نویسنده: کشواد سیاهپور
اشاره
مقاله حاضر گزیدهای از کتاب قیام عشایر جنوب که طی آن به نقش و تأثیر نهضت امام خمینی،در ایجاد و استمرار قیام عشایر جنوب پرداخته است.
این مقاله -به اختصار- به نقش روحانیت مبارز و در رأس آن امام خمینی-در آغاز و انجام قیام عشایر جنوب، طی سالهای 1341 تا 1343 پرداخته است و اصالت دینی حرکت عشایر را به تصویر کشیده است.با کمال تأسف،قیام عشایر جنوب در سالهای یادشده،تاکنون، طرف توجه قرار نگرفته و بنا به دلایل مختلف،آنگونه که شایسته آن بوده و هست،بازگو نگردیده است.اسناد موجود بیان میکند که قیام عشایر جنوب، از مؤثرترین قیامهای مردمی عصر پهلوی بوده،ضربات و تبعات بسیاری برای رژیم پهلوی در برداشته است.
به گونهای که«حسین فردوست»به صراحت،اذعان میکند«از 28 مرداد 1332،که دوران 25 ساله دیکتاتوری محمد رضا شروع شد،تا انقلاب دو حادثه مهم امنیت سلطنت او را به مخاطره انداخت.یکی شورش عشایر جنوب در سالهای 1340-1341[1342-1341] بود و دیگری قیام وسیع 15 خرداد 1342.»1
حرکت انقلابی سال 1341 به رهبری امام خمینی،آشکارا انقلاب اساسی با حرکتهای پیشین روحانیون داشت.که مهمترین تفاوت آن،چگونگی تداوم نهضت بود.هرچند در آغاز نهضت -و پس از اعلام لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی-همه روحانیون و از جمله امام خمینی،به نرمی سخن میگفتند و اعلامیه میدادند؛ا ما پس از مشاهدهء بیتوجهی دولت نسبت به تذکراتشان،تندی آشکاری در کردار و گفتار خویش به وجود آوردند.در این میان،البته امام خمینی یک استثناء بود،و بزودی عنان مبارزه را به دست گرفت. محمد رضا پهلوی که از حوادث و خطرات سالهای 1330 تا 1332،به سلامت گذر کرده بود؛ هیچگاه خطر تازهای را متوجه تاج و تخت خود نمیدید.بویژه آنکه مرجع بزرگ تشیع-حضرت آیت اللّه بروجردی -به تازگی وفات یافته بود، و جانشین معروفی در حوزههای علم و دین،به جای وی به مردم معرفی نشده بود. با این اندیشه،شاه،خود را یکهتاز میدان سیاسی به شمار میآورد،و اریکه قدرت را بلامعارض میدید.
بنابراین اسد اللّه علم-نخستوزیر-«لایحهء انجمنهای ایالتی و ولایتی»را در 14 مهر 1341 از تصویب گذراند. شروطی که در این لایحه آمده بودا،خشم روحانیت را برانگیخت.در این لایحه«قید اسلام از شرایط انتخابکنندگان و انتخابشوندگان»و نیز قید سوگند به«قرآن» حذف شده بود،«به زنان حق رأی داده بودند. » 2 بنابراین،هر انتخابکننده و انتخاب شوندهء غیرمسلمانی میتوانست در انتخابات شرکت نماید و به جای سوگند به قرآن،به هر کتاب آسمانی سوگند یاد نمایند.این لایحه در حالی تصویب میشد،که «در اصول 91 و 92 متمم قانوناساسی»،تشکیل انجمنهایایالتی و ولایتی پیشبینی»شده بود،«و شرایط انتخاب کنندگان و انتخابشوندگان در مواد 7 و 9 نظام نامه انجمن مصوب دوره اول مجلس معین شده بود.»3
این شرایط عبارت بود از:«1-باید متدین به دین حنیف اسلام باشند و فساد عقیده نداشته باشند. 2-هنگام سوگند باید به قرآن مجید سوگند یاد نمایند.3-طایفه نسوان از انتخاب کردن و انتخاب شدن محروماند.»4
روحانیون و از جمله امام خمینی علیه لایحهء مذکور،اعلامیههایی صادر نمودند.در این اعلامیهها از شاه خواسته شده بود تا این لایحه را لغو کند.5پاسخ کنایهآمیز و نیشدار شاه،کار را به دولت احاله کرده بود. وی در جواب تلگراف روحانیون،به همه پاسخ داده بود که: «تلگراف جناب عالی و اصل شد و از ادعیهء خالصانهای که اظهار داشتهاید خوشوقتی و امتنان داریم. پارهای قوانین که از طرف دولت صادر میشود چیز تازهای نیست و یادآور میشویم که ما بیش از هر کس در حفظ شعائردینی کوشا هستیم و این تلگراف برای دولت ارسال میشود.ضمنا توجه جنابعالی را به وضعیت زمانه و تاریخ و همچنین به وضع سایر ممالک اسلامی دنیا جلب مینماییم.توفیقات جناب مستطاب را در ترویج مقررات اسلامی و هدایت افکار عوام خواهانیم.»6
روحانیون نیز تلگرافهای بعدی خویش را به عنوان«علم»و دولت او،نوشتند.امام در تلگرافهای خویش با تندی و صراحت، سخن گفت و به علم هشدار داد که«علماء اعلام ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین در امور مخالفه با شرع مطاع ساکت نخواهند ماند.»7
از میان گروهها،«نهضت آزادی»در اعلامیهای تحتعنوان«دولت از هیاهوی انتخابات انجمنهایایالتی چه خیالی دارد؟»به شدت لایحهء دولت و متولیان آن را مورد حمله قرار داد.8
«اصناف»مختلف تهران نیز در اعلامیههایی،مراتب اعتراض خویش را براساس مخالفت علما و روحانیون اعلام داشتند.محافل دانشگاهی و مراکز تحصیلی،نارضایتی خود را علنی نمودند و عموم مردم به نوعی در جریان حوادث قرار گرفتند.
در پی این اعتراضات عمومی،به ناچار دولت علم عقب نشست و لغو لایحه را اعلام کرد. این مهم، موفقیتی برای روحانیت و تودهء مردم بود.اما،این آغاز کار بود.لوایح ششگانه شاه، که بعدها به«انقلاب سفید»یا«انقلاب شاه و مردم»خوانده شد؛شروع مجدد بحران در عرصهء عمومی جامعه بود.9روحانیون و در رأس آنان امام خمینی،اعتراض و نارضایتی خویش را آشکارا بیان داشتند.اعتراضات محافل دانشگاهی نیز شدیدتر و فراگیرتر بود.اما تقابل و تضاد روحانیون و شاه،بیشتر و خصمانهتر بود.شاه در چهارم بهمن 1341، به قم رفت و چون با عدم استقبال روحانیون و مردم مواجه شد،در سخنرانی خود به علما و مراجع دینی جسارت کرد.واکنش علما در سراسر کشور نیز تند و صریح بود.با این رویارویی،اوضاع داخلی کشور، بیشازپیش بحرانی و آشفته گردید.روحانیون،بویژه امام خمینی،در اعلامیهها و سخنرانیهای خویش،با شهامت، به شاه و ایادیاش حمله کردند.10
بنابراین تبدیل جنگ لفظی دو گروه،به جنگ خونین محتمل بود.تودهء مردم دیندار،رفتهرفته تحت تأثیر روحانیون و به طرفداری و حمایت از آنان،به اقدامات قهری نیز روی میآوردند؛از جمله عشایر متدین جنوب.
قیام عشایر
در بررسی و و مطالعهء حرکتهایایلی و عشیرهای علیه حکومت مرکزی،بویژه در عصر پهلوی،یک نکتهء ظریف نهفته است و آن اینکه،جنگجویان عشایری،زمانی دست به اسلحه میبردند که تمام راهها به بنبست ختم میشد و آستانه صبر و تحمل آنان – که در اکثر مواقع، بسیار بالا بود – پایان مییافت. درواقع،بعدازآنکه خود و ایل و تبارشان به وسیله یک مأمور بیانصاف و بیمبالات،مورد آزار،شکنجه،توهین و هتک حرمت قرار میگرفت،از خود شدت واکنش نشان میدادند. «طغیانهای فردی،که با یاغیگری معروف میشد،دلایل متعدد داشت.یکی از مهمترین آن،عدم تحمل ظلم و ستم بود»11 و «و او را آوارهء کوه و بیابان»مینمود. و از پی آن،دیگر ستمدیدگان ایلی،به هستهء مقاومت میپیوستند، و به تدریج مقاومتی عمومی شکل میگرفت.نمونههای متعددی از این مقاومتها و عصیانها،در تمام ایلات جنوب به چشم میخورد.
در 21 آبان 1341 سرپرست اصلاحات ارضی فیروزآباد،«مهندس ملک عابدی»،توسط عدهای راهبند، در تنگاب «-تنگ آب» فیروزآباد، به قتل رسید.این رویداد،سرآغاز دیگری برای آزار،شکنجه،اجحاف و هتک حرمت عشایر سرخی و قشقایی گردید.در این میان،البته ایل سرخی و رئیس آن«حبیب شهبازی» بی هیچ مدرک و دلیلی،عرضهء هتک،توهین و خشونت واقع و«متهم به قتل ملک عابدی»شد.12این رفتار،از جانب برخی مسئولان بلندپایه فارس،یعنی استاندار«سپهبد و رهرام»و فرماندهی ژاندارمری فارس «تیسمار اشکان» صورت گرفت.حبیب شهبازی،در بازگشت به«کوهمره سرخی»،تلاش کرد تا با کمک افراد ایل، ضمن شناسایی قاتلان ملک عابدی«عشایر سرخی را از این اتهام تبرئه کنند.»13سرانجام با کمک افراد ایل،موفق شد راهبندان را دستگیر و تحویل نظامیان دهد.بدینگونه«آشکار میشود که قاتلان از سرخی نبوده»و جمعی«سارق مسلح حرفهای بودهاند.»14اما به نظر میرسد،دولتیان،در پی روشن نمودن قضیهء قتل ملک عابدی نبودهاند؛و در خفا مقاصد و منویات دیگری را در سر داشتهاند.تهدیدات مداوم شاه،نخستوزیر«علم»،«ارسنجانی» وزیر کشاورزی و «کریم و رهرام»استاندار فارس-که بلافاصله پس از قتل ملک عابدی،به عنوان استاندار فارس منصوب شد-نشان از اندیشهء مخرب متولیان رژیم داشت که در لابلای مطالب مندرج در روزنامههای رسمی کشور،بویژه دربارهء قتل ملک عابدی،مشاهده میشد:
شاهنشاه امروز[23 آبان 1341]در مراسم تقسیم املاک کرمانشاه اظهار داشتند:خونبهای [ملک]عابدی را از قاتلین میگیریم.15
دولت امروز رسما اعلام داشت که به دنبال قتل سرپرست اصلاحات ارضی فیروزآباد در شیراز حکومت نظامی اعلام شد.دولت عزا و تعطیل عمومی اعلام کرد.16
به مناسبت قتل ملک عابدی:در سراسر کشور عزای ملی اعلام شد.17
استاندار و فرمانده لشکر فارس عوض شدند.18
در سراسر فارس اصلاحات ارضی یکجا به مرحلهء اجرا گذاشته میشود.19
مطالب روزنامهها،سپس تهدید کنندهتر شد:
سپهبد ورهرام استاندار فارس امروز امروز در اجتماع مالکان و طبقات مختلف فارس اظهار داشت:من مخالفان امنیت را زنده نمیگذارم!کاری نکنید که لباس نظامی بپوشم و قداره از روببندم و با توپ و تانک آدم بکشم.20
دکتر ارسنجانی در یک مصاحبه رادیویی میگوید:«لکهء فارس با خون قاتلان پاک میشود.تا 45 روز دیگر اثری از فئودالیته نخواهند بود.»21
ارسنجانی،دو هفته بعد،آشکارا اعلام میکند که«به افتضاح چادرنشینی در فارس خاتمه میدهیم.ما عشیره نمیشناسیم.»22
با این زمینهچینیها،مسئولان حکومت مرکزی،جهت«خاتمه دادن»به «افتضاح چادرنشینی» عشایر، برنامههای خویش را اجرا مینمایند.آغاز برنامه از ایلات و عشایر فیروزآباد و اطراف آن است. قتل ملک عابدی، بهترین مستمسک برای تصفیه حساب با تمام ایلات و عشایر منطقه است.امام مهمترین آنها «سرخیها» هستند،که میبایستی به هر نحوی شده مورد اتهام و تنبیه واقع شوند.نه فقط گزارشهای روزنامههای رسمی،که مطالب مجلاتی چون روشنفکر؛زمینه را برای این تنبیه و تأدیب،آماده میکرده است.مطالب مفصل این مجله در اول آذر ماه-ده روز پس از قتل ملک عابدی-راجع به داستان قتل و اوضاع فارس و ایلات و عشایر منطقه،بیانگر این واقعیت است:
منطقهای که حادثه قتل مرحوم ملک عابدی در آنجا اتفاق افتاده یکی از نقاط حساس ایل نشین است.در این محل دوازده عشیره زندگی میکنند که خطرناکترین آنها طوایف سرخی،گلهزن،نمدی،طیبی،دشتی و بلوکی است.سرخیها در راهزنی و آدمکشی نظیر و همتا ندارند!در زمان اعلیحضرت فقید مردی از این طایفه به نام«باباخان سرخی» سر به بیابان زد و باغی شد.او با پنجاه نفر تفنگچی مدت بیست سال توانست مقاومت کند. باباخان در مدت چهل سال یاغیگری بیش از هفتصد آدم کشت.زیرا که آدمکشی برای او از آب خوردن هم راحتتر بود!گلهزنها و نمدیها هم در تیراندازی مهارت زیادی دارند،اما در قساوت و بیرحمی هیچگاه به پای سرخیها نمیرسند.23
با این تبلیغات و زمینهسازیها،هرگونه تلاش افراد ایل سرخی،برای دستگیری و تحویل قاتلان ملک عابدی و همکاری با دولتیان؛ نتیجهء مثبتی دربرنداشت و بازدارندهء اعمال ستمگرانه و تعدی و تجاوز دولتیان نبود.
بدینگونه، رئیس ایل-حبیب شهبازی-در برابر هتاکی و تطاول مقامات دولتی،«واکنش نشان میدهد و به میان ایلباز میگردد.»24 وی با استقرار در«دارنگون»[-دارنگان]«از اوایل دی ماه 1341...سر به عصیان برمیدارد و علنا مخالفت خود را با شاه بیان میکند.»25
با اعلان عصیان حبیب شهبازی و نامههایش به جنگجویان تیرههای مختلف قشقایی؛ جمع زیادی به او پیوستند و در کوهمره سرخی،در فاصلهء نزدیکی با شیراز،استقرار یافته،موضع گرفتند.با این موضعگیری علنی و عدم مشارکت در رفراندوم لوایح ششگانه در آن منطقه دولت تصمیم به اقدام نظامی و برخورد خشونتآمیز با آنان گرفت و از خشنترین نوع اقدام نظامی،یعنی بمباران هوایی،علیه آنان استفاده کرد.در پی این بمباران شدید روستاها و دهات کوهمره سرخی،مبارزان به فرماندهی حبیب شهبازی،به پاسگاه ژاندارمری«دادنجان»حمله کردند و موفق به تسخیر و خلع سلاح آن گردیدند. با کشته و مجروح شدن برخی از نظامیان پاسگاه و تصرف آن به دست عشایر،بمبارانهای متوالی و حضور همگانی نظامیان در منطقه کوهمره سرخی شدیدتر شد.نبرد بعدی عشایر با نظامیان،در«تنگ بلقو»رخ داد که به هزیمت نظامیان انجامید؛ اما بمباران هواپیماها،باعث نجات قطعی نظامیان و فرارشان به شیراز شد.
با این اوضاع بحرانی،سال 1341 پایان یافت و فروردین 1342 فرا رسید. مبارزان عشایر به رهبری حبیب شهبازی در اوایل فروردین،در نزدیکی شیراز و در روستای «پیربناب» ضمن تحکیم مواضع خود،مترصد ضربهای دیگر بر رژیم بودند.به محض اطلاع نظامیان «دهها تانک و خودرو با صدها نظامی پیربناب را محاصره میکنند و با بسیج کلیهء امکانات نظامی مانده در شیراز، جاده شیراز-عادلآباد را برای جلوگیری از حملهء عشایر به شهر مسدود میسازند. هواپیماها به شدت به بمباران این منطقه میپردازند و نیروهای کماندو با چتر فرود میآیند.صدای بمباران و تیراندازی شهر شیراز را به هم میریزد....عشایر با رشادت نیروهای نظامی را عقب میرانند و حلقهء محاصره را شکافته و به ارتفاعات کوه سبزپوشان پناه میبرند و نظامیان به تعقیب آنها نمیپردازند.»26
هرچند،این نبرد آخرین درگیری سنگین عشایر کوهمره سرخی با نظامیان رژیم به شمار میآید؛ اما حبیب شهبازی و دیگر یارانش، به شیوه جنگ و گریز،تا اردیبهشت ماه مقاومت نمودند.افزایش فشارها بر ایل و تبار وی از یکسو و قول مساعدی که درباره حفظ جان او داده شد؛وی را مجبور کرد تا در 21 اردیبهشت ماه خود را به نیروهای دولتی معرفی و در ساواک فارس زندانی گردد.
در ایل بویر احمد،اوضاع بحرانی منطقه و دشمنی مجدد با رژیم،از بهمن ماه آشکار شد.دو خان مشهور ایل،به نامهای«عبد اللّه خان ضرغامپور» و «ناصر خان طاهری» پس از بازگشت از سفر ناموفق به تهران، بنای نارضایتی و ناسازگاری گذاشتند. آنان با حضور در خانه بزرگان و کدخدایان ایل بویر احمد،اطلاعات و اخبار تحریککننده و حساسیت برانگیزی از جو عمومی کشور -بویژه پایتخت- و همراهی روحانیت و امرای ارتش با مخالفان شاه، در اختیار اهالی گذاشتند. با موافقت بسیاری از بزرگان قوم، اتحادیه بویر احمد شکل گرفت و جلسهء سران در نهضت امام خمینی و قیام عشایر جنوب(43-1341) روستای«دروهان»بویر احمد- در خانهء عبد اللّه خان- تشکیل شد. در این جلسه با قید قسم، بزرگان ایل موظف به اقدام عملی و مسلحانه علیه حکومت گردیدند. اخبار تجمع جنگجویان ایل، موجب اقدام سریع دولتمردان حکومت گشت. و روستای دروهان بمباران گردید و رژیم با پیشدستی، آغاز رسمی نبردهای خونین را اعلام کرد. در برابر حملهء هوایی رژیم، جنگجویان ایل بویر احمد، خیلی زود پایگاه کوچک ژاندارمری ده «تورت نده» در نزدیکی دروهان را شبانه تسخیر نمودند. سپس در دو دسته هر کدام مسئول قسمتی از منطقهء وسیع بویر احمد و ممسنی شدند. افراد بویر احمد سفلی، با خان خویش- عبد اللّه خان-به سوی «لوداب»، مقر پادگان نظامی، ملا غلامحسین سیاهپور جلیل حرکت کردند؛و افراد بویر احمد علیا، با«ناصر خان»به سمت ممسنی و پشتکوه جلیل روان شدند.جنگجویان بویر احمد سفلی پس از محاصره پادگان لوداب، با بمبارنهای متوالی منطقه مجبور به ترک منطقه شدند. به رغم این،جنگجویان بویر احمد علیا، در تنگهء«بریم برین» حدفاصل ممسنی و گچساران -با یک ستون نظامی درگیر شدند و آنها را عقب راندند. اما هواپیماها، با بمباران شدید تنگه، با زخمی کردن عشایر، آنان را فراری دادند و از گذرگاه فارس - خوزستان دور کردند. از آن پس،رعب و وحشت عمومی،تمام منطقه را فراگرفت و هردو خان عصیانگر،ب رای حفظ خویش، به تنگههای نسبتا امن «تامرادی» و «پیچاب و آبشور» پناه بردند.اکنون نوبت به جنگجوی مشهوری به نام«ملا غلامحسین سیاهپور جلیل» رسید که در جنگهای «توت نده» و «برین» از فرماندهان اصلی بود. او رهبری مبارزان عشایر را برعهده گرفت و با گردآوری سریع جنگجویان عشایر،که پس از بمباران شدید «پل بریم» پراکنده شده بودند؛ب ه کوههای مقابل روستای «ده بزرگ» باشت گچساران رفت و در برابر جمع دیگری از نظامیان موضعگیری کرد. به رغم بمبارانهای متوالی این کوهستان، وی و یاران وفادارش، منطقه را رها نکردند و منتظر فرصت هجوم به مقرّ ستون نظامی ماندند.
در این میان، دوتن از طلاب جوان حوزه علمیه خان شیراز به نامهای«سیبد علی اصغر حسینی» -امام جمعه فعلی یاسوج- و «سید عبد العلی تقوی» از سوی آیت اللّه محلاتی و آیت اللّه ملک حسینی به صورت ناشناس به مقرّ جنگجویان آمدند و اعلامیههای علما از جمله امام خمینی را در اختیار ملا غلامحسین نهادند. این حرکت موجب تشجیع مبارزان مسلمان عشایر شد. بنابراین حملات سنگین خویش را در شب آغاز کردند و تا نزدیکیهای سحر ادامه دادند. که منجر به هزیمت نظامیان و پناهگیری آنان در مسجد ده و منازل سادات شد که پس از چند روز مجبور به ترک منطقه شدند.با این موفقیت، نیروهای تحتامر ملا غلامحسین که اکنون تنها نیروی فعال عشایر و در صحنه بودند؛ در بخشهای دیگر نیز راه نفوذ نظامیان به منطقه را مسدود کردند و حملات آنان را سرکوب و بیثمر ساختند.
این وضعیت همچنان ادامه داشت،تا اینکه در اواخر فروردین 1342،یک ستون نظامی از سمت «ممسنی» به سوی منطقه روان شد. ملا غلامحسین با آگاهی از موضوع برای مقابله با ستون، همراه با نیروهایش، به پیشواز آنان رفت. مبارزان عشایر،شب را در جنب نظامیان بسربردند و بدون اطلاع سربازان موضعگیری نمودند. در روز 31 فروردین و شب یکم اردیبهشت 1342،نبرد بسیار شدید و خونینی،میان عشایر و نظامیان درگرفت و صبح فردا خاتمه یافت. از جمع نظامیان -که بر اساس آمار نظامی،حدود دویست نفر بودند- تنها،گروه اندکی شب هنگام از مهلکه جان سالم بدر بردند و بقیه، تا صبح، یا کشته و مجروح و یا دستگیر و خلع سلاح شدند. البته اسرای نظامی، خیلی زود آزاد و با راهنمایی افراد عشایر، به سمت مقرّ اصلی ستون در«نوگک» ممسنی هدایت شدند. این نبرد،که به«جنگ گجستان» مشهور گشت؛ نقطهء عطف قیام عشایر جنوب محسوب میشود. در پی این شکست،بمبارنهای شدید و وحشیانه تمام عشایر منطقه آغاز گردید و در اردیبهشت ماه،صدمات و لطمات بسیاری بر اقتصاد و اجتماع عشایر بویر احمد و ممسنی وارد آمد.27
روحانیت و قیام عشایر
لایحه انجمنهایایالتی و ولایتی، آغاز صریح و علنی مخالفت روحانیون به رهبری امام خمینی علیه حکومت پهلوی بود. آنان براین باور بودند که بر داشتن سوگند به قرآن،قید اسلام برای انتخابشونده و اعطای حق رأی به زنان؛ تلاشی است در جهت «تضعیف مذهب و روحانیت و دور شدن از اسلام.»28
از اینرو چون «در آن زمان قشر مذهبی سنتی و در مورد زنان حساسیت خاصی داشت»، به خوبی «برای برانگیختن عامه مردم و مقابله با هیاهوی فریبندهء رژیم،چنین زمینههایی هم قابل استفاده بود.»29 بویژه «اگر با زبان و بیان روشنفکر پسند مسئله مطرح میشد،تودهء مردم به میدان نمیآمدند و حرکت مردمی نمیشد.» 30
آن گونه که«هاشمی رفسنجانی» بیان میکند:«...امام میخواستند همه را به میدان بکشانند و از هیچ فرصت کوچکی هم نمیگذشتند. هر چیزیکه میتوانست حساسیتی برانگیزد و زمینهء مخالفتی باشد برای امام اهمیت داشت.مثلا معمرین علما در مورد مسئله اختلاط زن و مرد حساسیت خاصی داشتند؛ امام هم از همین زمینه به خوبی استفاده میکرد...بعضی از علمای دیگر در مورد اصلاحات ارضی و مسئله مالکیت حساس بودند.آیت اللّه خوانساری در اعلامیهای،با همین حساسیت رفراندوم را محاربه با امام زمان اعلام کردند.من جامعیت امام را در هیچیک از علمای دیگر ندیدم...»31
به نظر میرسد، امام از همان آغاز مبارزه، در پی استمرار نهضت بود؛ چرا که«با علمای شهرها و مراکز استانها»ارتباط برقرار کرده آنان را در تداوم مبارزه تشجیع مینمود. بنابراین «مجمعی از فضلا ایجاد کردند[و]افرادی تعیین شدند که بروند به اطراف.»32
مبلغان اعزامی،با همکاری و هماهنگی روحانیون مشهور شهرها و مراکز استانها،اقدامات تبلیغی علیه رژیم و هدایتگری مردم را در شهر و روستا برعهده گرفتند.
آنگونه که هاشمی رفسنجانی میگوید؛تحلیل روحانیت«این بود که رژیم هدفی جز تحکیم پایههای حاکمیت خودش ندارد،که در نتیجه پایههای امریکا هم تحکیم میشد،چون رژیم،پایگاه امریکا در منطقه بود.»33 بهعلاوه، «شک» نداشتند «که کار اساسی-در اصلاحات ارضی و واگذاری سهام به کارگران-نخواهد شد.»34
امام که رهبری نهضت اسلامی روحانیون مبارز و توده مردم را بر عهده داشت، برنامههای به ظاهر جذّاب رژیم را در محافل عمومی و مجالس خصوصی به نقد میکشید.«آزادی زنان»و «الغای رژیم ارباب و رعیتی» -یا همان اصلاحات ارضی- درواقع مهمترین شعارهای تبلیغی رژیم در لوایح «انجمنهایایالتی و ولایتی» و «ششگانه» بود. امام در پاسخ شعار فریبنده آزادی زنان میگوید:«...ما با ترقی زنها مخالف نیستیم،ما با این فحشا مخالفیم، با این کارهای غلط مخالفیم. مگر مردها در این ممملکت آزادی دارند که زنها داشته باشند؟ مگر آزادمرد و آزادزن با لفظ درست میشود؟!»35
«نهضت آزادی»که از گروههای فعال سیاسی وقت به تأسی از حرکت امام در اعلامیه«دولت از هیاهوی انتخابات انجمنهایایالتی چه خیالی دارد؟»نسبت به لایحه و اهداف متولیان آن اعتراض و انتقاد کرد. در این اعلامیه آمده بود:«امر مسلم این است که دل آقایان برای آزادی و حق انتخاب کردن کسی نسوخته است و به هیچوجه قصد اعطای حق به زنها یا مردها و اجرای انتخابات صحیح و واگذاری کارها به مردم در بین نیست.وقتی علیرغم صریح قانوناساسی و سنت 56 ساله مشروطیت با بیپروایی فوقالعادهای ملت ایران را از انتخابات مجلس شورای ملی محروم میکند،خیلی مضحک است که بخواهند به خانمها حق رأی انتخاب نمایندگان انجمنهایایالتی و بعد مجلس شورا را بدهند!مگر مردها در این مملکت-چه حالا و چه دورههای بعد از کودتا که با آن رسوایی انتخاباتی به عمل میآمد-حق رأی دارند و داشتند که زنها از آن محروم باشند؟!»36
امام نیز درباره اصلاحات ارضی و در پاسخ کسانیکه سؤال میکردند؛میگفت:«من هردو بعد مسئله را باید بگویم.نه مالکیت مالکین بزرگ شرعی است و نه اقدامات رژیم. مالکین بزرگ، به مردم ظلم کردهاند، اما مبارزه با این ظلم، راههای درستی دارد و رژیم نه حسن نیت دارد و نه راه درستی انتخاب کرده است. در اینموارد میتوان از راهحلهای اسلامی استفاده کرد.»37
با طرح چنین استدلالاتی از طرف امام، روحانیون بزرگ شهرهای مختلف کشور،مسیر صحیح تبلیغات و هدایت عمومی را در شهرها و روستاها پیدا میکردند.در این میان، روحانیون بزرگ و مبارز فارس که حوزه فعالیت آنان مناطق جنوب کشور-بویژه استانهای فارس،بوشهر و کهگیلویه و بویر احمد-بود؛به پیروی از گفتار و کردار امام،در ترغیب و تشویق مردم شهرها و ایلات و عشایر جنوب،میکوشیدند. هرچند این جدیت، وحدّت آن، در نتیجه فشار مسئولان سیاسی-نظامی و امنیتی فارس کاهش مییافت؛اما هیچگاه گسیخته و منقطع نمیشد.
ایلات بزرگ و معروف جنوب کشور، و غالب سران و بزرگان آن با روحانیت و سادات منطقه، روابط حسنه و تنگاتنگی داشتند. ازاینرو جنگیدن با ظالمان و متجاوزان،زمانی اهمیت و ارزش دوچندان مییافت،که روحانی منطقه حکم به نبرد میداد.این حکم،با سابقهای دیرینه در واقع همان حکم«جهاد»بود؛ که هر ایل و عشیرهای با تمام وجود از آن استقبال میکرد.
هماهنگی و ارتباط روحانیون و جنگجویان جنوب سابقهای دیرپا داشت. دستکم از عهد قاجاریه بهبعد، نمونه های بارزی در تاریخ ثبت و ضبط شده است. روحانیون جنوب که مرکز تحصیل،تدریس و تجمع آنان، غالبا شیراز بود؛ از همان اوان مخالفت امام خمینی با سیاستهای رژیم،حامی و همنوای وی گردیدند. اعلامیههای امام،نه فقط از طریق روحانیون،که از جانب دیگر مؤمنان نیز در شیراز پخش و منتشر میشد. «سید علی اصغر دستغیب» به یاد میآورد که در سال 1341، یکی از تجّار متدیّن شیراز به نام حاج محمد حسن ایمانیه پس از پایان نماز در مسجد جامع،به نزد شهید دستغیب آمده و«پس از سلام و احوالپرسی اعلامیهای را به دست مرحوم آقا داد.ایشان مشغول مطالعه آن شدند...اعلامیه [مربوط به] امام خمینی رضوان اللّه علیه مبنی بر اعتراض نسبت به مسئله انتخابات انجمنهایایالتی و ولایتی بود. همان وقت آثار اراده و تصمیم در چهرهء آن شهید بزرگوار محسوس بود.مفاد اعلامیه مزبور سرآغاز حرکتالهی و مبارزه علیه رژیم طاغوت گردید.»38
تحرک و جدیتّی که در روحانیت مبارز فارس به وجود آمده بود؛ در روند صعودی مبارزات روحانیون و تودهء مردم -بویژه در جنوب- فوقالعاده مؤثر واقع گردید. محوریت مبارزه و رهبری مردم در جنوب با «حضرت آیة اللّه حاج شیخ بهاء الدین محلاتی» بود. احترام فوق العادهای که مردم جنوب برای وی قائل بودند، موجب اطاعت عمومی مراکز علمی و دینی از ایشان بود.
از دیگر روحانیون مبارز و معروف فارس،«حاج شیخ صدر الدین حائری شیرازی» بود،که درواقع«رابط قم، تهران و شیراز بود.»39 آیت اللّه سید عبد الحسین دستغیب، روحانی دیگری بود که با سخنان تند و صریح خویش در طی سالهای 1341 و 1342 علیه رژیم سخن میگفت و مردم را به مبارزه و مجاهدت فرا میخواند.
حاج شیخ بهاء الدین محلاتی «آیت اللّه سید کرامت اللّه ملک حسینی» که موطن اصلی وی«بویر احمد» بود؛ با شجاعت ذاتی عشایری،مردم شهر و جنگجویان ایلات و عشایر را به مبارزه علیه رژیم تحریک و تهییج میکرد.
بنابراین،بسیاری از روحانیون فارس،با همدلی و هماهنگی،ضمن حمایت از امام خمینی،مردم عشایر و شهرنشین را علیه حکومت پهلوی ترغیب و تشویق میکردند.40
آغاز رسمی و جمعی فعالیت روحانیون فارس علیه حکومت،به بهانهء «دعای باران» و در«مسجد جامع» شیراز بوده است.41 بدین گونه«مسجد جامع محلاصلی تجمعات»و گردهمایی اکثر روحانیون و مردم گردیده، حاج شیخ صدر الدین حائری شیرازی «و این جلسات عامل تحریککنندهای بود که مردم و روحانیون را در یکجا جمع کند.»42
عباسزادگان میگوید:«به یاد دارم که اولین صحبت را مرحوم آیت اللّه محلاتی کرد، ایشان بدون آنکه روزی منبر برود بلندگو را در دست گرفت و گفت که از هفته آینده شبهای جمعه در اینجا (مسجد جامع) جلسات دعای کمیل برپا میشود و همه شرکت خواهیم کرد...کاملا معلوم بود که این مجلس برای طرح حقایق دیگری که لازم است مردم بدانند تشکیل میشود...»43
به این ترتیب،پایگاه مسجد جامع در تنویر افکارعمومی و اشاعه اخبار و اطلاعات سیاسی و اجتماعی کشور به شهرها و مناطق فارس، بوشهر و کهگیلویه و بویر احمد، مؤثر واقع شد. بویژه که اعلامیههای متعدد علما، و از جمله امام خمینی، توسط شرکتکنندگان در مسجد، تکثیر،توزیع و به اطراف و اکناف فرستاده میشد.
سخنران همیشگی پایگاه مذهبی مسجد جامع آیت اللّه سید عبد الحسین دستغیب بود که تندترین سخنان و صریحترین حملات را به حاکمان رژیم مینمود.
گزارشهای متعدد ساواک از جلسات سخنرانی وی،بیانگر این واقعیت است.ساواک در اطلاعیه مورخ 20 /11 /41 «معروض میدارد[که]امروز در ساعت 13 آقای سید عبد الحسین دستغیب در مسجد جامع منبر رفت...در خلال حرفهای وی این جمله قابلتوجه بود. خرد باد دهان کسیکه بگوید روحانی مفتخور است و خرد با قلم کسیکه بنویسد روحانی آمادهخور است.»44
براساس گزارش ساواک در اطلاعیه مورخ 27 /11 /41،شهید دستغیب در سخنان خود میگوید:«...من امروز میخواهم با فصاحت بیان و زبانی فصبح بگویم که اسلام مخصوصا در ایران در خطر است. یعنی بیحرمتی کردن به علماء اسلام. علماء چشم مردم میباشند و اینها میخواهند چشم مردم را از جسمشان جدا کنند[همچنین]گفتند که یک تکه کاغذ به دست میگیرند و میگویند ارتجاع سیاه مفتخورها. ای حلقومت گندیده باد توهین به علماء میکنید[.]مردم! اگر خواستند به علماء ظلم کنند هرکه میخواهد باشد نگذارید...»45
بهرغم تذکرات مکرر مسئولین فارس به روحانیون و جلب آنان به ساواک؛46اینگونه گفتارها پایان نیافت و در اسفند ماه 1341 و فروردین ماه 1342،با شدت و حدّت بیشتری ادامه پیدا کرد. اوضاع داخلی فارس،کهگیلویه و بویر احمد و بوشهر؛ با این وضعیت بحرانی، سرانجام منجر به قیام مسلحانه گردید.
آنگونه که آمد،آغاز قیام از کوهمره سرخی فارس و به فرماندهی حبیب شهبازی بود. وی فردی باسواد و آگاه به اوضاع سیاسی-اجتماعی مملکت بود. با اعلام عصیان او و پیوستن مردم کوهمره سرخی و برخی قبایل دیگر به وی؛ در اولین اقدام سیاسی«عشایر کوهمره سرخی رفراندوم [لوایح ششگانه] را تحریم میکنند و در کوهمره مطلقا رأیگیری انجام نمیگیرد.»47
با ارتباط و شناختی که روحانیون مشهور فارس،از شهبازی داشتند؛ کمکهای مادی و معنوی خویش را به طرق مختلف به او میرساندند. آنگونه که «دکتر محمد حسن طاهری» بیان میکند:«...آیة اللّه محلاتی رضوان اللّه تعالی علیه نامه نوشته بودند که به وسیله یک نفر به کازرون فرستاده شد و در جلسهای در کازرون نامه مطرح شد.مخاطب نامه شهبازی بود.شهبازی یکی از سران عشایر کوهمره سرخی بود که یک حرکت ضددولتی به وجود آورده بود.»48
آیت اللّه حاج شیخ حسنعلی نجابت از روحانیون مرتبط با حبیب شهبازی بود که با استفاده از هنر شعر، یکی از شیوههای مبارزه در آن زمان؛49 در مدح شهبازی و یاران وی شعر گفته بود.50
بنا به نقل محمد رضا گل آرایش چون«آیت اللّه نجابت شنیده بود که حبیب اللّه شهبازی علیه دولت قیام کرده، البته ایشان صرفا به دلیل اینکه آنها به طرفدارای اسلام قیام کردند از آنها حمایت میکرد. در مدح آنها شعر میگفت و آنها را ترغیب میکرد و از جهات مالی هم توسط رفقایی که اطراف ایشان بودند،مثلا ده هزار تومان،پنج هزار تومان،کمتر و یا بیشتر کمک مالی میکرد. افرادی هم میتوانستند، فشنگ و یا «پیشتو» و ده تیر،گیر بیاورند،تهیه میکردند،و به آنها میدادند.»51
عبد اللّه شهبازی برخی از آن اشعار را، که در«حافظهها»مانده، نقل کرده است.
«چتر بازان که ز طیاره پدیدار شدند
هریکی را به هدف مردم شهباز خریدار شدند
تیر جانسوز بدرید دل دشمن دین
سرخیان در ره اسلام جلودار شدند
از قضا تیر خریدار به بیهوده نرفت
دولت و دولتیان زرد رخ و زار شدند
رهبر قوم حبیب اللّه شهبازی بود
شاهبازان جهان در نظرش خوار شدند
نام نامیش حبیب است و محب احمد
بر سرش نور خدا،پنج تنش یار شدند.»52
آنگونه که عبد اللّه شهبازی -از شاهدان عینی و شرکتکنندگان در قیام- نقل میکند؛ شهید دستغیب نیز تعدادی ملکی(گیوه) و مبلغ شانزده هزار تومان پول برای کمک به حبیب شهبازی و جنگجویان کوهمره سرخی فرستاده است.53 همین نویسنده، روایت میکند؛ پدرش -حبیب شهبازی- نامهای به آیت اللّه محلاتی و آیت اللّه دستغیب نوشته، طی آن درخواست نموده که همزمان با حمله عشایر سرخی به شیراز، آنان در شهر تظاهرات و شلوغی نمایند تا قیامکنندگان عشایر، شهر را از دست دولتیان خارج کنند.54 آنگونه که جلال الدین آیت اللّه زاده برادر آیت اللّه محلاتی نقل میکند؛ وی باعث شده که آیت اللّه محلاتی و شهید دستغیب، به این تقاضا جواب مثبت ندهند. زیرا «نامه[آنان]به دست مأمورین دولت میافتاد.»55
آیت اللّه زاده داستان را چنین تعریف میکند:«به خاطر دارم که یک روز صبح به منزل مرحوم آقای اخوی رفتم.مرحوم آقای دستغیب هم اونجا بود.[.]اخوی فرمودند خوب شد شما آمدید. حبیب اللّه شهبازی کسی را فرستاده اینجا و گفته من امروز میتوانم ستاد لشکر را خلع سلاح کنم... آقا از من پرسیدند: «چه کار کنیم؟»گفتم:«اصلا جوابش را ندهید،نامه هم برایش نفرستید،به او بگویید ما در این کار با شما همنظر نیستیم. «چون نامه به دست مأمورین دولت میافتاد...»56
بر اساس سندی از ساواک،«یکی از عناصر دستگیر شده جبهه ملی...اظهار داشته در اوایل غائله فارس روزی در منزل جلال[الدین]آیت اللّه زاده بودم. پیکی از طرف حبیب شهبازی آمد و نامهای برای آیت اللّه زاده آورده بود. در نامه حبیب شهبازی نوشته بود (ما قیام کردیم شما هم ما را تنها نگذارید به وسیله ابادی محمد ضرغامی و جبهه ملی با ما همآهنگ شوید).»(سند شماره 1)
حبیب شهبازی، علاوه بر این نامهها و تقاضاها،که متأسفانه به دلایل مختلف بویژه فشار بر روحانیون و عدم آزادی عمل آنان بینتیجه ماند؛ اعلامیههایی در تبیین اهداف و انگیزههای قیام عشایر نوشته و منتشر نموده است. این اعلامیهها، توسط مبارزان دیگر در شهرها، چاپ و در نقاط مختلف کشور -از جمله شیراز،تهران و قم- انتشار مییافته است.
در بخشی از این اعلامیه آمده است:«...هموطنان عزیز! ظلم و جور حکومتهای دیکتاتوری در ده ساله اخیر تمام ملت ایران را به زانو درآورده است. فشار هیئت حاکمه -تعطیل مشروطیت- نقض قانون اساسی- اختناق مطبوعات و افکار عمومی -حبس و شکنجه و تبعید آزادیخواهان57- ورشکستگی اقتصادی و فقر و فاقه عمومی- فشار مأمورین ژاندارم به تمام دهات و قصبات- بیاعتنایی و بیاحترامی به مقررات قرآن و دین مبین اسلام- حمله بیرحمانه به مساجد مقدسه و دانشکدههای دینی و تربیتی- شتم و جرح طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاه- هتک حرمت علماء اعلام و پیشوایان دین و صدها مظالم و قانونشکنی دیگر از مظاهر حکومتهای دیکتاتوری و دستنشانده ده ساله اخیر است. عشایر فارس... به پشتیبانی مردم قهرمان تهران به پاخاسته 58 تا سهمی در مبارزات ملی داشته باشد... و اینک هم در سراسر فارس بر اوضاع مسلط و تا حصول آزادی و برانداختن رژیم دیکتاتوری از پا نخواهد نشست...عشایر فارس نه تنها مخالف اصلاحات ارضی و اجتماعی و آزادی دهقانان نیست بلکه هرگونه اصلاحات اساسی و مترقیانه را که با تصویب نمایندگان واقعی و به دست دولت برگزیده ملت و در حدود قانون اساسی و رعایت اعلامیه حقوق بشر صورت گیرد صمیمانه پشتیبانی خواهند کرد.خواسته عشایر نیز خواسته ملت ایران است...»59
اعلامیه دیگری از حبیب شهبازی در دست است که به صراحت پشتیبانی خود و طوایف کوهمره سرخی را از «روحانیون و مراجع تقلید مخصوصا حضرت آیت اللّه خمینی» اعلان داشته است.60
با توجه به چاپهای متفاوتی که از این اعلامیه موجود است، و در شهرهای مختلفی توزیع و منتشر شده؛ تردیدی نیست که توسط افراد متعدد و در سطح وسیع چاپ و توزیع گردیده است. (سند شماره 2)
براساس اسناد ساواک،اعلامیه مزبور در تاریخ 15 /2 /1342 در کرج،«توسط عباس بزاز اخوی زادگان به درب رستوران دانشکده کشاورزی الصاق شده»است. (سند شماره 3) همچنین در تاریخ 17 /2 /42،در تهران و «در خیابان و کوچههای فرعی خواجه نظام الملک پخش گردیده» است. (سند شماره 4)
این اعلامیه،در شهرهای شیراز و قم نیز توزیع و پخش شده است. بهعلاوه،با وجودی که حبیب شهبازی در اواخر اردیبهشت ماه 1342 زندانی گردید؛ اعلامیه مذکور همچنان توزیع و منتشر شده است. اسنادی از ساواک بیان میکند که در تاریخ 2 /11 /42،این اعلامیه در خیابان «مسگر آباد»تهران نیز پخش گردیده است.(سند شماره 5)
درهرحال، اهمیت اعلامیه به حدی بوده است که در طی سال 1342 به تناوب در شهرهای مختلف فارسی، تهران و قم توزیع و منتشر گردیده است.
قیام ایل بویر احمد،که با تبلیغ و جمعآوری جنگجویان،به وسیله دوتن از خوانین به اسامی «عبد اللّه خان ضر غامپور» و «ناصر خان طاهری» آغاز گردید؛ از همان اوان، خالی از صبغهدینی و مذهبی نبود. هرچند در باب خوانین به سختی میتوان منویات ایشان را مذهبی دانست؛اما جنگجویان هسته اصلی مقامت و مبارزه محرک عمدهشان دین و اعتقاد مذهبی بوده است.
آنگونه که شاهدان عینی وقایع بیان میکنند؛برخی از کدخدایان جنگجو و نیروهایشان زمانی در قیام شرکت جستند،که اعلامیههای علما و روحانیون به دستشان رسیده بود. بنابراین،به نظر میرسد توده مردم -که حامیان اصلی و صادق قیام بودند- نیز تحتتأثیر صبغه مذهبی قیام،همراه نهضت شده بودند. شاهدان و راویان نیز تأیید کردهاند که عبد اللّه خان و ناصر خان،پیش از شروع رسمی قیام،به حمایت و هماهنگی علما و روحانیون مرکز اشارت داشتهاند.سندی در دست است،که«لشکر 9 خوزستان»اطلاع میدهد؛«عبد اللّه ضرغام پور و ناصر طاهری از تهران[به منطقه عزیمت نموده] و شایعاتی مبنیبراینکه ما از تهران آمده و حامل فتوای روحانیون و چند نفر از سپهبدان ارتش هستیم مخصوصا آیت اللّه بهبهانی که نباید از اصلاحات ارضی و خلع سلاح انجام شود انتشار داده[اند].»61
هرچند توده مردم،درباب«اصلاحات ارضی»با خوانین همعقیده نبودند؛اما بیتردید نسبت به عمل«خلع سلاح»،تمام ایلات و عشایر،مخالف اقدامات مأموران رژیم بودهاند.
راویان صادقی چون خدابخش مظفری عنوان میکند:«در اسفند ماه سال 41 عبد اللّه خان و ناصر خان آمدند منزل پدرم و توضیح دادند که ما قصد حرکت و غائله بر علیه رژیم را داریم.[.] این حرکت از طریق روحانیت هم رهبری و هدایت میشود و عدهای از نیروهای نظامی هم با ما هماهنگ و همعقیده شده، و...هرچه مخارج و هزینه متحمل شویم روحانیت تأمین میکند[.]بعد ما با آنها همعقیده شده،و در معیت آنها حرکت کردیم.62چون اعلامیهای از امام در همان موقع به دستمان رسید،که برضد حکومت پهلوی بود، «باعث گردید که ما کاملا به حرف آنها باور و اعتماد نمائیم.» وی در ادامه میگوید؛اندکی بعد به خانه ملا غلامحسین سیاهپور رفتیم«و در آنجا ضمن مذاکره با آقای ملا غلامحسین[ایشان]مخالفت خودش را اعلام کرد و گفت من حاضر به همکاری با خوانین نبوده، ولی شما چرا همراه آنها آمدی،من اطلاعیهای را که مربوط به حضرت امام(ره)بود،به وی نشان داده و گفتم که ظاهرا قیام اسلامی،و حرکت ما جهاد است لذا با خوانین هماهنگ شده که ایشان هم گفتند که اگر این حرکت مشعل[نشأت]گرفته از پیام روحانیت باشد،من هم حاضرم.»63
در دوره قیام عشایر ضربات سنگینی بر رژیم وارد آمد.گویی به جدّ سعی مینمودند«به افتضاح چادرنشینی در فارس»؛ آنگونه که ارسنجانی گفته بود،خاتمه دهند.در تمام مدتی که عشایر مسلح، مشغول جنگ با دولتیان بودند؛روحانیون مبارز فارس،به انحاء مختلف کمکهای مالی و معنوی خویش را به آنان میرساندند.کمکهای مالی روحانیون،شامل پول، لباس،کفس و حتی اسلحه و مهمات بود.
محمد رضا گل آرایش میگوید:«سید نجیب و متینی،به نام نور محمد،از اهالی بویر احمد...با آیت اللّه نجابت ارتباط داشت و از طریق ایشان به نهضت عشایر(فارس)کمک میکردند.»64
او،حاج سید نور محمد بلادی بود که خود و دیگر اقوام روحانیاش،با ملا غلامحسین سیاهپور جلیل ارتباط و دوستی عمیق داشت و بیشترین همکاری را برای حمایت و نجات جان ملا غلامحسین از خود نشان داد.
آنگونه که اکثریت قریب به اتفاق روحانیون فارس و کهگیلویه و بویر احمد،روایت میکنند، بیشترین معاضدت مالی و معنوی به عشایر جنگجو،از جانب آیت اللّه شیخ بهاء الدین محلاتی صورت گرفته است.نقش محوری و کلیدی آیت اللّه محلاتی،در بسیاری از وقایع دوران مبارزه،در میان عشایر و شهرنشینان فارس،غیر قابل انکار است.
شیخ صدر الدین حائری شیرازی میگوید:«در آن ایام عشایر نیز علیه دستگاه قیام کردند و در برابر دولت ایستادند و چون مرحوم آیت اللّه محلاتی موردتوجه آنها بود میان آنان و روحانیت ارتباط وجود داشت.یکی از طلبهها به نام علی اصغر حسینی،لباس مبدل میپوشید و اعلامیههای علما را به سران عشایر میداد. مرحوم غلامحسین سیاهپور یکی از ارکان قدرت در میان عشایر به شمار میرفت. البته ارتباطهایی هم از طریق شهید آیت اللّه دستغیب با عشایر برقرار بود.»65
حجت الاسلام مجد الدین مصباحی بیان میکند:«بعد از ماجرای قتل ملک عابدی،عشایر غیور فارس مورد تعرض قرار گرفتند و قیام مسلحانه کردند. این قیام برای رژیم شکننده بود. عشایر قیامکننده،به خاطر شخصیت و هویتّی که مرحوم آیت اللّه محلاتی در خطهء فارس داشتند و رده بالای روحانیت محسوب میشدند، با ایشان تماس گرفتند [و]برای قیام علیه نظام اعلام آمادگی کردند.آیت اللّه محلاتی هم حمایت میکردند....»66
به گفته سید جعفر عباس زادگان:«در جریان قیام عشایر شیرازی(استان فارس)بارزترین ارتباط میان عشایر با روحانیت متوجه مرحوم آیت اللّه محلاتی بود.»67
چنانکه پیشتر آوردیم، «دکتر محمد حسن طاهری»از ارسال نامه توسط آیت اللّه محلاتی به حبیب شهبازی سخن گفته است.68
جلال الدین آیت اللّه زاده برادر آیت اللّه محلاتی در خاطراتش میگوید:یکی از حوادثی که در فارس اتفاق افتاد«قیام عبد اللّه خان بود که مرحوم اخوی هم به ایشان کمک مالی میکردند.چون آیت اللّه محلاتی قیام علیه دولت را مشروع میدانستند.»69
سید محمد حسین هاشمی نیز عنوان میکند:«قیام در بین عشایر دارای یک برنامهریزی خیلی جالبی بود؛حضرت آیت اللّه محلاتی موردتوجه عشایر بود و آنها از ایشان رهنمود میگرفتند.»70
یکی از فرزندان«ملا غلامحسین سیاهپور»به نام«گودرز»بیان میکند پس از جنگ گجستان،در سفری به شیراز، مرحوم شیخ یداللّه انصاری-از طلاب محلی مقیم در حوزهءعلمیه خان-از طرف آیت اللّه محلاتی، سیصد تومان پول و چهار جفت کفش کتانی به عنوان کمک به پدرم و یارانش اهدا کرد؛ که من آنها را در کوهستان به جنگجویان دادم.71
«حاج عباس حمیدی»به یاد میآورد:«...حسینقلی رستم و عدهای از عشایر خدمت آقا [آیت اللّه محلاتی] رسیدند و نظریات ایشان را برای کسب تکلیف میخواستند.آقا هم تا اندازهای که مقدور بود رهنمودهایی به ایشان میدادند و میگفتند که باید اسلام را تبلیغ بکنید و پشتیبان آن باشید. [اگر] بخواهید خودخواهانه قیام کنید خلاف است.»72
یکی از ویژگیهای برجستهء آیت اللّه محلاتی در مقایسه با بسیاری از روحانیون؛حس مبارزهطلبی و جنگجویی و اعتقاد به مبارزهء مسلحانه بوده است.دکتر حیدر علی نجابت با اشاره به این ویژگی آیت اللّه محلاتی میگوید:«آیت اللّه محلاتی(رضوان اللّه علیه)میفرمود:باید تلاش کنید و اسلحه تهیه کنید و با اسلحه به میدان مبارزه بروید...»73
از اینرو آیت اللّه محلاتی،همواره از جانب مسئولان سیاسی،نظامی و امنیتی فارس -بویژه ساواک، استانداری و ارتش- احضار و نسبت به اعمال و رفتار خود و روحانیون دیگر،به وی تذکر داده میشد.
در پی نوشت سندی از ساواک به تاریخ 30 /11 /41 آمده است:«از طرف آیت اللّه محلاتی به کلیه علماء و وعاظ پیغام داده شده است که جز در مورد مسائلدینی و اخلاقی بحثی در مساجد و غیره ننمایند چنانچه باز تکرار شود اقدام مؤثری خواهد شد.»74
همچنین ساواک در تاریخ 27 /12 /41؛در پاسخ به نامه«سرتیپ عبد العلی اورمزد»فرمانده لشکر 10 فارس؛ که درگیر جنگ با عشایر بویر احمد و کوهمره سرخی بود؛مینویسد:«توسط جناب آقای استاندار و ساواک و آقای شیخ بهاء الدین محلاتی و چند نفر از روحانیون دیگر تذکراتی داده شد.»75
از دیگر روحانیون فارس که با سخنرانیهای صریح خویش مردم را علیه حکومت تحریک و تهییج مینمود آیت اللّه سید عبد الحسین دستغیب بوده،که مردم نیز او را حمایت میکردند.76
در این سخنرانیها شهید دستغیب آشکارا مردم را به قیام و جهاد علیه وضع موجود ترغیب و تشویق میکرد. گزارشگر ساواک مینویسد که در تاریخ 8 /1 /42 آیت اللّه دستغیب«با حضور در حدود دو هزار نفر در مسجد جامع شیراز به منبر رفته و ضمن تنقید از وضع جاری و نفرین به مسببین آن مردم را به جهاد بر علیه وضع حاضر تشویق و ترغیب مینمایند...»77
حساسیت فرماندهان نظامی جنوب دربارهء سخنرانی علما از جمله شهید دستغیب بسیار زیاد بود.
بهطورمثال،پیش از این سخنرانی«اداره لشکر 10 فارس»به«دایره ضد اطلاعات»لشکر و «فرماندهی نیروهای جنوب» گزارش میدهد که قرار است «حاج عبد الحسین دستغیب...در ساعت 1800 امروز» سخنرانی نماید؛ «چون احتمال میرود که در این دعوت درباره بعضی مسائل روز صحبت شود مراتب جهت استحضار خاطر عالی و اقدام مقتضی گزارشا عرض شد.»78در پی این سخنرانیهای حاد و صریح، سرلشکر پاکروان رئیس ساواک کشور در نامهای به ساواک فارس اعلام میدارد:«ضمن مذاکره با آقای استاندار با روحانی مزبور ملاقات و وی را متوجه عواقب و خیم این نوع اعمال خلاف نموده بهخصوص تذکر داده شود در صورت ادامه این وضع شخص نامبرده مسئول هرگونه پیشآمد ناشی از این تحریکات خواهد بود.»79
بهرغم این تذکرات مکرر،روحانیون بویژه آیت اللّه دستغیب همچنان به سخنرانیهای شدید اللحن خویش ادامه میدادند. وی اوضاع ناآرام و مغشوش فارس را در یکی از سخنرانیهای خویش در 22 /1 /42 به صراحت اعلان کرده،در پاسخ حاکمان رژیم که مرتب اعلام میکردند در فارس و دیگر نقاط ایران خبری نیست و اوضاع کاملا آرام است؛گفته است: «...فعلا مسببین[قتل عام فیضیه]مشغول هستند برای از بین بردن روحانیت.مرکز علم،مرکز روحانیت،مدرسه فیضیه را چه کردهاند؟قرآن و کتابخانه و عمامه و عباها را چه کردهاند؟برایچه، چرا اینطور میکنند.شما که به ما میگفتید ارتجاع سیاه،خود شما که از طایفه مغول بدتر کردید... مردم مسلمانی در روز زمین نیست مگراینکه دلش خون است. روزنامهنگاران مسلمان را توقیف کردند و امتیاز آنان را گرفتهاند برای اینکه بقیه روزنامهنگاران که به میل آنها هستند هرچه میخواهند بنویسند گفتار کذب، کردار کذب بنویسند، فارس آرام است.عجب آرام است.شما به مصادر امور بگویید بلکه به دنیا بگویید ایران آرام نیست.فارس آرام نیست.خدایا مسلمانان چه کنند...»80
بنا به نقل سندی از ساواک فارس،آیت اللّه دستغیب از قیام عشایر جنوب اطلاع داشته و قرار بوده همزمان با قیام عشایر،به طرفداری و حمایت از آنان در شیراز فعالیت نمایند.«به قرار اطلاع کسب شده برادر[دستغیب]بنام سید محمد مهدی دست غیب در زندان به یکی از افراد که در ساواک به فعالیتش اقرار نموده اظهار داشته ما(منظور سید عبد الحسین دست غیب)از قیام عشایر باخبر بودیم و بنا بود که همزمان به[با]آنها به نفع آنها در شهر فعالیت کنیم لیکن منتظر دستور بودیم.»81
از دیگر روحانیون فارس،حجت الاسلام مجد الدین مصباحی بود،که براساس نقل ایشان، در پاسخ تهدیدات سپهبد و رهرام استاندار فارس،که گفته بود:«من قدّاره میبندم و به جنگ روحانیت و مردم میآیم.»در مسجد سپهسالار منبر رفته، و به صراحت علیه ایشان صحبت کرده است.82
فعالیتهای روحانیون در شهر شیراز،و نبردهای مسلحانه عشایر بویر احمد و کوهمره سرخی با نظامیان رژیم، اسباب نگرانی عمده فرماندهان نظامی رژیم،بویژه سپهبد بهرام آریانا، فرمانده نیروهای عملیاتی جنوب را فراهم آورده بود.بنابراین،وی در تاریخ 1 /2 /1342- یعنی همان روزیکه ستون نظامی در جنگ گجستان قلع و قمع و خلع سلاح کامل گردید- «نامهای به استانداری استان فارس و بنادر ضمن ابراز نگرانی شدید خود تقاضای کمک نموده است.وی مینویسد:«طبق اطلاع تحریکات علیه دولت و امنیت هنوز در شیراز ادامه دارد و بعضی از علما که در رأس آنان آقای دستغیب قرار دارد و همچنین بعضی از متنفذین نیز به این تحریکات دامن میزنند.اینجانب نگران اعمال عناصر محرک میباشم. مقرر فرمایید در این مورد اینجانب را توجیه و هر نوع کمکی که لازم است اعلام تا پیشبنی لازم بشود.»83
ساواک در پاسخ نامه «آریانا» به وی دلگرمی داده که:«این مسائل با کمک تیمسار استاندار حل خواهد شد و موجبی برای نگرانی تیمسار فرماندهی نیرو باقینخواهد گذارد.چنانچه ایجاب نماید مراتب به عرض میرسد.»84
آریانا در کتاب تاریخچه عملیات نظامی جنوب درباره«وضعیت کلی»فارس از 8 تا 18 فروردین ماه، چنین مینویسد:«...وضعیت داخلی شهر شیراز نیز به هیچوجه رضایتبخش نبود.تحریک بعضی از روحانی نمایان مخالف رفورم اجتماعی در بین مردم روزافزون بوده و شبکه ارتباطی آنان به تهران.قم.مشهد و برخی نقاط دیگر دائما در فعالیت بود.هر روز جمعیت زیادی از هر طبقه در مساجد اجتماع کرده و شایعه سازان با منتهای فعالیت اذهان را مشوب مینمودند. گزارشات روزانه ساواک و شهربانی به هیچوجه رضایتبخش نبود...»85
موارد ذکر شده از همکاری و همدلی روحانیت فارس و کهگیلویه و بویر احمد،مصادیق بارزی از اشتیاق،نه فقط از جانب روحانیون مقیم فارس،که از طرف روحانیت مبارز در نقاط دیگر،نظیر تهران،قم و مشهد نیز ابراز شده است.سردمداران رژیم،از جمله سپهبد آریانا،نیز به این واقعیت اشاره نمودهاند.
یکی از مشهورترین روحانیونی که درباب قیام عشایر،ابراز اهمدلی و همدردی کرده است؛ آیت اللّه سید محمود طالقانی بود. وی در اعلامیهای خطاب به«افسران،درجهداران و سربازان»؛راجع به عشایر جنگجوی جنوب آورده است:«...آیا اینها که در کوه و دشت اسلحه گرفته و میجنگند مالکین هستند یا دهقانان[؟] مگر مالکین فارس چقدر هستند؟ اگر دهقانان راضی هستند چرا میگویند اینها یا از جهت فقر و گرسنگی و فشار ژاندارم و مأمورین دولت اسلحه به دست گرفتهاند یا از راه وظیفه دین و پشتیبانی از علمای آیین مقدس و حفظ قانوناساسی [.]اینها میدانند که جان و ناموس و اموالشان ملعبه چندتن نظامی مصروع بیمغز است...»86
اعلامیه مزبور، یکی از مهمترین مدارک استنادی«مجرم»شمردن آیت اللّه طالقانی بوده؛که دادگاه بر اساس آن رأی صادر کرده است.87
برابر اسناد ساواک،آیت اللّه طالقانی تلاش مینموده با«سران عشایر فارس بهخصوص بویر احمدیها ملاقات نماید و از مجموع نیرو و نفوذ و اسلحه آنها برای یکسره نمودن کار [رژیم]استفاده»کند.(سند شماره 6)
وی همچنین طرحهای دیگری در ارتباط با قیام عشایر جنوب داشته است.از جمله:«آیت اللّه دستغیب در شیراز بایستی با بعضی از سران مؤثر عشایر تماس گرفته و آنها را وادار نماید که طی اعلامیهای خطاب به دولت ایران و جهانیان اعلام دارند که ما برای حفظ قانوناساسی و روی آوردن دولت قانونی از طریق مجلسین اسلحه به دست گرفتهایم و تا مشروطیت را در این مملکت برقرار نسازیم اسلحه به زمین نخواهیم گذاشت...هنگامیکه عشایر چنین اعلامیهای را امضاء نمودند نهضت آزادی این اعلامیهها را تکثیر و توزیع و دانشجویان و سایر دستجاب وابسته به نهضت را آماده برای صدور اعلامیههایی در تأیید نظرات و پشتیبانی از عشایر خواهد کرد...و نمونههای اعلامیه عشایر و نهضت را برای سازمانهای دانشجویی خارج از کشور و سایر مراکز مهم سیاسی جهان خواهد فرستاد...»(همان سند)
به نظر میرسد،هیچیک از این«طرحها»عملی شده باشد؛ چرا که کمتر از یک ماه بعد آیت اللّه طالقانی دستگیر و روانه زندان شد.
براساس اسناد موجود،روحانیت مبارز مشهد،نیز نسبت به قیام عشایر فارس توجه نشان داده است. سندی از ساواک مشهد بیان میکند در تاریخ 2 /1 /1342 در خانه«آیت اللّه قمی، مجلس روضهخوانی منعقد» گردیده و در پایان آن «آیت اللّه قمی در بالای منبر ضمن تمجید از عشایر فارس که بر علیه دولت قیام نمودهاند سخنان تحریکآمیزی بیان و از فرمایشات شاهنشاه انتقاد کرده است.»88
در بند 3 همین سند،آمده است:«در ساعت یازده اعلامیههایی به نام(افسران-درجهداران- آحاد)که در آن از عشایر فارس پشتیبانی و عملیات دولت را در فارس محکوم نموده بودند وسیله گروهی از طلاب و زائرین در مسجد گوهرشاد رونویسی و به دیوارها الصاق و برای سابرین قرائت میگردید...»89
این فعالیتها،در همان روزی اتفاق افتاد که مأموران رژیم،وحشیانه به مجلس عزاداری و روضهخوانی حوزهعلمیه قم،یورش برده،طلاب علوم دینی را به خاک و خون کشیدند.پس از این اعمال خشن و ددمنشانه، تحرک طلاب و مراجع،بیشازپیش گردید.پس از این حرکت،طلاب و روحانیون آسیب دیده، ملجا و مأمنی بهتر از خانه «امام» نداشته در آنجا با دلگرمی و قوت قلب بیشتری به فعالیت و افشاگری بر ضد رژیم پرداختهاند.
گزارش«مأمور ویژه»ساواک از«اقدامات روحانیون»پس از فاجعه فیضیه،بیان میکند که:«عصر روز دوشنبه [5 /1 /1342]مأمور ویژه هنگام خروج از منزل آیت اللّه خمینی در قم مشاهده مینماید عدهای در حدود هفتاد الی هشتاد نفر از قیافه آنها شباهت به دانشجویان و کسبه بازار تهران داشته در کوچه ایستاده و یکی از آنها مشغول قرائت اعلامیهای چاپی...میباشد که خلاصه مفاد آن تا آنجا که مأمور ویژه به خاطر دارد به این شرح بوده است. ما افسران ارتش اجازه نخواهیم داد که حکومت زور و قلدری ادامه یابد و مشروطه و قانوناساسی تعطیل شود...در این اعلامیه از دانشجویان دانشگاه پشتیبانی شده... و همچنین نسبت به وقایع فارس ابراز تأسف شده است...»90
دو روز بعد،ساواک قم در گزارشی به ساواک مرکز،اسامی«ملاقات کنندگان»با امام خمینی را -که شناخته شدند- اعلام میکند:«شیخ علی روح اللهی-ملک حسینی-عبد الوهاب بلادی» و جمعی دیگر که «دانشجو» بودهاند.91 دوتن از افراد«شناخته شده»توسط ساواک، از سادات معروف کهگیلویه و بویر احمد بوده است؛آیت اللّه ملک حسینی و سید عبد الوهاب بلادی. نسبت به نقش و تأثیر آیت اللّه ملک حسینی، در منابع مختلف مطالبی آمده است؛ اما «سید عبد الوهاب بلادی»کیست؟
سید عبد الوهاب بلادی «سید عبد الوهاب بلادی» یکی از عالمان برجسته و بزرگ خاندان مشهور «بلادی» است. خاندان بزرگ بلادی،ساکن استانهای خوزستان،کهگیلویه و بویر احمد،بوشهر و فارس بودند. اجداد سید عبد الوهاب،در روستای معروف«ده بزرگ»از توابع«باشت و باوی»شهرستان گچساران ساکن شده رتق و فتق امورمذهبی عامه مردم محل را برعهده گرفته بودند.
یکی از طوایف هم جوار سادات بلادی ده بزرگ، طایفه«جلیل»بویر احمد بود که «ملا غلامحسین سیاهپور» و اجدادش نیز از این طایف بودند.ارتباط خاندان بلادی و حسینی،با طایفه جلیل و خانواده ملا غلامحسین،از سالها برقرار و استوار بوده است.پدر سید عبد الوهاب،به نام«سید محمد علی موسوی بلادی»مورد احترام همه طوایف اطراف و از جمله طایفه جلیل بوده است. وی با پدر ملا غلامحسین،به نام «ملا سیاه» ( سیاوش)- که فردی به تمام معنا عابد و زاهد بوده- آمدورفت خانوادگی و علقه بسیار داشته است.این علاقه و اشتیاق،البته دوطرفه بوده و ملا سیاه،فوقالعاده به سادات-خاصه سادات ده بزرگ و سید محمد علی-عشق و ارادت میورزیده است.درنتیجه این ارتباط و عشق و علاقه بود که سید محمد علی،ملا غلامحسین را به این اسم نامگذاری کرد.او را«غلام»امام حسین(ع)نام نهادند«تا در پناه این اسم عزت و آبرو بیابد.»92
اکنون در این برهه حساس و سرنوشتساز،فرزندان سید محمد علی و ملا سیاه،در آزمونی دشوار،خود را به محک آزمایش گذاشته بودند.آنان البته،به سوی یک مقصد واحد میراندند؛ اما از دو مسیر جداگانه. سید عبد الوهاب،در شهرهای شیراز،قم و تهران؛اعلامیههای علما و مراجع-بویژه امام خمینی -را میگرفت و به طرق مختلف در میان عشایر کهگیلویه و بویر احمد و ممسنی منتشر میکرد.
در این میان، طبعا ارتباط و اعتماد سید عبد الوهاب به ملا غلامحسین،بیشتر از دیگران بوده است.
سندی در دست است، که «تیمسار حریری» رئیس ساواک فارس و بنادر،به فرماندهی ژاندارمری فارس مینویسد: «سیدی به نام بلادی پیش نماز آبادی مسیری بویر احمد است.این شخص اغلب به شهر آمده اعلامیههایی از منزل دستغیب گرفته به محل میبرده و اطلاعات عشایر را به آنها میداده است. دستور فرمایند اعمال و رفتار وی تحتنظر گرفته شده مشخصات کاملتری از وی به این ساواک اعلام گردد.»93
سید عبد الوهاب پس از فاجعه مدرسه فیضیه به دیدار با امام خمینی شتافت.و در توزیع اعلامیههای علما نیز حدیث به خرج داد.وی پس از بروز جنگ گجستان و کشته و تسلیم شدن برخی از سران قیام،تنها هم و غمش، نجات جان ملا غلامحسین و جلوگیری از وارد آمدن صدمه به طایفه جلیل بود. چرا که در این مقطع دیگر رهبران قیام از صحنه کار رفته بودند و تنها ملا غلامحسین باقیمانده بود. عبد اللّه ضرغام پور در 18 خرداد 1342،به قتل رسیده بود؛و ناصر طاهری،در آخرین روز تیر ماه-بدون قید و شرط و با شعار؛ چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه- تسلیم شده بود. 94حبیب شهبازی،نیز با کوشش افرادی چون «مهندس کوششی» و «تیمسار همت» و قول مساعد آنان در حفظ و تأمین جانی؛ در 21 اردیبهشت ماه 1342 پس از ورود به شیراز در سازمان امنیت بازداشت شد.95
بدینترتیب،تنها ملا غلامحسین و همراهانش باقیمانده بودند،که ذهن شاه و دیگر ایادیاش را مشغول و مشوش کرده بود.ازاینرو تمام تلاش سردمداران رژیم؛دستگیری و نابوی وی بوده است.
ملا غلامحسین،تنها جنگجوی صادقی بود که از آغاز تا پایان قیام؛دلیرانه در میدان رزم ماند و همواره از فرماندهان اصلی به شمار میرفت. وی از همان ابتدا،چون اعلامیهای از امام مشاهده کرد،و گفتههای برخی افراد صادق را شنید؛همراه خوانین و دیگر جنگجویان وارد صحنه شد.والاّ«حاضر به همکاری با خوانین نبود»، و منویات آنان را نیز قبول نداشت.96
او در درگیری «توت نده» یکی از چند فرمانده اصلی بویر احمدیها بود؛و در نبرد نافرجام «برین»،یکی از دو فرماندهاصلی محسوب میشد.97
پس از این نبرد،ناصر طاهری همچون عبد اللّه ضرغامپور،از سر اضطرار و ناچاری،در تنگههای بالنسبه امن پناه گرفت.از اینبهبعد،کسانی در صحنه ماندند که معتقدات قوی مذهبی داشتند و تحت فرماندهی ملا غلامحسین، نبرد با رژیم را ادامه دادند. در این بحبوحه،آمد و رفت طلاب محلی کهگیلویه و بویر احمد و ممسنی از شیراز- بویژه حوزهعلمیه خان و بنا به دستور آیت اللّه محلاتی و آیت اللّه ملک حسینی- و توزیع اعلامیههای متعدد علما و مراجع در میان عشایر،زیادتر شده بود.
تعدادی از آنان،پیش از واقعه «پلبرین» اعلامیهها را در منطقه ممسنی و باوی،به قیامکنندگان رسانده بودند.«سید محمد حسین محمودی»یکی از آنها بود.او مینویسد:«...تعداد زیادی از مردم در جلسه بودند که اعلامیه را برای ایشان خواندیم[.]در این موقع آقای غلامحسین سیاهپور بعد از خواندن اعلامیه اعلام کرد و به مردم گفت تا این موقع برای خودمان میجنگیدیم و حال جنگ جنگ دین است و دستور امام خمینی است که بر علیه رژیم شاهنشاهی بجنگیم...»(سند شماره 7)
ملا غلامحسین، پس از نبرد نافرجام تنگ برین و پراکندگی جنگجویان عشایری،دوباره به جمعآوری نیروهای معتقد پرداخت و در کوههای مقابل روستای«ده بزرگ»باشت در برابر جمعی از نظامیان لشکر 8 خوزستان موضعگیری کرد. در بحبوحه موضعگیری نیروهای طرفین و شرایط دشوار حاکم بر منطقه،سید علی اصغر حسینی و عبد العلی(فتح اللّه)تقوی به صورت ناشناس توسط نگهبانان نیروهای ملا غلامحسین، به وی تسلیم شد.
قرائت اعلامیهها و توضیح آنان -خاصه پاسخ امام به علمای تهران پس از فاجعه فیضیه- 98 شور و شوق زاید الوصفی در ملا غلامحسین و همرهانش ایجاد کرد. آنگونه که سید علی اصغر حسینی نوشته است: «...آن مرحوم[ملا غلامحسین]این جمله را بر زبان آورد که چهارده ساله شدم...»99 آیت اللّه محی الدین حایری شیرازی» امام جمعه کنونی شیراز نیز بیان میکند: «ملا غلامحسین جلیل و رفقای او هم[که]با او بودند به تشویق روحانیت قیام نمود و وقتی دانست که جنگیدن با حکومت مشروع است به شاه قاسم 100سوگند خورد که چهارده ساله شدم.»101
سید عبد العلی تقوی،با تأیید گفتههای سید علی اصغر حسینی،میافزاید؛در گفت و شنود مشروحی با ملا غلامحسین،ایشان از وقایع پیشآمده برای روحانیت،بسیار متأثر و ناراحت گردید و پشتیبانی خود را به صراحت اعلام داشت.102
ملا غلامحسین و یارانش،پس از این ملاقات،با نظامیان مستقر در ده بزرگ سادات درگیر شدند و با شکست دادن نظامیان،آنان را وادار به عقبنشینی کردند.اما نبرد اصلی و نقطه عطف قیام عشایر جنوب در 31 فروردین 1342 اتفاق افتاد و به جنگ گجستان مشهور گشت؛ که شرح و تفصیل آن فرصت دیگری میطلبد.
بنابر روایت متعدد شاهدان عینی،شب پیش از وقوع جنگ گجستان،روحانی محل به نام«سید شریف حسینی» از طرف جمعی از پیران و ریشسفیدان طایفه جلیل برای وساطت نزد ملا غلامحسین رفت تا مانع از درگیری وی با نظامیان گردد. اما«ملا غلامحسین پاسخ داد،مگر نمیدانی«سیدها»را از چند طبقه به زیر انداختهاند و مغزشان را متلاشی کردهاند.مگر نمیدانی «آقای خمینی»دستور جهاد داده است.وی اعلامیه امام را به سید شریف داد و افزود«سید جان»من برای این مسئله میجنگم و با این گروه نیز یقینا خواهم جنگید.سید شریف با شنیدن این مطالب،دستش را دور سر ملا غلامحسین چرخاند و گفت:«امام زمان پشت و پناهت باشد.به جدم اینها خون ندارند.»103با نقل این خبر،جنگجویان عشایری بیش از پیش مصمم به نبرد گردیدند.درهرحال،جنگ گجستان رخ داد و؟؟؟ نظامی قلع و قمع و خلع سلاح شدند.پس از این واقعه و شروع بمبارانهای منطقه،هر ؟؟؟ که علت انجام این عمل را از ملا غلامحسین میپرسیده؛ با ارائه نامه امام دلایل عملش را توضیح میداد.وی با آگاهی به مسائلسیاسی و اجتماعی روز، تلاش مینمود تا مردم منطقه را به مسائل جاری مملکت آشنا کرده هرچه بیشتر عامه مردم را نسبت به اهداف خویش -و شرکت خود و یارانش در قیام-مطلع و آگاه سازد.در نتیجه همین تأثیرات،یک شاعر محلی به نام «ملا درویش دشتی(دشتیان»)، در مثنوی طویلی به تشریح و تبیین قیام عشایر بویر احمد پرداخته است.در این مثنوی،به آزادی زنان و حضور آنان در انتخابات مجلس-یعنی لایحه انجمنهالی ایالتی و ولایتی اشاره شده است. این مثنوی،اندکی پس از جنگ گجستان سروده شد و اکثر ابیاتش راجع به مبارزات ملا غلامحسین و نقش و تأثیر وی در قیام ایل میباشد.
برخی از ابیات آن،چنین است:104
«ز عهد شهنشاه،محمد رضا
چنان بود جنگی در ایران قضا
زنان را به مجلس همی داد رأی
کسی را نبود راضی از این امر و نهی
چو بشنید عشایر از راه دور
نشستند نزدیک و کردند شور
بکوشیم و جوشیم و مردی کنیم
بن و بیخ این رسم را بشکنیم...
در این دم خبر آمدی ناگهان
که آمد سپاهی چون فوج گران
سپهدارشان بود«ناجی»به نام
فرستاد لشکر همی سوی دام
«ایوب»105 را کنند جای«میخانه»شان
«محبت»106 را کنند جای توپخانهشان
زنان را همی پاک پستان برند
ز سرشان همی نیز معجر برند
طلایه به سوی«سیاهپور»گرد
خبرها را یکایک بر او برشمرد
ندا داد با لشکر خویشتین
بجنگید با اهرمن پیلتن
بفرمود تا از یمین و یسار
بر ایشان بگیرند راه را حصار
سیاهپور جنگی و یازده نفر
همه مرد جنگی همه با هنر...»
درهرحال ملا غلامحسین،که پس از کنار رفتن دیگر سران قیام،تنها مبارز میدان محسوب میشد و از هر نظر، که خود و افراد طایفهاش-و تمام همکاران و طوایف مددکارش-زیر شدیدترین و سختترین ضربات و شکنجهها قرار گرفته بودند؛ هنوز به فکر رهبر مذهبی و مبارز ملت مسلمان ایران بود،در ملاقات با «سرهنگان» نظامی رژیم،درباره وی نیز مذاکره میکرد.وی که در محضر دین مبین و علمای اعلام ،به خوبی درس جانبازی و فداکاری در راه عقیده و ایمان را فراگرفته بود؛در اوج فشار و سختی و زیر شدیدترین حملات و خطرات،از دلایل آزار و اذیت عالم بزرگ و مجاهدی نظیر«آیت اللّه خمینی»میپرسید و خواهان رفع آن فشارها میگردد.بیهیچ تردیدی،گفتههای ملا غلامحسین با«سرهنگ اشرفی»درباره آیت اللّه خمینی و حمایت همهجانبه از او،بیانگر بسیاری از واقعیتها و اصالتهای قیام عشایر میباشد.
داستان ملاقات سرهنگ اشرقی با ملا غلامحسین و گفت و شنود آنان در کوه انا(عنا)-در حوزه باشت و باوی- از مشهورترین ملاقاتهای نظامیان با ملا غلامحسین در طی سالهای 43- 1342 میباشد.در سندی از رکن 2 لشکر 8 خوزستان چنین آمده است:
...اخیرا دیده شد که سرهنگ اشرفی افسر ناحیه ژاندارمری فارس[معاون ناحیه ژاندارمری فارس]با ملا غلامحسین جلیل ملاقات[،]ابتدای ورود در میعادگاه افسر نامبرده و همراهاننش را کاملا بازرسی و بعدا به محل ملاقات میبرند[.]در حین ملاقات افسر نامبرده به غلامحسین جلیل اظهار میدارد این وضع زندگی برای شما درست نیست خود را معرفی نمایید[؟]ولی او میگوید تا موقعی که از طرف اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تأمین داده نشود خود را معرفی نمینمایم و اضافه نموده که کندی کشته شد دیگر شماها چه میخواهید و بعدا در مورد آقای خمینی مذاکراتی میشود و سپس با روبوسی از یکدیگر خداحافظی مینمایند...(سند شماره 8)
بهمن امینی107یکی از بازماندگان این ملاقات که به عنوان نگهبان ملا غلامحسین انجام وظیفه میکرده و با فاصله کمی از مجلس حضور داشته؛بارها این ملاقات را شرح داده است. و مؤلف کتاب «نبرد گجستان» نیز به این ملاقات اشاره کرده است.108بهمن امینی و بیژن علی نژاد میگویند؛در بخشی از صحبتها،ملا غلامحسین، شعری از شاهنامه قرائت مینماید که:«گنه گر مرا بود پیران چه کرد؟»سرهنگ اشرفی میپرسد، «منظورت چیست؟» وی صراحتا میگوید،منظورم«آیت اللّه خمینی»است. بهفرض که ما گناهکاریم و درست که ما نظامیان را از بین برده و خلع سلاح کردهایم و قیام مسلحانه نموده و نسبت به دولت «یاغی» هستیم!جرم آیت اللّه خمینی چیست؟که اینهمه زیر فشار و شکنجه است؟ اشرفی با تعجب و ناراحتی میگوید:«چرا حرف سیاسی میزنید؟»ما تلاش مینماییم که برای تو«عفو ملوکانه» بگیریم و شما اینگونه صحبت میکنید.
احتمالا در نتیجه گزارش همین جلسه بود که در زندان،ملا غلامحسین تحتفشار و شکنجه قرار گرفت تا اعتراف کند که از آیت اللّه خمینی پول گرفته و قیام کرده است.روایت«سید یحیی تقوی»، از دوستان و محرکین ملا غلامحسین،در اینباب جالب و خواندنی است.(سند شماره 9)
برخی رجال عصر پهلوی،نظیر«باقر پیرنیا»-استاندار وقت فارس و بعد خراسان-درباره ملا غلامحسین مینویسد: «...غلامحسین سیاه پور افزود بر ریاست ایل[طایفه]مسئول مذهبی ایل نیز محسوب میشد، او در زندان هنگام ماه رمضان نیز روزه گرفته و هرگز نماز را ترک نمیکرد...»109
اعتقادات ولی،به گونهای مستحکم و استوار بوده؛که در لحظه اعدام،در وصیتی مکتوب تأکید میکند که «انگشتری که در دستم است نیز در دستم باشد که مرا دفن کنند...»(سند شماره 10)
اما با فشار مأمورین اجاری حکم اعدام،ظاهرا انگشتری را از دست درآورده است.خبرنگار کیهان -به عمد یا به جهل- داستان انگشتری ملا غلامحسین را به گونهای نقل میکند که گویی این شخص چنان وابستگی و علاقهمندی به مادیات داشته،که میخواسته انگشتری را با خود به گور ببرد!
اما همان وصیتنامه مختصر،گویای واقعیت است.خبرنگار کیهان از صحنه اعدام و گفت و شنود مأمورین و ملا غلامحسین مینویسد:«غلامحسین سیاهپوش که جرمی سنگینتر از دیگران داشت، انگشتری در دست داشت. [.]مأمورین به او گفتند انگشرت را بده که ضمیمه پرونده کنیم و به فرزندت بدهیم[.]گفت نه این انگشتر را میخواهم همراه خود به گور ببرم...»110برخی از اشعار محلی دیگر نیز وجود دارد که به قیام عشایر و فرماندهی ملا غلامحسین و جنبه دینی و مذهبی قیام اشاره میکند. از جمله:
دوره دین وم خه.. کونی خدانه
سیاهپور خش برده بیتوپ سپانه»
یعنی: «دوره دین و مذهب به هم خورده است،کو معجزه خداوندی؟ سیاهپور خودش به تنهایی توپ سپاه را به غنیمت برده است.» سرانجام،حبیب شهبازی در 11 مهرماه 1343،به همراه ناصر طاهری،خداکرم ضرغامپور، حسینقلی رستم،جعفر قلی رستم و فتح اللّه حیات داودی-که بیشتر در دادگاه نظامی به صورت علنی محاکمه و محکوم شده بودند-تیرباران شدند.
ملا غلامحسین نیز که با تأمین نامه کتبی «سرلشکر اردوبادی»حاضر شده بود(سند شماره 11) به همراه سه تن از یارانش به اسامی ترکی پیرایش،غلامحسین محمدی و حسنقلی ایزدی (فرخی)،به صورت غیرعلنی محاکمه و محکوم به اعدام شدند.حکم اعدام آنان در 19 دی ماه 1343 برابر با پنجم ماه مبارک رمضان در شیراز به اجرا درآمد. (سند شماره 12)
در پایان، این نکته ظریف و معنادار،قابل ذکر است که اولین شهید طایفه جلیل در جنگ تحمیلی،«شهباز فرخی» فرزند«حسنقلی ایزدی(فرخی)»(سند شماره 13)؛و اولین آزاده طایفه،«فتاح محمدی» فرزند عبد اللّه و پسر برادر«غلامحسن محمدی» است.غلامحسن محمدی و حسنقلی فرخی،به ترتیب پسرعمو و پسرعمه ملا غلامحسین بودهاند.
پانوشتها:
(1).فردوست،حسین،ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،ج 1،چ هشتم،انتشارات اطلاعات،تهران،1374،ص 505.
(2).مدنی،جلال الدین،تاریخ سیاسی معاصر ایران،ج 1،ج سوم،دفتر انتشارات اسلامی،بیجا،بیتا،ص 623.
(3).همان،ص 622.
(4).همانجا،نیز ر.ک:دوان ،علی،نهضت روحانیون ایران،ج 3 و 4،چ دوم،انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران،1377،صص 38-37.
(5).جهت اطلاع کامل از اعلامیههای منتشره ر.ک:نهضت روحانیون ایران،صص 167-42.
(6).تاریخ سیاسی معاصر ایران،صص 625-624(به نقل از:علی دوانی،نهضت دو ماهه روحانیون ایران).
(7).نهضت روحانیون ایران،ص 49.
(8).ر.ک:اسناد نهضت آزادی ایران(1340-1344)،ج 1(بیانیهها و تفسیرهای سیاسی)،چاپخانه رایکا، تهران،1361، صص 173-171.(تصویر اعلامیه در کتاب نهضت امام خمینی،سید حمید روحانی (زیارتی)، چاپ و صحافی شرکت افست،بیجا،بیتا،ص 166 چاپ شده است.)
(9).جهت اطلاع از لوایح،ر.ک:نهضت امام خمینی،ص 218 و روزنامههای 20 دیماه 1341.
(10).ر.ک:نهضت امام خمینی،صص 331-218؛نهضت روحانیون ایران صص 228-182.
(11).کشواد سیاهپور،«نبرد نابرابر»،فصلنامه مطالعات تاریخی،؟؟؟ 8،س 2(تابستان 1384)،ص 174.
(12).شهبازی،عبد اللّه ایل ناشناخته(پژوهشی در کوهنشینان سرخی فارس)،نشرنی،تهران،1366،ص 267.
(13).همانجا.
(14).همانجا.
(15).روزنامه کیهان،ش 5801،(چهارشنبه 23 آبان 1341)،ص 1.
(16).همانجا.
(17).همانجا.
(18).همانجا.
(19).همانجا.
(20).کیهان،ش 5802،(پنجشنبه 24 آبان 1341)،ص 1.
(21).همانجا.
(22).روزنامه اطلاعات،(چهارشنبه 8 آذر ماه 1341)،ص 1.(سپهبد ورهرام استاندار فارس در بهمن ماه اعلام کرد:«ما دیگر کسی را بنام(عشایر)نمیشناسیم»چرا که«دولت ایران از دو ماه قبل در خاک فارس و شاید هم همه نقاط کشور کلمه (عشایر)را از مکاتبات خود حذف کرده است...در فارس کلیه سازمانهای عشایریاش حذف شده و افسرانی که به نام (افسران عشایری)نامیده میشدند از مناطق مختلف احضار شدهاند.»(تهران مصور،ش 1015،(26 بهمن 1341)، ص 9).
(23).«مرگ فئودالیسم»،مجله روشنفکر،ش 479،(پنجشنبه اول آذر ماه 1341)،صص 50-49.
(24).ایل ناشناخته،ص 267.
(25).همانجا.
(26).همان،ص 275.
(27).برای اطلاع بیشتر ر.ک:کشواد سیاهپور،«نگاهی به قیام عشایر بویر احمد در سالهای 1341-1342»،فصلنامه مطالعات تاریخی،ش 8،سال 2(پاییز 1383)،صص 121-83؛نیز برای اطلاع کلی از قیام عشایر جنوب ر.ک: آریانا،بهرام،تاریخچه عملیات نظامی جنوب،چاپخانه ارتش،بیجا،1343.
(28).هاشمی رفسنجانی،دوران مبارزه(خاطرات)،ج اول،دفتر نشر معارفاسلامی،تهران،1376،ص 120.
(29).همانجا.
(30).همانجا.
(31).همان،صص 135-134.
(32).همان،ص 125.
(33).همان،ص 131.
(34).همانجا.
(35).تاریخ سیاسی معاصر ایران،ص 623.
(36).نهضت امام خمینی،ص 166؛اسناد نهضت آزادی ایران،صص 173-171.
(37).دوران مبارزه،ص 132.
(38).عرفان منش،جلیل،خاطرات 15 خرداد شیراز،دفتر اول،انتشارات حوزههنری سازمان تبلیغات اسلامی،تهران، 1373،ص 21؛و نیز ر.ک:دستغیب،سید علی اصغر،خاطرات،انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی،تهران، 1378،ص 10.
(39).خاطرات 15 خرداد،دفتر دوم،1375،ص 49.
(40).جهت اطلاع از«اعلامیه علمای اعلام و روحانیون فارس»در حمایت از«مراجع عالی قدر قم،بالاخص حضرت آیت اللّه العظمی خمینی دامت برکاته»،ر.ک:نهضت امام خمینی،ص 382.دوانی،همان،صص 259-258.
(41).خاطرات 15 خرداد،دفتر اول،ص 9(خاطرات محمد سودبخش).
(42).همان،دفتر دوم،صص 179-178(خاطرات سید جعفر عباسزادگان)؛همان،صص 242-241(خاطرات سید محمد حسین هاشمی).
(43).همان،صص 179-178(سید جعفر عباس زادگان).
(44).نفس مطمئه(شهید آیت اللاّه سید عبد الحسین دستغیب)،یاران امام به روایت اسناد ساواک،کتاب دهم،مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،تهران،1378،ص 9.
(45).همان،ص 15.
(46).همان،صص 16 و 18.
(47).ایل ناشناخته،ص 271.
(48).خاطرات 15 خرداد،دفتر دوم،ص 115(خاطرات محمد حسن طاهری).
(49).همان،دفتر اول،ص 24(خاطرات سید علی اصغر دستغیب).
(50).همان،ص 95(خاطرات محمد رضا گل آرایش).
(51).همانجا.
(52).ایل ناشناخته،ص 276.
(53).همان،همانجا.
(54).مصاحبه با عبد اللّه شهبازی،اسفند 1384.
(55).خاطرات 15 خرداد،دفتر اول،ص 54(خاطرات جلال الدین آیت اللّه زاده).
(56).همانجا.
(57).اصل«آزیخواهان»(به احتمال زیاد غلط چاپی).
(58).اصل«بپاخاسته».
(59).ایل ناشناخته،ص 324.
(60).نهضت امام خمینی،چ پانزدهم،مؤسسه چاپ و نشر عروج،تهران،1381،ص 405؛ کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی،ج دوم،انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی،تهران،1381،ص 369.
(61).قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک(زمینهها)،ج اول،مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،تهران، 1378،ص 573.
(62).فدایی،کرامت،افق خونین(آخرین جنگ بویر احمد در تنگ گجستان)،نسخه تایپ شده،ص 23.
(63).همان،ص 24؛تقوی مقدم،مصطفی،تاریخ سیاسی کهگیلویه،مؤسسه مطالعات تاریخی معاصر و مطالعات و پژوهشهای سیاسی،تهران،1377،ص 494.
(64).عرفان منش،همان،دفتر اول،ص 95(خاطرات محمد رضا گل آرایش).
(65).همان،دفتر دوم،ص 86(خاطرات شیخ صدر الدین حائری شیرازی).
(66).همان،دفتر اول،صص 78-77(خاطرات مجد الدین مصباحی).
(67).همان،دفتر دوم،ص 184.
(68).همان،ص 115.
(69).همان،دفتر اول،ص 54.
(70).همان،دفتر دوم،ص 249.
(71).مصاحبه با گودرز سیاهپور،بهار 1384.
(72).خاطرات 15 خرداد،دفتر دوم،ص 257.
(73).همان،ص 35.
(74).نفس مطمئنه،ص 18.
(75).همان،ص 22.
(76).ر.ک:گزارش ساواک از مجلس سخنرانی شهید دستغیب و حمایتهای مکرر مردم از او در تاریخ 1 /1 /1342؛نفس مطمئنه،صص 26-25.
(77).همان،ص 32.
(78).همانجا.
(79).همان،ص 34.
(80).همان،صص 41-40.
(81).همان،ص 142.
(82).خاطرات 15 خرداد،دفتر اول،صص 79-78.
(83).نفس مطمئنه،ص 59.
(84).همانجا.
(85).تاریخچه عملیات نظامی جنوب،ص 76.
(86).افراسیابی،بهرام و دهقان،سعید،طالقانی و تاریخ،چ دوم،انتشارات نیلوفر،تهران،1360،صص 204-203.
(87).ر.ک:همان،صص 272-220؛یاران امام به روایت اسناد ساواک،آیت اللّه سید محمود طالقانی(بازوی توانای اسلام)،ج اول،مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،تهران،1381،صص 425-424؛ بازرگان، مهدی، شصت سال خدمت و مقاومت(خاطرات بازرگان)،ج اول،مؤسسه خدمات فرهنگی رسا،تهران،1375،صص 589 -571.
(88).قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک(فیضیه)،ج دوم،مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،تهران،1378، ص 21.
(89).همانجا.
(90).همان،ص 53.
(91).همان،ص 50.
(92).«نگاهی به قیام عشایر بویر احمد...»،همان،ص 95.
(93).نفس مطمئنه،ص 132.
(94).تاریخچه عملیات نظامی جنوب،صص 254-240.
(95).ایل ناشناخته،صص 277-276.
(96).افق خونین،ص 24.
(97).غفاری،یعقوب،تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویر احمد،انتشارات گلها،اصفهان،1378،ص 372؛تابان سیرت، کاوس،دلاوران کوهستان بویر احمد،دلیران تنگ نامرادی،مؤسسه فرهنگی طیبین،قم،1380،ص 368؛آذرپیوند، اللّه بخش،تحولاتسیاسی کشور و جنگ گجستان 1342 ش،نشر چوپل،یاسوج،1384،ص 452.
(98).صحیفه نور،ج اول،انتشارات وزارت ارشاد اسلامی،تهران،1361،صص 40-39.
(99).«نگاهی به قیام عشایر بویر احمد...»،ص 97(اصل سند:ص 114)؛حسینی خواه،سید جمشید،بویر احمد و رستم گاهواره تاریخ،نشر فردا،اصفهان،1378،صص 403-402.
(100).«شاه قاسم»:نام امامزاده مشهوری در بویر احمد است،که جد آیت اللّه ملک حسینی و سادات شاهزاده قاسم محسوب میشود.
(101).«نگاهی به قیام عشایر بویر احمد...»،ص 112(اصل سند در ص 116)؛بویر احمد و رستم گاهواره تاریخ،ص 403.
(102).مصاحبه با سید عبد العلی تقوی،بهار 1382.
(103).«نگاهی به قیام عشایر بویر احمد...»،ص 100.
(104).ر.ک:کشواد سیاهپور،«تأثیرپذیری ادبیات عامیانه و حماسی ایل بویر امد از نهضت امام خمینی(س) ؛ ادبیات انقلاب،انقلاب ادبیات،ج دوم،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،تهران،1378،صص 238-231.
(105).«ایوب»:منظور«امیر ایوب انصاری»مکان مقدس مذهبی در حوزه ممسنی و نزدیک گجستان است.
(106).«محبت»:همان«مسجد»است به گویش لری.
(107).بهمن امینی،خواهر زاده ملا غلامحسین،او اکنون زنده است.
(108).نبرد گجستان،نشر کارنگ،تهران،1378،صص 278-277(علاوه بر بهمن امینی،فرد دیگری به نام«آقا بیژن علی نژاد»-که خود سرهنگ اشرفی را تفتیش و بازرسی بدنی نموده است -گفتههای ملا غلامحسین را راجع به آیت اللّه خمینی،دقیق روایت میکند.)
(109).پیرنیا،باقر،گذر عمر(خاطرات سیاسی باقر پیرنیا)،انتشارات کویر،تهران،1382،ص 206.
(110).روزنامه کیهان،ش 6436،(یکشنبه 20 دیماه 1343)،ص 11.
مطالعات تاریخی » بهار 1385» شماره 12
تعداد بازدید: 7922