نویسنده: عبدالحسین آذرنگ
بعدازظهر پنجشنبه 28 اردیبهشت، جمعیت عظیمی که رقم آن را دهها هزار و حتی تا 180 هزار تن هم تخمین زدهاند - گرچه شاید این رقم مبالغهآمیز باشد - در اجتماعی که از 1332 در ایران سابقه نداشت، به دعوت جبهه ملی ایران شرکت کردند. این اجتماع در جلالیه تهران (محل پارک لاله کنونی) برگزار شد. از این اجتماع بیسابقه، روایتهای مختلف با تفسیرهای متفاوت در دست است، اما در همین روایتها به عظمت بیسابقه این اجتماع و شرکت گسترده مردم از طبقات و صنفهای مختلف، و احساسات و عواطف شرکتکنندگان، که به گونههای مختلف جلوهگر شد، اشاره شده است. دانشجویان در برگزاری این اجتماع نقش بارزتری داشتند. جبهه ملی کوشیده بود در حد امکان با سازماندهی گسترده و مراقبت از نظم تظاهرات و پیشگیری از هرگونه اختلال و سوءاستفاده، اجازه ندهد اجتماع از اختیار خارج شود. بههرحال دلشوره تشکیلات سرکوب شدهای را که پس از سالها بیداد، استبداد و اختناق، میخواسته است نفسی بگیرد و فریادی بکشد، میتوان به خوبی احساس کرد. نیروهای انتظامی هم با آمادگی و سازوبرگ کامل برای سرکوبی اغتشاشهای احتمالی آماده شده بودند. (1)
این اجتماع با توافق برگزار شده بود و طرفین برای رویارویی غیرمسالمتآمیز هیچ گونه آمادگی نداشتند، اما شواهد پس از برگزاری تظاهرات گویای آن است که شاه و امینی پیشبینی نمیکردند که نخستین اجتماع با چنان مشارکت گستردهای برگزار شود. شاید حتی خود جبهه ملی هم انتظار نداشت که چنان جمعیت انبوهی به دعوتش پاسخ بگویند. منابع خبرگزاری خارجی هم خبر این اجتماع را به گونهای گسترده منعکس کردند و شاه که در خارج از کشور به سر میبرد و خبر تظاهرات را از رسانههای خارجی و از طریق گزارشهای خصوصیاش شنید، ظاهراً بسیار هراسان شد و در تماسی تلفنی از امینی در این باره پرسش کرد. (2)
امینی مدعی است که خود او به رهبران جبهه ملی گفته است تظاهرات برپا کنید و حرفهایتان را بزنید. (3) او همچنین ادعا کرده است که: «این چند هزار نفری که آنجا بودند، یک، دو، سه هزار نفری خود ما فرستادیم... آنجا را پر کردیم». (4) امینی اشاره میکند که اینها از مأموران سازمان امنیت بودند، یعنی که جبهه ملی نباید این جمعیت را به حساب خودش بگذارد. (5) اگر این ادعا صحت داشته باشد، پس بدین معناست که مراد امینی، آزادی بیان نسبی نبود که در آغاز حکومتش آن را میخواست، یا اینکه به جامعه نشانهای بفرستد که فصل تازهای احساس شود؛ چه این مقصود با مخاطرات کمتری حاصل میشد. اینکه از یکسو مأمور بفرستند و میدان را پر کنند و از سوی دیگر با انواع دیگری از مأموران، و در واقع از دو سو، اوضاع را در اختیار بگیرند، میتواند معناهای دیگری داشته باشد. امینی سیاستمدار بیتجربهای نبود. بنابراین، یا در محاسباتش اشتباه کرده، یا آگاهانه دست به عملی زده است که شاه و متحدانش را بترساند و در واقع ضربه دیگری از ناحیه دیگری وارد کند، چه او به چنین ضربه ناگهانی به عنوان نیروی محرک اصلاحاتش نیاز داشت. در عین حال، بعید به نظر میرسد که نظر شاه درباره این تظاهرات مساعد بوده باشد. ممکن است شاه به شماری از سران جبهه ملی و به لحاظ ویژگیهای شخصیشان نظر مساعد داشته است، اما مشی سیاسی کرده بودند که از هرگونه برخورد و درگیری پرهیز کنند. به گفته ایشان، با استفاده از مجهزترین دستگاههایی که در آن زمان در اختیار نیروهای نظامی و انتظامی بوده است، میدان جلالیه و حواشی آن را تا شعاع وسیعی زیر پوشش حفاظتی داشتهاند.
آقای ایرج امینی از قول پدرشان نقل کردند (تهران، پائیز 1385) که شاه در تماس تلفنی با او از تظاهرات گسترده جبهه ملی بسیار نگران و وحشتزده شده بود.
به نظر میرسد بازی جدید سیاسی را امینی خود مستقلاً، یا بر پایه توافقهای کلی که پیش از صد ارتش کرده بوده، و برای مقاصدی که در نظر داشت، به راه انداخت، اما بدون شناخت کافی از موقعیت و برآورد دقیق و حسابشدهای از پیامدهای آن. اگر امینی شاه را در موضع دیگری قرار نمیداد، جز آن موضعی که پیشتر در برابر نخستوزیران کماختیارش داشت، ابتکار عمل باز به دست شاه میافتاد. هر کنش اجتماعی که در آن زمان شاه را در موقعیت انفعالی قرار میداد، به سود امینی بود و او میتوانست از آن بهرهبرداری کند. از مدارک و شواهد انتشاریافته موجود برنمیآید که جبهه ملی با آگاهی به نیات واقعی امینی به بازی او پاسخ گفته باشد، و دلیل آن هم چگونگی برگزاری تظاهرات و پیامدهای آن است. پدیدارشناسی ماجرا از واکنش انفجاری و شاید هم لگام گسیخته جبهه ملی حکایت میکند؛ به نظر میرسد که جبهه ملی در فضای سیاسی آن روزها، سیر رویدادها را آنقدر جدّی گرفته بود که برای تصرف قدرت - البته با اتکا به حمایتهای مردمی و از راه برگزاری انتخابات آزاد - خیز برمیداشت، اما در عین حال از توان واقعی خود تصویری دقیق نداشت.
تظاهرات کمتر از دو هفته پس از روی کار آمدن امینی برپا شد. گرچه شکوه و تأثیرهای روانی این تظاهرات از نقطههای اوج تاریخ جبهه ملی است، اما به اعتباری میتوان آن را آغاز زوال مرحله دوم فعالیت جبهه قلمداد کرد؛ چه تا 1346 که تظاهرات عظیم و خودانگیخته مردمی به مناسبت مرگ نابهنگام و باورنکردنی غلامرضا تختی در ابعادی عظیم رخ داد، هیچ گروه سیاسی نتوانست مردم را به اجتماعی بزرگ فرابخواند. تظاهرات جلالیه، سوای آنچه درباره رهبری و قدرت سازماندهی جبهه و تواناییها و ناتواناییهای آن از دیدگاههای مختلف گفته شده است، و گذشته از انواع تفسیرها از سوی گرایشهای مختلف سیاسی، به لحاظ موضعی که جبهه در برابر رویدادها گرفت و دیدگاههایی که درباره مسائل کشور بیان داشت، به نوعی رویارویی میان سه عنصر بازی در صحنه سیاسی آن روز (1. شاه، 2. نخستوزیر، 3. تشکیلات سیاسی در مقام بزرگترین و منسجمترین اپوزیسیون) تبدیل شد. نتیجه تظاهرات، باز هم به رغم همه نقل و حدیثها و تفسیرها، عملاً این شد که:
1) شاه در شرایط جدید باز هم متوجه شد که جبهه به مفاد قانون اساسی پایبند است و با شاهی که میخواهد حکومت کند نه سلطنت، کنار نخواهد آمد. از این رو، همه نیروهای وابسته به او، طرفدار او، و مدافع ساختار موجود، از آن پس مصممتر از پیش در برابر جبهه صف بستند؛
2) نخستوزیر پی برد که جبهه نه تنها در برابر شاه، که در برابر او هم ایستاده است و برنامه اصلاحاتش را جدّی نمیگیرد؛
3) نیروهای خارجی، بهیژه آمریکا، غلیان پنهانشده درون جامعه را در حدی که لازم بود، حس میکردند. به احتمال زیاد آنها هم منتظر چنین واکنشی نبودند، و بهطور قطع در تحلیلهای خود از اوضاع به این نکته هم پی بردند که رابطه امینی و جبهه ملی از چه دست است؛ شاید هم پی بردند که نمیتوانند روی برقراری این رابطه اصلاً حساب کنند؛ نقطه ضعفهای تشکیلاتی جبهه ملی، منسجم نبودن رهبری، تعارضها و کشمکشهای درونی و کاستیهای دیگری که به ویژه سازمانهای تحلیلگر مسائل سیاسی به آنها دقیقتر توجه دارند، عیانتر شد. و پیداست که این شناخت برای بهرهبرداریهای بعدی به آنها کمک میکرد. (6)
کریم سنجابی، از رهبران اصلی جبهه ملی در آن زمان، میگوید که روز بعد از تظاهرات، حسن ارسنجانی (در واقع نفر دوم کابینه) در منزل یکی از بستگان سنجابی با او دیدار کرده و گفته است که: «شاه خیلی قوی است و اگر شما با امینی دربیفتید، شاه را تقویت میکنید.» (7)
از مخالفان همین موضعگیری تندروانه، از خلیل ملکی و مهندس مهدی بازرگان هم میتوان یاد کرد که دیدگاهایشان را در اینباره نوشتهاند. با این حال، مادام که از نظر همه تصمیمگیرندگان نهایی در باب چگونگی برپایی تظاهرات و به ویژه گفتوگوها و تحلیل آنان باخبر نباشیم، به پرسش اصلی درباره چرایی موضعگیری نمیتوان پاسخ داد. این ماجرا به اطلاعات بیشتر و دقیقتری نیاز دارد.
متأسفانه سنجابی مشروح مذاکرات با ارسنجابی را در خاطراتش نیاورده و از کنار موضوعی که اکنون بسیار مهم به نظر میرسد، یا بر پایه این دیدگاه که همه رویدادهای دوره حکومت امینی در تحول دیدگاههای اصلاحات، و هر یک به سهم خود با اهمیت است، به سهو یا به عمد، بیاعتنا گشته است. قدری هم لحن استخفاف و کوچک نشان دادن ماجرا در گفتهاش احساس میشود. به رغم این، همین پیام کوتاه حاوی چند نکته مهم است: واکنش سریع نخستوزیر، یا دستکم واکنش شخصی نفر دوم کابینه، هشدار، و تذکر صریح این نکته که درافتادن با نخستوزیر، برابر است با تقویت کردن موضع شاه، و این نیز برابر است با قرار دادن شاه در برابر نخستوزیر و جبهه ملی ایران، و هشدار دادن نسبت به خطری که تهدید آن، هم متوجه حکومت است و هم متوجه جبهه ملی.
این پیام میتوانست برای جبهه ملی به قدر کافی گویا باشد، اما پاسخ و نظر سنجابی به این پیام، به گونهای که در خاطرات او آمده است، به هیچ روی نشان نمیدهد که عمق واقعه و ابعاد و پیامدهای آن تحلیل و درک شده باشد. با اینکه خاطرات زمانی به نگارش درآمده که نویسنده آن برای تأمل و تحلیل سالها وقت در اختیار داشته است.
رویدادهای بعدی نشان داد که شاه و نیروهای همگام او، کارشکنی را از همان روزهای پس از تظاهرات آغاز کردند و برای کنار گذاشتن امینی، البته به تدریج و به گونه نامحسوس، عملاً دست به کار شدند. حذف امینی از صحنه، فقط حذف یک نخست وزیر و جایگزین کردن او با مهره سیاسی دیگری نبود، بلکه با حذف او باب گفتمانی بسته شد که نیروهای سیاسی اصیل، همگی بدون استثناء، و بیش از همه، از بابت آن آسیب دیدند، و جامعه هم غرامتهای سنگین آن را پرداخت. امینی در آغاز کار برای معامله، مصالحه، و چانهزنی با جبهه ملی آمادگی داشت، دلیلش هم آشکار بود. او از پشتیبانی هیچگونه تشکیلات منسجم سیاسی برخوردار نبود، در حالی که برنامه اصلاحات به حمایتهای گسترده مردمی، به انگیزههای نیرومند اجتماعی، به همکاریهای وسیع، به مشارکت لایههای مؤثرتر جامعه، به بازتابهای گسترده در همه سطوح، به کشانیدن بحث و گفتوگو به میان همه لایههای جامعه، به درونی کردن ضرورت اصلاحات و متقاعد ساختن جامعه به پذیرش دشواریهای اصلاحات، و به حمایت در برابر ارکان بلندپایه، اما فاسد حکومت نیاز داشت. اصلاحات، بنا به طبیعتش، نمیتواند بیدرنگ یا در کوتاهمدت، بار دشواریها را از دوش مردم بردارد، یا حتی آن را سبک کند؛ و چه بسا ممکن است دشواریهای تازهتر و بیشتری را هم سبب شود. اگر جامعه شعارهای اصلاحات را درونی نکند، آرمان و هدف اصلاحات را نپذیرد و تن به پذیرش سختیها ندهد، احتمال تبدیل شدن اصلاحات به ضد اصلاحات به سرعت افزایش مییابد. امینی با اتکا به دولتی که ناکارآمدی آن جز فساد و نومیدی و سرخوردگی و دوری مردم از حاکمیت ثمری به بار نیاورده بود، چگونه میخواست اصلاحات را به اجرا بگذارد؟ روی آوردن او به جبهه ملی را شاید به سادگی نتوان به بازی تاکتیکی تعبیر کرد. شاید اگر جبهه ملی وارد تعاملی میشد که در روند آن به نقد نظرها و پیشنهادهای امینی راه میبرد، یا به طرح پیشنهادهای تازه و دیگری از سوی جبهه ملی برای اصلاحات میانجامید، بازی سیاسی سرنوشت دیگری مییافت. تجربههای چند شکست اصلاحات در سالهای اخیر، این نکته را آشکارا نشان داده است که حتی صرف طرح شعارهای درست، عملی، واقعبینانه، آیندهنگرانه، مسئولانه، همدلانه، و با توجه به اصل حفظ منافع اکثریت جامعه در زمان مناسب و با کوشش متناسب، ولو آنکه به هر دلیلی به عمل درنیاید، در وجدان جمعی جامعه جای میگیرد، و در هر زمان که امکان بروز داشته باشد، بروز میکند. هیچ جامعهای در بلندمدت خدمات و حسننیتهای سیاستمدارانش را از یاد نبرده است، ولو آنکه در کوتاهمدت، خود آنها را از صحنه به بیرون رانده باشد.
امینی بر پایه گامهایی که در نخستین روزهای حکومتش برداشت، پیدا بود که میداند بدون کمک تشکیلات سیاسی، نیروی محرک برای اصلاحات فراهم نخواهد شد. و از این رو تشکیلات جبهه ملی، که در آن زمان میان مردم محبوبیت، و توان برانگیختن آنها را داشت، و در ضمن میتوانست در برابر جریانهای پنهان چپگرا بایستد و نگذارد روند اصلاحات به چپ بلغزد، بالقوه مهمترین و مؤثرترین نیروی محرک حرکت جدید به شمار میآمد. اما ایستادن جبهه در برابر امینی، در اوضاع و احوالی که مالکان بزرگ و متنفذ، نیروهای محافظهکار سنتی متمایل به سیاستهای انگلیس، و همه کسانی که به نحوی با اصلاحات ارضی مخالف بودند، یا از اصلاحات زیان میدیدند، آمادگی داشتند که به سرعت به گرد قدرت مخالف امینی جمع شوند، موقعیت او را بدون تردید تضعیف میکرد. البته کسانی هم هستند که در اصالت برنامههای اصلاحی امینی از بیخ و بن تردید دارند، و آن را بیش از بازی سیاسی کوتاهمدتی و برای سرگرم کردن یا منحرف ساختن جامعه نمیدانند. این دیدگاه، معمولاً از آن رادیکالهاست، چه از طیف چپ و چه از طیف راست. پاسخ این دیدگاه را در نقد رادیکالیسم، که فصلی است به قدر کافی مبسوط، بهتر میتوان یافت. نکتهای که از حیث رویدادهای تاریخی حائز اهمیت است، تحولاتی است که در عرصههای اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی از زمان پس از امینی در جامعه رخ داد تا به انقلاب 1357 انجامید. نفس این رویدادها انکارپذیر نیست، ولو آن که بر سر شدت و ضعف، یا تأثیرها و پیامدهای آنها اختلافنظر باشد. اگر اصلاحات امینی با کارشکنیها از همه سو روبهرو نمیشد و به تحولات مثبتی در جامعه میانجامید، آیا باز جامعه ایران به همان راهی میرفت که پیمود، و از میان راههای ممکن و متصور، باز هم به گزینه انقلاب روی میآورد؟ آیا موفقیت در طرحهای اصلاحی، باز هم به انقلاب میانجامید، یا شکست در آن؟ قابل تأملترین پاسخها به این پرسشها را در تجربههای تاریخی جامعههایی میتوان یافت که دورههای اصلاحات را با موفقیت از سر گذراندهاند و به راه برخوردهای خشن سیاسی - اجتماعی نرفتهاند، و نیز در آن دسته از جامعههای دیگری که در اجرای اصلاحات شکست خوردهاند و به راههای دیگر، از جمله روشهای تندروانه و همراه با خشونت و رویارویی و حذف و طرد طبقات و لایههای دیگری از جامعه روی آوردهاند؛ تقابل به جای تعامل، معمولاً حاصل شکست برنامههای اصلاحی است. با توجه به این نکات، پرسشی که به موضوع بحث حاضر مربوط میشود، این است که چرا امینی به این نتیجه رسیده بود که برای برنامه اصلاحاتش - قطع نظر از اینکه سرشت حقیقی آن چیست، از بالا به پائین، فرمایشی، نمایشی، التیامی، و جز آن - نخست از همه به جبهه ملی روی آورد؟ چرا جبهه به او پاسخ مثبت نداد؟ و آیا سران جبهه در آن زمان به این نکته آگاه بودند که اگر وارد «بازی تعامل» با امینی مدعی اصلاحات نشوند، چه پیامدهایی برای خود آنها در وهله نخست، برای دیگر سازمانهای سیاسی همسان - البته در معنای نسبی آن - و برای جامعه ایران به طور کلی در بر خواهد داشت؟ این پرسش به گمان نگارنده بر پایه مدارک موجود و منتشر شده، پاسخ متقاعدکننده نمیگیرد، پاسخی که به ویژه پژوهشگر بیسمتوسو از لحاظ سیاسی را راضی کند. و به همین دلیل تا اطلاعات بیشتر و تازهتری از سوی فعالان سیاسی مؤثر در رویدادهای 1340 و سالهای پیامد آن، از همه طیفها منتشر نشود، ابهامات بیشمار در این زمینه به داوری راهگشا مجال نخواهد داد.
جبهه ملی، امینی را خوب میشناخت و با توجه به سوابقی که با هم داشتند، نمیتوانست به امینی اعتماد یا با او همکاری کند. این را به عنوان واقعیتی قابل دفاع میتوان پذیرفت. امینی طی سالهای پس از همکاری کوتاهمدت با دکتر مصدق و سپس جدا شدن از او و همکاری و همراهی با کودتاچیان و مخالفان او و جبهه ملی، و مشارکت و دخالت مستقیم در عقد قرارداد نفتی، و بی آنکه برای اصلاح رابطهاش گامی برداشته باشد، ناگهان به نخستوزیری دست یافت و بر کرسی دکتر مصدق تکیه زد، و در این مقام و موقعیت میخواست - یا شاید هم به او توصیه کرده بودند - که با جبهه ملی وارد بازی سیاسی تازهای شود. البته این بازی در پس الفاظ فریبندهای چون «دموکراسی و آزادی و مبارزه با فساد»، و مانند اینها پنهان میشد. به راستی اگر هر کدام از ما جای سران جبهه بودیم، در آن اوضاع و احوال چه واکنشی نشان میدادیم؟ حالا، پس از گذشتن نزدیک به نیم قرن، پس از تجربه سقوط رژیم، وقوع انقلابی بزرگ و فراگیر، و شکست سنگین دولت مدعی اصلاحات، که هشت سال تمام زمام امور کشور را در دست داشت، به آسانی میتوان گامهایی را خطا قلمداد کرد و بر آنها خط بطلان کشید. اما این، از داوری بیطرفانه تاریخی، روحیه انصافخواهی و حقیقتجویی به دور است. بر فرض که دور هم نباشد، قلم نفی کشیدن مشکلی را حل نمیکند، راه تازهای فراروی مشکلات آینده نمیگشاید، به درک ژرفتری از رویدادها کمک نمیکند. اگر بپرسیم که چرا جبهه با امینی همکاری نکرد، ممکن است خوانندگان این طور استنباط کنند که به دفاع از امینی، یا به دفاع از برنامه اصلاحات او این پرسش به میان آمده است، حال آنکه در اینجا چنین قصدی در میان نیست. جبهه حق داشت به امینی پاسخ مثبت ندهد و شاید ما هم اگر به جای آنها بودیم به همین سان عمل میکردیم. اما در بازی نقش، که چرخش سیاستها و تغییر موقعیتها به دلایل گوناگون پیش میآورد، جبری که گاه نا به دلخواه تحمیل میشود، ضرورتهایی که با ایجاد یا تغییر عوامل مؤثر رخ مینماید، نقش تازه یا دیگری در برابر عناصر بازی در صحنه ظاهر میشود. در چنین حالتی میان نقش و نقشانداز میتوان فرق نهاد، و در عرصه سیاست حتماً باید فرق نهاد. (8)
برای مثال، به هیچ طریقی و با هیچ روشی نمیتوانیم از نیت باطنی جمال امامی، نماینده مجلس شورای ملی و از نزدیکان و معتمدان دربار شاه، که در دوره حساسی از بلاتکلیفی سیاسی، پیشنهاد نخستوزیری را ناگهان و به دور از انتظار به سمت دکتر مصدق گرداند، باخبر شویم. به چه طریقی میتوان به قصد نهان او پی برد؟ میتوان فرضیههایی طرح کرد و به اثبات یا ابطال آنها دست زد، اما بیش از این نه. در این رویداد، واکنشی که دکتر مصدق نشان داد، بر پایه نظریه نقش، هوشمندانه و درست هنگام بود. او نقش پیشنهادی را پذیرفت، شانه را به زیر بار داد و فصل دیگری در سیر تحولات سیاسی آغاز کرد. به عنوان تمثیلی دیگر: مربیان در مقطع حساسی از بازیهای ورزشی، گاه ورزشکاری را از میان نیروهای ذخیره وارد بازی و به او نقش واگذار میکنند. هوش، قدرت تشخیص، موقعیتشناسی، توجه به روانشناسی جمع، فضا، مناسبات و متغیرهای دیگر، اگر درست به کار گرفته شود، ممکن است آن بازیگر دور بوده از صحنه را در فرصتی بس کوتاه به بازیگری نامدار تبدیل کند، یا بالعکس. کمین در عرصه سیاست و تغییر و تحولات را با هشیاری زیر نظر داشتن، به لحاظ سرشت لغزان و پر نوسان سیاست، از نخستین اصول سیاستورزی است. و از این رو فوریتهای سیاسی گاه وضعیتی به بار میآورد که نقش مهم به عنصری حاضر در صحنه واگذار شود که شاید کمتر کسی واگذاری این نقش را به او احتمال میداده است. مثال دیگر: پس از سقوط امینی، یا استعفای او، انتخاب اسدالله علم به نخستوزیری از نظر آگاهان سیاسی غیرمنتظره نبود، اما انتخاب حسنعلی منصور به جای علم، و انتخاب امیرعباس هویدا پس از کشته شدن منصور، از دیدگاه آگاهان سیاسی هم نامنتظر بود. اینکه منصور و هویدا تا چه حد در کار خود کامیاب یا ناکامیاب بودند، بحث دیگری است. اما آیا منصور و هویدا، با حضور آن همه سیاستمدار کارکشته حاضر در صحنه، حتی در رؤیاهای خود میدیدند که روزگاری در آن سن و سال به نخستوزیری برسند؟
ضرورتهای زمان، تحولات سریع و ناگهانی، فوریتهای قهری گاه دامنه انتخاب را به طرزی باورنکردنی و بیسابقه محدود میکند. روی همین اصل، احتمالاً امینی در محاسباتش - ولو به خطا - یا بر اساس توافقهایش - ولو به اشتباه - به این نتیجه رسیده بود که باید به جبهه ملی نقشی واگذار شود. جبهه، یا هر سازمان دیگری که در آن زمان در مقام جبهه بود، صرف نظر از نیّات واقعی امینی، بر پایه نظریه نقش، میتوانست نقش را بپذیرد، اما آن نقش را دگرگون کند. میتوانست شعار اصلاحات را از امینی بگیرد و به گونه تکاملیافتهتر یا دگرگونهای به امینی، به جامعه و به همه هواداران اصلاحات بازگرداند، و به این ترتیب از بازی سیاسی تعریف دیگری به دست دهد. یا حتی در کار خود تا بدانجا پیش رود که ابتکار عمل را از دست نقشانداز خارج کند و محاسبات و مناسبات بازی را تغییر دهد. اما چرا جبهه ملی نقش را نپذیرفت و با تمسک به اصول قانون اساسی و ایستادن بر سر موضعی که طبیعتاً هیچگونه انعطافی را برنمیتابید، و راه را بر هرگونه چانهزنی سیاسی میبست، راه تعامل تازهای را برنگزید؟ این پرسشی است که شاید پاسخ آن را فقط در ساختار تشکیلاتی و در ترکیب ناهمخوان اجزای تشکّل جبهه و دور بودن آن از هیأت حقیقی تشکل جبههای و ائتلافی، باید سراغ گرفت.
جبهه میتوانست و حق داشت که برنامه اصلاحات امینی را رد کند. اما در نگاه بلندمدت، اگر جبهه در برابر برنامه امینی، سناریوی دیگری ارائه میداد، ولو آنکه به اجرا درنمیآمد، ولو آنکه با طرح اصلاحیاش مخالفت میشد، در رویدادهای سیاسی بعد جایگاه دیگری مییافت. اما جبهه با طرح شعار «آزادی انتخابات»، شعاری ناممکن - ناممکن به لحاظ موقعیت زمانی و با توجه به حکومت خودکامه و تمامیت خواه شاه که میخواست همه قدرت در قبضه سلطنت مطلقه باشد - عملاً این دیدگاه را ابراز داشت که جبهه از راه انتخابات علنی و زیر نظر جهانیان، به اتکای قدرت مردم و در برابر شاه و نیروهای وابستهاش که زیر فشارهای جدید برای تغییر قرار گرفته بودند، به صحنه بیاید و قدرت قانونی را، البته به نمایندگی مردم، تصرف کند. این شعار با هیچ برآورد سیاسی امکان تحقق نداشت، و از نخستین پیامدهایش این بود که باب گفتمان اصلاحات را نه تنها بر گروه امینی و خود جبهه، که بر همه طرفداران اصلاحات میبست. تعامل سیاسی میان امینی و گروههای سیاسی که از میان میرفت - به این موضوع در ادامه مقاله اشاره میشود - و اصلاحات از بالا که با توجه به روند جهانی، تهدیدهای بینالمللی و وضعیت جاری امور در ایران جزو برنامههای سیاسی اجتنابناپذیر قرار گرفته بود، به جبر و ضرورت فشار خارجی به هر ترتیب به اجرا گذاشته میشد، لاجرم شاه هماهنگشده با سیاستهای جدید و آماده برای پذیرش پیشنهادها را در موقعیت دست بالایی قرار میداد. دانستههای تاریخی که اکنون در اختیار ماست، به صراحت نشان میدهد که شاه در آن زمان در موقعیت متزلزلی قرار گرفته بود. اگر ترکیب نیروهای سیاسی و حرکتهای اعتراضی به گونهای مینمود که حامیان شاه از او قطع امید میکردند، موجبی برای ادامه حکومتش نبود. آیا جبهه ملی این را میدانست یا نه؟ اگر میدانست، پس لازم بود که سیاست دیگری در پیش بگیرد، سیاستی که حامیان شاه را از پشتیبانی او ناامید کند. نیروهای داخلی را متشکلتر و همگراتر سازد و امید به تغییر را به جامعه القا کند. اما اگر نمیدانست، طبعاً گرفتار اشتباه محاسبه میشد. بحثهای داخلی جبهه و دیدگاههای مخالف و موافق سران جبهه، اکنون از دیدگاه تحلیل تاریخی و تحلیل نگرشها و ریشهیابی شکست جنبش ملی، به مراتب بیشتر اهمیت دارد تا آنچه به عنوان نظر نهایی یا رسمی جبهه ملی در بیانیهها، اعلامیهها و سایر انتشارات جبهه منتشر شده است. در ضمن، رهیافت انتخابات به گونهای که جبهه ملی برگزید، میتواند نوعی مطلقاندیشی سیاسی در برابر سلطنت مطلقه، یا قرار دادن مطلق در برابر مطلق، به شمار آید.
در بنبست سیاسی پیشآمده، جبهه ملی و گروه امینی در برابر هم ایستادند، و این رویارویی در نهایت به سود نیروهای شاه تمام شد. شاپور بختیار، از سران آن زمان جبهه ملی، میگوید امینی پس از تظاهرات جلالیه تا توانست «نهضت ایران» را کوبید. (9) (البته این نکته را باید یادآور شد که بختیار و شماری دیگر از اعضای جبهه ملی در نوشتهها و گفتههایشان، هر گونه جنبش ملیگرایانه یا حرکتهای ملی - مردمی را از دوره حکومت دکتر مصدق به بعد، با تحرکات جبهه ملی یک کاسه کردهاند. از این رو در بحث دقیق و تحلیل رویدادها باید توجه داشت که مثلاً تعبیری نظیر «نهضت ایران» از لحاظ دامنه مفهومی به چه چیزی دلالت میکند.) گفته بختیار بیش از حد مبالغهآمیز است، زیرا رویدادهای بعدی نشان داد که گفتوگو میان امینی و جبهه، چه مستقیم و چه غیرمستقیم، تا چند ماه ادامه داشته است و شاید امینی باز هم امید میورزید که جبهه نقشی را بپذیرد؛ امینی باز هم تلاش کرد به توافقی با جبهه نزدیک شود.
حدود یک ماه پس از تظاهرات اردیبهشت 1340، جبهه در اقدامی دیگر و به منظور بزرگداشت خاطره شهیدان 30 تیر 1330، روزی اسطورهای و تاریخی برای جبهه ملی، قصد داشت شب 30 تیر تجمعی در ابن بابویه برپا کند. نیروهای پلیس و امنیتی با آمادگی لازم، ابن بابویه را در محاصره گرفتند و سران و رهبران جبهه ملی را که به دقت شناسایی کرده بودند، دستگیر کردند و تجمع را به هم زدند. (10) جبهه ملی به مناسبت همین رویداد اعلامیه تندی انتشار داد که این نکات عمده در آن به چشم میخورد و به شناخت دیدگاه جبهه درباره امینی و اختلافنظرهای آنها کمک میکند: حکومت امینی غیرقانونی است؛ امینی همه قوای مملکت را در اختیار گرفته و مستبدانه و خودسرانه حکومت میکند؛ مشروطیت تعطیل شده و انتخابات برگزار نشده است؛ فاسدان، متجاوزان به حقوق ملت و غارتگران اموال عمومی همچنان بر سر کارند و روال این حکومت با حکومتهای پیشین تفاوتی ندارد. (11) این اعلامیه دیگر تردیدی باقی نگذاشت که جبهه در برابر امینی موضعی صریح و آشتیناپذیر گرفته است. در تظاهراتی دولتی که حدود یک ماه بعد به مناسبت 28 مرداد در دوشانتپه برگزار شد، شاه علناً و عملاً در برابر جبهه ملی موضع گرفت و برای همکاری احتمالی میان جبهه و حکومت، و در هیچ سطحی، جایی باقی نگذاشت. (12) با این حال، نیروهای موضع گرفته در برابر هم، ابعاد پیامد موضعگیری شاه را درنیافتند، زیرا اگر عمیقاً دریافته بودند، با رویدادها منفعلانه پیش نمیرفتند.
امینی برای دست یافتن توافقی با جبهه ملی باز هم کوشش کرد و ظاهراً دو سه دیدار دیگر غیررسمی در نقاطی از تهران برگزار شد، اما سران جبهه ملی، یا گروهی که در آن زمان در رأس جبهه قرار گرفته بودند، بر سر همان مواضع گذشته باقی ماندند و از گفتوگوها هیچ نتیجهای گرفته نشد. (13) دشواری سرشت ساختاری و ترکیب نیروها در مراحلی که تصمیمهای راهبردی لازم بود، باز هم خود را نشان میداد. برای مثال، برخی روایتها نشان میدهد که در حکومت امینی میان جناحها بر سر همکاری کردن یا همکاری نکردن با حکومت امینی اتفاقنظر نبود. این اختلافنظرها در ماجرای حمله به دانشگاه تهران (نک: ادامه مقاله) به اوج رسید. حتی پرویز ورجاوند، از سران جبهه ملی، که سعی دارد از فعالیتهای جبهه تصویری یکپارچه و منسجم ارائه دهد، در گزارش کنگره جبهه در دی ماه 1341، از «اختلافها» و «دستهبندیها»یی به اشاره یاد میکند که کنگره با دشواری بر آنها غلبه کرد. (14) کریم سنجابی پس از اشاره به دیداری که شماری از سران جبهه در شهریور 1340 با امینی داشتهاند، میگوید: «بین ما و او در روزهای اول حکومتش تفاهمی بود، تفاهم به هم خورد و روز به روز جدایی بیشتر میشد و حکومت علیه ما موضع سخت و شدید میگرفت.» (15) از این توضیح متأسفانه فهمیده نمیشود که آن تفاهم نخستین چگونه و بر سر چه نکاتی بود و بعد بر سر چه نکاتی و چگونه به هم خورد. از توضیحات دیگر کریم سنجابی اینطور فهمیده میشود که اختلاف فقط بر سر انتخابات بود. و این، به روشن کردن جزئیات کمکی نمیکند، به ویژه جزئیاتی که در پرتو دیدگاههای جدیدتر تحلیلی، بهطور طبیعی از پس زمینه به جلو صحنه بررسی میآید و اهمیت پیدا میکند.
مهدی آذر، یکی دیگر از سران جبهه ملی، به چند دیدار میان اعضای شورای جبهه و امینی اشاره کرده است، اما این اشارات چون سالها بعد از واقعه و از حافظه نقل شده است، و در ضمن با روایتهای دیگر انطباق دقیق ندارد، نمیتوان با اعتماد به آنها استناد جست. (17) در هر حال مهمترین دیدار، که در عین حال آخرین دیدار هم بود، در 6 شهریور 1340 در منزل دکتر احمد فرهاد، رئیس وقت دانشگاه تهران برگزار شد. دکتر فرهاد با امینی خویشاوندی سببی داشت، دخترش عروس امینی بود، و در مقام استادی محترم و مقبول طرفین، علاقهمند بود در این ماجرا وساطت کند. در این دیدار طولانی، مهدی آذر، مهدی بازرگان، عبدالحسین خلیلی، کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی، شرکت داشتند، اما بر اثر پافشاری سران جبهه بر مواضع سابق، باز هم بحثها به نتیجه نرسید (18) و حتی مناسبات خصمانهتر شد، زمینه برای اقدامات بعدی شاه و گروهش آمادهتر گردید، تا به رویارویی تعیینکنندهای انجامید که با گونهای آشوب دانشجویی و سرکوبی وحشیانه و خشونتبار از سوی کماندوهای نظامی همراه شد.
از شهریور ماه تا بهمن1340 توان دولت مدعی اصلاحات امینی رو به تحلیل میرفت، و در عین حال سیر رویدادها هم به زیان جبهه ملی بود. روز اول بهمن، در رویدادی مشکوک و به دقت از پیش برنامهریزی شده، کماندوهای ضد شورش در عملیاتی بیسابقه و سبعانه به دانشگاه تهران حمله بردند. دانشجویان بسیاری را به شدت مضروب و مجروح کردند و به دانشگاه خسارتهای هنگفت وارد آوردند. انگار کسانی که تصمیم حمله را گرفته بودند، خواسته بودند چنان ضرب شستی به دانشگاهیان اعتصابگر نشان دهند که ریشه هر گونه اعتصاب و اعتراض را در دانشگاهها و برای همیشه بخشکانند. این ماجرای هولناک در نوشتههای بسیاری به گونههای مختلف وصف شده است، و در همه آنها بر سبعیت بیسابقه در تاریخ معاصر ایران تأکید شده است. وصفی را از زبان بزرگ علوی نقل میکنم که در خاطرات او به تازگی منتشر شده است:
... وحشیگری سربازان کماندو، که گویا برای جلوگیری از انقلاب در یک جنگ داخلی تربیت شده بودند، در تاریخ ایران سابقه نداشت. من آنچه در این سه روز گذشته است، از سه نفر که از دور و نزدیک شاهد این حادثه خونین بودهاند، شنیدهام. از همه معتبرتر، اظهارات دکتر [محمود] صناعی است که در لابراتورهای ویران و درهم ریخته، خود به چشم دیده است که چگونه دستگاههای گرانقیمت فنی و علمی خرد و خاکشیر شدند. دکتر صناعی میلرزید وقتی برایم نقل میکرد ... میگفت دانشجویان برای حفظ جان خود پشت این دستگاهها پناه میبردند و کماندوها همان دستگاهها را هدف قرار میدادند. دکتر صناعی میگفت هرگز یک دشمن خارجی با یک ملت ذلیل چنین رفتاری نداشته است، گویی به [اینها] حقنه کرده بودند که هر که درس میخواند و دانشگاهی است، دشمن دین و ملت است و باید آنها را کشت. (19)
در این حمله بهتآور، دستهای پنهانی در کار بود. چه کسانی، چگونه و در پی چه مذاکراتی نقشه حمله به دانشگاه را طراحی کرده بودند، از مهمترین پرسشهایی است که مسئولان و مدیرانی میتوانند پاسخ بگویند که اکنون استاد سری آن زمان را در اختیار دارند. حمله به دانشگاه، دانشجویان و دانشگاهیان در تاریخ ایران بیسابقه نیست و بارها و بارها به شکلهای مختلف تکرار شده است. سرکوبی جنبشهای دانشجویی خود مقولهای است جهانی که در انواع کشورها رخ داده است و همچنان رخ میدهد. اما ایلغار مغولی آسا به دانشگاه تهران از کین و خصومتی شگفتیانگیز حکایت میکند. هر دستی در این کار بوده است، بدون تردید بذر خصومتی را کاشته است که التیامناپذیر باشد. دانشجویانی را که صحنه هجوم و ایلغار را به چشم خود دیدند، با هیچ برهانی دیگر نمیشد به دولت، ارتش، نظامات دولتی و رژیمی که اینها را در پناه حمایت خود گرفته بود، حتی اندکی خوشبین کرد. این رویداد رشتههای بسیاری را گسیخت، و به هر گونه خوشبینی به فرجام اصلاحات و امید به اینکه در نظام شاهنشاهی میان مردم و حکومت گفتوگویی برقرار شود، پایان داد. رئیس دانشگاه تهران و مدیران همه دانشکدهها بدون استثنا در اعتراض به هجوم نظامی به ساحت دانشگاه از سمتهای خود استعفا کردند. واقعه اول بهمن دانشگاه فقط رویدادی تلخ و خشن نبود، بلکه نقطه پایانی و نمادینی بود برای امید اجتماعی و بسته شدن هر گونه روزن تفاهم، مدافعان نظام موجود با اینگونه رویدادها معمولاً این پیام را به جامعه ابلاغ میکنند که آنها هستند تصمیم میگیرند جامعه در چه مسیری حرکت کند، نه هر گونه جنبش یا حرکت دیگری که بر صحنه رویدادهای سیاسی - اجتماعی ظاهر شده است.
این اثر مهم متأسفانه بسیار پر غلط و با بیدقتی مفرط چاپ شده است، به گونهای که اعتماد در نقل مطالب از ناقل سلب میشود. روایتی هم علیاکبر سیاسی، سالها رئیس دانشگاه تهران، در باب این ماجرا دارد که اگرچه کوتاه است، اما نشان میدهد که شاه از خشونت به کار گرفته شده در حمله به دانشگاه دفاع کرده است. نک: سیاسی، علی اکبر، گزارش یک زندگی، تهران، 1386، ص 288-289.
در همین ماجرا مزد پادرمیانی دکتر احمد فرهاد را هم کف دستش گذاشتند. تیمور بختیار، رئیس وقت ساواک، و چند عنصر مشکوک و وابسته به سیاستهای انگلیس به طراحی این حمله متهم هستند. (20) امینی حمله به دانشگاه را بر اثر تحریک سازمان امنیت میداند و میگوید:
دستور داده بود که کسی [منظور نیروهای نظامی] حق ندارد وارد دانشگاه شود. [بعد میافزاید]: معلوم شد که خوب فرمانده کسی دیگر است و این ترتیبات و رفتند و آن بساط شد که معلوم بود خودشان درست کرده بودند. (21)
به وضوح معلوم نیست که مراد امینی از «فرمانده» در این عبارتها کیست. شاید در وهله نخست به نظر برسد که مراد او شاه است، اما توضیحات بعدی نشان میدهد که ظاهراً اینطور نیست. پرسشکننده از امینی میپرسد: «از آن موقع [حمله به دانشگاه] تصمیم گرفته بودند که شما باید بروید؟» و امینی در پاسخ میگوید: «بله، بله...» امینی به دیدارش با شاه اشاره میکند و میگوید شاه به او [امینی] گفته است که میخواستند شما را در کاخ نخستوزیری دار بزنند. (22) اگر آنچه امینی نقل کرده است عین حقیقت باشد، حقیقتاً ماجرا عمق بیشتری مییابد. امینی ادامه میدهد و میگوید به شاه گفته است که «بعد خدمت خودتان میآمدند، چون در همسایگی هستیم. آن وقت خود شما هم به وضع عجیبی میافتادید. گفت عجب؟» (23)
این گفتهها و عبارتهایی که در گفتوگو به کار رفته تا چه حد به حقیقت نزدیک است؟ اگر فرض راحتی بر این بگذاریم که هیچ حقیقتی در آن نیست، طرح همین مطلب و با همین عبارتها سالها بعد از سوی امینی، خارج از کشور، و در اوضاع و احوالی که فشار خاصی بر دوش امینی نبوده است که مطلب را به گونه دیگری طرح کند، از ماجرایی در ذهن امینی حکایت میکند که موضوع نقشه، توطئه، شورش، برکناری، دستگیری، اعدام ... در آن به میان آمده است و همین چند سطر به قدر کافی نشان میدهد ماجرای حمله به دانشگاه تهران در ذهن امینی چه ابعادی داشته است.
امینی مدعی است که او بختیار را از ایران بیرون کرده است. (24) امینی پس از رویداد دانشگاه گروهی را به ریاست یکی از قاضیان مستقلالرأی مأمور ریشهیابی حمله به دانشگاه کرد، اما تحقیقات شاید نسبتاً گسترده بازپرسها، گفتوگوهایی که با شماری از شاهدان و فعالان شرکت کرده در صحنه داشتند، گرچه به این نتیجه انجامید که شماری از ایادی وابسته به دربار یا طرفدار دربار در بلوا دست داشتهاند، در عمل به نتیجه محصلی نیانجامید. انواع گروه و دستهها را به دست داشتن در واقعه متهم کردند و هر گروهی به نحوی پای دشمنش را به ماجرا کشید و در نهایت اصل قضیه در هیاهوهای مطبوعاتی و اظهارنظرهای غیرکارشناسی، که خود امینی به مراتب داغتر از بقیه عمل میکرد، لوث شد. مطمئناً اگر روزی متن گزارشی منتشر شود که هیأت تحقیق به دستور خود امینی تهیه کرد، نکات تازهای از پرده بیرون خواهد افتاد. به طور قطع امینی در جریان جزئیات تحقیق بود، میدانست عوامل اصلی دخیل در آن ماجرا چه کسانی هستند، اما نه تنها درباره ماجرای مهمی تصمیم نگرفت که به حیات سیاسی او، و بسیاری از جریانهای سیاسی دیگر پایان داد، بلکه در سالهای بعد هم کوششی برای روشن شدن ریشههای ماجرا در عرصه افکار عمومی نکرد و از رازی که از سرچشمههای فعالیتهای تندروانه سیاسی بعدی است، تا جایی که ما خبر داریم، پرده برنداشت.
نقش جبهه ملی در این ماجرا به راستی چه بود؟ آیا جبهه در این ماجرا یکپارچه شرکت داشت یا نه؟ آیا پیامدهای این رویداد را پیشبینی کرده بود یا نه؟ این پرسش از گونه پرسشهای آزاردهنده است، زیرا پاسخ آن، چه مثبت باشد و چه منفی، در هر دو صورت ناخوشایند است. در بخردانهترین صورت، و با توجه به اینکه زمام رهبری جبهه در نهایت به دست شماری از تحصیلکردگان باسواد، معمولاً حزماندیش و به دور از روشهای افراطی و تندروانه بود، این پرسش به ذهن میخلد که آیا در آن زمان، این اصل شناختهشده سیاسی به ذهن این رهبران نرسیده بود که قدرت، آن هم قدرت مطلقه شاه، امکان نمیدهد که تشکلی سیاسی، هم نیرومند باقی بماند و هم پنهان یا نیمه پنهان؟ آیا سرشت این قدرت اجازه میداد که جبهه سیاسی در پیش بگیرد و موضعی اتخاذ کند که در کنار شاه قرار نداشته باشد، رو در روی نخستوزیر بایستد، افکار عمومی را پشتیبان خود کند، در کمین تصرف قدرت هم باشد، و در عینحال در چارچوب قانون اساسی به گونهای عمل کند که به نقض قانون متهم نشود؟ این ترفند سیاسی در جایی میتواند موضعگیری هوشمندانهای باشد و در شرایطی ممکن است به موفقیت بیانجامد که جامعهای آزاد اداره شود و اصول قانون اساسی و نهادهای نگاهبان قانون اساسی بر آن حاکم باشد؛ وگرنه قدرت مطلقه چگونه ممکن است اجازه دهد که در بازی با قانون اساسی، یا در چارچوب این قانون که نهادهای قدرت پابرجاست، اقتدارش را از آن سلب کنند؟
یکی از واکنشهای دولت مطلقه در اینگونه بازیها، میتواند این باشد که با آشوبانگیزی و ایجاد فضای ناامن و ملتهب، مناسبات و محاسبات را به هم بزند؛ درست همان کاری که با جبهه ملی کردند، و جبهه ملی پس از 1340 جز در رویدادی گذرا، که احساسات ملی به گستردهترنی صورت برانگیخته شده بود - به مناسبت درگذشت غلامرضا تختی - تا اعتراضهای فراگیر 1357 دیگر نتوانست در صحنه سیاسی تأثیر عملی یا محسوسی داشته باشد، و با حذف قدرت مطلقه از صحنه، به تعبیری همه یا بخش عمدهای از علتهای وجودی آن، از میان رفت. اگر رویدادهای انقلاب به همه گروههای سیاسی جان تازه نمیبخشید، جبهه به حیات سیاسی محدود خود چگونه ادامه میدهد؟ نهادهای سیاسی زنده و فعال قاعدتاً این اصل را باید خوب بشناسند که هر جریانی مادام که ارزش تولید، و نیروی جدید، بهویژه نیروی جوان هدفمند و با آرمان جذب کند، به روند رشد ادامه میدهد، اما هر گاه تولید ارزشهای تازه و روند جذب متوقف شود، سیر زوال و انحطاط رو به مرگ اجتنابناپذیر خواهد بود. اسطوره، و آفرینش ارزش جدید بر پایه اسطوره، دو عنصر تعیینکننده در جنبشهای مردمی، و رابطه میان این دو، در حقیقت وادی لغزانی است که نهادهای سیاسی بسیاری در سراسر جهان در آن واژگون شدهاند؛ یا اینکه به وادی تقدیس اسطورهها گام نهادهاند و با ستایش گذشته آرمانی شده، یا به دست دادن تفسیری از گذشته بر پایه کمال آرمانی خود، به دست تاریخ منجمد شدهاند.
انتخابات، فقط مشکل جبهه ملی نبود، مشکل امینی و برنامه اصلاحات او هم بود. شاه تن به انتخابات آزاد نمیداد، چه خوب میدانست که چنین انتخاباتی اگر پایان حکومتش نباشد، بزرگترین دردسر سیاسی او خواهد بود. حکومت امینی هم توان و آمادگی برگزاری انتخاباتی را نداشت که با برنامه اصلاحات تناسب داشته باشد. اصلاحات ارضی هنوز به اجرا درنیامده بود و فئودالها جز در چند شهر بزرگ، در بقیه نقاط کشور قدرت مسلط را در اختیار داشتند. در آن اوضاع و احوال، که به دور باطل گرفتار آمده بود و هیچ یک از طرفین راه شکستن این دور را در اختیار نداشتند، اگر هم انتخابات آزاد برگزار میشد - که برگزاری آن با برآوردهای واقعبینانه امکانپذیر نبود - برنده انتخابات فئودالها بودند، نه جبهه ملی. و آمریکا که به جد بر سر اجرای برنامه اصلاحات ایستاده بود، نه میتوانست از فئودالهای برنده حمایت کند - که برنامه اصلاحاتش حذف آنها بود - و نه از جبهه ملی بازنده - که نتوانسته بود روند انتخابات را در سراسر کشور تحت تأثیر قرار دهد. خلیل ملکی تأکید جبهه ملی را بر انتخابات، خطای راهبردی (استراتژیک) آن میدانست و بر این نظر بود که تأکید جبهه بر انتخابات سبب میشد که شاه و امینی و پشتیبانان خارجیشان در برابر انتخابات، و در نتیجه در برابر جبهه، بایستند و جبهه شکست بخورد. او بر این باور بود که جبهه باید اصلاحات ارضی را شعار اصلی خود قرار میداد. موضعی که جبهه ملی از نظر ملکی انتخاب کرده بود، به سان قماری بود که شانس برنده شدن در آن نبود. (25) مهندس بازرگان هم با این راهبرد جبهه موافق نبود، و مشکل را راه نیافتن به مجلس نمیدانست. او شاه را مانع اصلی سر راه میدید. (26) خلیل ملکی به صراحت میگوید:
امینی نردبانی بود که اگر جبهه ملی درست عمل میکرد، میتوانست از آن بگذرد [به اصطلاح، گذر از امینی] و به قدرت برسد ... امینی در گیر و دار مخالفتهای مختلف، برای راضی نگه داشتن جبهه ملی حاضر به دادن امتیازات فراوانی بود و اگر جبهه ملی مختصر دوراندیشی از خود نشان میداد، میتوانست با حفظ موقعیت مخالفت خود، امتیازات فراوانی از دولت امینی بگیرد ... امینی به خاطر مرعوب کردن مخالفان مرتجع خود، حاضر بود امتیازات بیشتری به جبهه ملی بدهد، به شرط آنکه جبهه ملی وارد یک مبارزه مرگ و زندگی با او نشود ... اگر جبهه ملی شعار عمده خود را اصلاحات ارضی قرار میداد، میتوانست به اعماق روستاها نفوذ کند و ابتکار را در این مورد از امینی بگیرد ... (27) و بعد هم در ادامه میافزاید که جبهه قمار کرد و در نتیجه، به اصطلاح بازی را باخت. او از حمله به دانشگاه با عبارت «فاجعه اول بهمن» یاد میکند و میافزاید که افراد مطلعی توطئههای پشت پرده را تشخیص و به رهبران جبهه هشدار داده بودند که مبادا جبهه به سود فئودالها وارد کار شود. (28) خلیل ملکی با اینکه تحلیلگر سیاسی با تجربه و آبدیدهای بود، به سبب ملاحظات سیاسی و تأمینی، در این ماجرا به جزئیات اشاره نمیکند و از افراد مطلع نام نمیبرد و نمیگوید از ماجراهای پشت پرده چگونه خبر داشتهاند. ملکی از دست رفتن موقعیت 1340 را مشابه از دست دادن موقعیت تاریخی 1332 میداند، و با اشاره به درک موقعیت تاریخی، از خطای دیگری یاد میکند (البته در نظر داشته باشیم که او مسائل را از دیدگاه مارکسیستی تفسیر میکرد، و ممکن است مفسران دیگری با نتیجهگیری او در این باره موافق باشند، بدون آنکه به مارکسیسم معتقد باشند، یا فیالمثل از دیدگاهها و با رهیافتهای دیگری به همین نتیجه رسیده باشند). به هر حال، ملکی میگوید جبهه متوجه مسأله حیاتی اصلاحات ارضی نشد و گذاشت هیأت حاکمه پیشگام تحول بشود، حتی پای سرمایهداری ملی به میان آید. به برآورد او، جبهه میتوانست نیروهای عظیمی را به سمت خود جذب کند، نه اینکه آنها را به دامن هیأت حاکمه براند. به نظر وی همین خطاها سبب شد که نیروی جبهه تحلیل برود، تا بدان جا که به دانشجویان دانشگاهها محدود شود. ملکی در ادامه انتقادهای بسیار سنگینش از جبهه ملی، عبارت تلخ و گزندهای به کار برده و هشدار داده بود که اگر وضع به همین منوال پیش برود، «جبهه ملی به عنوان یک نیروی سیاسی از میان خواهد رفت، و به جای آنکه ستاد مبارزان نهضت ملی باشد، به معبد متروکی بدل خواهد شد که وفادارترین مؤمنان آن تنها در مجالس ختم یکدیگر حاضر شوند...» (29)
اگرچه مهندس بازرگان و خلیل ملکی در نگرشهایشان از بنیاد با هم اختلاف داشتند، اما در برخی نکات سیاسی، از جمله درباره جبهه ملی و موضعگیری سیاسی در برابر امینی، همنظر بودند. بازرگان توان نظری تحلیل سیاسی - اجتماعی ملکی را نداشت و امور را سادهتر از او میدید. اما با این حال تشکیلات سیاسی جبهه ملی را که سالها با آن کار کرده بود، به خوبی خلیل ملکی میشناخت. به نظر بازرگان، جبهه ملی در همین دوره مورد بحث مقاله حاضر، از 3 جناح اصلی تشکیل میشد: 1) تندرو، 2) میانهرو، 3) اکثریت. با توجه به اینکه بازرگان جناح چپ را تندرو خوانده، گرایش سیاسی اکثریت از نظر او میتواند متمایل به راست باشد. او جناح تندرو را، که با عنوان رادیکالها هم از آنها یاد کرده است، موافقان مشروط امینی دانسته است. میگوید اینها بر این باور بودند که شاه و امینی اختلافنظر دارند (یعنی درست عکس دیدگاه منعکسشده در اعلامیههای رسمی جبهه ملی که از قضا به دیدگاه و تحلیل حزب توده شباهت داشت، و حکومت امینی را از همان سنخ حکومتهای پیشین، بی هیچ تفاوتی، قلمداد میکرد) و با پشتیبانی از امینی میتوان از این اختلافنظر بهره گرفت و قدرت، یا دامنه مداخلههای شاه را در امور، مهار یا محدود کرد. (30) بازرگان میگوید:
باید به امینی فرصت داده میشد [همان نظر خلیل ملکی] و از همان آغاز با شعار «انتخابات آزاد» به جنگ او نمیرفت. (31) او میافزاید: جبهه از گذشتهاش درس نگرفت، از فرصت استثنایی استفاده نکرد، خط مشی روشن ارائه نداد، راهبرد نامشخص و ضد و نقیض در پیش گرفت، رقابتهای داخلی را تشدید کرد، حتی از بازداشت امیران فاسد حمایتی به عمل نیاورد، و همین سلسله خطاها تا آنجا ادامه یافت که در اواخر حکومت امینی تا سر حد فروپاشی ناتوان و خلع سلاح شد. (32)
گذشته از نظر فعالان سیاسی داخلی، نظر برخی از مفسران، مورخان، و محققان خارجی هم در باب موضع جبهه ملی در برابر امینی - البته به درجات مختلف - مخالف است. از جمله جیمز بیل، از کسانی که درباره جامعه و سیاست ایران کار کرده است، معتقد است عمل جبهه ملی، در واژگونی حکومت امینی و ادامه تسلط شاه مؤثر بود. به نظر او، شاه امینی را سپر خود در برابر انتقادات کرده بود، و بعد که زیر پای او را خالی کرد، راه برای اجرای بیچون و چرای سیاستهایش هموار شد. (33) همبلی، نویسنده فصل تاریخ معاصر ایران در مجموعه تاریخ ایران کیمبریج، با نظر ملایمتری انتقاد میکند و میگوید مخالفتهای جبهه ملی به گونه غیرمستقیم در سقوط امینی مؤثر بود، نه مستقیم. به نظر او، چون سران جبهه ملی به امینی اعتماد نداشتند و او را وابسته به آمریکا میدانستند، با او مخالفت میکردند. و زمانی که شاه و آمریکا پی بردند که امینی از حیث سیاسی منزوی شده است، او را کنار گذاشتند. (34) و ریچارد کاتم هم که از سیاستهای آمریکا در ایران اطلاع دقیق و دست اولتری داشت، میگوید اگر جبهه ملی و امینی به توافقی دست مییافتند، شاید رهبران میانهرو جبهه بر جریان مسلط میشدند، و شاید تغییراتی به بار میآمد. (35)
به هر حال چنین نشد، حتی توافقی هم به دست نیامد. شاید طراحان تغییرات سیاسی، که اصلاحات هدایت شده و تحت کنترل کامل را طراحی کرده بودند، پیش خود حساب کرده بودند که ترکیب گروه امینی و جبهه ملی میتواند مکمل قرار گیرد و به نیروی مؤثر و عامل محرک اصلاحات تبدیل شود. برای مثال، این جدول فرضی شاید پیشپنداشتهای آنان را بهتر مجسم کند :
بر پایه این جدول، هر کدام دو امتیاز مثبت و دو امتیاز منفی به دست میآورند. شاید طراحان برنامه اصلاحات در ایران آن روز در آغاز بر این گمان بودند که اگر با این ترکیب، امتیاز خانهها را مثبت میکردند، اصلاحات به نتیجه میرسید و این دو گروه، که آمریکاییها با هر کدام شاید به طریقی میتوانستند کار کنند، از صحنه سیاسی ایران حذف نمیشدند.(36) به هر حال آمریکا در تقابل با اردوگاه کمونیسم، و نیازی که به نجات دادن حکومت ایران از منجلاب فساد و ناتوانی و ناکارآمدی احساس میکرد، ولو آنکه با جبهه ملی ایران تعارضهای بسیاری هم داشت، در جمعبندی نهایی میتوانست با نیرویی که مخالف اردوگاه کمونیسم و پایبند به اصول ملیگرایی بود، به گونهای کنار بیاید و جدول بالا هم هر قدر از محاسبات دقیق دور باشد، از کلیت واقعیت دور نبود. اما خطای محاسبه کجا بود که چنان ترکیبی صورت نگرفت؟ این پرسشی است که با پژوهشهای بیشتر و گستردهتر میتوان به آن پاسخ گفت.
پانوشتها :
1- از یکی از فرماندهان شهربانی (نام ایشان محفوظ است) که آن روز مسئولیت یکانی را به عهده داشته است، درخواست کردم که مشاهداتش را برایم نقل کند. از روایت او اینطور برمیآید که به آنها دستور داده و تأکید اقتدارگرایانه او به هیچ گروه سیاسی امکان مشارکت یا ورود به صحنه بازی قدرت را نمیداد، تا چه رسد به جبهه ملی که سابقه معارضههای آنها باهم بر کسی پوشیده نیست.
2- برای گزارش ساواک در این باره، نک: مرکز بررسی اسناد تاریخی، جبهه ملی ایران به روایت اسناد ساواک، ص 59-64 .
3- امینی، خاطرات، ص 142-143.
4- همانجا .
5- همانجا .
6- رهبران جبهه ملی بر پایه چه محاسباتی به این نتیجه رسیده بودند که باید در برابر شاه و امینی یک موضع بگیرند، به اطلاعاتی بیش از آنچه تاکنون منتشر شده است نیاز دارد. در هر حال اختلاف نظر میان سران جبهه که بعداً آشکار شد و اشارههایی به آن در آثار انتشار یافته دیده میشود، نشان میدهد که تفاوت دیدگاهها و تفسیرها عمیق بوده است. چند روزی پیش از مرگ شادروان اصغر پارسا (بهمن 1385)، آخرین همکار بازمانده دکتر محمد مصدق، از او پرسیدم که چرا در تظاهرات جلالیه آن موضع را گرفتید؟ (به لحاظ نسبتهای خانوادگی میتوانستم اینگونه پرسشها را خصوصی و با ایشان در میان بگذارم). شادروان پارسا صراحتاً تأکید کرد که شاخههای تندرو جبهه ملی در آن ماجرا دخیل بودند و سران حزب ایران - مهمترین رکن تشکیلدهنده جبهه ملی که شادروان پارسا هم به آن تعلق داشت - با هرگونه تندروی در آن زمان مخالف بودند.
7- سنجابی، کریم، امیدها و ناامیدیها، ص 212.
8- برای مبانی نظریه نقش، به ویژه در عرصههای سیاسی و اجتماعی، به منابع پایه این نظریه باید رجوع کرد.
9- بختیار، شاپور، خاطرات شاپور بختیار، ص 55.
10- نک: روزنامههای پس از 30 تیر 1340.
11- به ویژه نگاه کنید به: شورای مرکزی جبهه ملی ایران [اعلامیه جبهه ملی ایران]، تهران،30 تیر 1340.
12- نک: روزنامههای پس از 28 مرداد 1340.
13- به نقل شفاهی از ایرج امینی. به گفته ایشان، علی امینی مُصر بود که گفتوگوها ادامه بیابد.
14- ورجاوند، پرویز، «سرود رهایی: سیری در رویدادهای نهضت ملی ایران و جبهه ملی دوم»، در: یادنامه استاد دکتر غلامحسین صدیقی، تهران، 1372، ص 54.
15- مهندس مهدی بازرگان هم اشارهای کوتاه، اما صریحتر به این موضوع دارد: خاطرات بازرگان، ج 1، ص 368.
16- سنجابی، کریم، خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص 238. تأکید بر عبارتها از نویسنده مقاله است، نه از سنجابی.
17- آذر، مهدی، «به یاد اللهیار صالح: مذاکرات صالح و علم»، قسمت سوم، در: آینده، سال 14، ش 6 تا 8 (شهریور - آبان 1367)، ص 315.
18- دکتر علی امینی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 590؛ بازرگان، خاطرات...، ج 1، ص 358.
19- علوی، بزرگ، گذشت زمانه، تهران، 1385، ص 293.
20- تیمور بختیار مدت کوتاهی پس از رویداد دانشگاه از کار برکنار شد. به این ترتیب شاه مزاحم دیگری را هم از سر راه خود برداشت. امینی مدعی است که او بختیار را از کار برکنار کرده است. به فرض صحت این ادعا، استفاده اصلی از برکناری بختیار را شاه برد که برای دور کردن او از قدرت، در پی بهانه و زمان مناسب بود.
21- امینی، خاطرات، ص 136.
22- با اینکه این بخش از خاطرات امینی بسیار حساس و با اهمیت است، پرسشکننده متوجه نبوده است که از سر چه مطالب با اهمیتی با سرعت و بدون دقت و تأمل کافی دارد میگذرد. بیاطلاعی از دقایق تاریخی ایران معاصر سبب شده است که پرسشگر در مصاحبههای متعددش، فرصتهایی بیمانند و دست نایافتنی را از کف بدهد. او حتی در موارد بسیاری برای روشن کردن ابهامات کلام هم کوششی که محسوس باشد، به خرج نداده است.
23- امینی، خاطرات، ص 136.
24- امینی، خاطرات، ص 136.
25- ملکی، خاطرات سیاسی، ص 141-142.
26- بازرگان، خاطرات، ج 1، ص 353.
27- ملکی، خاطرات سیاسی، ص 141-143.
28- ملکی، خاطرات سیاسی، ص 144-145.
29- ملکی، خاطرات سیاسی، ص 148-149.
30- بازرگان، خاطرات، ج 1، ص 351-352.
31- بازرگان، خاطرات، ج 1، ص 351-352.
32- بازرگان، خاطرات، ج 1، ص 351 و 358. برای انتقاد از روش جبهه ملی در برابر امینی، نیز نک: کاتوزیان، مقدمه بر خاطرات سیاسی خلیل ملکی، ص 158-162. برای دیدگاه مدافع از همه مواضع جبهه ملی، و نیز پاسخ به دیدگاههای خلیل ملکی، نک: پرویز ورجاوند، «سرود رهایی»، ص 519-522.
33- بیل، جیمز، شیر و عقاب، ترجمه فروزنده برلیان (جهانشاهی)، تهران، 1371، ص 204.
34-
Hambly,Gavin,"The Pahlavi Autocracy",in:The Cambridge History of Iran,Cambridgem1991, vol 7,p 278.
35- کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، 1371، ص 385.
36- جدول امتیاز به چند صورت در منابع مختلف آمده است. حق تقدم و اندیشه اصلی از آن نخستین طراح جدول است که تردید دارم کیست. این جدول در اینجا و با الهام از اندیشه آن طراحان، با تغییراتی و به صورتی که میبینید، تنظیم شده است.
مجله بخارا - خرداد و شهریور 1386 - شماره 62
تعداد بازدید: 4227