خاطرات

باید به قم برگردم!

راوی: سیدمحسن موسوی‌فرد (کاشانی)

11 دي 1396


بعد از جریان فیضیه، اغلب طلاب قم را ترک می‌کردند و به شهرستانهای‌شان مراجعت می‌کردند، چون که وضعیت مشخصی نداشتند و در کوچه و بازار هم مورد بی‌مهری و اذیت عناصر خود فروخته بودند. رژیم پهلوی عناصر مزدوری را به قم آورده بود که همه‌جا شعار جاوید شاه می‌گفتند.

اخبار فاجعه‌ فیضیه به همه‌جا رسیده بود و من نگران حال مادرم بودم. بنابراین تصمیم گرفتم به شهرستان برگردم و سری به مادرم بزنم و صله‌ رحمی به‌جا بیاورم. من با اینکه سن و سال زیادی نداشتم، ملبس به لباس روحانی بودم. از آنجا که مسافرت با لباس روحانی ممکن نبود و راننده‌ها از ترس رژیم روحانیون را سوار ماشین نمی‌کردند، لباسم را داخل بقچه‌ای بستم و کت و شلوار پوشیدم و به طرف کاشان حرکت کردم. در طول راه راننده‌ اتوبوس مرتب در آینه به من نگاه می‌کرد. او نگاه‌های آزاردهنده‌ای داشت. تا اینکه به کاشان رسیدیم. من در یک فرصت مناسب به داخل انباری گاراژ رفتم و لباس‌هایم را مجدداً عوض کردم و عبا و عمامه پوشیدم و بیرون آمدم. راننده تا من را دید، دنبالم کرد. در حالی که دنبالم می‌کرد داد می‌زد، اگر می‌دانستم تو روحانی هستی، سوارت نمی‌کردم. به هر طرف که می‌دویدم راننده پشت سر من می‌آمد و با داد و فریاد می‌گفت: این طلبه فراری است. ولی کسی حرفش را گوش نمی‌کرد. تا اینکه به یک پلیس رسیدیم. راننده پلیس را صدا زد و گفت: این آقا از آخوندهای خرابکار است، او ضد شاه و نظام است و از قم به کاشان آمده است. پلیس از راننده تشکر کرد و راننده نیز من را تحویل پلیس داد و رفت. پلیس به من گفت: برای چه به کاشان آمده‌ای؟ در جواب گفتم: من بچه‌ دهات هستم و می‌خواهم به خانه بروم و مادرم را ببینم. پلیس چیزی به من نگفت و فقط التماس دعا کرد و رفت.

بالاخره من پیش مادرم رفتم. شب دوم یا سوم در خواب دیدم در قم و در مسجد اعظم هستم. حضرت امام [خمینی] بر بالای منبر رفتند و خطاب به حضرت معصومه(س)، که در خواب از مسجد اعظم گنبد و بارگاه آن حضرت دیده می‌شد، گفتند: «یا حضرت معصومه(س) شاهد باش من از طلابی که قم را ترک کردند و من را تنها گذاشتند راضی نیستم. تو هم از آنها راضی نباش. طلاب هر جا هستند باید به قم برگردند.» وقتی از خواب بیدار شدم تمام بدنم می‌لرزید. مادرم پرسید: چرا ناراحت هستی؟ گفتم: باید به قم برگردم. مادرم راضی نبود و من اصرار داشتم که برگردم. مادرم وقتی که می‌بیند من مُصرّ به این کار هستم، در حالی که مشغول تهیه‌ صبحانه بود نیت می‌کند که وقتی من شروع کردم به خواندن قرآن بر اساس آیه‌ اولی که می‌خوانم در مورد من تصمیم بگیرد و اگر آیه‌ مناسبی آمد از رفتن من به قم ممانعت ننماید. وقتی که من شروع به خواندن قرآن کردم، این آیه آمد «وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لا تَخَافُ دَرَکًا وَلا تَخْشَى»[1] مادرم با شنیدن این آیه خوشحال شد و من را مجدداً به قم فرستاد. وقتی که به قم رسیدم، متوجه شدم که حضرت امام روز قبل صحبت کرده‌اند و گفته‌اند: «من از طلابی که گذاشتند و رفتند، راضی نیستم. طلاب هرکجا هستند، باید هرچه‌زودتر به قم برگردند.» با اینکه ما وسیله‌ ارتباطی نداشتیم که سخنان امام را بشنویم،‌ خداوند متعال از طریق رؤیای صادقانه، سخنان ایشان را به گوش ما رساند.»[2]

 

 

[1]. قرآن کریم، سوره طه، آیه 77، ترجمه آیه: و به موسی وحی کردیم که بندگان مرا شبانه از شهر مصر بیرون ببر و راهی خشک از میان دریا بر آنها پدپد آور، نه از تعقیب ترسناک باش و نه اندیشه داشته باش.

[2]. خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین سیدمحسن موسوی‌فرد (کاشانی)، به‌کوشش مهدی قیصری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ اول، 1387ش، 48صص تا 50



 
تعداد بازدید: 2116



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.