مقالات

گزارشی از حماسه پانزده خرداد در اصفهان به روایت خاطرات

کاری از: بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی اصفهان


 

گزارشی از حماسه پانزده خرداد در اصفهان به روایت خاطرات 

به همراه بحث (سیری در سوابق خاطره‌نویسی در ایران)

 

 

شناسنامه کتاب :

نام : گزارشی از حماسه پانزده خرداد سال 42 در اصفهان و ...

پدیدآورنده : بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران . شعبه اصفهان

موضوع : تاریخ شفاهی قیام پانزده خرداد سال 42 در اصفهان و برخی نقاط دیگر به انضمام بحث نظری خاطره‌نویسی در ایران .

ناشر و مسئول مطالب : بنیاد تاریخ ، شعبه اصفهان

حروف‌چینی و تایپ : دنا قم 25862

سال و نوبت چاپ : اول ، تابستان 1371 .

تیراژ : 3000

 

  

پانزده خرداد سال 1342 در اصفهان به روایت خاطرات

 

اصفهان در دهة سی عصر حاضر شاهد نضج مبارزات ضد رژیم در قالب مذهب بود که این مسئله با توجه به سوابق تاریخی و گرایش ذهنی مردم آن بدیهی می‌نماید . اما از جهات دیگر بررسی این گرایش می‌تواند در بردارنده نکات زیادی باشد . از آن جمله عدم نتیجه و ثبات شعارها و عدم اهداف واقع‌گرایانه ملیون اصفهان قبل از این دهه بوده است .

«در فاصله بین سال‌های 1332 تا 1340 و قیام امام خمینی (ره) و ظهور این مرد بزرگ ، خفقان و تاریکی در کشور حاکم بود ، تنفرآورترین مسئله‌ای که برای ملت ما در آن ایام وجود داشت ، اختلاف بین دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی بود . حتی بعضی‌ها با حالت گریه از آن یاد می‌کردند . ناراحتی‌های زیادی در آن رابطه به وجود آمد . در همان ایام [آیت‌الله کاشانی] دستور بستن سینماهایی را که فیلم‌های بسیار زننده داشتند ، به مردم داده بودند . در اصفهان تئاتری بود که نمایشی به اسم پیر پینه دوز را روی صحنه آورده بود که در آن علما را مسخره می‌کردند و حتی هنرپیشه‌هایی در قیافه علما ، به زن‌ها متلک می‌گفتند و به زن‌ها دست می‌زدند . آقای وهاب طالقانی در دروازه دولت اصفهان که نمایش مذکور در تئاتر آنجا نمایش داده می‌شد ، علیه این حرکت ضد اسلامی صحبت کرد .» 

در ادامة بیان اوضاع اجتماعی – سیاسی اصفهان در این دهه ، آقای مهندس رضا میرمحمد صادقی در خاطراتش از فعالیت جوانان اصفهان چنین می‌گوید :

«... در 1330 من به حزب ایران رفتم . در آن موقع حزب ایران ، حزبی بود که دنبال جریانات دکتر مصدق و ملی کردن صنعت نفت بود . من در دبیرستان صارمیه ، محصل بودم ، هر روز مدرسه را تعطیل می‌کردیم و روبروی پست و تلگراف می‌آمدیم . در آن موقع ، اداره پست و تلگراف دم دروازه دولت بود . من بر بلندی می‌ایستادم و سخنرانی می‌کردم و سپس به آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق تلگراف می‌زدیم و خواسته‌های خود را مطرح می‌کردیم . چون مخالفانی در مجلس بودند که هر روز یک چیزی می‌گفتند : مثلاً یکی اسمش جمال امامی بود و یکی ذوالقدر و یکی عبدالقدیر آزاد بود ، یک نفری هم بود که به او سید بسم‌الله شوشتری می‌گفتند و به این اسم معروف شده بود . چون همیشه وقتی می‌خواست شروع به سخنرانی بکند ، بسم‌الله می‌گفت . روزنامة توفیق هم می‌نوشت که : این سید بسم‌الله است .»

«... بالاخره مردم ... در صحنه وارد و در حمایت از دولت دریغ نداشتند ، تا اینکه در 25 تیر 1331 مصدق استعفا نمود و کنار رفت و مردم و روحانیون با تماسی که با مرکز و آیت‌الله کاشانی داشتند ، بازار و مغازه‌ها را تعطیل کردند و به خیابان‌ها ریختند و به تظاهرات پرداختند ، در نتیجة تیراندازی‌های مأمورین ، یکی از کارگران به نام میرخلف‌زاده به ضرب گلوله سرهنگ نادری کشته شد . مردم با شرکت روحانیون از بازار ، به طرف تلگراف‌خانه آمدند . سرهنگ نادری جلوی آنان را گرفت و خواست که متفرق شوند . ولی روحانیون و مردم به اخطار او توجه نکرده و به حرکت خود به سمت تلگراف‌خانه ادامه دادند . در این وقت ، به دستور سرهنگ نادری ، مأمورین حمله را شروع کردند و چند تیر هوایی هم شلیک کردند و با چوب و سرنیزه و قنداق تفنگ ، مردم را پراکنده کردند . روحانیون یعنی آقایان : اردکانی و جرقویه‌ای ، پس از اینکه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند ، آنان را به داخل شرکت گیتی نورد (که در آن زمان دروازه دولت ، اول چهار باغ پایین بود) بردند و مردم عادی در اطراف تلگراف‌خانه به شعار دادن مشغول گردیدند . صحنه حمله بسیار وحشتناک بود . دوچرخه‌ها ، کتاب‌ها ، عمامه‌ها ، کلاه‌ها ، کفش‌ها روی زمین ریخته بود و کسی جرأت برداشتن آنها ر داشت . افسری به نام سرتیپ ضرغام ، رئیس حکومت نظامی اصفهان بود که این شخص ، فرد متین و به اصطلاح پخته‌ای بود که در مقابل تظاهرات مردم  خشونت نشان نمی‌داد و این اصل ، عصر روز سی‌ام تیر که قیام مردم به نتیجه رسید ، مردم وی را سر دست بلند کردند و در خیابان‌ها به تظاهرات پرداختند .»

 

مهندس میرمحمدصادقی ، از آشوب و جنجال‌های این زمان ، چنین یاد می‌کند :

«در سی تیر ، تظاهراتی راه انداختیم و بازار را تعطیل کردیم . در محله دروازه دولت ، یک نفر کشته شد . سی تیر سال بعد ، من و کلیشادی و کلایی برای روی قبرش گل بردیم ولی ما نمی‌دانستیم که در اتاق‌های تکیه تخت فولاد نظامي‌ها در کمین‌اند . آنها می‌دانستند که سی تیر ممکن است کسی سر قبر این شخص بیاید ... پس ما را گرفتند . در آن موقع ، دو گروهبان معروف بودند به اسم ترکان و شماعی‌زاده که این دو نفر به طور عجیبی مردم را کتک می‌زدند و اذیت می‌کردند . اینها ما را توی زیرزمین هتل عباسی حبس کردند که در آن وقت ، آمادگاه نظامی بود . این زیرزمین دهانه‌ای 60 در 80 سانتی داشت که از این سوراخ ما را داخل کردند . سقف این زیرزمین به قدری کوتاه بود که نه می‌شد ، ایستاد ، چون اندازة قد آدم نبود و اگر هم می‌خواستیم که بنشینیم ، این گروهبان به سرباز تحت فرمانش دستور داده بود که هر ساعتی یک سطل آب داخل زیرزمین بریزد . ما مجبور بودیم که در آنجا حالت سرپا داشته باشیم . خیلی ما را اذیت کردند بعد ما را تحویل شهربانی دادند . در شهربانی هم خیلی ما را اذیت کردند . در آن زمان من بیست سالم بود و یک جوان بیست ساله ، خیلی می‌ترسد که عاقبت این مسائل چه می‌شود و چه اتفاقی می‌افتد . تا اینکه پدر یکی از آقایان همراه ما که با اینها [شهربانی] ارتباط داشت ، کفیل و ضامن‌مان شد و بالاخره آزادمان کردند .»

«با انجام کودتای 28 مرداد در سال 1332 و ایجاد فضای خفقان‌بارتر ، روشنفکران پنهان شده بودند ، روحانی‌ای که حرفی بزند و یا سر و صدایی بکند کمتر دیده می‌شد .»

گروه‌های مخالف و موافق دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی ، سکوت را بر اعتراض ترجیح دادند و بدین ترتیب با روی کار آمدن دولت محمدرضا پهلوی ، به شکل دولت صلح و آرامش و امنیت جلوه‌گر شد .

حتی فرد متدینی دکمه‌ای که عکس ثریا و شاه روی آن نقش شده بود را روی یقه کت خود نصب نموده می‌گفت : می‌دانم این عمل خلاف شرع است ولی از بس خوشحالم می‌خواهم با این عمل خوشحالی خود را نشان دهم .»

«جبهه ملی اگر جلسه‌ای تشکیل می‌داد ، اگر افرادش جایی پهلوی هم می‌نشستند ، فقط حرف‌شان تعریف و تمجید و افتخار کردن به دکتر مصدق و اهانت به دکتر بقایی کرمانی بود و اگر حزب زحمت‌کشان جایی نشست داشتند فقط برنامه‌شان فحش دادن به طرفداران دکتر مصدق و وابستگان جبهه ملی و حتی به مهندس بازرگان و آیت‌الله طالقانی بود و در مقابل ، جبهه ملی‌ها به آیت‌الله کاشانی فحش می‌دادند و کودتا را خیانت ایشان می‌دانستند .»

 

دکتر صلواتی از ایفای نقش خویش در این دوران ، چنین گفت :

«... در همان زمان دکتر مصدق ، ما در تظاهرات و برنامه‌های سیاسی آن زمان شرکت می‌کردیم . من دانش‌آموزان دبستانی و دبیرستانی را همراه خودم می‌بردم و تا تلگراف‌خانه و دروازه دولت اصفهان که تا مدرسه ما راه دوری بود ، می‌رفتیم و گاهی مورد تعرض خانواده‌های آنها قرار می‌گرفتم ... در همان جریان 28 مرداد یادم هست که شعر تند گلزار اصفهانی را میان خیابان چهارباغ اصفهان خواندم . آن شعر با این بیت شروع می‌شد که :

اگر به حالتِ ایران ، نظر کند سیروس

به زیر خاک به هم بر زند ، کف افسوس

با خواندن این شعر ، مردم دور من جمع شدند و وقتی پلیس و مأمورهای اطلاعاتی آن زمان حمله کردند ، چون خیلی کوچک بودم ، مردم مرا از زیر دست‌هایشان فراری دادند .

بعضی از رهبران روحانی ، بعد از کودتای 28 مرداد به ایشان تبریک گفته بودند و افرادی که از آنها تبعیت می‌کردند ، دیگر سکوت کردند . بعدها که آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی نهضت ملی را به نهضت آزادی تبدیل کردند ، سخنرانی‌های ایشان در اجتماعی بدین مناسبت به صورت اطلاعیه و نامه‌هایی پخش شد ... این اطلاعیه‌ها و جزوه‌ها در یک جد وسیعی در اصفهان توسط مرحوم حسین عبداللهی خوروش ، به وسیله من و دیگر افراد در دبیرستان‌ها و دانشگاه پخش می‌شد .»

دکتر مرتضی مقدادی ، در تشریح اوضاع اجتماعی و سیاسی ، بعد از کودتای 28 مرداد ، چنین گفت :

«... بعد از کودتای 28 مرداد ، آنهایی که مخالف بودند ، چهره عوض کردند و عده‌ای هم که ایده و فکری داشتند ، آن ایده و فکر را کنار گذاشتند . به عنوان مثال ، مرحوم حسن صدر که قبل از این اتفاق سخنرانی‌ها خیلی تندی می‌کرد ، بعد از کودتای 28 مرداد دیگر خبری از ایشان نبود .

در اصفهان روزنامه‌ها تقریباً از این رویداد ، به خاطر ترسی که داشتند طرفداری می‌کردند ، از جمله روزنامه مذهبی پیکار که قبلاً به اسم طوفان منتشر می‌شد ، با طرفداری از شاه شروع به کار کرد ... از جمله روزنامه‌های دیگر ، روزنامه اصفهان به مدیریت امیرقلی امینی اخگر و روزنامه اوستا به مدیریت ابراهیم حسامی بود که در آنها مقالاتی به نفع دکتر مصدق درج می‌شد .

البته من هم در آن موقع ، مقالاتی به نفع دکتر مصدق در این روزنامه‌ها می‌نوشتم و این راه را اساسی می‌دانستم . روزنامة عرفان هم منتشر می‌شد که من به یاد ندارم که چه نقشی را ایفا می‌کرد . مردم عامی اصفهان در جریانات سیاسی آن زمان آگاه نبودند ... مردمی که یا واقعاً ناآگاه بودند و یا از طرفداران دستگاه [کودتاچیان] بودند . بعد از کودتا مردم وضع خودشان را عوض کردند ، به طوری که شایع بود که آنها از بس آن دو سه روز اول فریاد کشیده بودند ، حال که به ایشان می‌گفتند : به نفع شاه فریاد بکشید ، صدایشان گرفته بود . وقتی که سقوط مصدق اعلام شد و میراشرافی از رادیو ایران اعلام کرد که مصدق را نابود کردیم و حسین فاطمی را قطعه قطعه کردیم ، هنوز رادیو اصفهان اعلام می‌کرد که مصدق پیروز است و گویا گوینده ارحام صدر بود .»

 

انشعاب از حزب ایران در 1331 به رهبری محمد نخشب  ، تحت عنوان حزب ایران ، نمودار گرایش مذهبی نیروی جوان اصفهان می‌باشد . این گروه با عضویت مهندس رضا میرمحمد صادقی – دکتر سامع – دکتر رضوی – دکتر قاسمی و دکتر مرتضی مقدادی با انتشار روزنامه‌ای به نام مردم ایران موجودیت خود را اعلام کردند . سر ورق روزنامه با این شعر پروین اعتصامی مزین می‌شد :

«روزنامه قانون نیز به سرپرستی رسا منتشر می‌شد . وی در مجامع اجتماعی شرکت فعالی داشت و مقالات سیاسی با ظاهری منتقدانه می‌نوشت .

در این مقطع زمانی ، سعی مذهبیون بر فعالیت مبارزاتی گسترده‌تر ، متمرکز می‌گردد و حتی بعضی از انشعابات گروه‌ها و احزاب بر این اساس واقع می‌شود . به طوری که دکتر صلواتی می‌گوید : «قبل از سال 42 بیشتر گروه‌های مذهبی متشکل نبودند ، مذهب مورد علاقه بیشتر جوان‌ها و مردم نبود ، به هین خاطر وقتی که می‌گفتم : می‌خواهیم گروه مذهبی تشکیل بدهیم ، به ما می‌خندیدند . چون خاطرة خوشی از مذهبیون بعد از کودتای 28 مرداد نداشتند .

این تابناک چیست که بر فرق پادشا است

این اشک دیده من و خون دل شما است

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سال‌هاست که با گله آشنا است

مهندس میرمحمد صادقی دلیل انشعاب حزب را مخالفت گروه‌شان با عضویت افراد مرفه و سرمایه‌دار می‌داند . وی بر عدم وابستگی به نیروی سوم خلیل ملکی و حزب ایران تکیه می‌کند .»

شعبه‌ای از هیئت مؤتلفه نیز در اصفهان فعالیت داشته که رابطه بین نیروهای مبارز اصفهان با مرکز در حد پخش اعلامیه‌هایی بوده که به دلیل فقدان امکانات هیئت مؤتلفه در تهران ، در اصفهان چاپ و تکثیر می‌شده است . مرحوم دکتر بهشتی و حجت‌الاسلام سید احمد امامی و حجت‌الاسلام جعفری در جهت آشنایی مبارزین مذهبی با یکدیگر فعالیت بسیار می‌کرده‌اند که این آشنایی‌ها برنامه‌ریزی مفصلی را در مشهد و قم و اصفهان به دنبال داشته است .

 

دکتر صلواتی درباره ارتباطات افراد هیئت با یکدیگر و نحوه فعالیت آن در خاطراتش چنین یاد می‌کند :

«... بیشتر با صدرالدین حائری شیرازی که با هیئت‌های مؤتلفه آشنا بود ، در رابطه بودیم و ایشان ما را با برادر کوچک‌شان محی‌الدین شیرازی که هم اکنون امام جمعه شیراز هستند آشنا کرد . آقای مهدی بهادران که بعد از جریان ترور منصور فرار کرده بود و به اصفهان آمده بود و نیز مرحوم سید صادق اسلامی که در جریان حزب جمهوری شهید شد و رضایی‌فرد و عالی‌مهر که خیلی فعال بود همگی در اصفهان مجمعی را تشکیل دادیم . در هر صورت اینها متن اعلامیه‌های امام و دیگران را برای ما می‌فرستادند .

گاهی آقای جلال‌الدین فارسی به وسیله شرکت اتوبوسرانی گیتی‌نورد ، شب‌نامه می‌فرستادند که ما آن را دریافت می‌کردیم .

پایه و اساس فعالیت‌های مذهبی در اصفهان اکثر در مساجد به سرپرستی اشخاص متدین شکل می‌گرفته است . این مطلب در بسیاری از خاطرات اشخاص فعال اصفهان به عنوان نقطه شروع و شکل‌گیری ایدئولوژی مبارزه مطرح شده است .

وجود کلاس‌هایی جهت تدریس مسائل مذهبی در مدرسه چهارباغ و مدرسه جده کوچک و وجود افرادی مانند : آیت‌الله خادمی – ایت‌الله سید محمدرضا عماد خراسانی (رئیس حوزه علمیه اصفهان و مدرس مدرسه صدر) و آیت‌الله العظمی آقای سید علی بهبهانی و آیت‌الله حاج‌آقا رحیم ارباب و حجت‌الاسلام سید محمد احمدی و تشکیل کلاس‌هایی توسط دکتر بهشتی در مدرسه جده کوچک در روزهای جمعه در سال‌های 38-1337 ، نه تنها در جهت انسجام گروه‌های مذهبی و پایه‌ریزی ایدئولوژی مبارزه مؤثر بودند ، بلکه پایه عجیب و غریبی در جهت مبارزه منطقی برای آینده مبارزین و رهایی از اسلام قشری محسوب می‌شد .

 

انجمن تبلیغات دینی در مدرسه چهارباغ به رهبری آیت‌الله سید ضیاءالدین علامه و مرحوم ثقه‌الاسلام و آیت‌الله خادمی و آیت‌الله خراسانی ، در واقع جلسات امر به معروف و نهی از منکری بود که عکس‌العمل خارجی آن به شکل به آتش کشاندن مشروب فروشی‌ها از سال 1325 به بعد و یا پخش سخنرانی‌هایی بر علیه شاه از بلندگوی مدرسه چهارباغ خودنمایی کرده است . روزنامه مذهبی به نام ندای اسلام ، منعکس کننده آراء و عقاید این گروه بوده است . یکی از دلایل تشکیل انجمن تعلیمات دینی ، مقابله با نفوذ رژیم در میان برخی عمامه به سرها و عده‌ای روحانیون دانسته شده است .»

دکتر صلواتی در تأیید این خاطره چنین می‌گوید :

«در اصفهان سازمان‌های تبلیغاتی ، تشکیلات وسیعی برنامه‌ریزی کردند . اینها مردم را به اسلام دعوت می‌کردند و نشریات اسلامی در یک حد تقریباً وسیعی پخش می‌کردند و این تشکیلات تبلیغات اسلامی به اسم آیت‌الله حاج سید ضیاءالدین علامه ، اداره می‌شد . ایشان از روحانیون بزرگ و چهره فعال آن زمان بودند . در اصفهان علما هر کدام دار و دسته‌ای داشتند و تشکیلات مذهبی را رهبری می‌کردند .

«مدارس ملی جامعه تعلیمات اسلامی که توسط آقایان حجت‌الاسلام حاج شیخ غلامرضا فیروزیان و حاج‌آقا باقر نیل‌فروشان و آقایان هسته‌ای و میرمحمد صادقی و توسلی در اصفهان تأسیس شده بود به دنبال تأسیس جامعه تعلیمات اسلامی در تهران توسط حجت‌الاسلام حاج شیخ عباسعلی اسلامی بود . در این مدرسه به محصلین قرآن و تفسیر قرآن یاد می‌دادند . افراد خیّر مانند : سرهنگ سید حسین نوربخش در اصفهان به این مدرسه بسیار کمک کرد .»

غیر از مربی‌های مدرسه و حوزه افراد دیگری نیز بودند که در جهت آشنایی قشر جوان با مسائل سیاسی – اجتماعی گام‌های مؤثری برداشتند ، از آن جمله آقای حسین عبداللهی خوروش . آقای دکتر صلواتی در معرفی ایشان در خاطراتش چنین گفت :

«آقای عبداللهی خوروش ، فرد محقق و عالی‌قدری بود که یک کتاب‌فروشی محقری داشت . چند نفر از دبیران و دانش‌آموزان را دور و بر خویش گرد آورده بود و به آنها تعلیمات سیاسی و مبارزه یاد می‌داد و نیز چگونگی مبارزه با نشریاتی که صور قبیحه چاپ می‌کردند و همچنین در چگونگی برخورد با بی حجابی و یا موسیقی‌های افراطی راهنمای‌مان بود و ضمن تعلیم نگارش مقاله‌نویسی از چهره‌های ان موقع آقای دکتر بنکدار و حسنعلی زهتاب را به یاد دارم ، ایشان ما را تشویق به فرستادن مقاله برای روزنامه‌ها جهت چاپ می‌نمود . در این راستا مرا نیز در نوشتن مقالاتی در روزنامة ندای حق کمک کرد و ... ایشان خیلی بر من و دانش‌آموزان دیگری که در سال‌های 8-1337 کار مبارزاتی می‌کردیم تأثیر داشت .

 

مبارزین هر کدام در یک کانالی فعالیت می‌کردند . آقای صلواتی با جوانان بسیار کار می‌کردند و بسیاری از جوانان را تحت تأثیر تعلیمات اسلامی قرار داده بودند به طوری که اکثر کسانی که توسط ساواک دستگیر می‌شدند ، به نحوی با دکتر صلواتی ارتباط داشتند .»

آقای صلواتی در این رابطه ، خود چنین توضیح می‌دهد :

«من در اصفهان از همان سال‌های 40-39 جوان‌ها را جمع می‌کردم و برایشان کلاس تشکیل می‌دادم ، شاید بتوان گفت در این آموزش‌های سازنده ، من یک واعظ غیر متعظی بودم . واعظی که در عین حال مربی هم بود . ممکن بود فن شنا کردن را خوب ندانم ، ولی شنا کردن را خوب یاد می‌دادم و می‌توانستم در آن برهه از زمان جوان‌ها و نیروهای مبارز با تقوایی را تربیت کنم .

«گروه دیگری از جوانان در زمینه تبلیغات اسلامی انجمنی به نام «سازمان ملی جوانان اسلامی» تشکیل دادند که «اعضا آن را اکثر دانش‌آموزان تشکیل می‌دادند» و محل تشکیل آن در محل پاساژ سلطانی بود . در جلسات این انجمن هفته‌ای یک جلسه سخنرانی تشکیل می‌شد که در آن جلسات از علما جهت سخنرانی دعوت به عمل می‌آمد . از جمله علماء سخنران آقای حجت‌الاسلام اشنی بود . کار انجمن تشکیل جلسات مذهبی در اعیاد و سوگواری‌ها بوده که با انتشار دو روزنامه به نام پیکار و آئین اسلام فعالیت‌های مذهبی خود را بسط می‌دادند . ضمن این فعالیت‌ها ، تماس‌هایی با مرحوم نخشب برقرار کرده بودند .

تبلیغات و ارشادهای اسلامی توسط مدرسین تعلیمات دینی و مبلغین دینی بین دانشجویان و دانش‌آموزان در سال 1335 به اوج می‌رسد . چنان که تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان و دانش‌آموزان در سال 1335 به اوج می‌رسد . چنان چه تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان در این زمان انجام می‌گیرد . محور اصلی این فعالیت‌ها بر مبارزه با رژیم و نشر فرهنگ اسلامی بوده است که با پخش اعلامیه و تشکیل جلسات و سخنرانی ، به این هدف جامه عمل می‌پوشاندند . در حقیقت این حرکت از سوی دانشجویان اصفهان ، مُلهم از فعالیت‌های انجمن اسلامی دانشگاه تهران که پایه‌گذاران نهضت آزادی در آن نقش بسزایی داشتند ، محسوب می‌شود ، از جمله افراد فعال این انجمن : دکتر مرتضی مقدادی – دکتر منوچهر مقدادی – دکتر طباطبایی – دکتر روشنایی – دکتر اشرفی و آقای دکتر هاشمی و آقای دکتر سلطان‌زاده بودند .

 

دلیل تشکیل انجمن از سی مؤسسین ، بیان مسائل حکومتی و دولت به طور گسترده‌تر و اجتماعی‌تر و منسجم برای مردم ذکر شده است . انجمن فاقد مانیفیست مستقل و تابع عقاید مبارزین نهضت آزادی بود . در حقیقت این سازماندهی و تشکل در دانشگاه برای اولین بار پایه‌ریزی شد . شروع کار به شکل تشکیل جلسات و به صورت چرخشی در داخل منازل اعضا بود که در برنامه‌های این جلسات از افراد متدین و معلمین دبیرستان‌ها و دانشگاه و بازاریان کمک می‌گرفتند . از جمله روحانیون مشوق و همکار ، آیات بزرگوار حاج‌آقا خادمی و حاج سید علی نجف‌آبادی و حاج‌آقا رحیم ارباب بودند . تماس و همکاری منظم با تهران و انتشار جزوات و تبلیغ در مناسبت‌های مذهبی ، به طور گسترده در اصفهان محدوده فعالیت را هر چه بیشتر گسترده‌تر ساخته بود .

در این فعالیت‌ها ، یاران مبار دیگری نیز بودند که خارج از عضویت انجمن ، با انجمن همکاری مستمری داشتند از جمله فضل‌الله صلواتی و حسنعلی زهتاب و تقی هسته‌ای .

«در سال 9-1338 سمیناری از انجمن‌های اسلامی کشور در تهران تشکیل شد . مرحوم آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی از گردانندگان اصلی این سمینار بودند . بعد از سخنرانی‌ها و ارائه گزارش‌هایی از عملکرد انجمن‌های اسلامی شهرستان‌ها ، انجمن اسلامی دانشجویان اصفهان توانست عنوان بهترین انجمن اسلامی دانشجویان در ایران را به دلیل بالا بودن میزان انتشارات و فعالیت و جایگزینی در دانشگاه و سخنرانی‌ها و مجالس جشنی که با عناوین مختلف برگزار می‌کردند و نیز توسعه‌ای که در مدت کوتاهی به عنوان عضوگیری کرده بود ، کسب کند .

 

پس از چند سال از گذشت تأسیس انجمن دانشجویی ، انجمن پزشکان که بعدها پشتوانه‌ای مناسب برای دانشجویان گردیده ، تشکیل شد . از آنجایی که تعداد زیادی دانش‌آموز در این جلسات شرکت می‌جستند رأی بر این شد که انجمن اسلامی دانش‌آموزان نیز تشکیل شود . البته بعدها انجمن مزبور با انجمن دانشجویان ادغام گردید . تظاهرات عاشورای 1340 که از جهت شرکت کلی اساتید دانشگاه و معلمین و دبیران فرهنگ و آموزش و پرورش اهمیت خاصی یافته بود ، یکی از نمونه‌های نماد برونی انجمن محسوب می‌شد . این تظاهرات با همراهی علما از جمله آیت‌الله خادمی از مسجد امام به سوی مدرسه چهارباغ با جمعیت قابل ملاحظه‌ای شروع می‌گردد . راهپیمایی با صلوات برای سلامتی امام دچار تشنج می‌شود و برای مدتی ساواک برای دستگیری عوامل به تلاش پیگیری دست می‌زند . آشنایی اعضای انجمن با امام خمینی (ره) قبل از 1340 توسط دکتر بهشتی با سخنرانی‌هایی که در انجمن داشت ، انجام گرفت . اما هیچ رابطه‌ای بین انجمن و مرحوم نخشب و یا حسن صدر نبود و تلاش اعضا صرفاً تبلیغات اسلامی و سیاسی و ضد حکومتی بوده و اجازه هیچ گونه تبلیغات شخصی داده نمی‌شد . مخارج انجمن از طریق پرداخت حق عضویت و کمک آقایان پزشکان : دکتر ریاحی – دکتر بدری – دکتر نفیسی و دکتر ابن‌الشهیدی تأمین می‌شد .

«جبهه مقابل انجمن را طرفداران دکتر بقایی تشکیل مي‌دادند که در کار انجمن‌ها کارشکنی می‌کردند و اختلاف اساسی آنها با یکدیگر مسئله سیاسی بوده است .

بسیاری از گرایش‌های سیاسی در دانشگاه وابسته به نهضت آزادی بود و این نهضت بر روند حرکت اسلامی دانشجویان خیلی مؤثر بود . حتی نهضت آزادی کمک کرد تا مسجد دانشگاه تهران ساخته شود . زمانی که عبدالله ریاضی در سال 1338 رئیس دانشگاه بود ، اولین مسجد آن در دانشکده فنی توسط مهندس مصحف و عبودیت و میثمی و آرمان‌پناه ، درست شد .»

مسئله در خور توجه در آن زمان ، نمونه قرار دادن مبارزات مردم الجزایر علیه فرانسوی‌ها برای آماده نمودن اذهان در جهت مخالف با رژیم بوده است . از دلایل عمده این توجه ، آشنایی با نحوه مبارزات تشکیلاتی مردم الجزایر با استعمار و نیز مسلمان بودن مردم آن کشور بوده است .

 

دکتر صلواتی در این باره چنین گفت :

«نقطه امیدی که در آن وقت بین مذهبی‌ها و مجامع اسلامی ، مخصوصاً انجمن‌های اسلامی دانشگاه بود ، مسئله الجزایر و مبارزات مردم آن کشور بود که من چون با آنها همکاری داشتم و در جلسات‌شان گاهی شعرهای انقلابی می‌خواندم ، در آن وقت هم به حمایت از مردم الجزایر اشعاری داشتم ، در آن مجامع اسلامی ارائه می‌کردم که مورد توجه قرار می‌گرفت و آن موقع در مجلة مکتب اسلام چاپ شد ، گردهمایی معلمین و مهندسین به مقصود ارشاد جوانان و تبلیغات اسلامی ، انجمنی به نام انجمن معلمین و مهندسین را باعث شد . از افراد فعال این انجمن : رضا میرمحمدصادقی – عبودیت عبدالرسول موحدیان و مهندس ایرج کسائیان بودند که دایره فعالیت‌شات به بحث گذاردن مسائل روز محدود بوده است که از سوی دیگر می‌توان آن را کلوپ روشنفکرانه جهت روشنگری و مناظره مسائل سیاسی و اجتماعی روز دانست که موضع‌گیری‌های سیاسی محافظه کارانه‌ای را با خود داشته است . بودجه این فعالیت‌ها و گردهمایی‌ها از طریق همیاری اعضا و همکاری آیت‌الله خادمی به عنوان صرف وجوه شرعیه تأمین می‌شد .

اعلامیه‌های ضد رژیم اکثر در اصفهان نوشته می‌شد و به اسم مردم شهرهای دیگر مثل قم و تهران و شیراز به تهران می‌رفت و به جهت عدم شناسایی و تعقیب ناشرین از سوی دستگاه وقت ، این اعلامیه‌ها به اصفهان نیز فرستاده می‌شد .

سال 41 اعلامیه‌های امام توسط مهندس عبودیت و مهندس میثمی و افرادی دیگر از تهران به اصفهان آورده می‌شد .»

 

مهندس آرمان‌پناه در خاطراتش در این باره چنین ادامه داد :

«وقتی از دانشگاه می‌آمدم به خانه خواهرم در خیابان مدرس می‌رفتم و اعلامیه‌ها را هم در آنجا نگه می‌داشتم . یک دفعه نیمه شب عبودیت و میثمی به خانه ما آمدند و اعلامیه‌ها را تحویل گرفتند ولی همان شب در راه تهران آنها را دستگیر کردند . در رابطه با این اعلامیه‌ها من هم از جانب پلیس شناسایی شدم ولی وقتی که مرا گرفتند ، چون من در زندان شناسنامه‌ام را بردم و صریحاً مشخصات را دادم ، پلیس را به اشتباه انداختم و با این صراحت دیگر به من شک نکردند . این کار را من دفعات بعد نیز تکرار کردم .

در این نقل و انتقالات ، آن هم در آن زمان ، وجود مشکلات بدیهی می‌نماید .

دکتر صلواتی در خاطراتش از این مشکلات چنین یاد کرد :

«در یک مورد که من اعلامیه به شیراز می‌بردم ، میان راه یک نفر به من مشکوک شد و من مجبور شدم نیمه شب نرسیده به تخت جمشید پیاده شود ، از ترس سگ‌ها و حیوانات دیگر ساعت‌های زیادی بالای درخت ماندم تا صبح بشود و در مورد دیگر ، مجبور شدم که اعلامیه‌ها را میان بیابان رها کنم .

بار دیگر برای مشهد اعلامیه می‌بردم و اعلامیه‌ها هم به اسم مردم مشهد ، چاپ شده بود در آن سفر با آقای زهتاب همسفر بودم ، در ترمینال مشهد مأمور زیاد بود ، به مجرد اینکه ساک اعلامیه را از صندوق اتوبوس تحویل گرفتم ، از دیوار ترمینال به آن طرف دیوار که زمینی بود پرتاب کردیم با اینکه در این سفر ما لباس خیلی ساده پوشیده بودیم ، ولی اگر مأموری داخل ماشین می‌شد با آن قیافه‌ها مسلماً دستگیر می‌شدیم . سپس به پشت دیوار ترمینال رفتیم و ساک را برداشتیم و با تاکسی به مقصد حرم می‌رفتیم . در تاکسی نزدیک حسینیه اصفهانی‌ها ، پسر آیت‌الله میلانی ، آقای سید محمدعلی میلانی را دیدیم بلافاصله از تاکسی پیاده شدیم و به دنبال آقا داخل کوچه‌ای شدیم . خود را به ایشان رساندیم و گفتیم : آیت‌الله خادمی از اصفهان یک امانتی برای حاج‌آقا فرستاده‌اند . سید محمدعلی با لهجة اصفهانی مزاح می‌کرد و با لهجه پرسید : چی چیه س؟ گزه س . گفتم خب حالا گز هم که نباشد ، از گز کمتر نیست . سپس به او تلویحاً گفتیم که چیزیست که وسط خیابان نمی‌شود خدمت‌تان داد . نگاهی به ساک کرد و گفت : خب پشت سر من بیایید ، من داخل هر خانه‌ای شدم ، درِ خانه را باز می‌گذارم ، بگذارید داخل و بروید . ما هم دنبال آقا رفتیم و بالاخره آقا داخل خانه‌ای شد و من ساک را داخل خانه گذاشتم و در را به هم زدم و برگشتم .

 

دکتر صلواتی در قسمت دیگری از خاطراتش از نحوة چاپ و انتشار اعلامیه‌ها چنین گفت :

«اعلامیه‌های امام عموماً در اصفهان چاپ می‌شد . آقای گلبیدی که مسئول مدرسه کر و لال‌ها بودند در آن شرایط خدمت بزرگی از جهت ماشین کردن اعلامیه‌ها توسط ایشان در مدرسه به انقلاب می‌شد . در آن زمان ، بعضی مدارس تحت نظر ساواک بودند . این اعلامیه‌ها از طریق مدرسه ترقی ، که مدیریت آن را حاج‌آقا باقر نیل‌فروشان داشت و نیز دفتر ازدواج حجت‌الاسلام حاج‌آقا رضا روضاتی توزیع می‌شد . در محضر حاج‌آقا رضا روضاتی علما دیگر مانند : آیت‌الله بهبهانی و آقای فلسفی و نیز آیت‌الله مهدی نجفی و آیت‌لله میر سید علی ابطحی گرد می‌آمدند و این هیئت علمیه ، اعلامیه می‌دادند که این اعلامیه‌ها خیلی مؤثر بود .

اما بازگویی این فعالیت‌های مذهبی به معنای عدم فعالیت گروه‌های دیگر چپ‌گرا و ملیون نیست ، بلکه این گروه‌ها نیز برای اعلام موجودیت خود در محافل سیاسی شرکت می‌کردند ، چنان که دکتر کاظم میرعمادی در خاطراتش دربارة مراسم عاشورای 1342 از حضور کمونیست‌ها و اعضای حزب ایران به مسجد شاه سخن گفت .

از سوی دیگر ما کناره‌گیری ملیون از جریانات سیاسی – اجتماعی و مطابقت با شرایط موجود را در خاطرات می‌یابیم . دکتر میرعمادی در توضیح مراسم فاتحه‌ای که به مناسبت سالگرد فوت آیت‌الله کاشانی از طرف «حزب نظارت ملی»  در اصفهان برپا شد ، چنین گفت :

«ما تصمیم گرفتیم برای مرحوم کاشانی در مسجد شاه جلسه فاتحه‌ای برپا کنیم . شیخ عباسعلی اسلامی ، داماد خواهر مرحوم کاشانی ، اصفهان بود . ما به ایشان پیغام دادیم که به مناسبت فوت آیت‌الله کاشانی ، شما در این مجلس سخنرانی داشته باشید . ایشان جواب دادند که برای این سخنرانی هزار تومان می‌گیرم . در صورتی که در آن زمان تمام خرج که در مسجد شاه برای تشکیل مجلس کردیم ، از 200 تومان تجاوز نمی‌کرد . ما هم گفتیم از سر این کار هم گذشتیم . ولی در تهران ، علی امینی به خانواده کاشانی سه نفر را معرفی کرده بود که اینها می‌توانستند از این سه نفر ، یک نفر را جهت سخنرانی دعوت کنند . اینها هم شیخ عباسعلی اسلامی را دعوت کردند و این آقا در جلسه فاتحه سه ربع ساعت به نفع «خانم فخرالدوله» صحبت کرد و ده دقیقه الی یک ربع به نفع کاشانی سخنرانی کرد . 

 

دکتر میرعمادی در ادامه این موضوع چنین گفت :

«روزی که شاه برای توزیع اسناد اصلاحات ارضی به اصفهان آمد ، تبلیغات زیادی شد . رعایا را هم دعوت کرده بودند و نیز عده‌ای از دختران ارامنه را جهت رقص به چهلستون آورده بودند . در آن سال ما اجازه‌ای از روحانیون گرفته بودیم که سالگرد مرحوم کاشانی را در مسجد نو بازار برگزار کنیم . دو سه روز به سال مانده بود که روزی امام جمعه اصفهان برای ما پیغام داد که سازمان امنیت به من فشار آورده که چرا شما دیوارهای شهر را با اعلامیه فاتحه کاشانی سیاه کردید و آنان تمام اعلامیه‌ها را کندند و شما هم مجلس‌تان را برگزار نکنید که اینها می‌ریزند و می‌کشند . ولی ما سال را برگزار کردیم و هیچ خبری هم نشد . اما در همان شرایط که ما مجلس برگزار کردیم ، مصدقی‌ها نیامدند ، حتی آقای عمامه‌ای که با من رفیق بود هم نیامد و وقتی از او دلیل نیامدنش را پرسیدم ، گفت مصدقیون تحریم کردند .

گردهمایی مبارزین مذهبی بر گرد یک رهبر و رهنما مسئله مهمی جهت انسجام فکری و ایدئولوژی که نقطه امیدی برای مبارزین و محوری اساسی بود ، محسوب می‌شد . آیت‌الله بروجردی که در آن زمان به عنوان مرجع منتفذی در ایران مطرح بودند ، گرچه از سوی بسیاری از محافل مورد انتقاد بودند که «چرا یک مرجع نباید پیشوای سیاسی باشد و اندیشه‌های سیاسی را القا نکند ؟»

ولی با تمام این بحث‌ها و اختلاف نظرها ، ایشان در عین ادب و نزاکت سدی در برابر شاه بود  و محوری برای مبارزین . با توجه به این موقعیت و شخصیت آیت‌الله بروجردی فوت ایشان خلأیی برای مبارزه و سیاست به شمار می‌رفت . دکتر صلواتی دربارة نگرانی محافل مذهبی از این خلأ چنین می‌گوید :

«... در اصفهان من گاهی در محضر علما بودم ... گاهی هم با روشنفکران و سیاسی‌ها جلساتی داشتیم ، همگی احساس خطر می‌کردند و می‌گفتند : دیگر امکان ندارد رهبری به وجود بیاید که بتواند موقعیت آیت‌الله بروجردی را پیدا کند و همه اعتقادشان این بود که از زمان پیامبر تا آن روز ، چنین شخصیتی جامع‌الشرایط و جامع جمیع صفات خوب اصلاً وجود نداشته و این تفکر بود که تنها شخصیت منحصر به فرد زیر این آسمان ، بعد از امام زمان (ع) ایشان است . همه احساس ناراحتی می‌کردیم و معتقد بودیم که شاه دیگر اهدافش را عملی می‌کند چون این سد دیگر برداشته شده است ...

«با فوت آیت‌الله بروجردی اصفهان سیاه‌پوش شد . از سه یا چهار مسجد اصفهان که بلندگو داشتند صدای قرآن پخش می‌شد و بقیه مساجد هم یک حجه‌ای (در اصفهان تَفت می‌گویند) جلوی مسجد گذاشتند و به اصطلاح رحل و قرآن چیدند و سر در مساجد را سیاه‌پوش کردند . مغازه‌ها و بازار سیاه پوش و تعطیل شدند . تمام علما و مردم در مساجد و حسینیه‌ها برای شخصیت ایشان عزاداری کردند .

از روز دهم فروردین 1340 مراسم فاتحه برای مرحوم بروجردی در قم برپا شد که مردم و عده‌ای از جوانان فعال اصفهان در این مراسم شرکت کردند . دکتر صلواتی در خاطراتش از این روز چنین یاد می‌کند :

«... روز دهم فروردین ما با یک عده از دوستان‌مان قراری گذاشته بودیم که خارج از شهر برویم و اردو داشته باشیم . در میدان احمدآباد کنونی که در آن زان خارج از شهر واقع بود قهوه خانه‌ای بود که محل اجتماع ما بود در آن روز ناگهان برنامه‌های عادی رادیو قطع شد و رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی اعلام گردید . با اینکه افراد داخل قهوه‌خانه از قشر مذهبی نبودند ، ولی شخصاً دیدم که یکی دو نفرشان به محض شنیدن این خبر ، بدون مقدمه بر سر و سینه خودشان زدند . کافه یکپارچه گریه شد ، ما هم که در آن زمان جوان بودیم ، تحت تأثیر این احساسات عجیب قرار گرفتیم و از آنجا با هم قرار گذاشتیم برای شرکت در مراسم این مرد بزرگ با دوچرخه به قم برویم و تصمیم گرفتیم که به خانواده‌مان هم نگوییم که با دوچرخه به قم می‌رویم . با وجود سردی هوا و بارندگی و خطرات میان راه و عدم آسفالت جاده و نبودن امکانات مناسب برای مسافرت با دوچرخه ساعت 11 صبح دهم فروردین از دروازه تهران ، اصفهان یازده نفری با دوچرخه راه افتادیم . در همان موقع هم سیل مردم در آن محل دروازه تهران برای رفتن به قم جمع شده بودند . به هر حال من با دوستان از آنجا حرکت کردیم . وقتی به کاروانسرای انوشیروان رسیدیم باران شدیدی شروع به باریدن کرد . این باران تا مورچه‌خورت ادامه داشت و ما چون چتر و یا حتی پلاستیک هم نداشتیم ، مجبور بودیم تکه تکه لباس‌هایمان را در آوریم و آبش را فشار دهیم و دوباره بپوشیم . وقتی به مورچه‌خورت رسیدیم چند دقیقه‌ای در کافه آنجا استراحت کردیم و وقتی لباس‌هایمان خشک شد راه افتادیم . بعضی از رهگذران و رانندگان به ما می‌گفتند شما نمی‌توانید طاقت بیاورید ولی ما با آن احساس مذهبی‌مان و آن حالتی که از رحلت این مرد بزرگ به همه‌مان دست داده بود ، عاشقانه رهسپار بودیم و آن سختی‌ها را احساس نمی‌کردیم و متوجه نبودیم که چه کار خطرناکی انجام می‌دهیم . در هر صورت ، شب و روز بدون کوچک‌ترین استراحتی رکاب زدیم . به جای اینکه از راه نزدیک‌تر یعنی از سید امامزاده عبدالله برویم ؛ از راه سلفچگان رفتیم .

 

در این میان وقتی که صدای حیوانات مثل شغال و یا گرگ را می‌شنیدیم و می‌ترسیدیم و از هم جدا نمی‌شدیم و اگر احیاناً یکی از ما دوچرخه‌اش پنچر می‌شد ، همگی می‌ماندیم تا آن یک نفر خودش را به دیگران برساند . حتی اتفاق افتاد که چراغ‌های دوچرخه‌هایمان سوخت و ما تمام این راه طولانی را بدون چراغ می‌رفتیم . نزدیک صبح به حدود سلفچگان رسیدیم . دو نفر از دوستان‌مان از ما جلو افتادند و به جای اینکه به طرف قم بروند ، به طرف ساوه رفتند . دو نفر دیگر به سرعت دنبال‌شان رفتیم و آنها را از جادة ساوه برگردانیدیم . بالاخره همگی صبح از سه‌راهی سلفچگان به طرف قم که باز این قسمت هم آسفالت نشده بود راه افتادیم . نزدیک ظهر بود که خسته و وارفته بعد از 27 ساعت دوچرخه سواری به قم رسیدیم و با ازدحام عجیب و غریبی از مردم روبرو شدیم . به طوری که ما نمی‌توانستیم دوچرخه‌هایمان را از میان جمعیت رد کنیم . باغ پارک ملی قم و یا همان گورستان قم که حالا یک مقداریش پارک شده و آن وقت قبرستان بود و درختانی هم داشت ، ما به آنجا رفتیم و ضمن استراحت صبر کردیم که لباس‌هایمان یکی یکی خشک شود . در آن موقع ما واقعاً در احساسات مردم غرق شدیم و همین شادی برای ما کافی بود که در مراسم این روحانی عالی‌قدر شرکت کنیم . به قول معروف :

بلبل به باغ و جغد به ویرانه تاخته

هر کس به قدر همت خود خانه ساخته

ما در حد امکانات خودمان توانسته بودیم نسبت به بزرگترین شخصیت مذهبی زمان ابراز علاقه و احساسات نماییم . به هر حال در قم همه جا گریه بود و عزا ، مردم در مساجد جمع شده بودند ... و این چنین می‌خواندند : سید ما ، سرور ما ، نایب پیغمبر ما ، رهبر ما و ...

از این جور شعارها خوانده می‌شد و عموماً روی همین کلمة نایب و جانشین امام زمان (ع) تکیه می‌شد و بیشتر روی این جنبه شعار می‌دادند . ابتدا نظرمان این بود که دوباره با دوچرخه بازگردیم . اما چون چهارده فروردین نزدیک بود و ما هم در آن زمان معلم بودیم ، می‌بایست به موقع در سر کار حاضر باشیم ، دیگر مجبور شدیم با اتوبوس به اصفهان بازگردیم .

جهت برگزاری مراسم چهلم آیت‌الله بروجردی ، دانشجویان تهران و طلبه‌های حوزه علمیه قم ، مشترکاً برنامه‌ریزی مفصلی را تهیه کردند .

 

مهندس آرمان‌پناه درباره این برنامه چنین توضیح داد :

«یادم است حدود صد و خرده‌ای دانشجو جمع شدیم و از تهران به قم رفتیم . در قم به مناسبت چهلم آیت‌الله بروجردی با طلبه‌های حوزه برنامه‌ریزی کردیم که راهپیمایی راه بیندازیم که به شکل یک طلبه و یک دانشجو ، حرکت کنیم . همگی قم را دور زدیم و شعارهایی مانند : إنّ الحیاه عقیده و جهاد را سر دادیم . بعد از مراسم برای صرف ناهار جمع شدیم . در حین ناهار ، آرام به ما رساندند که پخش شوید ، گفتند که قرار است شما را در راه تهران دستگیر کنند . حالا شما فکرش را بکنید با چه سختی به این تعداد دانشجو خبر دادیم ولی الحمدالله بعضی‌ها با ماشین خصوصی ، بعضی‌ها با وانت و بعضی‌ها حتی با تانکر نفتی ، به طور پخش و پراکنده خود را به تهران رساندند ولی چند نفری را در راه تهران گرفتند ...

در این زمان مسئله اعلمیت ، مشکل عمده و مهمی بود که مردم و نیروهای مبارز ، بعد از فوت مرحوم بروجردی با آن روبرو شدند و از طرف دیگر ، رژیم به حساسیت این مسئله در آن برهه زمانی به خوبی پی برده بود . پس از سعی و تلاش در سوءاستفاده از موقعیت مرجعیت و تحت نفوذ درآوردن علما ، از سوی رژیم شروع شد .

 

دکتر میرعمادی از این زمان حساس ، چنین گفت :

«... به محض اینکه آقای بروجردی فوت شد ، اینها فکر می‌کردند تقریباً خلأیی در ایران به وجود می‌آید ، با این فکر می‌خواستند که از این خلأ استفاده کنند . پس در جهت اعلم جلوه دادن ، آقای حائری که نابینا بود ولی بسیار عالم و در نجف بود و دامادی هم داشت که با رژیم ، سر و سرّی داشت ، تلاش کردند . ولی تلاش‌شان بی ثمر ماند . سپس به سراغ آقای حکیم رفتند . در آن زمان ما نمی‌گفتیم ایشان اعلم نیست ، ولی سوءاستفاده‌ای که اینها می‌خواستند بکنند ، بر این اساس بود که یک نفر غیر ایرانی هر چه هم عالم شیعه باشد ، حق دخالت در امور داخلی ایران را ندارد و یا هر حکمی صادر کرد تا به ایران برسد و تدوین شود ، اینها در ایران کار خودشان را انجام داده‌اند .

در دیگر مجامع اکثریت روی حضرت آیت‌الله العظمی حکیم تکیه داشتند .

 

عده‌ای روی آیت‌الله سید عبدالهادی شیرازی توافق داشتند . بعضی هم مرحوم آیت‌الله شاهرودی را معرفی می‌کردند و از طرف دیگر هم تعدادی آیت‌الله خویی را قبول داشتند . افراد روشنفکر بیشتر خواهان شخصی بودن که داخل کشور باشد و بتوانند با وی تماس بگیرند ، بدین جهت بیشتر روی آیت‌الله العظمی گلپایگانی تکیه داشتند و عکس‌های ایشان در آن وقت بسیار تبلیغ می‌شد ولی ... آن وقت علمای بزرگ اصفهان عموماً کسانی بودند که از نجف برگشته بودند و گرچه بعضی روزنامه‌ها ... مثل روزنامه کیهان و مجله تهران مصور از مراجع قم مانند : آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله شریعتمداری و آیت‌الله مرعشی نجفی و آیت‌الله خمینی اسم برده بودند .

ترس از «منزوی شدن روحانیت» باعث تشکیل جلسه‌ای توسط «افرادی دلسوخته» شد . از افراد معروف این جلسه «عبداللهی خوروش – مرحوم حجت‌الاسام حاج‌آقا رضا روضاتی – حاج شیخ غلامرضا فیروزیان – حاج‌آقا باقر نیل‌فروشان و آقا فضل‌الله صلواتی و افرادی دیگر» بودند . از آنجایی که شاه در صحبتی گفته بود : می‌خواهم این واتیکان را از ایران جمع کنم و نظرش بر این بود که قم را از هم بپاشد . حضار جلسه تصمیم بر ترویج آیت‌الله گلپایگانی گرفتند و برای ایشان شعار دادند و عکس‌های بزرگ ایشان را منتشر کردند .

 

در آن شرایط حساس سیاسی ، ملاک اعلمیت مرجع ، برای مبارزین نه تنها جنبه فقهی آن بود بلکه بعد سیاسی آن نیز مطرح می‌شد . پس اعتبار اشخاصی که در جهت معرفی مرجع جامع‌الشرایط قدم پیش می‌گذاشته‌اند حائز اهمیت بوده است . بنابراین هر کسی که در جامعه شخص معتبری را در نظر داشته ، برای راهنمایی انتخاب می‌نموده، دکتر میرعمادی در خاطراتش در این باره چنین می‌گوید :

«در قم بعد از آیت‌الله بروجردی صحبت‌هایی بین رفقا من جمله خود ما و یک عده از دوستان و آشنایان بود که اعلم کیست ؟ با خیلی از آقایان صحبت کردیم از جمله امام جمعه اصفهان و (سلطان‌العلما) و آیت‌الله کلباسی و نیز حاج‌آقا میرزای دهکردی که ایشان پیرمرد بسیار باتقوایی بود ، روزی که به عیادتش رفتیم و ضمن ملاقات از وی پرسیدیم آقا به عقیده شما اعلم کیست ؟

او گفت : ... هر کس که پرچم اسلام را روی دوش خود گذاشت و در مقابل اینها قیام کرد و مقاومت نمود ، او اعلم است ...

دکتر صلواتی درباره ملاک انتخاب مرجع ، چنین گفت :

«جوّ عمومی بستگی بدان داشت که علمای شهر شاگرد کدام یک از اعاظم بوده باشند . پس از رحلت آیت‌الله بروجردی آیت‌الله خادمی و آیت‌الله خراسانی بیشتر روی آیت‌الله حکیم تکیه داشتند . البته در همان وقت مرحوم آیت‌الله سید علی بهبهانی هم بودند که در اصفهان مقلدینی داشتند و در سال ، شش ماه اصفهان و شش ماه اهواز بودند .

در مدت زمان خیلی کمی آیت‌الله سید عبدالهادی شیرازی رحلت کردند و کم کم زمزمه‌های مرجعیت امام خمینی بلند شد .

 

در همان زمان با رحلت آیت‌الله شاهرودی و بعدش هم آیت‌الله حکیم ، تقریباً زمینه برای مرجعیت امام خمینی (ره) مساعد شد . ما جوان‌ها به دنبال چند تن از روحانیون آگاه و پر تحرک آن زمان آیت‌الله خادمی و حجج اسلام سید احمد امامی و سید محمد احمدی از آیت‌الله حاج‌آقا روح‌الله خمینی تبلیغ می‌کردیم و من شب و روز از تلاش دست برنمی‌داشتم . هدایت آیت‌الله العظمی منتظری و پیروی جوان‌های فعال ، مرجعیت حضرت امام را تثبیت کرد . البته کلمة امام از سال 56 پس از رحلت حاج‌آقا مصطفی خمینی برای امام مطرح گردید و پیش از آن مخصوصاً در دوران اختناق به ایشان حاج‌آقا یا حاج‌آقا روح‌الله گفته می‌شد ، بردن نام خمینی هم که از نظر دستگاه دولتی جرم نابخشودنی به حساب می‌آمد ، من در مجامع ، در کلاس‌ها ، در مسجدها ، مخصوصاً در خمینی‌شهر (همایونشهر سابق) که محل کارم بود با نهایت جسارت و آشکارا نام مبارک امام خمینی را می‌بردم و از رساله و مسئله‌های آن حضرت برای بچه‌ها تکلیف قرار می‌دادم و اعلامیه‌های ایشان را توزیع می‌کردم که باعث وحشت اطرافیانم می‌شد ، البته گرفتاری‌هایی نیز پیش آمد و حتی در مجمعی یکی از علمای خمینی‌شهر فرموده بودند که ما طرفداران آیت‌الله خویی نتوانسته‌ایم به اندازه یک جوان فکلی طرفدار آیت‌الله خمینی در این شهر مؤثر باشیم .

 

در آن موقعیت حساس زمانی ، یافتن رهبری واجد شرایط که این تشنگان را به مقصد برساند بدون آنکه لحظه‌ای از هدف دور شوند ، بسیار ارزشمند بوده است . مخالفین هر کدام به نحوی با امام خمینی (ره) آشنا شدند . دکتر میرعمادی از نحوة آشنایی خود چنین یاد می‌کند :

«وقتی که مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح شد ، آقایان شریعتمداری و گلپایگانی در قم بدین مناسبت اعلامیه دادند ولی اعلامیة آقای خمینی هم بسته‌تر و یکنواخت‌تر بود ، بعد از پایان این قضیه با رفقا بر سر مسائل اجتماعی صحبت کردیم و بالاخره من از طرف این آقایان سه دفعه به قم رفتم و آقای خمینی را زیارت کردم . اولین جلسه صحبت بر سر این بود که آقا شما با شاه چه می‌کنید ؟ گفت ما با شاه کاری نداریم ، من هم شاه توی آستینم ندارم که بگویم او را می‌خواهم ساقط کنم و یکی دیگر را به جایش بگذارم .

ما یک برنامة اسلامی شروع کرده‌ایم ، اگر وی واقعاً بیطرف بود ما کاری با او نداریم و اگر با برنامة ما موافقت کرد ، تا یک حدودی تأیید می‌کنیم ولی اگر مخالفت کرد ساقطش می‌کنیم .»

مهندس میرمحمدصادقی از این آشنایی چنین گفت :

«زمانی که مرحوم بهشتی در 1340 به ما درس می‌داد ما را با امام آشنا کرد . بعد از فوت آیت‌الله بروجردی من و حاج تقی هسته‌ای و برادرم حاج علاءالدین و مرحوم بهشتی که در آن زمان از قم به تهران تقریباً تبعید بود ، به خانه آقای خمینی رفتیم و متوجه شدیم حرف‌هایی که این سید می‌زند ، با مسائلی که ما قبلاً دنبالش بودیم ، تطبیق می‌کند .»

 

در همین رابطه علی بزرگزاد چنین می‌گوید :

«... بعد از فوت آیت‌الله بروجردی ما از مرحوم آیت‌الله حکیم تقلید می‌کردیم . روزی برای ایشان نامه نوشتیم که اگر دو نفر از مراجع علم‌شان مساوی باشد ولی یکی از آن دو سیاست و شجاعت بیشتری داشته باشد ، از کدام یک باید تقلید نمود ؟ ایشان جواب دادند : از آن کسی که شجاعت و سیاستش بهتر و بیشتر است . از آنجایی که ما معتقد بودیم اگر مبارزه علنی نباشد نتیجة مثبتی نخواهد داد و مسلماً نمی‌توانستیم طرفدار مراجع ملاحظه کار باشیم و از طرف دیگر متوجه علم و شجاعت و مبارزه علنی امام شدیم ، ایشان را مرجع خود قرار دادیم . زمانی که ما اعلامیه منتشر می‌کردیم و امام در قم تشریف داشتند ، به رفقا گفتم ما باید یک سندی در دست داشته باشیم که نشان دهد ما به دستور مرجع خود این کار را کرده‌ایم و اگر هم احیاناً اعدام شدیم ، بدانیم که بر اساس هوا و هوس نبوده و صرفاً به امر مرجع خود عمل کرده‌ایم .

پس از این تاریخ ت به حضور امام مشرف نشویم و از ایشان اجازه نگیریم کاری انجام نمی‌دهیم . بنابراین با دوستان به خدمت امام رفتیم و به ایشان گفتیم آقا ما کارمان این است و در آینده هم صد البته انجام وظیفه می‌کنیم . فقط می‌خواهیم اجازه از شما برای این کارها داشته باشیم که اگر زمانی کارمان به اعدام کشید ، خیال ما راحت باشد که در راه شهادت رفته‌ایم . امام فرمودند شما از علماء دیگر پیروی کنید . گفتیم آقا اگر ما بخواهیم از علماء دیگر پیروی کنیم در پخش اعلامیه سومی ما را دستگیر می‌کنند . به هر حال بعد از مطالعة کارهای ما فرمودند : شما تا آنجایی که تشخیص می‌دهید به نفع اسلام است ، انجام وظیفه کنید و اگر دیدید که منفعت برای اسلام ندارد ، ادامه ندهید . ما گفتیم پس اجازه بدهید قدری از سهم امام را جزء هزینه‌های خود بیاوریم . ایشان گفتند من ماهی 50 تومان را اجازه می‌دهم .»

 

حسین صاحبان پور یکی دیگر از فعالان آن زمان دربارة انتخاب امام به عنوان مرجع چنین گفت :

«به خاطر دارم جلسه‌ای با دوستان دربارة مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی داشتیم . در این جلسه نامه‌ای در اعتراض به این مسئله نوشتیم و قرار بر این شد که من و مرحوم عبداللهی خوروش ، نامه را خدمت آیت‌الله شریعتمداری ببریم . با اینکه من با شخص آیت‌الله شریعتمداری صحبت نکردم ولی از سخن و صحبت‌های ایشان دریافتم که ایشان آن کسی نیست که پرچم اسلام را به دوش بگیرد . در آن زمان هنوز امام را نمی‌شناختم . ولی زمانی که مراجع برای اعتراض به مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی اعلامیه دادند و اعتراض کردند ، من با امام آشنا شدم و از اعلامیه‌های ایشان فهمیدم که ایشان همان کسی است که ما می‌توانیم پرچم اسلام را به دوشش بگذاریم و پشت سرش راه بیفتیم و حقیقتاً هم هیچ اعلامیه‌ای گرم‌تر و هیجان‌انگیزتر از اعلامیه‌های ایشان نبود .»

 

مرحوم آیت‌الله شیخ عباس ایزدی امام جمعه نجف‌آباد و یکی از شاگردان امام در خاطراتش از ارجاع به مرجعیت امام چنین یاد می‌کند :

«... آقای بروجردی که فوت شد ، آیت‌الله حاج سید عبدالهادی بسیار مطرح بودند در اینجا بنده معطل نماندم و به حاج سید عبدالهادی ارجاع دادم ... آیت‌الله منتظری اصلاً موافق با این ارجاع نبودند ، چون دو داماد ایشان (حاج سید عبدالهادی) ارد دستگاه وقت شده بودند و مسلم بود که اینها مسئله دارند ... اما خیلی طول نکشید که حاج سید عبدالهادی هم فوت شد . در اینجا ما نمی‌توانستیم یک دفعه به دیگری بدون شناخت و تبلیغات ارجاع دهیم . تبلیغات تدریجاً اثر می‌کند . در این میان بعضی‌ها شناختی ندارند و بعضی دارند ، بعضی وقت‌ها هم بعضی‌ها فداکاری‌هایی می‌بینند و از آنجا دیگر ارادت پیدا می‌کنند . بنده بدون اغراق می‌گویم که ارادت بنده به حضرت امام معلول شناخت خودم بود که تا حالا هم امام را قبول دارم ، دیگران که آن روزها خبرشان نبود و غیره ذلک ، حتی زمانی که حضرت امام درس اخلاق می‌فرمود ، آقای منتظری پهلوی دست ایشان بود .»

حمایت امام (ره) از جانب قشرهای مختلف جامعه به خصوص جامعه روحانیت مسئله مهمی بود که در جهت پیشبرد نهضت و انسجام هر چه بیشتر نیروهای مبارز مذهبی امری مهم می‌نمود .

البته ... تنها روحانی که در سطح بالایی پیوسته امام را در اصفهان مطرح می‌کرد ، آیت‌الله خادمی بودند . ایشان فوق‌العاده به امام ارادت داشتند . البته کم کم هیئت‌ها و گروه‌های مختلف راهپیمایی‌های عظیمی را برای حمایت از امام راه انداختند که این گردهمایی‌ها در معیت آیت‌الله خادمی بود . از دیگر چهره‌های فعال آن زمان حجت‌الاسلام سید احمد امامی بود که از شاگردان امام محسوب می‌شدند و در این رابطه بسیار فعالیت داشت . چهره فعال دیگر ، آیت‌الله العظمی منتظری بودند که تبلیغات مؤثری در اصفهان انجام دادند و در منطقه نجف‌آباد ایشان بی پروا از حضرت امام تجلیل می‌کردند . در حالی که در آن زمان آقای خادمی و دیگران آرام آرام این فعالیت و تبلیغات را انجام می‌دادند ولی آقای منتظری خیلی شدید و قاطعانه عمل می‌کردند و کسی را هم‌سنگ امام نمی‌دانستند .  (البته آیت‌الله منتظری ساکن اصفهان نبودند . هنگام مراجعت از قم به نجف‌آباد می‌رفتند .)

نیروها و جریاناتی نیز مقابل این موج قد علم کردند . گرچه برخورد عقاید در این زمان حساس امری بدیهی می‌نمود . از جمله این نیروها شاگردان آیت‌الله العظمی خویی بودند .

«در آن زمان آیت‌الله خویی در اصفهان مطرح بودند چون شاگردان زیادی در بین علما داشتند اینها به بینش آیت‌الله خویی به خوبی آشنا بودند و شناختی نسبت به آقای خمینی نداشتند ، پس قاعدتاً این برخورد پیش می‌آمد .»

در عاشورای سال 40 ، راهپیمایی عظیمی توسط جوانان مبارز و جهادگر اصفهان با کمک علما انجام می‌شود .

دکتر صلواتی در خاطراتش از این راهپیمایی چنین یاد می‌کند :

«... راهپیمایی‌های عظیمی روزهای عاشورا را تشکیل می‌دادیم که اعلامیة آن به امضای روحانیون بزرگ اصفهان مثل آیت‌الله خادمی و آیت‌الله زند کرمانی و اساتید دانشگاه منتشر می‌شد و عکس‌هایی هم از امام بین جمعیت قرار می‌دادیم . در همان سال 40 با اینکه امام چهرة شناخته شده‌ای نبود ، ولی از سوی دستگاه شناسایی شده بود ، به همین خاطر ما را در تشکیل این مراسم اذیت می‌کردند .

یادم می‌آید که شهربانی یک نفر را برای گرفتن تعهد خواسته بود . من تصمیم گرفتم این تعهد را به عهده بگیرم . وقتی که به شهربانی رفتم مأموران شهربانی فکر می‌کردند که مسخره شده‌اند که جوانی با سن و سال کم برای دادن تعهد آمده است . به هر حال در فرم مخصوص شهربانی شغل مرا پرسیده بودند . نوشتم : معلم . افسر شهربانی گفت معلم بدبخت اگر اینها یک ترقه بترکانند تو روزگارت سیاه است . گفتم بالاخره روزگار ما را برای همین کار می‌خواهد . شاید یکی از اشتباهات من در آن زمان این بود که  به این وسیله خودم را به دستگاه شناساندم ولی چاره‌ای هم نبود و می‌بایست این تظاهرات عظیم انجام می‌گرفت . در هر صورت من و یک نفر به نام حسن حدادی ضمانت امنیت راهپیمایی را به عهده گرفتیم . جمعیت عظیم پنجاه – شصت هزار نفری از مسجد شاه (مسجد امام فعلی) حرکت کرد تا مدرسه چهارباغ (امام صادق (ع)) و حرکت را با شعارهای کوبنده و فرمایشات امام حسین (ع) ادامه داد ، در مدرسه چهارباغ مراسم روضه بزرگی از طرف اداره اوقاف و مسئولان شهر برگزار شده بود .

از این مسائل اصفهان می‌توانیم همان نتیجه‌ای را بگیریم که مرحوم بهشتی نظرش بود و اینکه اصفهان سهم عمده‌ای در انقلاب داشت و شاید در معرفی امام و حمایت ایشان و تکثیر اعلامیه‌هایشان واقعاً سرمایه‌گذاری عظیمی کرد نه ...

با این انتخاب و حمایت ، انسجام و تشکل و سازماندهی گروه‌های مذهبی صورت گرفت ، چنان که هر حرکت  و جنبشی تحت نظارت و با توجه به رهنمودهای امام انجام می‌گرفت .

 

دکتر صلواتی از امیدواری نیروهای مبارز در این برهه زمانی چنین گفت :

«بعضی از دوستان معتقد بودند که ن حوزه علمیه حرکت نکند ، حرکتی ایجاد نمی‌شود . اتفاقات سال‌های بین 32 تا 42 امیدی برای ما ایجاد کرده بود ولی بعضی‌ها هم امیدشان به دانشگاه بسته بود . وقتی که امام وسط گود آمد ، امیدی در تمام قلب‌های مذهبیون و دلسوختگان ایران درخشید و همگی دور ایشان مانند پروانه جمع شدیم ... در همان زمان به کمک برادران حاج‌آقا رضا روضاتی و حاج شیخ غلامرضا فیروزیان و مرحوم حسین عبداللهی خوروش ، حاج‌آقا باقر نیل‌فروشان ، حسن عینی ، آقای حسین صاحبان‌پور ، آقای غائی و حسن حدادی و ... جلساتی تشکیل می‌دادیم ، در این گردهمایی‌ها ، فعالیت‌ها و مسائل اصفهان و یا ایران و جهان را بررسی می‌کردیم ، تا بالاخره مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح شد .»

با ایجاد غائله انجمن‌های ایالتی و ولایتی موج جدیدی بین مبارزین سراسر کشور به خصوص در قم ایجاد کرد . پافشاری امام در الغای این تصویب‌نامه و سخنرانی‌های ایشان و اثبات نقش مؤثر روحانیت در سیاست کشور و دخالت علنی و مستقیم ایشان و به میدان کشاندن سایر علما ، روحی تازه به مبارزین مذهبی و گمنام کشور داد و نسل جوان مبارز را به آینده مبارزات و تلاش‌های خود امیدوار و منسجم ساخت .

 

دکتر صلواتی از جنبشی که میان جوانان اصفهان با اعلام این تصویب‌نامه ایجاد شد ، چنین گفت :

«... در آغاز جریان مبارزات بود که انجمن‌های ولایتی و ایالتی ، از سوی شاه مطرح شد و یکی از مواد آن ، حذف قید مرد بودن برای کاندیداها بود و این حساسیتی ایجاد کرد و کم کم این مسئله مطرح شد که تصمیم دارند زنان را به عنوان قانونگذار مسلط کنند و این یعنی رواج فساد و فحشاء به اسم آزادی زن . این شد که ما تصمیم گرفتیم به علمای قم و اصفهان مراجعه کنیم . گرچه علما خودشان به مسئولیت مذهبی‌شان واقف بودند ولی ما حجت را بر آنها تمام کردیم و با خواهش و تمنا و گاهی داد و فریاد و نوشتن طومار ، آنها را متوجه سکوت‌شان نمودیم .»

از یک سو شور و نگرانی جوانان مبارز مذهبی ، حوزه را به حرکت درآورد و از سوی دیگر وجود امام به عنوان تنها شخصیت منحصر به فردی جلوه‌گر شد که تمام این شور و نگرانی را عمیقاً درک می‌کرد و دقیقاً به همین دلیل وجود ایشان محوری برای مبارزین گشت و حرکت نهضت بر این اساس به سوی تکوین پیش رفت .

 

دکتر صلواتی در این رابطه چنین ادامه داد :

«من و چند نفر از دوستان در کنار بعضی از روحانیون اصفهان هدف خود را مبارزه با فساد قرار دادیم ، مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی که مطرح شد ، گروه ما اولین گروهی بود که قاطعانه در برابر این مسئله ایستاد و حتی اعلامیه‌های امام و دیگر مراجع را در این رابطه پنهانی تکثیر و منتشر می‌کرد ، ... در هر صورت این جلسه اصفهانی‌ها مخصوصاً در جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی و تأیید امام خمینی و تحریک دیگر روحانیون به حمایت ایشان ، خیلی خیلی مؤثر بود . شاید به جرأت بتوانم بگویم هستة مرکز و گام اول بسیاری از برنامه‌های اصفهان و حتی ایران این جلسه کوچک و ضعیفی بود که در محضر عقد و ازدواج حاج‌آقا رضا روضاتی تشکیل می‌شد ...»

و اما حسین گلبیدی از این خاطره بدین نحو یاد کرد :

«در سال 41 که دولت ، قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی را عنوان کرد و با مخالفت مراجع روبرو شد برای دهن‌کجی به مخالفین در انتخابات ، خانم نوری (همسر سرهنگ شارقی – بهایی) را کاندیدا کرد . در مقابل مخالفین برای خارج نمودن این خانم از صحنه و مسخره کردن دولت ، اعلامیه‌ای بر علیه خانم نوری که جنبه اخلاقی داشت منتشر کردند . انتشار این اعلامیه سبب ایجاد ولوله‌ای در شهر و در نتیجه کناره‌جویی این خانم از صحنه شد . حتی ساواک مدتی سخت دنبال ناشرین این اعلامیه دست به تعقیب زد که نتیجه‌ای نداشت .»

 

محرم 1341 فرصت مناسبی جهت استحکام و انسجام مبارزه با استفاده از ایدئولوژی جنگ و ستیز با طاغوت به رهبری سرور شهیدان و نمونه الگو قرار دادن آن حضرت برای مبارزین بود . با تشکیل مجالس روضه‌خوانی در منازل و مساجد ، گردهمایی مردم و ارشاد و آگاهی توده به راحتی امکان‌پذیر گردید . یکی از این مجالس در منزل مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم کوپایی برپا بوده است . بر اساس خاطرات مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم کوپایی ، یکی از سخنرانان سیاسی مجلس حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی بوده که در آن زمان ابتدا برای منبر رفتن وارد اصفهان شده بود . اما مجلسی را جهت منبر رفتن نیافت تا اینکه با یکی از دوستان مرحوم کوپایی رابطه برقرار می‌کند و با وجود اینکه در مجلس اخیرالذکر وقت و جایی برای منبر رفتن نداشت ، اما مرحوم کوپایی طی صحبتی با حاج محمدحسن نجف‌آبادی ایشان را متقاعد می‌کنند که نیم ساعت از یک ساعت وقت خود را به صحبت‌های حجت‌الاسلام هاشمی با شرط اینکه از سیاست صحبتی نرود ، اختصاص بدهد .

 

در همین زمان مرحوم کوپایی ، خانه باغ مانندی را جهت اسکان خانوادة حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی در خیابان فردوسی اصفهان به مدت دو ماه در نظر می‌گیرند .

این مجلس به دلیل آورده شدن نام امام خمینی (ره) توسط حاج سید رضا روضاتی و فرستادن صلوات برای سلامتی امام از سوی حضار به هم می‌خورد . به دنبال این رخداد ، مرحوم کوپایی به مدت یک ماه دستگیر می‌شود و یا به تعبیر خود ایشان ، آب یخ می‌خورد .

تاریخ نوروز 42 را با نوروزهای قبل از آن متفاوت می‌داند ، چه نوروز این سال نه تنها با پارچه سیاه سوگ امام صادق (ع) سیاه گشت ، بلکه خانواده‌های بسیاری نیز با لباس سیاه به سوگ عزیزانشان نشستند . امام (ره) طی اعلامیه‌ای عید نوروز سال 42 را عزای عمومی اعلام کردند . توده مردم که هر سال برای شروع سال نو به قم می‌شتافتند ، این بار نیز نه تنها برای شروع سال نو ، که برای انجام مراسم عزاداری ، قم پذیرای جمعیت زیادی از سراسر ایران شد .

گروه‌هایی از این جمعیت انبوه را اصفهانی‌ها تشکیل می‌دادند . از جمله این زائرین اصفهان ، دکتر محمدباقر کتابی می‌باشد که خود شاهد عینی حوادث نوروز این سال در مدرسه فیضیه است .

در اینجا قلم را به خاطرات ایشان از این سال تاریخی می‌سپاریم .

با وجود سعی رژیم مبنی بر جلوگیری از پخش اخبار فاجعه فیضیه ، اعلامیه‌های مدرسه فیضیه و اخبار راجع به آن به نقاط مختلف ایران از جمله اصفهان پخش شد .

دکتر میرعمادی در خاطراتش کوشه‌ای از انعکاس فاجعه فیضیه را در اصفهان یادآوری کرد :

«روزی از ایام عید بود ، مرحوم آیت از تهران آمده بود و منزل ما مهمان بود . متوجه شدم که زنگ خانه را زدند ، در را باز کردم و مقابلم مأمور امنیتی را دیدم . گفتم : آقا چه فرمایشی دارید ؟ گفت به دیدن شما آمده‌ایم . به داخل خانه تعارفشان کردم  . بعد از چند لحظه‌ای که نشستند و چاپ خوردند گفتند می‌خواهیم اطاق شما را ببینیم . این مسئله برای من غافلگیرانه بود ولی چه می‌توانستم بکنم . اما فوراً چند اعلامیه را داخل جیبم گذاشتم . به هر حال اینها کتاب و اعلامیه و غیره را جمع کردند و با آنها از خانه بیرون آمدم . ولی در فکر بودم که اینها دنبال چه هستند ؟ ناگهان یادم آمد . دست توی جیبم کردم متوجه شدم شب قبل اعلامیه‌ای مربوط به مدرسه فیضیه را که رفقا پخش می‌کردند به دستم رسیده بود . اینها روی این اعلامیه حساسیت داشتند و در پی منشاء آن بودند . از طرف دیگر ، اعلامیه‌هایی که در بدو ورود اینها در جیبم گذاشته بودم هنوز در جیبم بود . پس بهانه آوردم که خانم‌ها در اطاق هستند و با آنها خداحافظی نکردم و فوراً به داخل بازگشتم و اعلامیه‌ها را زیر فرش گذاشتم . بدین خاطر آن روز از ما مدرکی به دست نیاوردند .»

 

مدتی بعد راهپیمایی به ابتکار طرفداران امام انجام گرفت . این تظاهرات با مشارکت دانشگاهیان به سبک کلاسیک انجام می‌شود . بدین نحو که راهپیمایی فقط با سکوت از مسجد امام شروع و به طرف مدرسه چهارباغ حرکت کردند و فقط یک نفر جلوی تظاهرکنندگان قرآن می‌خواند . در مدرسه چهارباغ دکتر منوچهر مقدادی سخنرانی ایراد کرد . در دهنه مدرسه چهارباغ شعارها به نفع امام توسط مهندس میرمحمدصادقی شروع شد . شعارها با این شعار شروع می‌شود :

«محض سلامتی نخست‌وزیر اعلی‌حضرت امام زمان ، حضرت آیت‌الله خمینی صلوات»

با فرا رسیدن محرم با وجود صدور اعلامیه از سوی شهربانی ، مبنی بر سخت‌گیری انجام مراسم محرم و گرفتن فرصت تبلیغ از مبارزین ، اما (ره) رهنمودنامه‌ای برای هر چه گسترده‌تر و با شورتر اجرا نمودن مراسم محرم صادر کردند .

 

با انتشار خبر سخنرانی امام در روز عاشورا ، در قم عده‌ای از شیفتگان ایشان برای شنیدن سخنرانی به قم شتافتند . دکتر صلواتی از شرکت اصفهانی‌ها در این سخنرانی یاد کرد :

«ما قبلاً باخبر شده بودیم که حضرت امام سخنرانی خواهند داشت ، البته در آن زمان به ایشان حاج‌آقا روح‌الله می‌گفتند و یا می‌گفتند آقای خمینی قرار است صحبت کند . به هر حال ما اتوبوس‌های زیادی از اصفهان برای قم راه انداختیم . با دوستان قرار گذاشتیم که از بلندگوها صدا را ضبط کنیم چون فکر می‌کردیم که اگر در داخل مسجد این کار را انجام بدهیم ، هنگام بیرون آمدن نوارها را از ما می‌گیرند . به خصوص که آن وقت‌ها هم ضبط صوت‌ها بزرگ بود و مثل امروز کوچک و کاستی نبود . به هر حال ما یک بلندگو در یکی از خانه‌های اطراف کشیدیم و تعدادی ضبط‌های بزرگ را اطرافش گذاشتیم که اگر آن نوارها را گرفتند ، ما باز در اینجا نوار داشته باشیم . از جمله کسانی که در آنجا خیلی فعال بودند ، دو برادر سید روحانی به نام رضازاده و یا رضازادگان ، الان به طور دقیق یادم نمی‌آید ، که ابتدا مغازة نانوایی در بازار باغ قلندران داشتند ولی بعد به دنبال تحصیل رفتند و هر دو فاضل شدند و روحانی .»

«داغ‌ترین لحظات در تهران ، دو روز قبل از 15 خرداد بود . دادستان قم به موجب تلاش‌های ظریف امام در جهت مخالف با رژیم بر علیه امام اعلام جرم کرد . دو روز قبل از عاشورا سازماندهی در مسجد هدایت اسلامبول که امامت آن را آیت‌الله سید محمود طالقانی داشت و ایشان در آن زمان زندان بودند ، پایه‌ریزی شده بود . حتی ناصر مکارم شیرازی ، غذای تاسوعا یعنی سه روز قبل از 15 خرداد را تقبل کرده بود . در 14 خرداد راهپیمایی از مدرسه میرزا ابوالفتح میدان شاه تهران شروع و جمعیت پس از عبور از سه‌راه امین حضور و سرچشمه وارد بهارستان شدند و سپس به سوی میدان فردوسی حرکت کردند و از آنجا به طرف دانشگاه راهپیمایی ادامه یافت . در طول مدت راهپیمایی بر سر هر چهارراه و مکان حساس ، یک نفر سخنرانی کوتاهی می‌کرد ، وقتی که جمعیت از پادگان باغ‌شاه به کاخ مرمر رسیدند ، با یک کامیون نظامی برخورد کردند . اتفاق جالب در این راهپیمایی این بود که حتی پلیس راهنمایی آن زمان به موتورهای خود ، عکس امام را زده بود . چون در زمانی که این تظاهرات انجام می‌شد ، فاجعه فیضیه واقع شده بود ع پس شعارها هم طبعاً بر علیه رژیم و برای شهیدان فیضیه بود . یکی از این شعارها این بود :

«عمال اسرائیلی رسوا – کشتند از کین ، بی پناهان را – عاشورا»

دستگاه که تأثیر سخنرانی امام را در تهران به این گونه مشهود دید ، برای جلوگیری از سرایت این تأثیرات به سایر شهرستان‌ها و ادامه نهضت مبادرت به دستگیری امام در ساعت 3 نیمه شب 15 خرداد مطابق 12/محرم /1383 کرد . صبح 15 خرداد با انتشار خبر دستگیری ، موج اعتراضات در تهران و قم دامنه وسیع‌تری یافت . بازار تهران تعطیل شد و دسته‌جات زیادی از نقاط مختلف شهر تظاهرات کردند . طیب و جعفری و طاهری از صنف بارفروشان تهران ، دسته‌ای راه انداختند و به طرف مسجد جامع حرکت کردند ، این راهپیمایی‌ها و سخنرانی‌هایی که در مسجد جامع و مسجد حاج عزیزالله انجام شد ، خیلی مؤثر بود .»

مهندس میرمحمدصادقی از واقعه 15 خرداد در تهران چنین گفت :

«... اما در تهران ، بسیاری کشته شدند ، تعداد زیادی در خیابان بوذرجمهری (خیابان 15 خرداد فعلی) به خصوص مقابل اداره رادیو کشته شدند . در میان کشته شدگان ، حتی عده‌ای ساواکی بودند . این ساواکی‌ها را پاکروان با لباس شخصی در آن اطراف گماشته بود . نصیری که در آن زمان اختیار تام از جانب شاه برای سرکوبی تظاهرکنندگان را داشت ، از این مسئله خبر نداشت . بدین خاطر بسیاری از گزارشگران ساواک ، کشته شدند . در میان مجروحین ، پسر برادر من ، محمد میرمحمدصادقی که در آن زمان 18 ساله بود در خیابان بوذرجمهری به ران پایش تیر خورد که تیر آن از گلوله مسلسل بود و در پایش منفجر شده بود . ما ابتدا برای پیدا کردنش خیلی این طرف و آن طرف رفتیم تا بالاخره با کمک دایی‌ام ، سرهنگ مدرس ، او را میان اجساد پیدا کردیم و فوراً به بیمارستان منتقلش کردیم . ولی در سال بعد ، کم کم پایش گندید .

در سال 42 او را برای معالجه به لندن بردیم . در آنجا 5 عمل روی پایش انجام دادند ولی هنوز می‌لنگد . در راه برگشت به ایران ، به نجف رفتم . درست بالای سر حضرت امیر ع جلوی آیت‌الله العظمی حکیم را گرفتم . به ایشان گفتم چرا ساکتید ؟ چرا هیچی نمی‌گویید ؟ مردم را کشتند ، از بین بردند . در همان جا جلوی آقای حکیم داد زدم ، فریاد زدم . به هر حال به ایشان گفتم لااقل شما دعا کنید . و ایشان هم گفت : من دعا می‌کنم .»

حسنعلی زهتاب ، یکی از شاهدین عینی و یکی از سخنرانان این روز تاریخی ، چنین گفت :

«حساس‌ترین سخنرانی من در طول عمرم ، به مدت 10 تا 12 دقیقه بالای سر در دانشگاه تهران بودم . در حالی که انبوه جمعیت عظیم که از احساس و شور انقلابی پر بودند و به هیچ نحوی نمی‌شد بر آن کنترل داشت ، جمع شده بودند و شعار حزب‌الله می‌دادند و پلیس که می‌خواست از میان جمعیت عبور کند ، اگر عکس امام را بر موتورهای خود نمی‌زدند ، حق عبور نداشتند . بنده را نیز به عنوان محرکین 15 خرداد معرفی کرده بودند ولی من بعد از سخنرانی ، با کمک مردم فرار کردم . سخنرانی من به طور خلاصه از فاجعه فیضیه و دعوی دادستان قم بر علیه امام و حمله به دیکتاتور زمان بود . یکی از شعارهای تظاهرکنندگان این بود : خمینی خمینی ، خدا نگهدار تو / بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو»

مهندس آرمان‌پناه از چگونگی  تبلیغات سیاسی 15 خرداد در مساجد و حسینیه‌ها یاد کرد :

«در آن زمان من در تهران دانشجو بودم . ما تقسیم‌بندی شده بودیم که هر دسته‌ای به مسجدی برود و اشعار تهیه شده به نفع امام را پخش کند و یا در اشعار دسته‌جات عاشورا خوانده شود . من به مسجدی در میدان شاه رفتم . سینه‌زن و نوحه‌خوان مسجد به نام آیت‌الله خمینی ، اشعارش را می‌خواند ، من آهسته شعر را به او دادم و مسجد را فوراً ترک کردم ...»

 

حسین گلبیدی از چگونگی رسیدن خبر کشتار 15 خرداد تهران یاد کرد :

« در سال 42 و حمله مأموریت به مدرسه فیضیه ، امام و دو نفر دیگر از مراجع ع طی اعلامیه‌ای از مردم خواستند برای اینکه حمایت از روحانیت معلوم شود ، هر کس مبلغی به نام خودش به حساب ساختمان مدرسه فیضیه واریز کند . مردم برای واریز پول ، پشت درب بانک‌ها صف کشیدند . حاج میرزا ابوالقاسم کوپایی تلفنی به من کرد و گفت : مردم برای واریز پول به بانک‌ها مراجعه کرده ولی بانک‌ها به عنوان اینکه حسابی افتتاح نشده ، از قبول خودداری می‌کنند و می‌خواهیم یک نفر را به قم بفرستیم که کارت‌های بانک را به امضاء مراجع برساند تا حساب افتتاح شود . من گفتم می‌روم . قرار شد ایشان نامه‌ای به امام بنویسند و به خدمت ایشان ببرم .

در بازار به حجره ایشان مراجعه کردم ، در حالی که مشغول نوشتن نامه و معرفی من بود ، یکی از تجار مجاور حجره ایشان آمد و گفت : حاج‌آقا از تهران تلفن شد که میوه به تهران فرستاده نشود چون تهران شلوغ است . حاج‌آقا گفت پس نامه باشد تا بعدازظهر .»

پشتیبانی از امام از سوی آیات عظام تنها به صورت اعلامیه و تلگراف نمودار نشد ، بلکه علمای طراز اول قم و مشهد و اصفهان به منظور نشان دادن حد اعلای اتحاد و پشتیبانی با امام ، به طرف تهران حرکت کردند .

 

حسین گلبیدی از این مهاجرت چنین به خاطر داشت :

«من برای امر لازمی به تهران رفته بودم ، شنیدم مراجع و علماء بلاد برای چاره‌حویی جهت آزادی امام در تهران اجتماعی دارند . به آدرس محل اقامت آنان که در خیابان خیام بود رفتم و با ارسال پیامی جهت آیت‌الله خادمی اجازه ورود به منزل را پیدا کرده ، وارد شدم .

تا آنجا که در نظرم هست حضرات آیات : میلانی – مرعشی – بهبهانی – خادمی و شریعتمداری وعدة دیگری ، از علما شهرستان‌ها در آن منزل جمع شده بودند و پیرامون آزادی امام به بحث پرداختند . مرحوم آیت‌الله مرعشی گفتند : حالا قدر آقای کاشانی برای ما معلوم می‌شود ، اگر ایشان بین ما بود ، کار به اینجا نمی‌کشید . از شهرستان‌های مختلف ، اعلامیه‌هایی به پشتیبانی امام به این منزل می‌آوردند . تعدادی از این اعلامیه‌ها در اختیار من گذاشته شد که به اصفهان بیاورم .

ظهر هنگامی که می‌خواستم از منزل خارج شوم ، چون اطراف منزل افراد و مأمورین ساواک قدم می‌زدند احتمال اینکه ناراحتی فراهم شود را می‌دادم ، پس اعلامیه‌ها را به آیت‌الله خادمی دادم که در جیب خودشان بگذارند تا از محل دور شویم و به من تحویل دهند . همین کار را کردیم و بالاخره اعلامیه‌ها به اصفهان رسید و توزیع گردید .»

 

دکتر میرعمادی از انعکاس فضای آشفته سیاسی تهران ، در اصفهان یاد کرد :

«به محض اینکه در 15 خرداد در قم آقای خمینی را گرفتند ، بازار تهران تعطیل شد در اینجا هم تعطیل عمومی شد ، همه وحشت زده بودند . البته درگیری در اصفهان به آن صورت نبود ولی برخوردهای دسته‌های کوچکی رخ داد که اینها را هم در عرض 2 روز دستگیر کردند . من در شرایط مخصوصی بودم ، چهار مأمور اطراف خانه ما بودند . من و 8-7 تن از رفقا تحت محاصره بودیم .

هیچکس جرأت نمی‌کرد با ما تماس بگیرد . به هر حال فکر خودمان بودیم که چه می‌شود . عاقبت‌مان را نمی‌دانستیم . وقتی که به زندان سازمان امنیت رفتیم بعد از بازجویی‌های مقدماتی گفتند :

پروندة شما را به تهران می‌فرستیم . ما را به زندان انفرادی شهربانی فرستادند . بیست و چند روز زندان بودیم تا اینکه از تهران جواب آمد که از اینها تعهدی بگیرید که طبق قانون اساسی عمل کنند . ما را به سازمان امنیت برگرداندند و از ما تعهد گرفتند که طبق قانون اساسی عمل کنیم و سپس آزادمان کردند .»

 

دکتر صلواتی درباره این دستگیری‌ها از جانب ساواک گفت :

«در 15 خرداد تعدادی را در اصفهان گرفتند ، یادم هست که عبداللهی خوروش و دکتر میرعمادی و دکتر واعظی و حاج ابوالقاسم کوپایی را از بازار و تعداد زیادی از موجهین اصفهان را گرفته بودند . و در ساواک نگه داشته بودند ، ولی حرکت دست آنها نبود ، حرکت ، دست خدا بود .»

و اما مهندس میرمحمدصادقی در رابطه با این دستگیری‌ها چنین گفت :

«من دقیقاً با دکتر حسین واعظی و دکتر میرعمادی رفیق بودم ، حتی خانه‌شان می‌رفتم و با هم بحث می‌کردیم ... دستگیر کردن این آقایان درست است . ولی دستگیری آقایان ، متأسفانه و یا خوشبختانه هیچ ربطی به این قضیه نداشت ، چون آنها با این کار موافقتی نمی‌کردند . دستگاه همیشه از این اشتباهات می‌کرد ، چون دستگاه خیال می‌کرد اینها جزء این دار و دسته هستند ، در حالی که اکثریت افراد حزب زحمتکشان اصفهان افراد متدینی بوده و هستند اما رهبر خودشان را آقای خمینی نمی‌دانستند ، بلکه رهبرشان دکتر بقایی کرمانی بود .»

خبر تعطیلی بازار و شورش مردم تهران به اصفهان رسید و این خبر ، مبارزین و فعالان را برای کشاندن مردم به صحنه و در حمایت از بازار تهران به تکاپو انداخت .

مهندس میرمحمدصادقی از چگونگی شروع حرکت یاد کرد :

«ابتدا علما را در خانه حاج مهدی شکوهنده جمع کردیم . یادم می‌آید که آیت‌الله اشنی آمد و عمامه‌اش را زمین زد و گفت این چه افتضاحی است ؟! چطور مرجع تقلید را گرفتند! در آن جلسه حجج اسلام مرحوم فخرالدین کلباسی و منوچهر منصورزاده و شیخ مهدی مظاهری حضور داشتند و از علمای بزرگ اصفهان آیت‌الله خادمی و آیت‌الله شمس‌آبادی و آیت‌الله طیب و میر سید علی ابطحی بودند . نتیجه جلسه ، نگارش نامه خطی به تاریخ 16 /3 /24 بود که به امضای این آقایان رسید . نامه حاکی از دعوت مردم به تعطیلی بود .

ما در آن جلسه بسیار فشار آوردیم تا بالاخره اعلامیه دادند و دستور تعطیلی بازار را دادند . پس ما از باغ قلندران با چوب وارد بازار شدیم ، برای اینکه مسئولین اصلی بازار با دستگاه همکاری می‌کردند و ما می‌بایست از آنجا شروع می‌کردیم و دکان همان آدم‌ها را آتش می‌زدیم .»

 

دکتر صلواتی از نحوه به تعطیلی کشاندن بازار چنین گفت :

«در اصفهان روزهای یازدهم محرم هیئت بنی فاطمه که دستة معتبری است برای عزاداری به بازار اصفهان می‌رود و مخصوصاً در دوران طاغوت اشعار انقلابی و شعارهای زنده‌ای داشتند و مرحوم مرشدزاده ، مداح این هیئت بود که به او (مرشد میرزا) می‌گفتند . (در اصفهان به مرثیه خوان‌های مجالس عزاداری مرشد می‌گویند .)

نظر ما این بود که پس از مرثیه‌خوانی و سینه‌زنی در بازار برنامه‌مان را اجرا کنیم و می‌خواستیم که بازاری‌ها به عنوان اعتراض مغازه‌ها را چند روزی تعطیل کنند . قرار بود مرحوم مرشدزاده مطالبی در این رابطه بگوید ، مأموران دولتی هم دورش را گرفته بودند که باید برای سلامتی شاه دعا کند و نام او را ببرد . ایشان مجبور شد که بگوید در جلسه آخر دعا می‌کنم که بین راه نتوانست تحمل کند و از دست آنها فرار کرد ، کار ما هم به نتیجه نرسید ، هیئت تا میدان امام (نقش جهان) رفت ولی بنده و دوستان تنها چند شعار به نفع امام دادیم و مختصر درگیری با  مأموران داشتیم به خاطر آنکه مردم مرا خوب می‌شناختند و پسر روحانی محل هیئت بودم (مرحوم حجت‌الاسلام صلواتی در محله دردشت) همه از من حمایت می‌کردند و نگذاشتند آسیبی به من و دوستان برسد ، بالاخره برنامه را به روزهای بعد موکول کردیم .

خبرهای تهران به ما می‌رسید ، در جریان 15 خرداد قرار گرفتیم ، خبرهای کشتار مردم بی گناه تهران و دستگیری آیات بزرگوار خمینی ، محلاتی و قمی ما را به هیجان آورده بود ، سکوت را جایز ندانستیم در خانه علما می‌رفتیم و کسب تکلیف می‌کردیم ، مخصوصاً آیت‌الله خادمی آنها نمی‌توانستند صریحاً اظهار نظر کنند چون می‌دانستند که شاه و ایادی‌اش رحم ندارند و همه را به خاک و خون می‌کشانند ولی برای ما هم سخت بود که در اصفهان اعتراضی به دستگیری آقای خمینی و کشتار 15 خرداد نشود .

روز 17 خرداد در مسجد جارچی در کنار بازار جمع شدیم ، از کسانی که یادم هست در آن اجتماع بودند ، آقایان حسین صاحبان‌پور که فعال‌ترین نقش را داشت . مهندس محمود و ایرج کسائیان و مهندس عبدالله کوپایی و مهدی فقهی که در آن وقت محصلین دبیرستان سعدی اصفهان بودند . آقایان محمد پیشگاهی و مهندس منوچهر بزرگی و نادعلی در آن موقع در هنرستان صنعتی درس می‌خواندند و حسن حدادی و حاج عباس نصری ، مهدی اقارب‌پرست ، عبدالرسول موحدیان و عده‌ای دیگر که اکنون در ذهنم نیست ، جمعی از کارگران و دانش‌آموزان دبیرستان‌های سعدی و ادب و هنرستان (ابوذر فعلی) که به ما وابسته بودند در مسجد جارچی جمع شدند . از طرف دیگر ، با بعضی از بازاری‌ها هماهنگ شدیم حتی آقای نوروزی که در خیابان چهارباغ مغازه داشت گفته بود : عمداً شیشه‌های مغازه‌ام را بشکنید تا من مغازه را ببندم . بچه‌ها را تقسیم کردیم که عده‌ای از باغ قلندرهای بازار به طرف بالا بدوند و شعار دهند و ترقه به زمین بزنند و عده دیگر به طرف پایین بدوند و بازاری‌ها هم کرکره‌ها را پایین بکشند و با این کار ایجاد سروصدا و وحشت کنند . در هر صورت تعدادی شیشه شکستیم . حتی مهدی  فقهی و ایرج کسائیان با مشت به یک شیشه چهار و پنج میلیمتری زده بودند و سراسر دست‌شان پاره شده بود ... بالاخره 15 روز تمام ، بازار و خیابان‌های اصفهان به حمایت از امام تعطیل شد و واقعاً مردم استقبال کردند . مردم ایستادند و حمایت کردند و مجالس و روضه‌ها و منبرها روشنگر و آگاه کننده بود ، روحانیت زنده شده بود . احساس می‌کردیم که اسلام زنده شده و پیروزی انقلاب اسلامی حتمی است . از منبرهای آن زمان را جنان که یادم است ، سخنان حجج‌الاسلام سید احمد امامی و شیخ مهدی مظاهری و منصورزاده بسیار عالی بود . اینها داد سخن می‌دادند و مردم هم عاشقانه و پروانه‌آسا دور اینها بودند . مأموران مردم را تهدید می‌کردند ، روی مغازه‌ها خط می‌کشیدند عده‌ای را تطمیع کردند ولی فایده‌ای نداشت ، آخر با ایمان و اعتقادات مردم که نمی‌شود بازی کرد ...»

 

حسین صاحبان‌پور از تعطیلی بازار گفت :

«وقتی که فهمیدیم 15 خرداد امام را دستگیر کردند ، با عده‌ای از دوستان از جمله به برادر حسن حداد که تراشکار است گفتم چه کار کنم ؟ گفت ببندید ، پس ما با دوچرخه دور شهر می‌گشتیم و به برادرها می‌گفتیم که بیایید مسجد جارچی ، به این طریق دویست تا سیصد نفر جمع شدیم . آمدیم اول بازار و شعار اولی را من دادم و همه همکاری کردند . ما به عنوان آشوبگر به مغازه‌ها ریختیم و فریاد زدیم : یا مرگ یا خمینی . من به سمت بازار نجارها رفتم دیدم که مغازه‌ها در حال بستن هستند ، یک دقیقه نشد که بازار بسته شد . به سمت خیابان دویدم تا آنجا را هم به اعتصاب بکشانیم . بعضی مغازه‌ها واقعاً طالب بودند حتی می‌خواستند و قسم می‌دادند که ما شیشه‌هایشان را بشکنیم تا بدین بهانه مغازه را ببندند . خیابان شاهپور همگی استقبال کردند و از این تظاهرات و شیشه شکستن‌ها خوشحال بودند ، چون وقتی مأموران امنیتی می‌گفتند چرا بستی ؟ اینها می‌گفتند چون امنیت نیست .

من با مهندس بزرگی  شیشه‌ها را می‌شکستیم که او را گرفتند و به کلانتری 5 بردند . به هر حال تا حدودی توانستیم یک اعتصاب نسبی راه بیندازیم . در آن زمان من با حاج‌آقا باقر نیل‌فروشان و حاج حسین نیل‌فروشان به کارخانه شهناز (بافناز فعلی) محل کارم رفتیم تا آنجا را هم به اعتصاب بکشانیم ولی به هیچ نحوی نتوانستیم کاری کنیم چون اینها می‌ترسیدند .»

مهندس میرمحمدصادقی در رابطه با اعتصاب کارخانه‌ها چنین ادامه داد :

«مردم آگاهی را که باید می‌داشتند نداشتند ، متأسفانه باید واقعیتش را بگوییم که حتی تا آخرین لحظه از جریان انقلاب هم کارخانه‌ها را تعطیل نکردند . همان زمانی که ما راهپیمایی می‌کردیم ، کارگران کارخانه‌های اصفهان ، دم در می‌آمدند و لای در را باز می‌کردند ...»

«زمانی در تهران مغازه‌ها باز کردند که مأمورین امنیتی در مغازه‌ها را شکستند و آنها را غارت کردند . مردم دیگر چاره‌ای نداشتند ناچار مغازه‌ها را باز کردند و اصفهان هم مجبور به تبعیت از تهران شد .»

اعتراض مردم به فاجعه 15 خرداد و دستگیری امام به شکل تظاهرات منسجمی تبلور یافت و بدین دلیل درگیری در اصفهان صورت نگرفت . غیر از اینکه تیر هوایی می‌زدند و همه فرار می‌کردند .

 

دکتر مرتضی مقدادی در تأیید این جریان چنین گفت :

«ما از جمله افرادی بودیم که در خیابان‌ها سعی می‌کردیم با پرتاب سنگ و ریگ مغازه‌ها را به تعطیلی بکشانیم ... مردم استقبال وسیعی از ما می‌کردند . مردم وسط خیابان‌ها نشستند و رفت و آمد تقریباً قطع شد . قشر خاصی نبود بلکه تمام مردم بودند ولی در 15 خرداد به یاد ندارم کسی در اصفهان کشته شده باشد ، اما افراد زیادی را دستگیر کردند و وحشت زیادی ایجاد کردند .

اصفهان خیلی فعال بود ولی درگیری آن کمتر بود . ابتدا ما فکر می‌کردیم جریان کاملاً عوض شود ولی نشد . به خاطر اینکه دستگاه کنترل زیادی داشت و هنوز هم آگاهی مردم آن چنان زیاد نبود و قبل از این تاریخ در زمان دکتر مصدق نزدیک بود رژیم عوض شود ، ولی بلافاصله مردم دیدن که به یک صورت دیگری در آمد و جریان این بود که اینها باز می‌ترسیدند و تا حدودی خیلی‌ها امیدوار به موفقیت نبودند .»

رضا مهاجر حجازی از فضای سیاسی – اجتماعی اصفهان در این مقطع زمانی چنین می‌گوید :

«در آن زمان آن قدر معرفت مردم به نیات پاک امام در سطح بالا نبود و فقط به عنوان همدردی بازارها بسته شد و علما دسته‌ای متفکر بودند و دسته‌جات انقلابی هم چیزی نشان ندادند . ما مرتب فعالیت مذهبی – سیاسی می‌کردیم و افراد و طلاب و علما به منزل ما می‌آمدند و به عنوان شرکت در جلسه تفسیر تعاطی فکر می‌شد . ما لاک‌پشتی پیش می‌رفتیم و خیلی از مردم نه حرکت ما را درک می‌کردند و نه از جهش سیاسی امام سر درمی‌آوردند .»

 

دکتر میرعمادی دلیل عدم درگیری و ایجاد فضای آشفته سیاسی در اصفهان در آن زمان را چنین توجیه کرد :

«اگر به خصوصیات اصفهانی‌ها آشنا باشید ، متوجه می‌شوید که آدم‌های محافظه‌کاری هستند ، یعنی بیخود خودشان را درگیر نمی‌کنند ضمن اینکه عقیده‌شان را حفظ می‌کنند راهی را انتخاب می‌کنند که سالم‌تر باشد .»

به هر حال 15 روز بازار اصفهان تعطیل بود . البته مردم مسخره می‌کردند و می‌گفتند اصفهانی‌ها خون از دماغ‌شان نمی‌آید و فقط 15 روز تعطیل کردند . تهران 15 هزار شهید داد و اصفهان 15 روز تعطیل کرد ، ولی این بزرگ‌ترین اقدامی بود که در اصفهان انجام شد .

در این هنگام پخش اعلامیه‌ها از سوی مبارزین در جهت افشای فاجعه 15 خرداد و آگاهی مردم از چهره واقعی رژیم انجام می‌گیرد .

مهندس میرمحمدصادقی درباره چگونگی شکل تبلیغات جهت آگاهی مردم از هدف و مقصود حرکت 15 خرداد را چنین توضیح داد :

«شعری چند روز بعد از 15 خرداد گفته شد که من در آن وقت آن شعر را در اعلامیه گنجاندم و به محمدعلی صاعد  شاعر این شعر ، قول دادم که اگر مرا تیکه تیکه هم بکنند ، هرگز اسم تو را نخواهم برد .

 

وقتی مرا دستگیر کردند ، از من دربارة سراینده این شعر پرسیدند و من گفتم خودم هستم .

این شعر که به اصرار من توسط صاعد سروده شده بود ، این چنین شروع می‌شد :

قسم به جان خمینی ، زعیم شرع‌مدار

به رهروان حقیقت ، به حرمت احرار

به خون پاک شهیدان راه آزادی

به حق هر که کند با ستمگران پیکار

به مادری که جگرگوشه‌اش به خون غلتید

به کودکی که فکندش مسلسل اشرار

که شاه خائن بیدادگر اگر از کین ، هزار مرتبه کشتار را کند تکرار

ز دودمان وی و جمله جیره‌خوارانش ، به انتقام شهیدان برآوریم دمار

بعد از 15 خرداد فعالیت‌ها بیشتر بر انتشار اعلامیه متمرکز می‌گردد . مخالفین این کار را جهت آگاهی مردم مؤثر می‌دانستند . به طوری که دکتر صلواتی می‌گوید : اطلاعیه‌ها و پوسترها و پلاکاردهای زیادی در حمایت از آقای خمینی تهیه کردیم . در هر صورت گام به گام با ایشان پیش می‌آمدیم و بالاخره تبلیغات را رها نمی‌کردیم چون فکر می‌کردیم در آن شرایط تبلیغات راه‌گشاست . و البته خود امام هم این طور می‌خواست .

 

از جمله کسانی که در رابطه با اعلامیه‌های 15 خرداد فعال بود و بدین خاطر مدت‌ها زندانی کشد ، حاج تقی هسته‌ای بود . دیگری علی بزرگزاد که دستگاه پلی‌کپی در مغازه ساعت‌سازی ایشان قرار داشت که بالاخره در همین رابطه دستگیر شدند . شیخ حسن عطایی که رابط بین شهرستان‌ها بود . وی متن اعلامیه‌های امام را از آیت‌الله العظمی منتظری می‌گرفت و یاران دیگر آن را تکثیر می‌کردند . بدین ترتیب تقریباً پایگاه تکثیر تمام اعلامیه‌های 15 خرداد و ضد رژیم ، اصفهان بود ...

پخش اعلامیه‌هایی که در جهت مخالفت شدید با رژیم به مناسبت‌های مختلف منتشر می‌شد از جهتی اعلام موجودیت از سوی گروه‌های مخالف در مقابل عملکردهای رژیم بود و از سوی دیگر جهت آگاهی مردم از اقدامات و اهداف رژیم بسیار مؤثر پنداشته می‌شد .

نمونه اعلامیه‌های منتشر شده از جانب مخالفین ، اعلامیه‌ایست که نوروز 42 امام (ره) در تهران دستگیر بود ، به نام اعلامیه لعن و نفرین . این اعلامیه توسط آیت‌الله خادمی به ایشان می‌رسد . امام درباره این اعلامیه چنین نظر داده بود که : اصفهانی‌ها عجب ذوق‌هایی دارند!

 

از مضمون این اعلامیه چنین پیداست که با استفاده از رخدادهای ستمگرانه جهان مانند قتل‌عام ویتنام یا ظلم و بی عدالتی به سیاه پوستان ، لعنت و نفرین را به مسائل و اشخاص رژیم می‌کشاندند و بدین ترتیب بعد از آن دعا می‌کند : خدایا این سال ، آخرین سالی باشد که این جرم‌ها و ستم‌ها را می‌بینیم . خدایا این سال ، سالی باشد که مرجع تقلید شیعیان جهان ، آیت‌الله خمینی آزاد شود و ...

«کسانی که در 15 خرداد فعالیت می‌کردند ، فقط جنبة مذهبی داشتند حتی جبهه ملی هم فعالیتی نمی‌کرد ...

در این جریانات آن گروه‌هایی که خودشان را همیشه مطرح می‌کردند مانند : جبهه ملی‌ها ، سکوت کردند و خاموش شدند . حتی اللهیار صالح که در آن موقع رئیس جبهه ملی بود و بسیار سروصدا داشت ، در این جریان‌ها رسماً کنار کشید و سکوت کرد . دانشجویان خارج از کشور وقتی این جریان را دیده بودند ، بسیار ناراحت شده بودند و آن را نقد کرده بودند و حتی جبهه ملی سوم را در اروپا تشکیل دادند . عده‌ای هم که طرفدار جبهه ملی بودند و با این عکس‌العمل جبهه ملی بسیار خجالت می‌کشیدند و برای جبران می‌گفتند ما تابع جبهه ملی اول هستیم . دکتر مظفر بقایی ، رهبر حزب زحمتکشان ، اطلاعیه‌ها و اعلامیه‌هایی به نفع امام می‌داد ، دانشگاه هم تقریباً از امام حمایت می‌کردند .»

 

دکتر مرتضی مقدادی در ادامه نقش گرو‌ها در اصفهان در آن مقطع زمانی چنین گفت :

«گروه‌های سیاسی که در آن موقع در اصفهان بودند ، عده‌ای از آنها مانند حزب توده غیر قانونی بودند و در آن موقع اصلاً فعالیتی نداشتند . جبهه ملی هم تا حدودی فعالیت داشت که خیلی به فعالیت‌های مذهبی دامن نمی‌زد ، فعالیت بیشتر را نهضت آزادی داشت ، یعنی طرفداران مذهبی دکتر مصدق کارهای مذهبی را در دست داشتند و ... رُل چشمگیری داشت . از قشر روشنفکر اگر بخواهم بگویم باید از قشر مذهبی گفت چون یک عده خودشان را روشنفکر می‌دانستند که افراد مذهبی را به حساب نمی‌آوردند و طبقه‌ای خاص برای خودشان بودند . ولی در آن زمان دانشجویان و دانش‌آموزان وارد جریان مذهبی شدند .»

بالاخره بعد از مدتی رنج و ناراحتی از دستگیری و زندانی بودن امام توسط رژیم ، آزادی و بازگشت ایشان امیدبخش بسیاری از رهروان راه ایشان بود و شادی و امید زایدالوصفی در مبارزین ایجاد کرد .

«جمعی از روحانیون و افراد مختلف اصفهان با پلاکاردهایی از صحن مطهر حضرت معصومه به طرف منزل امام حرکت کردند .  «این راهپیمایی به جهت حمایت از امام و افکارشان و محکوم نمودن مخالفان ایشان بود . با اینکه منزل امام که در یکی از کوچه‌های پشت دارالتبلیغ (دفتر تبلیغات اسلامی فعلی) بود ، جای سوزن انداختن نبود ، داخل منزل شدند .  علمایی که این جمع را همراهی می‌کردند : آیت‌الله خادمی و آیت‌الله شمس‌آبادی و حاج میر سید علی ابطحی بودند . در منزل ، حجت‌الاسلام رهبر از طرف کلیه اصفهانی‌ها به امام خیر مقدم گفت . در این سفر امام به آیت‌الله خادمی توصیه کرد که شعارهای مذهبی را رواج دهید و روزهای عید به دیدار یکدیگر بروید . روی این توصیه در روز عید غدیر موقعی که جمعیت در منزل آیت‌الله خادمی زیاد شد ، پیشنهاد گردید به اتفاق ، به منزل آیت‌الله ارباب و از آنجا به منزل آیت‌الله شیخ مهدی نجفی بروند و بدین ترتیب نیز برنامه‌ها اجرا شد.

 

 

پی‌نوشت‌ها

 

1- دکتر فضل‌الله صلواتی – استاد دانشگاه اصفهان که در تاریخ سال 62 مصاحبه کردند .

2 - حسین گلبیدی : معلم و مدیر بازنشسته مدرسه ناشنوایان گلبیدی

3 - کلیشادی متأسفانه اطلاعاتی راجع به ایشان دریافت نشد .

طلایی ؛ متأسفانه اطلاعاتی راجع به ایشان دریافت نشد .

4 - دکتر صلواتی

5 - حسین گلبیدی

6 - دکتر صلواتی

7 - دکتر صلواتی

8 - حسن صدر : وی برادر صدرالمحدثین ، معروف‌ترین واعظ اصفهان بود که ایده‌های روشنفکرانه وی همراه با صدای عالی ، مجالس پر سروصدایی را به پا می‌کرد . حسن صدر وکیل دادگستری و نطاق زبردست و صاحب‌نظر در امور سیاسی و اجتماعی بود . وی به همراه دکتر مصدق به دیوان لاهه رفت و تا حدی در لایحه ملی شدن نفت مؤثر بود . او گاهی جهت سخنرانی‌های سیاسی به اصفهان می‌آمد و در زمان وزارت دکتر مصدق از اصفهان کاندیدای مجلس شورای ملی شد . بسیاری از روشنفکران عصر با وی همراه بودند ولی به جهت نگارش کتاب «زن در اسلام» و متعاقب آن با نظر خاصی در مورد حجاب زنان و تلقی نمودن آن به عنوان امر معنوی سبب بروز مخالفت‌هایی با وی شد که نتیجه آن انتشار کیفرنامه‌ای بود که آیت‌آلله حاج‌آقا رحیم ارباب آن را قبول نکرد و این مسئله باعث دودستگی بین مردم شد و انتخابات دوره 17 مجلس شورای ملی هم انجام نشد . از جمله کتب وی : درباره حضرت علی (ع) (مرد نامتناهی) – زن در اسلام – آزادی الجزایر یا مبارزات الجزایر می‌باشد . حسن صدر نتوانست الگوی ایده‌آلی برای جوانانی که خواستار آشتی ایده‌های مذهبی و روشنفکری بودند ، باشد ، گرچه امید بسیاری به وی بسته شده بود و در کودتای 28 مرداد بر خلاف ظاهر امر ، سکوت را ترجیح داد . بالاخره وی به علت سرطان حنجره فوت کرد .

ابراهیم حسامی

میراشرافی : وی در سال‌های 25 /1324 افسر ارتش بود . بعد از استعفا از ارتش ، مدیر روزنامه آتش شد . در انتخابات دوره 17 مجلس شورای ملی کاندیدای تهران بود . در این زمان با حائری‌زاده و عده‌ای از دوستانش علیه مصدق شکایت به سازمان بین‌الملل برد . در کودتای 28 مرداد نقش مؤثر و سازنده داشت . بعد از کودتا به اصفهان آمد و به حمایت از مادر محمدرضا پهلوی کارخانه تاج را تأسیس کرد و رئیس کارخانه پشمباف شد . وی بعد از انقلاب با رأی دادگاه انقلاب ، اعدام شد .

امیرقلی امینی اخگر : وی مرد دانشمند و خیّری بود که با وجود بیماری فلج لحظه‌ای از کار و فعالیت مطبوعاتی باز نماند . خدمات مطبوعاتی وی از 1299 شروع شد و در روزنامه‌های ایران – صبح امید – ارژنگ– اخگر و مجله بهار و روزنامه ستاره فعالیت فرهنگی داشت و از 1307 تا 1320 روزنامه اخگر را مستقلاً منتشر می‌ساخت .

در مجله باختر در سمت مدیریت آن به درج مطالب سیاسی – اجتماعی و علمی پرداخت . از فروردین 1322 روزنامه اصفهان را منتشر کرد . در 1300 (عروس فرغانه) از جرجی زیدان را ترجمه کرد . در 1314 داستان‌های کوچک از زبان اسپراتور ترجمه کرد و در همان سل کتاب کودک را نیز ترجمه نمود ، در سال 1319 کتاب «چگونه بچة خود را پرروش دهم» را از فرانسه ترجمه و در روزنامه اصفهان چاپ کرد . در 1340 جلد اول گزیدة آثار را چاپ نمود و در 1337 کتاب «غلبه بر ترس و خستگی» را از عربی به فارسی برگرداند که در 1340 به عنوان کتاب سال شناخته شد . در 1336 «سی افسانه از افسانه‌های اصفهان» را نوشت و در 1339 هزار و یک سخن در امثال‌الحکم را تألیف نمود که شرح چگونگی به وجود آمدن ضرب‌المثل‌ها و داستان‌های مربوط بدان را نوشته است . که وسیله انتشارات علمی منتشر و سپس در سل 1342 از طرف دانشگاه اصفهان در 900 صفحه و با 1200 مثل و اصطلاح مجدداً منتشر شد .

در 1339 در مطبعه کاویانی را در برلین چاپ کرد و در 1342 به انتشار ترجمه داستان‌های تاریخی اقدام نمود .

و بالاخره تاریخچه‌ای از زندگیش به قلم وی نیز در دست است . بنا بر وصیت وی خانه و کلیه کتب و مقالات و کتابخانه شخصی‌اش جهت امور فرهنگی تخصیص یافت او در تاریخ 6 /4 /57 مرحوم شد و قبر وی نیز در همان خانه قرار دارد .

روزنامه عرفان : مدیر این روزنامه محمود عرفان که بعد از فوت وی برادرزاده‌اش ، احمد عرفان مدیریت آن را به عهده گرفت . خط مشی این روزنامه متناسب با سیاست روز بود . نویسندگان و مقاله نویس‌های این روزنامه را وکلا و حقوق‌دان‌ها و افراد روشنفکر جامعه تشکیل می‌دادند . این روزنامه ، روزنامه سیاسی – ادبی و فرهنگی محسوب می‌شد .

9 - نظری اجمالی بر زندگی محمد نخشب :

نهضت سوسیالیست‌های خداپرست به دنبال مبارزه با فساد و بی عدالتی ، معلول جامعه استبدادی و گسترش شتاب‌دار اندیشه‌های چپ‌گرا و ضد مذهب در میان جوانان تحصیل‌کرده به وجود آمد . رهبری این گروه به عهده دکتر محمد نخشب بوده است . مرحوم نخشب لیسانس خود را در حقوق از دانشگاه تهران و مقطع دکتری را در رشته اقتصاد و مدیریت در دانشگاه نیویورک گذراند . رساله دکتری وی تحت عنوان «ضرورت تغییر سیستم مدیریت ایران» به صورت کتابی مستقل چاپ گردید . جریان فکری وی از سال 1322 با سازماندهی و تشکیلات ایدئولوژی اسلامی در حقیقت پیکار با مبلغین ایدئولوژی ماتریالیستی و نیز مبلغین قشری اسلام بود . وی به یک بازنگری جدید به مذهب از دریچه قرآن و نهج‌البلاغه معتقد بود .

نخشب و یارانش در گام‌های بعدی با اعتقاد به زیربنای فکری توحیدی به این نتیجه رسیدند که در دنیای پیشرفته و علمی امروز ، سوسیالیسم و مالکیت اجتماعی وسایل تولید ، راهی مناسب برای رسیدن به عدالت اجتماعی می‌باشد . اینان به عدم پیوند ارگانیک زیربنای فکری سوسیالیسم (ماتریالیسم) و اوضاع اجتماعی جوامع سوسیالیسم جهان معتقد بودند ، به عبارتی برای سوسیالیست بودن نباید حتماً ماتریالیسم بود ، بلکه ماتریالیسم را می‌توان با مفاهیم اسلامی توجیه کرد .

چنین به نظر می‌رسد که اندیشه سوسیالیست‌های خداپرست بدون ارتباط با جریان سوسیالیست‌های مسلمان در مصر نبوده است . نخشب به دنبال ارائه این طرز تفکر ، رابطه بین اخلاق و سوسیالیسم را در رساله دانشگاهی ، تحت عنوان «قانون و اخلاق» نگاشت . از کتاب‌های وی که در سال‌های 1330 منتشر شد ، عبارتند از :

1- قانون و اخلاق یا مقدمه سوسیالیسم ، 2- فرهنگ واژه‌های اجتماعی ، 3- انسان مادی ، 4- حزب چیست؟ ، 5- نزاع کلیسا و ماتریالیسم ، 6- ایران در آستانه یک انقلاب اجتماعی ، 7- چند نظریه از طرز فکر خداپرستی .

10 - دکتر محمدباقر کتابی

11 - نیروی سوم خلیل ملکی :

خلیل ملکی تحصیل‌کرده آلمان که بعد از بازگشت از آلمان دبیر شد . وی جزء 53 نفر در سال 1314 زندان بود . بعد از آزادی عضو حزب توده شد و روزنامه ظفر را اداره می‌کرد . وی بعد از بازگشت از انگلیس ، از حزب توده جدا شد و به حزب زحمتشکان پیوست . ولی به علت اختلافی که با دکتر بقایی ، رهبر حزب پیدا کرد ، از حزب انشعاب داد و نیروی سوم حزب را تشکیل داد . انشعابیون خط مشی بر ضد حزب توده داشتند و طبق اظهارات خلیل ملکی از طرفداران جبهه ملی محسوب می‌شدند .

حزب ایران : این حزب در سال‌های پس از شهریور 20 تشکیل شد . مؤسسین آن عناصر لیبرال و اغلب اشراف منش بودند . این حزب به شکل یک باشگاه سیاسی بود و توده‌های وسیعی را نتوانست جلب کند . وسیع‌ترین قشر این حزب عناصر روشنفکری بودند که تمایلات آزادی‌خواهانة ملی داشتند ولی در مسائل سیاسی‌خواهان حکومت ملی و مردمی بودند . از اعضای معروف این حزب ، اللهیار صالح – مهندس احمد مصدق پسر مرحوم دکتر محمد مصدق بودند .

دکتر سامع : متأسفانه اطلاعاتی راجع به ایشان دریافت نشد .

دکتر رضوی : متأسفانه اطلاعاتی راجع به ایشان دریافت نشد .

دکتر قاسمی : متأسفانه اطلاعاتی راجع به ایشان دریافت نشد .

12 - دکتر صلواتی

13 - دکتر صلواتی – مهندس میرمحمدصادقی

آیت‌الله ارباب : آیت‌الله حاج‌آقا رحیم ارباب در 1297 ﻫ . ق در چرمهین لنجان اصفهان متولد گردید و در ایام کودکی و نوجوانی دروس فارسی و عربی از جامع‌المقدمات ، سیوطی ، مغنی و مطوّل و مقدمات فقه و اصول و منطق از شرایع و معالم و قسمتی از شرح لمعه را نزد آخوند ملا حسن همامی و مرحوم آقا سید محمود کلیشادی که هر دو از فاضلان و ادیبان زمان خود بودند ، فرا گرفت ، آنگاه از حوزه فقه و اصول استادان بزرگ اصفهان چون عالم بزرگ حاج میرزا بدیع متوفای 1318 ﻫ . ق و آیت‌الله سید ابوالقاسم دهکردی متوفای 1353 ﻫ . ق و آیت‌الله حاج‌آقا میراحمدآبادی متوفای 1342 ﻫ . ق استفاده نمود . مدت‌ها به درس خارج فقه علامه و مجتهد نامدار اصفهان آیت‌الله العظمی سید محمدباقر درچه‌ای متوفای 1342 ﻫ . ق که معروفیت بسزایی در فقه و اصول داشت و مرجع تقلید بزرگ شیعه بود حاضر گردید . به جرأت و با تصدیق اهل فن و خبره می‌توان گفت که یک دورة فقه استدلالی را با تمام دلایل و اقوال مختلف در هر مسئله از روی تحقیق نه تقلید فرا گرفته ، مخصوصاً شرح کبیر معروف به (ریاض) را که تا آخر عمر کاملاً حاضرالذهن بود و اکثر مسائل فقهی را از بر داشت و در هر مسئله از مسائل فقه به تحقیق و استدلال می‌پرداخت . ولی در فقه بسیار خوش سلیقه و شمّ فقاهتی او عالی بود . در مسائل فقهی تحت تأثیر دیگران قرار نمی‌گرفت و آنچنان اطراف و جوانب مسائل را استوار ساخته بود که در هیچ مسئله از مسائل فقهی تزلزل بر خاطره‌اش راه نمی‌یافت ... آیت‌الله ارباب به حق یکی از چهره‌های درخشان فقه ، حکمت ، ادب و عرفان و ریاضی و دیگر معارف اسلامی است که به جامعیت او کمتر زیب حوزه‌های علمی بود و هست ...

نقل از مقاله «به یاد عالم ربانی حاج‌آقا رحیم ارباب» از آقای دکتر محمدباقر کتابی در روزنامة رسالت تاریخ سه‌شنبه 4/شهریور /1365

14 - علی بزرگزاد – حسین گلبیدی

سید ضیاءالدین علامه : وی از محققین مبرّز اصفهان است که قبل از اتمام درس حوزه به شغل دندانسازی مشغول بود . بعد از شهریور 20 دوباره به تحصیل علوم قدیمه روی آورد . در زمان دکتر مصدق روزنامه ندای دین را منتشر کرد و جزء وجیه‌الله‌های اصفهان بود و زمانی که شیخ عباسعلی اسلامی از طرف آیت‌الله کاشانی به اصفهان و شهرضا رفت ، علامه همراه و یاور وی بود . بعد از 28 مرداد به نجف رفت و معلومات خود را تکمیل کرد و مجتهد شد و در بازگشت به اصفهان به تألیف کتبی پرداخت . وی که عضو هیئت علمیه اصفهان در کار تصحیح و ترجمه کتب دینی می‌باشد ، مجمع‌الرجال را چاپ کرد و در علم رجال کتاب ضیاءالدوله را نوشت . در سال 1361 مجمعی در کتابخانه امیرالمؤمنین به دعوت حجت‌الاسلام کمال فقیه ایمانی تشکیل شد . سید ضیاءالدین علامه – دکتر احمد تویسرکانی – دکتر باقر کتابی و مرحوم جواد کیهانی در پی سه سال فعالیت در این مجمع ، چند جلد از کتاب وافی را تصحیح نمودند و بعد از سه سال ادامة آن را سید ضیاء علامه به عهده گرفت که تا کنون ادامه دارد .

مرحوم ثقه‌الاسلام مدرس صادقی : وی که در درجه بالای اجتهاد و علم بودند در فقه و اصول و خارج تدریس می‌کرد . وی از شاگردان آخوند خراسانی بود که از نجف به اصفهان آمده بود . وی با روشنفکران محافل بسیار گرمی داشت و در تدریس و محافل عام بسیار متواضع بود و نظر بر این است که بدین دلیل هم مرجع نشد . ایشان در مسجد رحیم‌خان اقامت داشتند .

15 - تقی هسته‌ای : بازنشسته آموزش و پرورش ، وی از مبارزین سابقه‌دار و از دوستان دکتر صلواتی بوده است .

16 - مهندس میرمحمدصادقی

17 - دکتر سید مرتضی مقدادی

حاج سید علی نجف‌آبادی : وی اصلاً از شمال بود و شوخ مزاج و مرد بسیار دانشمند که تحصیلات خود را در نجف گذرانید و در بازگشت ، در مدرسه صدر تدریس کرد و در آن زمان ، تنها مجتهد مشروطه‌خواه بود که به منبر می‌رفت و علت این کار را خودش این طور بیان کرده بود که : وقتی روس‌ها در جنگ جهانی اول اصفهان را گرفتند ، مرا به زندان انداختند و نزدیک بود که کشته شوم ، ولی نذر کردم که اگر زنده ماندم ، روضه‌خوانی هم بکنم .

از صحبت‌های معروف دیگرش این بود که : اگر من اصفهان نیامده بودم ، مرجع تقلید جهانیان می‌شدم .

18 - دکتر سید منوچهر مقدادی

19 - مهندس ناصر آرمان‌پناه

20 - دکتر صلواتی

21 - مهندس آرمان‌پناه

22 - نام این تشکیلات از سوی دکتر عمادی بدین شکل نام برده شد . در آن سال نیز ایشان و یارانشان با این نام به فعالیت می‌پرداختند .

23 - فخرالدوله : وی از زنان معروف قجر بود و از دختران مظفرالدینشاه و خواهر محمدعلی شاه بود . شوهر وی میرزا محسن خان امین‌الدوله ، صدر اعظم مظفرالدینشاه بود . دکتر علی امینی ، نخست‌وزیر اسبق محمدرضا پهلوی پسر فخرالدوله بود . شهید مدرس دربارة این زن گفته بود : اگر در قاجار یک مرد وجود داشته باشد ، آن هم خانم فخرالدوله است .

وی در توضیح این مطلب چنین ادامه می‌دهد : وی در مورد مرحوم بروجردی که شاید در نظر آنها به عنوان یک نقطه ضعف مطرح بود ، این بود که روی خوشی با فدائیان اسلام نداشت . چون در آن وقت سنبل مبارزین و مجاهدین مذهبی را تنها فدائیان اسلام می‌دانستند ...

مرحوم اشنی قودجانی ، مدرس و فقیه و مجتهدی بود که با مرحوم ملا ذالاسلام دوستی داشت که او نیز از علمای بانفوذ اصفهان بود و از نفوذ آقا نجفی استفاده می‌کرد ، چون داماد وی بود . ایشان در مرقد امام رضا دفن هستند . پسر ایشان آقای اشنی از مدرسان عالی‌مقام و خطبا و سخنوران بزرگ اصفهان بود که مردم هم به دانش و هم به خطابه او ارج فراوان می‌نهادند و بسیاری از روشنفکران طالب درس و سخن او بودند و درس تفسیر هفته‌ای یک بار در دبیرستان مولوی بنا بر درخواست عده‌ای از دبیران مانند دکتر باقی کتابی تدریس می‌کرد .

24 - مرحوم اشنی قودجانی ، مدرس و فقیه و مجتهدی بود که با مرحوم ملا ذالاسلام دوستی داشت که او نیز از علمای بانفوذ اصفهان بود و از نفوذ آقا نجفی استفاده می‌کرد ، چون داماد وی بود . ایشان در مرقد امام رضا دفن هستند . پسر ایشان آقای اشنی از مدرسان عالی‌مقام و خطبا و سخنوران بزرگ اصفهان بود که مردم هم به دانش و هم به خطابه او ارج فراوان می‌نهادند و بسیاری از روشنفکران طالب درس و سخن او بودند و درس تفسیر هفته‌ای یک بار در دبیرستان مولوی بنا بر درخواست عده‌ای از دبیران مانند دکتر باقی کتابی تدریس می‌کرد .

25 - رضا مهاجر حجازی – و خواهرزادة آیت‌الله شاه‌آبادی و یکی از تجار و خیرین اصفهان

26 - دکتر صلواتی

27 - دکتر صلواتی

28 - حسین صاحبان‌پور : وی در ابتدا کارگر کارخانه شهناز بود که در حال حاضر راننده است . وی از یاران دکتر صلواتی بوده است .

29 - دکتر صلواتی

30 - دکتر صلواتی

31 - مرحوم ابوالقاسم کوپایی . این مصاحبه در تاریخ 21 /10 /68 با ایشان انجام گرفته است .

32 - مهندس میرمحمدصادقی

33 - حسنعلی زهتاب – دبیر آموزش و پرورش و از دوستان دکتر صلواتی

34 - مهندس میرمحمدصادقی

35 - مهندس منوچهر بزرگی ، مدیر کل صنایع در اصفهان

36 - میرمحمدصادقی

37 - دکتر صلواتی

38 - محمدعلی صاعد : مهندس میرمحمدصادقی در معرفی محمدعلی صاعد چنین گفت : «محمدعلی صاعد اکنون نیز از شعرای خیلی خوب است و انجمن ادبی صاعد را تشکیل داده بود . ایشان نقاش اتومبیل هم بود .»

39 - دکتر صلواتی

40 - میرمحمدصادقی

41 - دکتر صلواتی

جبهه ملی سوم وقتی که دکتر مصدق به احمدآباد تبعید شد ، ناگزیر سررشتة امور را از تبعیدگاه خود به دست گرفته بود ، نیروهای نهضت ملی را تشویق کرد که جبهه ملی سوم را بنیاد کنند در این کوشش‌ها هدایت‌الله متین‌دفتری و حمید محامدی (از طرف جامعه سوسیالیست‌ها) نقش مهمی داشتند و بالاخره جبهه ملی سوم با شرکت نهضت آزادی ایران ، جامعه سیوسیالیست‌ها حزب ملت ایران و حزب مردم ایران تشکیل شد . اساسنامه و آئین‌نامه خود را تنظیم و تدوین کرد و نخستین اعلامیة جدی خود را در تیر ماه 1344 منتشر ساخت ...

نقل از خاطرات خلیل ملکی : دکتر محمدعلی کاتوزیان

42 - گلبیدی

43 - دکتر صلواتی

44 - گلبیدی



 
تعداد بازدید: 5397



آرشیو مقالات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.