خاطرات

پخش اعلامیه با دبه‌های روغن


04 شهريور 1398


یک‌بار دیگر نیز قبل از 15 خرداد دستگیر شدم که مهم بود و آن بدین صورت بود که ما اعلامیه‌ها را با دبه‌های روغن پخش می‌کردیم و از آن‌جا که عطاری داشتیم، آن‌ها فکر می‌کردند که داریم روغن جابه‌جا می‌کنیم. پنجاه دبه خریده بودیم و اعلامیه‌ها را داخل دبه گذاشته، پخش کرده بودیم، ولی دو تا از آن‌ها باقی مانده بود که مأمورین ریختند و دبه‌ها و شاگرد مغازه را بردند. مرحوم حاج مصدقی به مغازه‌های جلوتر اطلاع داده بود که وقتی من می‌آیم به من اطلاع بدهند که مأمورین شاگرد و دبه‌ها را برده‌اند و مغازه نیز باز است و او نیاید که دستگیر می‌شود. من گفتم عیبی ندارد و آمدم به مغازه که دیدم چهار نفر: عباسی، پهلوانی و سلیمانی و یک نفر دیگر از مأموران آمدند و مرا سر نوروزخان سوار فولکس کردند و به ساواک بردند. شاگرد مرا که قبلاً برده بودند (مقداری گوشش سنگین بود) گفته بود که این را قدیریان چاپ کرده و من دو سه تا از این دبه‌ها را دیدم و خبر ندارم چند تا بوده است. شاگرد مرا پشت پرده نشانده بودند و به من می‌گفتند که تو حرف نزن. از او سؤال می‌کردند و او جواب می‌داد. بعد پرده را کنار زدند و او دید که من پشت پرده هستم. بعد به من گفتند که تو حرف دیگری نداری که بگویی؟ شاگرد تو که خلاف نگفته است؟! اما من توضیح دادم که این اعلامیه‌ها را یک آقای شیخی در مسجد مروی به من داده است. اگر شما بخواهید من معرفی‌اش می‌کنم.

آن‌ها آن روز، دیگر مجال ندادند و مرا با مشت و لگد زدند. شب مرا نگه داشتند و فردا صبح به ساختمانی در خیابان شمیران – دکتر شریعتی فعلی – دست راست، نرسیده به مسجد نوری که پاکروان و سایر آقایان آن‌جا بودند، آوردند. گفتند که باید آن شیخ را معرفی کنی. گفتم باشد و قرار بر این شد که من این کار را بکنم و آن‌ها مرا آزاد کنند.

من و دو نفر از مأموران صبح‌ها می‌آمدیم جلوی مسجد مروی می‌نشستیم. مأموران در آن طرف، روبه‌روی مسجد مروی می‌نشستند. یک پیراهن‌دوزی بود که او هم اهل مبارزه بود؛ نام او را فراموش کردم. او روبه‌روی مسجد مروی دوزندگی داشت و گزارش می‌داد که فلانی را مأموران می‌آورند و می‌برند. روز دوم که آمدیم و دوباره به ساواک برگشتیم، مأموران شروع به اهانت و ضرب و شتم کردند که تو دروغ می‌گویی و ما را سرکار گذاشته‌ای. من گفتم که خیر این‌طور نیست، اگر شما دو یا سه روز دیگر مهلت بدهید و مرا جلوی مسجد مروی ببرید من آقای شیخ را معرفی می‌کنم؛ اما دیگر آن‌ها من را نبردند و پس از اخذ تعهد، بالاخره آزادم کردند.

 

منبع: خاطرات حاج احمد قدیریان، تدوین: سیدحسین نبوی، محمدرضا سرابندی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1383. صص91 – 93.

 



 
تعداد بازدید: 1872



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.