12 خرداد 1399
من فردای روزی که امام خمینی را به قیطریه منتقل کردند[1342]، همراه با جمعی از دوستان به آنجا رفتم و با صحنه رژه اسبسوارانی مواجه شدم که برای ارعاب مردم در آنجا مستقر شده بودند. در واقع محل حصر نیز توسط نیروهای حکومت محاصره شده بود و امکان ورود مردم به محل استقرار امام خمینی و دیدار با ایشان فراهم نبود. دیدار با امام خمینی، تاب و توان از کفم ربوده بود و در پی راهی بودم تا محضر مرجع و مقتدایم رسیده عرض ارادات کنم و از صحت و سلامتی ایشان اطمینان حاصل کنم. به همین منظور در صدد بررسی اوضاع برآمدم. من مدتی در آن مکان ایستادم تا ببینم در این کوچه چند باب خانه وجود دارد و از این خانهها کسی بیرون میآید یا نه و اگر کسی میرود، مأموران حکومت به او چه میگویند و هدفم از این شناسایی، یافتن راهی برای ورود به محل حصر بود. یکدفعه دیدم که هرکدام از دوستان یک قالب یخ در دست وارد کوچه محل حصر امام خمینی میشود. او تا مرا دید سرش را پایین انداخت و رفت. مأموران سرکوچه میایستادند و کسانی را که میخواستند داخل کوچه شوند، بازرسی میکردند و اگر مقیم آن کوچه بود، اجازه عبور میدادند وگرنه اجازه نمیدادند. مأموران به او گفتند: آقا کجا؟ گفت: اینجا خانهمان است و با دست خانهای را نشان داد. مأموران ترفند او را باور کردند و اجازه دادند تا وارد کوچه محل حصر امام شود. با این تدبیر آن دوست، من مسیر ورود به آن مکان را یافتم؛ من آن خانه را یاد گرفتم و بلافاصله به خیابان رفتم و چند قرص نان سنگک کنجدی خریدم و در حالیکه سعی میکردم صحنه را خیلی عادی جلوه دهم، همینطور سرم را پایین انداختم و به سمت آن خانه بهراه افتادم. یکدفعه مأمور اسبسوار جلو آمد و گفت: کجا میروید؟ گفتم: خانهمان اینجاست و بلافاصله خانهای که دوستم پیشتر به مأمور دیگری نشان داده بود، نشان دادم. مأمور اطمینان یافت که من مقیم آن کوچه هستم لذا اجازه عبور داد. من چون شگرد آن دوستم را دیده بودم، از او تقلید کردم و وانمود کردم که از اهالی همان کوچه هستم و چون آنان نیز شناختی از اهالی آن کوچه نداشتند، اجازه ورود به کوچه را دادند. وقتی داخل کوچه شدم، همواره پشت سرم را نگاه میکردم که مأموران با نگاه تعقیبم نکنند، ولی وقتی مطمئن شدم توجه آنان به جای دیگری است، اینطرف و آنطرف را نگاه کردم و در یک لحظه وارد خانهای شدم که امام خمینی در آن محصور شده بود.
وقتی وارد خانه شدم، نانها را به کسانی که در آنجا بودند دادم و بلافاصله با سیمای نورانی امام خمینی مواجه شدم. ایشان در حیاط و روی کرسی در نشسته بودند و آیتالله قمی و آیتالله محلاتی در دو طرف ایشان بودند. بلافاصله خودم را به امام خمینی رساندم و دست مبارک ایشان را بوسیدم. زیارت امام خمینی پس از حدود یک ماه حبس، توفیقی بود که من در آن روز پیدا کردم و توصیف آن دیدار خارج از وصف است. امامی که شاهد خیزش مردمی در حمایت از ایشان بودم، امامی که جریانساز بود و بسترساز و عامل حرکتی شد که لرزه بر اندام حکومت پهلوی انداخته بود. آیتالله مصطفی خمینی و حجتالاسلام و المسلمین سیداحمد خمینی هم در آن خانه بودند و من در کنار آنان و برخی فعالان دیگر تا شب در خدمت امام خمینی بودم و برخی کارهای جاری آنان را انجام میدادم. شب همانروز در حالیکه موفق به دیدار با مرجع و مقتدایم شده بودم خانه آقای نجاتی را ترک کردم و از اینکه موفق به ملاقات ایشان شده بودم در پوست خود نمیگنجیدم.
منبع: خاطرات و اسناد حاج احمد (محمود) مرآتی شیرازی، تدوین جواد عربانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1397، صص82 تا 84.
تعداد بازدید: 1522