15 ارديبهشت 1399
بعد از تبعید حضرت امام خمینی دیگر حتی نام امام را هم نمیشد در جایی ذکر کرد. نصب عکس امام در همه جا ممنوع شده بود. منبرها را کنترل می کردند و به قول خودشان سروصدا را خوابانده بودند. در این شرایط ما به فکر افتادیم که به بهانهای نام امام را مطرح کنیم، برای این کار تصمیم گرفتیم در مسجد بالاسر بعد از نماز آیتالله نجفی، دعای توسل بخوانیم. یکی از دوستان ما جهت کسب اجازه به محضر آیتالله نجفی رفته بود. ایشان در جواب گفته بودند: دعا خواندن اجازه نمیخواهد و کار شما به من ربطی ندارد. میخواهید دعا بخوانید، میخواهید دعا نخوانید.
معمولاً بنده دعای توسل را شروع میکردم و میرساندم به نام مبارک امام موسیابنجعفر(ع) و گریز میزدم به حضرت امام و ماجرای مدرسه فیضیه و زندانیها. به اواخر دعا که میرسید: «یا ساداتی و موالی انی توجهت بکم ائمتی و عدتی لیوم فقری و حاجتی الی الله»، همه سرپا میایستادند و دعا میخواندند. برای اینکه شناخته نشوم و گیر ساواک نیفتم وقتی که همه بلند میشدند من مینشستم و از زیر دست و پای جمعیت خارج میشدم. بعضی از شبها هم، از دوستانی که تشابه قیافهای با من داشتند، مانند آقای سالاری یزدی و یک سید اصفهانی دعوت میکردیم که کنار من بایستند و دعا را قسمت قسمت میخواندیم تا شناخته نشویم. حتی یک بار آقای سالاری یزدی را به زندان برده بودند و پرسیده بودند سیدی که دعا میخواند کیست؟ ولی ایشان تحمل کرده بودند و اسم من را لو نداده بودند. یک بار هم بندهای آخر دعا را به آقای راشد یزدی محول کردم و خودم فرار کردم.
حدود یکونیم تا دو سال برنامه دعا ادامه پیدا کرد. ولی متأسفانه بالاخره برای جلوگیری از انجام این کار درهای ورودی مسجد بالاسر به حرم را با گچ و آجر مسدود کردند و جای نماز مرجع عالیقدر مرحوم آیتالله نجفی مرعشی را بستند به ناچار آقای نجفی نماز را در صحن حرم اقامه میکردند و به دنبال آن، مراسم دعا نیز در همان صحن حرم اجرا و جمعیت زیادی جمع میشد. یک شب که من در قم نبودم، آقای فلاح بلند میشوند و به ضرب و شتم زوار میپردازند و عدهای را هم دستگیر میکنند.
منبع: مهدی قیصری، خاطرات حجتالاسلام و المسلمین سیدمحسن موسویفرد(کاشانی)، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ اول، 1387، ص 58 و 59.
تعداد بازدید: 1435