خاطرات

پانزدهم خرداد قم در خاطرات آیت‌الله سید نورالدین طاهری شیرازی



آیت الله حاج سيّدنورالدين طاهر موسوى معروف به طاهرى شيرازى، سال 1302 در شيراز به دنيا آمد. وى تحصيلات ابتدايى تا دانش‏سراى مقدماتى را در شيراز طى كرد و سال 1317 وارد حوزه علميه شيراز شد. در سال 1323 براى ادامه تحصيل در علوم دينى راهى قم شد و از محضر استادانى چون آيت‏اللّه مرعشى نجفى، آيت‏اللّه بروجردى، آيت‏اللّه خوانسارى، آيت‏اللّه حجت كوه‏كمره‏اى، آيت‏اللّه صدر، امام خمينى، آيت‏اللّه محقق داماد، آيت‏اللّه مكارم و آيت‏اللّه شبيرى بهره جست.

آیت الله طاهرى شيرازى سپس به امور ارشادى و فرهنگى روى آورد و در مساجد و مجالس مذهبى تهران به راه‏نمايى و ايراد خطابه و روشنگرى پرداخت. وى نيز در جريان قيام 15 خرداد حضور داشته و از نزديك شاهد برخى جريانها بوده كه به بازگويى آنها پرداخته است.

رابطه آيت‏اللّه العظمى بروجردى با شاه

مطالب عجيبى درباره رفت و آمدهايى كه از طرف شاه به قم مى‏شد، شنيده‏ام، در حالى كه مرحوم آيت‏اللّه بروجردى اواخر عمرشان مى‏فرمود: «اوايل فكر مى‏كردم شاه نسبت به پدرش تغيير رويه داده باشد، ولى بعدا فهميدم خير، مسائل چيز ديگرى است»، به همين جهت اواخر عمرشان با شاه متاركه كرده بودند و به طور كلى به شخص شاه هم وقت ملاقات نمى‏داد.

نظر آيت‏اللّه بروجردى در مورد اصلاحات ارضى

وقتى آيت‏اللّه بروجردى از اصلاحات ارضى مطلع شد و دستگاه از ايشان نظرخواهى كرد، جمله بسيار كوتاه، ولى زيبايى فرمود: «اول كشورهاى بزرگ را جمهورى كردند و بعد اصلاحات ارضى اجرا شد، ولى در اينجا مى‏خواهند اول اصلاحات ارضى كنند و بعد جمهورى فرمايشى و تحميلى برقرار شود.» كلام‏الملوك، ملوك‏الكلام. آيت‏اللّه بروجردى مى‏خواستند به شاه هشدار بدهند كه هنوز آن شايستگى لازم را براى اين مسائل پيدا نكرده است.

برخورد آيت‏اللّه بروجردى با فرستاده شاه

پس از آنكه آيت‏اللّه بروجردى نظر خود را در مورد اصلاحات ارضى اعلام كرد، رژيم برنامه ديگرى چيد تا بلكه بتواند از راهى ديگر، نظر ايشان را نسبت به اين مسئله تغيير دهد، چون از موقعيت ممتاز ايشان نزد مردم بيم داشت.

تابستان همان سال در صحن بيرونى منزل آيت‏اللّه بروجردى نشسته بوديم، جمعيت زيادى حضور داشتند، خود ايشان هم تشريف داشتند، پيشكار به ايشان عرض كرد: «آقاى بهارمست آمده‏اند.»، بهارمست رئيس شهربانى بود، آيت‏اللّه بروجردى فرمود: «بله، بله»، ولى حتى صورتشان را هم برنگرداند و اصلاً توجهى نفرمود. پس از مدتى فرمود: «از آنچه در نظر ايشان است، اطلاع دارم، ولى فعلاً كه آقاى بهارمست، بهار نيامده، مستى مى‏كند.»

بهارمست حامل پيغامى بود، ولى آقاى بروجردى به هيچ عنوان حاضر به ملاقات نشد و حتى اجازه نداد كه براى عرض سلام بيايد، پس از مدتى مجلس را ترك كرد. بهارمست هم بدون آنكه نتيجه‏اى حاصل شود، رفت.

مردم ايران و رژيمهاى وابسته به دولتهاى استعمارگر

دول استعمارگر از زمان ميرزاى بزرگ، حساسيت خاصى نسبت به ايران و تشيع داشتند. در قضيه تنباكو، انگليسيها با مقاومت ميرزاى بزرگ برخورد كرده، ضربه سختى خوردند. در قضيه مشروطيت هم مقاومت مردم در برابر حوادث و حركتهاى اجنبى قابل توجه بود و بعد از آن ملى شدن صنعت نفت و قضاياى سال 1342، يعنى چهار حادثه بزرگ نشان داد كه مردم ايران، مثل آتش زير خاكستر در كمين هستند.

وجود اين حالت به دليل فطرت توحيدى يك مسلمان است. در فطرت يك مسلمان ديانت از سياست جدا نيست، لذا هر وقت مردم ايران امكان حركتى مى‏يافتند، اين فطرت بروز كرده، مردم حركت عجيب خود را شروع مى‏كردند. به‏خصوص در قيام ميرزاى بزرگ و نهضت امام اين حالت به خوبى آشكار شد.

مجالس مشاوره آيت‏اللّه بروجردى

مرحوم آيت‏اللّه بروجردى از زمان ورودشان به قم تا آخرين روزهاى عمر، غالبا از آقايان علما و بزرگان قم، از جمله حضرت امام دعوت مى‏كرد و در مسائل با اين آقايان صحبت و مشورت مى‏فرمودند.

اساسا چون مرحوم آيت‏اللّه بروجردى از ابتداى امر، مسائلى با رضا شاه و پسرش داشت، اين دعوتها مكررا اتفاق مى‏افتاد.

البته مردم ايران هم، چون سوابق مذهبى و سياسى آقايان مراجع را مى‏دانستند، واقعا از دل و جان با مراجع همدل و همگام بودند و هميشه در انتظار حركتهايى بودند كه از قم آغاز مى‏شد.

مرجعيت بعد از فوت آيت‏اللّه بروجردى

بعد از فوت مرحوم آيت‏اللّه بروجردى، مسئله مرجعيت به اين كيفيت تقسيم شد: مرحوم آيت‏اللّه حكيم، مرحوم آيت‏اللّه شاهرودى، آيت‏اللّه هادى شيرازى، مرحوم آيت‏اللّه خويى و آيت‏اللّه عبداللّه شيرازى در عراق، آيت‏اللّه گلپايگانى، آيت‏اللّه مرعشى نجفى، حضرت امام و آيت‏اللّه شريعتمدارى در قم، بودند، اما اكثريت اين آقايان مراجع در همان خط و منش مرجعيت و فتوى و تدريس بودند و تنها كسى كه به عنوان يك روحانى و رهبر از نظر مرجعيت و سياست، به‏طور هم‏زمان در حد كمال بود، حضرت امام بودند.

شرايط جامعه اسلامى بعد از فوت آيت‏اللّه بروجردى

شاه در نطقى كه بعد از فوت آيت‏اللّه بروجردى ايراد كرد، اين عبارت ركيك را به كار برد: «سنگ بزرگى از پيش پاى ما برداشته شد» و بعد تلگراف تسليت را خطاب به آيت‏اللّه حكيم  در نجف فرستاد. البته آيت‏اللّه حكيم در ميان كشورهاى عربى نفوذ فوق‏العاده‏اى داشت.

مردم پس از فوت آيت‏اللّه بروجردى مثل اين بود كه گمشده‏اى دارند. در قم مجالس زيادى برپا مى‏شد، ولى علما هم منتظر مسئله‏اى بودند.

جمعيت زيادى از قم به تهران آمده، با زعما و علماى تهران جلساتى تشكيل دادند. من ناظر برخى از آنها بودم، در آن جلسات نكته‏اى كه اكثر آقايان روى آن تأكيد داشتند اين بود كه اگر مى‏خواهيد كسى مرجع باشد كه بتواند مملكت شما را از اين مشكلات و مسائل نجات دهد و در فتوى هم قوى باشد، آن شخص منحصرا، به تعبير آنها حاج آقا روح‏اللّه خمينى است و تأكيد همه بر رهبرى حضرت امام بود.

عبارتى از آيت‏اللّه كاشانى شنيده‏ام كه بد نيست نقل كنم، ايشان مى‏فرمود: «اگر يك مجتهد جامع‏الشرايط و فقيه مى‏خواهيد كه شايستگى مرجعيت و نجات كشور را داشته باشد، به خودتان زحمت ندهيد و مستقيما به سراغ حاج آقا روح‏اللّه برويد.». در هر صورت از اين جملات زياد است و اگر بنا باشد كه يك روز تمام آنها جمع‏آورى شود، مجموعه خوب و مستقلى مى‏شود.

خاطره‏اى از مشهد در دوران انقلاب، سال 1357

در منزل عموى من آيت‏اللّه شيرازى، علماى مشهد جلسه مشاوره داشتند و جمعيت اطراف خانه را پر كرده بود، به طورى كه امكان رفت و آمد نبود. در بين جلسه تلفن زنگ زد، فرزند آيت‏اللّه شيرازى گوشى تلفن را برداشت، آن طرف خط اويسى فرماندار نظامى تهران بود و مى‏خواست با آيت‏اللّه صحبت كند، اما ايشان حاضر به صحبت نشدند و به عموزاده من گفتند: «شما پيغام را بگيريد و بازگو كنيد.»، اويسى مى‏گفت: «به حضرت آيت‏اللّه بگوييد مشهد را ساكت كنند و به مردم بگويند كه به خانه‏هايشان برگردند.»، آيت‏اللّه شيرازى جواب دادند: «من حاضرم مشروط بر آنكه شما هم نيروهاى خود را از مشهد خارج كنيد.»، اما اويسى گفت: «من نمى‏توانم نيروهايم را بيرون ببرم. شما بايد مشهد را ساكت كنيد وگرنه فردا در انتظار حمام خون باشيد.».

صبح فردا ما آيت‏اللّه شيرازى را از اندرونى منزل خارج نكرديم، ولى مردم سيل‏آسا به اطراف خانه ريختند. پشت منزل ايشان ساختمان نيروى پايدارى ارتش بود. سربازها از همان‏جا روى بام خانه آمدند و ما صداى پايشان را مى‏شنيديم و منتظر حمله بوديم. تصميم گرفتيم از منزل خارج شده و به محل ديگرى برويم، اول من به تنهايى از خانه خارج شدم و با زحمت زياد خود را از بين جمعيت بيرون كشيدم و ناخواسته روبه‏روى همان ساختمان پايدارى رسيدم. ماشينى كنار خيابان بود، روى آن رفتم و از مردم تقاضا كردم كه به آن ساختمان حمله نكنند، ولى در همان حال رگبار گلوله‏ها آغاز شد. خودم را روى ماشين پرت كردم و از كنار ديوار با زحمت به خانه رساندم.

ما داخل اتاق نشسته بوديم و صداى شليك گلوله از خارج منزل به گوش مى‏رسيد. يك لحظه سربازان را روى پشت‏بام روبه‏رو ديدم. آنها از همان‏جا داخل اتاق را به گلوله بستند. همگى روى كف اتاق دراز كشيديم.

شب همان روز از شدت ناراحتى نتوانستم بخوابم، نزديك سحر تصميم گرفتم به حرم بروم، شايد دلم باز شود. خيابانها تاريك و خالى بود. آهسته‏آهسته از پياده‏رو مى‏رفتم كه يك مرتبه رگبار گلوله شروع به باريدن كرد. در خيابان كسى به جز من نبود، با خودم گفتم، حتما ديروز مرا ديده‏اند، البته خداوند حافظ من بود. كركره يكى از مغازه‏ها كمى بالا رفت و من خودم را داخل مغازه انداختم، هيچ نورى نبود و من كسى را نمى‏ديدم، داخل مغازه زمين خوردم و پايم شكست، نگو به انبارى زير مغازه سقوط كرده‏ام. احساس كردم كسى كنار من است، گفت: «ناراحت نباش.». چقدر گذشت، نمى‏دانم. فقط يادم است كه از من پرسيد: «شما را به بيمارستان ببرم يا خانه؟». گفتم: «خانه»، آن جوان مرا كول كرد و به منزل آورد.

خوابى در مورد خروج شاه از ايران

پايم شكسته بود و گوشه منزل افتاده بودم، آقايان به عيادت مى‏آمدند. يك روز صبح كه از خواب بيدار شدم رو به عمو و حاج شيخ عباس اسلامى كه آن شب ميهمان ما بودند، كرده، گفتم: «هفده روز ديگر شاه خواهد رفت»، آنها فكر كردند كه هذيان مى‏گويم و گفتند: «ان‏شاءاللّه اوضاع درست مى‏شود.».

من نمى‏خواستم اين حرف پخش شود، ولى دهن به دهن منتشر شد كه شاه هفده روز ديگر خواهد رفت. خوشبختانه همين‏طور هم شد و شاه در همان روزى كه پيش‏بينى كرده بودم، از ايران خارج شد، اما خواب چه بود. اول عرض كنم كه كشور ما، كشور امام زمان (عج) است و من معتقدم كه غايت و دخالت آقا در اين كشور زياد است و هيچ شبهه‏اى در آن نيست.

خواب ديدم در عالم يك بيابان بسيار وسيع قرار گرفته‏ام و به طرف كوهى كه در افق ديده مى‏شود، حركت مى‏كنم، يك لحظه صدايى مى‏شنيدم كه مى‏گفت: «طاهرى تو كه يا صاحب‏الزمان مى‏گويى، چرا ساكت مانده‏اى؟ جاى گفتن اينجاست، بگو.»، شروع كردم به گفتن «يا صاحب‏الزمان، يا ابا صالح‏المهدى»، متوجه شدم در دامنه كوه، پانزده نفر روحانى سيّد و غير سيّد ايستاده‏اند، يك مرتبه از شكاف كوه آقاى بزرگوارى خارج شده و به طرف من آمدند، منادى هم‏چنان ندا مى‏داد كه بگو «يا صاحب‏الزمان» و من تكرار مى‏كردم. آقا نزديك شدند و خودشان را معرفى كردند و دست مرا گرفتند. من شروع به گريه كرده، عرض كردم: «آقا اوضاع خيلى ناراحت‏كننده است. اين مردم شيعيان شما هستند، برنامه چيست؟»، آقا فرمودند: «قدم بزنيم.». من ملائكه را مى‏ديدم كه از آسمان فوج فوج به زمين مى‏آمدند و زمين و آسمان پر از ملائكه شده بود. آن پانزده روحانى هم عباراتى مثل «نصر من‏اللّه و فتح قريب» مى‏گفتند و به خداوند و آقا بقيه‏اللّه استغاثه مى‏كردند.

بعد آقا به روحانيان اشاره كردند و فرمودند: «با اين كيفيت، فرج حاصل است.»، پانزده روحانى با خود آقا و بنده هفده نفر مى‏شديم. وقتى از خواب بيدار شدم، فهميدم فرج حاصل است و بعد از هفده روز، شاه خواهد رفت.

انجمنهاى ايالتى و ولايتى و عكس‏العمل حضرت امام

قضيه انجمنهاى ايالتى و ولايتى كه پيش آمد، امام شبانه آقاى اشراقى، دامادشان را به منزل حضرات آيات ثلاثه يعنى مرعشى نجفى، شريعتمدارى و گلپايگانى فرستادند و براى جلسه‏اى از آنها دعوت كردند.

مرحوم آقاى اشراقى با ما نسبت سببى داشت، ايشان نقل مى‏كرد: «آن شب امام بسيار ناراحت بودند. نصف شب بلند شدند و از در حياط بيرون آمدند، من پرسيدم: «كجا مى‏خواهيد برويد؟ نصف شب است!» امام جواب دادند: «امشب بايد با آقايان ملاقات كنم، مسئله مشكلى است.».

البته تشكيل انجمنهاى ايالتى و ولايتى براى عامه مردم نبود. در قانون اساسى خود رژيم، دو چيز پيش‏بينى شده بود؛ يكى انتخابات مجلس ملى و ديگرى انجمنهاى ايالتى و ولايتى، اما در آنجا شرط اسلام، ذكوريت و تحليف به قرآن ذكر شده بود، ولى در سال 1341 با الغاى اين سه شرط و اعلام آن از رسانه‏هاى گروهى، رژيم به مبارزه با اسلام برخاست. آقايان علما تشكيل جلسه دادند و در اطراف اين موضوع صحبتها شد و در پى جلسه اول، جلسات متعددى تشكيل گرديد و در نتيجه سيل اعلاميه‏ها و تلگرافها راه افتاد. پشت‏سر لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى شاه قرار داشت، ولى برحسب ظاهر، طرف علما، دولت بود و در نهايت دولت بود كه عقب‏نشينى خود را نيز رسما اقرار نمود.

در اين قضايا بايد كسى كه تا حدودى شجاعت دارد، پيشاهنگ شود و جلودار جمعيت باشد تا ديگران حركتى به خود بدهند. من ناظر بودم، اول كسى كه در اين قضيه وارد مسئله و صحبت مى‏شد و تشكيل جلسه مى‏داد، حضرت امام بودند، ايشان حركت را آغاز مى‏كردند و بقيه پشت‏سرشان مى‏آمدند.

اهداف رژيم پهلوى از اجراى طرحهاى مختلف

پيروزى در قضيه انجمنهاى ايالتى و ولايتى حاصل شد، اما نه با رضايت شاه و دولت، جوّ اين‏گونه ايجاب كرد، لذا آنها مترصد فرصتى بودند تا به مقاصد خود و دولتهاى استعمارگر برسند.

ما در زمان پدر محمدرضا شاه مسائل عجيبى مى‏ديديم؛ رضاشاه مصمم به الغاى مذهب بود، به‏خصوص بعد از سفرى كه به تركيه كرد و تماسهايى كه با آتاترك گرفت. مدارك كارهايى كه در زمان او انجام شده و برنامه‏هايى كه داشته، موجود است، اين برنامه‏ها در زمان محمدرضا شاه و تا آخر كار او بود، اما خداوند متعال حافظ و نگهبان بوده و هست.

با دو ماه فاصله از مطرح شدن انجمنهاى ايالتى و ولايتى، رژيم مسئله ديگرى راه انداخت، اما اين دفعه شخص شاه، طرف علما بود؛ اصلاحات ارضى مطرح شد. امام در ضمن صحبتهايى كه درباره اصلاحات ارضى مى‏كردند، عبارتى را مى‏فرمودند: «ما در مبارزه با شاه به مبارزه با اصلاحات ارضى نرفتيم، بلكه مسائل بسيار وسيع‏تر از اين حرفهاست و منحصر به اصلاحات ارضى نيست.».

رفراندوم

رفراندوم كه در رسانه‏هاى گروهى اعلام شد، امام مجددا از آقايان مراجع براى تشكيل جلسه دعوت كردند. اجتماعات آقايان شروع شد و تهران از آن اجتماعات مطلع شد. فقط به مجرد اينكه رژيم از اين جلسات اطلاع پيدا كرد، يك نفر به نام بهبودى را از دربار فرستادند تا با آقايان صحبت كند. از قم هم آقاى حاج آقا روح‏اللّه كمالوند كه از بزرگان روحانى و مورد احترام همه بويژه حضرت امام بود، انتخاب شد تا پيش شاه رفته، ببيند او چه مى‏خواهد و چه‏كار مى‏كند؟ البته اين پيشنهاد حضرت امام به آقايان ثلاثه بود.

اول كار، جلسات پشت درهاى بسته تشكيل مى‏شد و بعد نتايج را منتشر مى‏كردند و بعضى وقتها به صورت كتبى نوشته، به ديوار مدرسه نصب مى‏شد. حاج آقا كمالوند در ملاقات با شاه از او پرسيده بود: «اين رفراندوم به چه منظورى است؟ در قانون اساسى شما مسئله‏اى به نام رفراندوم جايى ندارد (؟) و شما برخلاف قانون اساسى كار مى‏كنيد!».

وقتى شاه فهميده بود كه رفراندوم طبق قانون اساسى باطل است، جواب داده بود: «منظور ما تصويب ملى انقلاب سفيد شاه و مردم است. ما مى‏خواهيم اين انقلاب را به تصويب ملت برسانيم.».

پيغام شاه به حضرت امام در روز عاشورا

صبح روز عاشورا در منزل امام، مراسم سوگوارى بود. جمعيت زيادى در مراسم شركت كرده بودند، اواخر صحبت يكى از وعاظ بود كه ديديم يك نفر وارد شده و به طرف حضرت امام رفته، كنار ايشان نشست و آهسته مشغول صحبت شد. هيچ‏كس او را نمى‏شناخت، يك‏دفعه امام با صداى بلند رو به همان ناشناس فرمودند: «اگر شاه كماندوها را براى سركوبى مردم بفرستد، من هم به كماندوهاى خودم دستور مى‏دهم تا كماندوهاى او را ادب كنند.»، از اين بيان امام، جمعيت دانست كه آن شخص مأمور ساواك است، بعدا فهميديم، اين شخص مستقيما از طرف شاه آمده بود تا پيغام بدهد: «اگر شما به طرف صحن حركت كنيد، كماندوها را مى‏فرستم تا هر كارى كه بايد، انجام دهند.».

عصر عاشورا امام حركت كرده، در صحن، آن سخن‏رانى معروف را ايراد فرمودند، البته مشخص بود كه آينده آبستن حوادثى است. قبل از شروع سخن‏رانى كسانى آمدند و خبر دادند: «لشكرهاى ارتش در اطراف قم مستقر شده‏اند،»، واقعا بايد قدر اين مردم را دانست، زيرا در اين گونه حوادث، مراجع خود را تنها نمى‏گذارند. با اين همه امام صحبت خود را كردند و تشريف بردند.

من با حاج آقا مصطفى بسيار نزديك بودم و تماس زيادى با او داشتم. از ايشان شنيده‏ام كه: «شب 15 خرداد، دوازدهم محرم، حاج آقا (ايشان از پدرشان به حاج آقا تعبير مى‏كردند) منزل ما بودند. (منزل حاج آقا مصطفى روبه‏روى منزل امام بود) نيمه شب با صداى همهمه‏اى بيدار شديم. من بالاى پشت‏بام رفتم و ديدم خانه را محاصره كرده‏اند، بلافاصله پايين آمدم و خدمت حاج آقا عرض كردم. ايشان پشت در خانه آمدند و گوش دادند، كماندوها داخل خانه‏هاى اطراف ريخته بودند و صداى مردم بلند بود، لذا حاج آقا با كمال رشادت بيرون آمدند و فرمودند: «با كسى كار داريد؟ من اينجا هستم». من از پشت‏بام ناظر جريان بودم و ديدم مأموران كه وحشت‏زده بودند، فولكسى آورده، امام را كه عبايشان را زير بغل زده بودند، سوار كرده، بردند.

من در حال طبيعى نبودم و مى‏خواستم از همان بالا خودم را پرت كنم، اما يكى از مأموران از روبه‏رو اسلحه‏اش را رو به من گرفت و گفت: «اگر تكان بخورى، مى‏زنمت». بعد از آنكه حاج آقا را سوار ماشين كردند و بردند، همان مأمور كه متوجه هيجان من شده بود، با دست اشاره كرد، من هم پايين آمدم. ساعت سه صبح بود، بلافاصله خبر را پخش كردم.».

عكس‏العمل مردم پس از دستگيرى حضرت امام

بعد از غايله 15 خرداد همه در انتظار اين بودند كه اتفاقى بسيار خطرناك رخ بدهد، چرا كه بعد از آن سخن‏رانى شجاعانه امام كه فوق تفكر همه متفكران بود، حالت التهاب به همه دست داده بود و بالاخره همه ديدند كه طاغوت زمان دستور بازداشت امام را داد.

اولين كسى كه از خانه بيرون آمد، آيت‏اللّه مرعشى نجفى بود. ايشان پس از دريافت خبر گرفتارى حضرت امام با پاى برهنه از خانه تا صحن را طى كرد. همه مضطرب بودند و اين طبيعى بود، چون امام را برده بودند. خيابانها پر از جمعيت بود و خانمها نيز در كنار مردان حركت مى‏كردند، مى‏توان گفت شركت خانمها در حركتهاى مخالفت‏آميز از همان روز شروع شد.

در آن روز من خودم در مجلس بزرگى در چيذر، در شميران تهران بودم، دوازدهم محرم كه سوم امام حسين عليه‏السلام محسوب مى‏شد، من بالاى منبر بودم و جمعيت زيادى در مجلس شركت داشتند، وسط صحبت بود كه نامه‏اى به من دادند و گفتند: «امام را گرفتند.»، من با شنيدن اين عبارت، حالم بسيار تغيير كرد و اين مسئله در صحبتهايم اثر گذاشت، به طورى كه صحبتهاى بسيار تندى كردم و براى من خطرناك شد. از منبر كه پايين آمدم، بعضى از دوستان پاى منبر آمدند و از ميان جمعيت مرا بردند، چون احساس كرده بودند كه براى دستگيرى من كسانى آمده‏اند و من مدت پانزده روز به علت تعقيب ساواك مخفى بودم.

روز هفدهم خرداد، دو روز پس از دستگيرى امام، علم يا سخن‏گوى دولت از طريق راديو، خطاب به مردم ايران گفت: «دستگيرشدگان در اختيار ما هستند و آنها را در دادگاه صحرايى محاكمه خواهيم كرد.»، اين خبر شب هجدهم پخش شد و معلوم شد، اوضاع و احوال صورت ديگرى دارد، لذا همان شب آقايان شريعتمدارى، گلپايگانى و مرعشى با هم تماس گرفته، هم رأى مى‏شوند كه به سمت تهران حركت كنند. آقاى شريعتمدارى از منزل با آيت‏اللّه ميلانى در مشهد تماس مى‏گيرد و جريان را به ايشان اطلاع مى‏دهد. آقايان براى آيت‏اللّه ميلانى، احترام زيادى قايل بودند.

آقاى شريعتمدارى شبانه از بى‏راهه به سمت تهران حركت كرده، خود را به حرم شاه عبدالعظيم مى‏رساند و در يك خانه بزرگ و قديمى اقامت مى‏كند، دولت هم نمى‏فهمد و مزاحمتى ايجاد نمى‏شود. آيت‏اللّه ميلانى هم بلافاصله حركت مى‏كند، ولى عوامل رژيم فهميده، ايشان را برمى‏گرداند. بعدا از راه ديگرى خود را به تهران رسانده در خيابان شاهپور در منزل يكى از آقايان تجار اقامت مى‏كند.

آيت‏اللّه مرعشى نجفى در مورد كيفيت آمدن خود به تهران مى‏گفت: «وقتى خواستم حركت كنم، براى اينكه به چنگ دشمنان نيفتم، زير صندلى رفته، عمامه‏ام را برداشتم تا چيزى پيدا نباشد.»، ايشان به منزل آيت‏اللّه خوانسارى وارد شد و ديد و بازديدها در آن خانه انجام گرفت. ما هم در آنجا به ديدنشان رفتيم، اما بعد در پايين بازار عباس‏آباد، منزلى تهيه شد و ايشان به آنجا منتقل شدند. آيت‏اللّه گلپايگانى در قم ماند، البته صلاح اين بود كه حوزه علميه قم خالى نماند.

آقايان مراجع كه در تهران جمع شدند، بايد براى فعاليت كردن هماهنگى لازم را پيدا مى‏كردند، لذا پيكهايى به غالب شهرستانها و نيز بين خود آقايان در تهران تعيين و اعزام شدند. در شهر شيراز، مرحوم والد ما ساير آقايان را از قضايا مطلع كرد.

مهاجرت آقايان از تمام شهرستانها به تهران شروع شد و چون بنابراين بود كه مسئله مرجعيت، عظمت داده شود و منيّتها در كار نباشد تا بتوانند نتيجه مطلوب را بگيرند، آقايان علما كه وارد تهران مى‏شدند، به منزل مراجع مى‏رفتند و اين كار به اين دليل بود كه دولت مى‏بايستى از مقام مرجعيت حساب ببرد.

از شيراز مرحوم پدرم، آيت‏اللّه سيّدمحمدجعفر طاهرى كه از بزرگان علما بود، آيت‏اللّه شهيد دستغيب و آيت‏اللّه محلاتى، از همدان آيت‏اللّه بنى‏صدر كه از بزرگان و افراد معروف بود و آقاى آخوند ملاعلى همدانى، از رامهرمز آقاى رامهرمزى و از مشهد آيت‏اللّه قمى و... به تهران آمده بودند.

بدين‏ترتيب با آمدن علماى طراز اول، ديد و بازديدها شروع شد و حركت فوق‏العاده‏اى در بين علما به چشم مى‏خورد، همه مردم در انتظار بودند كه ببينند مقامهاى مرجعيت و روحانيان كه در تهران اجتماع كرده‏اند، چه خواهند كرد؟

جلسه در منزل آيت‏اللّه شريعتمدارى

آقاى شريعتمدارى به آقاى سيّدمحمدحسين علوى، داماد مرحوم آيت‏اللّه بروجردى مأموريت داد كه همه علما را به منزل ايشان در حرم حضرت عبدالعظيم دعوت كنند، البته اسم آقايانى كه در اين جلسه شركت كردند، از جمله مرحوم والد من هست، چون اسم مرحوم پدرم آمد، اين جمله را عرض مى‏كنم؛ اولين كسى كه در ايران حتى قبل از حمله امام به شاه، اعلاميه داد، والد ما در شيراز بود، ايشان در آن اعلاميه شاه را رسما مورد خطاب قرار داده بودند.

بنده هم به مناسبت بودن والد در تمام اين جريانات حضور داشتم و به منزل آيت‏اللّه شريعتمدارى رفتم، جمعيت زيادى از علما و روحانيان جمع شده بودند، آيت‏اللّه بهبهانى دير آمد و به قدرى آقايان روحانى از مجلس استقبال كرده و آمده بودند كه ديگر جايى در مجلس نبود و ايشان، كنار در مجلس نشست. در سالن بزرگى در زيرزمين منزل تشكيل شده بود. آقاى سيّدمحمدحسين علوى آمد و در برابر آقايان علما، پيغام آقاى شريعتمدارى را اعلام كرد، ايشان گفته بود: «با دولت علم نمى‏شود كار كرد و بايد كارى كنيم، البته كارهايى كرده‏ايم، ولى تاكنون نتيجه‏اى حاصل نشده است. (اين تعبير ايشان بود) همه آقايان علما و روحانيان جلساتى تشكيل دهند و تبادل افكار كنند. آقايان مراجع هم براى خود جلساتى ترتيب خواهند داد. نتيجه جلسات آقايان علما به آقايان مراجع برسد كه آنها هم روى نظر آقايان تفكر و تدبير كنند تا تصميم گرفته شود.».

بعد از اين پيغام، مجلس تمام شد و بنا شد اولين جلسه در منزل آيت‏اللّه بنى‏صدر باشد. خود آيت‏اللّه بنى‏صدر از بزرگان و دل‏باختگان امام بود.

در اولين گردهم‏آيى علما كه در منزل آيت‏اللّه بنى‏صدر واقع در خيابان حقوقى برگزار شد، مسائلى راجع به وضع كنونى تهران، مملكت، دولت و گرفتاريهايى كه پيش آمده بود، مطرح شد و هر كسى كه مطلبى داشت، بيان كرد و بحث، ساعتها طول كشيد. بعد گزارشى تهيه شد و خدمت آقايان مراجع داده شد و در انتها محل جلسه بعدى در منزل ما تعيين شد. منزل ما در قلهك، چهارراه رفعت بود و جلسه دوم در آنجا تشكيل شد. همه آقايان علما تشريف آوردند و مجددا صحبتهايى شد. آقاى شيخ مرتضى حايرى فرزند محترم مرحوم حاج عبدالكريم حايرى، مؤسس حوزه علميه قم، فرمود: «نبايد از محاكمه‏اى كه اعلام كرده‏اند، غافل شد. بايد كارى كرد كه محاكمه برگزار نشود، البته نبايد تقاضا كرد، چون قطعا ترتيب‏اثر نخواهند داد. ما بايد برنامه‏اى براى مصونيت امام از اين گونه محاكمات داشته باشيم. آقايان مطلع هستند كه در قانون اساسى آمده است، مرجع تقليد مصونيت دارد و كسى حق محاكمه مرجع را ندارد. پس بايد شاه، دستگاه و كسانى كه ايشان را زندانى كرده‏اند و مردم بدانند كه ايشان مرجع تقليد و از همه اين مسائل مصون هستند.». روى اين پيشنهاد شور شد و در آخر تصميم بر اين شد كه اين كار انجام شود.

نامه مرجعيت حضرت امام

آيت‏اللّه بنى‏صدر متنى نوشت، اين نوشته اصلاح شد. ظاهرا تلگرافى به امام بود و بالاى آن نوشته شده بود، محضر مبارك مرجع تقليد شيعيان جهان، آيت‏اللّه العظمى خمينى، اين عنوان امام را بزرگ‏ترين مرجع تقليد تشيع مطرح مى‏كرد. پاى متن را هم امضا كردند و به دربار و نخست‏وزيرى و ديگر جاها رونوشت كردند. بعد از آن اين سؤال مطرح شد كه چه كار بايد كرد؟ اين متن را كجا بايد برد؟ به چه كيفيت؟ معلوم بود كه بايد تلگراف را به تلگراف‏خانه برد، اما در آن شرايط خفقان، كسى كه آن را مى‏برد، حتما دستگير مى‏شد. آقاى منتظرى گفت: «من مى‏برم و در جلسه بعد جواب را مى‏آورم.»، مجلس خاتمه يافت. در همين زمان به من تلفن كردند و گفتند: «خانه شما محاصره شده است.»، من به بهانه‏اى از خانه خارج شدم، خانه محاصره شده بود و وقتى آقايان از خانه خارج مى‏شدند، كسى متعرض آقايان نشده، همه به سلامت تشريف بردند.

جلسه سوم، سه روز بعد در منزل آيت‏اللّه خادمى تشكيل شد. همه علما آمدند، ولى از آقاى منتظرى خبرى نشد. همه نگران شدند، لذا اين جلسه بى‏نتيجه تمام شد. جلسه چهارم در همان محل جلسه سوم تشكيل شد. تقريبا پنج روز از جلسه خانه ما مى‏گذشت. در اين جلسه آقاى منتظرى آمد و دليل غيبت خود را چنين گفت: «آن روز از منزل آقاى طاهرى شيرازى كه بيرون آمدم به سمت حرم شاه‏عبدالعظيم حركت كردم تا نتيجه جلسه آقايان علما را گزارش كنم. ظهر بود، با خود گفتم، اول زيارت مى‏كنم و نماز مى‏خوانم، بعد نزد آقاى شريعتمدارى و ديگر آقايان مى‏روم، وارد حرم شدم، خلوت بود، دست به ضريح گرفتم و مشغول زيارت شدم. يكى ديگر از آقايان، ظاهرا آقاى امينى را ديدم. در همان حال زيارت يك نفر از زير عبا دست مرا گرفت، فهميدم مسئله‏اى است، لذا با دست ديگر، پنهانى تلگراف را از جيبم خارج كرده، از زير عبا به آقاى امينى رد كردم.

مرا به ساواك شهر رى بردند و در آنجا تلگراف را از من طلب كردند. بعد دستور دادند كه مرا بازرسى بدنى كنند، ولى هرچه گشتند، چيزى پيدا نشد. بعد از آن مرا به يك حمام داغ بى‏آب فرستادند، از شدت بخار آدم خفه مى‏شد. خلاصه فشار زيادى آوردند، ولى من چيزى نگفتم، به همين دليل مرا آزاد كردند. البته من كار خودم را كردم، چون در تهران امكان كار نبود، به كرمانشاه رفتم و از آنجا تلگراف را مخابره كردم. كسى هم متعرض نشد، حتى متن تلگراف را هم تكثير كردم. الحمدللّه بسيار خوب شد.».

مدت اقامت آقايان علما در تهران و برخورد رژيم با آنان

زمان اقامت علما در تهران تقريبا دو ماه به طول انجاميد؛ از اواسط ماه محرم تا اواخر ماه صفر. البته بعضى از آقايان زودتر رفتند، چون در شهرستانهاى آنها مسائلى پيش آمده بود، مثلاً شيراز و تبريز را ما شنيديم. از آقايان مى‏شنيدم كه كسانى به عنوان ساواك يا عناوين ديگر، آقايان را خوف مى‏دادند؛ مثلاً مى‏گفتند: «ماندن امروز شما در اينجا ممكن است، در آينده مشكلاتى براى شما ايجاد كند.».

يك روز من و مرحوم والد در خانه نشسته بوديم كه در زدند، يكى از بچه‏ها در را باز كرده و دوان دوان پيش مرحوم والد آمد و گفت: «آقا بزرگ! آمده‏اند شما را ببرند.»، ولى وقتى با آنها روبه‏رو شديم، معلوم شد براى بردن ما نيامده‏اند، بلكه مى‏خواهند بگويند، هرچه زودتر اجتماع خود را در تهران تعطيل كنيد و به شهر خودتان برگرديد. البته ما نديديم كه كسى را با ترس و اجبار از تهران اخراج كرده باشند.

آزاد شدن امام

امام كه آزاد شدند، مردم در پى آن بودند كه بدانند امام كجا مى‏روند. خبر پخش شد كه آقا در منزل آقاى نجاتى، اخوى آقاى قمى ساكن شده‏اند. سيل جمعيت به طرف داووديه كه منزل اخوى آقاى قمى در آنجا بود، حركت كرد، ولى رژيم، تمام راههاى منتهى به آنجا را بسته بود.

شب همان روز به اتفاق يك نفر به آنجا رفتم. مأموران ايستاده بودند و نمى‏گذاشتند كسى عبور كند. مردم هم در گوشه و كنار، البته با وحشت ايستاده بودند. يكى از مأموران از من پرسيد: «كجا مى‏خواهى بروى؟»، جواب دادم: «مى‏خواهم خدمت امام بروم.». به خواست خدا كسى مزاحم نشد و من عبور كردم، ولى آن كس كه همراه من بود، ماند. امام، آيت‏اللّه محلاتى و آيت‏اللّه قمى در تراس خانه نشسته بودند و هيچ‏يك از روحانيان در خانه نبودند. آقايان با ديدن من تعجب كردند كه چطور آمده‏ام؟ خدمتشان عرض كردم، من اين آيه از قرآن «و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين‏الذين لا يؤمنون بالآخرة حجابا مستورا»  و سوره حمد را مى‏خواندم تا خدا مأموران را كور كند و مرا نبينند. كنار دست امام نشستم و تا پاسى از شب گذشته، آنجا بودم.

با آقاى محلاتى از قبل آشنايى داشتم، ولى با آقاى قمى آشنايى خيلى كمى داشتم. شرايط مشخص مى‏كرد كه آن محل موقتى است، آقاى قمى گفت: «ظاهرا من بايد اينجا باشم، اما مثل اينكه گفته‏اند بايد براى آقايان محل ديگرى تهيه شود.». هر سه بزرگوار بنده را مأمور كردند تا جاى مناسبى تهيه كنم. من پرسيدم: «آيا مرا آزاد مى‏گذاريد تا جايى پيدا كنم؟»، امام فرمودند: «ما بايد از اين محل منتقل شويم.»، آقاى محلاتى هم همين جمله را گفت.

من شخصا در قيطريه سابقه داشتم و با بزرگان در تماس بودم، لذا براى هر دو نفر اقدام كردم، اول براى امام منزل آقاى روغنى اصفهانى، يكى از تجار معروف اصفهان را پيدا كردم.

كيفيت انتخاب منزل براى حضرت امام و دخالت ساواك

خبر جستجوى منزل براى امام پخش شد، حتى از طريق خانمها بسيارى افراد مطلع شدند و پيشنهادهاى گوناگونى مطرح شد. ارادتمندان امام، بازاريها و در مجموع، كسانى كه امكانات داشتند، اعلام آمادگى كردند. تاجرى به نام حاج آقا رضا تهرانى منزل خودش را پيشنهاد كرد و حتى تمام مخارج امام را پذيرفت. آقاى ارشادفر هم كه كارخانه بافندگى داشت و منزلش در همين قلهك، نزديك مدرسه آلمانى سابق بود، همين پيشنهاد را مطرح كرد و من تمام پيشنهادها را خدمت امام عرض مى‏كردم. مأموران ساواك كه در منزل بودند، استراق سمع مى‏كردند و نظر مى‏دادند؛ مثلاً منزل مرحوم ارشادفر كه پيشنهاد كردم، گفتند كه بايد آنجا را ببينيم و آمدند، ديدند. بعد نظر دادند كه براساس حسابهاى ما اين منزل مناسب نيست.

من مدرسه‏اى به نام دين و دانش تأسيس كرده بودم، مدير مدرسه خانم كاتوزيان و آقاى روغنى يكى از حمايت‏كنندگان مالى مدرسه بود. آن روزها كه ما دنبال منزل براى امام بوديم، آقاى روغنى هم جزء كسانى بود كه منزل خود را براى اقامت امام پيشنهاد مى‏كرد، اين پيشنهاد را هم خدمت امام عرض كردم، مأموران ساواك اين خانه را تأييد كردند و امام به منزل آقاى روغنى منتقل شدند.

آن روزها ما از طريق مدرسه و جلسات هيئت امناى آن و خانم كاتوزيان با ايشان ارتباط داشتيم و شنيده بودم كه كار ايشان واردات اتومبيل از خارج است و چيز ديگرى درباره ايشان نشنيده بودم.

ورود حضرت امام به عراق

از حاج آقا مصطفى شنيده‏ام كه مى‏گفت: «در تركيه ما را سوار هواپيما كردند و ما اصلاً نمى‏دانستيم كه كجا مى‏رويم. وقتى هواپيما نشست، فهميديم در بغداد هستيم. از هواپيما خارج شديم و به محوطه فرودگاه آمديم، مقدار كمى پول همراه داشتيم، من گفتم: «آقا برويم كاظمين.» حاج آقا جواب دادند: «اول سامرا برويم، بهتر است.» و اضافه كردند: «پولى جور كن و در نجف به آقاى خلخالى تلفن كن.». حاج آقا نصراللّه خلخالى يكى از علماى جليل‏القدر نجف بود و از زمان سيّد اصفهانى شهريه‏ها را ايشان جمع مى‏كرد. مى‏توان گفت بانك آقايان مراجع بود و با امام هم از قديم رفاقت داشت.

بعد از تلفن من حاج آقا نصراللّه برنامه‏هاى استقبال را تدارك ديده، تعداد زيادى ماشين براى استقبال حركت داد. خودش هم قبل از همه حركت كرد.

تعداد زيادى ماشين از نجف براى استقبال امام حركت مى‏كنند. آيت‏اللّه حكيم، آيت‏اللّه شاهرودى، آيت‏اللّه خويى، عموى ما آيت‏اللّه شيرازى از نجف و آقاى حاج محمد شيرازى فرزند حاج ميرزا عبدالمهدى شيرازى از كربلا تعداد زيادى ماشين مى‏فرستند و استقبال بسيار شايانى مى‏كنند.

فعاليت عوامل ساواك در نجف

وقتى به عراق مى‏رفتم، ابتدا به منزل عمويم آيت‏اللّه شيرازى وارد مى‏شدم و بعد تمام وقت در حضور امام بودم. در صف جماعت ايشان نماز مى‏خواندم و پاى درسشان مى‏نشستم.

در بازگشت يكى از اين سفرها، كاغذى را دريافت كردم، احضاريه‏اى بود كه ساواك فرستاده بود، اعتنا نكردم. نامه دوم را فرستادند، باز اعتنا نكردم، در نامه سوم نوشتند: «اگر خود شما نياييد با افتضاح شما را مى‏بريم.»، بالاجبار رفتم. خبر نداشتم كه ساواك شميران تغيير مكان داده و به خيابان خليلى منتقل شده است. در هر صورت آدرس خانه را پيدا كرده، وارد شدم. در صحبتهايى كه آن روز با من كردند، گفتند: «آقاى طاهرى ما مى‏دانيم در شب فلان، وقتى از حرم بيرون آمديد و پشت سر آن شخص راه افتاديد، جلو منزل يك نفر با شما صحبت كرد و...». تمام نشانه‏ها درست بود، معلوم بود كه همه‏جا را زيرنظر دارند.

سفارشهاى امام به مبارزان داخلى

يك روز در نجف خدمت امام رسيدم. ايشان در آن خانه كوچك در اتاق كتابخانه مشغول مطالعه بودند، حامل پيامى براى ايشان بودم. وقتى مطالبم را عرض كردم، فرمودند: «دو مطلب را به شما مى‏گويم، هم خودتان توجه داشته باشيد و هم به ساير آقايان برسانيد؛ اول اينكه تا آنجا كه مى‏توانيد مراقب باشيد كه گرفتار نشويد و فعاليتها قطع نشود. دوم به همه بگوييد اگر چيزى را شفاها از من نقل قول كردند تا حصول يقين به من منتسب نكنيد و بعد از ارزيابى منتشر كنيد.»

اين دقت نظر امام بسيار بجا بود، مثلاً روز دوم ورود ايشان به قم، سال 1343 در همان حالى كه مردم مشغول جشن و مراسم شادى بودند، در تهران شايعه‏اى پخش شد مبنى براينكه امام فرموده‏اند اگر نمى‏گذارند دخترها با چادر در امتحانات شركت كنند، براى گرفتن مدرك مانعى ندارد كه بدون چادر باشند. با شنيدن اين شايعات به خدمتشان شتافتم و در همان شلوغى مجلس كه مردم براى دست‏بوسى مى‏آمدند، آهسته خدمتشان عرض كردم: «آقا شايع كرده‏اند كه شما...»، امام بسيار عصبانى شدند و فرمودند: «من كى چنين چيزى گفته‏ام! شما به مردم، واقعيت را اطلاع بدهيد.».

 


علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ قم(دفتر اول)، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1388
 
تعداد بازدید: 5516



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.