نویسنده: عبدالحسین آذرنگ
حکومت شریف امامی و انتقال به دوره تحول
مهندس جعفر شریف امامی در 9 شهریور 1339 و در پی استعفای دکتر منوچهر اقبال،کابینه ضعیف و نامتناسب با مقتضیات آن زمان را معرفی کرد.کارکشتگان سیاسی میدانستند شریف امامی با کابینه نیم بندش و دولت بیبرنامه و ناآماده،توان رویاروی با مشکلات بر جای مانده از دوره حکومتهای فاسد زاهدی و اقبال را ندارد.شاید شاه گمان میکرد با انتخاب او،جنبش ملیگرای پنهان،در مسیر هدایت شدهای زنده شود و در فضای سیاسی تازهای که به الزام تحولات خارجی و خارج از اراده او ناگزیر باید کم و بیش باز میشد،بار مشکلات را بر دوش آن جنبش بیاندازد،یا به یاری آن حل کند.1اما اوضاع از هر حیث وخیم بود.بازار ایران با ورود بیرویه کالاهای خارجی،آن هم کالاهای مصرفی،اشباع شده بود؛در حالی که قدرت خرید مردم پائین آمده بود.بسیاری از بازرگانان ورشکسته شده یا به آستانه ورشکستگی کشیده شده بودند.بنا به برآوردها،بیش از 20 درصد نیروی کار کشور بیکار شده بودند.اعتصاب در کارخانههای صنعتی گسترش،و ذخیرههای ارزی کاهش یافته بود.اما فساد حکومت و اتلاف اموال عمومی همچنان به قوت خود باقی بود.
کابینه ناتوان،مرکب از همان چهرههای شناخته شده،تا ماه آخر سال دستوپا زد.نگرانی مقامات آمریکا نه تنها برطرف نشد،که آنها را به تغییراتی اساسیتر در حکومت مصممتر کرد.از گزارشها اینطور برمیآید که مقامهای آمریکایی در چند نوبت چند پیام به شاه دادند و لحن پیامها هر بار هشدار دهندهتر و تندتر از پیش میشد.در سفر زمستانی شاه به سویس در همان سال 1339، گویا آمریکاییها پیام تهدیدامیزی به او داده بودند،به این مضمون که اگر به تغییرات تن ندهد و با خواستهای دولت جان کندی موافقت نکند،سلطنت در خطر خواهد افتاد.3بنا به یکی از گزارشهای ساواک،این پیام شدیدالحن بود و در آن تاکید شده بود تصمیم آمریکا برای اجرای برنامه اصلاحات جدی است.4هوشنگ نهاوندی گفته است که کندی حتی به این نتیجه رسیده بود که شاه را با کودتایی نظامی،به فرماندهی تیمور بختیار،از کار برکنار کند.5البته نهاوندی سندی برای این گفته خود ذکر نکرده است و از نوشته او اینگونه برمیآید که انگار میخواهد اطلاع محرمانه و ناگفته و ناشنیدهای را با خواننده در میان بگذارد.مطمئنا اگر نهاوندی اطلاع دقیق،یا اطلاعی بیش از این میداشت،چه دلیلی داشت که با خواننده در میان نگذارد؟
در اسفندماه 1339 برای ارعاب شاه و آن ردهای از حکومت که تن به تغییر نمیداد،و فراهم ساختن زمینه تحولات سیاسی بعدی،اعلامیهای در تهران پخش شد که در آن از تغییر رژیم، برکناری شاه و تشکیل جمهوری به ریاست دکتر علی امینی سخن به میان آمده بود.گفته شده است که این اعلامیه را شعبه سازمان سیا در ایران تکثیر و توزیع کرده بود.6در اواخر اسفند،سفیر سیار و نماینده ویژه آمریکا به تهران آمد و با شاه گفتوگو کرد.از مفاد گفتوگوهای آن دو ظاهرا اطلاع مکتوبی منتشر نشده است و نیز معلوم نیست که او حامل پیام خاصی بوده است یا نه.از ظواهر این طور برمیآید که پس از این دیدار،نگرانی شاه برطرف،و برای تغییر دادن حکومت آماده شد.7 اوضاع سیاسی به مرحلهای رسیده بود که شاه فقط با دو گزینه روبهرو بود:پذیرفتن تغییر و به گونهای کنار آمدن با مخالفان؛یا:دست زدن به کودتای نظامی دیگری و سرکوب مخالفان و مخالفتها.
با حضور دموکراتها در راس قدرت در آمریکا،کودتای نظامی از سوی آمریکا حمایت نمیشد.حزبهای دولتی هم نه میتوانستند نیروی در خور توجهی بسیج کنند و نه به گونه دیگری توانایی کاهش تنشهای سیاسی را داشتند؛لاجرم ترکیب سیاسی دیگری لازم بود تا راهی متفاوت با راهحلهای پیشین در کار گیرد و بر اوضاع مسلط شود. سیاسیت مداران معتمد شاه هم در آن زمان، هیچ کدام توانایی آرام کردن جو سیاسی را نداشتند،وگرنه شاه بدون تردید از آنها استفاده میکرد. در حقیقت پس از سالها اختناق،سرکوب،حکومت مستبدانه و بیرون راندن انواع طیفهای سیاسی از صحنه-به سان همه حکومتهای خودکامه و خودسر-بنبستی بر سر راه آینده رژیم پدیدار شده بود.
اعتصاب و اعتراض معلمان سراسر کشور را در پایان حکومت شریف امامی نمیتوان به حرکتی صرفا صنفی محدود کرد.هرچند که به ظاهر فقط معلمان بودند که به صحنه اعتراض آمده بودند. شماری از آموزگاران،دبیران و دانشگاهیان گرایشهای سیاسی داشتند،یا گرایشهای پیشین خود را حفظ کرده بودند و به گونهای با همفکران خود ارتباط داشتند.و به دلیل حرکت اعتراضی آنها نشانهای بیرونی از غلیانی درونی و پنهان بود.شاید به همین سبب بود که حرکت آنان پس از چند روز عملا به رویدادی تهدید کننده تبدیل شد،زیرا این استعداد در آن بود که اعتراضهای قشرهای دیگر جامعه را به سمت خود جذب کند،دامنه مطالبات را گسترش دهد و حرکت را در میان بخشهای دیگری از جامعه بگستراند.از دیدگاه شریف امامی،که این حرکت عامل تشدید کننده سقوط او بود،با مقاصد خاصی سازماندهی شده بود.او در خاطراتش میگوید که یکی از فرماندهان نظامی تلفنی به او خبر داده که افسری خارجی سوار بر جیپ میآمده و با افرادی در میان جمعیت تماس میگرفته است.8شریفامامی اگر هوش سیاسیش بیشتر از این بود،به این نکته حتما توجه میکرد که به این گونه تماس علنی که ماموران پلیس حاضر در صحنه تظاهرات،بتوانند آن را گزارش بدهند-به فرض که حقیقت هم داشته باشد-سازماندهی خارجی نمیگویند.او ادعا میکند که پولهایی به حسابی ریخته شده و صرف هزینههای تحریک معلمان شده است.9در خاطراتش ادعاهای دیگری هم کرده است که برای هیچ کدام سند و مدرکی ارائه نداده است.البته اگر او واقعا میخواست چنین مدعاهایی را ثابت کند،سالها هم وقت کافی در اختیار داشت و هم امکانات لازم را.متاسفانه به هیچ یک از ادعاهای او درباره ان رویدادها،که در حالت مطلوب خود میتوانست نکتههای قابل بحثی باشد،فعلا نمیتوان اعتماد کرد؛نیز به قدر کافی آشکار است که قصد شریف امامی از این سخنان،این است که بگوید حکومتش با توطئه ساقط شده است،شاه هم با برکناری او موافق نبوده،و علی امینی هم با مداخله خارجی بر شاه تحمیل شده است.به روایتها و شهادتهای متعدد رجال سیاسی مرتبط با دربار،شاه که عادت داشت به مناسبها و با کسان مختلف به صورتهای مختلف حرف بزند،تفتین کند یا میانه افراد موثر در راس حکومت را به هم بزند، پشت سر امینی هم انواع اتهم را به او نسبت میداد و او را تحمیل شده بر خود معرفی میرکد.شریف امامی که قطعا خلقیات شاه را خوب میشناخت و خود او هم دست کم دو بار از قربانیان بازی سیاسی او بود،به این سخن شاه استناد میکند که ناگزیر شده است به تعویض حکومت تن دهد.10
اعتصاب معلمان،بحرانیترین رویدادی بود که مجلس شورای ملی باید فورا به آن رسیدگی میکرد.شریف امامی به مجلس فراخوانده و با اعتراض شدید شماری از نمایندگان روبهرو شد،به ویژه نمایندگانی که شریف امامی آنها را وابسته به امینی معرفی کرده است.شریف امامی از مجلس متشنج به حالت قهر،یا با تظاهر به قهر و رنجیدگی،بیرون آمد،یکراست به دفتر نخستوزیری رفت و استعفا داد.او میگوید وقتی برای تسلیم استعفایش به دربار رفته،امینی را در اتاق دیگری منتظر دیده است.به گفته او:
دیدم اعلیحضرت یک قیافه خیلی ناراحت و چشمهای قرمز دارند.معلوم بود که شب،خوب خوابشان نبرده است و خیلی وضع غیرعادی دارند.شرفیاب شدم و استعفا را خدمتشان دادم.11
امینی در باب همین انتقال قدرت نخستوزیری میگوید که یک روز صبح زود،عمویش سرلشکر حسن امینی سراغش آمده و گفته است که شب گذشته در کاخ مرمر افسر کشیک بوده و دیده است که:
اعلیحضرت تا صبح نخوابیدند و هی راه رفتند و به من گفتند که صبح به دکتر امینی بگو که بیاید مرا ببیند...بلند شدم رفتم...گفتند که شما وضع مملکت را میدانید که چهطور است...بیایید این کار را قبول کنید،من[پیش]خود فکر کردم که ایشان که این همه سوظن دارند،چهطور من[را میخواهد]؟...گفتم به نظر من مثل این[است]که یک مصلحتی در این موضوع هست.بنابراین من قبول میکنم...والا من خودم نه اماده این کار بودم،نه فعلا داوطلب[هستم].12
سه روایت شاه،شریف امامی و امینی درباره این انتقال قدرت،تا اندازهای همخوانی دارد،اما ابهام در این ماجرا،درست در همان نکاتی است که شاه در مقام مرکز قدرت و تعیین کننده تماسها، باید میگفت،که نگفت:و نه فقط نگفت،بلکه سعی کرد ذهنها را از حقیقت به کلی دور کند و روایتی به گمان خود رسمی از آن در افواه بیاندازد و از خود بر جای بگذارد.اسناد آمریکاییها قاعدتا باید حاوی اطلاعات لازم از تماسهای پشت پرده باشد،و همچنین پیامهایی که برای شاه فرستادهاند.بعید به نظر میرسد در جای دیگری بتوان سندی از این ارتباطات و تماسها به دست آورد.در ضمن،شمار کسانی که در این قضایا مستقیما درگیر بودهاند،بسیار اندک است و از خاطرات سیاسی یا احیانا یادداشتهای روزانه آنها هم فعلا اطلاع بیشتری در دست نیست.
آیا به راستی بحران 1340 ایران کاملا حقیقی و نتیجه طبیعی اوضاع داخلی بود؟آیا مصالح خارجی آن را تشدید نکرده بود؟آیا بحران به راستی به جایی رسیده بود که به روایت سرلشکر امینی،خواب را از شاه گرفته و او را وادار کرده بود تا صبح بیدار بماند و قدم بزند؟ایا ممکن است که شاه ناگهان،بدون مقدمه،آنطور که امینی در خاطراتش القا میکند،تصمیم گرفته باشد قدرت را به نخستوزیری منتقل کند که نه تنها معتمد او نبوده،بلکه به وی ظنین هم بوده است؟آیا از اسفند 1339،که گفته شده پیام تهدیدآمیزی به شاه داده شده بود،تا اردیبهشت 1340،بیش از یک ماه و نیم،شاه هیچ اقدامی نکرده بود،تا کشته شدن معلمی و زخمی شدن چند تن در تظاهرات و انفجار اعتراضی معلمان،بحران را به آن نقطه انفجار برساند که او را بدین سان بیتاب و بیقرار کند؟
این پرسشهایی است که پاسخ گفتن به آنها بر اساس منابع و مدارکی که در دست است،ممکن نیست.البته بعید است که خود علی امینی هم پاسخ اینها را میدانسته است.چه اگر میدانست،شاید همکاری با شاه را به گونه دیگری،یا شاید با شرط و شروط موکدتری،آغاز میکرد.از نوشتهها به روشنی برنمیآید که امینی بر پایه چه محاسبهای گمان میکرد در سلطنت مطلقی شاه،که ساختار قدرت حاکم کوچکترین انعطافی را نمیپذیرفت،و اصولا قدرت در آن با هیچ نیروی سیاسی یا سیاست مدار بدون وابستگی تشکیلاتی تقسیم نمیشد،و در عین حال سرشت این قدرت مطلقه امکان ورود،مشارکت،یا حتی بازی سیاسی به هیچ نیروی دیگری نمیداد،میشد اطلاحات کرد؟ آیا امینی،آنطور که فرزندش ایرج امینی مدعی است13مرد ساده و زودباوری بود که اطرافیان به آسانی میتوانستند به اصطلاح قابش را بربایند؟آیا آن همه سال تجربه با شاه،او را متقاعد نکرده بود که همکاری با،یا کار با،سلطان مطلق العنان امکانپذیر نیست؟آیا امینی در پذیرفتن سمت نخستوزیری به راستی اینقدر از جاهطلبی به دور بود که در گفتوگو با حسن ارسنجانی(بعدا وزیر او در کابینه)و برای متقاعد ساختنش به ورود به کابینه،به او گفته باشد در شاه حالتی احساس کرده که به اصطلاح برای کار و همکاری مناسب است و از این روست که پیشنهاد شاه را پذیرفته است؟به نظر میرسد تنها پاسخ قانع کننده این باشد که امینی گمان میکرد با روی کار آمدن جان کندی اصلاح طلب و دموکراتها در آمریکا،ورق برگشته است و رژیم ایران هم راهی جز کنار آمدن با مقتضیات جدید ندارد.احتمالا او با این محاسبه بود که با کابینه نه چندان نیرومند و منسجمش،کابینهای که بیش از سه وزیر اصلاح طلب در آن نبود،با شاه قدرت مدار و دربار دسیسهگر، منفعتجو،فاسد و وابسته،وارد همکاری شد،اما دیری نپائید که ناتوانی در برابر دشواریهای فراوان،بر خود او هم اشکار گردید.(لازم به یادآوری میدانم شماری از کسانی که به گونهای با امینی همکاری داشتهاند و بنده به آنها دسترسی داشتهام،هیچ کدام امینی را مردی ساده یا به دور از جاهطلبی شخصی و بلندپروازیهای سیاسی قلمداد نکردهاند.)
آغاز حکومت علی امینی
روز جمعه 15 اردیبهشت 1340،امینی یک بار صبح و بار دیگر غروب،با شاه دیدار کرد.او در جوی پر تنش و دستخوش اعتصابی در حال گسترش،مامور تشکیل کابینه شد.ناآرامی در چند خیابان اصلی پایتخت،که محل تجمع و گذر تظاهرات کنندگان بود،آشکارا احساس میشد.امینی کار خود را از صبح شنبه آغاز کرد و نخستین دستورهایی که از دفتر نخستوزیر صادر شد،به اداره شهربانی و رادیو،و برای جب عواطف مذهبی و نشان دادن این نکته بود که حکومت جدید با احساسات مذهبی مردم موافق است.14به ویژه آن که همان روزها با چهلم رحلت آیت اللّه بروجردی مصادف شده بود و تجمع گروههای عظیم مردم برای عزاداری،به ویژه در شهر قم، تهدیدهای پیشبینی نشدهای هم برای دولت به همراه داشت و ممکن بود اعتراض و اعتصابی که هنوز خاموش نشده بو،به عرصه دیگری کشیده شودو.از این رو امینی با آشنایی به احوال جامعه، موقعشناسی و پیشدستی،امکان خطر را از حکومت تازه بر سر کار آمده دور کرد.دو روز بعد،در نطقی رادیویی،شگرد خاصی به کار بست؛به جای آن که به روش پیشینیان،با خوشبینی و وعده و امید به آینده با مردم سخن بگوید،ضربهای ناگهانی وارد کرد.تاکید صحبتش را بر اوضاع داخلی کشور گذاشت و گفت ایران با بحران اقتصادی و سیاسی سختی روبهروست.از بیتدبیری در اداره امور و حیف و میل اموال عمومی سخن به میان آوردو به این نکته اشاره کرد که شماری از سران حکومت به ثروتهای هنگفت و نامشروع دست یافتهاند.از فساد خیانت سخن گفت و از مردم خواست در حل مشکلات به او یاری دهند و حتی«برای قطع ایادی نادرست»،انها را به جهاد دعوت کرد.15
این موضع امینی،سوای این که ممکن است حد یا موازین تعادل در آن مراعات نشده باشد،یا در سخن زیادهروی و بززگنمایی کرده باشد،زیرکانه،یا به گمان بعضی محتالانه،بود؛چه جامعه منقد و حکومت جدید را در یک صف قرار میداد.در عینحال،جامعه را برای مراحل بعدی تصمیم و اقدام،به موضع انتظار میکشید و به دولت فرصت میداد از مرحلهای بحرانی،که عامل زمان در آن بسیار اهمیت داشت،بیتنش یا با تنش کمتری بگذرد.
در دوشنیه 18 اردیبهشت،در واکنش به تکشیل حکومت علی امینی،سرانی از جبهه ملی ایران، با نام شورای عالی جبهه ملی،جلسه و در پایان قطعنامهای صادر کردند.در قطعنامه آمده بود که چون انتخابات مجلس فعلی غیرقانونی و از این رو باطل است،هر دولتی هم که متکی بر آن بشد غیرقانونی است و جبهه ملی با آن مخالف است.16تاکید جبهه ملی آشکار بود،اما پیداست که جبهه از نیت امینی در انحلال مجلسین آگاهی نداشت،و مطمئنا پی آمدهای این رویداد را در محاسباتش وارد نکرده بود که کار کردن،یا کار نکردن،با دولت بدون مجلس،دشوارتر از کار در خواهد آمد تا با حضور مجلسی ولو نامطلوب یا نامشروع و غیرقانونی.
یک روز بعد،در 19 اردیبهشت،هر دو مجلس با فرمان شاه منحل شد.در بخشی از فرمان او امده بود:
نظر به لزوم اقدام به یک سلسله اصلاحات عمیق و قاطع در تمام شئون کشور[کذا]و به منظور رفع مشکلات روزافزونی که کشور با آن مواجه است،و برای آن هیچگونه مانعی نباید سد راه اقدامات اساسی و اصلاحی دولت گردد...،انحلال مجلسین...را اعلام و مقرر میداریم که دولت با اصلاح قانون انتخابات،اقدام به تجدید انتخابات بنماید.17
پس از این فرمان،جبهه ملی اعلامیه دیگری صادر کرد و در آن اعلام داشت که:طبق قانون اساسی،علت انحلال باید ذکر شود،انتخابات ظرف یک ماه پس از انحلال برگزار و مجلسین ظرف دو ماه افتتاح گردد.در هر حال مجلس نباید تعطیل باشد.18اساسا،و به ویژه در آن زمان،تاکید اکید جبهه ملی بر دو خواست بود:1)ازادی بیان و انتشار و فعالیت؛2)آزادی انتخابات.و هر دو خواست البته به نظر اهل سیاست کاملا مشروع،مطابق قانون،حداقل حقوق ملت و همه گروههای سیاسی(به عنوان سخنگویان قشرهای مختلف مردم)بوده است.اما این که کدام یک از مواد اصلی قانون اساسی یا حقوق انسانی باید به شعار تبدیل میشد و مبنای فعالیت قرار میگرفت،یا کدام شعار میتوانست گروههای سیاسی را به همکاری جلب کند،یا مردم رانده شده از میدان را به صحنه سیاسی بکشاند،محل نزاع گرایشهای له و علیه جبهه ملی در حکومت امینی،و در رویارویی با دولت مدعی اصلاحات بود.پیداست که جبهه ملی همه قدرت خود را رد تحقق این دو خواست باز مییافت.و شاید سرانی از جبهه گمان میکردند که انتخابات را میبرند،افکار عمومی را پشتوانه خود دارند،و هر گونه آزادی سیاسی عامل تقویت فعالیتهای آن میشود.نیروی مخالف جبهه ملی هم با شگردهای جبهه ملی خوب آشنا بود،و تا قدرت در اختیار داشت،مجال نمیداد که ابتکار عمل به دست جبهه ملی بیافند.بنابر قاعدههای شناخته شده سیاسی،این تقابل انعطافناپذیر لاجرم یا به نوعی بنبست میانجامید،یا به نوعی رویارویی کشیده میشد.
امینی در 19 اردیبهشت وزیران خود را به شاه معرفی کرد.در کابینه او سه وزیر وزارت خانههای جنگ،کشور و خارجه(سپهبد نقدی،سپهبد عزیزی،و قدس نخعی)افراد مورد وثوق شاه،یا موافق نظر او بودند.وزیران چهار وزارت خانه کشاورزی،دادگستری،فرهنگ(آموزش و پرورش فعلی که البته چند روز بعد معرفی شد)،و صنایع و معادن وزیران اصلاحطلب امینی بودند (ارسنجانی،الموتی،درخشش و فریور).کابینه او باید در غیبت مجلس کار میکرد،مجلسی که نمایندگان آن را بیشتر،محافظهکاران و مخالفان تغییرات و اصلاحات و عمدتا متمایل به سیاستهای انگلیس تشکیل داده بودند.دولت ناگزیر بود امور خود را با تصویبنامههای هیات وزیران پیش ببرد و در واقع خودش مرجع قانونگذاری و عامل تحولات باشد،حال آن که این کابینه در ترکیب،نامنسجم و در هدفها ناهماهنگ بود.وزیران گرایشها،وابستگیها،و امال فردی بسیار متفاوتی داشتند.ظاهرا انتخاب آنها در گفتوگوی امینی و شاه و توافق آن دو صورت گرفته بود.شتاب در انتخاب نمایان بود،شتابی که شاید امینی در تشکیل سریع کابینهاش داشت،یا بحرانی بودن رویدادها ایجاب میکرد که دولت هرچه سریعتر تشکیل شود.خود امینی در خاطراتش میگوید:
واقعا قصد خودم این بود که حتی المقدور کاری نکنم که شاه بترسد:دو چیزی که مورد نظر شاه بود،یکی ارتش بود و یکی وزارت خارجه.گفتم خیلی خوب این دو تا را به عهده ایشانمیگذاریم. و یکی هم موضوع وزارت کشور بود که روی اصل ارتباطش با عموی من سرلشگر حسن امینی،به آقای سپهبد امیر عزیزی محول کردم.گفتم خوب این ادم درستی است و آدم صمیمی است،چون البته انتخابات در نظر بود و شاه هم هیچوقت در انتخابات نمیتواند بینظر باشد.19
کلمات و عبارات امینی بر پایه اصول تحلیل گفتمان،نکتههایی به دست میدهد.آیا امینی حقیقتا در موضعی قرار گرفته بود که شاه را میتوانست بترساند؟آیا نخست وزیری که هیچ تشکل سیاسی داخلی نیرومندی پشتوانه نداشت و با رای مردم هم سر کار نیامده بود،چنان قدرتی را پشتوانه خود احساس میکرده که شاه را با آن عقب براند،اما این کار را نکرده،و بر عکس ملاحظه به خرج داده است؟از این گذشته،بر فرض که شاه به موضوع انتخابات حساس بوده و میخواسته است در انتخابات مداخله کند،امینی که نه برنامهای برای انتخابات داشته و نه در دوره زمام داریش اقدامی در این را کرده است.مجلسی هم در دوره او تشکیل نشد که مثلا اصلاح طلبان در ان اکثریتی به دست بیاورند و پشتیبان دولت باشند.از این رو به نظر میرسد که امینی گمان میکرد چون پشتیبانی آمریکا را دارد،و شاه را هم در گفتوگوها و با توافقها با خود همراه کرده است،پس دست بالا با اوست. تصمیمهای شاه در آغاز حکومت امینی،صدور فرمان انحلال مجلسین و مداخله نکردن در امور داخلی،دست کم به ظاهر،نشانههایی بود که احتمالا امینی و همکارانش را به خطا انداخت و آنها پنداشتند که شاه در برنامه اصلاحات یا با آنها همراه شده یا با توجه به تغییر سیاستها و فشار دموکراتها،مشی خود را تغییر داده است.اگر امینی این احتمال را جدی تلقی میکرد که شاه نشانههای گمراه کننده میفرستد،آیا باز هم به همان طریقی عمل میکرد که عمل کرد؟شاید امینی میپنداشت که اگر پشتیبانی مردم،یا حتی بخشی از مردم،را مثلا از طریق جبهه ملی به دست آورد، میتواند برنامه اصلاحاتش را پیش ببرد.
اصلاحگر اصلی و در حقیقت مرد شماره یک کابینه،حسن ارسنجانی بود.او سالها در زمینه تقسیم اراضی مطالعه کرده بود و مصمم و معتقد بود که این اصلاحات برای جامعه ضرورت حیاتی دارد.او از یاران نزدیک قوان السلطنه و از وفاداران به او بود.امینی از دیر باز او را میشناخت و به وی اطمینان داشت.کاش از گفتوگوهای قوام السلطنه با امینی درباره ارسنجانی خبری میداشتیم تا بهتر پی میبردیم که امینی چهطور او را برگزید،از نظر مشورتیش چه گونه برخوردار شد،و از قلم تند و تیزش در چه مواردی استفاده کرد.20 نور الدین الموتی،غلامعلی فریور،و محمد درخشش دیگر وزیران اصلاح طلب امینی بودند. الموتی از اعضای گروه 53 نفر و روزگاری انقلابی چپگرا بود.به صحت عمل و قاطعیت شهرت داشت و به اصلاح قوه قضائیه از درون معتقد بود.مردی صریح و شجاع شناخته میشد و برای منظور امینی بود.الموتی تا چه حد برنامه اصلاحات امینی را باور کرده بود و به چه میزان خود در آن سهمی داشت،نکته چندان آشکاری نیست.امینی با فریور هم از دیر باز آشنایی داشت.او از پایهگذاران و اعضای حزب ایران بود و به درستکاری و وطندوستی شهرت داشت و روی هم رفته،مرد سیاسی محترم و موجهی به شمار میرفت.امینی با درخشش آشنایی دیرین نداشت.از این گذشته،خود درخشش هم از سابقه و شهرت چندانی در عرصه سیاست بهرهمند نبود.مردی سخنور،فعالی سازمان ده،و مدتی هم محبوب جامعه معلمان بود،اما نه در قواره وزیران صاحب نام پیشین فرهنگ بود،و نه حتی همتراز شمار دیگری از وزیران امینی.چند روزی دیرتر از سایر وزیران هم وارد کابینه شد.البته میتوان فهمید که در آن اوضاع و احوال بحرانی و خیزش معلمان، حضور او در کابینه میتوانست به آرام شدن جو کمک کند.در ضمن همین چهار وزیر اصلاحطلب به چهار جریان سیاسی گرایش داشتند و شاید امینی در انتخاب آنها و به ویژه در انتخاب همین چهار تن برای چهار وزارتخانه خاص،به امکان تماس با جریانهای مختلف سیاسی اندیشیده باشد.بیتردید هر کدام از وزیران با طیف همکاران و هماندیشانشان ارتباط داشتند،نظر آنها را به کابینه و بالعکس منتقل میکردند،اما تا چه حد برای تماسهای امینی با جریانهای مختلف سیاسی مناسب بودند،از زمینههای دیگر نیازمند به پژوهش است.
فریور پس از حدود 8 ماه وزارت،و در پی اختلاف نظرهایی،استعفا داد.21در تیر ماه 1340، جهانگیر اموزگار،برادر جمشید آموزگار،به عنوان وزیر بازرگانی وارد کابینه علی امینی شد.او به اصلاحطلبی شهرت نداشت،بلکه تکنوکرات تحصیل کرده آمریکا و متخصص خوب درس خواندهای بود که به درستکاری و تسلط به حوزه تخصصیش معروف بود،و بعدها باز هم بر شهرت و اعتبار او افزوده شد.سایر اعضای کابینه امینی،هیچ کدام،نه به اصلاحطلبی اشتهار داشتند، و نه حتی در این باره داعیهای از آن دیده شده بود.تنی چند از آنان از جمله وزرایی عادی بودند که در کابینههای پیشین هم سمتهایی بر عهده داشتند.عطا اللّه خسروانی که بعدا سازمان ده اصلی حزب ایران نوین و از مهرههای با نفوذ در حکومت امیر عباس هویدا شد،در کابینه امینی عضویت داشت.
این کابینه نامنسجم و بدون برنامه اندیشیده و از پیش سنجیده،باید پیش از هر کاری،جامعه ملتهب را آرام میکرد،وگرنه به برداشتن هیچ گامی در زمینه اصلاحات قدر نبود.امینی،وزیران خود را در 20 اردیبهشت 1340 به نشستی فوری فراخواند و در آن نشست سه طرح اصلاحی ماهیتا مهم-ولو آن که در عمل به هدفهای اصلاح خود نرسید-تصویب شد:
1)اصلاحات ارضی و محدود شدن مالکیتهای بزرگ؛
2)مبارزه با فساد؛
3)قرار گرفتن طرح کاهش هزینههای زندگی در راس برنامههای دولت.22
در همان روز به جای فتح اللّه فرود،از وابستگان به دربار که مرد خوش نامی نبود،محسن نصر که مردی تحصیل کرده،باسواد و از شائبههای مالی به دور بود،و اگر چه مدیر کارآمدی نبود،به عنوان شهردار تهران معرفی شد.23روز بعد باز هم جلسه فوقالعاده دولت تشکیل و تصمیم گرفته شد با افزایش حقوق معلمان به اعتصاب آنها پایان داده شود.در همان روز نیز اعلام شد که سرگرد ناصر شهرستانی،متهم به تیراندازی در تظاهرات معلمان و از مسببان ناآرامی،تحت پیگرد قضائی قرار گرفته است.24
امینی طی نطقی رادیویی در همان روز از اصلاحات در زمینههای کشاورزی،صنعت،آموزش و عرصه اجتماعی سخن گفت،یعنی همان چهار عرصهای که وزیران اصلاحطلبی را برای آنها برگزیده بود،و از مردم کمک خواست.25او زیرکانه از کمبودها،کاستیها و نقایصی صحبت به میان آورد که باید برطرف میشد،او به گونهای با مردم حرف زد که در آنها توقع تازهای برنیانگیزد،یا سطح انتظارها را بالا نبرد،یا از او انتظار اعمال تندروانه یا عاجل نرود26که در واقع اینها هوشمندیهای او را به هنگام رویارویی با موقعیت خطیر سیاسی نشان میداد.امینی نوعی فضای تعلیق ایجاد کرد،نوعی ابهام و استفهام که شنونده را در انتظار خبرهایی بیشتر،یا تفصیلیتر نگاهچ دارد.این ترفند،از نوع اقدامهای بازدانده است،و اگر نتواند از شدت بحران بکاهد،معمولا بر آن نمیافزاید.
روز شنبه 23 اردیبهشت،پس از تلاشها و مذاکرات فراوان و پشتپرده،سرانجام مدارس کشور بعد از 12 روز اعتصاب و اعتراض و دست کشیدن معلمان از کار،فعالیت خود را از سر گرفتند.در همان روزها زمزمههایی شنیده میشد که دامنه اعتصاب گسترش یابد و بخشهای دیگری از مردم،که مطالبات برآورده نشده داشتند و شمارشان هم کم نبود،به اعتصاب بپیوندند. امینی که به خطر گسترش اعتصابها آگاه بود،در واقع در سریعترین زمان ممکن دست به عمل زد و با همکاری چشمگیر درخشش،شعله آماده گسترش را فرو نشاند.
او در عین حال،و با توجه به نتیجه اقدامش،دست به عملی زد که از دوره زمامداری دکتر مصدق نظیر نداشت.پنج تن از امیران نظامی،که دارای مشاعلی حساس بودند،به اتهام سواستفاده از مقام و حیف و میل اموال عمومی بازداشت شدند:1.سپهبد حاج علیکیا(رئیس رکن 2 ارتش که پیشتر مدتها در ماموریت سوئد بود و برای ارتش جنگافزار میخرید و مال و اموال هنگفتی اندوخته بود)؛2.سپهبد مهدیقلی علوی مقدم(وزیر سابق و سالها رئیس شهربانی که به گرفتن رشوههای کلان از نامزدهای انتخاباتی مجلس متهم بود،و در ضمن گروه امینی موفق نشدن خود را در انتخابات تا حدی،یا تا حد زیادی،از چشم او میدید)»؛3.سرلشگر محمد دفتری(رئیس پیشین تسلیحات ارتش و سازمان تربیت بدنی)،و5.سرتیپ روح اللّه نویسی(رئیس سابق شیلات که به سواستفاده کلان در خرید و فروش برنج و خاوار متهم بود).
فساد و حیف و میل اموال عمومی به این چند نفر محدود نمیشد و شمار نظامیان فاسد و مسئولانی که به ویژه در حکومت منوچهر اقبال سمتهای مالی و حساسی را به عهده داشتند و در مظان اتهامهای واقعی بودند،به مراتب بیش از اینها بود.با این حال،شاه با دستگیری چند نفر هم موافق نبود و این گونه برخورد با نظامیان را برای روحیه ارتش مناسب نمیدانست؛در عینحال معلوم نبود که زنجیره فساد تا کجا و به چه کسانی کشیده میشد،نام چه افرادی به میان میآمد،یا چه نکاتی از پرده بیرون میافتاد.و پذیرفتن مخاطرههای اینها برای نظام آسیبپذیر شاه ساده نبود. به رغم این،شاه عملا به دستگیری و انتشار خبر سو استفادههای شماری از امیران بلند پایهاش تن داده بود.او اگر چه از این گونه اقدامات استفادههای خاص خود را میکرد و بلند پایگان در معرض تهدید را در نهان به خود نزدیکتر و وابستهتر میکرد،یا از نقطه ضعفهایشان نهایت بهرهبرداری را به عمل میآورد،اما به هر ترتیب بازتاب خبر دستگیری شماری امیر به اتهام فساد در داخل و خارج،از فساد نهفتهای در حکومتهای پیشین خبر میداد و این،به خودی خود،رویداد بیاهمیتی نبود.گروههای سیاسی مخالف و در کمین هم از این گونه رویدادها مستمسکها و مایههای لازم را برای انتقاد بعدی از حکومت به چنگ میآوردند.
یک روز پیش از انتشار خبر تکان دهنده دستگیری امیران،مهندس مهدی بازرگان که مدتها بود خودش و همفکران و یاران نزدیکش با جبهه ملی مشکل داشتند،خبر تاسیس نهضت آزادی ایران را به اطلاع دکتر محمد مصدق رسانده بود.28این تشکل به این امید بود که ملیگرایان وفادار به دکتر مصدق و معتقد به مذهب را به سوی خود جذب کند.در همان روز،جبهه ملی هم مردم را به شرکت در تجمعی دعوت کرد.حزبها و گروههای سیاسی دیگری هم که جان تازهای گرفته بودند- البته جز حزب توده ایران که نه میتوانست از طریق بازماندگان و جان به در بردگانش فعالیتی بکند و نه به امینی نظر مساعدی داشت-به تکاپو افتاده بودند و پس از سالها یخبندان سیاسی،اندک نسیم گرم ملایمی وزیدن گرفته بود و بار دیگر نشانههایی از امید اجتماعی به چشم میخورد.
در همین روزها جولیوس همز(هلمز)،از اعضای با سابقه وزارت خارحه آمریکا،که مدتی سفیر آن کشور در انگلستان بود و با دیدگاههای سیاست مداران انگلیسی درباره ایران آشنایی داشت، و احتمالا برای نزدیک کردن سیاست آمریکا و انگلستان در ایران،یا پیش گرفتن سیاست جدید در ایران با در نظر داشتن ملاحظات دولت انگلستان،به عنوان سفیر در تهران معرفی شد.29
چهارشنبه 27 اردیبهشت شاه بر اساس دعوتی که از پیش به عمل امده بود،به نروژ سفر کرد. این سفر او در زمانی بود که التهاب جامعه فروکش نکرده بود.
یادداشت
(1)ریچارد،ناسیونالیسم در ایران.ترجمه احمد تدین،تهران،1371،ص 381-382.
(2) keddie,niki,roots of revolution,new haven,yale u.p.1981,p.148.
(3)آموزگار،فراز و فرود دودمان پهلوی،ترجمه اردشیر لطفعلیان،تهران،1375،ص 490-491.
(4)نهاوندی،هوشنگ،آخرین روزها:پایان سلطنت و درگذشت شاه،ترجمه بهروز صور اسرافیل و مریم سیحون،لسنآنجلس،2004 م /1383 ش،ص 49.
(5)نهاوندی،همان جا.
(6)فردوست،ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،تهران،1370،ج 2،ص 306-307.
(7)حسینیان،روح اللّه،3 سال ستیز مرجعیت شیعه(43-1341)،تهران،1383،ص 105.
(8)شریف امامی،جعفر،خاطرات جعفر شریف امامی،تهران،1380،ص 237.
(9)شریف امامی،همان،ص 235.
(10)شریف امامی،همان،ص 234 و صفحات بعد،و به ویژه ص 241.
(11)شریف امامی،همان،ص 238-241.
(12)امینی،خاطرات،ص 107-108.
(13)ایرج امینی معتقد است پدرش از قضا مرد سادهای بوده است،و به رغم آنچه دیگران میپندارند، اطرافیان به سادگی میتوانستند روی او تاثیر بگذارند.ایشان این مطلب را در دیداری در پائیز 1385 در تهران،به خود من گفتند.
(14)نک:روزنامههای رسمی،از جمله:اطلاعات،ش 17 اردیبهشت 1340،ص 21.
(15)متن سخنرانی رادیویی او در جراید روز آمده است؛نیز میتوانید به این روزنامه نگاه کنید اطلاعات،ش 18 اردیبهشت 1340،ص 23؛نیزنک:کتابخانه پهلوی،گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی.تهران،1355،ج 2،ص 1425.
(16)همان روزنامه،ش 19 اردیبهشت 1340،ص 1.
(17)روزنامهای 20 اردیبهشت؛کتابخانه پهلوی،ج 2،ص 1426.
(18)روزنامههای 21 اردیبهشت 1340.
(19)امینی،همان،ص 110.
(20)برای جزئیات بیشتر درباره زندگی و گذشته ارسنجانی،نک:نورالدین ارسنجانی،دکتر ارسنجانی در ائینه زمان،تهران،1379،فصل سوم.
(21)دولتهای ایران،تهران،1378،ص 292.
(22)کتابخانه پهلوی،ج 2 ص،1427.
(23)اطلاعات،ش 20 اردیبهشت 1340،ص 24.
(24)همان جا.
(25)اطلاعات،همان ش.
(26)
hambly,gavin,"the pahlavi autoeracy',in:the cambridge history of iran cambridge,1991,vol.7,pp.272-30
(27)کتابخانه پهلوی،ج 2،ص 1428؛دکتر امینی به روایت اسناد ساواک،ج 1،ص 30؛روزنامههای 24 اردیبهشت 1340.
(28)مکاتبات مصدق،تهران،ص 122.
(29)روزنامهها
مجله بخارا » فروردین و اردیبهشت 1386 - شماره 60
تعداد بازدید: 4844