راوی: حجتالاسلام عباس حسنزاده دوستکوهی
14 اسفند 1396
تنظیم: سیدرضا فندرسکی
حجتالاسلام عباس حسنزاده دوستکوهی سال ۱۳۱۳ در شهرستان رودسر به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۳۲ وارد حوزه علمیه رودسر شد و پس از دو سال به حوزه علمیه قم رفت. دوران تحصیل وی در قم تا سال۱۳۴۵ ادامه یافت و سپس راهی تهران شد و به اقامه نماز و ارشاد مردم پرداخت. حجتالاسلام حسنزاده سال ۱۳۶۱ وارد جهاد سازندگی شد و همزمان مجوز دفتر ازدواج را نیز دریافت کرد. وی در سال ۱۳۷۹ بازنشسته شد و هماکنون در دفترخانه ازدواج مشغول به کار است. خاطرهای از حجتالاسلام حسنزاده درباره حمله عوامل مأموران حکومت پهلوی به مدرسه فیضیه قم را در ادامه میخوانید.
■
روز دوم فروردین ماه سال 1342 مصادف با روز شهادت حضرت امام صادق(ع) بود. از طرف آیتالله العظمی گلپایگانی مجلس بزرگداشتی به همین مناسبت در مدرسه فیضیه برگزار گردید. حدود ساعت دو بعدازظهر به اتفاق بعضی از دوستان روحانی به طرف مدرسه فیضیه حرکت کردیم. در جلو در مدرسه مأمورین انتظامی مجهز به وسایل نظامی بودند. داخل مدرسه شدیم. در حالی که حیاط مدرسه تقریباً خلوت بود. یکی از وعاظ (آلطه) منبر بود. اطراف منبر تا نزدیک حوض حیاط مدرسه مستمعین به طور منظم و حساب شده نشسته بودند. معلوم بود که اینها افراد معمولی نیستند، بلکه ساواکی و نظامی بودند. به هر حال جمعیت لحظه به لحظه زیادتر میشد.
رفتم به طبقه دوم مدرسه و حیاط را کاملاً زیر نظر داشتم که امروز چه پیش میآید. بعد از خطابه واعظ اول مرحوم حاج انصاری که از وعاظ معروف آن عصر بود به منبر رفت. در همین اثنا حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی تشریف آوردند و در حجره مجاور منبر که در کنار شبستان کتابخانه بود نشستند. مرحوم انصاری به مناسبت شهادت حضرت امام صادق(ع) و ظلم منصور دوانیقی از خلفای عباسی مطالبی را ایراد کرد. بعد از گذشت چند دقیقه از سخنان ایشان هر وقت وی از ظلم منصور دوانیقی میگفت مستمعین پای منبر صلوات میفرستادند که چندبار به فاصله کوتاه این کار تکرار شد. واعظ منبر ناگزیر گفت: چه کسی به شما اجازه داده که صلوات میفرستید؟ آنان مجدداً صلوات میفرستادند. واعظ منبر سخنان را کوتاه کرده و خاتمه داد.
حدود ساعت سهونیم بعدازظهر بود. حیاط مدرسه فیضیه مملو از جمعیت و حتی جای یک نفر هم نبود. وقتی که آقای انصاری از منبر پایین آمد، جمعیت به اطراف منبر حمله کردند. دو نفر از روحانیون که نزدیک منبر نشسته بودند، آقای انصاری را هدایت کردند به حجرهای که آیتالله العظمی گلپایگانی نشسته بود. در همین لحظات در چهار گوشه حیاط مدرسه زد و خورد و ضرب و شتم با باتوم سرگرفت و مردم را میزدند و صدای ناله از گوشه و کنار مدرسه بلند شد. مردم پا به فرار گذاشتند، لیکن راه فرار نداشتند، ناچار به حجرههای طبقه پایین و فوقانی پناه بردند و به زیر دست و پای مأمورین افتادند.
حدود ساعت پنج بعدازظهر بود که حیاط مدرسه خالی از جمعیت شد. مأمورین به سمت برخی از آنان که روی پشتبام طبقه فوقانی مدرسه رفته بودند، تیر هوایی رها میکردند. برخی دیگر از مأمورین، مردم را از حجرهها بیرون میآوردند و کتک میزدند و اگر فرار میکردند مأمورینی که در پشتبام بودند، سنگ و آجر به سوی آنان پرتاب میکردند. در این اثنا دیدم حدود 20 نفر در حالی که عکس شاه را در دست داشتند وارد حیاط مدرسه فیضیه قم شدند و با شعار جاوید شاه به طرف کتابخانه حرکت کردند. آنان با سنگ و چوب و آجر شیشههای کتابخانه را شکستند و کسی جرأت مقاومت نداشت. در این اثنا صدای اذان مغرب بلند شد. مأمورینی که حجرههای پایین را به قول خود فتح کرده بودند به طبقه فوقانی و حجرههای آنجا هجوم بردند. چند نفر از آنان جلوی در طبقه فوقانی و چند نفر هم پایین پلههای طبقه فوقانی بودند. چند نفر دیگر داخل حجرهها میشدند و افراد را میگرفتند و میزدند و قصد انداختن طلاب به حیاط مدرسه را داشتند، لیکن موفق نبودند. به طور کلی هم مأمورین طبقه فوقانی و هم مأمورینی که در حیاط مدرسه بودند، هر کس را میدیدند، با باتوم میزدند و بیهوش میکردند. هر کسی را هم میگرفتند به عنوان اسیر میبردند و در شبستان جا میدادند.
حدود ساعت 9 شب بود که تعداد زیادی از روحانیون را در آنجا جمع کرده بودند. دیدم عمامه روحانی سیدی را به گردن او بسته بودند و به دو طرف میکشیدند. باز دیدم لباسها و ورقههای کتاب و قرآن و... را در حیاط مدرسه آتش زده بودند. روحانی سید جلیلالقدری که خون از پیشانی او سرازیر بود، وقتی خواست وضو بگیرد، مأمورین مانع شدند و گفتند با صورت خونین نماز باطل است. ایشان در جواب گفت: جدم با همین صورت نماز میخواند. همچنین دیدم یکی از مأمورین در حالی که سرنیزه دستش بود و حالت مستی داشت به طرف جمعیتی که اسیر بودند حمله کرد، لیکن سرهنگی که ملبس به لباس نظامی بود سوت کشید، همه مأمورین آمدند و آن مأمور را از حیاط مدرسه بیرون بردند. در این وقت آن سرهنگ شروع به سخنرانی کرد و پس از مقداری نصیحت، به بیان قدرت حکومت پرداخت. پس از سخنان وی ساعت 11 شب بود که اجازه خروج از مدرسه را دادند.
تعداد بازدید: 2202