مقالات

بازخوانی واقعه مدرسه طالبیه تبریز

رحیم نیکبخت

31 تير 1398


تبریز و آذربایجان در تاریخ و فرهنگ ایران همواره اهمیت و ویژگی خاصی داشته است. رسمیت مذهب شیعه در ایران که تجدیدحیات هویت ملی و اصیل ایرانی بود، از این خطه آغاز گردید؛ ضمن اینکه این ناحیه استراتژیک همیشه محل برخورد و جدال هویت ایرانی و انیرانی بوده است. با رسمیت تشیع در دوره صفوی، علاقه تاریخی ایرانیان به اهل بیت‌(ع) و سپس نواب عام ائمه (مراجع و فقها) در عرصه سیاسی ـ اجتماعی به نهادی تأثیرگذار تبدیل گردید که آن را می‌توان یکی از مؤلفه‌های هویت ایرانی تلقی کرد. براساس همین مؤلفه هویتی، تمامی حرکتهای ضداستبدادی یا ضداستعماری، به رهبری علما، هم‌زمان در شهرهای مختلف بروز کرده است. اولین تجلی این مؤلفه هویتی را می‌توان در دوره دوم جنگ روسیه علیه ایران و در پی صدور فتاوی جهادیه مراجع، مشاهده کرد. نهضت تحریم تنباکو، نهضت مشروطه، نهضت ملی نفت از موارد دیگر این مشخصه همگانی است که هم‌زمان در تهران، تبریز، شیراز، مشهد و سایر شهرستان‌ها به منصه ظهور رسیده است.

«مذهب» به عنوان بخش مهم شاکله هویت ملی ـ ایرانی بیش از هر حرکت دیگر در انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی متجلی گردید. در انقلاب اسلامی جریان انقلاب محدود به مراکز دینی و مذهبی در شهرهای مذهبی نبود. در این نهضت اصیل نیز می‌توان براساس همان مؤلفه هویت، نقش آذربایجان را مشاهده کرد که در کنار سایر نواحی، حضور مؤثری در پیروزی انقلاب ایفا کرده است. دو حادثه مهم در تاریخ انقلاب اسلامی آذربایجان، یکی در آغاز نهضت اسلامی و دیگری در آستانه انقلاب وجود دارد که پیوستگی و هم‌بستگی این خطه را با مبارزه‌های مردم سایر نواحی ایران به رهبری حضرت امام نشان می‌دهد. نخست حمله هم‌زمان به مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز در دوم فروردین 1342 است و دیگری قیام 29 بهمن سال 1356 در اعتراض به اهانت صورت گرفته به امام در 17 دی همان سال در چهلم شهدای قیام قم می‌باشد. در این مقاله برآنیم تا براساس اسناد و خاطرات، به بازخوانی واقعه نخست در تبریز بپردازیم. البته ادعای آن نیست که می‌توانیم موضوع را چنان‌که شایسته است، بشکافیم. با این حال برخی اسناد غیردولتی در این مقاله مطرح می‌گردد که تاکنون در جایی منتشر نشده‌ است؛ شاید در پرتو این اسناد روشنی‌هایی بر زوایای تاریک تاریخ انقلاب اسلامی افکنده شود.

در آستانه سال 1342

تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و مبارزاتی که علما و مراجع علیه آن در مهر ماه سال 1341 شروع کردند، نقطه آغاز نهضت اسلامی بود. البته تحریک‌های حکومت پهلوی پس از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی در سال 1340 وارد مرحله جدیدی شد[1] که اولین نمود آن در تصویب‌نامه فوق بود. در خاطرات و آثاری که از تاریخ انقلاب در آذربایجان منتشر شده، درباره مبارزه‌های صورت گرفته در جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی به صورت گسترده بحث شده است.[2] براساس اسنادی که در اختیار نگارنده است، علمای آذربایجان با تلگرافی به آیت‌الله بهبهانی، حمایت و پشتیبانی خود را از مبارزه‌های مراجع اعلام کردند: «... جامعه روحانیت آذربایجان و قاطبه مسلمانان این سامان هم‌رأی بوده و بدین وسیله حضور مقدس مراتب شرکت در تمام اقدامات آن ذوات مقدس ابراز و متمنی است مراتب معروضه را به جناب نخست‌وزیر ابلاغ فرمایید...»[3]

وعاظ و گویندگان مذهبی تبریز یک روز بعد از ارسال تلگراف علما، تلگراف دیگری در تاریخ 14 /8 /1341 به آیت‌الله بهبهانی ارسال کردند.[4] اکنون متن اعلامیه‌ای موجود است که تجار و اصناف تبریز در حمایت از مبارزات علما صادر کرده‌اند. در قسمتی از آن قید شده است: «... کلیه اصناف بازار تبریز پشتیبانی خود را از حصول نتیجه کامل از مراجع و رهبران دینی خود اعلام نموده در دفاع از حریم مقدس اسلام از هیچ‌گونه جان‌نثاری و فداکاری دریغ نخواهند نمود...»[5]

در مهم‌ترین اعلامیه‌ای که از سوی علمای آذربایجان در این مقطع، با عنوان «اعلامیه علما و روحانیون تبریز» منتشر گردیده است، جامعه روحانیت آذربایجان اعلام کرده‌اند تا حصول نتیجه قطعی و اعلام صریح الغاء مواد سه‌گانه، پشتیبانی کامل خود را از مراجع بزرگ و دفاع از حریم مقدس اسلام و قرآن اعلام و از انجام هیچ‌گونه وظیفه دینی خودداری نخواهند کرد. در این اعلامیه نام بزرگانی چون: آیات عظام اهری، گرگری، بادکوبه‌ای، انگجی، دینوری، مستنبط، خسروشاهی... دیده می‌شود.[6]

در این دوره وعاظ و گویندگان مذهبی تبریز چون: حجت‌الاسلام والمسلمین عبدالحمید بنابی[7]، حجت‌الاسلام والمسلمین محمدحسن بکایی[8]، حجت‌الاسلام والمسلمین استاد سیدهادی خسروشاهی، مرحوم حجت‌الاسلام انزابی، مرحوم میرزا محمود وحدت، مرحوم حجت‌الاسلام ناصرزاده فعالیت گسترده‌ای داشتند[9]، که همچنان پس از لغو لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، از سوی آنان بیان سیاست‌های ضداسلامی رژیم پهلوی در ماه رمضان سال 1341 و در آستانه سال 1342 ادامه یافت. بویژه آنکه رژیم پهلوی بر آن بود لوایح شش‌گانه یا همان انقلاب سفید شاه و ملت را در رفراندوم غیرقانونی، به گمان خود به تصویب همگانی برساند.

در گزارش‌های بر جای مانده از ساواک، موارد متعددی از فعالیت‌های وعاظ مذکور را می‌توان مشاهده کرد. گزارش مفصل ساواک تبریز از سخنرانی میرزا محمود وحدت در مسجد صمصام‌خان در تاریخ 8 /11 /1341 به رئیس ساواک ارسال شد.[10]

پایگاه سخنرانی و فعالیت مرحوم حجت‌الاسلام انزابی مسجد شعبان تبریز بود که امامت آن را شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی بر عهده داشت. در تاریخ 4 /12 /1341 گزارش سخنرانی وی به ساواک مرکز ارسال گردید.[11] در گزارش تهیه شده ساواک تبریز از سخنرانی حجت‌الاسلام محمدحسن بکایی، قید شده بود: «... نامبرده بالا، از وعاظ بسیار ناراحت و ماجراجوی تبریز می‌باشد... مع‌الوصف خود را در جامعه یکی از مراجع اسلام معرفی و در مساجد بالای منبر رفته و با سخنان تحریک‌آمیز و خُرده‌گیری از کارهای دولت و توهین به مقامات عالیه مملکت، مردم را تحریک و تحریض به ایجاد اغتشاش و بر هم زدن امنیت کشور می‌نماید...»[12]

در ادامه گزارش، به دستگیری و اعزام وی به تهران پس از سخنرانی در مسجد قلعه‌بیگی در مورخه 24 /12 /1341 اشاره شده است و اینکه «بازگشت وی به تبریز برای مدت لااقل شش ماه مصلحت به نظر نمی‌رسد و موجب تجری همکاران وی خواهد شد. به خصوص که اخیراً میرزا محمود وحدت که قبلاً به مرکز اعزام گردیده بود مرخص و به تبریز آمده است.»[13] همچنین اسدالله علم پس از اطلاع از فعالیت‌های وعاظ انقلابی، امریه‌ای به استانداری آذربایجان شرقی صادر کرده بود که: «... به محض اینکه کوچک‌ترین ناراحتی پیدا شد، فوری مسببین را دستگیر و به تهران بفرستید و به وعاظ تذکر بدهید فقط به امور دینی بپردازند به محض انحراف از این دستور با کمال شدت اقدام و متخلف را دستگیر نمایند...»[14]

در فاصله بین لغو لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و واقعه مدرسه طالبیه تبریز اعلامیه‌ای در تبریز توسط مبارزان مسلمان منتشر گردید که متن اولیه آن در اختیار نگارنده است. اعلامیه مورد نظر، امضای مشخصی ندارد ولی خطاب این اعلامیه «حضرات حجج‌الاسلام مقیم تبریز» است. پس از ذکر آیات قرآن پیرامون جهاد و جلوگیری از فساد، ظلم و جور آمده است: «در این 14 قرن که از طلوع و فجر تاریخ اسلام می‌گذرد شیعیان علی‌ابن‌ابیطالب این درجه به خفت و خواری نرسیده و در ظرف این مدت، این‌قدر توهین و ناراحتی ندیده بودند که امروز دچار آن شده و متأسفانه شما آقایان حجج‌الاسلام مقیم تبریز راه مماشات پیش گرفته و با سکوت خود آن را تأیید فرموده‌اید...»

در ادامه ضمن اشاره به جان‌فشانی‌های شهید ثقـه‌الاسلام تبریزی در راه میهن به نهضت مراجع عظام تقلید مقیم قم و نجف اشاره کرده است: «ناگزیر [به] جسارت برآمده و بر حسب وظیفه به اطلاع آقایان محترم می‌رسانیم که این روش و رفتار در خور مقام روحانیت و شایسته آن حضرت نیست. بهتر است که با پیشوایان و مراجع تقلید هم‌آواز گشته و در راه خدا و حفظ حقوق این مردم بیچاره که سال‌هاست صمیمانه و صادقانه به دنبال شما بوده و واجبات شرعیه و وجوه مربوطه را به دست شما و به وسیله شما پرداخته... قیام و اقدام کنند و نگذارند بیشتر از این مورد اهانت و هتک‌حرمت قرار گرفته...»[15]

 

واقعه مدرسه طالبیه تبریز

با ادامه سیاستهای ضداسلامی حکومت، بویژه انجام رفراندوم نمایشی و... علما و مراجع و در رأس آنها امام خمینی در اقدامی سرنوشت‌ساز عید نوروز سال 1342 را تحریم کردند.[16] افزون بر اعلامیه‌هایی که از سوی مراجع صادر شد، تابلوهایی نیز توسط مبارزان مسلمان در آستانه عید نوروز 1342 منتشر و توزیع گردید.[17] ساواک با کنترل و مراقبتی که از فعالیت‌های علما و مراجع داشت در طرحی از قبل سازماندهی شده به مقابله برخاست. پاکروان به مراکز ساواک در سراسر کشور در 28 /12 /1341 دستور زیر را صادر می‌کند: «اخیراً بعضی از علما و وعاظ مرکز و مجامع مذهبی تراکت‌ها و اعلامیه‌هایی تحت عنوان عزای ملی به جای برگزاری مراسم عید باستانی انتشار داده احتمال دارد در منطقه آن ساواک بعضی از وعاظ در مساجد هنگام وعظ با توجه به اینکه روز جمعه دوم فروردین که مصادف با رحلت امام جعفر صادق(ع) است مطالبی برخلاف مصالح کشور ایراد و اذهان عمومی را مشوب سازند دستور فرمایید از هم‌اکنون با تشریک مساعی مأمورین و مسئولین انتظامی محل همه‌گونه پیش‌بینی‌های لازم معمول حتی در صورت وجود احتمال این‌گونه عملیات مخالف مجالس باشکوه‌تر در مخالفت با این‌گونه اظهارات تشکیل داده و در مقابل بیانات وعاظ محرک در مساجد نیز دسته‌جاتی وجود داشته باشند که با ذکر صلوات مانع اظهارات نامتناسب آنان بشوند. چنانچه با اتخاذ تدابیر لازمه نتایج مطلوب حاصل نگردید برای تعقیب محرکین پس از کسب اجازه تلگرافی از مرکز برابر مقررات اقدام و نتیجه را گزارش نمایید.  سرلشکر پاکروان»[18]

چنین دستوری برای ساواک آذربایجان هم صادر گردید و در نتیجه با تمهیداتی، نیروهای نظامی به مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز هجوم بردند. شرح آن در بیشتر منابع تاریخ انقلاب اسلامی آمده است. در اسناد منتشر شده ساواک، گزارش کاملی از واقعه مدرسه طالبیه تبریز در دوم فروردین وجود ندارد. با این حال در برخی از گزارش‌ها اشاراتی کوتاه به واقعه، یافت می‌شود. در تلگراف ساواک مرکز در تاریخ 3 /1 /1342 به ساواک قم، می‌خوانیم: «بر حسب نقشه‌هایی که قبلاً از طرف بعضی عناصر قم و تهران تهیه شده بود، قرار بوده است روز دوم فروردین که وفات حضرت صادق است در بعضی از شهرستان‌ها من‌جمله مشهد، قم و احتمالاً اراک و کاشان و شیراز تظاهراتی از طرف طلاب بر علیه دولت و رأی نسوان به عمل آید و در این روز همه‌جا آشوب و بلوا بشود و خوشبختانه با این نقشه شیطانی مردم موافق نبوده‌اند به این جهت ناچار شده‌اند خود طلاب دست به عمل بزنند از جمله در تبریز، طلاب با سنگ و چوب از داخل مسجدی که مراسم عزاداری در آنجا برپا بود به پاسبان‌ها حمله می‌کنند و پاسبان‌ها ناچاراً مجبور به تیراندازی هوایی می‌شوند که در نتیجه دو نفر از مردم عادی مصدوم می‌شوند...»[19]

و یا در گزارشی دیگر که براساس شنیده‌ها تنظیم گردیده، درج شده است:

«تیمسار ریاست ساواک

روز جاری عده‌ای از اهالی تبریز به شریعتمداری مراجعه و گفته‌اند دوم فروردین در تبریز روحانیون و تمام اهالی حتی زن‌ها به پشتیبانی علما درآمده تمام پلیس‌ها را مضروب کردند قصد داشتند شهربانی و ساواک محلی را آتش بزنند که با خواهش و زاری و پا بوسیدن آنها را متفرق کردند. زن‌ها می‌گفتند ما جان خود را در راه دین و قرآن و علما خواهیم داد و حتی زنها خود را مسلح کردند، تمام مردم تبریز، پیر و جوان، زن و مرد آماده‌اند بر علیه دولت اقدام نمایند، هر طور دستور می‌دهید عمل کنیم. شریعتمداری گفته است من هم فعلاً به شما دستوری نمی‌دهم، این جنجال به تمام دنیا رفته و روحانیون را کشتند، به تبریز که رفتید بگویید 26 نفر از روحانیون کشته شدند، قرآن و عمامه سادات را آتش زدند، مدرسه فیضیه و دارالشفاء را از بین بردند، جنازه اهل علم را به ما ندادند که دفن کنیم و شبانه خودشان دفن می‌کردند که جای آنها معلوم نیست. برای طلاب خانه اجاره کردیم، اینها را بگویید گرچه همه دنیا فهمیده‌اند، در روزنامه نوشته‌اند یک کشاورز کشته شده، ولی 36 روحانی را نمی‌نویسند، دیگر همه مردم از دولت جابر و بی‌دین بدشان آمده است. بدیعی»[20]

از سوی ساواک مرکز، متنی تهیه گردید که به مراکز ساواک‌های خارج از کشور مخابره شود؛ در آن متن به واقعه مدرسه طالبیه تبریز و شهادت دو نفر نیز اشاره شده است: «روز دوم فروردین ماه جاری در مجلسی که در مدرسه فیضیه قم برگزار بوده چون واعظ مجلس بیاناتی علیه مصالح کشاورزان و کارگران و اصلاحات اساسی کشور ایراد می‌نموده لذا بین طلاب و کشاورزان و کارگران حاضر در مجلس تصادمی روی می‌دهد که منجر به مجروح گردیدن عده‌ای و کشته شدن یک نفر شده است ولی متعاقب آن مأمورین انتظامی نظم را برقرار نموده‌اند. ضمناً در همان روز در تبریز نیز بین طلاب و جمعی از زنان و مأمورین انتظامی تصادمی صورت گرفته که دو نفر مقتول و عده‌ای مجروح گردیده‌اند.»[21]

روزنامه کیهان به تاریخ ششم فروردین 1342 روایت دولتی را از واقعه مدرسه طالبیه تبریز به شرح زیر درج کرد:

«به طوری که کسب اطلاع کرده‌ایم روز دوم فروردین در تبریز حادثه‌ای روی داد که منجر به کشته شدن دو نفر و مجروح شدن عده‌ای از افراد پلیس گردید. جریان از این قرار بود که در روز دوم فروردین عده‌ای از طلاب علوم دینی در این شهرستان تظاهراتی در مورد آزادی زنان و اصلاحات ارضی آغاز کردند که به دیوارها و خیابان‌های مختلف شهر چسبانده شده بود. این موضوع مورد اعتراض عده‌ای از بانوان و افراد نهضت آزادی زنان قرار گرفت و عده‌ای اعلامیه‌ها را از دیوارها کندند و به همین مناسبت بین این دسته و طلاب و مخالفان زد و خورد عده‌ای از افراد پلیس مجروح و دو نفر عابر نیز کشته شدند و پلیس موفق شد با تیراندازی هوایی آرامش را بازگرداند.»

روایت وعاظ و انقلابیون تبریز

مرحوم حجت‌الاسلام انزابی از وعاظ انقلابی و معروف و طرفدار حضرت امام خمینی در تبریز بود. در مصاحبه‌ای که سال‌هاا قبل، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی (یاد) با وی انجام داده است، واقعه را چنین روایت می‌کند:

«... ما مسجد جامع سخنرانی داشتیم، مجلس داشتیم، ریخته بودند که آن مجلس را به هم بزنند.

یاد: سخنرانی راجع به چه بود؟

آقای انزابی: سخنرانی ما انتقاد، علیه رژیم بود. آن روزها روزهای مبارزه بود. مبارزه‌ روحانیت بود، موضوع این بود طلبه‌ها را زدند و من قطعی نمی‌توانم بگویم. ولی به نظرم می‌آید که شهید هم آن روز داشتیم که در روز وفات حضرت صادق(ع) اتفاق افتاد.

یاد: همان سال؟

آقای انزابی: روز دوم فروردین بود، مصادف شده بود به روز دوم فروردین. آنجا به مسجد حاج میرزا یوسف آقا می‌گویند قِزِللی[22] معروف است، آنجا ما اجتماع داشتیم. مسجد قزللی، سر بازار است، اول خیابان فردوسی بود، مأموران به آنجا هم ریختند، من هنوز آنجا نرسیده بودم، چند تا مجلس داشتم به جهت وفات حضرت صادق(ع)، در آن مجالس بودم که آخر می‌خواستم بروم آنجا و سخنرانی بکنم، تا من برسم مأمورین ریخته بودند که مردم را متفرق کنند و درگیری شده بود. حتی یادم هست که یک نفر آمده بود از مسجد بیرون، صدا زده بود، در صورتی که من نبودم، آنجا نرسیده بودم، ایهاالناس انزابی را گرفته‌اند و برده‌اند. مردم را تحریک کرده بود. بعداً آن رئیس ساواک ملعون، مهرداد هِی به من می‌گفت که تو باعث شدی که چند نفر آنجا کشته شدند. درگیری خیلی شدید شده بود.

یاد: به خاطر اینکه شما را گفتند گرفته‌اند مردم شلوغ کردند و تظاهرات کردند؟

آقای انزابی: بله، تظاهرات کردند.

یاد: بعد از طرف مأموران هم تیراندازی شد.

آقای انزابی: تیراندازی شده بود، دو نفر هم در آن ضمن شهید شدند...»[23]

در روایت حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمهدی امینی محرر چگونگی شروع واقعه تشریح گردیده است. با توجه به اینکه راوی در بطن حادثه حضور داشته روایت وی ارزش و اعتبار بالایی دارد: «روز دوم عید که مصادف با سالروز وفات امام صادق(ع) بود از سوی امام روز عزا اعلام شده بود، در منزل ما هم به همین مناسبت مراسم روضه‌خوانی و سوگواری برقرار بود و عده‌ای از آقایان اهل علم و وعاظ و مردم جمع شده بودند. ناگهان یکی از آقایان اهل علم به نام آقا میرزا فیض‌الله با سر و وضع به هم ریخته و لباس‌های پاره و بدن خونین وارد منزل ما شد و ماجرای مدرسه طالبیه را این‌چنین تعریف کرد:

اعلامیه حضرت امام، در مدرسه طالبیه، روی دیوار نصب شده بود، به همین خاطر مأمورین شهربانی به درون مدرسه ریختند و خواستند اعلامیه امام را پاره کنند که با مقاومت شدید طلاب مدرسه روبه‌رو شدند. طلاب دلاور و مبارز با مأمورین درگیر شدند و زد و خورد شدید و خونینی بین آنها درگرفت. طلاب که سلاحی نداشتند با آجر و سنگ و مأمورین با اسلحه سرد و گرم به جان هم افتادند و سرانجام تعدادی از طلاب بی‌دفاع مورد هجوم وحشیانه مأمورین شهربانی و ساواک قرار گرفته و زخمی و مجروح شدند.

اما دامنه این تهاجم به همین‌جا ختم نشد، شعاع این حمله وحشیانه و زد و خورد به سر بازار کشانده شد، مردم به مناسبت شهادت امام صادق(ع) در مسجد مرحوم حاج میرزا یوسف آقا (معروف به قزللی مسجد) که در سر بازار واقع است، جمع شده بودند و به بیانات وعاظ و سخنرانان گوش می‌دادند که ناگهان سر و صدای غیرمنتظره و وحشتناکی به گوش‌شان رسید، لذا برای اطلاع یافتن از حادثه‌ای که پیش آمده از مسجد بیرون رفتند و مورد حمله و هجوم وحشیانه مأمورین قرار گرفتند. آنها بدون هیچ ترحمی به جان مردم افتادند و مردم بی‌پناه بدون ترس و با شهامتی کم‌نظیر، به دفاع از خود پرداختند. در این میان یکی از مردم شجاع سنگی پرتاب کرد که به گیجگاه یکی از مأمورین شهربانی خورد و براثر این برخورد مأمور شهربانی کشته شد.

در نهایت با مجروح شدن چند نفر از مردم بی‌دفاع و دستگیری عده‌ای دیگر اوضاع کم‌کم به حالت عادی برگشت و چون روز تعطیلی بود، مردم به خانه‌های‌شان برگشتند و شهر در سکوتی سنگین فرو رفت.»

راوی در ادامه به تشکیل جلسه‌ای در منزل آیت‌الله قاضی در مورد همین مسئله می‌پردازد: «عصر همان روز، برادرزاده شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی به منزل ما آمد و گفت: آقا سلام رساندند و گفتند که مایلند با شما صحبت کنند، یا شما به منزل ایشان بروید یا اینکه ایشان به منزل شما بیایند. من از این پیشنهاد که در واقع خواسته خودم بود، استقبال کردم و به منزل آقای قاضی رفتم، ایشان گفتند: لازم است راجع به حادثه امروز تبریز و فاجعه‌ای که به وقوع پیوست چیزی بنویسیم و آن را به صورت اعلامیه‌ای منتشر کنیم؛ تا کسانی که خبر ندارند، از این فاجعه جدید باخبر شوند و خلاصه اینکه باید از این فاجعه به نفع نهضت بهره‌برداری کرد.

من در این زمینه متنی را نوشتم که مورد تأیید ایشان قرار گرفت. فردای آن روز این اعلامیه با خط سرخ در سرتاسر شهر منتشر شد. به خاطر دارم که در آن اعلامیه سه بیت از قصیده‌ای را که عموی بزرگوار و دانشمندم، شادروان استاد سینا، درباره مظالم نظام حاکم سروده بودند آورده بودم...

مهم‌ترین بازتابی که حمله پاسبان‌ها و مأمورین دولتی به مدرسه طالبیه داشت، این بود که به آگاهی عده‌ای از مردم کمک کرد.»[24]

آیت‌الله سیدحسین موسوی تبریزی از جمله طلابی بود که در آن ایام، در مدرسه طالبیه تبریز به تحصیل اشتغال داشت. وی چگونگی شروع حادثه را تشریح و نقش‌آفرینان آن را معرفی می‌کند که در خاطرات راویان دیگر چنین روشن بیان نشده است: «در درون مدرسه طالبیه تبریز مسجدی قرار دارد که مسجد جامع تبریز است. مدرسه طالبیه دو در دارد که یکی از آنها به طرف بازار باز می‌شود و دیگری به یکی از محله‌های قدیمی تبریز، راسته کوچه باز می‌شود و چون این مسجد در مدرسه واقع شده و طلاب در آنجا سکونت دارند و به درس و بحث مشغول هستند برای آنکه مزاحمتی بر ایشان وارد نشود، معمولاً مجالس عزاداری و سخنرانی در آن مسجد جز در ایام ماه رمضان برگزار نمی‌شود. اما در آن سال قرار بود به مناسبت سالروز شهادت امام صادق(ع) و برای اینکه این مجلس وجهه سیاسی و اعلام موضع در برابر رژیم داشت و هر چه باشکوه‌تر برپا شود، لذا مقرر شد که در مساجد دیگر در تبریز، خصوصاً در بازار مجلسی برگزار نشود تا همه مردم به مسجد جامع بیایند. از علما و بزرگان شهر نیز دعوت شده بود که در این مجلس شرکت کنند که چون مسجد جامع به شخص و گروه خاصی منتسب نبود مردم و علما به طور وسیع شرکت کردند. برای سخنرانی در این مجلس از جناب آقای انزابی و آقای ناصرزاده دعوت شده بود. بعد از سخنرانی آقای ناصرزاده جمعیت از مسجد خارج شده و در درون مدرسه شعار دادند که مأموران شاه داخل مدرسه شدند و با باتوم به جان مردم افتادند. در تبریز روحانی‌ای بود به نام آقای سیدعلی‌اصغر حجازی که فرد متدین و پاکی بود، اما وقتی عصبانی می‌شد نمی‌توانست خودش را کنترل کند، وی که در مدرسه حضور داشت به طرف یکی از افسران رفته و می‌گوید: برای چه وارد مدرسه شده‌اید؟ او جواب می‌دهد: شما اینجا جمع شده‌اید و قصد اهانت به اعلی‌حضرت را دارید ولی من نمی‌گذارم شما هر غلطی که دلتان خواست بکنید که آقای حجازی عصبانی می‌شود و پاره‌آجری را بر می‌دارد و به شدت بر سر او می‌کوبد که سر وی مجروح می‌شود و کلاهش بر زمین می‌افتد و مردم کلاه وی را که سمبل تاج شاه بود زیر پای‌شان له می‌کنند و شعار «درود بر خمینی» و شعار «از جان خود گذشتیم ـ با خون نوشتیم یا مرگ یا خمینی» را برای اولین بار در آنجا سر می‌دهند و مأمورین را از مدرسه بیرون می‌کنند و به داخل بازار می‌آیند و با همان حال از بازار خارج می‌شوند. شهربانی که توان مقابله با مردم را در خود نمی‌دید از رویارویی با مردم صرف‌نظر می‌کند.

در این واقعه اگرچه جمعی از مردم و طلاب مدرسه مجروح شدند ولی پیروزی و غلبه با مردم بود که توانستند مأمورین دولتی را فراری بدهند. اما شب‌هنگام، مأموران حکومت برای گرفتن انتقام به مدرسه حمله کردند و به جان طلاب مدرسه که عمدتاً نوجوان بودند افتادند و جمع زیادی از آنها را زخمی کردند و همان شب، تعدادی از طلبه‌ها را که در سن سربازی بودند با خود بردند و جمع دیگری از آنها که بزرگ‌تر بودند و سرباز محسوب نمی‌شدند، زندانی کردند و به باقیمانده طلبه‌ها که بچه‌های کم‌سن و سال بودند گفتند که دیگر حق ندارید اینجا بمانید. من آن موقع شب‌ها در مدرسه نمی‌ماندم و به منزل می‌رفتم و وقتی صبح به طرف مدرسه آمدم دیدم درهای مدرسه را بسته‌اند و به کسی اجازه ورود نمی‌دهند که تا مدتی مدرسه طالبیه به این صورت بسته بود.»[25]

سیدمحمد الهی، خواهرزاده شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی، از مبارزان آن ایام، روایتی دیگر از چگونگی آغاز واقعه ارائه می‌دهد: «در یک روز قبل از آن، درست روز عید نوروز، مرحوم آقای قاضی من را به منزل‌شان احضار کرد. نزد ایشان رفتم که آقای سیدمهدی دروازه‌ای هم آنجا بود. آقای قاضی یک اعلامیه کوچک به من نشان داد که چاپ شده است و باید پخش شود. عنوان آن این بود: «آذربایجان به‌پا می‌خیزد».[26] یک مقداری از اوضاع و احوال روز مطرح شده بود و اعلام پشتیبانی از حرکت‌های مراجع قم شده بود. فردایش وفات امام صادق(ع) بود که در دو مسجد[27] مجلس روضه‌خوانی بود. یکی در مسجد مقبره و یکی در مسجد جامع. آن روز صبح آقا سیدحسن فرزند آقای قاضی آمد منزل ما (آن موقع منزل ما در خیابان دانشسرا نزدیک بازار بود). آمده با هم رفتیم مسجد مقبره. در مسجد مقبره روضه‌خوانی بود که بدون حادثه و اتفاق برگزار شد.

در همان شرایط که در مسجد بودیم خبر آمد مسجد جامع شلوغ است. با آقا سیدحسن رفتیم آنجا، نگذاشتند وارد بشویم. در بازار «قیز بسدی» ماندیم؛ آنجا را کاملاً تخلیه کرده بودند. به غیر [از] چند نفر مأمور کس دیگری نبود. ما از دور ناظر بودیم [که] مأموران یکی از طلاب را بدون عبا و عمامه گرفته بودند و از در مسجد بیرون آوردند. کسانی که آنجا بودند با دیدن آن صحنه، همه تحریک شدند و شروع کردند به سنگ انداختن به طرف مأموران. مأموران [هم] شروع به تیراندازی کردند.

تیراندازی از جلو مسجد جامع شروع شد. مردم با چوب و سنگ و آنها با تیراندازی هوایی. آنها پیشروی و مردم عقب‌نشینی [کردند.] تا از بازار شیشه‌گرخانه به خیابان تربیت رسیدیم، آنجا به یک نفر تیر خورد. نظامیان مردم را تعقیب می‌کردند تا آوردند سه راه تربیت ـ که الآن جلوی مسجد شعبان است ـ یک نفر هم آنجا تیر خورد. دو نفر آن روز شهید شدند.»[28]

در روایت مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین وحدت، با اوضاع مدرسه طالبیه پس از ختم واقعه و هجوم نیروهای رژیم آشنا می‌شویم: «... روز 25 شوال که منزل حضرت آقای دروازه‌ای در تبریز مجلس سوگواری امام صادق(ع) برقرار بود، ما هم شرکت کردیم. تلفنی خبر رسیده بود که قم شلوغ شده. آن مجلس که تمام شد من برای شرکت در مجلس دیگر به بازار تبریز رفتم، ولی اوضاع بازار خیلی درهم و برهم بود و آن مسجدی که من باید در آنجا منبر می‌رفتم، تعطیل شده بود. برای همین به طالبیه رفتم. دمِ درِ مدرسه طالبیه پاسبانی ایستاده بود با قیافه‌ای بسیار عجیب که همین حالا در خاطرم هست. پاسبان تا مرا دید، گفت: «آقا وارد نشوید!» درِ مدرسه بسته بود. گفتم: «اینجا خانه ماست، من طلبه هستم و باید به اینجا بروم!» او گفت: «می‌بینی که در بسته است!» و گلنگدنِ تفنگش را کشید. عده‌ای از مردم تبریز هم که آنجا حاضر بودند، آمدند پشتِ سرِ من ایستادند و جمع شدند. من برای اینکه درگیری پیش نیاید برگشتم. در بازار افسری را دیدم که بینی‌اش را بسته بود و با بینی زخمی به طرفم آمد. پرسیدم: «شما مسئول بازار هستید؟» گفت: «بله، و شما هم مسئول برخورد هستید!» گفتم: «مثل اینکه همه مردم مسئولند و فقط ما نیستیم!» پرسید: «منظورتان چیست؟» گفتم: «من می‌خواستم بروم داخل مدرسه، اما پاسبانی آنجا بود که نگذاشت. من هم برای اینکه برخوردی پیش نیاید برگشتم. پس معلوم می‌شود که مسئول برخورد چه کسی است!» او هم گفت: «من راه را باز می‌کنم!» آمد و پاسبان را رد کرد. من هم وارد مدرسه شدم؛ واقعاً در تمام عمرم چنین منظره‌ای ندیده بودم. همه چیز به هم ریخته بود و درهم. کتاب، عمامه، عبا و وسایل طلاب، همه و همه را ریخته بودند بیرون از حجره‌ها. طلبه‌های ابتدایی از زیر تخته‌ها با رنگ‌های پریده و لباس‌های پاره بیرون می‌آمدند. بعد با اینکه در مدرسه را بسته بودند، ولی طلبه‌های زخمی را از درِ پشتِ مدرسه به بیمارستان و منازل اعزام کردیم... بعد هم وقتی خبرحادثه مدرسه فیضیه قم به تبریز رسید، احساسات داغ‌تر وداغ‌تر شد.»[29]

حجت‌الاسلام والمسلمین عیسی اهری در خاطرات خود به دعوتی که در منزل مرحوم آیت‌الله سیدابراهیم دروازه‌ای در روز شهادت امام جعفر صادق(ع) داشت، اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد: «... نزدیک ظهر و اواخر مجلس بود که چند نفر، از جمله: روحانی ساکن محله عین‌الدوله تبریز، به نام آقای میرزا فیض‌الله، که آدم سربه‌زیری بود، کتک خورده با صورت‌های خراش برداشته و عمامه پریشان وارد شدند. پرسیدم: «چه خبر؟» گفت: «پاسبان‌ها و ساواکی‌ها ریختند و مردم را از مساجد بیرون کردند و درگیری و ضرب و شتم پیش آمد. وضع مرا هم که می‌بینید.

حادثه مدرسه طالبیه و مسجد حاج میرزا یوسف آقا، معروف به قزللی مسجد، تمام شده بود که خبر فاجعه مدرسه فیضیه قم رسید. معلوم بود همه، با نقشه قبلی و برای ارعاب و تهدید مردم و زهرِ چشم گرفتن از آنها و جبران شکست و عقب‌نشینی رژیم در واقعه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بوده است.»[30]

 

دانشجویان دانشگاه تبریز

در مبارزاتی که از نیمه دوم سال 1341 شروع شد، دانشجویان مذهبی دانشگاه تبریز نیز وارد آن شدند. در آستانه نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام، این دانشجویان به راهنمایی مرحوم سیدحسین کهنمویی[31] شاعر مرثیه‌ای پرآوازه، انجمن اسلامی دانشجویان پزشکی تبریز را ایجاد کرده بودند. فعالیت‌های حجت‌الاسلام استاد سید‌هادی خسروشاهی در این مقطع حائز اهمیت و دقت مضاعف است. حجت‌الاسلام خسروشاهی یکی از حلقه‌های اتصال قم و تبریز بود و در تبریز بیشتر با دانشجویان و اقشار تحصیل‌کرده در ارتباط بود.[32] آقای خسرو شاهی در تشکیل و تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان تبریز با توجه به اینکه تابستان‌ها از قم به تبریز می‌آمد، نقش اساسی داشت و با همکاری محمد حنیف‌نژاد، دکتر هاشم معیری، دکتر محمد میلانی و دکتر قهرمانی که همه دانشجو بودند، نخستین جلسه رسمی و علنی انجمن را در یک دبیرستان در محله نوبر ـ مقصودیه برگزار کردند. آقای خسروشاهی سخنران جلسه بود، او درباره اثبات وجود خدا از کتابی که با همین عنوان توسط مرحوم عبدالعلی کارنگ در تبریز چاپ شده بود، مطالبی بیان کرد و توجه دانشجویان را برانگیخت؛ سپس جلسه پرسش و پاسخ برگزار شد. پس از چند ماه به دعوت انجمن اسلامی، وی و آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی به تبریز آمدند. آقای مکارم در دبیرستانی در خیابان شاهپور برای دانشجویان و سپس در یکی از مساجد شهر، سخنرانی عمومی داشت. آقای خسروشاهی ضمن این فعالیت‌های مذهبی ـ فرهنگی و تبلیغی به انتقال، توزیع و تکثیر اعلامیه‌های انقلابی در تبریز ـ که در قم تهیه شده بود ـ نیز اقدام می‌کرد.

دکتر خسرو افخمی یکی از دانشجویان مذهبی عضو انجمن اسلامی دانشجویان تبریز[33] در خاطرات خود به فعالیت چشمگیر دانشجویان در مبارزات اسلامی، با پیشگامی علما و روحانیون اشاره می‌کند. آنچه در خاطرات دکتر خسرو افخمی بازگو شده است، به دوره بین الغای لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی و واقعه مدرسه طالبیه تبریز اختصاص دارد: «یک روز (سیدمحمد) میلانی گفت: بیا مسجد جامع، آقای شیخ عیسی اهری صحبت می‌کند و من آنجا نوار پر می‌کنم و شما نوار را از آن معرکه بیرون ببر. گفتم چشم. نگو که من با سرنوشت خودم بازی می‌کنم... آقای میرزا عیسی اهری آمد. صحبت‌هایی خیلی آتشی کرد... وقتی که ضبط نوار تمام شد، میلانی نوار را رد کرد به من. نوار را گرفتم و یواشکی، یک نوار دیگر گذاشتم و از مسجد بلند شدم... این دکتر میلانی نوار را داد ضبط کردند و پخش کردند.»[34]

دکتر سیدمحمد میلانی از پیشگامان مبارزات مذهبی دانشجویان دانشگاه تبریز، به گوشه‌های دیگر فعالیت دانشجویان تبریز در نهضت اسلامی می‌پردازد: «در همین بین اعلامیه‌های امام می‌آمد و من با دوستانم آنها را تقسیم کرده و مرتب پخش می‌کردیم. در آغاز، توزیع اعلامیه خیلی باز بود. من یادم است اعلامیه‌ای آمده بود و در کوچه دست حمالی بود و می‌گرداند. خانه ما پر شده بود از اعلامیه، به طوری که شدیداً من نگران بودم که ساواک بیاید و ما را بگیرد. اعلامیه هر کسی که به تبریز می‌آمد، من آن را داشتم و پخش می‌کردم. یادم است یکی از دوستان که در هیئت آقای کهنمویی با او آشنا شده بودم، مقداری از اعلامیه‌های امام را می‌خواست. گفتم فلانی اگر گیر بیفتی من به زحمت می‌افتم ـ آقای سیدعلی نامی که شاگرد چاپخانه‌ای بود ـ گفت خاطر جمع باش! هنگام پخش کردن او را می‌گیرند، می‌برند و کتک می‌زنند، جیب‌های او را می‌گردند و نوشته‌ای را که با دست چپ خود نوشته بود پیدا می‌کنند که: «ای کسی که این اعلامیه را پیدا می‌کنی، اگر آن را پخش نکنی تمام لعنت شمر و یزید بر تو باد». او می‌گوید آقا من سواد هم ندارم، من این اعلامیه را پیدا کردم و دادم یک نفر خواند، دیدم چنین نوشته است، من هم این را پخش می‌کنم، چه هست نمی‌دانم. خلاصه خود را به این شکل رهانیده بود. اگر سراغ ما می‌آمدند، خیلی به زحمت می‌افتادیم. هر اعلامیه‌ای از آقای میلانی، امام، جبهه ملی، نهضت آزادی و هر چیزی که در تهران منتشر می‌شد، در تبریز تهیه می‌شد و در منزل ما وجود داشت.»[35]

 

از فیضیه تا محرم

با آنکه واقعه مدرسه طالبیه تبریز، به شهادت دو نفر منجر گردید[36] با این حال عمق و ابعاد حمله سازماندهی شده به مدرسه فیضیه، از یک سو و مرکزیت دینی، مذهبی قم و استقرار مراجع عظام تقلید از سوی دیگر آن را مورد توجه عموم مردم ایران قرار داده است و تا حدودی تحت‌الشعاع واقعه مدرسه فیضیه قرار گرفت.

پس از واقعه مدرسه فیضیه که در سراسر ایران انعکاس یافت، مبارزات اسلامی به رهبری علما و در رأس آنها حضرت امام وارد مرحله برگشت‌ناپذیری شد. در این فاصله وعاظ انقلابی نه‌تنها از فعالیت پردامنه خود نکاستند بلکه مردم را برای محرم و حماسه‌آفرینی آماده ساختند.[37] در آستانه محرم، حضرت امام با صدور اعلامیه‌ای با تحریم تقیه وعاظ و گویندگان مذهبی، مرثیه‌سرایان و مرثیه‌خوان‌ها را به انجام تکلیف شرعی مأمور کردند.

نوحه‌هایی که در محرم سال 1342 در عزاداری تبریز توسط شعرای انقلابی سروده شد، معطوف به مرکز جهان تشیع و حادثه اتفاق افتاده در آن بوده است. حاج صادق تائب تبریزی در یکی از نوحه‌هایی که برای دسته‌های عزاداری به اشاره آیت‌الله قاضی سرود، می‌گوید:

«بو حسین باخماز یازیلمیش قتلینه برنامه‌لر

گوز ایوینده وارنچه قانه‌باتان عمامـه‌لــر...»[38]

از استاد تائب نوحه‌های شورانگیزی درباره غارت خیام و وقایع فیضیه قم وجود دارد که یکی از آن نوحه‌ها چنین است:

«غارت خیام در رابطه با وقایع

فیضیه شهر علم، «قم» سال: 42

«هارداسان امـداده گــل برپا قیامتــدور حسیـــن

اودوروبلارخیمــه گاهه قتل و غارتدور حسیــن

هـایهوئیله توکولمــوش خیمه‌گاهــه کوفیــــان

دلــده سفیانی سروداللـــرده شمشیــر و سنــان

قـول قانادسیز قوشلاری قویماقلیقــا بی‌آشیـــان

اوزگه بیرهنگامه آیـری بیـرقیامتــدور حسیـــن

اولدیلار مزدور بیگانـــه بــوصوری مسلمیـــن

اهل دینه تاپدی جــرئت بی‌مهابــا مشرکیــــن

پایمـــال اولدی ایـاقلار آتــدا قـــرآن مبیـــن

بولمورم بو بی‌حیالــرده نه جرئتــدور حسیـــن

کفــره مزدور اولما سیــدی بــومسلمانلار اگـر

دیــن ایوی اولمازدی عالمده بیله زیــر و زبــر

قانیلـــه دولمازدی باشلاردان دوشـن عامــه‌لــر

گـوسترور سفیانیان بونه جسارتـــدور حسیـــن

اولمـــا سیــدی مسلمینین کفریلـه پیمــان لاری

توپــرا قابیلــه سپیلمـزدی مسلمـان قـــان لاری

قـــوم باطل یاندیـــرا بیلمزدیلــر قـــرآن لاری

بوایشه مزدورلر بیــرعمــده علتـــدور حسیـــن

گاه میدانـــه قاچـــار آتلارایاخــلار قزلاریــــن

گـه قاچارگاهی ایاق وحشتله ساخـلار قزلاریـــن

هـولدن بیربیرلر ین گاهی قوجاخـــلار قزلاریـــن

هــر بیـری بیــرستمده افسرده حالتدور حسیـــن

گتمسیـــدی مسلــــم مــــزدور تحت بیعتــــه

ال تاپــوپ سالمازدی کافــر رخنــه اسلامیتــــه

خیمـــه دینـــه گلنمـــزدی گلنلـــــر غارتــــه

باعثـــی بـوغارتیــن مطلق او بیعتدور حسیــــن

نازلــی قزلار قلبینـــی تیــــر ملالیلــــه دلــــر

گوزیاشیـــن غربال چشمیندن یوزه تک‌تک الــر

بیـــر سوری آهو کیمی چوللرده سرگردان ملــر

گــل هرایــه قزلارا وقت حمایتــدور حسیـــن

ساخـلادی مزدوراولان کسلـــرنه اوز ملیتیـــــن

بولدی نه ملیــت و دینیــن جهانـــدا قیمتیــــن

ساتـــدی مادیاتـــه اوزناموسیـــله حیثیتیـــــن

سانما دی اوزدینینه عمده خیانتـــدور حسیــــن

ورمـــا سیــــدی مسلم و کافرالین گر بیر بیــره

کفــــر اسلامـــه اولانمازدی محیــط دایـــــره

بامـدن آتمـــاز دیـــلار نعش مسلمانی یـــــره

نعشی آتماق بامدن عین شقاوتــدور حسیـــــن

خائن اللر قارداشی دشمن ایدوبـدور قارداشــــا

سپدیروب قارداش الی چوخ قارداشین قانین‌داشــا

جابرانــه بیــــرحکومت گتمیوب گیتمزباشــــا

چـون که قرآنه مخالف اهل بدعتدور حسیــــن

گــرچه مقهور ایلیوب آل اللهی قـــوم عنـــــاد

اولمـــارام مأیوس قیلام قزلارونـــلا اتحـــــاد

حقــــی دنیایـه یتورم تابولـــه مـــــــردان راد

غالب اهل مجاز اهــل حقیقتــــدور حسیـــــن

چاره سیز واضحدی قارداش تاپماقاچــاره نیــدد

ال‌اله قزلار ویروب نهر فـرات اوستــه گیـــــدد

قارداشون عباسه اوز درد دلیـن اظهــار ایـــــدد

چون بولوللر مهربان اول کان، رأفتدور حسیــــن

دوزدی عرضیم یوخدی حاجت‌بوردا اوزگه شاهده

نــه شقاوت واردی قارداش فرقـــه گمـــراه ده

قویمـادی راحــت قالابیمــــار درمانـــــگاه ده

قتلـــه تهدید ایتدیلر گورنه شقاوتدور حسیـــن

تائبــا آفاقــــده محکوم قـــــرآن اول گلــــن

دینــــه دل ویرهمردیف اهل ایمان اول گلــــن

گچ باشوندان دین یولوندا دینه قربان اول گلـــن

بیله که عالمده قربـــان شریعتــــدور حسیـــن»

در تبریز نیز آیت‌الله قاضی طباطبایی در اقدامی مهم و خطرناک که مشروعیت نظام پهلوی در آذربایجان را انکار می‌کرد، رفتن دسته‌های عزاداری به باشگاه افسران را تحریم کرد. محمدحسن عبد یزدانی، از نزدیکان شهید آیت‌الله قاضی می‌گوید: «... در تبریز رسم بر این بود که دسته‌های عزاداری ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) برای نشان دادن علاقه‌شان به رژیم به محلهای آماده شده توسط آنها می‌رفتند. از طرفی رژیم برای اینکه ثابت کند دوستدار امام حسین و مذهبی است، دسته‌هایی را دعوت می‌کردند. در روزهای محرم که به بازار می‌روند، از بازار روزی دو سه دسته زود خارج می‌شوند و به باشگاه افسران می‌روند که الآن ستاد ارتش است. سالن‌های بزرگی داشت که گویا شب‌نشینی و عیش و نوش آنجا انجام می‌شد. در ایام محرم جمع می‌کردند و فرش پهن می‌کردند تا آنجا عزاداری کنند. یک نوع اغفال مردم بود که می‌بینند رژیم مذهبی است،... گویا از زمان قاجار رسم بود.

مرحوم آیت‌الله قاضی ـ من خودم در محضر ایشان بودم، در مسجد جمعیت هم موج می‌زد ـ فرمود: عزاداران حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) ای عاشقان حضرت امام حسین و خاندان عصمت! به امر استادنا المعظم آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی به باشگاه افسران نروید، جماعت را اغفال می‌کنند. آنجایی که شب‌ها قطرات ناپاک آن شب‌نشینی‌ها می‌ریزد، حیف است قطرات پاک چشم‌تان به آن زمین بریزد. اشک چشم احترام دارد و مایه شفاعت است، مایه تقرب است. شما را اغفال می‌کنند.

آن زمان گفتن چنین سخنانی خیلی قدرت می‌خواست... جماعت گفتند که خمینی چه کسی است؟ چیزی نشنیده بودیم. احساس کرد که برای مردم ناآشنا است. در مورد آیت‌الله خمینی، این شخص بزرگوار، مقداری شرح داد که از مراجع بزرگ تقلید و مقیم قم است. اصلش از قم است، استاد من بوده است و این‌چنین به مردم معرفی کرد...»[39]

هم‌زمان اعلامیه‌هایی نیز توسط مبارزان مسلمان، زیر نظر شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی در آستانه محرم منتشر می‌گردید که فضا را برای رویارویی کامل با حکومت پهلوی آماده می‌ساخت.[40]

محرم سال 1342 موضوع مفصل پژوهشی جداگانه‌ای است که مجال دیگری طلب می‌کند. با این حال دو سند منتشر نشده از مبارزه‌های سال 1342 ـ در مجموعه مطالبی که برای تهیه این مقاله انتخاب شده بود ـ وجود دارد که نگارنده نمی‌تواند از انتشار آنها صرف‌نظر کند. سند نخست اعلامیه جامعه علمای آذربایجان به تاریخ 21 محرم 1383 است که در اعتراض به دستگیری «حضرت آیت‌العظمی آقای خمینی، و سایر آیات و حجج‌الاسلام، مبلغین، اساتید دانشگاه و دانشمندان» است.[41] و دیگری اعلامیه «کارکنان تجارتخانه‌ها، بنگاه‌های ملی، شرکت‌های خصوصی تبریز» است که نسبت به اعمال جابرانه هیئت حاکمه مزدور اظهار تنفر نموده، همچنین به دیوان عالی کشور و دادستان کل، دادستان استان آذربایجان در مواردی چون «حادثه دوم فروردین تبریز، حادثه مدرسه فیضیه قم و حادثه شوم پانزده خرداد ماه تهران» علیه دولت غیرقانونی اسدالله علم نیز اعلام جرم نموده‌اند.[42]

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]. پس از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی، گروه‌های مختلف مردم تبریز راهی قم شدند و در مجالس سوگواری آن مرجع علی‌الطلاق شیعه شرکت کردند. مأموران ساواک از حرکت کاروانی از مردم تبریز برای شرکت در مراسم اربعین آیت‌الله العظمی بروجردی در تاریخ 15 /2 /1340 خبر داده‌اند. سرتیپ پاکروان هم دستور مراقبت از هر حیث را داده است. (قیام 15 خرداد به روایت اسناد، زمینه‌ها، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378، صص 307 ـ 306.ونیز هدایت‌الله بهبودی، تبریز در انقلاب، تهران، نشر عروج، 1383)

[2]. برای اطلاع بیشتر به خاطرات 15 خرداد، تبریز (قسمت اول و دوم) به کوشش علی باقری، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1374.

[3]. ر ک به سند شماره 1، اسناد ضمیمه

[4]. ر ک به سند شماره 2، اسناد ضمیمه

[5]. ر ک به سند شماره 3، اسناد ضمیمه

[6]. ر ک به سند شماره 4، اسناد ضمیمه

[7]. خاطرات حجت‌الاسلام عبدالحمید بنابی در مرکز اسناد انقلاب اسلامی در دست چاپ است که بخشی از مصاحبه‌های آن توسط نگارنده انجام شده است.

[8]. خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین محمدحسن بکایی با نام انقلاب‌نامه آنچه دیدم، آنچه شنیدم و آنچه خواندم در سال 1383 منتشر گردیده است.

[9]. ر ک به: خاطرات 15 خرداد، تبریز.

[10]. قیام 15خرداد به روایت اسناد، زمینه‌ها، صص 489 ـ 488.

[11]. همان، ص 505.

[12]. همان، ص 548.

[13]. همان، ص 549.

[14]. همان، ص 493.

[15]. ر ک به سند شماره 5، اسناد ضمیمه

[16]. در تاریخ ایران این دومین بار بود که علما عید نوروز ـ عید ملی و باستانی ـ را تحریم می‌کردند. بار نخست در سال 1327 قمری پس از اشغال آذربایجان توسط قوای اشغالگر روسی، عید نوروز توسط علما، عزای ملی اعلام شد. ر ک به: رحیم نیکبخت، تحولات اردبیل و پیرامون از مشروطه تا جنگ جهانی اول، تهران، وزارت امور خارجه، 1386.

[17]. ر ک به سند شماره 6، اسناد ضمیمه

[18]. تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج اول، جواد منصوری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، سند شماره 124 /2.

[19]. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، فیضیه، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378، ص 36.

[20]. همان، ص 57.

[21]. همان، ص 81 .

[22]. مسجد قزللی از مساجد معروف تبریز است که قیام شورانگیز 29 بهمن سال 1356 تبریز نیز از آنجا آغاز گردید.

[23]. آرشیو بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، مصاحبه با حجت‌الاسلام انزابی، شماره 237، صص 8 ـ 6.

[24]. خاطرات پانزده خرداد، تبریز، قسمت اول، پیشین، صص 102 ـ 100 و نیز گزارش یک طرح چهار سال تلاش برای ماندگاری گوشه‌ای از تاریخ انقلاب به کوشش جواد کامور بخشایش، تهران، سوره مهر، 1386، صص139 ـ 141.

[25]. خاطرات آیت‌الله سیدحسین موسوی تبریزی، دفتر اول، تهران، چاپ و نشر عروج، 1384، صص 126 ـ 125.

[26]. متأسفانه یافت نشد.

[27]. در سه مسجد، در مسجد میرزا یوسف آقا، معروف به قزللی هم مجلس منعقد بود.

[28]. نیکبخت، رحیم، صمد اسمعیل‌زاده، زندگانی و مبارزات شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، صص 170 ـ 169.

[29]. همان، قسمت دوم، صص 146 ـ 145.

[30]. همان، قسمت اول، صص 66 ـ 65.

[31]. پدر ادبیات مقاومت آذربایجان در دوره ستم‌شاهی متوفی به سال 1354.

[32]. براساس همین روابط تأثیرگذار، ساواک تبریز او را از رفت‌وآمد به تبریز بازداشت. ر ک به: خاطرات پانزده خرداد، قسمت اول.

[33]. برای اطلاع از چگونگی تأسیس و فعالیت‌های انجمن اسلامی دانشجویان پزشکی دانشگاه تبریز ر. ک به: فصل‌نامه دانشگاه اسلامی، سال ششم، شماره پانزدهم، زمستان 1381.

[34]. نیکبخت، رحیم، جنبش دانشجویی تبریز، به روایت اسناد و خاطرات، تهران، سوره مهر، 1381، ص 143.

[35]. همان، صص 153 ـ 152.

[36]. تاکنون برخلاف پی‌گیری زیاد، موفق به شناسایی این دو شهید نشده‌ام.

[37]. در گزارشی از سخنرانی مرحوم انزابی، می‌خوانیم: «برابر گزارش مأمور شهربانی آقای انزابی در ساعت 11 صبح روز 4 /2 /42 در سه تیمچه‌ها بالا منبر رفته و اظهار داشته نمی‌توانند کاری به آنها بکنند مسلمانان نباید یزیدپرست باشند در حال حاضر که می‌خواهید دین اسلام را از بین ببرند نباید به آنها محبت کرد باید آنها را قطعه قطعه نمود اگر هم شما را با گلوله بزنند و منزلتان را تاراج نمایند باید در مقابل دین مقاومت کرده به طوری که مأمور شهربانی اظهار نمود سخنان نامبرده بسیار تحریک‌آمیز بوده است.

ساواک آذربایجان شرقی ـ تبریز»

(قیام پانزده خرداد به روایت اسناد ساواک، فیضیه، پیشین، ص 151.)

[38]. حاج صادق تائب تبریزی، حماسه کربلا، تبریز، مؤلف، 1370، ص 12. ترجمه: «این حسین(ع) به برنامه‌های مرتب شده برای قتلش نگاه نمی‌کند. چنان‌که در مقابل دیدگانش، عمامه‌های خونین چندی قرار دارد...»

[39]. آقای سیدمحمّد الهی در مصاحبه‌ای گفته است: «تا ماه محرم می‌رسید، هر سال محرم، دعا کردن به جان شاه سنت شده بود. دسته‌ها حرکت می‌کردند و به باشگاه افسران می‌رفتند. آنجا به شاه دعا می‌کردند. آیت‌الله قاضی هم رفتن به باشگاه و هم دعا کردن به جان شاه را تحریم کرد.» (مجله یاد، شماره 24، سال هشتم، 1370، ص 53) ر ک به: نیکبخت، رحیم، صمد اسمعیل‌زاده، زندگانی و مبارزات شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، صص 173 ـ 172.

[40]. ر ک به سند شماره 7، اسناد ضمیمه

[41]. ر ک به سند شماره 8، اسناد ضمیمه

[42]. ر ک به سند شماره 9، اسناد ضمیمه

 

 

منبع: مجموعه مقالات همایش 15 خرداد، زمینه‌ها و بسترها. به کوشش دفتر ادبیات انقلاب اسلامی. جلد 1. تهران: سوره مهر. 1388. صص 367 – 396.



 
تعداد بازدید: 2991



آرشیو مقالات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.