميشود و آن حنجرة آتشين، كه حاكي از قلبي آكنده به ايمان است، هنوز در گوش مخلص، طنين انداز است. اميدوارم باز توفيق زيارت و درك محضر شريف، نصيبم گردد و مرجوّ آنكه در قم، در كلبة حقير اين سعادت پيش آمد كند.
قم، خبر تازهاي كه قابل عرض باشد ندارم. حضرت آيتالله خميني، سالم و سلام خالصانه ابلاغ ميدارند. در اثر تقاضاي آيتالله زادة بروجردي، مجلس درس ايشان به مسجد اعظم منتقل گشت. هجوم فضلا به درس معظم له به قدري است كه حقيقتاً شعائريت دارد. خوب بود از نزديك مشاهده ميفرموديد و راستي همان مجلس درس آيتالله بروجردي از نو پديد آمده است. چند روز قبل جناب آقاي مهندس وفايي را كه از رفقا و دوستان است و مردي است حقيقتاً سرشار از ادب و وفا و صفا زيارت كردم. ايشان فرمودند در كرج هستم. گفتم به محضر جناب لنكراني مشرّف ميشويد؟ فرمودند هنوز توفيق، رفيق نگشته. گفتم نصف عمر تو شد بر فنا...(59) از تصديق معذرت ميخواهد. آيتالله زادة عزيز. آقاي آقا مصطفي، به ابلاغ سلام مفتخرند. سلام خالصانة حقير را خدمت فرد فرد آقايان ابلاغ فرماييد. قربانت ارادتمند شهابالدين اشراقي. امضا، 29 /7 /40 (60)
كوشش اصلاحيِ لنكراني، صرفاً معطوف به حوزة علمية قم نبود، بلكه حوزة بزرگ نجف را نيز فرا ميگرفت. دوستان لنكراني كه در آن روزگار از ايران به نجف ميرفتند حاملِ پيامها و توصيههاي اصلاحيِ مكتوب یا شفاهيِ او به بزرگان حوزة نجف بودند. حجتالاسلام و المسلمين سیدجمالالدين موسوي ملايري(61) در نامهاي مورخ حدود سال 1339 شمسي از نجف به لنكراني مينويسد:
...پس از تقديم عرض اخلاص و سلام، پيوسته سلامتي و دوام سعادت و عزت را براي حضرت عالي خواستارم. غالباً به ياد حضرت عالي و در اغلب مشاهد مشرّفه و قبور مطهّرة اجداد گراممان، سلام حضرت عالي را عرض نموده، و حوائج سركار را خواستار شدهام. بسيار عذر ميخواهم با نهايت اشتياقي كه داشتم، نتوانستم بيش از يك مرتبه در تهران شما را زيارت كنم و دو مرتبه تلفن نمودم كه تشريف نداشتيد منزل. از روزي كه به نجف اشرف وارد شدهام در تماسهايي كه با آقايان علما پيدا نمودهام دردهاي ديني و آمالهاي مذهبي شما را گوشزد نموده، اميد است با نوشتجات مؤثرتان و يك مسافرت به عنوان زيارت، جامة عمل به خود بگيرد...
هدف لنكراني، احياي شكوه و نفوذ روحانيت شيعه پيش از موج اختناق و سركوب رضاخاني بود. 17 آذر 42 مأمور ويژة ساواك گزارش داد: «اخيراً حسين لنكراني به طور خصوصي اظهار نموده كه ما مشغول اقداماتي هستيم تا وضع سابق روحانيت را در ايران به وجود آوريم».(62)
4ـ 6. معرّفيِ امام «به عنوان زعيم ملت» به عناصر مبارز، و آغاز مبارزة مشترك با رژيم
كشاندن حوزههاي علميه، بويژه حوزة قم به ميدان مبارزه، و بهرهجويي از انرژي عظيم آنها در پيشبرد اصلاحات، طبعاً ايجاب ميكرد كه لنكراني با شخصيتهاي طراز اول ديني تماس بگيرد و پيرامون مفاسد موجود و دسيسههاي استعمار و استبداد بر ضدّ اسلام و ايران گفتوگو كند و آنان را به قيام جهت رفع مفاسد و جلوگيري از دسيسههاي ياد شده تحريض نمايد. ضمناً نهاد «مرجعيت» ميتوانست در مبارزات اصلاحي و بهبود وضعيت موجود، نقش مهم و تعيين كنندهاي ايفا كند، و توجه به اين امر، مقتضيِ آن بود كه از ميان نامزدهاي طبيعيِ مرجعيت پس از مرحوم آيتالله بروجردي، شخصيتي شجاع، دردآشنا، دلسوز و اصلاح طلب انتخاب شده و به عنوان زعيم ديني و پرچمدار اصلاحات در جامعه، معرّفي و تبليغ گردد. اين مرجعِ شجاع و دلسوز كه بهتر از هر كسي ميتوانست پرچم اصلاحات را بر دوش گيرد، از نظر لنكراني، كسي جز حاج آقا روحالله خميني نبود.
لنكراني ضمناً با شخصيت دو جانبة مذهبي ـ سياسي و نيز دوستان گوناگوني كه در دو عرصة دين و سياست داشت، ميكوشيد برجستگان اين دو عرصه را به هم نزديك ساخته و در مبارزات سياسي ـ اجتماعي، مرتبط و هماهنگ سازد. اقدام وي به برگزاريِ ضيافتي متشكل از امام خميني، معاريف كرج و سران جبهة ملي، در 10 شهريور 40 دقيقاً در راستاي اجراي همين سياست بود.
4ـ7. ضيافت باشكوه، و تيراندازي به تاج شاهانه! (شهريور 40)
گزارش مأمور ساواك از اجتماع سران جبهة ملي و امام، روز جمعه 10 شهريور 40 در باغ لنكراني در كرج را قبلاً آورديم. يكي از شاهدان عيني كه در جلسة مزبور حضور داشته، گزارشي خواندني از آن نشستِ تاريخي به دست داده است كه ذيلاً ميآوريم.
آقاي سرهنگ سیدجعفر (نورالدين) پور سجادي، از منسوبين نزديكِ آيتالله حاج شيخ محمدتقي آملي ـ فقيه و فيلسوف مشهور تهران در عصر اخیر ـ است كه با مرحوم لنكراني ارتباط و آشنايي ديرين داشته و شاهد پذيرايي لنكراني در باغ كرج از امام و فرزند ايشان، حاج آقا مصطفي بوده است. پور سجادي در سال 1354 كه هنوز 5 ـ 6 سال به پايان خدمت معمولِ نظامي او مانده بود، از سوي ضدّ اطلاعات ارتش، تحت بازجويي قرار گرفته و نهايتاً مجبور به نوشتن تقاضاي بازنشستگي شد. روحيّه و احساسات انقلابيِ ديرين وي را از تلگرافي ميتوان دريافت كه در فروردين 1337 از اهواز به لنكراني زده است:
از اهواز به كرج، 7 /1/ [1337].
حضرت آيتالله شيخ حسين لنكراني، پيشگاه مقدس ياور جرئتبخش ستمكشان و دشمن ستمكاران، پناه و اميد خلق.
نوروز را به جناب عالي و دوستان، شادباش عرض ميكنم، پورسجادي.
آقاي پورسجادي در 21 آبان 1379 اظهار داشتند:
مرحوم لنكراني در حصار كرج، باغي داشتند كه سالها محلّ رفت و آمد دوستان ايشان و نيز ملجأ گرفتاران و نيازمندان بود.(63) نخستين ديدار من با امام در همان باغي اتفاق افتاد، كه داستان آن را اكنون براي شما بازگو ميكنم.
آقاي لنكراني يك روز به من گفتند: ميخواهم به افتخار حضرت آيتالله حاج آقا روحالله خميني، يك مهماني بزرگي در باغ كرج بدهم. اين مسئله دو سه سال قبل از دستگيري امام بود؛ بعد از فوت مرحوم آيتالله بروجردي (فروردين 1340) و قبل از وقوع كشتار 15 خرداد 1342. آن زمان، آقاي خميني را تنها خواص ميشناختند و عامّة مردم هنوز با ايشان آشنا نشده بودند. من هم با امام آشنايي نداشتم. آقاي لنكراني گفتند: در اين مهماني، كسي را كه همشأن آيتالله خميني بوده، بتواند با ايشان به اصطلاح گپ بزند و صحبت كند، جز دايي تو آيتالله شيخ محمدتقي آملي نميشناسم. شما آقاي آملي را دعوت كنيد كه در مهماني شركت كرده و با حاج آقا روحالله ديدار و گفتوگو كنند.
من متأسفانه دعوت آقاي لنكراني را خيلي دير به گوش آقاي آملي رساندم و در نتيجه ايشان ـ به رغم علاقة خود به اين ديدار ـ نتوانست در آن مهماني حضور يابد. سرِ اين مسئله هم مرحوم آملي خيلي از دست من عصباني شد كه، من در اين وقت تنگ، وسيلة مناسب براي حركت به كرج را ندارم و چرا اين قدر دير به من خبر دادي؟! باري، آقاي آملي نتوانستند شركت كنند؛ ولي خود من در آن مهمانيِ باشكوه حضور يافتم. سر سفره، روي كنجكاوي، تعداد حضار را كه شمردم بالغ بر 90 تن ميشدند. در بين مهمانان، تا آنجا كه يادم هست، علاوه بر شخص امام، كساني از شخصيتهاي قم و تهران و كرج نظير مرحوم حاج آقا شهاب الدين اشراقي و آقايان زرندي و حسين شاه حسيني، حضور داشتند. فرزند امام، حاج آقا مصطفي، آن روز تشريف نداشت. از رؤساي ادارات كرج (من جمله رئيس اوقاف كرج) نيز مخصوصاً دعوت شده و همگي در ضيافت شركت داشتند. اين مهماني را، چنانكه گفتم، مرحوم لنكراني به افتخار آيتالله خميني برگزار كرده بود. افراد از پيش از ظهر به منزل لنكراني آمدند و نهار را هم در همان جا صرف كردند.
پس از صرف ناهار، طرفهاي عصر بود كه صحبت از يكي از كتابهاي شيخ محمد عبده (پدر دكتر جلال عبده مشهور، و از رجال مهمّ دادگستري عصر پهلوي) به ميان آمد و بعضي از حضار ـ در حالي كه كتاب عبده دست به دست ميشد ـ با آب و تاب شروع به تعريف از كتاب مزبور كردند. امام كه ساكت نشسته بود گفت: بدهيد ببينم. كتاب را به وي دادندو ايشان مدتي آن را ورق زد و مطالب آن را نگاه ميكرد و سپس ژست خاصي از خود نشان داد كه، يعني اين كتاب، مستحقِ آن همه تمجيد و تحسين كه شما ميكنيد، نيست!
آقاي لنكراني اظهار داشت كه: حضرت آقا! اين كتاب در حدّ حضرت عالي نيست؛ اين را براي دانشگاه نوشتهاند و قصد اين بوده كه دانشجويان براي دورة دكترا آن را فرا بگيرند. آقاي خميني ظاهراً گفتند: خوب، اگر براي اين مرحله نوشته شده، اشكالي ندارد. بنده كه امام را نميشناختم با خود گفتم: اين آقا كيست كه فردي چون شيخ محمد عبده را نيز از حيث فضل و دانش قبول ندارد! و اين براي من جالب بود.
باري، در آن مجلس من از لنكراني شنيدم كه، با وجود حاج آقا روحالله، معني ندارد كسي داعية مرجعيت داشته باشد. نكتة جالب اين است كه همان روز طرفهاي غروب، بين حضار، با تفنگ بادي، يك مسابقة تيراندازي برگزار شد كه امام هم نهايتاً در آن شركت جست. يك قوطي كبريت (يا جعبة سيگار ـ ترديد از من است) گذاشتند و قرار شد از فاصلة حدوداً هشت متري به آن شليك كنند. به نظرم ميآيد روي قوطي كبريت (يا جعبة سيگار)، عكسي از تاج وجود داشت و افراد، همان را نشانه ميگرفتند! در خلال تيراندازي، امام نيز اظهار تمايل كردند كه در تيراندازي شركت كنند. تفنگ را گرفتند و گفتند ببينم و 5 تير پشت سر هم شليك كردند كه همگي به هدف (تاج شاهنشاهي) اصابت كرد. نشانة تاج را خوب در ياد دارم، زيرا بعدها با تذكار آن خاطره، ما ميگفتيم: اين حاج آقا مثل اينكه از روز اوّل با تاج دشمن و مخالف بوده است كه به خالِ هدف زد!
پس از اصابت تيرها، آقاي لنكراني ـ فكر ميكنم به علت اينكه ترسيدند يك موقع مبادا امام را چشم كنند ـ جلو آمد و گفت: آقا، مرحمت بفرماييد تيرهايمان كم است، ديگران هم استفاده كنند. مشاهدة اين صحنه از امام، براي دومين بار ما را به شگفتي برد كه، عجب، اين چه مجتهدي است كه تيراندازي هم بلد است! چون من نديده بودم مجتهد، تيرانداز هم باشد؛ در مورد برخي از امامان نظير امام باقر ـ عليه السلام ـ حديثي شنيده بوديم كه در حضور خليفة اموي تيراندازي كرده بودند، اما اينكه در بين نوّاب آن بزرگواران هم تيراندازان مسلّطي يافت شوند براي ما تازگي داشت. بعد گويا صحبت شد كه حاج آقا روحالله در فنّ شنا نيز كاملاً استادند؛ ولي موقعيت و مقام و لباسشان اجازه نميدهد در مسابقة شنا هم شركت كنند.
صحنة ديگري از امام در باغ آقاي لنكراني شاهد بودهام كه نقل آن در آشنايي با روحية مستقل و ضدّ اجنبي امام بيفايده نيست. ماجرا، اينبار نيز سر سفرة غذا (شام) اتفاق افتاد. آقاي خميني بالاي سفره نشسته بود و جز او چند تن ديگر نيز حضور داشتند. شرح مفصّل قضيه اينك در يادم نيست. يكي از حضار كه شيفتة غرب و به قول معروف: غرب زده، تشريف داشت، با آب و تاب از كارهاي غربيها به عنوان مظاهر ترقي و پيشرفت تعريف ميكرد. آقا در حاليكه مشغول صرف غذا بود، ناگهان سر برداشت و با غيظ فرمود: پدر ناخوش، مثل اين است كه جدّ و آبايش در آنجا به دنيا آمده و آنجا زندگي كرده است كه اين قدر، مرعوب فرهنگ آنجا شده و از آنها تعريف و تمجيد ميكند!
پس از آن تاريخ، به اتفاق مرحوم لنكراني يك دو بار به ديدار آقاي خميني در قم رفتيم كه در محلة يخچال قاضي مينشستند، و آن گونه كه استنباط ميشد، مذاكرات آقاي لنكراني با ايشان حول مسائل سياسي روز دور ميزد و لنكراني امام را به دخالت در امور سياسي تشويق و تحريض مينمود. با توجه به اين سوابق و نيز نقشي كه لنكراني در طول سالهاي مبارزه با شاه در دهة چهل و پنجاه ايفا كرد، جدّاً معتقدم كه آقاي لنكراني در بنيانگذاري انقلاب و زمينهسازي براي تأسيس نظام جمهوري اسلامي، نقش اساسي داشتهاند.
در اين سالها نامههاي متعددي بين لنكراني و امام و منسوبان نزديك ايشان رد و بدل شده است.
5. همكاري امام و لنكراني از آغاز نهضت اسلامي تا قيام 15 خرداد (پاييز 41 ـ تابستان 42)
5ـ1. نهضت انجمنهاي ايالتي و ولايتي (پاييز 41)
نخستين حركتي كه رژيم پهلوي، (پس از فوت مرحوم بروجردي) به اشارة قدرتهاي خارجي، براي تضعيف اسلام و روحانيت در كشورمان آغاز كرد، تهية لايحة انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود كه در آن، با شيطنتهايي، موذيانه راه بر ورود عناصر بهایي و... باز شده بود.
آيتالله لنكراني با مظالم رژيم پهلوي شديداً مخالف بود و از آنجاكه بر اثر رويدادهایي چون كودتاي 28 مرداد، انعقاد پيمان بغداد، قرارداد كنسرسيوم و حبس و اعدام مبارزين، رژيم پهلوي فاقد هر گونه مشروعيت شمرده ميشد ـ از هيچ فرصتي براي ضربه زدن به آن رژيم دريغ نميكرد. با اين انديشه و انگيزه، طبعاً نهضت امام و مراجع تقليد قم و مشهد بر ضدّ لايحة ضد اسلاميِ دولت عَلََم، از نظر وي بستر مساعدي براي ساماندهي مبارزه با رژيم بود و ميشد و از آن به مثابة سكّويي براي دستيابي به اهداف اصلاحيِ اسلامي بهره جُست.
15 مهر 41 لايحة انجمنهاي ايالتي و ولايتي در دولت اسدالله عَلَم تصويب شد. در لايحة مزبور، قيد اسلام و نيز سوگند به قرآن از شرايط انتخابكنندگان و انتخابشوندگان حذف شده بود، و اين عمل، از نظر علما و متديّنين (گذشته از آنكه خلافِ مصرَّحاتِ قانون اساسي بود) نقطة آغازي براي حركتهاي استعماري و ضد اسلامي رژيم تلقي شد و در نتيجه، قيام سراسري مراجع و علما را بر ضد آن تصويبنامه برانگيخت. چند روز بعد از تصويب لايحه، علما در تلگراف به شاه، تصويبنامة دولت را آماج اعتراض قرار دادند؛ ولي با پاسخ سر بالاي شاه، روبهرو شده و مجدداً دست به تلگراف اعتراض زدند.
در بحبوحة نهضت مزبور، مراجع مبارز قم براي رساندن انتقادها و اعتراضهاي متين و مستدلّ خود به گوش شاه، متوسل به آيتالله لنكراني شدند و از وي خواستند كه با استفاده از روابط و سوابقي كه با اولياي امور داشته ـ و بويژه در اوايل سلطنت محمدرضا، با وي كراراً ديدار كرده ـ است، انجام اين مهم را بر عهده گيرد. لنكراني نيز مأموريت فوق را پذيرفت و براي ملاقات با شاه وسائطي برانگيخت، ولي شاه كه از مواضع حادّ لنكراني نسبت به خود اطلاع داشت، تلاش وي براي تماس و گفتوگو با خويش را ناكام گذاشت.
مرحوم لنكراني، خود به مناسبت ذكر اين جريان ميفرمود:
سالها پيش از درخواست علما و مراجع، يعني چندي پس از وقوع كودتاي 28 مرداد، بعضي از سياسيون(64) بدون اطلاع من با دربار تماس گرفته و گفته بودند فلاني (يعني لنكراني) خواهان ملاقات با شاه ميباشد. آقاي لنكراني توضيح دادند كه، افراد مزبور با من ارتباط و صميميت داشته و خواهان تعديل اوضاع بودند و بدشان نميآمد كه در آن شرايط، خودي نشان داده و ضمناً مصدر يعني از اصلاحات سياسي ـ اجتماعي گردند. باري، آنها بدون اطلاع اين جانب، با دربار تماس گرفته و قرار ملاقاتي ميان من و او را گذاشتند. زمان مقرّر كه نزديك شد از سوي دفتر شاه به من زنگ زدند كه: «حضرت آيتالله، فراموش نفرماييد كه فلان ساعت با اعلي حضرت، برنامة ملاقات داريد و ايشان به اين امر عنايت داشته و در موعد مقرّر منتظرتان هستند». تذكرها و تأكيدهاي تلفني هر چند وقت يك بار تكرار ميشد و هر چند لحظة موعود نزديكتر ميشد آب و تاب بيشتري مييافت. ولي چون اشخاص ياد شده، به اصطلاح سر خود، بين من و شاه قرار ملاقات گذاشته و من نيز ضرورت و لزومي براي اين امر احساس نميكردم، به قضيه بياعتنا ماندم و به رغمِ آن همه تماس و تأكيد كه بهوضوح، نشانگرِ تمايل زياد شاه به اين ملاقات بود، ملاقات از سوي من انجام نگرفت.
اما اين بار، در غائلة انجمنهاي ايالتي و ولايتي، به لحاظ درخواست جمعي از مراجع بزرگوار، مبني بر گفتوگوي من با شاه و اميدي كه به تأثير مثبت اين ديدار در پيشگيري از مظالم فزايندة پسر رضاخان و اصلاح رويّة جاري ميرفت، در صدد تماس با شاه برآمدم ولي با درهاي كاملاً بسته روبهرو شدم!
در بين اسناد بهجا مانده از مرحوم لنكراني، نامهاي از سردار فاخر حكمت ـ رئيس مكرّر مجلس شورا در دهههاي 20 و 30، و از آن جمله رئيس مجلس شوراي بيستم ـ وجود دارد كه در 7 آبان 41، در پاسخ به درخواست لنكراني مبني بر وساطت بين او و اولياي امور، نوشته و در آن، اعلام ناتواني كرده است: «... امروز بنده را دسترسي به اولياي امور نيست، مع هذا براي آقاي اعدليان توصيه نوشتم».(65)
8 آبان 41، بالاخره رژيم در برابر علما و مردم عقبنشيني كرد وتصويبنامه را لغو نمود. اقدامات بعدي رژيم، نشان داد كه لغو تصويبنامه، يك عقب نشيني تاكتيكي براي شروع حملات بعدي بوده است. به گفتة آقاي اسحاق تقويان اشكوري، از روحانيون مبارز دهة 40 و 50 شمسي، در 15 آبان 80: در جريان غائلة انجمنهاي ايالتي و ولايتي، آقاي كياعلي كيا ـ دوست و همرزم ديرين لنكراني ـ رابط و واسطة بين بيت آقاي خميني و ديگر مراجع قم با تهران و خانة لنكراني بود و مطالبي را ميآورد و ميبرد.
آقاي حاج احمد شهاب، از فعالان سياسي دهة 30 ـ 50 و از اعضاي ديرين جمعيت فداييان اسلام و هيئت مؤتلفه(66)، نيز در تاريخ 6 ارديبهشت 1373 اظهار داشتند:
ما با آقاي لنكراني در زماني كه ايشان در خانة جنب كوچة قورخانه (روبهروي مؤسسة اطلاعات، در خيابان خيام) ساكن بودند، رفت و آمد داشتيم. بعداً شنيديم كه حضرت آيتالله العظمي خميني چند ماه دچار كسالت شده و در منزل آقاي لنكراني در كرج اقامت داشتهاند. در جريان قيام بر ضدّ لايحة انجمنهاي ايالتي و ولايتي (كه به انگيزههاي ضد اسلامي، از سوي دولت عَلَم به مجلس داده شده بود) ما به دستور حضرت امام به منزل آقاي لنكراني رفتيم، چون ايشان از نظر سنّ و مبارزه، بر ديگران مقدّم بود و با تمام وكلا و وزرا و شخصيتهاي سياسي ارتباط داشت و از اخبار گوناگون مطلع بود. امام ميفرمودند: خبر، پيش ايشان، زياد است. شما به خانة ايشان برويد و تا ميتوانيد از ايشان خبر بگيريد. لذا ما به منزل ايشان ميرفتيم و اخبار روز را به دست ميآورديم و به امام منتقل ميكرديم. آقاي لنكراني كمك زيادي به لغو لايحة عَلَم دادند. اين ارتباط، در زمان تصويب لايحة كاپيتولاسيون نيز تكرار شد. با شهيد حاج مهدي عراقي و بعضي افراد ديگر به منزل لنكراني ميرفتيم و از عصر تا پاسي از شب در آنجا ميمانديم تا اگر خبري هست بگيريم و براي امام ببريم.
5ـ2. انقلاب سفيد و رفراندوم شاهانه (زمستان 41)
4 دي 41 كنگرة جبهه ملي سوم، به رياست اللهيار صالح تشكيل يافت و شخصيتهاي ديني و سياسي نظير طالقاني، حاج سیدجوادي، انگجي، جلالي موسوي، باقر كاظمي، دكتر سنجابي، دكتر صديقي، مهندس بازرگان و دكتر سحابي، در كنگرة مزبور که در منزل حاج حسن قاسميه برگزار شد، حضور يافتند. چنانكه گفتيم اختلاف دیدگاههاي مذهبي ـ سياسيِ بين افراد حاضر در كنگره، به تشديد اختلاف بين اعضاي جبهه منجر شد و از سوي لنكراني و طالقاني و... اعتراضنامهاي تهيه شد كه اظهار ميداشت جبهة ملّي بايد از تيول يك يا چند حزب خاص بيرون آمده و در برگيرندة عموم ملت ايران باشد و ثانياً «در تمام مراحل...، اصول عالية اسلامي و مباني مقدسة جعفري» را «كاملاً رعايت» كند.(67)
زمانه آبستن حوادث تلخ ناگوار بود و 19 دي 41، در اجتماع فرمايشيـ نمايشي دهقانان و...، از سوي شاه اصول ششگانة «انقلاب سفيد» (اصلاحات ارضي، حق رأي بانوان و...) اعلام شد و 6 بهمن همان سال نيز كشورمان شاهد برگزاري رفراندوم شاهانه دربارة اصول ششگانة انقلاب سفيد بود كه، به رغم جنجالهاي تبليغاتيِ وسيعِ دستگاه، با عدم استقبال مردم (بويژه انديشمندان و فرهيختگان جامعه) مواجه شد. چه، آنان ميديدند دستهاي بنيانگذارِ به اصطلاح انقلاب سفيد، به حبس و زجر و كشتار آزاديخواهان و هواداران آزادي و نجات كشور آلوده است. براي نمونه، 3 روز پيش از نمايش رفراندوم، رژيم آيتالله طالقاني را به اتفاق سران جبهة ملي و نهضت آزادي، دستگير و به زندان افكنده بود. در كشوري كه مردان ـ به واقع ـ از حق انتخاب كردن و انتخاب شدن محروم بودند و ليست وكلا از سوي دولت و دربار تعيين ميشد، چگونه ميشد وعدة رژيم مبني بر آزادي زنان را باور كرد و از آزادي ادّعايي، جز رواج فساد و بر باد رفتنِ نواميس، تفسير ديگر داشت (چنان كه، در 15 سال پس از انقلاب سفيد، آزادي، عملاً مفهوم ديگري جز اين نداشت!).
در آن ايّام، لنكراني بيكار نبود؛ در گزارشي كه يكي از جاسوسان دستگاه در منزل لنكراني، موسوم به عبدالمذنب سيدعلي رودي، سال بعد (در 30 تير 42) به رئيس ساواك، سرلشكر پاكروان، نوشت بر لزوم مراقبت از منزل لنكراني و جلوگيري از دسيسههاي او بر ضدّ رژيم و شدت عمل نسبت به وي تأكيد كرد. او با اشاره به سوابق فعاليتهاي سياسي لنكراني و اجتماع مردم در جلسات و يا در منزل وي، چنين آورد: «اخيراً چند ماه بود اين جلسة [منزل وي] با گفتن حرف رمز داخل ميشدند و به همه كس اجازه نميدادند. معلوم است كه نقشة سرنگون كردن رژيم، در خانة روحاني نماي پير طرح ميشد».
4 بهمن 41 شاه وارد قم شد و خشمگين از عدم شركت مردم در مراسم استقبال از وي، به ايراد سخنراني تند و توهينآميزي در صحن حضرت معصومه ـ عليها السلام ـ پرداخت و در آن، از علما و مراجع با عنوان زشت «ارتجاع سياه» ياد كرد: «هميشه يك عدة نفهم و قشري كه مغز آنها تكان نخورده، هميشه سنگ در راه ما ميانداختند؛ زيرا مغز آنها تكان نخورده و قابل تكان خوردن نبوده... ارتجاع سياه اصلاً نميفهمد و از هزار سال پيش تاكنون فكرش تكان نخورده، او فكر ميكند كه زندگي عبارت از اين است كه چيزي يا مالي به ظلم و يا به بطالت و يا از اين قبيل به دست آورد و غذايي بخورد و سر به بالين بگذارد... ولي مفت خوري ديگر از بين رفته است، در لوايح شش گانه، براي همه فكر مناسبي شده است...»!
فروردين 42 برابر با سالروز رئيس مذهب جعفري امام جعفر صادق ـ عليه السلام ـ عمّال رژيم به گونهاي وحشيانه به مدرسة فيضيه يورش بردند و در برابر چشم آيتالله گلپايگاني به ضرب و شتم طلاب و فضلا پرداختند. اين اقدام ددمنشانه، مورد اعتراض شديد مراجع ايران و عراق قرار گرفت و لنكراني نيز اعلاميهاي در حمايت از مواضع علما و اعتراض به اعمال رژيم صادر كرد.(68)
5ـ3. قيام 15 خرداد 42
شاه در اسفند 1341، طرحِ امريكاييِ «انقلاب سفيد» را در افكند كه بر خلاف تصور او، با مخالفت گسترده و سرسختانة علما و آزادي خواهان و به تبع آنها مردم، روبهرو شد. تواليِ عملها و عكس العملها، سبب به تشديد مبارزة قهرآميز مردم به رهبري امام و مراجع تقليد، با اساس رژيم شد.
چنانكه گفتيم، لنكراني مترصدّ فرصت بود كه گامي جدّي در جهت اصلاح اوضاع برداشته شده و شرايط براي اجراي احكام نوراني قرآن (بر پاية روش فقاهت) فراهم گردد. كانديداي او براي انجام اين امر نيز شخصيت مصمّم، شجاع، جذّاب و هوشمند، آيتالله خميني بود كه با نفوذ معنويِ عميق خويش، در بين فضلاي حوزة علمية قم، و جلادتي كه در مخالفت با لايحة نهضت انجمنهاي ايالتي و ولايتي و حوادث متعاقب آن نشان داده بود، مناسبترين فرد براي زعامت مردم در پيشبرد اصلاحات شمرده ميشد. لنكراني خيلي زود استعداد شگرف امام را براي رهبري مردم دريافت و همة توانش را در انتقال تجربياتِ مبارزاتيِ پنجاه سالة خويش به امام، تحريض وي به قيام براي تشكيل حكومت اسلامي و بالاخره معرّفي او به جمع مبارزانِ راهِ استقلال و آزاديِ ايران، به كار بست.
آقاي محمد باقري لنكراني ـ از آموزگاران متدين، وارسته و انقلابي تهران(69) ـ به خواهش اين جانب، مشاهدات خود از روابط مرحوم لنكراني و امام را در آن سالها به طور مكتوب شرح دادهاند. نوشتة ايشان را كه در تاريخ 18 تير 1368 مرقوم داشتهاند، با هم ميخوانيم:
بسمالله الرحمن الرحيم.
حضرت آيتالله شيخ حسين لنكراني از بركات نيم قرن تلاش و فعاليت در جهت تحقق اهداف اسلامي و مبارزه با استكبار جهاني و چهرة مصمّم در مقابل رضاخان بود و هيچ گاه تسليم اميال و خواستههاي اين جُرثومة فساد نشد و در اين طريق، رنج زندان و تبعيد و ديگر مشقّات تابعه را پذيرا شد.
به ياد دارم در دوران كودكي، اولين بار در معيّت پدرم كه از افاضل حوزة علميه قم در دوران مرحوم حاج شيخ [عبدالكريم حائري يزدي] بودند در خانة سنگلج ايشان روبهروي روزنامة اطلاعات شرفياب شدم. زماني كه نمايندة مجلس بودند، به مناسبت فرا رسيدن عيدنوروز. اين توفيق خدمت، نقطة عطفي بود كه پس از گذراندن دوران صباوت بهخصوص در زمان اشتغال به تحصيل علوم ديني در محضرشان سراپا گوش باشم و تلمّذ كنم. معظّمله نيم قرن، تاريخ متحرك بود و افكارش رهنمونِ مقابله با طريق ستمشاهي. به ياد دارم خطابة او در مجلس، كه به صورت جزوة كوچكي چاپ شده بود، مورد توجه خوانندگان و مراجعين به خانة ايشان بود.
آيتالله لنكراني مقاوم و شكستناپذير، بهخصوص در مقابل وهابيت و صهيونيزم اغماض نمينمود. واژة صليبصهيون، كه حاكي از پيوند كثيف آن دو است، از انشائات ايشان است. يادم است كه بر تأييد تفكرِ هم پيونديِ صهيونيسم و صليبيها، مطلبي را در رابطه با تقسيم لبنان از سخنراني امام موسي صدر برايشان نقل كردم (تقسيم لبنان يعني سياست تشكيل دولت مسيحي در كنار اسرائيل در جهت اهداف اين دو، اما با دنبالة ميلياردي در جهان). لبخندي رضايتبخش بر لبانشان نقش بست و اشك در چشمانش حلقه بست. آيتالله لنكراني مخصل اهل بيت ـ عليهم السلام ـ [بود] و با هر كس در هر شرايط كه طريق تعلّلي در اين زمينه دنبال مينمود و توجيه سياسي داشت به تقابل و معارضه برميخاست. از اين مطلب به اجمال بگذريم.
به جوّ سياسيِ قبل از 15 /3 /42 ميپردازم. در اين زمان منزل آقا توي كوچة پشت تسليحات بود، باز هم در محلة سنگلج سابق. زمينههاي سياسيِ آشفتهاي پيش آمده بود. من قسمتي از مطلب امام را در 13 خرداد (عاشورا) نقل ميكنم تا جوّ مورد نظر آشكار شود:
«اينها با اساس اسلام مخالفند، اينها نميخواهند اين اساس موجود باشد. اسرائيل نميخواهد در اين مملكت قرآن باشد، علما باشند، احكام اسلام باشد.»
وزير دادگستري (دكتر باهري) گفته بود اينها با انقلاب شاه مخالفند. با آنچه نقل كردم مردم در مقابل دولت به قيام فكر ميكردند. تبليغات امريكايي در جهت محبوبيّت كِنِدي و شاه نيز مفيد نيفتاده بود.
بههر حال، من از جانب ايشان حدود يك هفته قبل از قيام 15 خرداد به قم رفتم. به خاطر سوابق مألوفي كه با شهيد آيتالله مصطفي خميني داشتم، قرار شد پس از نماز مغرب و عشاء توفيق دستبوسي امام نصيبم گردد، كه توفيق حاصل شد و امام به عمل به وظيفة شرعي و اينكه حركت، يك تكليف است، اشاره فرمودند.
زمان گذشت. شاه با اعلاميههاي امام نظير اعلامية 11 /2 /42 و مطالب [ايشان] در 13 /3 /42 به وحشت افتاده بود و دستور دستگيري امام داده شد. تهران به پا خاست و قيام خونين مردم، روحانيت را به رهبري مردم و مقاومت در مقابلِ دژخيم اميدوار نمود. در اين ميان، آيتالله لنكراني نيز دستگير و راهي زندان شد. حكومت شاه در مقابل اين قيام به ناتواني كشيده شد. امام آزاد شد.
يادم است يك روز بعد از اذان صبح به اتفاق ايشان به قم رفتيم. آيتالله لنكراني با سادگي خاص سفره مانندي نيز در دست داشتند. آن روز را در حياطي بزرگ در نزديكي منزل محقّر امام، شاهد رفت و آمد مردم بوديم. امام در پنجرهاي نشسته بودند و مردم به افتخار دستبوسي آن اُسوة فضیلت، تقوي، شجاعت، كه زبان از بيان [آن] قاصر و قلم از تحرير [آن] عاجز است، نايل ميآمدند. ظهر شد. يك بار ديگر شاهينِ اقبالِ اين جانب نيز يار شد كه در كنار سفرة سادهاي در منزل امام بنشينم. اين خاطره ديگر مربوط به امام است.
آن روزها فرزند آقا مصطفي (حسين آقا) كوچك بود. او در كنار امام سر سفره بود و امام غذا در دهان او ميگذاشت. آيتالله لنكراني، هنوز كه غذا شروع نشده بود از آقا اجازت خواستند كه مبلغي را اجازه فرمايند كه به شخص مورد نظرشان از سهم امام بدهند. امام اجازه فرمودند. دقايقي گذشت. امام به صرف غذا مشغول شدند. من با تمام وجودم از فرصت استفاده ميكردم. ناگاه متوجه شدم امام با آرامش خاص خود، آهسته و متين فرمودند: «آنچه گفتم فعلاً عمل نشود!»
حاج آقا لنكراني با شگفتي خواستند كه چيزي بگويند، امام فرمودند: همين! طنين صدا آن قدر آمرانه بود كه در آن اتاق كوچك، گويي ديگر قاشق و چنگال هم از حركت باز ايستاده بودند. در ميان راه اصرار از آقا پرسيدم: براي كه اجازه ميخواستيد؟ استنكاف فرمودند. ولي با اصرار من با ناراحتي فرمودند: آقا مصطفي بدهكار است!
از اين مرحله بگذرم. محفل آيتالله لنكراني، محفل دوستان و ارباب فضل بود. مدتها گذشت. روزي در باغ كرج ايشان رفتم. جمعه بود كه به زيارت آقا مصطفي، نايل شدم و در دوران كسالت امام كه دقيقاً زمان آن يادم نيست در باغ كرج متعلق به ايشان(70)، به استراحت و مداوا مشغول بودند.
زمان گذشت، انقلاب اسلامي در طريق تحقق گام گذاشت. امام به پاريس تشريف بردند. در زمستان 57 توفيق تشرف به خدمت امام در نوفل لوشاتو را يافتم و حامل يادداشتي از آقاي لنكراني نيز، براي ايشان شدم. حيف است كه اين خاطره را از امام نقل نكنم. در اتاق محقري كه مخصوص پذيرايي امام از واردين بود، توفيق دستبوسي و ايصال نامه يافتم. فردي كه بعدها متوجه شدم از معاندين و طرفداران حكومت شاه بود، اصرار بر ملاقات خصوصي با امام داشت، و امام مُصِرّ بر مخالفت، كه: ما اينجا مطلب پنهاني نداريم. شما ميتوانيد مثل اين آقا (اشاره به اين جانب كه در كنار امام نشسته بودم) مطلبتان را بگوييد. او هر چه سعي بر آشفتگي خاطر امام ميكرد، مؤثّر نميافتاد. امام، صابر و مقاوم، او را نااميد كردند.
بگذرم. خاطرة ديگري دارم. شبها ما در چادر، افتخار نماز گزاشتن به امامت امام [را دارا] بوديم و بيشتر امام بعد از نماز به سؤالات حاضرين گوش ميدادند و بياناتي ميفرمودند. آن شب وسط دو نماز بود كه مهاجراني، روحانيِ طرفدار شاه، وارد شد. مكبّر از شاگردان سابق من بود، به من اشاره كرد، كيست؟ فاصله زياد بود، نتوانستم بفهمانم. ولي امام به محض اينكه نماز عشا را تمام كردند حتي براي لحظهاي هم تأمل نكردند و راهيِ ساختمان محل اقامتشان شدند و بعد هم مهاجراني را نپذيرفتند.
در پايان، مطلب ديگر غير از نامة آيتالله لنكراني به يادم آمد، و آن، پيام ايشان بود كه: «اگر جسارت به حضور آن سلالة پيغمبر نباشد، توجه شود(71) كه قضيه مثل مشروطه نشود». امام فرمودند: «حواسم جمع [است]».
به گفتهي شاهدان عيني (كه تفصيل كلامشان خواهد آمد): لنكراني حدود يك هفته پيش از 15 خرداد با امام در قم ديدار داشت و راجع به ضرورت و كيفيت مبارزه با رژيم، تبادل نظر كرد. خانة وي نيز در تهران، محل رفت و آمد مبارزين، و مركز پخش اخبار و دستورات مربوط به نهضت بود. شب 15 خرداد، لنكراني تصوير امام را در تيراژي بسيار وسيع در تهران چاپ كرده و فردا در ميان صفوف تظاهركنندگان كه از ميدان شاه (قيام فعلي) به سمت دانشگاه ميرفتند پخش نمود، چندان كه كثرت آن تصاوير، ماية اعجاب و شگفتي همگان شد. بستگان لنكراني نيز همچون مسعود لنكراني (خواهرزادة ايشان) در مبارزه فعال بودند، به گونهاي كه مسعود، مقدار زيادي اعلامية جبهه ملي (در حمايت از امام) را صبح 15 خرداد در خانة لنكراني پنهان ساخت و چند روز بعد، آنها را به دست نيروهاي مبارز رساند.
پيرو اين اقدامات كه رژيم از آن بو برده بود، لنكراني بالاخره در روز دوشنبه 20 خرداد 42 توسط فرمانداري نظامي تهران دستگير و به زندان موقت شهرباني انتقال يافت.(72) هنگامي كه مأموران به سراغ لنكراني آمدند، قصد داشتند چند تن از دوستان وي را نيز كه آنجا حاضر بودند دستگير و با خود ببرند؛ ولي لنكراني سرسختي و خشونت نشان داد و مانع دستگيري آنها شد. لنكراني را، در پوشش امنيتي شديد، به زندان بردند. ورود او به جمعِ دهها زندانيِ روحاني (همچون استاد شهيد مطهري و فلسفي و...) ماية قوّت قلب آنها گرديد و به همين علت، ديري نگذشت كه او را از آنها جدا كرده و به جاي ديگري منتقل ساختند.
در 29 خرداد 42 آيتالله حاج سیداحمد خوانساري (مرجع بزرگ پايتخت، و دوست ديرين لنكراني) با جمعِ انبوهِ روحانيونِ زنداني، ديدار كرد و اعتراضات آنها را شنيد. همان روز سرلشكر پاكروان (رئيس سازمان امنيت) به تيمسار فرمانداري نظامي نوشت: «خواهشمند است دستور فرماييد» شيخ حسين لنكراني «را كه برابر مادة 5 بازداشت ميباشد جهت پارهاي تحقيقات به زندان قزل قلعه تحويل نمايند».(73)
شب 30 خرداد، لنكراني به محل جديد منتقل شد و روز بعد تحت درمان قرار گرفت. 30 خرداد، شخصي با عنوان عبدالمذنب سيدعلي رودي (كه زماني خبرچين دستگاه در منزل لنكراني بود) نامهاي به سرلشكر پاكروان (رئيس ساواك) نوشت و ضمن اشاره به سوابق فعاليتهاي سياسي لنكراني و اجتماع مردم در جلسات و منزل وي، مدّعيِ طرح اجرايِ «نقشة سرنگون كردن رژيم در خانة روحاني نمايِ پير» گرديد. سپس تأكيد كرد كه بايد از منزل لنكراني مراقبت به عمل آمده و از دسيسههاي او بر ضد رژيم، با شدت جلوگيري شود.(74)
اين زمان لنكراني، از نظر روحي و اخلاقي، در شرايطي بسيار سخت و دشواري بود؛ زيرا باغ كرج و نيز خانة او در تهران، در گرو بانك و طلبكاران قرار داشت و با اخطارهاي مكرّر بانك و فشار برخي از طلبكاران، اين املاك در معرض خطر مصادره قرار داشت. 27 خرداد، 10 و 21 تير از طرف بانك كشاورزي كرج، اخطارية شديداللحني به دست لنكراني رسيد كه تهديد مي كرد: در صورت عدم پرداخت مطالبات بانك مزبور، بلادرنگ اقدامات قانوني به عمل خواهد آمد. لنكراني فرداي آن روز، نامهاي به رئيس بانك نوشت و در آن، ضمن اشاره به زحمات جانكاهِ بیست سالة خود روي باغ كرج و تأكيد بر اينكه باغ را براي پرداخت ديون خود به بانك و قروض ديگر، به مبلغي «كمتر از قيمت عادلة» آن در معرض فروش گذارده ولي بر اثر «ركود ِبَغتيِ(75) معاملات مِلكي» به فروش نرفته است، خواستار حلّ معقول مشكل شد.(76) پیش از آن نیز، بانک، به طور متناوب در 13 اردیبهشت و 12 مهر و 11 و 14 و 20 آبان و 5 آذر و 8 و 21 بهمن سال 40 و 12 ارديبهشت سال 41، با تهديد به صدور اجرائيه بر ضد لنكراني، خواستار پرداخت سريع ديون همراه با بهرة دير كرد آن شده بود و لنكراني با نامهنگاريهاي متعدد و گرفتن مهلت، به زحمت بسيار، مصادرة اموال خويش را تا آن زمان به تأخير انداخته بود.
مشكل حادّ ديگر در آن بُرهه، عقب افتادنِ سفتههاي لنكراني بود كه توسط مردم امضاء شده و صاحبان امضاء در فشار و تنگناي سخت بودند. لذا در 18 و 22 تير 42 مجبور شد نامهاي محترمانه به سرلشكر پاكروان بنويسد و خواستار اقدام سريع وي براي حلّ مشكل مزبور، گردد.
لنكراني نهايتاً در اواخر تير آزاد شد و به خانه رفت. 10 مرداد رئيس ساواك تهران به رئيس ساواك كرج دستور داد، سابقة لنكراني را تهيه و به تهران ارسال دارند و چنانچه سابقهاي موجود نيست، براي گردآوري اطلاعات لازم، يك مأمور نفوذي در خانة او بگمارند. (77)
پس از آزادي لنكراني از زندان، مرحوم آيتالله شريعتمداري كه ظاهراً از وضعيتِ سخت مالي و اقتصاديِ لنكراني با خبر شده بود، پولي را در پاكت نهاده و براي او ارسال كرد؛ اما لنكراني، كه به مواضع آن مرحوم در جريان نهضت خوشبين نبود و حتي وي را به نحوي با رژيم، همراه ميانگاشت، اين شعر را روي پاكت نوشته و (بهرغم نیاز بسیار شدید به پول مزبور) پاكت را به صاحبش برگرداند:
به حُسنِ خُلق، توان كرد صيدْ اهل نظر به دام و دانه نگيرند مرغ دانا را!(78)
12 مرداد 42، امام خميني از زندان آزاد به خانة فردي موسوم به حاج آقا روغني، در قيطريه انتقال يافت. حجتالاسلام حاج شيخ عبدالرحيم عقيقي بخشايشي، از سوي لنكراني مأمور شد كه سلام وي را به امام خميني ابلاغ كند. امام پس از شنيدن سلام لنكراني، به عقيقي گفت: آقاي لنكراني كجا هستند، بگوييد هر چه زودتر پيش من بيايند. پيرو درخواست امام، لنكراني، آقاي مسعود لنكراني را همراه نوشتهاي به حضور امام فرستاد تا هنگام دستبوسي، بيسر و صدا و حتي بدون معرفي خود، آن نوشته را به ايشان دهد و اين كار انجام شد.
امام چند روز بعد به قم بازگشت و لنكراني نيز همراه برخي دوستان خويش به ديدار امام در قم رفت كه شرح آن را پيش از اين در گزارش آقاي باقري لنكراني خوانديم. لنكراني در اقدامات خود، همه جا اصول استتار و پنهانكاري را رعايت ميكرد و لذا زماني كه آقاي مسعود لنكراني و دوستانش در قم به حضور امام رسيده و با لنكراني كه در كنار ايشان نشسته بود خوش و بش كردند، ايشان (براي آنكه لو نروند) حتي از اظهار آشنايي با خواهرزادة خويش دریغ كرد!
آنچه گفتيم چكيدة سخنان شاهدان عيني بود كه اينك به تفصيل اظهارات آنها ميپردازيم:
1. آقاي حسين بنكدار، از هواداران شهيد نواب صفوي (در دهة 30) و از انقلابيّونِ فعالِ دهههاي 40 ـ 60، و مربوطين با امام و لنكراني است كه در زمان ستمشاهي بارها به زندان افتاد(79) او پس از پيروزي انقلاب نيز، با قبولِ مسئوليتهايي چون تصدّي شهرداري تهران، مديريت مسئول روزنامة اطلاعات و... خدمات خويش به اسلام و ايران را ادامه داد. ايشان كه اكنون ـ همچون چريكي پير ـ با سادگي و وارستگي زندگي ميكند، در 2 خرداد 1373 به اين جانب اظهار داشت كه پيش از تبعيد امام به تركيه، از سوي لنكراني به مشهد رفته، با مرحوم آيتالله ميلاني، ديدار كرده و نامهاي از مرحوم میلاني به دست امام رسانده است.
آقاي بنكدار افزودند: من با بيشتر آقايان علما و مراجعي كه در صحنة مبارزه حضور داشتند (نظير آيتالله ميلاني و آيتالله حاج آقا حسن قمي در مشهد، شهيد قاضي طباطبايي در تبريز، مرحوم امام و رباني شيرازي و منتظري در قم، و حاج شيخ مجتبي و حاج شيخ مرتضي تهراني و... در تهران) در ارتباط بودم و نقش رابط ميان آنان را ايفا كرده و نامههاي آنها را به يكديگر ميرساندم. في المثل، نامة معروف آيتالله ميلاني به امام را كه قبل از تبعيد امام به تركيه، نوشتند، من به دستور لنكراني به مشهد رفته از ايشان گرفتم و به امام رساندم.
در قم به آقايان رباني شيرازي و منتظري و مطهري و جمعي ديگر ارتباط داشتم و اعلاميههايي را كه تحت عناوين مختلف (مثل «جامعة مدرسين» يا «فضلا» و امثال آن) نوشته ميشد، ميگرفتم و با بودجهاي كه تهيه ميشد به چاپ ميرساندم. آقاي لنكراني افراد مختلف را تشويق ميكردند كه رهبري امام را بپذيرند. يادم ميآيد يك وقتي نزد آيتالله ميلاني رفتيم و از ايشان تقاضاي رساله كردیم ـ و قصدمان، ضمناًَ آزمون تقوا و اخلاص ايشان بود ـ و آن مرحوم رسالة امام را به ما دادند. آقاي لنكراني، علما را به آموختن فنّ تيراندازي تشويق ميكردند و در مورد امام ميگفتند ايشان در تيراندازي خيلي واردند و ميافزودند كه من هم در تيراندازي واردم و سوار بر اسب، زماني كه در حال تاختن بود، هدف را ميزدم.
در جريان نهضت اسلامي روحانيت، بارها ميشد كه يكي از مراجع اطلاعيهاي صادر كرده و آن را براي چاپ به ما ميسپردند و ما نيز پيش از چاپ و انتشار آن اطلاعيه، آن را نزد لنكراني ميبرديم و ايشان اصلاحاتي در آن انجام ميدادند، مثلاً ميفرمودند اين مطلب الآن مصلحت نيست چاپ بشود؛ يا بهتر است اين تعبير را عوض كنيد. بعد ما نظر ايشان را به مرجع مزبور اطلاع ميداديم و او هم قبول ميكرد و نهايتاً متن اصلاح شده را چاپ و منتشر ميكرديم. مراجع مبارز نظير امام، آيتالله نجفي، آيتالله قاضي طباطبايي، آيتالله قمي و ديگران، با لنكراني ارتباط داشتند و زماني كه به تهران ميآمدند با ايشان در تهران يا كرج، ديدار كرده و مسائل روز را مورد بحث و تجزيه و تحليل قرار ميدادند.
در ماجراي كاپيتولاسيون، يادم هست كه روز قبل از سخنراني امام دربارة كاپيتولاسيون، ما به قم رفتيم و نزديك ظهر، خدمت امام رسيديم و ناهار را منزل آقاي حاج شيخ علي اصغر مرواريد صرف كرديم. شب در قم مانديم و فرداي آن روز، يكي از ضبطهاي گِردِ خيلي بزرگ (كاتريج) را كرايه كرده و سخنان كوبندة امام بر ضد امريكا و كاپيتولاسيون را در مسجد اعظم ضبط كرديم. بعد به تهران برگشته و نوار را به آقاي لنكراني داديم و ايشان گوش كردند. آنگاه ما را تشويق كردند كه برويد جلسات متعدد تشكيل بدهيد و مردم را دعوت كنيد بيايند بنشينند و سخنراني امام را گوش كنند، و ما نيز همين كار را انجام داديم. سپس متن نوار را نيز پياده كرده و در تهران چاپ و منتشر كرديم. آن موقع، ما با جمعيت مؤتلفه، همكاري ميكرديم و ضمناً خودمان هم گروهي به نام پاناسلاميست داشتيم كه نشريهاي هم مخفيانه منتشر ميكرد و اعلامية امام و مراجع مبارز را در آن درج مينمود. اساسنامة گروه را به نظر امام و آيتالله نجفي و لنكراني رسانديم و از رهنمودها و نظريات آنها بهره برديم. آقاي لنكراني در جريان مسائل گروه قرار داشتند: من مسائل كلّي گروه را خدمت آقاي لنكراني مطرح ميكردم و ايشان رهنمود ميدادند. آقايان حاج آقا مهدي عراقي، عسگراولادي، شهيد محمد جواد باهنر، لاجوردي و ديگران نيز كمابيش با لنكراني ارتباط داشتند و از ارشادات ايشان بهره ميگرفتند.
لنكراني با گروههاي مبارز ديگر هم ارتباط داشت و نسبت به آنها نقش هدايتي و ارشادي ايفا ميكرد. خود، شاهد بودم كه اعضاي آن گروهها به منزل ايشان ميآمدند و از نظريات سياسي وي بهره ميجستند... آقاي لنكراني در تمام صحنههاي مبارزه حضور داشتند و ايجاد حركت ميكردند. ايشان معتقد بودند: كسي كه زنده است بايد در سياست دخالت كند، و آدمِ دور از سياست، فردي مرده و فاقد آثار حيات است. وي همزمان با التقاطيون و متحجّرين ميجنگيد و در حقيقت، آن اسلام ناب محمدي (ص) كه حضرت امام ميگفتند ايشان يكي از پرچمداران بزرگش بود...
2. مرحوم حاج ابوالحسن ابراهيمي، از تجار مبارز تهران، و از دوستان ديرين و صميمي علامه اميني (صاحب الغدير) و آيتالله لنكراني و شهيد محمدعلي قاضي طباطبايي، در تاريخ 21 فروردين 1373، از سابقة ديرين آشنايي و ارادت خود با مرحوم لنكراني سخن گفت و اظهار داشتند:
آيتالله حاج شيح حسين لنكراني، آنگونه كه ديديم و شنيديم، به هر كس كه در اثر بهرهمندي از مكتب امام صادق ـ عليهالسلام ـ و تأسّي به حضرت مولي الكونين اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ رايحهاي از آزادمردي و آزادزيستي استشمام كرده بود، علاقه داشت. اين گونه كسان، همواره گرد شيخ پرسه زده، به خانهاش ميآمدند و از وجودش نور ميگرفتند. براي نمونه ميتوان از شهيد نوّاب صفوي و ياران فداكارش ياد كرد كه منزل لنكراني ملجأ و پايگاه آنها بود و ميتوان گفت: اكثر كساني كه در راه پيشبرد آزادي و استقلال قدم بر ميداشتند، به نحوي از اين مرد بزرگ الهام ميگرفتند...
در سالي كه مجلس شورا و سنا، قانون ننگين كاپيتولاسيون و مصونيّت قضايي مستشاران امريكايي را تصويب كرد، مرحوم امام در كرج، مهمان آقاي لنكراني بودند و ما هم در خدمتشان بوديم و ميديديم كه امام چه محبتهايي به اين مرد بزرگ اظهار ميكنند و متقابلاً نيز چه ارادتي به امام ميورزند.
در سال 42 زماني كه امام از حصر 15 خرداد آزاد شده به قم رفتند. ما به اتفاق شهيد قاضي طباطبايي و چند تن ديگر به زيارتشان در آن شهر رفتيم و پس از بازگشت ما، آقاي لنكراني براي ديدار با امام به قم مشرّف شدند و حتي امام ـ رحمةالله عليه ـ در اتاق خواب خودشان از وي پذيرايي ميكردند، و اين نشان ميداد كه امام چقدر به اين مرد علاقه دارند. در عشقِ وافرِ مرحوم لنكراني به امام و حمايت از مبارزة انقلابي وي بر ضد رژيمِ جائرِ پهلوي، همين بس كه، در جريان قيام 15 خرداد، شبي كه فرداي آن قرار بود دستجات از مسجد حاج ابوالفتح تهران (واقع در ميدان قيام كنوني) به سمت دانشگاه بروند و بر ضد دولت تظاهرات كنند، اين مرد تا صبح فعاليت نمود و تصوير امام را در چند چاپخانه با تيراژي بسيار وسيع به چاپ رساند و توسط دوستانش، فردا به فرد فردِ تظاهركنندگان داد كه كثرت تعداد تصاوير در دست مردم، مورد تعجبِ همگان شد، به گونهاي كه هيچكس باور نميكرد، چاپ و نشر اين همه تصوير از رهبر انقلاب ميان متظاهرين، كار يك نفر ـ آن هم لنكرانيِ پير ـ باشد و برخي حتي ميپنداشتند چنين كاري، با اين دامنه و وسعت، بايد كار خودِ دستگاه باشد! در حاليكه ما ميدانستيم كار شيخ است و اين مرد، با وجود كهولت سن، يكتنه كارِ صد پهلوان را ميكند.
3. آقاي مسعود لنكراني، خواهرزادة مرحوم لنكراني، در تاريخ 17 ارديبهشت 1373 اظهار داشتند: خاطرم هست روز 15 خرداد بود، حدود ساعت 11 صبح وارد منزل مرحوم لنكراني در كوچة جنب قورخانه شدم. آن زمان من در بيمارستان شاهپور تجريش، درس ميخواندم و در پي تظاهراتي كه عليه شاه جريان داشت به تهران آمده بودم. چنانكه ميدانيد، مركز تظاهرات در بازار تهران و سبزه ميدان بود. من آن موقع، با برخي از دوستان دبيرستانيام در فعاليتهاي سياسي شركت داشته و با جبهة ملي مرتبط بودم. جبهة ملي، فعاليت جديدش را در زمان اميني با میتينگ ميدان جلاليه آغاز كرد و بعد تدريجاً آن را گسترش داد. قيام امام خميني كه آغاز و اوج گرفت در اعلاميههاي جبهه از مبارزات ايشان [امام] حمايت ميشد. روز 15 خرداد مقدار زيادي از اعلاميههاي جبهة ملي را ـ كه در آن از آيتالله خميني نام برده شده بود ـ در پيراهنم گذاشته و از شميران به تهران آمدم تا طبق قرار، آنها را به دست بچهها برسانم تا در سطح شهر پخش كنند. اما ناگهان شهر شلوغ شد و اوضاع بهشدت درهم ريخت و بگير و ببند شروع شد، و مشاهدة اين صحنه، براي جوانِ كمتجربهاي چون من، سنگين و غيرمنتظره بود. وجود اعلاميهها نزد من در آن اوضاع تيره و نامناسب، مرا هراسان و مضطرب ساخت و به حالت فرار، خود را به منزل مرحوم لنكراني رساندم. منزل لنكراني آن زمان در كوچة جنب قورخانه قرار داشت و درب آن، طبق معمول، از صبح تا شام به روي همگان باز بود. وارد منزل شدم و آقا كه ديدند من آشفته و هراسانم نزد من آمدند و گفتند: چه شده؟ گفتم: اوضاع اين گونه هست و من هم حامل مقدار زيادي اعلاميه هستم. نه اين امكان پيش آمد كه در خيابان بيندازم و نه توانستم به كساني كه بايد برسانم، بدهم. همين طور اعلاميهها نزد من مانده و حالا هم به اينجا آمدهام. فرمودند: ببر در همين منزل، جايي كه من هم ندانم، پنهان كن! گفتم: چرا شما ندانيد؟! گفت: حالا ببر. منزل آقا محل رفت و آمد بود و شلوغ بود، و من رفتم پايين و اعلاميهها را پنهان كردم و اتفاقاً چند روز بعد، آقاي لنكراني را هم گرفتند و به زندان بردند. و بعد من رفتم و اعلاميهها را درآوردم و به كساني كه بايد ميدادم، رساندم. چون فكر ميكردم اگر يكياش هم به دست كسي كه بايد رسانده شود داده نشود، غفلتي نابخشودني صورت گرفته است.
4. حاج هاشم لنكراني در 12 دي 1380 اظهار داشتند: در ماجراي قيام 15 خرداد، روزي كه مأموران به اتفاق يك افسر به منزل لنكراني آمدند تا او را به زندان ببرند، من و جمعي از دوستان آقاي لنكراني نظير محمد حسين افصح لنگرودي آنجا بوديم. در خانه باز بود و آنان بدون اينكه زنگي بزنند، وارد شدند. حكمِ جلبِ آقا دستشان بود، آن را به او نشان داده و گفتند: شما بايد با ما بياييد! لنكراني گفت: خيلي خوب، صبر كنيد تا من آماده شوم و با شما بيايم. بعد رو به حضار مجلس كرده و گفت: آقاي افصح، شما بفرماييد برويد! آقاي... شما بفرماييد و يكي يكي را مرخّص كرد كه بروند. فقط به من گفت: هاشم جون، تو بمان. اما، مهمانها كه برخاستند بروند، افسر مزبور به آنها گفت: آقا، نميشود، با اجازة شما اينها هم بايد همراه تشريف بياورند. لنكراني ناراحت شد و گفت:
ـ آقا، در حكم شما فقط نوشته شيخ حسين لنكراني را بياوريد و نام كس ديگر در آن ذكر نشده است. اگر بخواهيد غير از من، فرد ديگري از اين آقايان را همراه خود ببريد، همهتان در اينجا، به اضافة من، كشته خواهيد شد و هيچ كس نميتواند از اين خانه راحت و سلامت بيرون رود! يعني چه؟ اينها مهمانهاي منند و اگر قرار باشد آنها را ببريد، بايد حكمشان هم باشد. شما، نه اينها را ميشناسيد و نه ميدانيد براي چه به اينجا آمدهاند؟ ايشان ـ آقاي افصح ـ قاضي محترم دادگستري هستند و براي احوالپرسي با من به اينجا آمدهاند. اين هم هاشم جون، پسر عموي عزيز من است كه در بازار تجارت ميكند. و اين... و اين...
من ديدم يكي از حضّار ـ كه پس از آن واقعه، سالها پايش را به خانة لنكراني نگذاشت ـ ناراحت شده و دستش به رعشه افتاده است! گفتم: عجيب است، آقاي لنكراني آن طور جلو مأموران ايستاده و آن وقت، اين آقا اين گونه به هراس افتادهاند!
افسر مزبور كه سرسختي لنكراني را ديد، جا زد و گفت: پس آقا، اجازه بدهيد، كسب تكليف كنم. لنكراني تلفن را جلو او انداخت و گفت: زنگ بزن و بپرس. او پشت تلفن، ماجرا را براي مافوق خود ـ كه نفهميديم كه بود ـ شرح داد و حرفهاي لنكراني را واگو كرد. از پشت سيم به او گفتند: نه، فقط آقاي لنكراني را بياوريد. تلفن كه تمام شد، لنكراني به افسر تشر زد كه: مردكه، تو خجالت نميكشي؟! تو رفتهاي امام حسين را بكشي، زن و بچهاش را هم ميخواهي بكشي؟! به تو گفتهاند شيخ حسين را بياور، آن وقت تو...! و خيلي به وي توپيد و توهين كرد، تا اينكه او را بردند.
5. مهندس سیدرضا هاشمي، از دوستان و همرزمان ديرين مرحوم لنكراني هستند كه در جريان حوادث 15 خرداد و پس از آن فعّاليت داشته و مدتي را در زندان شاه، همبندِ شهيد آيتالله غفاري بودهاند و اينك نيز مديريّت مجلة وزين معمار را برعهده دارند. جناب هاشمي در 18 بهمن 1380 از مرحوم لنكراني نقل كردند كه: مأموران رژيم، هنگام بردن ايشان (همراه جمعي ديگر) به زندان، آنها را شديداً تحت مراقبت قرار داده بودند كه مبادا ردّ پايي از آنان بر جاي بماند. فيالمثل اجازه نميدادند هيچ يك، ته سيگار خود را از پنجره به بيرون پرتاب كنند...
6. آيتالله حاج سيدعزالدين حسيني مجتهدي، از علماي مبارز زنجان و مشهد در عصر پهلوي، كه چند روزي را با مرحوم لنكراني در جريان قيام 15 خرداد 42 همبند بوده است در تاريخ 26 مرداد 1379 نقل كردند: به علت سخنراني بر ضد رژيم ستمشاهي، ما و قريب 70 تن از علما و خطباي تهران و شهرستانها نظير مرحوم فلسفي، شهيد مطهري، شهيد هاشمينژاد را در خرداد 1342 به زندان افكندند. زندان مزبور، محوّطهاي سالن مانند بود كه سقفهاي بلندي داشت و از آنجا كه جلو پنجرههاي آن را ميلههاي آهني كشيده بودند، فضاي آن تاريك بود، چندانكه در روز روشن هم، نياز به چراغ داشت و وسيلة روشنايي هم جز يك لامپ ضعيف در وسط آن وجود نداشت. در بين زندانيان كساني يافت ميشدند كه جوان بودند و تازه ازدواج كرده بودند، و مجموع اين امور ـ تاريكيِ سالن، فشار و ارعابِ دستگاه، نگراني از آيندة اسلام و كشور، و بويژه اخباري كه زندانيانِ تازه از كشت و كشتار فزايندة رژيم با خود ميآوردند ـ فضاي غمباري را بر جمع مزبور، تحميل كرده بود كه در همان اولين نگاه، تشخيص داده ميشد.
چارهاي كه مرحوم فلسفي انديشيدند آن بود كه گفتند: آقايان، چرا ما وقتمان را بيجا تلف كنيم؟ هر چند كتابي به همراه نداريم، اما كاغذ و قلم كه در اختيار داريم. روي برخي موضوعات فكر كنيد و حاصل فكرتان را روي كاغذ بياوريد يا در ذهنتان تنظيم كنيد و آنگاه يك به يك به نوبت بياييد و نطق كنيد. من هم گوش ميدهم و اصلاح ميكنم. اين پيشنهاد از سوي جمع پذيرفته شد و هر روز عصر يك نفر تعيين ميشد كه فردا نطق كند. يادم هست كه روزي نوبت آقاي هاشمينژاد شد كه جثهاي كوچك داشت و آن موقع سنّش از حدود 18 سال افزون نبود. با محوّل شدن صحبت فردا به او، همة چشمها خيره شد كه در چنين مجمع مهمّي از وعاظ و خطبا كه امثال مطهري و فلسفي در آن حضور دارند، اين جوانِ خُرد جثُه، چه ميخواهد بگويد و چگونه ميتواند منبر را بهخوبي اداره كند؟! برخي حتي به ديدة تحقير به او مينگريستند و كلام يا نوع نگاهشان حاكي از ناتواني وي براي اين كار بود. آنجا براي اولين بار، اين ضربالمثل را از مرحوم فلسفي شنيدم كه گفت: اين طور به او نگاه نكنيد، فلفل نبين چه ريزه، بشكن ببين چه تيزه؟! او همين طور هم شد، مرحوم هاشمينژاد در آن جمع، از عهدة خطابه بهخوبي برآمد و اعجاب و تحسين همگان را برانگيخت.
بههر روي، فضاي زندان بسيار غمبار و گرفته بود، تا اينكه ناگهان روزي ديديم شيخي قد بلند و رشيد وارد شد كه مثل ما قبا و اينها بر تن نداشت و يك لباده مانندي بر تن داشت كه آن هم تا پايين زانويش را بيشتر نميپوشانيد. به گونهاي كه من ـ كه كنار مرحوم فلسفي و شهيد مطهري نشسته بودم ـ پنداشتم او قاضي عسكر است! يواشكي به آقاي فلسفي گفتم: آقا، اين شخص كه به اينجا ميآورند كيست؟! و فلسفي با لحن خاصي پاسخ داد: اين، آقاي لنكراني است. ديدم كه همه به احترامش بلند شدند و او آمد و خيلي با متانت و وقار، نشست. پس از نشستن، نخست سيگاري در آورد و كشيد و سپس نگاهي به دور و بر انداخت و حضار را نگريست و ديد كه قيافهها گرفته است، ناگهان با لحني خاص گفت:
آقايان را ملول ميبينم! فرمايش مولا را داشته باشيد: لاتَكونوا لِلَدّهرِ عَوناً عَلي انفسِكُم: به روزگار، عليه خودتان كمك نكنيد. چيزهايي پيش آمد، اوقاتتان را تلخ نكنيد. طلبه و سكوت؟!
و ادامه داد: من يك فرعي دارم (يعني يك فرع فقهي). اين را گفت و دست برد كتابي را كه همراه خود آورده بود و ظاهراً كتاب مشهور فقهيِ الخلاف نوشتة شيخ طوسي بود، باز كرد و يك فرع فقهي را از خلال آن بيرون كشيد و به بحث گذاشت و بهزودي، با داغ شدنِ بحثِ طلبگي ميان حضّار، چنان فضاي گرفتة زندان عوض شد كه انگار همه فراموش كردند در زندان هستند! گويي آنجا يك مدرسة قديمي است كه طلبهها ـ فارغ از هر چيز ـ به بحث و مذاكرة علمي مشغولند! اين گونه روحية زندانيها را تغيير داد. اين برنامه هر روز تكرار ميشد و ايشان خيلي به افراد دلداري ميدادند و اصلاً پهلوان اين مقامات بود. چندي بعد هم پيشنهاد كردند كه چرا ما اينجا نماز جماعت نخوانيم؟ حيف است اين همه افراد اينجا هستند و از نماز جماعت محروم باشند. و اين پيشنهاد نيز مورد قبول همه قرار گرفت و انجام آن نيز، به اصرار مرحوم فلسفي و ديگران، بر دوش اين جانب گذاشته شد...
احاطة آقاي لنكراني به مباحث فقهيي كه مطرح ميشد، خيلي خوب بود و ايشان در عين سياستمداري، خطيبي بزرگ بود و اصلاً آنجا همه مثل يك مرجع، با او رفتار ميكردند. بههر حال در زندان، ما با ايشان خيلي مأنوس شديم و آن آغاز آشنايي و ارتباطِ ما با او بود كه تا پايان عمر وي ادامه يافت...
جناب آيتالله حاج سیدعزالدين در نامهاي نيز كه در تاريخ 26 ربيعالاول 1385 (برابر 4 مرداد 44) به مرحوم لنكراني نوشتهاند به ماجراي فوق اشاره دارند:
تهران، حضور محترم حضرت مستطاب، علّامة بارع، حجتالاسلام و المسلمين آقاي آقا شيخ حسین لنكراني ـ دامت بركاته السامية ـ نائل است.
26 ربيعالاول 85 [قمري برابر 4 مرداد 44 ش]
بسمالله تعالي
سلاماً و احتراماً و توقيرا...
راستي ورود آقا شيخ احمد مثل رحمت بيخدمت و بيعلتي، سبب انشراح خاطر افسرده و روح پژمرده گرديد. اظهار كردند كه در صف ارادتمندانِ وجودِ مسعودِ عالي بوده و از مجالس اُنس، محظوظ و مستفيض است. غبطهها به حالش خوردم و به طور تداعيِ معاني، سبب تذكّر ايّام ماضيه گرديد و مقداري وقت را به ذكر خير آن جناب، خوش داشتيم. هرگز آن ساعات و ايّام كه جنّتِ محفوف به مَكاره(80) بود فراموشم نميشود. بالاخص آن لحظة ورود عالي به آن محوّطه در آن ساعتي كه حُزن، همه فرا گرفته بود و تشريف فرمايي عالي به مانند فرج بعد الشدّة، سبب انبساط مجلسيان گرديد.
كارلَيل، فيلسوف انگليسي در قرن نوزدهم، در كتاب نفيسِ الأبطال ميگويد ما تَرجِمَتُهُ با العربيّة(81): أنّ الرّجلَ العظيم لايَزالُ يَنبوعَ نورٍ يتدفق منه النور و أنّ في ذِكريَ العُظَماء لَعِظَة و فائدة كَيفَما كان.(82) و يا به قول جرجي زيدان: أنّ سِماعَ أَخبارِ العظماء يَستَنهِضُ الْهِمَم.(83) و نشاط و زنده دليِ وجود محترم را نوعاً ماية فعاليت و الهام بخش همت قرار ميدهم. يادم رفته روايتي را ظاهراً از وجود مقدس مولي الموالي اميرالمؤمنين ـ صلواتالله و سلامه عليه ـ در همان محوطه نقل فرموديد كجا ملاحظه فرمودهايد، بپرسم و مُسَنداً به خاطر سپارم. روايت اين بود عَلي ما بِبالي(84): لانكونوا للدّهر عوناً علي انفسكم. چنانچه جواب مرقوم فرموديد... ماية تشكر خواهد بود... .
7. آيتالله منتظري در خاطرات خويش(85) مينويسد: «آقاي مطهري ميگفت... يكي از بركات اين زندان [زندان 15 خرداد] اين بود كه ما آقاي حاج شيخ حسين لنكراني را شناختيم. اول فكر ميكرديم او آدم بيديني است، بعد ديديم خيلي آدم متعبّد و فهميدهاي است، و خلاصه مريد حاج شيخ حسين لنكراني شده بود».
نيز مينويسد: «ايشان يك زمان از طرفداران آقاي خميني بود، در يك زمان كه آيتالله خميني در تابستان رفته بودند منزل حاج آقا حسين رسولي در امامزاده قاسم، در آنجا آشيخ حسين لنكراني رفته بود پيش آقاي خميني و با هم رفيق شده بودند. بعد از اينكه آقاي خميني را گرفتند، در تهران پنجاه ـ شصت نفر را گرفتند كه آقاي مطهري، آقاي فلسفي، آقاي خلخالي و آقاي آشيخ حسين لنكراني هم جزو آنها بودند. حدود دو ماهي اين جمع در بازداشت بودند. وقتي آقاي مطهري از زندان آزاد شد، ميگفت: «يكي از بركات زندان اين بود كه ما با آقاي آشيخ حسين لنكراني آشنا شديم. ما اول خيال ميكرديم او كمونيست است ـ چون قبلاً كانديداي حزب توده بود ـ ولي در زندان فهميديم كه او آدم متدين و خوبي است». در اثر تعريف مرحوم مطهري، من با ايشان رفيق شده بودم و در مسائل مربوط به انقلاب و امام با يكديگر صحبت ميكرديم و در جلسات راجع به اين مسائل، با هم شركت ميكرديم.(86)
8 . حجتالاسلام حاج شيخ ابراهيم وحيد دامغاني در 6 بهمن 1380 اظهار داشتند: مدتي قبل از كشتار 15 خرداد 42، من در ساري دستگير شده و به زندان افتادم. علت دستگيري اين بود كه چمدان پر از اعلاميههاي امام را از تهران همراه برده و بين راه در قطار ميان مردم پخش كرده بودم. پس از بيرون آمدن از زندان، رئيس سازمان امنيت، مرا خواست و گفت: «فعلاً حق نداري به تهران بروي، و تا زماني كه ما به تو اجازة خروج ندادهايم، بايد اينجا بماني. روزي يك بار هم با ما تماس ميگيري كه بفهميم جايي نرفتهاي»! چندي بعد از 15 خرداد نيز كه به ما اجازة رفتن به تهران را دادند، اخطار كردند: «لباس سياه نپوش و در خيابانها ظاهر نشو كه تو را ميكشند»!
ابتدا فكر ميكردم شوخي ميكنند، اما زماني كه به تهران آمدم يك روز كه حكومت نظامي بود، در محلة جوادية تهران ناگهان متوجهِ دو سه تن از نظاميها شدم كه قصد تيراندازي به سوي من را داشتند، كه ناگزير به يك مغازه پناه بردم و فهميدم كه نه، گويا جدّاً دستور دادند اگر روحانيي را ديدند، ترور كنند!
جالب اين است، زماني كه در ساري بازداشت بودم، يك روز رئيس سازمان امنيت در حضور چند تن از تيمسارها نظير تيمسار سجادي و سرلشكر جاهد (اهل دامغان و فرمانده پادگان) با اشاره به من گفت: اينها جوانند، گول ميخورند. شيخ حسين لنكراني مينشيند و عليه رژيم صحبت ميكند، و اينها ميروند در جلساتش شركت ميكنند و فريب حرفهاي او را ميخورند و دست به اين كارها ميزنند.
آقاي وحيد دامغاني افزود: نميدانم رئيس ساواك آنجا، رابطة من با لنكراني را از كجا و چگونه كشف كرده بود؟ آيا تحقيقاتي از ساواك تهران كرده بود يا مثلاً در اثاثيّة سفر من يادداشتي از لنكراني يا حاويِ مطالب او يافته بود، كه اينچنين گفت.
9. حاج هاشم لنكراني در 12 دي 1380 اظهار داشتند: چند روز پس از دستگيري مرحوم لنكراني، ايشان از زندان (واقع در نزديكي حسينية ارشاد، محل كاخ جوانان سابق) تلفن كرد و گفت: «شما به اينجا بياييد و بگوييد با فلاني كار دارم.» من رفتم تو و ديدم انواع و اقسام دوربينها را آنجا كار گذاشتهاند و رفت و آمد افراد را منعكس ميكند. كمي معطلمان كردند تا اينكه به اتاق ايشان راهنمايي شديم. علت اينكه مرا پيش از ديگران خواسته بود، آن بود كه بدهكاريهايي كه ايشان در كرج داشت، وقتش گذشته بود و بايد ميرفتيم سفتهها را عوض ميكرديم. به من گفت: از كجا پول ميآوري، من نميدانم. بايد به كرج بروي و پول سفتهها را بپردازي و سفتهها را بگيري و باطل كني و سفتههاي جديد بخري و بياوري من امضا كنم...
از لنكراني پرسيدم: چند روز است به اينجا آمدهايد؟ گفت نميدانم و افزود: قوم و خويشمان آقاي آيتالله حاج آقا حسن قمي، تا ديروز در اين اتاق بودند. اين هم سجاده و مُهر ايشان است كه روي آن نماز ميخواندند و براي من باقي گذاشتهاند تا رويش نماز بخوانم. گفتم: ايشان كجا رفتند؟ گفت: نميدانم، و انگشتاش را روي بيني نهاده و تخت در اتاق را نشان داد، كه يعني ممكن است ضبط صوت گذاشته باشند و صداها ضبط شود، حواست را جمع كن و دربارة امور سياسي روز حرفي نزن! اما من از آمدن آقاي شريعتمداري به حضرت عبدالعظيم براي آزادي آقاي خميني و ازدحام جمعيت در محل اقامت ايشان و رفتن خودم به آنجا سخن گفتم و سپس از نزد او بيرون آمدم و دنبال كار سفتهها و... رفتم. چندي بعد كه آزاد شدند، به من گفتند: «اينها چه بود كه آمده بودي زندان به من ميگفتي؟! هي من به تو با اشاره ميگفتم اين حرفها را نزن، صدايت ضبط ميشود، و تو باز ادامه ميدادي و از آمدن آقاي شريعتمداري براي آزادي آقا ميگفتي!». مرحوم لنكراني آن زمان نسبت به مرحوم شريعتمداري نظر مثبتي نداشت و اقدامات او را به سود امام و نهضت ارزيابي نميكرد.
10. حجتالاسلام حاج شيخ عبدالرحيم عقيقي بخشايشي، از فضلا و نويسندگان مشهور حوزة علمية قم، در تاريخ 10 دي 1380 شمسي اظهار داشتند:
واسطة آشنايي من با مرحوم لنكراني، آقاي حاج شيخ علياكبر صحت شدند كه از دوستان ديرين من بودند و گاه كه از دست مأمورين رژيم فراري بوده و در جنگ و گريز با آنها، به حجرة من در مدرسة حجتية قم پناهنده ميشدند(87)؛ چند روزي كه با هم بوديم از خصال و مخدمات و مبارزات آن مرحوم تعريف ميكردند. سخنان آقاي صحت، غياباً مرا به آقاي لنكراني، علاقهمند ساخت و سبب شد در رفت و آمدهايي كه براي درج بعضي مقالات در جرايد، به ساختمان روزنامة اطلاعات در تهران (خيابان خيام) داشتم، به منزل ايشان هم كه روبهروي ساختمان مزبور قرار داشت، سر بزنم و از وي استفادة علمي و تاريخي ببرم.
آقاي لنكراني همواره از مرحوم امام تعريف و تجليل كرده و ميگفتند: ايشان از معدود كساني هستند كه به جنبههاي اجتماعي اسلام و مسائل سياسي روز كاملاً توجه داشته، براي اجراي احكام نوراني اسلام در جامعه كوشش ميكنند و اميد آيندة اسلامند.
يادم هست قبل از جريان 15 خرداد 42، آقاي لنكراني اعلاميهاي به امضاي خويش منتشر كرده و در آن، ضمن انتقاد از فشارها و تضيياتي كه رژيم براي مردم و روحانيت ايجاد كرده بود، به جانبداري از مواضع علماي مبارز پرداخته بود.(88)
پس از قضاياي 15 خرداد، زماني كه امام از زندان آزاد شده و چند روزي در منزل حاج آقاي روغني در قيطريه اقامت گزيدند، من هم در خيل مشتاقان امام، به زيارت ايشان شتافتم. جمعيت انبوهي به ديدار امام آمده بود و در صفي طولاني از برابر ايشان عبور ميكرد و عرض ارادت مينمود. من خدمت امام رسيدم و ضمن دستبوسي، گفتم: آقاي شيخ حسين لنكراني هم، جوياي احوال شما هستند و سلام ميرسانند. امام تا اسم آقاي لنكراني را شنيدند فرمودند:
ـ آقاي لنكراني كجا هستند؟ بگوييد زود، هر چه زودتر، نزد من بيايند من ايشان را ببينم.(89)
من، از مراتب علاقه و احترام آقاي لنكراني نسبت به امام مطلع بودم، ولي تا آن زمان نميدانستم، ايشان اين قدر به امام نزديك بوده و امام آنگونه به وي توجه و التفات داشته باشند.
11. حجتالاسلام و المسلمين حججي، از علماي مبارز عصر پهلوي و فعالان نهضت و انقلاب اسلامي در شهر ميانه است كه در اين راه، بارها رنج زندان و تبعيد را كشيده است. وي، كه پس از آزادي از زندان 15 خرداد 42، در قم با امام و فرزندشان حاج آقا مصطفي خميني ديدار و گفتوگو داشته، آيتالله لنكراني را اولين بار در منزل امام ديده و با وي آشنا شده است.
آقاي حججي نقل ميكند كه: امام، از سر لطف، مرا براي صرف صبحانه به خانة خويش دعوت كرد و پس از پايان صبحانه (كه با حضور امام و حاج آقا مصطفي صورت گرفت)، شيخي آمد، سلام كرد و امام نيز جواب سلام دادند و او دم در نشست. روحاني پيري بود با محاسني كاملاً سفيد. بعد چند نفر ديگر هم آمدند. در اين وقت بنده چند كلمهاي با حضرت امام صحبت كردم. عرضه(90) داشتم كه: حضرت امام، بنده همچون طلبة كوچكي به شما ارادت قلبي دارم و اين تنها به خاطر مبارزاتي است كه حضرت عالي در اين كشور عليه ظلم و ستم و بر ضدّ بيگانگان با تمام شجاعت و شهامت انجام ميدهيد. بنده نه از شما اجر و مزد و پول توقع دارم، نه اجازه نامه از شما ميخواهم و نه تعريف شما را خواستارم و...
وقتي عرايض بنده تمام شد، حضرت امام رو به طرف حاج آقا مصطفي كردند و فرمودند: مصطفي! حرفهاي آقاي حججي را شنيدي؟ او مكثي كرد و امام جملات خودشان را دوباره تكرار كردند. بعد فرمودند: بايد تمامي رفقاي ما مثل آقاي حججي باشند و بعد مسائل ديگري مطرح كردند كه الآن چندان در حافظهام باقي نمانده است، ولي به طور كلي اين جلسه ارادت بنده را به ايشان دو چندان كرد. چون از قبل نذر كرده بودم كه در صورت آزادي امام و خودم، به زيارت حضرت رضا ـ عليه السلام ـ مشرف شوم و از حضور آن حضرت، سلامتي و طول عمر همراه با پيروزي براي معظمله درخواست نمايم. لذا از امام خميني اجازه خواستم و ايشان نيز، التماس دعا كردند و چند قدمي حقير را بدرقه فرمودند.
وقتي از اتاق بيرون آمدم يك دفعه آن شيخ بزگوار از پشت، دست بر دوشم گذاشت و مرا گرفت و گفت: آقا! اهل كجا هستي؟ گفتم من اهل آذربايجان هستم. گفت كجاي آذربايجان؟ گفتم: شهر ميانه. گفت: پس همزبان و همشهري هستيم. گفتم: ببخشيد، من شما را به جا نميآورم. گفت: مرا نميشناسي؟ گفتم: نخير. گفت: من شيخ حسين لنكراني هستم.
آقاي حججي ميافزايد: «من اسم ايشان را شنيده بودم، اما تا آن روز زيارتشان نكرده بودم، وي در آن زمان يكي از چهرههاي روحاني سياسي بود كه در نهضت ملي كردن نفت با مصدق و آيتالله كاشاني همكاري داشت. اهل مبارزه بود و علاقه و ارادت خاصي به امام از خود نشان ميداد. به هر حال وي كه عرايض بنده را به حضرت امام شنيده بود، خيلي خوشش آمده بود؛ لذا گفت: بيا به اين لبهايت بوسه زنم. تو سیدشجاع و صريح اللهجهاي هستي و... بعد گفت: حتماً يك روز منزل ما بيا ميهمان من باش. آدرس منزلش را داد، در تهران محلة گلوبندك ساكن بود. البته بنده هم آن ايام نتوانستم، به خدمتشان برسم. يادم هست بعد از چهار يا پنج سال، هنگام تبعيد امام به نجف يك بار به ديدنش رفتم و ميهمانشان شدم كه خيلي گرم از بنده پذيرايي كردند و در آن جلسه از امام و انقلاب، خيلي صحبت كردند.»(91)
12. مسعود لنكراني در تاريخ ياد شده، اظهار داشتند: زماني كه امام از زندان 15 خرداد رهايي يافته و به طور موقت در قيطريه، منزل حاج آقاي روغني به سر ميبردند، از سوي مرحوم لنكراني مأمور شدم كه با امام ملاقات كنم. ايشان پاكتي را كه كارت كوچك خود را در آن گذاشته و حاويِ مطلبي براي امام بود، به من داد و گفت: به قيطريه ميروي و خدمت آيتالله خميني ميرسي. هنگامي كه خم شدي دست ايشان را ببوسي، اين پاكت را به ايشان داده و ميگويي فلاني داده است. خودت را هم لازم نيست معرفي كني (چون اصولاً وقت هم براي اين كار نبود). كارت آن مرحوم، مقوايي نازك و غير برّاق بود كه با رنگ آبي، كلمة «ش. لنكراني» روي يك طرف آن مُهر شده بود و پيام خود را قاعدتاً روي طرف ديگر آن نوشته بود.
من به قيطريه رفتم. امام در اتاقي نزديك پنجره، نشسته بودند و جمعيت زيادي كه طالب زيارت ايشان بودند، در صفي طولاني، از يك سو داخل اتاق شده، دست وي را ميبوسيدند و از درِ ديگر كه به ايوان باز ميشد، خارج ميشدند. من داخل صف شدم و نزديكيهاي امام كه رسيدم پاكت را از جيب بيرون آورده در دست گرفتم و به مجرّد آنكه مقابل ايشان رسيده و براي بوسيدن خم شدم، پاكت را به وي داده و گفتم: اين را آقاي شيخ حسين لنكراني دادهاند. امام، با شنيدن اين سخن، يك لحظه توجهي به من كرد و پاكت را گرفت و زير تشك يا پتويي كه بر روي آن نشسته بود، گذاشت و من ـ كه با فشار جمعيت از پشت سر، فرصتي براي درنگ بيشتر نداشتم ـ با بوسيدن دست ايشان از اتاق خارج شدم.
راقم سطور از آقاي مسعود لنكراني پرسيدم: آيا از مفاد پيام لنكراني (توسط مادرتان در نجف يا خودتان در تهران و جاهاي ديگر) به امام يا ديگر شخصيتهاي مبارز اطلاعي داريد؟ ايشان گفتند: در بين خانوادة ما اصولاً اين رسم جالب و پسنديده معمول بود كه افراد، هيچ گاه از چگونگي مأموريت ديگران و محتواي پيامهاي متبادله توسط آنها نپرسيده و راجع به آن، كنجكاوي نميكردند و خودِ فرد نيز هيچ گاه راز مأموريت و محتواي پيامش به اين و آن را ـ جز براي كساني كه ضرورت داشت ـ فاش نميساخت و اين قانون، حتي نسبت به نزديكترين محارم شخص نيز رعايت ميشد. مثلاً در مورد ملاقات و گفتوگوي مادرم با امام در نجف، فكر نميكنم ايشان پيامهاي متبادله را حتي با همسر خويش (يعني پدرم) در ميان گذاشته باشد. لذا مطالب، پوشيده و پنهان ميماند و در شرايط حسّاس لو نميرفت. از اين رو من هيچ اطلاعي از مفاد آن پيامها ندارم.
جناب مسعود لنكراني افزودند: در همين زمينه، خاطرة جالبي دارم كه شنيدني است. آيتالله خميني پس از چندي اقامت در قيطريه، به قم رفتند و آن سخنراني مشهورشان را ايراد كردند. پس از رفتن ايشان، من و جمعي از دوستان دبيرستاني، از تهران حركت كرده و به قصد زيارت ايشان به قم رفتيم. حالا، در راه چه كشيديم و در قم شب جايي را پيدا نكرده و مجبور شديم چند نفري روي يك تخت بخوابيم تا صبح در بارِ عامي كه آيتالله داده بودند شركت كنيم، بماند! بههر حال، صبح به سراغ امام رفتيم. يادم هست ايشان در اتاق يا سالن بزرگي ـ كه نميدانم مسجد يا حسينيه بود ـ نشسته بودند و جمعيتي انبوه به حالت صف، يك به يك از برابر ايشان رد شده و اظهار ارادت ميكردند. ما نيز وارد صف شديم و در اين اثنا، ناگهان چشم من و دوستانم به آقاي لنكراني افتاد كه كنار آيتالله خميني نشسته بود. مخصوصاً من خيلي خوشحال شدم و با خود گفتم كه الحمدلله، در اين شلوغي، يك پارتي پيدا كرديم كه سفارش ما را به آيتالله خميني بكند! آقا، اينجا هست و مرا به آيتالله خميني معرفي خواهد كرد و ايشان به من و دوستانم توجه و عنايت خاصّي مبذول خواهد داشت و تلافيِ مهمانيي كه مادرم در تهران به افتخار ايشان داده بود و نمازي كه پشت سرشان خوانده بوديم و زحماتي كه ديشب براي ديدار وي كشيدهايم، در ميآيد! دوستانم نيز كه آقا را ميشناختند، گفتند: مسعود! آي... آقا، چه خوب شد كه آقاي لنكراني اينجا است و...
باري از لحظهاي كه ما در صف، آقاي لنكراني را ديديم تا به جلو امام رسيديم، حدود 20 دقيقه، نيم ساعتي طول كشيد و در اين مدت، من هي سَرَك ميكشيدم و گاه از صف بيرون ميرفتم، تا به جلو امام رسيديم. حالا من تمام حواسم متوجه دايي جان عزيز (آقاي لنكراني) است، كه ايشان متوجه من شود و، سلام و احوالپرسي گرمي و، سپس معرفي من و دوستانم به امام و تفقد خاص امام و مابقي قضايا! اما چشمم كه از نزديك به مرحوم لنكراني افتاد، ديدم هيچ به روي خود نياورد كه من را ميشناسد و ناسلامتي خواهرزادة او هستم، و انگار نه انگار كه سابقة آشنايي بين ما و وجود دارد! در آن لحظات اصلاً از فكر امام بيرون آمده بودم و همة همّ و همّتم متوجه ساختن لنكراني به سوي خود بود، اما دريغ از يك توجه و نگاه! برخلاف انتظار، هر چه به آقا ابراز احساسات كردم به روي مباركشان! نياوردند كه نياوردند! دوستانم نيز همه هاج و واج مانده بودند كه اين چه رفتاري است؟!
بههر حال دست آيتالله خميني را بوسيدم و آقاي لنكراني هم كه اصلاً ما را تحويل نگرفت و بيرون آمديم و به تهران بازگشتيم. من خيلي افسرده شده بودم كه اين چه كاري بود آقا با ما كرد؟!
چندي بعد، در تهران خدمت آقاي لنكراني رسيدم و اعتراض كردم كه، آقا، شما چطور آنجا آن جور با ما برخورد كرديد؟ مگر ما را نديديد؟ گفتند: چرا، ديدم. گفتم: پس چطور...؟! گفتند:
ـ پسرجان! تو عقلت نميرسد، اگر من به تو اظهار آشنايي ميكردم و از تو و دوستانت نزد آيتالله خميني تعريف ميكردم، طبعاً آقاي خميني توجه و عنايت خاصّي نسبت به شماها ابراز ميداشت. آن وقت، با آن همه مأموري كه از سوي سازمان امنيت در آنجا حضور داشت و افراد بويژه جوانها را ميپاييد، فكر نميكني كه تو و دوستانت را نشان ميكردند و سپس تعقيب مينمودند و حتي دبيرستاني را كه آنجا درس ميخوانيد، پيدا ميكردند و تمام روابطتان را كشف ميكردند و نهايتاً هزار جور مزاحمت برايتان فراهم ميساختند؟ اينها با من كه كاري نميتوانند بكنند، اما براي شما هزار مشكل، ممكن بود فراهم بياورند.
كه ديدم آقا درست ميگويد و با همان بياعتناييِ حساب شدة خود نسبت به من و دوستانم، چه بلاهايي را از ما دفع كرده است.
اين خاطره را نيز بد نيست از ايام زندان 15 خرداد ايشان برايتان بگويم. چنانكه گفتم، آقاي لنكراني را روز 16 خرداد، دستگير كرده و به زندان شهرباني (محل كميتة مشترك ضدّ خرابكاري، واقع در پشت آگاهي سابق تهران) بردند. اولين چيزي كه آقا از ما خواستند رختخواب بود، كه مرحوم كياعلي كيا براي ايشان برد. بعد از چند روز، آقا را به باشگاه سازمان امنيت در سه راه ضرابخانه (پشت كاخ جوانان سابق) منتقل ساختند و نزديك دو ماه و نيم آنجا بازداشت بودند، تا آزاد شدند. در اين مدت، تنها كسي كه ميتوانست به ديدار ايشان برود، من و مادرم بوديم. هر نوبت كه خدمتشان ميرسيديم. در خلال احوالپرسي و صحبتهاي متفرقة معمولي، به طور درِگوشي، اخبار روز را از ما ميگرفتند. يادم ميآيد از همان نخستين ديدار، در حالي كه با ما با صداي بلند احوالپرسي ميكردند، اشاره به زير ميز و جاهاي ديگر كردند و با حركت سر و دست رساندند كه اينجاها ممكن است، ميكروفن كار گذاشته باشند و صداها ضبط شود، شما حرفهاي معمولي را با صداي بلند بگوييد؛ ولي اخبار و مسائل سياسي را بيسر و صدا و درِ گوشي مطرح كنيد. و با قضية قم و زندان، به ما آموختند كه شرط پيروزي در مبارزه، حفظ اسرار و استتار در رفتار است.
13. عطف به همين سابقة ارتباط و همكاري لنكراني و امام در پيشبرد نهضت اسلامي و ضد استبداديِ 15 خرداد بود كه يكي از روحانيون مبارز كشور، از فعالان نهضت ملي نفت، و از ارادتمندان مشترك لنكراني: حجتالاسلام والمسلمين شيخ محمد قاسم حرمي(92) در بهار 43 طيّ نامهاي به وي، آزادي و بازگشت امام خميني به قم را تبريك گفته و از حق عظيم لنكراني بر خويش و ديگران (به علت تشريح حقايق و ارائة طريق روشن در اين مواقع حساس) سپاسگزاري كرد:
22 /1 /43
به دل ملولم از دوري و مفارقتت
ولي خلاصة جان، خاك آستانة توست
حضور محترم حضرت آيتالله العظمي جناب آقاي شيخ حسين لنكراني
ضمن تجديد مراتب اخلاص، رجعت پرميمنت حضرت آيتالله العظمي خميني را به قم كه به سلامت نزول اجلال فرمودهاند، به محضر عالي تبريكات فائقه، معروض ميدارم و از درگاه خداوند قادر متعال مسئلت مينمايم كه ظلّ مبارك حضرت آيتالله خميني را كه امروزه مرجعِ منحصر به فرد عاَلمِ تشيع ميباشند و همچنين حضرت مستطاب عالي را، بر رئوس شيعيان مستدام و پاينده بدارد.
بديهي است كه بر حسب سنّت لايتغير الهي، هرگز جمالِ عديم المثالِ حق و حقيقت در پس پردههاي تيرة جاهطلبيها و ترديدها و اغراض آلوده، همواره مستور و محجوب نميماند و بالاخره به مصداقِ (جاء الحق و زهق الباطل...) حقيقت و واقعيت، آن طوري كه بود، روشن و مبرهن گرديد. ولي بايد اذعان كنم و همه هم بايد التفات داشته باشند كه، حضرت مستطاب عالي همواره و مخصوصاً در اين مواقع حسّاس با تشريح حقايق و ارائة طريق و روشن كردن اذهان كه منتهي به شاهراه سعادت دارين و توفيق نامتناهي بود، حقّ بزرگي بر ذمّة برادران ديني داشته و عموم چاكران و ارادتمندان و علاقهمندان و جويندگان حقيقت و واقعيت را مرهونِ مِنَنِ خود قرار دادهايد.
سلامت و عمر طولاني و عزّتِ مستدام و بيش از پيش، جهت حضرت آيتالله خميني و حضرت اشرف امجد عالي از درگاه باري تعالي از صميم قلب آرزومندم و اميدوارم كه در مواقع مقتضي، از ذكر دعاي خير كه خيلي خود را محتاج آن ميبينم، فراموشم نخواهيد فرمود.
با تقديم احترامات، امضا: قاسم حرمي.
5ـ4. تقدير امام، مراجع و مبارزان از لنكراني
مرحوم لنكراني به حقير ميفرمود: تيمسار نصيري (رئيس ساواك مشهور زمان محمدرضا) كه در جريان 15 خرداد، رئيس شهرباني بود و بين خواص، به «نعمت خُله»! شهرت داشت، به شاه گفته بود: آن گونه كه نتايج تحقيقات به ما نشان ميدهد، بلواي 15 خرداد، زير سر شيخ حسين لنكراني است؛ ولي هيچ مدركي قابل عرضه در دادگاه نداريم.
به هر روي، عطف به اين سوابق درخشان مبارزاتي، هم رژيم پهلوي از طريق عوامل امنيتي خويش، مراقبت بر فعاليتهاي لنكراني را افزايش داد و هم رهبران و فعالان قيام اسلامي، بر احترام به وي افزودند.
در 21 تير 42، مقدم (مدير كل ادارة سوم ساواك) به رئيس ساواك تهران نوشت: «1. به ساواك تهران ابلاغ شود كه مراقبت كامل از اعمال و رفتار شيخ حسين لنكراني بنمايند. ضمناً به نحو مقتضي از پيشرفت كار وي، جلوگيري به عمل آيد.
2. بخش321 بيوگرافي كامل شيخ حسين لنكراني را تهيه و ارائه دهد».(93)
8 مرداد 43، دستور مقدم به رؤساي ساواك تهران و قم (مبني بر مراقبت از كلية اعمال و رفتار لنكراني و جلوگيري از پيشرفت كار او به نحو مقتضي) تكرار شد و 13 آن ماه، رئيس بخش امور اجتماعي ساواك، طيّ نامهاي محرمانه به رئيس ساواك كرج، همين دستور را عيناً ابلاغ كرد.(94)
متقابلاً، زماني كه لنكراني در 13 شهريور 43 وارد مجلس روضة آيتالله حاج آقا رضا فريد زنجاني (رهبر نهضت مقاومت ملي در سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد) گرديد، «مورد استقبال حاضرين در مجلس قرار گرفت».(95) مهمتر از اين، در تابستان 43، زماني كه لنكراني بيمار و در بيمارستان فيروزآبادي بستري شد، امام و مراجع بزرگ و مبارز، پس از اطلاع از واقعه، به تفقد وي پرداختند.
باري، لنكراني پس از بهبود، كساني را نزد مراجع مبارز وقت، فرستاد و آنها را به پايداري و مقاومت در برابر دستگاه فرا خواند. آنان نيز ضمن دعا براي سلامتي وي، بر ادامة مبارزه تأكيد كردند. آقاي مسعود لنكراني، خواهرزادة آيتالله لنكراني ـ كه در حدود نيمة مهر 43، حامل پيام لنكراني براي مراجع مبارز مشهد (آقايان ميلاني و قمي و...) بوده است ـ ماجرا را چنين شرح ميدهد:
مرحوم آقا در حدود سال 1343 بيمار و در بيمارستان فيروزآبادي بستري گرديدند. علت انتخاب بيمارستان ياد شده، علاقة خاص آن مرحوم به يار و همرزم ديرينشان شخص آيتالله حاج سیدرضا فيروزآبادي بود، وگرنه چنانكه امام نيز در يكي از نامههاي خود به لنكراني در همان ايام تذكر داده بود، بيمارستان مجهّزتر و بهتري نيز در تهران يافت ميشد كه در آنجا تحت مداوا قرار گيرند.
باري، ايشان پس از مرخص شدن از بيمارستان، به من مأموريت دادند كه نزد آيات عظام ميلاني و قمي و شيرازي در مشهد بروم و پيام ايشان را كه بر روي كارت نوشته و در پاكتي سربسته گذاشته بودند، به آنها برسانم. من به مشهد رفته و وارد منزل آيتالله ميلاني شدم. مجلس ايشان مملو از آقايان علما و روحانيون بود و مباحث علمي ديني رواج داشت. ابهت آن مجلس كه به اصطلاح، علمايي بود؛ مرا كه جوان بودم و با اين گونه مجالس، چندان آشنايي و انسي نداشتم، گرفت. علاوه، شخص آيتالله را دقيقاً در ميان جمع، تشخيص نميدادم. دقايقي چند در گوشهاي نشستم و سپس از بغل دستي سؤال كردم، من حامل نامهاي براي آيتالله ميلاني هستم، چه بايد بكنم؟ گفت: هيچ، ميروي و به دستشان ميدهي، و با اين سخن من برخاسته و در حاليكه خجالت ميكشيدم، نزد ايشان رفتم و سلام كردم پاكت را به دست ايشان داده نشستم و گفتم: من خواهرزادة آيتالله شیخ حسین لنکرانی هستم و این پاکت مربوط به ایشان است. آیتالله میلانی با شنیدن نام مرحوم لنکرانی، مرا مورد تفقد خاص قرار داده و خيلي گرم از من احوالپرسي كردند و ضمن تعريف زياد از مرحوم لنكراني، حال و سلامتي وي را جويا شدند. چندانكه رُعب و هيبت مجلس، بهكلي از قلب من زايل شد و احساس آرامش و عزّت كردم. سپس پرسيدند: شما تا كي در مشهد تشريف داريد؟گفتم: فعلاً هستم. فرمودند: فردا همين موقع تشريف بياوريد و پاسخ نامة ايشان را بگيريد. كه فردا رفتم و گرفتم. اين صحنه، در منزل دو مرجع ديگر ـ آقاي قمي و شيرازي ـ نيز تكرار شد و همگي با شنيدن نام آقاي لنكراني، نهايت احترام و تكريم را نسبت به وي معمول داشتند.
آيتالله حاج آقا حسن طباطبايي قمي، در نامه به لنكراني از مشهد نوشتند: «ان شاءالله بهكلي رفع كسالت شده... و با كمال استقامت مزاج، در ترويج دين و ايفاء، به وظايف مذهبي، در راه نيل به اهداف مقدسه، مؤيّد و مسدّد باشيد». آيتالله ميلاني از كسالت لنكراني، اظهار تأسف نموده و بهبودي و عافيت كامل وي را از درگاه الهي خواستار شدند و از لنكراني درخواست كردند كه براي عافيت امور دنيا و آخرت ايشان دعا كنند.
در نامة ديگر آوردند: «بديهي است در نگهداري شهامت روحي امت اسلامي و در تشكيل اجتماعات متعدد اهل ايمان و با احساس گرم اسلامي كه دور هم باشند، وحدت كلمه داشته باشند و با هم مأنوس باشند و در مواقع احتياج و گرفتاري به همديگر كمك كنند، اهتمام خواهيد فرمود، ولي بايد رعايت شود كه افراد هر اجتماعي به عدد جمع قلّه باشند و سابقة اموالشان معلوم باشد». علاوه بر دو مرجع ياد شده، آيات عظام: خميني و مرعشي نجفي نيز با نوشتن نامه و لنكراني در همان ايام، جوياي سلامتي وي گرديدند و شفاي عاجل او را از درگاه الهي خواستار شدند امام خميني در نامه به لنكراني مرقوم داشت:
بسمالله الرحمن الرحيم
به عرض عالي ميرسانم: پيوسته جوياي حال جناب عالي بودهام و از دعا غفلت نداشتهام و ندارم. اميد است ـ ان شاءالله تعالي ـ خداوند، شفاء عاجل عنايت فرمايد.
نميدانم محذورِ رفتن به بيمارستان چيست؟ گمان ميكنم در يك بيمارستان مجهزّي بهتر بشود، رسيدگي نمود. در هر صورت از سلامت خودتان مستحضرم فرماييد، والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته. روحالله الموسوي الخميني.
اشارة (انتقادي) امام به موضوع بيمارستان، از بستري شدن لنكراني در بيمارستان فيروزآبادي (واقع در شهرري تهران) ناشي ميشد كه در تهران آن روز، مسلّماً بيمارستانهاي بهتر و مجهزتر از آن وجود داشت. گفتني است كه، علت انتخاب بيمارستان فيروزآبادي از سوي لنكراني، تعلق شديدي بود كه وي به مؤسس عاليقدر آن (مرحوم آيتالله حاج سيدرضا فيروزآبادي) داشت. فيروزآبادي، يار وهمرزم ديرين مدرس و لنكراني بود كه لنكراني در زمان نخستوزيري رضاخان، همراه وي به كلات نادري (اطراف مشهد مقدس) تبعيد شده و در زمان محمدرضا نيز، همسنگر وي در مجلس چهاردهم بود. افزون بر اين، چنانكه قبلاً گذشت، نخستين جلسة سازمان نهضت آزادي ايران (پس از تأسيس) در ارديبهشت 40 در منزل مرحوم فيروزآبادي تشكيل شد و در خرداد همان سال، فيروزآبادي طيّ نامهاي از لنكراني دعوت كرد كه «به منظور تجديد ديدار و مشورت و تبادل نظر در حفظ مصالح شئون اجتماعي كشور» در جلسة منزل فرزند وي، شركت كند.
آيتالله فيروزآبادي، نمايندة مجلس شوراي ملي در دورههاي مختلف بود. او علاوه بر مبارزات سياسي مستمر با كارنامهاي پربرگ از خدمات اجتماعي و عمراني داشت؛ از جمله مهمترين خدمات وي، صرف حقوق نمايندگي خود براي تشكيل بيمارستان فيروزآبادي بود. چنين شخصيت پارسا، خدوم و مبارزي نميتوانست قبلة ارادت لنكراني قرار نگيرد.
چنانكه در جاي ديگر آوردهايم: لنكراني، به رغم سخت سري و شدت عمل با صاحبان قدرت دنيوي، نسبت به خادمان مخلص و بي شائبة اجتماع، خصوصاً عالمان دين، خضوع و تواضع، فراوان داشت. آقاي دكتر جواد خاوري، وكيل پايه يك دادگستري، كه از نزديك شاهد فروتني لنكراني در برابر آيتالله فيروزآبادي بوده است، در اسفند 72 اظهار داشت: «مرحوم آيتالله فيروزآبادي در دهة 1340 شمسي، بيمار بود و در جوار بيمارستان فيروزآبادي (واقع در شهرري) اتاقي براي وي، تهيه كرده بودند كه در آنجا بستري بود. به اتفاق مرحوم لنكراني و آقاي كياعلي كيا به عيادت ايشان رفتيم. شيخ حسين لنكراني، هيچگاه در برابر كسي كرنش نميكرد؛ ولي آن روز من ديدم كه از مشاهدة حال فيروزآبادي به شدت متأثر شد و گريست و در برابر وي خضوع كرد؛ خضوع از سر محبت و تواضع، نه چاپلوسي».
6. پردة آخر
گام بعدي همكاري لنكراني با امام بر ضد رژيم وابستة پهلوي، مبارزه با لايحة كاپيتولاسيون (مصونيت قضایي مستشاران نظامي امريكا در ايران) مصوَّب مجلس سنا و شورا (مرداد و مهر 1343) بود. ظاهراً خبر تصويب «قاچاقيِ» اين لايحه در مجلسين، براي اولين بار، توسط مرحوم آيتالله ميرزا عبدالله مجتهدي تبريزي در باغ كرج مرحوم لنكراني به امام داده شد، و شرح آن فرصتي ديگر ميطلبد.
با وقوع حوادثي چون حادثة خونين 15 خرداد 42، و بويژه تصویب كاپيتولاسيون و تبعيد امام به خارج از كشور در آبان 43، مرحوم لنكراني هر گونه اميدش به اصلاح اوضاع ايران از طريق اجراي قانون اساسي مشروطه (با وجود محمدرضا پهلوي) را از دست داد و آن گونه كه اسناد و شواهد تاريخي نشان ميدهد به اين يقين قطعي رسيد كه نجات ايران و اسلام، راهي جز بركناري شاه و تغيير رژيم سلطنتي ندارد و راههاي ميانه، حتي با حسن نيت، به جايي نميرسد. بايد با قيامي پرصلابت، شاخِ گستاخيِ شاه را شكست و به قبول اصلاحات اجتماعي و سياسي واداشت، و راهها و شيوههاي ديگر ـ كه در عين علاقه به اصلاحات، از شاه حريم ميگيرد ـ مردود بوده و قادر به نجات ايران و اسلام نيست. لنكراني كه حتي در سالهاي 1323ـ 1325 در جلسات مجلس شوراي ملي و مصاحبه با مطبوعات نظير مرد امروز (به مديريت محمد مسعود) صلاي قيام در داده و «الحَكَمُ حدُّ السيف» ميگفت، بديهي است كه در شرايط و اوضاع اسفبارِ دهة چهل و بويژه پس از تبعيد امام، براي رفع مشكلات اساسي ايران، راهي جز مقابلة ريشهاي با رژيم پهلوي نبيند.(96)
پروندة لنكراني در ساواك، سرشار از مخالفت وي در دهة 40 ـ 50 با مظالمِ شاه و رژيم پهلوي است. به نمونههايي از برخورد تند لنكراني با دستگاه، در زمستان 42 اشاره ميكنيم:
11 دي 42، سخنراني لنكراني در منزل:
موضوع سلطنت در دنياي امروز مسخره است و بايد جاي سلطنت را به جمهوري داد و اگر شاه به دست خودش همين كار را بكند، خيلي بهتر است... يكي از رسواترين انتخابات شوراي ملي انتخابات اخير بوده است؛ زيرا اكثر نمايندگان مجلس، سواد خواندن كامل ندارند و اصولاً نميفهمند، قانون يعني چه؟ و اينها را آوردهاند كه بدون چون و چرا لايحة شاه را تصويب كنند و تصويب هم نمودند و هر چه هم ببرند به مجلس، وكلا بدون فهم تصويب ميكنند. ضمناً مهندس رياضي ظاهراً آدم سالمي بوده، نميدانم چرا خود را فروخت و نوكر دستگاه شد و حالا هم آلت دست شاه و دولت قرار گرفته است؟(97)
17 اسفند 42:
لنكراني دربارة سقوط دولت آقاي عَلَم و روي كار آمدن دولت و وزراي جديد اظهار داشته، من تعجب ميكنم كه شما ميخواهيد بدانيد وزراي جديد چه كساني هستند؟ همه از یک قماش ميباشند و از يك برنامه پيروي ميكنند و از يك منبع الهام ميگيرند... در واقع، پرده عوض ميشود و بازيگران، همان بازيگران ميباشند. اگر شما فكر ميكنيد كه با رفتنِ دولت، وضع بهتر ميشود اشتباه است، بلكه شايد بدتر شود و شما خواهيد ديد كه دولت منصور از دولت علم بهمراتب كثيفتر و بدتر، خواهد بود.(98)
به گزارش مأمور ساواك، لنكراني در 11 آذر 1350 نيز ضمن انتقاد از اعمال رژيم گفت: «تا روزي كه اين شاه هست، اشك چشم مردم خشك نخواهد شد.»(99)
بر اين اساس، طبيعي بود كه از ديدگاه لنكراني، شيوة اساسي و مطلوب براي اصلاح كشور، قيام قهرآميز امام خميني شمرده شود كه تدريجاً به نبردي شجاعانه و بيامان با رژيم ستمشاهي برخاسته و به چيزي كمتر از گوشماليِ محمدرضاشاه، رضايت نميداد. حجتالاسلام ابوذر بيدار، از روحانيون مبارز اردبيل و دوستان ديرين لنكراني و طالقاني، در تاريخ 6 ارديبهشت 1373 به حقير اظهار داشتند:
اولين ديدار من با مرحوم لنكراني، چندي پيش از قيام 15 خرداد 1342 رخ داد كه به اتفاق مرحوم حاج سیديونس عرفاني، به خانة ايشان در تهران رفتيم و شيفتة بيتكلّفي و گفتارهاي صميمانه و صادقانة ايشان شديم كه بدون هيچ گونه مجاملهاي، سؤالات را پاسخ ميداد. من قبلاً وصف لنكراني را از پدرم و دوستان وي در اردبيل و نيز مرحوم حاج شيخ اسحاق آستارايي در قم شنيده بودم و يك روز هم مسئله را با حاج سیديونس عرفاني در ميان گذاشتم و او گفت: بله، ايشان در كانون مبارزات حضور داشته و مورد مشاجره و نظرخواهيِ آقايان علما و مراجع قم قرار دارند. در پي اظهار علاقة من به ديدار لنكراني، مرحوم عرفاني شبي بعد از نماز مغرب و عشاء مرا به خانة ايشان برد كه آن زمان، در روبهروي ضلع شرقيِ پارك شهر، كوچة جنب قورخانه قرار داشت. آن شب، صحبت به مبارزة مراجع بزرگ قم، با لايحة انجمنهاي ايالتي و ولايتي و حوادث متعاقب آن كشيد و آن مرحوم با اشاره به نرمي اعلامية برخي از مراجع و حادّ و كوبنده بودن متن و مفاد اعلامية امام خميني، تأكيد داشتند: از نظر من، راهي كه حاج آقا روحالله خميني برگزيدهاند، راه درستي است؛ زيرا اين شخص ـ يعني شاه ـ با اين گونه اعلاميهها و هشدارهاي نرم از ميدان در نميرود و به اين گونه اخطارها، عادت كرده است. او ـ شاه متأسفانه در نتيجة اشتباره كاريِ بعضيها، بالا رفته و حالا پايين آوردنش به اين سادگيها ممكن نيست.
از شوخيهايي كه همان شب از مرحوم لنكراني شنيده و در يادم مانده است اين بود كه ميگفتند: آقا، خر را ممكن است انسان با لطائف الحيلي به پشت بام ببرد؛ ولي پايين آوردنش خيلي سخت است. بله، با گرفتن علف در برابر خر و امثال اين تمهيدات امكان دارد كه ما خر را بالاي پشت بام ببريم، ولي هنگام پايين آوردن، خر نگاه ميكند ميبيند كه سقوط ميكند و پا يا كلّهاش ميشكند؛ لذا از پايين آمدن بهشدت امتناع ميكند. طبعاً چارة كار اين است كه خر را از آن بالا با قوّت به سمت پايين هُل بدهيم! سپس افزود: حاج آقا روحالله ميخواهند خر را از بالا، هُل بدهند و بنابراين راهِ درست، راهِ حاج آقا روحالله است، نه كساني كه ملاحظه دارند و مماشات ميكنند...
چندي پس از تبعيد امام به عراق، به رغم اصرار شديد دربار براي اقدام لنكراني به التيام روابط ميان آيتالله ميلاني و شاه، ايشان از اين اقدام خودداري نمودند كه اين امتناع از آثار و نتايج ديدگاه يأسآميز ايشان، دربارة اصلاح رژيم پهلوي و شخص شاه بود.
حاج هاشم لنكراني، پسرعمو و يار مرحوم لنكراني، در گفتوگو با حقير (21 ارديبهشت 73) اظهار داشتند:
«يادم است پس از تبعيد آيتالله خميني به نجف، رژيم براي مرحوم آيتالله ميلاني نيز در مشهد گرفتاريهايي درست كرده بود كه ايشان بهشدت عصباني شده و فرموده بود: من از ايران ميروم. شايع شده بود كه ايشان جدّاً عزم كرده است ايران را معترضانه به سوي عراق، ترك گويد و تلگرافهايي هم در اين زمينه به كربلا كرده بود. پسرش هم كه با من ارتباط داشت؛ موضوع را تأييد ميكرد. در آن جريان، دستگاه به وحشت افتاده و براي انصراف آقاي ميلاني از اين سفر، تلاش ميكرد؛ از جمله، به خاطر دارم كه سليمان بهبودي، عضو قديمي و مشهور دربار پهلوي، به منزل آيتالله لنكراني آمده بود و به ايشان اصرار ميكرد كه: آقا، الساعه طياره براي شما حاضر است، لطفاً تشريف ببريد مشهد و با آقاي ميلاني صحبت كرده و ايشان را از رفتن از ايران منصرف كنيد.»
آيتالله لنكراني (كه از اينكه ميديد دستگاه، با اين تصميم آيتالله ميلاني در منگنة فشار قرار گرفته خوشحال بود) به بهبودي گفت: آقا، من بروم، چه به ايشان بگويم؟ ايشان مرجع تقليدند و مصلحت خودشان هر چه هست ميدانند و عمل ميكنند. بهبودي گفت: نه آقا، شما به ايشان مربوطيد و ايشان به شما لطف دارند. اگر به ايشان بگوييد، قبول ميكنند و منصرف ميشوند. آقا هواپيماي خصوصي حاضر است، هر ساعتي كه ميخواهيد، برويد و هر وقت كه خواستيد برگرديد. با همين ميرويد و با همين هم برميگرديد. اصرار اعليحضرت به اينكه شما اين كار را بكنيد، براي خاطر اين است كه مصلحت مملكت اين طور اقتضا ميكند. شما برويد و آقاي ميلاني را از تصميم خويش منصرف كنيد. ايشان الآن عصباني هستند و متوجه قضايا نيستند. لنكراني گفت: هرگز چنين كاري نميكنم! اولاً من الآن هیچ آمادگي ندارم كه بروم خدمت ايشان و به ايشان امر و نهي كنم. در ثاني، من اصلاً حق ندارم براي ايشان تكليف معيّن كنم. اصرار نكنيد كه به هيچ وجه اين كار شدني نيست. ايشان تكليف خودشان را ميدانند و من هم تكليف خود را ميدانم. نه، نميشود. بهبودي گفت: آقا، تو را به خدا بياييد تا مملكت با مخاطره روبهرو نشده، اين مشكل را حل كنيد!
در اينجا بود كه لنكراني ناگهان سخت عصباني شد و بر سر بهبودي فرياد كشيد كه: چطور حالا ياد من افتادهايد و فهميدهايد كه آقاي آقا شيخ حسين لنكراني به دردتان ميخورد؟ آن وقت كه گز نكرده، پاره ميكرديد ياد لنكراني نيفتاديد كه از او صلاح و مصلحت را بپرسيد. حالا كه كار از كار گذشته، سراغ من آمدهايد؟!
بعد مثالهاي مختلفي از قول مرحوم پدرش (حاج شيخ علي لنكراني) و ديگران آورد و مقصودش اين بود كه به قول معروف: هر وقتگير ميافتيد، ياد ننهتان ميافتيد! و الا ديگر نه ننه لازم داريد، نه بابا. خير! برويد. من به درد اين كارها نميخورم!
بهبودي گفت: من دست خالي از اينجا بروم، بگويم چه؟ نه، بايد قبول كنيد. گفت: من كه شما را دعوت نكرده بودم كه اينجا بياييد تا دست پر روانهتان كنم. گفت: آقا، باور كنيد، من مسلمانم، سهم امام ميدهم، خمس ميدهم، چه ميكنم... لنكراني گفت: اينها را كه گفتيد، خودتان ميدانيد و خداي خودتان. ميدهيد بدهيد، نميدهيد ندهيد. من نه خمس بگيرم و نه سهم امام بگير. ولي من نميتوانم بروم...
حاج هاشم لنكراني افزودند: با وجود اصرار شديد دستگاه، آقاي لنكراني نرفت و مرحوم ميلاني هم كشور را ترك نكرد. از اينكه دستگاه با آن مرحوم چه برخوردي كرد و ايشان چطور از آن مسافرت منصرف شد، هيچ خبري ندارم...» (پايان اظهارات حاج هاشم لنكراني).
حاج هاشم لنكراني، تاريخ دقيق اين مذاكرات را به خاطر نميآورد. كارت تبريكي كه از بهبودي در اوراق و اسناد بهجا مانده از مرحوم لنكراني موجود است، عبارت زير را در تاريخ 14 فروردين 46 به خط بهبودي بر روي خود دارد:
«براي كسب فيض و عرض تبريك شرفياب شدم، تشريف نداشتيد».
از اسناد ساواك (موجود در پروندة آيتالله لنكراني) برميآيد كه در تابستان 1349 نيز قرار بوده، ملاقاتي ميان شاه و مرحوم ميلاني صورت گيرد، كه باز آقاي لنكراني، با اقدامات خويش، مانع اين امر شده است. در گزارش مأمور ساواك چنين ميخوانيم:
بعد از ظهر روز چهارشنبة گذشته (18 /6 /49) سیدمصطفي صادقي دماوندي... به اتفاق رحيم خبّازباشي به منزل شيخ حسين لنكراني مراجعه نمودهاند. شيخ حسين لنكراني ضمن يك مذكراة كاملاً خصوصي، به خبازباشي اظهار نموده كه اطلاع به دست آورده آيتالله ميلاني قصد دارد با شاه ملاقات كند و براي انجام اين تصميم، ميلاني استخاره كرده و معتقد است كه اين ملاقات براي او يك تكليف شرعي تلقي ميشود. لنكراني اضافه نموده كه... ما با اطلاع از موضوع، شخصي را فرستادهايم به مشهد نزد آيتالله تا ضمن مذاكرات لازم، او را از انجام تصميم خود منصرف نمايد.
لنكراني در خاتمة صحبت خصوصي خود گفته است چنانچه شخص مورد نظر كه به مشهد عزيمت نموده، موفّق به انصراف ميلاني از تصميم خود نشود، از خبازباشي درخواست خواهد نمود تا اين مأموريت را انجام دهد.
در ذيل گزارش، رئيس سازمان اطلاعات و امنيت منطقه (با عنوان «نظرية چهارشنبه») اظهار ميدارد كه: «به احتمال قوي شيخ حسين لنكراني، مطالب فوق را اظهار نموده است...»(100)
از سند ديگر ساواك (مورخ 19 مهر 49) برميآيد كه مدير كل ساوك، در پي اين كارشكني لنكراني در ديدار شاه با مرحوم آيتالله ميلاني، سخت برافروخته شده و خواستار گزارش نتيجة طرح قبلي ساواك (مبني بر پخش اعلاميه بين مردم مبني بر اتهام لنكراني به عضويت در حزب توده!) شده است.(101)
پانوشت ها
..........................................................
1- سيدجلال آشتياني نقل ميكند كه: «روزي آيتالله العظمي بروجردي ـ اعليالله قدره ـ به مناسبتي به نگارنده فرمودند كه آقاي حاج آقا روحالله (خميني) چشم و چراغ حوزهاند». ر.ك: زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيتالله بروجردي، دواني، با تجديد نظر و اضافات، چاپ سوم، نشر مطهر، تهران 1372، ص 315 و نيز: بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، س.ح.ر [سيد حميد روحانی] احرار، تهران، بیتا، پاورقی ص 101؛ ورود سرمایهگذاران امریکایی و شهادت آیتالله سعیدی مندرج در: مجله پیام انقلاب، وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران، ش 89، مرداد 62، ص 45.
2- همسر امام نقل ميكند: «امام به آقاي كاشاني ارادت داشتند. در ابتدا وقتي براي ازدواج به تهران آمدند و هشت روزي در منزل پدرم اقامت كردند، آقاي كاشاني را در آنجا ديدند. خانة آقاي كاشاني و خانة پدرم در يك كوچه بود و آنها با هم رفيق بودند. در همانجا آقاي كاشاني به پدرم گفته بود:اين اُعجوبه را از كجا پيدا كردي؟» (پا به پاي آفتاب؛ گفتهها و ناگفتهها از زندگي امام خميني، گردآوري و تدوين امير رضا ستوده، ج 1، چ 2، نشر پنجره، تهران 1374، ص 52).
3- پیام انقلاب، ص 45؛ و نيز ر.ك: مجلة ياد، سال 7، ش 28، پاييز 71، صص 37 ـ 39.
4- پا به پاي آفتاب...، ج 3، ص 195.
5- پیام انقلاب، صص 46 ـ 47.
6- تحرير شفاهي انقلاب اسلامي ايران (مجموعة برنامة داستان انقلاب از راديو بيبيسي)، به كوشش ع. باقي،نشر تفكر، تهران، 1373، صص 149 ـ 150.
7- پا به پاي آفتاب...، صص 113 ـ 114.
8- فخرايي، ابراهیم، سردارجنگل، ميرزا كوچك خان، ص 498، ر. ك: تعبير مرحوم ابراهيم فخرايي (منشي مخصوص و وزير فرهنگ ميرزا كوچك خان) از لنكراني در كتاب سردار جنگل، ميرزا كوچك خان، چاپ 9، انتشارات جاويدان، تهران، 1357، ص 498.
9- روحاني برجسته و مبارز تهران در عصر قاجار و پهلوي، و برادر مرحومان آقا نجفي و حاج آقا نورالله اصفهاني، كه در زمان رضاخان به اصفهان تبعيد و در آن شهر به نحوي مشكوك درگذشت.
10- براي آشنايي با شرح حال كوتاه مرحوم لنكراني ر. ك: نامة انقلاب اسلامي، بنياد انديشة اسلامي وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سال 9، ش 60، تهران، 1368، صص 24 و 38؛ «يك قرن مبارزه؛ به مناسبت دومين سالگرد درگذشت آيتالله حاج شيخ حسين لنكراني»، روزنامة رسالت، ش 1559، 19 خرداد 1370، ص 4؛ هفته نامة نداي قومس، ش 7، 23 مرداد 1370، ص 4.
پيش از اين نيز، يك مصاحبه و چندين مقاله از راقم اين سطور راجع به مبارزات مرحوم لنكراني و روابط وي با امام خميني در مجلة تاريخ معاصر ايران (شمارههاي 13 ـ 14، 17، 21 ـ 23، 31، 36 ـ 37 و 41) درج شده كه مطالعة آن به علاقهمندان توصيه ميشود.
11- به ترتيب: آقايان حاج شيخ علي، شيخ حسين فاضل، حاج شيخ عبدالعزيز، و ملا ميرزا احمد.
12- فاميليِ اصلي و كاملِ حاج شيخ حسين لنكراني، به همين مناسبت، «لنكراني مهاجر» است.
13- از اين پس: لنكراني
14- واقع در اطراف تهران.
15- در اينجا مرحوم لنكراني، با يادآوريِ مبارزات شهيد نواب صفوي و ياران جان بركف وي، و خاطرات همكاري خويش با آنها بر ضدّ مفاسد عصر پهلوي، سخت به وجد آمده و گفتند: «چه سوابقي؟ چه حسابهايي؟ نواب صفوي فعاليتش از كجا شروع شد؟ به كجا منتهي شد؟ خدا بيامرزد آن پيغمبرزادة بزرگوار را».
16- كشفالاسرار نيست، كشف اسرار است.
17- در اينجا آقای لنكراني گفتند: ما همه نوكر سيّدهاييم، مخلوق جدّ سيّدهاييم، مخلوق اسلام هستيم.
18- سخنراني لنكراني در جمع اعضاي حزب جمهوري اسلامي (واحد خواهران)، تهران، 20 خرداد 1361.
19- براي مشاهدة نامة فوق ر.ك: تاريخ معاصر ايران، سال 6، ش 21 ـ 22، ص 24.
20- شيخ حسين لنكراني به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، تهران، 1383، ص 183؛ ياران امام به روايت ساواك، ج 1: شهيد آيتالله سيدمحمدرضا سعيدي، ج 1، ص 282.
21- به گفتة جناب تهراني: آقاي لنكراني نسبت به حفظ و رعايت اصول و مباني تشيع، حسّاس بود ويادم هست كه آنجا بين ايشان و يكي از روحانيون جوان مجلس، درگيري شديد لفظي پيش آمد؛ زيرا آن شخص راجع به بعضي از مطالبي كه به ائمة معصومين ـ سلامالله عليهم اجمعين ـ و ولايت آنان ارتباط پيدا ميكند با نظر مسامح و به اصطلاح سعة مشرب نگاه و برخورد ميكرد و اين امر سبب واكنش تند آقاي لنكراني شده و گفت: آقا، اين حرفي كه شما ميزنيد چنانچه اجرا شود، ديگر تشيعي باقي نخواهد ماند. شيعه بايد مباني و معارف خود را حفظ كند و درست نيست كه ما به عنوان وحدت يا هر چيز ديگر، مميّزات و مشخّصات تشيع را ـ كه ما به الامتيازِ آن از ديگر مذاهب و مكاتب است ـ كنار بگذاريم.
22- مصاحبه با آقاي حسين شاه حسيني راجع به مرحوم آيتالله حسين لنكراني، مندرج در: مجلة تاريخ معاصر ايران، سال 5، ش 17، بهار 1370، صص 255 ـ 257.
23- پابهپاي آفتاب...، ج 4، صص 77 ـ 78؛ سرگذشتهاي ويژة حضرت امام خميني، به قلم جمعي از فضلا، انتشارات پيام آزادي، چاپ 10، تهران، 1378، ج 5، صص 93 ـ 95.
24- حاج هاشم توضيح دادند: خانه مزبور در حدود 100 ـ 200 متري خانة لنكراني قرارداشت و صاحب آن، آقاي هزارخاني، نيز از معمَّرين و متنفّذين كرج بود و هر روز پيش آقا ميآمد.
25- فيروز، مریم، چهرههاي درخشان، بيجا، بيتا، صص 89 ـ 95.
26- آيتالله ميرزا عبدالله آقا مجتهدي، بقيةالسيفِ خاندان بزرگ مجتهديِ تبريز، از شاگردان برجستة حاج شيخ عبدالكريم حائري، و از علماي وارسته و شهيرِ تبريز است كه شرح نبوغ علمي، مقام معنوي و خدمات اجتماعيِ او، كتابي مستقل ميطلبد. او در ماجراي مبارزة امام با كاپيتولاسيون نيز نقشي در خورِ مطالعه داشت، كه داستان آن خواهد آمد.
27- شيخ حسين لنكراني به روایت اسناد ساواك، ص 170؛ ياران امام به روايت ساواك، صص 249 ـ 250.
28- شيخ حسين لنكراني به روايت...، ص 168.
29- گفتوگوي آقاي ميرسيد جعفر موسوي با نگارنده، مورخ 30 مرداد 1381.
30- به شکل دو فاکتو.
31- مقصود، انحلال ژنرال كنسولگري ايران در اسرائيل در زمان نخستوزيري دكتر مصدق و وزارت خارجة سيد باقر كاظمي (به تاريخ 15تير 1330) ميباشد، كه با فشار علماي ايران و آيتالله كاشاني صورت گرفت.
32- نسخهاي از جزوة ياد شده در اوراق و اسنادِ بهجا مانده از لنكراني موجود است كه ما نيز از همانجا نقل ميكنيم.
33- همان، صص 8 ـ 9.
34- سيدمحمدحسن حائرينيا (از فعالان سياسي و نظاميِ دهههاي 20 ـ 40 كه در چند كودتا عليه شاه شركت كرده و مدتی را در زندان بهسر برد) نيز در تاريخ 3 آذر 41 از زندان سياسي قصر نامهاي به لنكراني در كرج نوشت و در آن، به تعريف از شخصيت و افكار وي چنين آورده: «امروزه پس از گذشت شانزده سال بهخوبي متوجه عظمت و قوّت نظريات شما شدهام، گو اينكه غرور جواني و قلت بضاعت فكري وعملي هميشه مرا دور از ارشادت و نظريات شما ميكرد؛ ولي همان حدودي هم كه توانستم تحت تأثيرات و تأثرات شما واقع شوم مرا از لغزشهايي دور كرد تا آخر عمر مديون و ممنون شما هستم. اجركم عليالله. در اين زندان، هستند دوستاني كه سابقه ارادت به شما داشتهاند (اشاره به محمدعلي هلال ناصر تبريزي و سيدمحمد ناظمي اردبيلي) و حالا مثل بنده ـ ميفهمند كه شما كاملترين شخصيتي بوديد كه در عرصة بعد از شهريور ماه ظاهر شديد.»
35- اشاره به دو حزب شه ساختة «ميلّيون» به رهبري منوچهر اقبال و «مردم» به رهبري اسدالله علم.
36- براي متن نامه ر.ك: خاطرات سياسي مورخالدولة سپهر، احمد علي سپهر، به كوشش احمد سميعي، نشر نامك، تهران، 1374، صص 253 ـ 256. روشن است كه از سوي شاه، به آن مقاله، و هشدارهاي درون آن، هيچ گونه توجهي نشد و رجال پاكدامن، دانشمند، مجرّب، خوشنام و استخوانداري كه در نامه پيشنهاد شده بود اعضاي يك انجمن مشورتي به نام «شوراي تاج و تخت» راتشكيل دهند و رژيم در سياست داخلي وخارجي از آنها رهنمود گيرد، طرد شدند و اعليحضرت حتي راجع به رجال كهنسالي كه عمر خويش را در خدمت به رژيم گذرانده بودند گفت: بايد سيفون را كشيده و همه را به چاه ريخت! (براي ماجراي سيفون! ر.ك: تاريخ معاصر ايران، سال 6، ش 24، صص 223 ـ 224. همچنين ر.ك: به داستان تشر شاه به جمعي از رجال استخواندار قديمي، نظير عبدالله انتظام، حسين علاء، سپهبد یزدانپناه و...، که پس از قضایای 15 خرداد، به اصطلاح برای ارائة نظریات اصلاحی به شاه جلسه تشکیل داده بودند و شاه پس از شنيدن اين خبر گفته بود: «اين فضوليها به شما نيامده»! و آنها را از مناصب خويش عزل كرده بود (خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني، صص 476 ـ 477).
37- به ياد حماسه آفرينان دوازده محرم، ص 22.
38- «نهضت آزادي چگونه برپا شد؟»، عباس رادنيا، مندرج در: سروش، سال 1، ش 25، 28 مهر 58، ص 39.
39- مصاحبه با آقاي حسين شاه حسيني، مندرج در: مجلة تاريخ معاصر ايران، سال 5، ش 17، بهار 80، ص 258.
40- در 30 تير 1339، جبهة ملّي ايران (متشكل از گروهها و احزاب گوناگون) با عنوان «جبهة ملّي دوم» اعلام تجديد حيات كرد و دبيرکل جبهه در مصاحبة مطبوعاتی با مخبرین جراید و خبرگزاریهای خارجی (10 دی 1339)، از دولت شریف امامی به علت ادامة سياستِ فشار و اختناقِ معمولِ پس از كودتاي 28 مرداد ونيز تعويقِ بيدليل انتخابات مجلس شوراي ملي در ماههاي اخير انتقاد كرد و ضمن درخواست آزادي در انتخابات، آمادگي جبهه را براي شركت در انتخابات آتي اعلام داشت. 18 اسفند 40 نيز جلسة شوراي مركزي جبهة ملي دوم تشكيل يافت و اعلاميهاي در محكوم ساختن انتخابات دورة بيستم مجلس شورا صادر كرد. تجديد حيات جبهه، مقارن با تجديد فعاليت شخصيتها و گروههاي مبارزي بود كه با كودتاي 28مرداد از فعاليت سياسي آنان كاسته شده و اينك، با از سر گذراندن دوران خفقان شديد پس از كودتا، و احساس گشايشِ نسبيِ فضاي كشور، دوباره به صحنه آمده بودند.
41- پروندة لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، كد 1 /103، ص 80.
42- شيخ حسين لنكراني به روايت...، ص 34.
43- همان، ص 35.
44- پروندة لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، كد 3 /103، ص 20.
45- لنكرانيِ ضمن ارسال نامة چاپي فوق براي وزير كشور، در نامهاي جداگانه به وي نوشت: «اين شرح از طرف اهالي كرج به وسيلة اين جانب به آن مقام وزارت تقديم شده است و براي تحذّر از فوت وقت، اكتفا به اين مقدار امضا نمودهاند (كه صاحبان امضاها از محترمين و معاريف و متعينين كرج ميباشند) و چون از خيلي قديم با كرج مرتبط وذيعلاقه هستم و از وضع آنجا اطلاعات بيشتري دارم اساساً در اين گلهمنديها آنها را محق، و توقع آنها را در بذل توجه و عنايت بيشتري از طرف دولت با مورد ميدانم...».
گفتني است: برادران شاه حسيني (حسين و حسن) كه از سالها پيش از اين تاريخ، يعني از اواخر دهة 20، درجريان بهبود خط اتوبوسراني كرج شديداً فعّال بودند و بار عمدة اين خدمت مردمي ـ زير نظر لنكراني ـ بر دوش آن دو قرار داشت.
46- شيخ حسين لنكراني به روايت...، ص 19.
47- پروندة لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، كد 3 /103، ص 1 ـ 3؛ شيخ حسين لنكراني به روايت اسناد ساواك، ص 23.
48- پروندة لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، كد 3 /103، ص 6.
49- شيخ حسين لنكراني به روايت...، ص 27.
50- همان، ص 29.
51- پروندة لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، كد 6 /103، ص 26.
52- سال 19، ش مسلسل 37.
53- شيخ حسين لنكراني به روايت اسناد ساواك، ص 24.
54- به مدير مسئولی محسن بيگدلي از دوستان لنكراني و آيتالله كاشاني، شمارة 14.
55- مصاحبه در ابتداي سالنامه چاپ شده و در آغاز آن به قلم مدير خاطرنشان شده بود: «امسال توفيق يافتيم با جناب آقاي شيخ حسين لنكراني كه شخصيت بارزشان مورد توجه عموم است و معروف به (مرد دين و سياست) ميباشند مصاحبهاي به عمل آوريم كه ذيلاً از نظر خوانندگان گرامي ميگذرد».
56- براي متن اين مقالة جالب، ر.ك: تاريخ معاصر ايران، سال 8، ش 31، پاييز 1383، صص 21 ـ 25.
57- خانمهاي مزبور، ظاهراً بدون پوشش اسلامي لازم، در كنگره شركت جسته بودند و اين امر، همراه با اختلاف ديدگاههاي مذهبي ـ سياسي بين افراد حاضر در كنگره، ماية نقار و اختلاف بيشتر اعضاي جبهه شد و اعتراضنامة فوق در اين زمينه توسط لنكراني و طالقاني و... تهيه گرديد.
58- همهجا: حقيقة.
59- چند كلمه مطلب شخصي.
60- در كارتي نيز كه همان زمانها در منزل آقاي لنكراني براي ايشان گذاشته بودند، نوشته است: «با كمال اشتياق در خدمت آقاي فقيه زاده و آقاي حسين اشراقي شرفياب، و با كمال تأسف به آرزو نرسيدم. اميدوارم در قم زيارتتان كنم. شهاب الدين اشراقي.»
61- ظاهراً نوادة دختري آيتالله حاج آقا حسين طباطبايي قمي.
62- شيخ حسين لنكراني به روايت...، ص 39.
63- به گفتة جناب پورسجادي: باغ مزبور، حاصل تلاش سخت وشبانه روزي آن مرحوم در اواخر دهة 1320 به بعد بود، و نهايتاً نيز بر اثر تنگناي شديد مالي ناچار شدند در اواخر دهة 40 آن را فروخته و به مصرف قروض خود برسانند. گفتني است باغ مزبور، در اصل تپهاي بود كه با زحمات زياد آقاي لنكراني به صورت باغ درآمده بود. «احياء اراضي موات» كه ميگويند، واقعاً در مورد باغ مرحوم لنكراني، صدق ميكرد. آقاي مظاهر (خدمتكار ونگهبان آقا در باغ مزبور) ميگفت: «شما نميدانيد چقدر ما در اينجا ديناميت مصرف كرده و بيل و كلنگ از بين بردهايم تا باغ به اين صورت كه ميبينيد، درآمده است. برويد در انبار نگاه كنيد ببينيد چقدر بيل و كلنگ آنجا هست كه دستههاي آنها شكسته است كار بسياري انجام شده تا اينجا مثلاً به صورت سه تا پله در آمده يا آنجا ساختمان شده است». آري، آقاي لنكراني، با زحمت و مشقت زياد ونيز صرف مخارج بسيار كه بخش قابل توجهي از آن با قرض از اين و آن به دست آمده بود، از يك تپه، باغي به وسعت 4، 5 هزار متر ايجاد كرده بود، و متأسفانه ناتواني آن مرحوم ـ به علت خسارات ناشي از طغيانهاي متعدد رودخانة كرج به باغ مزبور و... ـ در بازپرداخت بهموقع آن قروض، همراه با هزينة سفرة گستردهاي كه ايشان داشت و مخارجي كه در خلال مبارزات دهة چهل با دستگاه براي ايشان پيش آمد، باعث شد نتواند آنجا را نگاه دارد و نهايتاً مجبور به فروش آن گرديد.
64- نظير آقاي احمد سميعي، نويسنده و مورخ معاصر، و از دوستان مشترك مورخالدولة سپهر و لنكراني.
65- مجلس بيستم، با زمامداري دكتر علي اميني و به فرمان شاه در 19 ارديبهشت 1340 منحل شد و انتخابات مجلس 21 نيز تا شهريور 42 به تعويق افتاد. نامة لنكراني در 7 آبان 41 يعني در دورة فترت بين مجالس 20 و 21 نوشته شده كه سردار فاخر حكمت ( رضا حكمت) رياست اداري مجلس را بر عهده داشت. سردار فاخر در ادوار 15 و 16 و 18 و 19 و 20 عهدهدار رياست مجلس شورا بود و پس از انتخابات دورة 21 «كه بدون رعايت انتخابات، به صورت مصوَّبات كنگرهاي انجام شد سردار فاخر به كلّي از سياست و امور پارلماني كنارهگيري كرد و مدتي عازم اروپا شد» (سردار فاخر حكمت، ابراهيم صفايي، ص 101). از نوشتة سردار به لنكراني نیز بهوضوح بر ميآيد كه وي در فترت بين مجالس 20 و 21 به رغم عنوانِ رياست اداري مجلس، مورد بياعتنايي اولياي امور قرار داشته است.
66- وي در ترور حسنعليمنصور (نخستوزيرِ عاقدِ كاپيتولاسيون) نقش داشت و به همين علت نيز از سوي دادگاه نظامي به 10 سال زندان محكوم شد. ر.ك: روحاني، سیدحمید، بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ص 817 .
67- متن اعتراضنامه در صفحات 113 و 114 همين مقاله آمده است.
68- اظهارات حجتالاسلام عقيقي بخشايشي، 10 دي 1380، متن اظهارات ايشان در فصل بعد خواهد آمد.
69- در گزارش ساواك تهران مورخ 2 /11 /45 به بخش 312 (ر.ك: پروندة آقاي لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، كد 3 /103، ص 107) گزارش مأمور مخفي ساواك، تحت عنوان «اظهارات محمد باقري لنكراني در زمينة تأسيس دبيرستان دخترانه» چنين آمده است: «محمد باقري لنكراني اظهار علاقه به تأسيس يك دبيرستان دخترانه نموده است. نامبرده سپس هنگامي كه از ترخيص دكتر يدالله سحابي از زندان مطلع گرديد اظهار داشت كه به ملاقات او خواهم رفت. وي افزود كه من عموزادة شيخ حسين لنكراني هستم».
70- يعني، آقاي لنكراني.
71- در اصل: باشد.
72- اسناد ساواك، پروندة تظاهرات 15 خرداد (22 تا 31 خرداد)، كد 98 /704، صص 55 ـ 58، صورت بازداشتيهاي موقت از روز 19 /3 تا 21 /3 /42.
73- اسناد ساواك، پروندة تظاهرات 15 خرداد، ج 2ـ 129316، كد 2 /12024، ص 86.
74- پروندة لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، كد 1 /103، صص 95 ـ 97.
75- ناگهاني.
76- پيش نويس نامة لنكراني به «بانك محترم كشاورزي مركز»، 22 تير 42: «حالا منم و شما و اين باغ كرج كه حدود بيست سال است [روي] آن جان كندهام و قروض و گرفتاريهاي ديگرم بايد از قيمت فروش همين باغ تأمين شود. مقصود از تأسيس بانك كشاورزي كمك به كشاورز است. حالا بياييد مرا يك كشاورز عادي مثلاً به نام عمو حسين خطاب كنيد و آنچه مصلحت واقعي، اقتضا دارد با من كشاورز سالخورده رفتار نماييد. خواهش ميكنم براي اين كار راه حلّي از طريق تجديد معامله به شكل وام كشاورزي با فرصت و كيفيت مناسب مقتضي و يا هر طريقي كه خود آقايان بهتر ميدانند، اتخاذ فرمايند كه رفع اشكال شده باشد...».
77- پروندة لنكراني درساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، كد 6 /103، ص 27 و نيز ر.ك، ص 35.
78- آقاي حسين نوري كه اين داستان را از لنكراني شنيده و براي ما نقل كردند، گفتند: اين شعر در ديوان حافظ چنين ضبط شده: به خلق و لطف توان كرد صيد اهل نظر / به بند و دام نگيرند مرغ دانا را؛ و افزودند: من گمان ميكنم آقاي لنكراني در متن شعري كه روي پاكت نوشتهاند، عمداً و به تناسب موقع و موضع، تغييراتي دادهاند كه با مقايسة آن با ضبط ديوان معلوم ميگردد.
79- آقاي بنكدار در زندان قصر با كساني چون محمد منتظري و علي عدالت منش همبند بود. در گزارشهاي ساواك (ر.ك: پروندة آيتالله لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، كد 1 /103، ص 314) ميخوانيم كه در تاريخ 26 /10 /47 آقايان لنكراني، محمدحسن طاهري، حسين كاشاني و شجوني واعظ، به مناسبت آزادي محمد منتظري از زندان، در منزل شهید آيتالله سعيدي با وي ديدار كردند. «در اين جلسه شيخ محمد منتظري اظهار داشت آقاي بنكدارجوان بسيار خوبي است. اين شخص كه به تاريخ تسلط دارد، در زندان سر ما را گرم ميكرد. در اين ميان، شيخ حسين لنكراني گفت: مقام آقاي لنكراني [كذا، ظاهراً: بنكدار] و جواناني كه امروز مبارزه ميكنند كمتر از كساني كه درصدر اسلام مبارزه كردند و در راه خدا شهيد شدند نيست». در مورد آقاي بنكدار، همچنين ر.ك: بررسي نهضت امام خميني، [سيدحميد روحاني] 2 /326 ـ328؛هاشمي رفسنجاني دوران مبارزه، زير نظر مهندس محسن هاشمي، صص 647 و 789.
80- بهشتِ پيچيده به سخيتها و ناملايميها (اشاره به ايام مصاحبت با مرحوم لنكراني و فلسفي و مطهري در زندان در خرداد 42).
81- در كلامي كه ترجمة آن به زبان عربي چنين ميشود.
82- مرد بزرگ، پيوسته چشمة جوشان نور است و ياد و خاطرة بزرگان، هرگونه كه باشد، پندآموز و سودمند است.
83- شنيدن اخبار بزرگان، همّتها را [براي انجام كارهاي خير و بزرگ] برميانگيزاند.
84- بنا بر آنچه كه در خاطرم مانده.
85- ص 231 و همچنين در صص 305 ـ 306.
86- سپس از اختلاف بعدي خويش با مرحوم لنكراني برسر كتاب شهيد جاويد، سخن ميگويد كه به قطع روابط وي با ايشان منجر شد.
87- در نامة بديعي به رئيس ساواك تهران، مورخ 27 /12 /43، ميخوانيم: «شيخ علياكبر صحت كه در منزل شيخ حسين لنكراني در تهران رفت و آمد دارد قصد دارد ايام عيد نوروز، تراكتهايي براي بحثي در قم بياورد. مقرر فرماييد اقدام مقتضي معمول، و ازحركت وي جلوگيري نمايند» (پروندة مربوط به «فعاليت روحانيون»، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 3، كد 3 /12180، ص 253). گزارش ساواك مورخ 23 بهمن 45 نيز حاكي است: «طبق اطلاع واصله نامبردة بالا از جملة افراد ناراحت و مرموزي است كه... به طور پنهاني با عناصر افراطي تهران از جمله شيخ حسين لنكراني در تماس بوده و فعاليتهايي در زمينة دادن آموزش تيراندازي به افراد و تربيت تروريست مينمايد. ملاحظات: خواهشمند است دستور فرماييد با توجه به سوابق حسين لنكراني در اجراي اوامر صادرة تيمسار رياست ساواك درمورد مراقبت از اين شخص نتيجة اقدامات معموله را اعلام دارند. ضمناً نسبت به تعيين منظور از تماس علياكبر صحت با لنكراني و ساير عناصر افراطي در تهران و همچنين ميزان صحت و سقم موضوع، به طور غيرمحسوس تحقيق و نتيجه را سريعاً منعكس نمايند» (پروندة لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، 2 /103، ص 108.)
88- احتمال دارد لنكراني اعلامية مزبور را پس از يورش وحشيانة عمّال رژيم در عصر 2 فروردين 1342 (برابر با 25 شوال 1382)، سالروز شهادت امام صادق ـ عليه السلام ـ به مدرسة فيضيه و ضرب وشتم وجرح طلاب (در برابرچشم مرحوم آيتالله گلپايگاني) صادر كرده باشد؛ فاجعة ننگيني كه با اعتراض شديد مراجع ايران و عراق روبهرو گرديد وامام اعلامية مشهور «شاه دوستي يعني غارتگري» را در محكوميت رژيم صادر كرد.
89- داستان فوق از زبان آقاي عقيقي بخشايشي در كتاب خاطرات 15 خرداد، ج 3: تبريز ـ قسمت دوم، ص 108 ذكر شده و در آنجا عبارت امام به ايشان چنين ضبط شده است: «شما هرچه زودتر ايشان [= لنكراني] را پيدا كنيد و بفرستيد اينجا و بگوييد كه شما را ميخواهند. ايشان هر كجا باشند وقتي دسترسي پيدا كرديدبه او بگوييد بيايد پيش من».
90- در اصل: عرض.
91- خاطرات حجتالاسلام والمسلمين حججي، عبدالرحيم اباذري، مركز اسناد انقلاب اسلامي، صص 82 ـ 85.
92- نام او را قبلاً، به اشتباه، هاشم حرمعلي ثبت كردهايم كه بدين وسيله تحصيح ميشود.
93- پروندة لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج1، كد 1 /103، صص 134 ـ 133.
94- همان: كد 6 /103، ص 36.
95- شيخ حسين لنكراني به روايت...، ص 61.
96- آقاي لنكراني اساساً با رژيم سلطنتي موروثي مخالف بود و ميگفت: از اوانِ جواني همواره با خود ميانديشيدم كه چطور ميشود يك ملتي، زمام اختيار خود را به طور مطلق، در خواب و بيداري، به دست فردي به نام شاه بسپارد كه به دلخواه خود، براي آنان تصميم بگيرد! و ميافزود: «از لحاظ مذهب شيعه، اصولاً لغت پادشاهي جايي و مفهومي ندارد، چه رسد به شاهنشاهي...». ر.ك: باز هم براي قضاوت تاريخ، حاج شيخ حسين لنكراني، مندرج در: ديدگاهها و انقلاب اسلامي ايران، مجموعة مقالات، به اهتمام باقري بيد هندي، نشر روح، قم 59، ص 42.
97- شيخ حسين لنكراني به روايت اسناد ساواك، ص 40.
98- پرونده لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، كد 1 /103، صص 115 ـ 116. نيز ر.ك: اظهارات بسيار تند و گزندة لنكراني راجع به شاه و عياشیهاي وي در 24 بهمن و 1 اسفند همان سال 1342 (شيخ حسين لنكراني به روايت اسناد ساواك، صص 42 ـ 43).
99- پروندة لنكراني در ساواك، موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 2، 2 /103، ص 207.
100- شيخ حسين لنكراني به روايت اسناد ساواك، همان، ص 288.
101- ر.ك: همان: 289.
دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، مجموعه مقالات همایش 15خرداد زمینه ها و بسترها، ج1، تهران، سوره مهر، 1388.
تعداد بازدید: 7343