15 مهر 1398
اولینبار که برای بنده توفیق ملاقات با مرحوم امام خمینی (رضوانالله علیه) حاصل شد، در جریان تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. اهمیت این انجمن در رفع مشکلات مردم باعث شد روزنامهها و رادیو و... به تبلیغات گسترده بپردازند. روزی هم اعلام کردند که داوطلبان برای عضویت در انجمن برای نامنویسی به فلان محل مراجعه کنند. هیئت نظارت را هم برای رأیگیری تعیین کردند. یکی از کسانی که برای عضویت در انجمن نامنویسی کرد، خانمی بود که از نظر حجاب و پوشش و ویژگیهای اجتماعی، مُد روز و طاغوتی بود. تاریخ این جریان یادم نیست ولی هنوز نمایندگان زن به مجلس شورای وقت راه نیافته بودند و اصولاً تا آن زمان زنها در این قبیل مراکز سیاسی شرکت نداشتند که بعد معلوم شد این حرکت را اشرف پهلوی، برای به دست آوردن قدرت زیاد و اشاعه بیشتر فساد در مملکت به اقتضای ذاتش و شاید هم برای توجیه فسادهای شخصیاش آغاز کرده تا از همجنسان خودش در رأس چنین پستهایی که اشراف بر همه امور مردم دارد استفاده کند. و شروع آن را هم از اصفهان که مرکز روحانیت و دارالایمان است قرار داده بود تا توجیهی برای مردم سایر نقاط و استقبال از این طرح باشد.
نام این زن را که شنیدم در صدد مخالفت و جلوگیری از رأی دادن مردم برآمدم، لذا کار را از منزل مرحوم حجتالاسلام حاج شیخ ابراهیم ابنیمین، که اهل منبر و آن روز در منزلش مجلس عزاداری بود، شروع کردم. روی منبر صریحاً گفتم: «آقایان! مأموران مخفی دولت و سازمان امنیت که پای منبر نشسته و گزارش سخنگو و سخنران را به مقامات میرسانید بشنوید، یک چنین جریانی در کار است. من برای جلوگیری از آن، با دعوت اهل منبر و علمای شهر مردم را آگاه کرده و مانع از رأی دادن به این زن خواهم شد و جلوی این بدعت را خواهیم گرفت.»
با اینکه شنیدم گفته قاطع و صریح من به مدت چند روز موجی در شهر بین مردم ایجاد کرده بود، ولی از طرف شهربانی و سازمان امنیت یا هیچ مقام دولتی عکسالعملی نشان داده نشد. در حالی که یقین داشتم به محض پایین آمدن از منبر مرا دستگیر خواهند کرد، لذا خودم به مرکز سازمان امنیت که جای ناامنی برای مردم و مرکز خشونت و تابلو هم نداشت رفتم. در زدم در را باز کردند. گفتم: با رئیس کار دارم، مرا به دفترش بردند. پس از وارد شدن سلام کردم و بدون تعارف او نشستم. اسمم را گفتم که بلافاصله شناخت؛ اگرچه خود مرا ندیده بود. گفتم چنین جریانی است که میدانید شما مأمور دولت برای جلوگیری از هر حرکت ضد شاه و مملکت هستید، من هم مأمور برای جلوگیری از هر بدعتی که در دین گذاشته شود هستم. با پای خودم آمدم به شما بگویم من اهل منبر را برای جلوگیری از رأی به این زن دعوت میکنم و مردم شهر را برای جلوگیری از فسادی که در شرف انجام است آگاه میکنم. مأموران شما گزارش غلط ندهند، این دعوت و این حرکت نه به منظور ضدیت با دربار، نه با دولت و نه وابسته به جریان سیاسی است صرفاً یک امر مذهبی است که وظیفه هر مسلمان به خصوص اول وظیفه روحانی است.
رئیس ساواک که برای اولینبار به این صراحت از یک اهل منبر آن هم در مرکز قدرت و در دفتر قدرت و خشونت چنین گفتاری را شنید تکانی خورد و گفت: «این مطلب مربوط به ما نیست انتخابات به هر صورت مربوط به وزارت کشور است». گفتم: «این مطلب را میدانم ولی سخنرانیها که به شما گزارش داده میشود؟» گفت: «بله اگر سخنرانیها موجب ناامنی شود ارتباط با ما پیدا خواهد کرد.» گفتم: «ما با آیات قرآن و لزوم حجاب و عفت زنان و وظایف بانوان که شروع این کار به تدریج با ورود چنین زن موجب فساد میشود بحث خواهیم داشت، الآن هم اگر میبینید این حرکت مخالف قوانین شماست همینجا مرا متوقف کنید.» گفت: «بروید ولی مواظب باشید و گزارش جلسات بدهید.» گفتم: «خبری نداریم که خلاف باشد تا گزارش آن به ضرر خودمان یا مملکت تمام شود.»
بیرون آمدم. منبریها را دعوت کردم. اعضای انجمن نظارت پنج نفر از رؤسای ادارات و یک نفر به قول خودشان معتمد محل بود. به منبریها گفتم بالای منبر بگویید ما یک پنج تن خمسه طیبه داریم و یک خمسه خبیثه. اسم این خمسه خبیثه را در دستشویی بنویسید! خلاصه با همه سروصداها پنج نفر عضو انجمن ایالتی و ولایتی از بین کاندیداها به وسیله هیئت نظارت تأیید و معرفی شدند که یکی از آنها همان زن بود و روز رأیگیری هم که فاصله زمانی داشت اعلام گردید. در این فاصله من با خط خودم مطالب اعتراضآمیز نوشتم. اول بردم در جلسه هفتگیِ علمای اصفهان که روزهای پنجشنبه در منازلشان تشکیل میشد به امضای آیتالله خادمی و امام جمعه وقت رسید. از آنجا شروع کردم به رفتن به مراکز استانها و شهرها. گاهی هم علمای شهر با خواندن مطلب، خود در تحریم این جریان مطلبی مینوشتند و آن زمان که تاریخش یادم نیست خواستم به امضای مرحوم امام (رحمهالله علیه) که یک مجتهد مقتدر و مدرس حوزه علمیه بود، برسانم. تابستان بود و حوزه علمیه تعطیل بود. گفتند ایشان برای استراحت به امامزاده قاسم تهران (که در مسیر شمیرانات ـ تهران در یک بلندی قرار گرفته و کاملاً بر تهران اشراف دارد) برای زیارت و استراحت تشریف بردهاند. من با اینکه در مدرسه فیضیه قم ایشان را زیاد میدیدم و محسنات مراتب علمی و تقوا و شجاعت و ارشادات ایشان را از طلاب فاضل و شاگردانش میشنیدم، ولی هنوز پایه تحصیلیم به جایی که از درس ایشان استفاده کنم نرسیده بود لذا اولین ملاقات حضوری من و توفیق زیارت و گفتوگوی با ایشان آنجا نصیبم گشت. وقتی نامههای طوماری و فردی امضاشده علما را به ایشان نشان دادم، دیدم ایشان انجمن ایالتی و ولایتی را از دیدگاه بالاتر از حضور یک زن مینگرد و اصلِ اینچنین انجمنی را مُضر به حال ملت و مملکت میداند، لذا فرمود: «من شخصاً اقدام خواهم کرد.» من هم اصرار بر امضای ایشان نکردم و خداحافظی کردم. زمانی که متوجه اهمیت بیشتر این انجمن از نظر تبعات و خطرات آیندهاش شدم جدیتر به اصفهان آمدم.
منبع: خاطرات و اسناد حجتالاسلام حاج شیخ غلامرضا فیروزیان. تدوین رحیم نیکبخت. مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 1390. صص 253 ـ 256.
تعداد بازدید: 2235