03 شهريور 1399
طرح دیگری که در این ایام [سال 1345] پیاده کردیم طلب صلوات برای سلامتی امام [خمینی] بود. یعنی در شیراز هم که بودم ضمن حضور در مراسم نماز جماعت یا شبهای جمعه در دعای کمیل، طبق معمول که برای موارد مختلف صلوات میفرستادند، من اعلام میکردم برای سلامتی مرجع تقلید شیعیان جهان، آیتالله العظمی خمینی صلوات.
بارها چنین طرحی با زیرکی انجام شد و هر چند که خطر دستگیری وجود داشت، اما ارزش مطلب بیش از این حرفها بود.
اتفاقاً یک بار که جمعیت را به فرستادن صلواتی برای امام خمینی تشویق کردم، توسط شهربانی دستگیر شدم و مرا برای بازجویی با خود بردند.
به دلیل آن که سابقه و فعالیت من مشخص بود، پیوسته تحت نظر شهربانی بودم و آنها میدانستند که علاوه بر مهندس بودن، مسئولیت یک قسمت از اداره را نیز بر عهده دارم. شهربانی مرا به ساواک تحویل داد و افسری معروف به نام رضوانی مسئول رسیدگی به پرونده شد.
او در ابتدا سعی کرد با گفتگو و بحث مرا از ادامه فعالیت منصرف کند ولی من معتقد بودم که به هیچوجه خلافی مرتکب نشدهام و صرفاً به دلیل تقلید مسایل شرعی از امام، خواستار فرستادن صلوات شدهام. من تأکید میکردم که فرستادن صلوات یک سنت مذهبی است و هر مقلدی میتواند برای سلامتی مرجع خویش تقاضای صلوات کند.
به هر حال مأمور ساواک استدلال مرا نپذیرفت و گفت: «خیر، اینها چیزی جز تحریک مردم علیه رژیم نیست. فعالیت شما موجب اختلال در نظم عمومی است و چون مسئولیت ایجاد نظم با ساواک است، ما موظفیم به برقراری امنیت بپردازیم».
من گفتم: «صلوات که امنیت را بر هم نمیزند»، او پاسخ داد: «البته که به هم میزند! وقتی که شما طلب صلوات میکنید و نام آیتالله خمینی را بر زبان میآورید، قیام پانزدهم خرداد و خونریزیهای آن دوران در اذهان ملت زنده میشود و موجبات تحریک آنها را فراهم میسازد.»
اصرار ما بر این مطلب که صلوات فقط یک سنت است و کاری به تحریک مردم ندارد تا آنجا بالا گرفت که رضوانی گفت: «تو یا خیلی احمقی و یا خودت را به حماقت زدهای.» و من گفتم: «نه احمق هستم و نه خود را به حماقت زدهام.»
بالاخره مأمور ساواک چند سیلی محکم به صورتم نواخت. چندی بعد آزاد شدم.
منبع: خاطرات رجبعلی طاهری، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی و حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1375، ص 55 و 56.
تعداد بازدید: 1225