مقالات

علی امینی و ریشه‏های شکست اصلاحات (4)

نویسنده: عبدالحسین آذرنگ


امینی و جبهه ملی

بعدازظهر پنج‏شنبه 28 اردیبهشت، جمعیت عظیمی که رقم آن را ده‏ها هزار و حتی‏ تا 180 هزار تن هم تخمین زده‏اند - گرچه شاید این رقم مبالغه‏آمیز باشد - در اجتماعی که‏ از 1332 در ایران سابقه نداشت، به دعوت جبهه ملی ایران شرکت کردند. این اجتماع‏ در جلالیه تهران (محل پارک لاله کنونی) برگزار شد. از این اجتماع بی‏سابقه، روایت‏های‏ مختلف با تفسیرهای متفاوت در دست است، اما در همین روایت‏ها به عظمت بی‏سابقه این اجتماع و شرکت گسترده مردم از طبقات و صنف‏های مختلف، و احساسات و عواطف شرکت‏کنندگان، که به گونه‏های مختلف جلوه‏گر شد، اشاره شده است. دانشجویان در برگزاری این اجتماع نقش بارزتری داشتند. جبهه ملی کوشیده بود در حد امکان با سازمان‏دهی گسترده و مراقبت از نظم تظاهرات و پیش‏گیری از هرگونه اختلال‏ و سوءاستفاده، اجازه ندهد اجتماع از اختیار خارج شود. به‏هرحال دل‏شوره تشکیلات‏ سرکوب شده‏ای را که پس از سال‏ها بیداد، استبداد و اختناق، می‏خواسته است نفسی‏ بگیرد و فریادی بکشد، می‏توان به خوبی احساس کرد. نیروهای انتظامی هم با آمادگی و سازوبرگ کامل برای سرکوبی اغتشاش‏های احتمالی آماده شده بودند. (1)

 این اجتماع با توافق برگزار شده بود و طرفین برای رویارویی غیرمسالمت‏آمیز هیچ‏ گونه آمادگی نداشتند، اما شواهد پس از برگزاری تظاهرات گویای آن است که شاه و امینی پیش‏بینی نمی‏کردند که نخستین اجتماع با چنان مشارکت گسترده‏ای برگزار شود. شاید حتی خود جبهه ملی هم انتظار نداشت که چنان جمعیت انبوهی به دعوتش پاسخ‏ بگویند. منابع خبرگزاری خارجی هم خبر این اجتماع را به گونه‏ای گسترده منعکس‏ کردند و شاه که در خارج از کشور به سر می‏برد و خبر تظاهرات را از رسانه‏های خارجی‏ و از طریق گزارش‏های خصوصی‌اش شنید، ظاهراً بسیار هراسان شد و در تماسی تلفنی از امینی در این باره پرسش کرد. (2)

امینی مدعی است که خود او به رهبران جبهه ملی گفته است تظاهرات برپا کنید و حرف‏هایتان را بزنید. (3) او همچنین ادعا کرده است که: «این چند هزار نفری که آن‏جا بودند، یک، دو، سه هزار نفری خود ما فرستادیم... آن‏جا را پر کردیم». (4) امینی اشاره‏ می‏کند که این‏ها از مأموران سازمان امنیت بودند، یعنی که جبهه ملی نباید این جمعیت را به حساب خودش بگذارد. (5) اگر این ادعا صحت داشته باشد، پس بدین معناست که مراد امینی، آزادی بیان نسبی نبود که در آغاز حکومتش آن را می‏خواست، یا این‏که به جامعه‏ نشانه‏ای بفرستد که فصل تازه‏ای احساس شود؛ چه این مقصود با مخاطرات کم‏تری‏ حاصل می‏شد. این‏که از یک‏سو مأمور بفرستند و میدان را پر کنند و از سوی دیگر با انواع دیگری از مأموران، و در واقع از دو سو، اوضاع را در اختیار بگیرند، می‏تواند معناهای دیگری داشته باشد. امینی سیاست‏مدار بی‏تجربه‏ای نبود. بنابراین، یا در محاسباتش اشتباه کرده، یا آگاهانه دست به عملی زده است که شاه و متحدانش را بترساند و در واقع ضربه دیگری از ناحیه دیگری وارد کند، چه او به چنین ضربه ناگهانی‏ به عنوان نیروی محرک اصلاحاتش نیاز داشت. در عین حال، بعید به نظر می‏رسد که نظر شاه درباره این تظاهرات مساعد بوده باشد. ممکن است شاه به شماری از سران جبهه ملی و به لحاظ ویژگی‏های شخصی‌شان نظر مساعد داشته است، اما مشی سیاسی‏ کرده بودند که از هرگونه برخورد و درگیری پرهیز کنند. به گفته ایشان، با استفاده از مجهزترین دستگاه‏هایی که در آن زمان در اختیار نیروهای نظامی و انتظامی بوده است، میدان جلالیه و حواشی آن را تا شعاع وسیعی زیر پوشش حفاظتی داشته‏اند.

آقای ایرج امینی از قول پدرشان نقل کردند (تهران، پائیز 1385) که شاه در تماس تلفنی با او از تظاهرات گسترده جبهه ملی بسیار نگران و وحشت‏زده شده بود.

به نظر می‏رسد بازی جدید سیاسی را امینی خود مستقلاً، یا بر پایه توافق‏های کلی که‏ پیش از صد ارتش کرده بوده، و برای مقاصدی که در نظر داشت، به راه انداخت، اما بدون‏ شناخت کافی از موقعیت و برآورد دقیق و حساب‏شده‏ای از پیامدهای آن. اگر امینی شاه‏ را در موضع دیگری قرار نمی‏داد، جز آن موضعی که پیش‏تر در برابر نخست‏وزیران‏ کم‏اختیارش داشت، ابتکار عمل باز به دست شاه می‏افتاد. هر کنش اجتماعی که در آن‏ زمان شاه را در موقعیت انفعالی قرار می‏داد، به سود امینی بود و او می‏توانست از آن‏ بهره‏برداری کند. از مدارک و شواهد انتشاریافته موجود برنمی‏آید که جبهه ملی با آگاهی‏ به نیات واقعی امینی به بازی او پاسخ گفته باشد، و دلیل آن هم چگونگی برگزاری‏ تظاهرات و پیامدهای آن است. پدیدارشناسی ماجرا از واکنش انفجاری و شاید هم لگام‏ گسیخته جبهه ملی حکایت می‏کند؛ به نظر می‏رسد که جبهه ملی در فضای سیاسی آن‏ روزها، سیر رویدادها را آن‏قدر جدّی گرفته بود که برای تصرف قدرت - البته با اتکا به‏ حمایت‏های مردمی و از راه برگزاری انتخابات آزاد - خیز برمی‏داشت، اما در عین حال‏ از توان واقعی خود تصویری دقیق نداشت.

تظاهرات کم‏تر از دو هفته پس از روی کار آمدن امینی برپا شد. گرچه شکوه و تأثیرهای روانی این تظاهرات از نقطه‏های اوج تاریخ جبهه ملی است، اما به اعتباری‏ می‏توان آن را آغاز زوال مرحله دوم فعالیت جبهه قلمداد کرد؛ چه تا 1346 که تظاهرات‏ عظیم و خودانگیخته مردمی به مناسبت مرگ نابهنگام و باورنکردنی غلامرضا تختی در ابعادی عظیم رخ داد، هیچ گروه سیاسی نتوانست مردم را به اجتماعی بزرگ فرابخواند. تظاهرات جلالیه، سوای آن‏چه درباره رهبری و قدرت سازماندهی جبهه و توانایی‏ها و ناتوانایی‏های آن از دیدگاه‏های مختلف گفته شده است، و گذشته از انواع تفسیرها از سوی گرایش‏های مختلف سیاسی، به لحاظ موضعی که جبهه در برابر رویدادها گرفت و دیدگاه‏هایی که درباره مسائل کشور بیان داشت، به نوعی رویارویی میان سه عنصر بازی‏ در صحنه سیاسی آن روز (1. شاه، 2. نخست‏وزیر، 3. تشکیلات سیاسی در مقام‏ بزرگ‏ترین و منسجم‏ترین اپوزیسیون) تبدیل شد. نتیجه تظاهرات، باز هم به رغم همه نقل و حدیث‏ها و تفسیرها، عملاً این شد که:

1) شاه در شرایط جدید باز هم متوجه شد که جبهه به مفاد قانون اساسی پای‏بند است و با شاهی که می‏خواهد حکومت کند نه سلطنت، کنار نخواهد آمد. از این رو، همه نیروهای وابسته به او، طرفدار او، و مدافع‏ ساختار موجود، از آن پس مصمم‏تر از پیش در برابر جبهه صف بستند؛

2) نخست‏وزیر پی برد که جبهه نه تنها در برابر شاه، که در برابر او هم‏ ایستاده است و برنامه اصلاحاتش را جدّی نمی‏گیرد؛

3) نیروهای خارجی، به‏یژه آمریکا، غلیان پنهان‏شده درون جامعه را در حدی که لازم بود، حس می‏کردند. به احتمال زیاد آن‏ها هم منتظر چنین‏ واکنشی نبودند، و به‏طور قطع در تحلیل‏های خود از اوضاع به این نکته‏ هم پی بردند که رابطه امینی و جبهه ملی از چه دست است؛ شاید هم پی‏ بردند که نمی‏توانند روی برقراری این رابطه اصلاً حساب کنند؛ نقطه ضعف‏های تشکیلاتی جبهه ملی، منسجم نبودن رهبری، تعارض‏ها و کش‏مکش‏های درونی و کاستی‏های دیگری که به ویژه‏ سازمان‏های تحلیل‏گر مسائل سیاسی به آن‏ها دقیق‏تر توجه دارند، عیان‏تر شد. و پیداست که این شناخت برای بهره‏برداری‏های بعدی به آن‏ها کمک‏ می‏کرد. (6)

کریم سنجابی، از رهبران اصلی جبهه ملی در آن زمان، می‏گوید که روز بعد از تظاهرات، حسن ارسنجانی (در واقع نفر دوم کابینه) در منزل یکی از بستگان سنجابی با او دیدار کرده و گفته است که: «شاه خیلی قوی است و اگر شما با امینی دربیفتید، شاه را تقویت می‏کنید.» (7)

از مخالفان همین موضع‏گیری تندروانه، از خلیل ملکی و مهندس مهدی بازرگان هم می‏توان یاد کرد که‏ دیدگاهایشان را در این‏باره نوشته‏اند. با این حال، مادام که از نظر همه تصمیم‏گیرندگان نهایی در باب چگونگی‏ برپایی تظاهرات و به ویژه گفت‏وگوها و تحلیل آنان باخبر نباشیم، به پرسش اصلی درباره چرایی موضع‏گیری‏ نمی‏توان پاسخ داد. این ماجرا به اطلاعات بیش‏تر و دقیق‏تری نیاز دارد.

متأسفانه سنجابی مشروح مذاکرات با ارسنجابی را در خاطراتش‏ نیاورده و از کنار موضوعی که اکنون بسیار مهم به نظر می‏رسد، یا بر پایه این دیدگاه که‏ همه رویدادهای دوره حکومت امینی در تحول دیدگاه‏های اصلاحات، و هر یک به سهم‏ خود با اهمیت است، به سهو یا به عمد، بی‏اعتنا گشته است. قدری هم لحن استخفاف‏ و کوچک نشان دادن ماجرا در گفته‏اش احساس می‏شود. به رغم این، همین پیام کوتاه‏ حاوی چند نکته مهم است: واکنش سریع نخست‏وزیر، یا دست‏کم واکنش شخصی نفر دوم کابینه، هشدار، و تذکر صریح این نکته که درافتادن با نخست‏وزیر، برابر است با تقویت کردن موضع شاه، و این نیز برابر است با قرار دادن شاه در برابر نخست‏وزیر و جبهه ملی ایران، و هشدار دادن نسبت به خطری که تهدید آن، هم متوجه حکومت است‏ و هم متوجه جبهه ملی.

این پیام می‏توانست برای جبهه ملی به قدر کافی گویا باشد، اما پاسخ و نظر سنجابی‏ به این پیام، به گونه‏ای که در خاطرات او آمده است، به هیچ روی نشان نمی‏دهد که عمق‏ واقعه و ابعاد و پیامدهای آن تحلیل و درک شده باشد. با این‏که خاطرات زمانی به‏ نگارش درآمده که نویسنده آن برای تأمل و تحلیل سال‏ها وقت در اختیار داشته است.

رویدادهای بعدی نشان داد که شاه و نیروهای همگام او، کارشکنی را از همان‏ روزهای پس از تظاهرات آغاز کردند و برای کنار گذاشتن امینی، البته به تدریج و به گونه نامحسوس، عملاً دست به کار شدند. حذف امینی از صحنه، فقط حذف یک نخست‏ وزیر و جایگزین کردن او با مهره سیاسی دیگری نبود، بلکه با حذف او باب گفتمانی‏ بسته شد که نیروهای سیاسی اصیل، همگی بدون استثناء، و بیش از همه، از بابت آن‏ آسیب دیدند، و جامعه هم غرامت‏های سنگین آن را پرداخت. امینی در آغاز کار برای‏ معامله، مصالحه، و چانه‏زنی با جبهه ملی آمادگی داشت، دلیلش هم آشکار بود. او از پشتیبانی هیچ‏گونه تشکیلات منسجم سیاسی برخوردار نبود، در حالی که برنامه اصلاحات به حمایت‏های گسترده مردمی، به انگیزه‏های نیرومند اجتماعی، به‏ همکاری‏های وسیع، به مشارکت لایه‏های مؤثرتر جامعه، به بازتاب‏های گسترده در همه سطوح، به کشانیدن بحث و گفت‏وگو به میان همه لایه‏های جامعه، به درونی کردن‏ ضرورت اصلاحات و متقاعد ساختن جامعه به پذیرش دشواری‏های اصلاحات، و به‏ حمایت در برابر ارکان بلندپایه، اما فاسد حکومت نیاز داشت. اصلاحات، بنا به‏ طبیعتش، نمی‏تواند بی‏درنگ یا در کوتاه‏مدت، بار دشواری‏ها را از دوش مردم بردارد، یا حتی آن را سبک کند؛ و چه بسا ممکن است دشواری‏های تازه‏تر و بیش‏تری را هم سبب‏ شود. اگر جامعه شعارهای اصلاحات را درونی نکند، آرمان و هدف اصلاحات را نپذیرد و تن به پذیرش سختی‏ها ندهد، احتمال تبدیل شدن اصلاحات به ضد اصلاحات‏ به سرعت افزایش می‏یابد. امینی با اتکا به دولتی که ناکارآمدی آن جز فساد و نومیدی و سرخوردگی و دوری مردم از حاکمیت ثمری به بار نیاورده بود، چگونه می‏خواست‏ اصلاحات را به اجرا بگذارد؟ روی آوردن او به جبهه ملی را شاید به سادگی نتوان به‏ بازی تاکتیکی تعبیر کرد. شاید اگر جبهه ملی وارد تعاملی می‏شد که در روند آن به نقد نظرها و پیشنهادهای امینی راه می‏برد، یا به طرح پیشنهادهای تازه و دیگری از سوی‏ جبهه ملی برای اصلاحات می‏انجامید، بازی سیاسی سرنوشت دیگری می‏یافت. تجربه‏های چند شکست اصلاحات در سال‏های اخیر، این نکته را آشکارا نشان داده‏ است که حتی صرف طرح شعارهای درست، عملی، واقع‏بینانه، آینده‏نگرانه، مسئولانه، همدلانه، و با توجه به اصل حفظ منافع اکثریت جامعه در زمان مناسب و با کوشش‏ متناسب، ولو آن‏که به هر دلیلی به عمل درنیاید، در وجدان جمعی جامعه جای می‏گیرد، و در هر زمان که امکان بروز داشته باشد، بروز می‏کند. هیچ جامعه‏ای در بلندمدت‏ خدمات و حسن‏نیت‏های سیاست‏مدارانش را از یاد نبرده است، ولو آن‏که در کوتاه‏مدت، خود آن‏ها را از صحنه به بیرون رانده باشد.

امینی بر پایه گام‏هایی که در نخستین روزهای حکومتش برداشت، پیدا بود که می‏داند بدون کمک تشکیلات سیاسی، نیروی محرک برای اصلاحات فراهم نخواهد شد. و از این رو تشکیلات جبهه ملی، که در آن زمان میان مردم محبوبیت، و توان برانگیختن آن‏ها را داشت، و در ضمن می‏توانست در برابر جریان‏های پنهان چپ‏گرا بایستد و نگذارد روند اصلاحات به چپ بلغزد، بالقوه مهم‏ترین و مؤثرترین نیروی محرک حرکت جدید به شمار می‏آمد. اما ایستادن جبهه در برابر امینی، در اوضاع و احوالی که مالکان بزرگ و متنفذ، نیروهای محافظه‏کار سنتی متمایل به سیاست‏های انگلیس، و همه کسانی که به‏ نحوی با اصلاحات ارضی مخالف بودند، یا از اصلاحات زیان می‏دیدند، آمادگی‏ داشتند که به سرعت به گرد قدرت مخالف امینی جمع شوند، موقعیت او را بدون تردید تضعیف می‏کرد. البته کسانی هم هستند که در اصالت برنامه‏های اصلاحی امینی از بیخ و بن تردید دارند، و آن را بیش از بازی سیاسی کوتاه‏مدتی و برای سرگرم کردن یا منحرف‏ ساختن جامعه نمی‏دانند. این دیدگاه، معمولاً از آن رادیکال‏هاست، چه از طیف چپ و چه از طیف راست. پاسخ این دیدگاه را در نقد رادیکالیسم، که فصلی است به قدر کافی مبسوط، بهتر می‏توان یافت. نکته‏ای که از حیث رویدادهای تاریخی حائز اهمیت است، تحولاتی است که در عرصه‏های اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی از زمان پس از امینی در جامعه رخ داد تا به انقلاب 1357 انجامید. نفس این رویدادها انکارپذیر نیست، ولو آن‏ که بر سر شدت و ضعف، یا تأثیرها و پیامدهای آن‏ها اختلاف‏نظر باشد. اگر اصلاحات‏ امینی با کارشکنی‏ها از همه سو روبه‏رو نمی‏شد و به تحولات مثبتی در جامعه‏ می‏انجامید، آیا باز جامعه ایران به همان راهی می‏رفت که پیمود، و از میان راه‏های ممکن‏ و متصور، باز هم به گزینه انقلاب روی می‏آورد؟ آیا موفقیت در طرح‏های اصلاحی، باز هم به انقلاب می‏انجامید، یا شکست در آن؟ قابل تأمل‏ترین پاسخ‏ها به این پرسش‏ها را در تجربه‏های تاریخی جامعه‏هایی می‏توان یافت که دوره‏های اصلاحات را با موفقیت از سر گذرانده‏اند و به راه برخوردهای خشن سیاسی - اجتماعی نرفته‏اند، و نیز در آن دسته‏ از جامعه‏های دیگری که در اجرای اصلاحات شکست خورده‏اند و به راه‏های دیگر، از جمله روش‏های تندروانه و همراه با خشونت و رویارویی و حذف و طرد طبقات و لایه‏های دیگری از جامعه روی آورده‏اند؛ تقابل به جای تعامل، معمولاً حاصل شکست‏ برنامه‏های اصلاحی است. با توجه به این نکات، پرسشی که به موضوع بحث حاضر مربوط می‏شود، این است که چرا امینی به این نتیجه رسیده بود که برای برنامه اصلاحاتش - قطع نظر از این‏که سرشت حقیقی آن چیست، از بالا به پائین، فرمایشی، نمایشی، التیامی، و جز آن - نخست از همه به جبهه ملی روی آورد؟ چرا جبهه به او پاسخ‏ مثبت نداد؟ و آیا سران جبهه در آن زمان به این نکته آگاه بودند که اگر وارد «بازی تعامل» با امینی مدعی اصلاحات نشوند، چه پیامدهایی برای خود آن‏ها در وهله نخست، برای‏ دیگر سازمان‏های سیاسی همسان - البته در معنای نسبی آن - و برای جامعه ایران به طور کلی در بر خواهد داشت؟ این پرسش به گمان نگارنده بر پایه مدارک موجود و منتشر شده، پاسخ متقاعدکننده نمی‏گیرد، پاسخی که به ویژه پژوهش‏گر بی‏سمت‏وسو از لحاظ سیاسی را راضی کند. و به همین دلیل تا اطلاعات بیشتر و تازه‏تری از سوی فعالان‏ سیاسی مؤثر در رویدادهای 1340 و سال‏های پیامد آن، از همه طیف‏ها منتشر نشود، ابهامات بی‏شمار در این زمینه به داوری راه‏گشا مجال نخواهد داد.

جبهه ملی، امینی را خوب می‏شناخت و با توجه به سوابقی که با هم داشتند، نمی‏توانست به امینی اعتماد یا با او همکاری کند. این را به عنوان واقعیتی قابل دفاع‏ می‏توان پذیرفت. امینی طی سال‏های پس از همکاری کوتاه‏مدت با دکتر مصدق و سپس‏ جدا شدن از او و همکاری و همراهی با کودتاچیان و مخالفان او و جبهه ملی، و مشارکت و دخالت مستقیم در عقد قرارداد نفتی، و بی آنکه برای اصلاح رابطه‏اش گامی برداشته‏ باشد، ناگهان به نخست‏وزیری دست یافت و بر کرسی دکتر مصدق تکیه زد، و در این‏ مقام و موقعیت می‏خواست - یا شاید هم به او توصیه کرده بودند - که با جبهه ملی وارد بازی سیاسی تازه‏ای شود. البته این بازی در پس الفاظ فریبنده‏ای چون «دموکراسی و آزادی و مبارزه با فساد»، و مانند این‏ها پنهان می‏شد. به راستی اگر هر کدام از ما جای‏ سران جبهه بودیم، در آن اوضاع و احوال چه واکنشی نشان می‏دادیم؟ حالا، پس از گذشتن نزدیک به نیم قرن، پس از تجربه سقوط رژیم، وقوع انقلابی بزرگ و فراگیر، و شکست سنگین دولت مدعی اصلاحات، که هشت سال تمام زمام امور کشور را در دست داشت، به آسانی می‏توان گام‏هایی را خطا قلمداد کرد و بر آن‏ها خط بطلان کشید. اما این، از داوری بی‏طرفانه تاریخی، روحیه انصاف‏خواهی و حقیقت‏جویی به دور است. بر فرض که دور هم نباشد، قلم نفی کشیدن مشکلی را حل نمی‏کند، راه تازه‏ای‏ فراروی مشکلات آینده نمی‏گشاید، به درک ژرف‏تری از رویدادها کمک نمی‏کند. اگر بپرسیم که چرا جبهه با امینی همکاری نکرد، ممکن است خوانندگان این طور استنباط کنند که به دفاع از امینی، یا به دفاع از برنامه اصلاحات او این پرسش به میان آمده است، حال آن‏که در این‏جا چنین قصدی در میان نیست. جبهه حق داشت به امینی پاسخ مثبت‏ ندهد و شاید ما هم اگر به جای آن‏ها بودیم به همین سان عمل می‏کردیم. اما در بازی‏ نقش، که چرخش سیاست‏ها و تغییر موقعیت‏ها به دلایل گوناگون پیش می‏آورد، جبری‏ که گاه نا به دلخواه تحمیل می‏شود، ضرورت‏هایی که با ایجاد یا تغییر عوامل مؤثر رخ‏ می‏نماید، نقش تازه یا دیگری در برابر عناصر بازی در صحنه ظاهر می‏شود. در چنین‏ حالتی میان نقش و نقش‏انداز می‏توان فرق نهاد، و در عرصه سیاست حتماً باید فرق‏ نهاد. (8)

برای مثال، به هیچ طریقی و با هیچ روشی نمی‏توانیم از نیت باطنی جمال امامی، نماینده مجلس شورای ملی و از نزدیکان و معتمدان دربار شاه، که در دوره حساسی از بلاتکلیفی سیاسی، پیشنهاد نخست‏وزیری را ناگهان و به دور از انتظار به سمت دکتر مصدق گرداند، باخبر شویم. به چه طریقی می‏توان به قصد نهان او پی برد؟ می‏توان‏ فرضیه‏هایی طرح کرد و به اثبات یا ابطال آن‏ها دست زد، اما بیش از این نه. در این‏ رویداد، واکنشی که دکتر مصدق نشان داد، بر پایه نظریه نقش، هوشمندانه و درست‏ هنگام بود. او نقش پیشنهادی را پذیرفت، شانه را به زیر بار داد و فصل دیگری در سیر تحولات سیاسی آغاز کرد. به عنوان تمثیلی دیگر: مربیان در مقطع حساسی از بازی‏های‏ ورزشی، گاه ورزشکاری را از میان نیروهای ذخیره وارد بازی و به او نقش واگذار می‏کنند. هوش، قدرت تشخیص، موقعیت‏شناسی، توجه به روان‏شناسی جمع، فضا، مناسبات و متغیرهای دیگر، اگر درست به کار گرفته شود، ممکن است آن بازیگر دور بوده از صحنه را در فرصتی بس کوتاه به بازیگری نامدار تبدیل کند، یا بالعکس. کمین در عرصه سیاست و تغییر و تحولات را با هشیاری زیر نظر داشتن، به لحاظ سرشت لغزان‏ و پر نوسان سیاست، از نخستین اصول سیاست‏ورزی است. و از این رو فوریت‏های‏ سیاسی گاه وضعیتی به بار می‏آورد که نقش مهم به عنصری حاضر در صحنه واگذار شود که شاید کم‏تر کسی واگذاری این نقش را به او احتمال می‏داده است. مثال دیگر: پس از سقوط امینی، یا استعفای او، انتخاب اسدالله علم به نخست‏وزیری از نظر آگاهان‏ سیاسی غیرمنتظره نبود، اما انتخاب حسنعلی منصور به جای علم، و انتخاب امیرعباس‏ هویدا پس از کشته شدن منصور، از دیدگاه آگاهان سیاسی هم نامنتظر بود. این‏که منصور و هویدا تا چه حد در کار خود کامیاب یا ناکامیاب بودند، بحث دیگری است. اما آیا منصور و هویدا، با حضور آن همه سیاست‏مدار کارکشته حاضر در صحنه، حتی در رؤیاهای خود می‏دیدند که روزگاری در آن سن و سال به نخست‏وزیری برسند؟

ضرورت‏های زمان، تحولات سریع و ناگهانی، فوریت‏های قهری گاه دامنه انتخاب را به طرزی باورنکردنی و بی‏سابقه محدود می‏کند. روی همین اصل، احتمالاً امینی در محاسباتش - ولو به خطا - یا بر اساس توافق‏هایش - ولو به اشتباه - به این نتیجه رسیده بود که باید به جبهه ملی نقشی واگذار شود. جبهه، یا هر سازمان دیگری که در آن زمان در مقام جبهه بود، صرف نظر از نیّات واقعی امینی، بر پایه نظریه نقش، می‏توانست نقش را بپذیرد، اما آن نقش را دگرگون کند. می‏توانست شعار اصلاحات را از امینی بگیرد و به‏ گونه تکامل‏یافته‏تر یا دگرگونه‏ای به امینی، به جامعه و به همه هواداران اصلاحات‏ بازگرداند، و به این ترتیب از بازی سیاسی تعریف دیگری به دست دهد. یا حتی در کار خود تا بدان‏جا پیش رود که ابتکار عمل را از دست نقش‏انداز خارج کند و محاسبات و مناسبات بازی را تغییر دهد. اما چرا جبهه ملی نقش را نپذیرفت و با تمسک به اصول‏ قانون اساسی و ایستادن بر سر موضعی که طبیعتاً هیچ‏گونه انعطافی را برنمی‏تابید، و راه‏ را بر هرگونه چانه‏زنی سیاسی می‏بست، راه تعامل تازه‏ای را برنگزید؟ این پرسشی‏ است که شاید پاسخ آن را فقط در ساختار تشکیلاتی و در ترکیب ناهمخوان اجزای‏ تشکّل جبهه و دور بودن آن از هیأت حقیقی تشکل جبهه‏ای و ائتلافی، باید سراغ گرفت.

جبهه می‏توانست و حق داشت که برنامه اصلاحات امینی را رد کند. اما در نگاه بلندمدت، اگر جبهه در برابر برنامه امینی، سناریوی دیگری ارائه می‏داد، ولو آن‏که به‏ اجرا درنمی‏آمد، ولو آن‏که با طرح اصلاحی‌اش مخالفت می‏شد، در رویدادهای سیاسی‏ بعد جایگاه دیگری می‏یافت. اما جبهه با طرح شعار «آزادی انتخابات»، شعاری ناممکن‏ - ناممکن به لحاظ موقعیت زمانی و با توجه به حکومت خودکامه و تمامیت خواه شاه که‏ می‏خواست همه قدرت در قبضه سلطنت مطلقه باشد - عملاً این دیدگاه را ابراز داشت‏ که جبهه از راه انتخابات علنی و زیر نظر جهانیان، به اتکای قدرت مردم و در برابر شاه و نیروهای وابسته‏اش که زیر فشارهای جدید برای تغییر قرار گرفته بودند، به صحنه بیاید و قدرت قانونی را، البته به نمایندگی مردم، تصرف کند. این شعار با هیچ برآورد سیاسی‏ امکان تحقق نداشت، و از نخستین پیامدهایش این بود که باب گفتمان اصلاحات را نه‏ تنها بر گروه امینی و خود جبهه، که بر همه طرفداران اصلاحات می‏بست. تعامل سیاسی‏ میان امینی و گروه‏های سیاسی که از میان می‏رفت - به این موضوع در ادامه مقاله اشاره‏ می‏شود - و اصلاحات از بالا که با توجه به روند جهانی، تهدیدهای بین‌المللی و وضعیت‏ جاری امور در ایران جزو برنامه‏های سیاسی اجتناب‏ناپذیر قرار گرفته بود، به جبر و ضرورت فشار خارجی به هر ترتیب به اجرا گذاشته می‏شد، لاجرم شاه هماهنگ‏شده با سیاست‏های جدید و آماده برای پذیرش پیشنهادها را در موقعیت دست بالایی قرار می‏داد. دانسته‏های تاریخی که اکنون در اختیار ماست، به صراحت نشان می‏دهد که شاه‏ در آن زمان در موقعیت متزلزلی قرار گرفته بود. اگر ترکیب نیروهای سیاسی و حرکت‏های اعتراضی به گونه‏ای می‏نمود که حامیان شاه از او قطع امید می‏کردند، موجبی برای ادامه حکومتش نبود. آیا جبهه ملی این را می‏دانست یا نه؟ اگر می‏دانست، پس لازم بود که سیاست دیگری در پیش بگیرد، سیاستی که حامیان شاه را از پشتیبانی او ناامید کند. نیروهای داخلی را متشکل‏تر و همگراتر سازد و امید به تغییر را به جامعه القا کند. اما اگر نمی‏دانست، طبعاً گرفتار اشتباه محاسبه می‏شد. بحث‏های داخلی جبهه و دیدگاه‏های مخالف و موافق سران جبهه، اکنون از دیدگاه تحلیل تاریخی و تحلیل‏ نگرش‏ها و ریشه‏یابی شکست جنبش ملی، به مراتب بیش‏تر اهمیت دارد تا آن‏چه به‏ عنوان نظر نهایی یا رسمی جبهه ملی در بیانیه‏ها، اعلامیه‏ها و سایر انتشارات جبهه منتشر شده است. در ضمن، رهیافت انتخابات به گونه‏ای که جبهه ملی برگزید، می‏تواند نوعی‏ مطلق‏اندیشی سیاسی در برابر سلطنت مطلقه، یا قرار دادن مطلق در برابر مطلق، به‏ شمار آید.

در بن‏بست سیاسی پیش‏آمده، جبهه ملی و گروه امینی در برابر هم ایستادند، و این رویارویی در نهایت به سود نیروهای شاه تمام شد. شاپور بختیار، از سران آن زمان جبهه ملی، می‏گوید امینی پس از تظاهرات جلالیه تا توانست «نهضت ایران» را کوبید. (9) (البته‏ این نکته را باید یادآور شد که بختیار و شماری دیگر از اعضای جبهه ملی در نوشته‏ها و گفته‏هایشان، هر گونه جنبش ملی‏گرایانه یا حرکت‏های ملی - مردمی را از دوره حکومت‏ دکتر مصدق به بعد، با تحرکات جبهه ملی یک کاسه کرده‏اند. از این رو در بحث دقیق و تحلیل رویدادها باید توجه داشت که مثلاً تعبیری نظیر «نهضت ایران» از لحاظ دامنه مفهومی به چه چیزی دلالت می‏کند.) گفته بختیار بیش از حد مبالغه‏آمیز است، زیرا رویدادهای بعدی نشان داد که گفت‏وگو میان امینی و جبهه، چه مستقیم و چه‏ غیرمستقیم، تا چند ماه ادامه داشته است و شاید امینی باز هم امید می‏ورزید که جبهه‏ نقشی را بپذیرد؛ امینی باز هم تلاش کرد به توافقی با جبهه نزدیک شود.

حدود یک ماه پس از تظاهرات اردیبهشت 1340، جبهه در اقدامی دیگر و به منظور بزرگداشت خاطره شهیدان 30 تیر 1330، روزی اسطوره‏ای و تاریخی برای جبهه ملی، قصد داشت شب 30 تیر تجمعی در ابن بابویه برپا کند. نیروهای پلیس و امنیتی با آمادگی‏ لازم، ابن بابویه را در محاصره گرفتند و سران و رهبران جبهه ملی را که به دقت شناسایی‏ کرده بودند، دستگیر کردند و تجمع را به هم زدند. (10) جبهه ملی به مناسبت همین رویداد اعلامیه تندی انتشار داد که این نکات عمده در آن به چشم می‏خورد و به شناخت دیدگاه‏ جبهه درباره امینی و اختلاف‏نظرهای آن‏ها کمک می‏کند: حکومت امینی غیرقانونی‏ است؛ امینی همه قوای مملکت را در اختیار گرفته و مستبدانه و خودسرانه حکومت‏ می‏کند؛ مشروطیت تعطیل شده و انتخابات برگزار نشده است؛ فاسدان، متجاوزان به‏ حقوق ملت و غارتگران اموال عمومی همچنان بر سر کارند و روال این حکومت با حکومت‏های پیشین تفاوتی ندارد. (11) این اعلامیه دیگر تردیدی باقی نگذاشت که جبهه‏ در برابر امینی موضعی صریح و آشتی‏ناپذیر گرفته است. در تظاهراتی دولتی که حدود یک ماه بعد به مناسبت 28 مرداد در دوشان‏تپه برگزار شد، شاه علناً و عملاً در برابر جبهه ملی موضع گرفت و برای همکاری احتمالی میان جبهه و حکومت، و در هیچ‏ سطحی، جایی باقی نگذاشت. (12) با این حال، نیروهای موضع گرفته در برابر هم، ابعاد پیامد موضع‏گیری شاه را درنیافتند، زیرا اگر عمیقاً دریافته بودند، با رویدادها منفعلانه‏ پیش نمی‏رفتند.

امینی برای دست یافتن توافقی با جبهه ملی باز هم کوشش کرد و ظاهراً دو سه دیدار دیگر غیررسمی در نقاطی از تهران برگزار شد، اما سران جبهه ملی، یا گروهی که در آن‏ زمان در رأس جبهه قرار گرفته بودند، بر سر همان مواضع گذشته باقی ماندند و از گفت‏وگوها هیچ نتیجه‏ای گرفته نشد. (13) دشواری سرشت ساختاری و ترکیب نیروها در مراحلی که تصمیم‏های راهبردی لازم بود، باز هم خود را نشان می‏داد. برای مثال، برخی‏ روایت‏ها نشان می‏دهد که در حکومت امینی میان جناح‏ها بر سر همکاری کردن یا همکاری نکردن با حکومت امینی اتفاق‏نظر نبود. این اختلاف‏نظرها در ماجرای حمله‏ به دانشگاه تهران (نک: ادامه مقاله) به اوج رسید. حتی پرویز ورجاوند، از سران جبهه ملی، که سعی دارد از فعالیت‏های جبهه تصویری یکپارچه و منسجم ارائه دهد، در گزارش کنگره جبهه در دی ماه 1341، از «اختلاف‏ها» و «دسته‏بندی‏ها»یی به اشاره یاد می‏کند که کنگره با دشواری بر آن‏ها غلبه کرد. (14) کریم سنجابی پس از اشاره به دیداری که‏ شماری از سران جبهه در شهریور 1340 با امینی داشته‏اند، می‏گوید: «بین ما و او در روزهای اول حکومتش تفاهمی بود، تفاهم به هم خورد و روز به روز جدایی بیش‏تر می‏شد و حکومت علیه ما موضع سخت و شدید می‏گرفت.» (15) از این توضیح متأسفانه فهمیده‏ نمی‏شود که آن تفاهم نخستین چگونه و بر سر چه نکاتی بود و بعد بر سر چه نکاتی و چگونه به هم خورد. از توضیحات دیگر کریم سنجابی این‏طور فهمیده می‏شود که‏ اختلاف فقط بر سر انتخابات بود. و این، به روشن کردن جزئیات کمکی نمی‏کند، به ویژه‏ جزئیاتی که در پرتو دیدگاه‏های جدیدتر تحلیلی، به‏طور طبیعی از پس زمینه به جلو صحنه بررسی می‏آید و اهمیت پیدا می‏کند.

مهدی آذر، یکی دیگر از سران جبهه ملی، به چند دیدار میان اعضای شورای جبهه و امینی اشاره کرده است، اما این اشارات چون سال‏ها بعد از واقعه و از حافظه نقل شده‏ است، و در ضمن با روایت‏های دیگر انطباق دقیق ندارد، نمی‏توان با اعتماد به آن‏ها استناد جست. (17) در هر حال مهم‏ترین دیدار، که در عین حال آخرین دیدار هم بود، در 6 شهریور 1340 در منزل دکتر احمد فرهاد، رئیس وقت دانشگاه تهران برگزار شد. دکتر فرهاد با امینی خویشاوندی سببی داشت، دخترش عروس امینی بود، و در مقام استادی‏ محترم و مقبول طرفین، علاقه‏مند بود در این ماجرا وساطت کند. در این دیدار طولانی، مهدی آذر، مهدی بازرگان، عبدالحسین خلیلی، کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی، شرکت داشتند، اما بر اثر پافشاری سران جبهه بر مواضع سابق، باز هم بحث‏ها به نتیجه‏ نرسید (18) و حتی مناسبات خصمانه‏تر شد، زمینه برای اقدامات بعدی شاه و گروهش‏ آماده‏تر گردید، تا به رویارویی تعیین‏کننده‏ای انجامید که با گونه‏ای آشوب دانشجویی و سرکوبی وحشیانه و خشونت‏بار از سوی کماندوهای نظامی همراه شد.

از شهریور ماه تا بهمن1340 توان دولت مدعی اصلاحات امینی رو به تحلیل‏ می‏رفت، و در عین حال سیر رویدادها هم به زیان جبهه ملی بود. روز اول بهمن، در رویدادی مشکوک و به دقت از پیش برنامه‏ریزی شده، کماندوهای ضد شورش در عملیاتی بی‏سابقه و سبعانه به دانشگاه تهران حمله بردند. دانشجویان بسیاری را به‏ شدت مضروب و مجروح کردند و به دانشگاه خسارت‏های هنگفت وارد آوردند. انگار کسانی که تصمیم حمله را گرفته بودند، خواسته بودند چنان ضرب شستی به‏ دانشگاهیان اعتصاب‏گر نشان دهند که ریشه هر گونه اعتصاب و اعتراض را در دانشگاه‏ها و برای همیشه بخشکانند. این ماجرای هولناک در نوشته‏های بسیاری به گونه‏های‏ مختلف وصف شده است، و در همه آن‏ها بر سبعیت بی‏سابقه در تاریخ معاصر ایران‏ تأکید شده است. وصفی را از زبان بزرگ علوی نقل می‏کنم که در خاطرات او به تازگی‏ منتشر شده است:

... وحشی‏گری سربازان کماندو، که گویا برای جلوگیری از انقلاب در یک‏ جنگ داخلی تربیت شده بودند، در تاریخ ایران سابقه نداشت. من آن‏چه‏ در این سه روز گذشته است، از سه نفر که از دور و نزدیک شاهد این‏ حادثه خونین بوده‏اند، شنیده‏ام. از همه معتبرتر، اظهارات دکتر [محمود] صناعی است که در لابراتورهای ویران و درهم ریخته، خود به چشم دیده‏ است که چگونه دستگاه‏های گران‏قیمت فنی و علمی خرد و خاکشیر شدند. دکتر صناعی می‏لرزید وقتی برایم نقل می‏کرد ... می‏گفت‏ دانشجویان برای حفظ جان خود پشت این دستگاه‏ها پناه می‏بردند و کماندوها همان دستگاه‏ها را هدف قرار می‏دادند. دکتر صناعی می‏گفت‏ هرگز یک دشمن خارجی با یک ملت ذلیل چنین رفتاری نداشته است، گویی به ‏[این‏ها] حقنه کرده بودند که هر که درس می‏خواند و دانشگاهی‏ است، دشمن دین و ملت است و باید آن‏ها را کشت. (19)

در این حمله بهت‏آور، دست‏های پنهانی در کار بود. چه کسانی، چگونه و در پی چه‏ مذاکراتی نقشه حمله به دانشگاه را طراحی کرده بودند، از مهم‏ترین پرسش‏هایی است‏ که مسئولان و مدیرانی می‏توانند پاسخ بگویند که اکنون استاد سری آن زمان را در اختیار دارند. حمله به دانشگاه، دانشجویان و دانشگاهیان در تاریخ ایران بی‏سابقه نیست و بارها و بارها به شکل‏های مختلف تکرار شده است. سرکوبی جنبش‏های دانشجویی‏ خود مقوله‏ای است جهانی که در انواع کشورها رخ داده است و همچنان رخ می‏دهد. اما ایلغار مغولی آسا به دانشگاه تهران از کین و خصومتی شگفتی‏انگیز حکایت می‏کند. هر دستی در این کار بوده است، بدون تردید بذر خصومتی را کاشته است که التیام‏ناپذیر باشد. دانشجویانی را که صحنه هجوم و ایلغار را به چشم خود دیدند، با هیچ برهانی‏ دیگر نمی‏شد به دولت، ارتش، نظامات دولتی و رژیمی که این‏ها را در پناه حمایت خود گرفته بود، حتی اندکی خوش‏بین کرد. این رویداد رشته‏های بسیاری را گسیخت، و به هر گونه خوش‏بینی به فرجام اصلاحات و امید به این‏که در نظام شاهنشاهی میان مردم و حکومت گفت‏وگویی برقرار شود، پایان داد. رئیس دانشگاه تهران و مدیران همه دانشکده‏ها بدون استثنا در اعتراض به هجوم نظامی به ساحت دانشگاه از سمت‏های‏ خود استعفا کردند. واقعه اول بهمن دانشگاه فقط رویدادی تلخ و خشن نبود، بلکه نقطه پایانی و نمادینی بود برای امید اجتماعی و بسته شدن هر گونه روزن تفاهم، مدافعان نظام‏ موجود با این‏گونه رویدادها معمولاً این پیام را به جامعه ابلاغ می‏کنند که آن‏ها هستند تصمیم می‏گیرند جامعه در چه مسیری حرکت کند، نه هر گونه جنبش یا حرکت دیگری‏ که بر صحنه رویدادهای سیاسی - اجتماعی ظاهر شده است.

این اثر مهم متأسفانه بسیار پر غلط و با بی‏دقتی مفرط چاپ شده است، به گونه‏ای که اعتماد در نقل مطالب‏ از ناقل سلب می‏شود. روایتی هم علی‌اکبر سیاسی، سال‏ها رئیس دانشگاه تهران، در باب این ماجرا دارد که‏ اگرچه کوتاه است، اما نشان می‏دهد که شاه از خشونت به کار گرفته شده در حمله به دانشگاه دفاع کرده است. نک: سیاسی، علی اکبر، گزارش یک زندگی، تهران، 1386، ص 288-289.

در همین ماجرا مزد پادرمیانی دکتر احمد فرهاد را هم کف دستش گذاشتند. تیمور بختیار، رئیس وقت ساواک، و چند عنصر مشکوک و وابسته به سیاست‏های انگلیس به‏ طراحی این حمله متهم هستند. (20) امینی حمله به دانشگاه را بر اثر تحریک سازمان امنیت‏ می‏داند و می‏گوید:

دستور داده بود که کسی ‏[منظور نیروهای نظامی‏] حق ندارد وارد دانشگاه‏ شود. [بعد می‏افزاید]: معلوم شد که خوب فرمانده کسی دیگر است و این‏ ترتیبات و رفتند و آن بساط شد که معلوم بود خودشان درست کرده‏ بودند. (21)

به وضوح معلوم نیست که مراد امینی از «فرمانده» در این عبارت‏ها کیست. شاید در وهله نخست به نظر برسد که مراد او شاه است، اما توضیحات بعدی نشان می‏دهد که‏ ظاهراً این‏طور نیست. پرسش‏کننده از امینی می‏پرسد: «از آن موقع ‏[حمله به دانشگاه‏] تصمیم گرفته بودند که شما باید بروید؟» و امینی در پاسخ می‏گوید: «بله، بله...» امینی به‏ دیدارش با شاه اشاره می‏کند و می‏گوید شاه به او [امینی‏] گفته است که می‏خواستند شما را در کاخ نخست‏وزیری دار بزنند. (22) اگر آن‏چه امینی نقل کرده است عین حقیقت باشد، حقیقتاً ماجرا عمق بیش‏تری می‏یابد. امینی ادامه می‏دهد و می‏گوید به شاه گفته است که‏ «بعد خدمت خودتان می‏آمدند، چون در همسایگی هستیم. آن وقت خود شما هم به‏ وضع عجیبی می‏افتادید. گفت عجب؟» (23)

این گفته‏ها و عبارت‏هایی که در گفت‏وگو به کار رفته تا چه حد به حقیقت نزدیک‏ است؟ اگر فرض راحتی بر این بگذاریم که هیچ حقیقتی در آن نیست، طرح همین مطلب‏ و با همین عبارت‏ها سال‏ها بعد از سوی امینی، خارج از کشور، و در اوضاع و احوالی که‏ فشار خاصی بر دوش امینی نبوده است که مطلب را به گونه دیگری طرح کند، از ماجرایی در ذهن امینی حکایت می‏کند که موضوع نقشه، توطئه، شورش، برکناری، دستگیری، اعدام ... در آن به میان آمده است و همین چند سطر به قدر کافی نشان‏ می‏دهد ماجرای حمله به دانشگاه تهران در ذهن امینی چه ابعادی داشته است.

امینی مدعی است که او بختیار را از ایران بیرون کرده است. (24) امینی پس از رویداد دانشگاه گروهی را به ریاست یکی از قاضیان مستقل‌الرأی مأمور ریشه‏یابی حمله به‏ دانشگاه کرد، اما تحقیقات شاید نسبتاً گسترده بازپرس‏ها، گفت‏وگوهایی که با شماری‏ از شاهدان و فعالان شرکت کرده در صحنه داشتند، گرچه به این نتیجه انجامید که‏ شماری از ایادی وابسته به دربار یا طرفدار دربار در بلوا دست داشته‏اند، در عمل به‏ نتیجه محصلی نیانجامید. انواع گروه و دسته‏ها را به دست داشتن در واقعه متهم کردند و هر گروهی به نحوی پای دشمنش را به ماجرا کشید و در نهایت اصل قضیه در هیاهوهای‏ مطبوعاتی و اظهارنظرهای غیرکارشناسی، که خود امینی به مراتب داغ‏تر از بقیه عمل‏ می‏کرد، لوث شد. مطمئناً اگر روزی متن گزارشی منتشر شود که هیأت تحقیق به دستور خود امینی تهیه کرد، نکات تازه‏ای از پرده بیرون خواهد افتاد. به طور قطع امینی در جریان جزئیات تحقیق بود، می‏دانست عوامل اصلی دخیل در آن ماجرا چه کسانی‏ هستند، اما نه تنها درباره ماجرای مهمی تصمیم نگرفت که به حیات سیاسی او، و بسیاری از جریان‏های سیاسی دیگر پایان داد، بلکه در سال‏های بعد هم کوششی برای‏ روشن شدن ریشه‏های ماجرا در عرصه افکار عمومی نکرد و از رازی که از سرچشمه‏های فعالیت‏های تندروانه سیاسی بعدی است، تا جایی که ما خبر داریم، پرده‏ برنداشت.

نقش جبهه ملی در این ماجرا به راستی چه بود؟ آیا جبهه در این ماجرا یکپارچه‏ شرکت داشت یا نه؟ آیا پیامدهای این رویداد را پیش‏بینی کرده بود یا نه؟ این پرسش از گونه پرسش‏های آزاردهنده است، زیرا پاسخ آن، چه مثبت باشد و چه منفی، در هر دو صورت ناخوشایند است. در بخردانه‏ترین صورت، و با توجه به این‏که زمام رهبری‏ جبهه در نهایت به دست شماری از تحصیل‏کردگان باسواد، معمولاً حزم‏اندیش و به دور از روش‏های افراطی و تندروانه بود، این پرسش به ذهن می‏خلد که آیا در آن زمان، این‏ اصل شناخته‏شده سیاسی به ذهن این رهبران نرسیده بود که قدرت، آن هم قدرت‏ مطلقه شاه، امکان نمی‏دهد که تشکلی سیاسی، هم نیرومند باقی بماند و هم پنهان یا نیمه پنهان؟ آیا سرشت این قدرت اجازه می‏داد که جبهه سیاسی در پیش بگیرد و موضعی اتخاذ کند که در کنار شاه قرار نداشته باشد، رو در روی نخست‏وزیر بایستد، افکار عمومی را پشتیبان خود کند، در کمین تصرف قدرت هم باشد، و در عین‏حال در چارچوب قانون اساسی به گونه‏ای عمل کند که به نقض قانون متهم نشود؟ این ترفند سیاسی در جایی می‏تواند موضع‏گیری هوشمندانه‏ای باشد و در شرایطی ممکن است‏ به موفقیت بیانجامد که جامعه‏ای آزاد اداره شود و اصول قانون اساسی و نهادهای‏ نگاهبان قانون اساسی بر آن حاکم باشد؛ وگرنه قدرت مطلقه چگونه ممکن است اجازه‏ دهد که در بازی با قانون اساسی، یا در چارچوب این قانون که نهادهای قدرت‏ پابرجاست، اقتدارش را از آن سلب کنند؟

یکی از واکنش‏های دولت مطلقه در این‏گونه بازی‏ها، می‏تواند این باشد که با آشوب‏انگیزی و ایجاد فضای ناامن و ملتهب، مناسبات و محاسبات را به هم بزند؛ درست همان کاری که با جبهه ملی کردند، و جبهه ملی پس از 1340 جز در رویدادی‏ گذرا، که احساسات ملی به گسترده‏ترنی صورت برانگیخته شده بود - به مناسبت‏ درگذشت غلامرضا تختی - تا اعتراض‏های فراگیر 1357 دیگر نتوانست در صحنه سیاسی تأثیر عملی یا محسوسی داشته باشد، و با حذف قدرت مطلقه از صحنه، به‏ تعبیری همه یا بخش عمده‏ای از علت‏های وجودی آن، از میان رفت. اگر رویدادهای‏ انقلاب به همه گروه‏های سیاسی جان تازه نمی‏بخشید، جبهه به حیات سیاسی محدود خود چگونه ادامه می‏دهد؟ نهادهای سیاسی زنده و فعال قاعدتاً این اصل را باید خوب‏ بشناسند که هر جریانی مادام که ارزش تولید، و نیروی جدید، به‏ویژه نیروی جوان‏ هدفمند و با آرمان جذب کند، به روند رشد ادامه می‏دهد، اما هر گاه تولید ارزش‏های‏ تازه و روند جذب متوقف شود، سیر زوال و انحطاط رو به مرگ اجتناب‏ناپذیر خواهد بود. اسطوره، و آفرینش ارزش جدید بر پایه اسطوره، دو عنصر تعیین‏کننده در جنبش‏های مردمی، و رابطه میان این دو، در حقیقت وادی لغزانی است که نهادهای‏ سیاسی بسیاری در سراسر جهان در آن واژگون شده‏اند؛ یا اینکه به وادی تقدیس‏ اسطوره‏ها گام نهاده‏اند و با ستایش گذشته آرمانی شده، یا به دست دادن تفسیری از گذشته بر پایه کمال آرمانی خود، به دست تاریخ منجمد شده‏اند.

انتخابات، فقط مشکل جبهه ملی نبود، مشکل امینی و برنامه اصلاحات او هم بود. شاه تن به انتخابات آزاد نمی‏داد، چه خوب می‏دانست که چنین انتخاباتی اگر پایان حکومتش نباشد، بزرگ‏ترین دردسر سیاسی او خواهد بود. حکومت امینی هم توان و آمادگی برگزاری انتخاباتی را نداشت که با برنامه اصلاحات تناسب داشته باشد. اصلاحات ارضی هنوز به اجرا درنیامده بود و فئودال‏ها جز در چند شهر بزرگ، در بقیه نقاط کشور قدرت مسلط را در اختیار داشتند. در آن اوضاع و احوال، که به دور باطل‏ گرفتار آمده بود و هیچ یک از طرفین راه شکستن این دور را در اختیار نداشتند، اگر هم‏ انتخابات آزاد برگزار می‏شد - که برگزاری آن با برآوردهای واقع‏بینانه امکان‏پذیر نبود - برنده انتخابات فئودال‏ها بودند، نه جبهه ملی. و آمریکا که به جد بر سر اجرای برنامه اصلاحات ایستاده بود، نه می‏توانست از فئودال‏های برنده حمایت کند - که برنامه اصلاحاتش حذف آن‏ها بود - و نه از جبهه ملی بازنده - که نتوانسته بود روند انتخابات را در سراسر کشور تحت تأثیر قرار دهد. خلیل ملکی تأکید جبهه ملی را بر انتخابات، خطای راهبردی (استراتژیک) آن می‏دانست و بر این نظر بود که تأکید جبهه بر انتخابات‏ سبب می‏شد که شاه و امینی و پشتیبانان خارجیشان در برابر انتخابات، و در نتیجه در برابر جبهه، بایستند و جبهه شکست بخورد. او بر این باور بود که جبهه باید اصلاحات‏ ارضی را شعار اصلی خود قرار می‏داد. موضعی که جبهه ملی از نظر ملکی انتخاب کرده‏ بود، به سان قماری بود که شانس برنده شدن در آن نبود. (25) مهندس بازرگان هم با این‏ راهبرد جبهه موافق نبود، و مشکل را راه نیافتن به مجلس نمی‏دانست. او شاه را مانع‏ اصلی سر راه می‏دید. (26) خلیل ملکی به صراحت می‏گوید:

امینی نردبانی بود که اگر جبهه ملی درست عمل می‏کرد، می‏توانست از آن بگذرد [به اصطلاح، گذر از امینی‏] و به قدرت برسد ... امینی در گیر و دار مخالفت‏های مختلف، برای راضی نگه داشتن جبهه ملی حاضر به‏ دادن امتیازات فراوانی بود و اگر جبهه ملی مختصر دوراندیشی از خود نشان می‏داد، می‏توانست با حفظ موقعیت مخالفت خود، امتیازات‏ فراوانی از دولت امینی بگیرد ... امینی به خاطر مرعوب کردن مخالفان‏ مرتجع خود، حاضر بود امتیازات بیش‏تری به جبهه ملی بدهد، به شرط آن‏که جبهه ملی وارد یک مبارزه مرگ و زندگی با او نشود ... اگر جبهه ملی‏ شعار عمده خود را اصلاحات ارضی قرار می‏داد، می‏توانست به اعماق‏ روستاها نفوذ کند و ابتکار را در این مورد از امینی بگیرد ... (27) و بعد هم در ادامه می‏افزاید که جبهه قمار کرد و در نتیجه، به اصطلاح بازی را باخت. او از حمله به دانشگاه با عبارت «فاجعه اول بهمن» یاد می‏کند و می‏افزاید که افراد مطلعی توطئه‏های پشت پرده را تشخیص و به رهبران جبهه هشدار داده بودند که مبادا جبهه به سود فئودال‏ها وارد کار شود. (28) خلیل ملکی با این‏که تحلیل‏گر سیاسی با تجربه و آب‏دیده‏ای بود، به سبب ملاحظات سیاسی و تأمینی، در این ماجرا به جزئیات اشاره‏ نمی‏کند و از افراد مطلع نام نمی‏برد و نمی‏گوید از ماجراهای پشت پرده چگونه خبر داشته‏اند. ملکی از دست رفتن موقعیت 1340 را مشابه از دست دادن موقعیت تاریخی‏ 1332 می‏داند، و با اشاره به درک موقعیت تاریخی، از خطای دیگری یاد می‏کند (البته‏ در نظر داشته باشیم که او مسائل را از دیدگاه مارکسیستی تفسیر می‏کرد، و ممکن است‏ مفسران دیگری با نتیجه‏گیری او در این باره موافق باشند، بدون آن‏که به مارکسیسم‏ معتقد باشند، یا فی‌المثل از دیدگاه‏ها و با رهیافت‏های دیگری به همین نتیجه رسیده‏ باشند). به هر حال، ملکی می‏گوید جبهه متوجه مسأله حیاتی اصلاحات ارضی نشد و گذاشت هیأت حاکمه پیشگام تحول بشود، حتی پای سرمایه‏داری ملی به میان آید. به‏ برآورد او، جبهه می‏توانست نیروهای عظیمی را به سمت خود جذب کند، نه این‏که‏ آن‏ها را به دامن هیأت حاکمه براند. به نظر وی همین خطاها سبب شد که نیروی جبهه‏ تحلیل برود، تا بدان جا که به دانشجویان دانشگاه‏ها محدود شود. ملکی در ادامه انتقادهای بسیار سنگینش از جبهه ملی، عبارت تلخ و گزنده‏ای به کار برده و هشدار داده‏ بود که اگر وضع به همین منوال پیش برود، «جبهه ملی به عنوان یک نیروی سیاسی از میان خواهد رفت، و به جای آن‏که ستاد مبارزان نهضت ملی باشد، به معبد متروکی بدل‏ خواهد شد که وفادارترین مؤمنان آن تنها در مجالس ختم یکدیگر حاضر شوند...» (29)

اگرچه مهندس بازرگان و خلیل ملکی در نگرش‏هایشان از بنیاد با هم اختلاف‏ داشتند، اما در برخی نکات سیاسی، از جمله درباره جبهه ملی و موضع‏گیری سیاسی در برابر امینی، هم‏نظر بودند. بازرگان توان نظری تحلیل سیاسی - اجتماعی ملکی را نداشت و امور را ساده‏تر از او می‏دید. اما با این حال تشکیلات سیاسی جبهه ملی را که‏ سال‏ها با آن کار کرده بود، به خوبی خلیل ملکی می‏شناخت. به نظر بازرگان، جبهه ملی‏ در همین دوره مورد بحث مقاله حاضر، از 3 جناح اصلی تشکیل می‏شد: 1) تندرو، 2) میانه‏رو، 3) اکثریت. با توجه به این‏که بازرگان جناح چپ را تندرو خوانده، گرایش‏ سیاسی اکثریت از نظر او می‏تواند متمایل به راست باشد. او جناح تندرو را، که با عنوان‏ رادیکال‏ها هم از آن‏ها یاد کرده است، موافقان مشروط امینی دانسته است. می‏گوید این‏ها بر این باور بودند که شاه و امینی اختلاف‏نظر دارند (یعنی درست عکس دیدگاه‏ منعکس‏شده در اعلامیه‏های رسمی جبهه ملی که از قضا به دیدگاه و تحلیل حزب توده‏ شباهت داشت، و حکومت امینی را از همان سنخ حکومت‏های پیشین، بی هیچ تفاوتی، قلمداد می‏کرد) و با پشتیبانی از امینی می‏توان از این اختلاف‏نظر بهره گرفت و قدرت، یا دامنه مداخله‏های شاه را در امور، مهار یا محدود کرد. (30) بازرگان می‏گوید:

باید به امینی فرصت داده می‏شد [همان نظر خلیل ملکی‏] و از همان آغاز با شعار «انتخابات آزاد» به جنگ او نمی‏رفت. (31) او می‏افزاید: جبهه از گذشته‏اش درس نگرفت، از فرصت استثنایی استفاده نکرد، خط مشی‏ روشن ارائه نداد، راهبرد نامشخص و ضد و نقیض در پیش گرفت، رقابت‏های داخلی را تشدید کرد، حتی از بازداشت امیران فاسد حمایتی‏ به عمل نیاورد، و همین سلسله خطاها تا آن‏جا ادامه یافت که در اواخر حکومت امینی تا سر حد فروپاشی ناتوان و خلع سلاح شد. (32)

گذشته از نظر فعالان سیاسی داخلی، نظر برخی از مفسران، مورخان، و محققان‏ خارجی هم در باب موضع جبهه ملی در برابر امینی - البته به درجات مختلف - مخالف‏ است. از جمله جیمز بیل، از کسانی که درباره جامعه و سیاست ایران کار کرده است، معتقد است عمل جبهه ملی، در واژگونی حکومت امینی و ادامه تسلط شاه مؤثر بود. به‏ نظر او، شاه امینی را سپر خود در برابر انتقادات کرده بود، و بعد که زیر پای او را خالی‏ کرد، راه برای اجرای بی‏چون و چرای سیاست‏هایش هموار شد. (33) همبلی، نویسنده فصل تاریخ معاصر ایران در مجموعه تاریخ ایران کیمبریج، با نظر ملایم‏تری انتقاد می‏کند و می‏گوید مخالفت‏های جبهه ملی به گونه غیرمستقیم در سقوط امینی مؤثر بود، نه مستقیم. به نظر او، چون سران جبهه ملی به امینی اعتماد نداشتند و او را وابسته به‏ آمریکا می‏دانستند، با او مخالفت می‏کردند. و زمانی که شاه و آمریکا پی بردند که امینی از حیث سیاسی منزوی شده است، او را کنار گذاشتند. (34) و ریچارد کاتم هم که از سیاست‏های آمریکا در ایران اطلاع دقیق و دست اول‏تری داشت، می‏گوید اگر جبهه ملی و امینی به توافقی دست می‏یافتند، شاید رهبران میانه‏رو جبهه بر جریان مسلط می‏شدند، و شاید تغییراتی به بار می‏آمد. (35)

به هر حال چنین نشد، حتی توافقی هم به دست نیامد. شاید طراحان تغییرات‏ سیاسی، که اصلاحات هدایت شده و تحت کنترل کامل را طراحی کرده بودند، پیش‏ خود حساب کرده بودند که ترکیب گروه امینی و جبهه ملی می‏تواند مکمل قرار گیرد و به‏ نیروی مؤثر و عامل محرک اصلاحات تبدیل شود. برای مثال، این جدول فرضی شاید پیش‏پنداشت‏های آنان را بهتر مجسم کند :

بر پایه این جدول، هر کدام دو امتیاز مثبت و دو امتیاز منفی به دست می‏آورند. شاید طراحان برنامه اصلاحات در ایران آن روز در آغاز بر این گمان بودند که اگر با این ترکیب، امتیاز خانه‏ها را مثبت می‏کردند، اصلاحات به نتیجه می‏رسید و این دو گروه، که‏ آمریکایی‏ها با هر کدام شاید به طریقی می‏توانستند کار کنند، از صحنه سیاسی ایران‏ حذف نمی‏شدند.(36) به هر حال آمریکا در تقابل با اردوگاه کمونیسم، و نیازی که به نجات‏ دادن حکومت ایران از منجلاب فساد و ناتوانی و ناکارآمدی احساس می‏کرد، ولو آن‏که‏ با جبهه ملی ایران تعارض‏های بسیاری هم داشت، در جمع‏بندی نهایی می‏توانست با نیرویی که مخالف اردوگاه کمونیسم و پای‏بند به اصول ملی‏گرایی بود، به گونه‏ای کنار بیاید و جدول بالا هم هر قدر از محاسبات دقیق دور باشد، از کلیت واقعیت دور نبود. اما خطای محاسبه کجا بود که چنان ترکیبی صورت نگرفت؟ این پرسشی است که با پژوهش‏های بیش‏تر و گسترده‏تر می‏توان به آن پاسخ گفت.

پانوشت‌ها :

1- از یکی از فرماندهان شهربانی (نام ایشان محفوظ است) که آن روز مسئولیت یکانی را به عهده داشته است، درخواست کردم که مشاهداتش را برایم نقل کند. از روایت او این‏طور برمی‏آید که به آن‏ها دستور داده و تأکید اقتدارگرایانه او به هیچ گروه سیاسی امکان مشارکت یا ورود به صحنه بازی قدرت را نمی‏داد، تا چه رسد به جبهه ملی که سابقه معارضه‏های آن‏ها باهم بر کسی پوشیده‏ نیست.

2- برای گزارش ساواک در این باره، نک: مرکز بررسی اسناد تاریخی، جبهه ملی ایران به روایت اسناد ساواک، ص‏ 59-64 .

3- امینی، خاطرات، ص 142-143.

4- همان‏جا .

5- همان‏جا .

6- رهبران جبهه ملی بر پایه چه محاسباتی به این نتیجه رسیده بودند که باید در برابر شاه و امینی یک موضع‏ بگیرند، به اطلاعاتی بیش از آن‏چه تاکنون منتشر شده است نیاز دارد. در هر حال اختلاف نظر میان سران جبهه‏ که بعداً آشکار شد و اشاره‏هایی به آن در آثار انتشار یافته دیده می‏شود، نشان می‏دهد که تفاوت دیدگاه‏ها و تفسیرها عمیق بوده است. چند روزی پیش از مرگ شادروان اصغر پارسا (بهمن 1385)، آخرین همکار بازمانده دکتر محمد مصدق، از او پرسیدم که چرا در تظاهرات جلالیه آن موضع را گرفتید؟ (به لحاظ نسبت‏های‏ خانوادگی می‏توانستم این‏گونه پرسش‏ها را خصوصی و با ایشان در میان بگذارم). شادروان پارسا صراحتاً تأکید کرد که شاخه‏های تندرو جبهه ملی در آن ماجرا دخیل بودند و سران حزب ایران - مهم‏ترین رکن تشکیل‏دهنده جبهه ملی که شادروان پارسا هم به آن تعلق داشت - با هرگونه تندروی در آن زمان مخالف بودند.

7- سنجابی، کریم، امیدها و ناامیدی‏ها، ص 212.

8- برای مبانی نظریه نقش، به ویژه در عرصه‏های سیاسی و اجتماعی، به منابع پایه این نظریه باید رجوع کرد.

9- بختیار، شاپور، خاطرات شاپور بختیار، ص 55.

10- نک: روزنامه‏های پس از 30 تیر 1340.

11- به ویژه نگاه کنید به: شورای مرکزی جبهه ملی ایران ‏[اعلامیه جبهه ملی ایران‏]، تهران،30 تیر 1340.

12- نک: روزنامه‏های پس از 28 مرداد 1340.

13- به نقل شفاهی از ایرج امینی. به گفته ایشان، علی امینی مُصر بود که گفت‏وگوها ادامه بیابد.

14- ورجاوند، پرویز، «سرود رهایی: سیری در رویدادهای نهضت ملی ایران و جبهه ملی دوم»، در: یادنامه استاد دکتر غلامحسین صدیقی، تهران، 1372، ص 54.

15- مهندس مهدی بازرگان هم اشاره‏ای کوتاه، اما صریح‏تر به این موضوع دارد: خاطرات بازرگان، ج 1، ص‏ 368.

16- سنجابی، کریم، خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص 238. تأکید بر عبارت‏ها از نویسنده مقاله است، نه از سنجابی.

17- آذر، مهدی، «به یاد اللهیار صالح: مذاکرات صالح و علم»، قسمت سوم، در: آینده، سال 14، ش 6 تا 8 (شهریور - آبان 1367)، ص 315.

18- دکتر علی امینی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 590؛ بازرگان، خاطرات...، ج 1، ص 358.

19- علوی، بزرگ، گذشت زمانه، تهران، 1385، ص 293.

20- تیمور بختیار مدت کوتاهی پس از رویداد دانشگاه از کار برکنار شد. به این ترتیب شاه مزاحم دیگری را هم‏ از سر راه خود برداشت. امینی مدعی است که او بختیار را از کار برکنار کرده است. به فرض صحت این ادعا، استفاده اصلی از برکناری بختیار را شاه برد که برای دور کردن او از قدرت، در پی بهانه و زمان مناسب بود.

21- امینی، خاطرات، ص 136.

22- با این‏که این بخش از خاطرات امینی بسیار حساس و با اهمیت است، پرسش‏کننده متوجه نبوده است که از سر چه مطالب با اهمیتی با سرعت و بدون دقت و تأمل کافی دارد می‏گذرد. بی‏اطلاعی از دقایق تاریخی ایران‏ معاصر سبب شده است که پرسش‏گر در مصاحبه‏های متعددش، فرصت‏هایی بی‏مانند و دست نایافتنی را از کف‏ بدهد. او حتی در موارد بسیاری برای روشن کردن ابهامات کلام هم کوششی که محسوس باشد، به خرج نداده‏ است.

23- امینی، خاطرات، ص 136.

24- امینی، خاطرات، ص 136.

25- ملکی، خاطرات سیاسی، ص 141-142.

26- بازرگان، خاطرات، ج 1، ص 353.

27- ملکی، خاطرات سیاسی، ص 141-143.

28- ملکی، خاطرات سیاسی، ص 144-145.

29- ملکی، خاطرات سیاسی، ص 148-149.

30- بازرگان، خاطرات، ج 1، ص 351-352.

31- بازرگان، خاطرات، ج 1، ص 351-352.

32- بازرگان، خاطرات، ج 1، ص 351 و 358. برای انتقاد از روش جبهه ملی در برابر امینی، نیز نک: کاتوزیان، مقدمه بر خاطرات سیاسی خلیل ملکی، ص 158-162. برای دیدگاه مدافع از همه مواضع جبهه ملی، و نیز پاسخ به دیدگاه‏های خلیل ملکی، نک: پرویز ورجاوند، «سرود رهایی»، ص 519-522.

33- بیل، جیمز، شیر و عقاب، ترجمه فروزنده برلیان (جهانشاهی)، تهران، 1371، ص 204.

34-    

Hambly,Gavin,"The Pahlavi Autocracy",in:The Cambridge History of Iran,Cambridgem1991, vol 7,p 278.

35- کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، 1371، ص 385.

36- جدول امتیاز به چند صورت در منابع مختلف آمده است. حق تقدم و اندیشه اصلی از آن نخستین طراح‏ جدول است که تردید دارم کیست. این جدول در این‏جا و با الهام از اندیشه آن طراحان، با تغییراتی و به صورتی‏ که می‏بینید، تنظیم شده است.


مجله بخارا - خرداد و شهریور 1386 - شماره 62
 
تعداد بازدید: 4227



آرشیو مقالات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.