06 آبان 1398
دهه عاشورای سال [1342] که شروع شد، ما هم فعالیت خود را آغاز کردیم. همه جا پر از تراکت و عکسهای امام خمینی بود. با دوستانمان کاری کرده بودیم که سرتاسر بازار، جلوی هر مغازه و هر حجرهای، پرچم سیاه نصب شده بود. عکس حضرت امام را به شکل پوستر یا کارت پستال تکثیر و پخش میکردیم. در همان حال هم دستگاه [حکومت پهلوی] مترصد بود چنانچه در دهه محرم حادثهای رخ دهد، مخالفان خود را گوشمالی خوبی بدهد.
هلال محرم که زد، مجالس وضع خاصی پیدا کرد؛ آقای فلسفی شبها در مسجد آذربایجانیها منبر میرفت، آقای وحید هم در مسجد حاج سیدعزیزالله. در همین زمان بود که امام، اعلامیه مشهور خود را خطاب به گویندگان و وعاظ دینی صادر نمود.
اعلامیه فوق، شور و حالی را در میان مساجد و منبریها ایجاد کرد. آقای فلسفی و آقای وحید که شب هفتم به صراحت چیزی نگفته بودند، شروع کردند. تا جایی که آقای فلسفی در شب یازدهم به طور علنی دولت علم را استیضاح کرد و به محاکمه کشید. در آن زمان، بنده به همراه آقایان عراقی و ابوالفضل توکلی در هیئت عزاداران حسین بودیم. برادران دیگری همچون عسگراولادی و آقای شفیق هم به هیئت انصار میرفتند. هر دوی این پایگاهها جمعیت زیادی داشت. هیئت ما دو نفر منبری داشت که نامشان را به خاطر ندارم. اما یکی از آنها، که سیدی اهل اصفهان بود، عجیب به دستگاه و دولت حمله میکرد. درباره روزنامهها، مجلات و فساد دستگاه حرف میزد؛ از فیضیه سخن میگفت و... من به همراه برادرِ قدیمی، آقای توکلی، صبح تا شب آرامش نداشتیم. حتی کمتر پیش میآمد که به منزل بروم. مدام در حال چاپ یا تکثیر اعلامیهها و سخنرانیهای امام بودیم و آنها را منتشر میکردیم.
روز ششم یا هفتم محرم بود؛ صبح آن روز در منزل آقای توکلی یکی از جلسات سیار را برگزار کرده بودیم که از آن جلسههای داغ و پرجمعیت هم بود. ساعت یک بعدازظهر همان روز که جمعه بود، پس از مدتی به منزل رفته و در کنار خانواده مشغول صرف ناهار بودیم. تلفن زنگ زد؛ برادرمان حاج مهدی بهادران بود که گفت: «همین الآن بلند شو و به اینجا بیا، با شما کار دارم.» گفتم: «خب ناهار بخورم.» گفت: «نه، ناهارت را هم نخور. همین حالا بیا.» خب، آن زمان خیابانهای تهران خلوت و تاکسی هم فراوان بود. تاکسی گرفتم و خودم را به منزلی که ایشان آدرس داده بود، واقع در خیابان سلسبیل رساندم. آقای میرفندرسکی و آقای طاهری اصفهانی هم در آنجا حضور داشتند. آقای بهادران اعلامیهای را به من نشان داد. خط مرحوم آیتالله میلانی بود. گفت: «این اعلامیه باید تا صبح چاپ شود.» گفتم: «مؤمن، عصر جمعه است. نمیشود کسی را پیدا کرد.» گفتند: «کار، کار خودت است. باید تا صبح حاضر باشد.
اعلامیه آیتالله میلانی ـ که به حق ایشان خدمات بسیاری به اسلام و انقلاب نمودند ـ خطاب به سخنرانان و وعاظ نوشته شده بود و آنها را موظف میکرد مسائل، صدمات و لطمههایی را که دستگاه به مردم وارد کرده، برای مردم بگویند. آیتالله میلانی در آن اعلامیه تصریح کرده بود که شما سربازان و افسرهای امام زمان هستید؛ اگر نگویید، نمک خوردید و نمکدان شکستهاید؛ خیانت کردهاید.
اعلامیه آیتالله میلانی موج عجیبی ایجاد کرد چون ایشان هم مقلدان بسیاری داشت؛ به خصوص در ارتش و ادارات، اغلب از ایشان تقلید میکردند. لذا آن شب، با هر سختیای که بود، اعلامیه مزبور را در ده هزار نسخه چاپ و تکثیر کردیم. روز بعد با کمک دوستان، آنها را در تمامی مساجد، حسینیهها و تکایا پخش نمودیم.
همانطور که تصور میشد، نشر این اعلامیه آثار گستردهای داشت؛ چرا که مکمل فرمایش امام هم محسوب میشد که گفته بودند در عزاداریهایتان، جنایات دستگاه را بگویید.
از روی هشتم محرم در دستههای سینهزنی این نوحه رایج شد که:
«خمینی خمینی، فرزند حسینی، از شجاعت تو، واویلا واویلا»
«دانشگاه فیضیه، چون دشت ماریه شد، شد موسم یاری، مولانا خمینی»
«زیر بار ستم نمیکنم زندگی، جان فدا میکنم در ره آزادگی»
خدا بیامرزد، مرحوم خوشدل کسی بود که بیش از همه در نوحههایش با استعاره، به حکومت حمله میکرد. بعضی از دستهها با ترس و لرز شعار میدادند؛ اما بعضی هم با همراهی جمعیتی کثیر با جسارت دم میگرفتند. شبها، در میان هیئتها و مساجد، جای خالی پیدا نمیشد. شور عجیبی میان مردم افتاده بود.
منبع: خاطرات مصطفی حائریزاده. تدوین: غلامعلی پاشازاده. مصاحبهگر: مرتضی میردار. تهران: مرکز اسناد نقلاب اسلامی. 1389. صص 123 تا 126.
تعداد بازدید: 1431