ادب و هنر

بازتاب نهضت خرداد در ادب مقاومت خراسان




شعر خراسان از دیر باز چونان آیینه‌ای، فراز و نشیب‌های زندگی اجتماعی مردمان سرزمین خاوران را در خود منعکس کرده است و نهضت 15 خرداد سال 1342 نیز بازتاب ویژه‌ای در اشعار شاعران خراسان داشته است. هر چند کتاب «شعر امروز خراسان» که در اسفند همان سال (1342) به اهتمام، نعمت میرزازاده (م. آزرم) و شفیعی کدکنی (م.سرشک) دو تن از شعرای خراسان به وسیله انتشارات توس در مشهد به چاپ رسیده است، به خاطر وجود سانسور، هیچ اشاره‌ای به این نوع از اشعار ندارد ولی واقعیت امر چیز دیگری است. از آنجا که مشهد از کانونهای اصلی قیام 1342 بود، شعرای مبارز خراسانی، کسانی همچون مرحوم غلامرضا قدسی و استاد محمدرضا حکیمی و مهدی اخوان‌ثالث، از کنار این رویداد مهم اجتماعی و دینی بی‌تفاوت نگذشتند.
مرحوم غلامرضا قدسی (1368 – 1304هـ. ش) از شعرای خراسانی است که در سال 1342 پیش از واقعه 15 خرداد همراه سید محمد مظلومی و علی مؤمنی به زندان افتاد. سختگیری به حدی بود که هیچ کس یارای دیدار با زندانیان سیاسی را نداشت؛ با این حال آیت‌الله خامنه‌ای به لحاظ دوستی با ایشان، چندین بار پیش از این که خود دستگیر شود، ایشان را در زندان ملاقات کرد و به گفته آقای مؤمنی هر بار بیش از یک ساعت با قدسی و مؤمنی گفتگو می‌کرد. مهرداد اوستا و مشفق‌کاشانی نیز با وساطت سیدمحمود فرخ توانستند در زندان مرحوم قدسی را ملاقات کنند. این دوره زندان مرحوم قدسی نزدیک به هفت ماه طول کشید.
قدسی در قطعه «غنچه تصویر» (سروده 8 آبان) از مردم می‌خواهد تا خود دست به کار شده و با ناخن تدبیر، گره کار خود را باز کنند و آزاده باشند و با بیرون آوردن ید بیضا از آستین، بر نیرنگ «سامری» که از حد خود تجاوز کرده است؛ چیره گردند:


مهر و وفا مجوی که پیدا نمی‌شـود             آگـه کسی ز لانـه عنقا نمی‌شـــود
بگشا گره به ناخن تدبیر خویشتـن             از دست دیگران گرهی وا نمی‌شـود
آزادگی اگر طلبی، جدّ و جهد کـن              این کار جز به همت والا نمی‌شـود
نیرنگ سامری شده از حد فزون چرا؟         بیرون ز آستین ید بیضـا نمی‌شــود


و در سالگرد نهضت بهار 1343 که استبداد، بسیاری از مقاومت‌ها را در هم شکسته بود و اندیشه‌های کینه‌توزانه دیگری را در سر می‌پروراند، قطعه «سایبان شعله» را سرود


بهـار آمد و و از خرمی نشـانی نیست             گلـی شکفتـه به دامان بوستـانی نیسـت
سرشـک ابر غبـاری نشست از رخ باغـی        که از طراوت و لبخند گل نشانی نیسـت
مگر ز خلوت گل پر نمی‌کشد نکهت                که گرم شور و نوا مرغ نغمه‌خوانی نیست
چه غنچه‌ها که شد از جور باغبان پرپر            خوش آن چمن که گرفتار باغبانی نیسـت
سکوت مرگ چنان خیمه زد به دامن دشت      که در خروش، در این دشت کاروانی نیسـت
به گوش غنچه نسیم سحر نهانی گفـت          درین چمن گل شاداب و شادامانی نیست
درین محیط چنان بسته لب ز بیم صدف          که غیر دیـده روشـن گهر فشـانی نیسـت
مکـن اطاعـت فرمـان اهـرمن ور نــه                ترا به سـر بجز از شلعـه سایبـانی نیسـت
چنان گرفته دلم «قدسی» از وطن که مرا        بــه غیـر گوشـه ویـرانـه آشیـانی نیسـت


قدسی با زبان رمز سخن می‌گوید. او سخن خود را با وصف آمدن بهاری آغاز می‌کند که در آن برخلاف سنت طبیعت، هیچ گلی به دامن بوستانی نشکفته است و این پدیده را ناشی از جور باغبان می‌داند که غنچه‌های زیادی را پرپر کرده و سکوت مرگباری را بر دشت حاکم نموده است و در چنین محیطی همه چیز لب بسته و در خفقان بسر می‌برند. قدسی به صراحت می‌خواهد تا مردم از اطاعت اهریمن سرپیچی کنند و خود را از حیات دردناک رها کنند. او به هوشمندی در آخرین بیت شعر خود می‌فهماند که منظور او از بوستان یغمازده جایی جز وطن نیست.
مبارزه بی‌امان قدسی موجب شد وی چندین بار به زندان بیفتد و روی هم رفته، زندان او سالها ادامه یافت. قدسی، به نوشته مهرداد اوستا «با آن مایه سلامت و نشاط، آن سینه ستبر آماده پنجه کردن با زندگی و دشخواری‌های آن، آن سرافراز بالای برافراخته و آن دیدار برافروخته سرشار از توانایی و بهار زندگی، در نبرد با سختی‌ها، زندان و شکنجه‌های جسمی و روانی آن سالهای شوم، به یک بار بر باد رفته بود.»
نعمت میرزازاده (م.آزرم) نیز در شهریور 1343 در ستایش نهضت امام  خمینی قصیده «بنام تو سوگند» را سرود که با این ابیات شروع می‌شود:


ای ز وطـن دور ای مجـاهـد در بنــد                  ای دل اهـل وطـن به مهــر تو پیـونـد
نای تو خاموش همچو خشم که در خشت       جان تو در جوش همچون شیر که در بنـد
ای ز وطــن دور ای امــام خمیـنــی                  ای تـو علــی را یگـانـه پور همـانـنـد


این برای اولین بار بود که از رهبر [در شعر] از رهبر کبیر، با نام «امام خمینی» یاد شد. میرزازاده بعدها شعر دیگری به نام «ر هبر برگزیده» سرود که در ایران و خارج از کشور بارها چاپ شد. امام در نامه خود به استاد محمدرضا حکیمی در آبان 1348 به این شعر آزرم اشاره کرده است.
از زیباترین و بلندترین اشعار این دوره شعر «عاشوراآفرین قرن» استاد محمدرضا حکیمی است که بعد از قیام پانزده خرداد سروده شده است و استاد در این قصیده، جو سیاسی و اجتماعی آن دوره را به خوبی ترسیم کرده است:

 


خون شفق دوباره سر از بی‌کران کشید                گردون لوای خون به فراز زمان کشید
شـد منفجـر ز سینه آفاق خـون حــق                   وز رمز انقـلاب خط ارغـوان کشیـد
خونی نگاره گشت افق تا افق ز خون                   رنگ شفق صلای جهاد آوران کشیـد
روح زمانه خسته شد از سستی و سکوت            ناگه ز دل خروش چون کوه گران کشید
افسـرده بود همـت مردان حـق و بـاز                    مردانه هـمتی همـه را در میـان کشید
این گلّه را که گرگ ز هر سو روبوده بود                 در خط احتفاظ، خروش شبان کشیـد


***


آن آتش نهفته به چندین هزار نسل                     زد بـازپس شـراره و تا آسمـان کشیــد
دین خدا دوباره به سر لوحه زمـان                       خود را به دوشن همت آن قهرمان کشید
پور علی که بر سر این خیبری ددان                     بس نعره‌های حق طلب جان ستان کشید
فرزند پاک موسی جعفر کزین نسب                    پا از شـرف به فرقگـه فرقــدان کشیــد
آن کو که خود نمونه آن حشمت است و بس         کاین بار مکرمت خود از آن دودمان کشیـد
هارون پسـت کرد به زندان ورا و او                       در ره حـق و جامعه جـور خسان کشیـد


***


ای پیشوای شیعـه که تاریـخ ما ز تـو                     از افتخار پا به سـر کهکشـان کشیـد
قم را شکوه نهضت تو در همه جهان                     انـدر شمـار مکتـب آزادگـان کشیـد
قم جای درس بود و سکوتی خمودگون                  وینک حماسه‌اش ز تو تا هر کران کشید
ای پیشوای خلـق که تاریـخ انقـلاب                      نقش تو را به طاق بلند زمـان کشیـد
خورشیدسان خروش تو از مرز خاوران                   تا دورتـر کـرانه غرب جهـان کشیـد
ای قرن‌ها حماسه و ای سالها خروش                   ای کز تو انقلاب سوی جاودان کشید
نام تو زنده است که خود دست روزگار                  نام تو را چو خور به سر خاوران کشید


***


صد آفرین به روح خمینی و نهضتـش                     کاین گونه خلق را به جادی گران کشیـد
خشـم مقدس همـه آزادگـان شــرق                     از جان پر خروش وی اینسان زبان کشید
ای بت‌شکن که شور تو این خلق خفته را             بیرون ز خواب خویش چو سیل دمان کشید
کو تا تـو را زمانه شنـاسد که کـار تو                     یکـباره ره به جــرگه پیغمـبران کشیــد
رزم تو زنده کرد بسـی نقش‌های پاک                  کز مصلحان، زمانه به هر شارسان کشیـد
دیـن خـدا به روطـه ذلت فتـاد و باز                       از یمن همت تو از این ورطه جان کشید


***


اسلام زنـده گشت ز شور قیام تو                      فریـادها در راه تو نسل جوان کشیـد
ای کاوه مقـدس بیـدادگر، کنـون                         دست تو پرده از رخ ضحاکیان کشید
ضحاک پست خون‌طلب ماردوش را                    پرهیب مجدزاد تو انـدر هوان کشیـد


***


هم دیـن و هم وطن، همه را بـرد اجنبی                زان، پیشوا غریو چون شیر ژیان کشید
قرآن به حیـله نشر نمود این محیل و باز                 بس تیـغ و تیـر بر رخ قرآنیـان کشیـد
پس آن همه به نیمه خرداد از چه کشت؟               پس انتقام از چـه ز روحانیـان کشیـد؟
پس از چه کرد «مَدرس قرآن» به قم خراب؟            پس از چه دست از همه احکام آن کشید؟
«نواب» را که کشت به جز این پلید شوم؟              کی با یهـود کـار به عقد نهـان کشیـد؟
آن مؤمنـان پاک ورامیـن کجـا شـدنـد؟                    آنان که دین ز ماتمشـان الأمان کشیـد؟


***


این خائنان چو دین و وطن را فروختند                    زین ره خمینی از دل و از جان فغان کشید
چونان حسین، در پی یاری حق و عدل                 جان را به کف نهـاد و به میدان عنان کشید
هر دوره‌ای ز آل علی مشعلی به پاست                این شعلـه جاودانـه بمانـد که از خداسـت


برخی از اشعار این سالها، به لحاظ توصیف اوضاع مردم، توصیف عملکرد احزاب دولتی و خیانت‌های خودفروختگان دربار حایز اهمیت است. از آن میان می‌توان به اشعار مهدی اخوان‌ثالث «م. امید» (1369 – 1307هـ.ش) شاعر بلند آوازه و آزادیخواه خراسانی اشاره کرد که چندین دهه با رژیم دست‌نشانده پهلوی و نفوذ دولتهای اجنبی مبارزه کرده بود. او در «توضیح واضح» دو حزب دولتی ایران نوین و مردم را چنین وصف می‌کند:


قرن دیو است و ددان را همچنان درندگی               همچنان بر نسل آدمکشان ترحم نیست، هسـت؟
غربی جرّاره شرق اوبار و مردم خواره‌انـد                رسمشان هر اسم دارد، جز که «بل‌هم» نیست، هست؟
همره دیو فرنگ، اهریمـن یـنگـی فرنـگ                  جز به عهد و مهد انسانشان تهاجم نیست، هست؟
از بد تارجشـان مانـَد بسی میـراث شـوم               صد بتر زآن بد که چندینش تداوم نیست، هست؟
فرّ یزدان است و معجز، نام ایران گر هنوز                محـو یا معـدوم، یا گم در تراکـم نیسـت، هسـت؟
ملک ایران نوین این روزها دارد دو حزب                  گرچه با احـزاب مردم را تفاهم نیسـت، هسـت؟
حزب «ایران نوین» و حزب «مردم» نامشان             حاجتی چندان به سوم حزب و چارم نیست، هست؟
پارلمان‌بازی و دولت‌سازی و این حرفهاست             سن وسیع است و حریفان را تزاحم نیست، هست؟
اکثـریـت حـزب ایـران نویــن، مردم اقــل                  اغلب آقاپوش و جز شش هفت خانم نیست، هسـت؟
چونکه در اصل نمایش لال‌بازی ناطق است             غـالبـاً نقـش‌آفرینـان را تکلـم نیسـت، هســت؟
جنگِ اکثر با اقل، رسم چنین مشروطه‌هاست         مثل جنگ و زرگران، اما تصادم نیسـت، هسـت؟
هرچه می‌خواهی بخوان هر حزب را، اما بدان          راست دُم خواندن علاج نیش گزدم نیست، هست؟
من نمی‌دانـم چـرا توضیـح واضـح می‌کنـم               رشته بی‌ابهام سر پیداست، درگم نیست، هسـت؟
حزب «مردم» نیست بالله حزب ایران نویـن              حزب «ایران نوین» هم حزب مردم نیست، هست؟


شعر اخوان‌ثالث تصویر روشنی است از ستیز و رنج‌ها، دردها و شادیها، در خون غلطیدن‌ها و به پاخاستنهای مردم و مبارزین علیه ظلم و جور. او در واقع مرثیه‌خوان شبهای سیاه مردم در دوره ستم شاهی است. اخوان‌ثالث در «خان هشتم و آدمک» شاه وطن‌فروش و خائن را به تماشا نشسته است. به تعبیر اخوان آدمکی که سالهای سال، سایه سنگینش، بر سر این مملکت، موجب خفقان بود و خود را شهریار ملت ایران می‌دانست.
پس از 15خرداد 1342 تا سقوط سلطنت پهلوی (22 بهمن 1357) ستایش قهرمان جنگ مسلحانه، وصف شکنجه‌ها و زندانها و میدانهای اعدام، انتظار بهار از ویژگیها و عناوین شعر مقاومت خراسان است.
در نهضت خرداد بیشتر شعرا، شعرهای سیاسی، انتقادی و حماسی خود را بی‌نام و نشان منتشر می‌ساختند. متأسفانه سرایندگان این اشعار را علی‌رغم اهمیتی که دارند نمی‌شناسیم. شعر زیر از قصایدی است که پس از دستگیری امام سروده شده است و میان مردم دست به دست می‌گردید:


شـاه را گـو مرجـع تقلیـد را آزاد کــن                         مسلمین خسته‌دل را زین اَلَم دلْ‌شاد کن
گر نـداری رحم بر ملت بیـا اندیشـه‌ای                       از ورق گردانـی این چرخ بـد بنیاد کن
گر که می‌نازی به تخت و بخت و تاج و اقتدار               این جهان فانیست، تاریخ پدر را یاد کن
رهبر دیـن پیشـوای ملت و زندان کجـا                       خویش را آمـاده بهـر کیفـر میعـاد کـن
ای که می‌خواهی دوام سلطنت از خون خلق            یـادی از آن روزهـای آخـر مـرداد کـن
گر چو این مشروطه باشد اُف بر این مشروطه باد        ای دمــوکراسی‌نما اعـلام استبـداد کـن
سازمانهایی دهـی تشکیـل بر آزار خلـق                  خلـق را آسـوده از ایـن لانه جـلاد کـن
دوستان را می‌کنی سرکوب بهر دشمنـان                 دوست را دریاب نامی بهر خود ایجاد کـن
دادگاه عدل حق اندر کمیـن ظالم اسـت                    خویش را آگه دمی از دام آن صیـاد کـن
سـوختنـد ایـرانیـان از آتـش بیگانگـان                        این بساط ظلم را یارب تو خود بر باد کن
حق و باطل این زمان گردیده با هم روبرو                    بگذر از خود بهر خلق، در راه حق ارشاد کن


و نیز در شمار این اشعار است قطعه زیر که به مناسبت آزادی امام از زندان سروده شده است:


عاشق حق هر که باشد باک از این و آن ندارد                   زانکه در دل آرزو جز دیدن جانان نـدارد
قدرتی باشد به قلب حق‌پرستان حقیقـی                        کان چنان حس شجاعت رستم دستان ندارد
مظهر عشق حسین است آیت‌الله خمینی                       آنکه در میدان قدرش شیر نر جولان نـدارد
عشق جانان را چنین تعلیم فرمودی به عالم                    راه پیمای حقیقـت باکـی از زندان نـدارد
عاشق رخسار او از جان به میدان وصـالش                      باک از تیر و سنان و نیزه و پیـکان نـدارد
علم و ایمان نزد اهلش دارد ارزش بی‌نهایت                     چون خبر سبزی‌فروش از گوهر غلطان ندارد
حامـی اسـلام و پرچمدار اقلیـم تشیـّع                            آنکه در دل مقصدی جز یاری قرآن ندارد
انبیــاء را افتخــاری اولیـا را آبـرویـی                                 گر کسی باور نکرد این حرف را ایمان نـدارد
شد هزاران جان به قربانش به گاه عشق بازی                 زانکه در میدان عشق حق دریغ از جان نـدارد
گرچه هر یک از مراجـع مهر تابانند اکـنون                         آسمان شرع چون او نیّـری تـابـان نـدارد
مؤمن و فاجـر همـه شادنـد در آزادی او                            با چه کس گویم خود جز سینه‌ای سوزان ندارد
آنچنان بگرفته از رویش جهان را نور ایمان                        گوییا نزدش ضیا خورشید نورافشان ندارد
آبـروی صفحـه تاریخ شد این مرد نحریر                            محو این نحریر از لـوح قضـا امکان ندارد

 

 

منبع: غلامرضا جلالی، مشهد در بامداد نهضت امام خمینی، تهران،مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸.

 



 
تعداد بازدید: 7064



آرشیو ادب و هنر

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.